درس تفسیر آیتالله عبدالله جوادیآملی
82/09/24
بسم الله الرحمن الرحیم
آیه 108 الی 109/سوره یونس/تفسیر
موضوع: تفسیر/سوره یونس/آیه 108 الی 109
﴿قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدَي فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَمَا أَنَا عَلَيْكُم بِوَكِيلٍ﴾(۱۰۸)﴿وَاتَّبِعْ مَا يُوحَي إِلَيْكَ وَاصْبِرْ حَتَّي يَحْكُمَ اللَّهُ وَهُوَ خَيْرُ الحَاكِمِينَ﴾(۱۰۹)
در اين بخش پاياني سوره مباركه يونس ذات اقدس الاه به رسول خودش (صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستوري داد كه امتثال آن دستور براي همه لازم است منتها كمال امتثال مقدور خود آن حضرت است فرمود ﴿و ان اقم وجهك للدين حنيفا﴾[1] اين اقامه وجه به دين به طور مستمر كه هرگز انسان غفلت نكند مقدور آن حضرت است در سوره مباركه نور فرمود مردان الاهي منزّه از غفلتاند چيزي آنها را از ياد خدا و نام خدا غافل نميكند ﴿رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذكر الله﴾[2] در سوره مباركه نور آيه 37 اين است كه ﴿رجال لاتلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله و اقام الصلاة و ايتاء الزكاه يخافون يوما تتقلب فيه القلوب والابصار﴾[3] اينها منزه از غفلتاند مطلب دوم آن است كه اصولا مصالح ساختماني دنيا غفلت است يعني دنيا با غفلت ساخته شده است انسان تشييع ميكند كسي را عيادت ميكند كسي را دفن ميكند و يكي دو ساعت ممكن است به همان حالت اتّعاظ باشد بعد برميگردد به حالت عادي اينكه ميگويند عنصر اصلي عالمِ طبيعت غفلت است براي اينكه اگر اين نباشد غالب مردم به فكر مرمت دنيا نيستند لكن مردان الاهي مرمّت دنيا را براي ديگران ميطلبند نه براي خودشان از آن جهت كه خليفه الاهياند و ذات اقدس الاه استعمار كرده است يعني از اينها طلب آبادي كرده است ﴿واستعمركم فيها﴾[4] فرمود خدا مستعمر است شما را استعمار كرده از شما طلب كرده كه زمين را آباد كنيد چون اينها دارند طلب خدا را ادا ميكنند لذا [در] متن زندگي هستند و به ياد خدايند ﴿لاتلهيهم تجاره ولابيع عن ذكر الله﴾[5] ديگري براي خودش آباد ميكند نه به دستور خدا و آنچه كه براي خودش نيست ﴿اذا دخلوا قرية أفسدوها و جعلوا اعزّة اهلها اذلّه﴾[6] اگر به كام خود اينها نباشد دست به ويراني ميزنند بنابراين آن كسي كه منزه از غفلت است و چيزي او را سرگرم نميكند او ميتواند ﴿و أن اقم وجهك للدين حنيفا﴾[7] را كاملا امتثال بكند چنين انساني چون خليفه خداست و ذات اقدس الاه هم «لايشغله و لا شان عن شأن»[8] اين انسان بزرگوار هم خليفه خداست و مظهر اين نام است لذا «لايشغله و لا شان عن شأن»[9] در عين حال كه كارهاي عادي را انجام ميدهد به ياد خداست و به نام خداست پس اين ﴿أوان اقم وجهك للدين حنيفا﴾[10] مرحله كاملش براي آن حضرت است مراحل وسطا و نازلهاش براي ديگران و اما اينكه فرمود خداي سبحان خير دارد لكن خير به اراده اوست و در جريان ضرر اراده را مطرح نكرده است براي اينكه ضرر و مانند آن اينها مراد بالعرضاند مراد بالذات نيستند يعني نقشه اولي بر اين است كه خداي سبحان به مردم خير برساند بنا بر اين نيست كه به كسي ضرر برساند به كسي شر برساند و مانند و آن آنجايي هم كه مسئله خير و شر را يكسان ذكر ميكند در حد مساس يكسان ذكر ميكند «ان يمسسك بخير﴾[11] ﴿ان يمسسك الله بضرّ﴾[12] اما آنجايي كه جاي تبيين اصل است اراده را به خير نسبت ميدهد مثل همين آيه محل بحث كه فرمود ﴿و ان يردك بخير فلا راد لفضله﴾[13] در همين آيه 107 سوره مباركه يونس كه فرمود «و ان يمسسك الله بضر فلا كاشف له الا هو و ان يردك بخير﴾[14] ضرر و شر و امثال ذلك در حد آزمون است مراد بالذات نيست مراد بالاصل و مراد بالذات همان خير است وگرنه نقصي اگر دامنگير كسي بشود «و ما أصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم»[15] است تازه بعد از گذشت بسياري از لغزشها و اشتباهات اين ﴿بضرٍ﴾ تنوينش تنوين تحقير و تقليل و امثال ذلك است خداي سبحان هرگز ضررِ زياد به كسي نميرساند چون بخش زياد را عفو ميكند در سوره مباركه شوري آيه سي به اين صورت آمده است فرمود «و ما اصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير»[16] اين «يا من يقبل اليسير و يعفو عن الكثير»[17] از همين كريمه گرفته شده است پس ذات اقدس الاه بسياري از لغزشها را عفو ميكند و گاهي كه ضرورت اقتضا بكند كسي را تنبيه ميكند بنابراين از بسياري از لغزشها صرفنظر ميكند ﴿و يعفوا عن كثير﴾[18] و نسبت به آن قليل كه مؤاخذه ميكند تنبيه ميكند آن مراد بالعرض است نه مرادِ بالذات به دليل اينكه نفرمود «و ان يردك بضر» او نميخواهد شما ضرر ببينيد اگر يك وقتي ضرري از طرف خدا ميرسد يا آزمون است يا تنبيه مختصري است كه بعد از گذشت بسياري از لغزشهاست و خداي سبحان كه از بسياري از لغزشها عفو كرده است ﴿و يعفوا عن كثير﴾[19] به استناد آيه 30 سوره شوري اگر انسان جري شد و از عفو سوء استفاده كرد گاهي او را تنيبه ميكند ﴿و نبلوكم بالشر والخير فتنه﴾[20] آن هم در حد آزمون و آزمايش است بنابراين هرگونه نقصي در عالَم پديد بيايد مراد بالعرض است نه مراد بالذات هم در صدر آيه فرق گذاشت بين خير و ضرر و هم در ذيل آيه نفرمود او منتقم است او قهّار است فرمود ﴿و هو الغفور الرحيم﴾[21] او غفورانه رفتار ميكند رحيمانه رفتار ميكند بنابراين از بسياري از لغزشها ميگذرد و اصل هم بر خير است و شر هم و ضرر هم مراد بالعرض است آن هم اندك است آن هم براي آزمون تا از غفلت بيايند بيرون
سوال: جواب: البته آن بر اساس ديدي است كه انسان از منظر مهندس ميبيند وقتي از منظر مهندس ميبيند جهنم رحمت است وقتي جهنم نباشد كه بسياري از افراد از طغيانشان صرفنظر نميكنند خيليها به بركت جهنم است كه دست به طغيان نميزنند لذا در سوره مباركه الرحمن كه آلاي الاهي را ميشمارند يكي از آن آلاي مهم همين جهنم است جهنم در كل نظام رحمت و بركت است براي اينكه بسياري از مردم از ترس جهنم دست به خلاف نميزنند و نسبت به بهشت جاي بدي است و همه ما موظفيم از جهنم دوري كنيم و به ذات اقدس الاه پناه ببريم جاي بسيار بدي است اما در كل نظام رحمت است
سوال: جواب: بله آن حاكم بر اين است آيه سوره شوري حاكم بر من يعمل است نظير مسئله غيبت در مسئله غيبت اگر كسي كار خير كرده است بعد غيبت برادر مؤمن كرده است آن كار خير خودش را نميبيند چرا؟ براي اينكه آن آيه و آن روايت و دليلي كه ميگويد انسانِ غيبت كننده كار خيرش را به پاداش و اعمال و ديوان عمل انسانِ غيبت شدهٴ مظلوم مينويسند حاكم بر اين است يعني از اين به بعد ديگر عمل او نيست هر كسي عمل خود را ميبيند الان كه عمل او نيست كه اين آيه هم ﴿و يعفوا عن كثير﴾[22] هم همين است وقتي ذات اقدس اله عفو كرده است ديگر عمل آدم نيست وقتي محو كرده است عمل آدم نيست وقتي عمل آدم نبود در قيامت هم اين را نميبيند.
سؤال: ... جواب: كجا؟
سؤال: ... جواب: ﴿و يشف صدور قوم مؤمنين﴾[23] در دنيا به چه صورت است قتل و كشتن چيز بدي است ديگر اما ﴿و يشف صدور قوم مؤمنين﴾[24] ﴿انّ الذين أجرموا كانوا من الذين آمنوا يضحكون﴾[25] خوب اين رنجيدهها تشفي دلشان به چيست اين مظلومها تشفي دلشان به چيست حق آنها بايد گرفته بشود يا نه براي مظلومها كه خيلي خوب است وقتي ميبينند حق اينها در محكمه قيامت گرفته شده و ظالمين را ﴿القيا في جهنم﴾[26] خوب اينها ﴿و يشف صدور قوم مؤمنين﴾[27] است و مانند آن براي مومنين رحمت است در كل نظام رحمت است اگر چنانچه جهنم نباشد خيليها دست به خيلي از طغيانها ميزنند از ترس جهنم است كه دست به طغيان نميزنند اين دو آيهاي كه امروز تلاوت شد از باب رد العجز الي الصدر بازگشتش به همان صدر سوره مباركه يونس است كه الان به پايانش رسيديم اين سوره مكي است صدرش اين است «بسم الله الرحمن الرحيم ٭ الر ٭ تلك آيات الكتاب الحكيم ٭ اكان للناس عجبا ان اوحينا الي رجل منهم ان انذر الناس و بشر الذين آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم قال الكافرون ان هذا لساحر مبين﴾[28] اين سوره مباركه يونس كه الان به پايانش رسيديم اولش در جريان وحي و نبوت است سور مكي غالباً درباره اصول دين است فروع دين نظير نماز حج زكات اينها در مدينه نازل شد و تشريح شد قسمت مهم مطالب سور مكي درباره اصول دين است و اين هم فرق ميكند بعضي از سور مكياند در عين حال كه اصول دين را و خطوط كلي اخلاق و فقه را به همراه دارند نه جزئي را با توحيد شروع ميشود بعضي از سور مكّياند كه با وحي و نبوت و رسالت شروع ميشود جريان سوره مباركه انعام را ملاحظه بفرماييد اين سوره در مكه نازل شده در مدار اصول كلي دين است اما سر فصلش و آغازش توحيد است كه دارد ﴿بسم الله الرحمن الرحيم ٭ الحمد لله الذي خلق السمٰوات والارض و جعل الظلمات والنور ثم الذين كفروا بربهم يعدلون﴾[29] كه قسمت مهم اين سوره براي برهان توحيد است و شايد چهل بار كمتر يا بيشتر احتجاج در اين سوره آمده و قل قل تقريبا چهل بار تكرار شده ادله فراواني بر توحيد ذكر شده سرفصل اين سوره هم توحيد است اما سوره مباركه يونس كه بحثش به پايان رسيد به حمد خدا گرچه درباره اصول دين است ولي عنصر محورياش وحي و نبوت و رسالت و معجزه و نيازمندي بشر به وحي و قرآن و اينهاست لذا سرفصلش و آغاز سوره اين است «الر» «تلك آيات الكتاب الحكيم﴾[30] چون سوره مباركه يونس با وحي و نبوت شروع شده است پايانش هم با وحي و نوبت ختم ميشود اما سوره مباركه انعام كه با توحيد شروع شده پايانش هم با توحيد است آيه 162 به بعد سوره مباركه انعام كه بخش پاياني آن سوره است اين است كه ﴿ان صلاتي و نسكي و محياي ومماتي لله رب العالمين ٭ لاشريك له و بذلك امرت و انا اول المسلمين ٭ قل اغير الله ابغي ربا و هو رب كل شيئ و لاتكسب كل نفس الا عليها﴾[31] بعد ﴿و هو الذي جعلكم خلائف الارض و رفع بعضكم فوق بعض﴾[32] كه از باب رد العجز الي الصدر يعني جمعبندي كردن و خلاصه سوره را در پايان ذكر كردن و پايان سوره را به اول سوره مرتبط كردن ايجاب ميكند كه در پايان سوره انعام سخن از توحيد به ميان بيايد در پايان سوره مباركه يونس كه محل بحث است سخن از وحي و نبوت به ميان بيايد براي اينكه آغاز سوره يونس همين وحي و نبوت است اما مطالب ديگري كه در اين سوره مباركه آمده است اين است كه ذات خدا را بيان ميكند صفات ذات خدا را بيان ميكند افعال الاهي را بيان ميكند آنچه كه مربوط به توحيد است در اين بخشها يادآور ميشود بعد نبوت عامه و رسالت عامه را ذكر ميكند نبوت خاصّه و رسالت خاصه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را ذكر ميكند و بخشي از معاد را هم يادآور ميشود البته بعضي از سور قرآن آغازشان جريان معاد است حالا آن ديگر اختصاصي ندارد به سوره مباركه سور مكي در سور مدني هم همينطور است مثل سوره حج كه در مدينه نازل شده است و جزء سور مدني است اين آغازش جريان معاد است آيه اول سوره مباركه حج بعد از بسم الله اين است «يا ايها الناس اتقوا ربكم ان زلزله الساعة شيءٌ عظيم﴾[33] اين سوره با ذكر معاد شروع ميشود بنابراين هر كدام از اين سور در عين حال كه به اين خطوط كلي و عناصر مشترك ميپردازند آن واسطه العقدش فرق ميكند بعضيها درباره توحيد است بعضي درباره وحي و نبوت است بعضيها درباره معاد پايان سوره مباركه حج كه آغازش جريان معاد بود آن هم با معاد و آيات معاد و احكام معاد ختم ميشود و آن به اين صورت است ﴿يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و الي الله ترجع الامور﴾[34] و در پايانش دارد خداي سبحان ﴿نعم الموليٰ و نعم النصير﴾[35] است و شما به او برميگرديد بالأخره ملجأ شما همان خدايي است كه در آغاز گفتيم ﴿ان زلزله الساعة شيءٌ عظيم﴾[36] اين جمعبندي نشان ميدهد كه وقتي «بسم الله الرحمن الرحيم» نازل ميشود اين سوره بسته شده يعني اين فصل تمام شد فصل بعد شروع شد منتها مطلب مهم در جريان توحيد اين است كه آنچه كه بشر به آن دسترسي دارد حتي انبيا حتي اوليا اينها تعينات الاهي است بالاخره گرچه در غالب نوشتهها انسان آنچه را كه قبلاً گفت آنچه را كه الان ميگويد آنچه را كه بعدا هم انسان ميگويد به همين روال است كه هر كسي خدا را به اندازه ذات خود ميشناسد به اندازه خودش خدا را ميشناسد اين طرز حرف زدن با مردم است اما اگر اوحدي خواستند در محافل خصوصيشان در بحثهاي اختصاصيشان يك قدري پردهبرداري كنند ميگويند آنچه كه در دسترس فكر بشر است چه شهود اوليا چه فهم حكما اينها همه در محدوده تعينات است و اسماي حسناست يا با رازق و خالق كار دارند يا با الله كار دارند يا با الاه كار دارند يا با واجب الوجود كار دارند و امثال اينها حتي الله اسمي است منتها از اسماي اعظم الاهي است الرحمن اين است الله اين است آن هويت مطلقه كه منزه از اسم و رسم است ميگويند به هيچ تعيني متعين نخواهد شد اينكه وجود مبارك حضرت امير فرمود «لايدركه بعد الهمم و لايناله غوص الفطن»[37] اين ديگر نيازي به تأويل و توجيه ندارد واقعاً ذات اقدس الاه اينطور است يعني مقام هويت مطلقه اينطور است كه احدي به آن دسترسي ندارد سيدنا الاستاد امام (رضوان الله عليه) اين را هم در آن مصباح الهدايه دارند هم در تعليقاتشان بر فصوص در خصوص مصباح دارند كه آن هويت مطلقه يعني آن مقام ذات نه معبود كسي است نه معروف كسي است نه مقصود كسي حتي انبيا و اوليا به آنجا احدي دسترسي ندارند اين نه براي آن است كه اكتناه ندارد اينچنين نيست كه توجيه بشود كه اكتناه ذات محال است وگرنه هر كسي خدا را به اندازه خودش ميشناسد اين را خوب عنايت كنيد كه آيا اكتناه خدا محال است يا نه اصل شناختش محال است شما اگر يك موجودي بود هويت مطلقهاي بود و نورش قابل خرق نبود از آن حجابهاي نوري بود كه قاهر بود و هيچ كسي را راه نميداد نور السموات والارض بود و اين حجاب خرق شدني نبود و آنهايي هم كه در مناجات شعبانيه خرق حجب نور را طلب ميكنند مرزش را مشخص ميكنند «حتي تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الي معدن العظمه و تصير ارواحنا معلقة بعز قدسك»[38] تا آنجا بيايند و بايستند از مقام عزت بالاتر راه نيست نه اينكه تو فقط عزيزي تو فوق عزتي عزت يك تعيني است از تعينات تو اينچنين نيست آن جاي كه راه نيست را هم آنها طلب بكنند ميگويند ما اين حجابهاي نوري را خرق ميكنيم تا «فتصل» اين دلهاي ما بعد از خرق حجابهاي نوري الي معدن العظمه معدن عظمت است معدن حكمت است معدن رحمت است معدن علم است معدن همه كمالات است تا ما به معدن عظمت برسيم آنجا كه رسيديم ديگر متعلق به تو بشويم و به تو تكيه بكنيم و بس به جايي تكيه نكنيم اينچنين نباشد كه به آسمان تكيه كنيم يا به زمين تكيه كنيم «و تصير ارواحنا معلقة بعز قدسك» حجب نوري عبارت از اين است الان اين حجب ظلماني كه خب همه ما ميدانيم اين ديوار يك حجاب ظلماني است آدم پشت ديوار را نميبيند پرده حجاب ظلماني است گذشت تاريخ اينطور است حجب نوري يعني اين چيزي كه حاجب است و نميگذارد انسان عبور بكند اين نظير در و ديوار يك چيز ستبر نيست انسان توان آن را ندارد شما ميبينيد مطالب عميق فقهي يا اصولي را براي يك طلبه مبتدي ميخواهيد ذكر بكنيد دو تا مقدمه دارد اين مطلب تا به نتيجه برسد حالا مطالبي كه مرحوم شيخ انصاري فرمود يا بزرگان ديگر فرمودند اين دو تا مقدمه را اگر شما تدريس بكنيد او به نتيجه ميرسد ايشان بخواهد از اين دو تا مقدمه عبور بكند به نتيجه برسد اين دو تا مقدمه حجاباند براي او اين نميتواند اين حجابها را خرق بكند در هم بكوبد و به نتيجه برسد اما بعد از چند سال درس خواندن قدرت اين را دارد كه اين مقدمتين را خرق بكند و اين حجابها را بشكند و پشت سرش را ببيند علم اينطور است هر مرحله بالايي براي پايينيها حجاب نوري است يعني واقعاً نميگذارد اين كسي كه در حد ضعف است به مرحله متوسط برسد يا در حد متوسط است به مرحله اوحدي بار يابد اين ميشود حجاب نوري ولي وقتي بالا آمد اين حجابها را خرق ميكند كه بالاتر برود حالا اگر يك حجابي بود غير قابل خرق ديگر راه بسته است اوج مناجات ائمه (عليهم السلام) همين مناجات شعبانيه است در سوره مباركه نجم و مانند آن هم آنجا مرز مشخص شد فرمود «دنا فتدليٰ ٭ فكان قاب قوسين أو ادني»[39] بعد ايستاد ديگر حالا فاصله بين ذات اقدس اله با مخلوقش آن فاصله هم نامتناهي است نه اينكه فاصله متناهي باشد اگر فاصله متناهي باشد معاذالله او ميشود متناهي چون مجموع دو تا متناهي ميشود متناهي اين وجود مبارك پيغمبر يك موجود امكاني است دني دني دني تا به قاب قوسين رسيد اين يك موجود متناهي است بالاخره چون مرزي دارد عروجش حدي دارد صعودش حدي دارد هبوطش حدي دارد اين محدود است آن طرف هم اگر محدود باشد مجموع دو تا متناهي ميشود متناهي آن طرف ديگر نامتناهي است نه اينكه آن طرف بشود متناهي اگر «معاذ الله» آن طرف محدود باشد مجموع دو تا متناهي و محدود ميشود محدود لذا آن طرف قاب قوسين كه نرسيد نامتناهي است چرا نامتناهي است؟ اين حجاب خرقپذير نيست ما در گفتههايمان هم آنچه كه الان اينجا عرض ميشود براي شما آقايان است وگرنه نه كسي حق دارد اين حرفها را براي توده مردم بزند نه حق دارد اين حرفها را براي توده مردم بنويسد براي توده مردم همينطور حرف ميزنيم كه هر كسي به اندازه خود خدا را ميشناسد اين وظيفه ما است اما حالا مطلب همين است يا بالاتر از اين؟ مطلب بالاتر از اين است و ما حق نداريم آن را براي همه مردم بگوييم آن را انسان براي مثل خودش طرح ميكند و آن اين است كه اين بيان نوراني حضرت امير كه فرمود «لا يدركه بعد الهمم و لا يناله غوص الفطن»[40] اگر خداي سبحان طوري بود كه هر كسي به اندازه خودش او را ميشناخت و اين نصاب هم مطابق با ممثل بود چه ميگوييم و ميگويند و گفتهاند و بعداً هم ميگويند كه «آب دريا را اگر نتوان كشيد ٭٭٭ هم به قدر تشنگي بايد چشيد» آيا اين مثال با آن ممثل مطابق است؟ بله ما يك دريايي فرض بكنيم نامتناهي باشد يك اقيانوس بيكران باشد اين يك سطحي دارد در صورتي كه بيكران باشد سطح نخواهد داشت چون وقتي نامتناهي باشد سطح ندارد بر فرض كه سطح داشته باشد و ساحل داشته باشد ما با ساحلش تماس داريم با سطحش تماس داريم از عمقش بي خبريم به قدر تشنگيمان از اين دريا آب ميگيريم و آن مقداري كه مقدورمان نيست محروميم اما اين درياي مفروض كه در مثال ذكر شده ساحلش غير از سطحش است ساحل و سطح غير از عمقشاند حكمهايشان فرق ميكند يكي در دسترس است كه «يناله غوص الفطن» يكي در دسترس نيست كه «لا يناله غوص الفطن»[41] ولي اگر ما يك حقيقت نوري داشتيم بسيط محض بود كه اولش عين آخر بود بدون كمترين تفاوت ظاهرش غير باطن بود بدون كمترين تفاوت چنين دريايي البته محال است داشته باشيم ولي اگر ما يك دريايي داشتيم كه ساحلش عين آن عمقش بود سطحش عين آن عمقش بود اگر سطحش در دسترسي باشد عمقش هم بايد در دسترسي باشد چون عمقش محال النيل است سطحش هم محال النيل است وجود مبارك حضرت امير سلام الله عليه فرمود هر ظاهري غير خدا غير باطن است ولي خدا در عين حال كه ظاهر است باطن است نه بعضي از جاهايش ظاهر است بعضي از جاهايش باطن است وگرنه با ديگران فرقي ندارد كه نه بعضي از قسمتهايش اول است بعضي از قسمتهايش آخر است فرمود «و كل ظاهر غيره باطن و كل باطن غيره غير ظاهر»[42] هر چيزي اولش غير از آخرش است ظاهرش غير از باطنش است اگر ما يك اقيانوسي داشتيم كه لبهاش عين وسطش بود لبه و وسطش عين عمقش بود چنين دريايي ميشود گفت «قدر تشنگي ميبايد چشيد؟» يا چنين دريايي مستحيل است؟ خدا يك حقيقتي نيست كه يك گوشهاش را ما به اندازه خودمان بگيريم بقيه را نگيريم اينها تعينات الاهي است اين ميشود جوشن كبير نه نهج البلاغه آن احدي به آن راه ندارد اين است كه سيدنا الاستاد ايشان فرمودند كه وقتي انسان راه ندارد به او او را نميشناسد چه كسي را عبادت بكند الله را عبادت ميكند الله تعيني از تعينات اوست اسمي از اسماي حسناي اوست رازق را خالق را همه اينها [را كه] در جوشن كبير است اين حرفها براي توده مردم نه قابل فهم است نه فهميدنش براي آنها لازم است نه مصلحت است براي اينكه مفاسد فراواني دارد تا شما بفهماني او ميرنجد اما اين «لايدركه بعد الهمم و لايناله غوص الفطن»[43] را نبايد توجيه كرد فرمود شما اگر حكيميد بلندپروازيد نميتواند فكرت پرواز كند برود آن بالا اگر عارفي درون نگري غواصي فرو ميروي در خويشتن خويش نميروي به عمق برسي بالا بروي نميرسي پايين بروي نميرسي نه با غوص ممكن است نه با انديشه ممكن است نه با شهود ممكن است نه با علم حصولي ممكن است نه با علم حضوري ممكن است ﴿و يحذركم الله نفسه﴾[44] بنابراين غالب اين تعبيرات كه در قرآن كريم هست همهاش درباره اسماي حسناست يك بيان لطيفي سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي در همين الميزان دارند كه فرمودند اصلا در قرآن كريم درباره هويت مطلقه بحث نشده كه اصل ذات را ثابت كند او غني است او قابل اثبات نيست منزه از آن است كه انكارش مستحيل است شك درباره او مستحيل است منتها ملحدان نميدانند كه چه را دارند انكار ميكنند و براي چه شك ميكنند او شك پذير نيست ﴿افي الله شك﴾[45] بعد براي تنبه فرمود «فاطر السمٰوات والارض﴾[46] انسان اگر شك ميكند بالاخره حقيقتاً شك ميكند يا نه؟ حقيقتاً شك ميكند ديگر اين شكش كه يك حقيقت مقطعي موضعي و جزئي است به يك حقيقت مطلق بايد تكيه كند ديگر نفي ميكند حقيقتاً نفي ميكند يا صورتا نفي ميكند؟ اگر حقيقتاً نفي ميكند قضيهاش مطابق با واقع خيال ميكند مطابق با واقع است ديگر پس يك مقطع كلي حقيقي بايد باشد كه اين نفياش به آن تكيه كند تا يك حقيقت مطلق در جهان نباشد نه شك ممكن است نه نفي ممكن است نه اثبات ممكن است خدا را اثبات كرديد ثابت است خدا را نفي كردي ثابت است شك كردي ثابت است و چنين چيزي در قيامت ظهور ميكند ﴿يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق﴾[47] لذا در الميزان شما مكرر كه ملاحظه بفرماييد اين بيان در فرمايش ايشان هست كه ذات اقدس اله منزه از آن است كه كسي درباره او سخن بگويد و قرآن هرگز در صدد اثبات ذات خدا نيست براي ربوبيت او براي عليم بودن قدير بودن توحيد ربوبي توحيد خالقي توحيد اولوهي امثال ذلك سخن فراوان است اين حفظ ظاهر «لايدركه بعد الهمم»[48] يعني الهمم البعيده كه حكما دارند صاحبنظران دارند لايدركه، الفطن الغائصه كه عرفا و اوليا دارند صاحب بصران دارند لايناله نه صاحبنظر را راهي است نه صاحب بصر را راهي اين نه براي اينكه اكتناه محال است بعضياش ممكن است او بعض ندارد اگر كنهش محال است بعضش هم محال است چون بعضش عين كنه است اگر تمامش محال است بعضش هم محال است چون او بعض ندارد هيچ نحوه تركيب در او نيست نه تركيب از ماهيت و وجود است نه تركيب از ماده و صورت است نه تركيب از موضوع و عرض است نه تركيب از جنس و فصل است نظير بساط نه تركيبات اعتباري و شيميايي و صنفي و مانند آن است و نه تركيب از وجود و عدم است كه بدترين تركيب همين است كه ميگويند شر التراكيب تركيب از اطلاق و تقييد است تركيب از وجود و عدم است آن صادر اول بالاخره موجود مركب است چرا؟ براي اينكه يك قدري دارد يك قدري ندارد آن مقداري كه ندارد عين اين مقداري كه دارد نيست اين مقداري كه دارد عين آن مقداري كه ندارد نيست وگرنه وجود ميشود عينِ عدم هيچ موجودي در جهان بسيط نيست الا ذات اقدس الاه شما اين كتاب نوراني توحيد مرحوم صدوق را كه ميبينيد خب اين حرفها چرا در متكلمان اهل سنت نيست خب در هشام ابن حكمها هست خب فخر رازيها هم بالاخره صاحبنظرند اين حرفها چرا در آنها نيست اينها را مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) نقل ميكند كه وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) به يكي از سائلاني كه از حضرت سؤال كردند «دلّني علي التوحيد» فرمود «هو الذي انتم عليه»[49] همين كه داريد همين كه شما معتقديد خدا واحد است لاشريك له خب براي يك آدم عادي براي يك طلبه عادي براي يك دانشجوي عادي شما غير از اين روايت مثل اين روايت غير از اين نميگوييد كه «هو الذي انتم عليه» همين كه خدا واحد لاشريك له همين «هو الذي انتم عليه» اين يك طايفه از رواياتي است كه مرحوم صدوق در توحيدش نقل كرده است يك وقت است كه هشام بن سالم يا هشام بن حكم خدمت حضرت ميرسند حضرت ابتدائاً سؤال ميكند كه خود حضرت سؤال ميكند چون ساليان متمادي همين هشام خدمت حضرت درس توحيد خواندند فرمود «اتنعت الله»[50] تو خدا را نعت ميكني ميشناساني وصف ميكني؟ «فقالت نعم» بله خدا را [وصف ميكنم] فرمود «هات» بگو ببينم خدا را چگونه وصف ميكني اين شروع كرد گفت «هو السميع البصير» و مانند آن حضرت نقدي كردند فرمود «هذه صفة يشترك فيها المخلقون»[51] خب ديگران سميعاند ديگران هم بصيرند عرض كرد پس چه بگويم فرمود نگو خدا سميع است نگو خدا عليم است «هو نور لاظلمة فيه و حياة لاموت فيه و علم لا جهل فيه و حق لا باطل فيه»[52] او حيات است نه حي وقتي شما گفتيد حي چون مشتق است موهم آن است كه ذات ثبت له المبداء نه اين حيات است يك حياتي است كه خود اين حيات ذات است يك حياتي است كه همين حيات علم است نور و است كذا و كذا بعد از اينكه فرمود اينها صرفش ازآنِ ذات اقدس الاه است هشام ميگويد «فخرجت من عنده و انا اعلم الناس بالتوحيد»[53] ادعاي اعلميت هم كرده در اين مسائل اعتقادي اينها تازه درباره تعينات الاهي است كه سمع تعين است بصر تعين است و مانند آن و هيچ كس حتي كساني كه به مقام فنا بار يافتند معناي فنا اين نيست كه اينها نابود ميشوند اينها ميگويند عدمْ باغ ارم ماست تعبيرات اهل معرفت اين است ميگويند عدم يعني مقام فنا اين بوستان ماست ما هرچه داريم از اين ني داريم نه نَي نه از نَي داريم از ني داريم از نيستي داريم ميگويند نيستي و عدم باغ ارم ماست وقتي وارد اين باغ ارم شديم همه چيز به ما ميدهند يعني انسان بايد خودش را نبيند شما اين بيان نوراني امام سجاد سلام الله عليه كه در صحيفه سجاديه در دعاي عرفه صحيفه سجاديه هست ملاحظه بفرماييد حضرت وقتي از مقام فناي خود سخن ميگويد ميگويد از من پستتر احدي و موجودي در عالم نيست «و انا بعد اقل الاقلين و اذل الاذلّين و مثل الذرة أو دونها»[54] اين تواضع نيست اين مقام فنا است يعني وقتي خودم را نگاه ميكنم ميبينم هيچ هستم چون همه چيز كه مال او است و درست فرمود اين مقام فناست اين عدم براي اينها شده باغ ارم همه چيز را پيدا كردند آن وقتي كه بالاي منبر مسجد شام فرمود مردم در تمام روي زمين هيچ كسي به عظمت من نيست اين را هم درست گفت «انا ابن مكة و منا انا ابن زمزم و الصفا»[55] ما اينچنين هستيم هر كس من را شناخت شناخت هر كس نشناخت بشناسد من اين هستم من اين هستم يعني شرق عالم برويد غرب عالم برويد مردي به عظمت من پيدا نميكنيد و درست گفت وقتي انسان به جايي برسد كه ذات اقدس الاه «و لسانه الذي ينطق به»[56] بشود هم آن مقام فنايش درست است چون انسان چيزي از خودش ندارد بالاخره شما يك ذرهاي را فرض كنيد يك سلولي را فرض كنيد نصف بكنيد يك چيزي است اگر كسي به مقام فنا رسيده ميبيند آن را هم ندارم لذا گفت «و انا بعد اقل الاقلين و اذل الاذلّين و مثل الذرة أو دونها»[57] اينها امامتشان را هم نميبينند انبيا نبوتشان را هم نميبينند اين نوبت يك حجاب نوري است اگر نبوت را ببينند ولايت را ببينند خلافت را ببينند كه الله را نميبينند مستخلف عنه را نميبينند مرسل را نميبينند از اين حجابهاي نوري ميگذرند عدم توجه به اينهاست فقط معبود را ميبينند حالا كه شد ذات اقدس الاه بر اساس «قرب نوافل و لسانه الذي ينطق به»[58] از آن به بعد هر حرفي كه ميزنند حق است مرحوم كليني نقل كرده است كه وجود مبارك امام صادق به آن دو نفر فرمود «شَرِّقا و غَرِّبا»[59] مشرق عالم برويد مغرب عالم برويد حرف اين است كه من ميگويم خب اين را چه كسي ميتواند بگويد «شرقا و غربا فلاتجدان علماً صحيحا الا شيئاً خرج من عندنا اهل البيت»[60] اگر وجود مبارك حضرت امير است كه فرمود «فلأنا بطرق السماء اعلم مني بطرق الارض»[61] اين باغ ارم بودن براي اينها از اين جهت است كه از خودي كه درآمدند آن وقت هر چه دارند از صاحبخانه سخن ميگويند و هر چه هم بگويند حق است گاهي ميگويند آسمانها زير نظر ماست ماكان و ما يكون و ما هو كائن الي يوم القيامه عالميم و حق لا ريب فيه گاهي ميگويند «انا بعد اقل الاقلين و اذل الاذلّين»[62] اين هم «حق لا ريب فيه» غرض آن است كه آن مقام ذات يعني هويت مطلقه در دسترس احدي نيست.
«والحمد لله رب العالمين»