« فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

77/07/11

بسم الله الرحمن الرحیم

 آیه 54 تا 55/ سوره اعراف/تفسیر

موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 54 تا 55

 

﴿إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ في سِتَّةِ أَيّامٍ ثُمَّ اسْتَويٰ عَلَيٰ الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثيثًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ اْلأَمْرُ تَبارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمينَ﴾ ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعًا وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ﴾

 

اين آيه اولين آيه است از نظر سير آيات قرآن كريم كه درباره خلقت شش‌روزه آسمانها و زمين سخن مي‌فرمايد سماوات در قرآن كريم گاهي مقيد به سبع است گاهي بي‌قيد است گاهي دارد ﴿سَبْعَ سَماوَاتٍ﴾ ﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الأرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الأمْرُ بَيْنَهُنَّ﴾[1] نظير آنچه در پايان سورهٴ مباركهٴ «طلاق» هست گاهي معدود نيست مقيد به عدد نيست نظير آيات ديگري كه مثل اين آيه سماوات را به طور مطلق ذكر مي‌كند ﴿خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ در جريان ايام همان‌طوري كه در بحث روز قبل ملاحظه فرموديد اين ايام گاهي به معناي روزهاي عادي است مثل اينكه فرمود شما در ماه مبارك رمضان روزه بگيريد ﴿مَن كَانَ مَرِيضاً أَوْ عَلَي سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَر﴾[2] آنجا ﴿أَيَّامٍ﴾ مشخص است يعني چند روز هم روزهاي معمولي است و هم در مقابل شب است ﴿فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ﴾ اين است. اما موارد ديگري نظير اينكه فرمود: ﴿تِلْكَ الأيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاس﴾[3] يا فرمود ﴿فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلاّ مِثْلَ أَيَّامِ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِهِمْ﴾[4] يا ﴿ذَكِّرْهُم بِأَيَّامِ اللَّه﴾[5] ﴿أيَّام﴾ در اين گونه از مراحل به معناي ادوار تاريخي است به معناي عصرهاي مشخص است به معناي زمانهايي است كه ذات اقدس الهي با فيض خاص ظهور مي‌كند و مانند آن يك برهه از روزگار به سود شماست برهه ديگر به عنوان آزمايش به زيان شماست و مانند آن كه ﴿تِلْكَ الأيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاس﴾ يا ﴿فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلاّ مِثْلَ أَيَّامِ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِهِمْ﴾[6] تبهكاران بايد به انتظار آن ايامي باشند كه خداوند به عنوان منتقم و قهار ظهور مي‌كند ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ﴾[7] و سنت الهي بر اين است كه تبهكاران را كيفر بدهد پس ايام گاهي به اين معناست به هر تقدير منظور از اين ﴿أيَّام﴾ نمي‌تواند در مقابل شب باشد يا مجموع شب و روز باشد يا به معناي برهه‌اي از زمان باشد هيچ كدام از اينها نيست نه نظير ﴿تِلْكَ الأيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاس﴾[8] است نه نظير ﴿فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ﴾[9] است نه نظير صلوات يوميه است كه يوم مجموع ليل و نهار است زيرا هر كدام از اين سه مصداق باشد اينها در زير مجموعه زمان قرار دارند يعني ليلي هست و نهاري هست حالا يا منظور از اين ﴿يَوْمَ﴾ در مقابل ليل است يا مجموع ليل و نهار است يا برهه‌اي از تاريخ ولي در آن روز هنوز زمان به اين صورت كه يك كره‌اي به نام زمين به دور كره ديگر به نام شمس بگردد نبود تازه دارد پديد مي‌آيد مثل اينكه كسي بگويد من اين كتاب را طبق فصول ابواب همين كتاب نوشتم خب اين صحيح نيست اگر يك كتابي قبلاً نوشته شده باشد مي‌توان گفت كه من اين كتاب را برابر فصول ابواب آن كتاب قبلي استنساخ كردم ولي هنوز كتابي را مؤلف تأليف نكرده آيا مؤلف مي‌تواند بگويد من اين كتاب را برابر فصول و ابواب همين كتاب نوشتم اينكه نيست آن كسي كه اين كتاب تكوين را دارد مي‌نگارد هنوز فصول و ابواب اين كتاب پيدا نشده هنوز ليل و نهاري پديد نيامد آن‌گاه نمي‌شود گفت كه خداوند مجموعه آسمان و زمين را در شش روز از روزهايي كه متفرع بر خلقت سماوات و ارض است آفريد

‌پرسش ...

پاسخ: بله حالا به آنها هم مي‌رسيم

بنابراين اين خودش شاهد داخلي دارد كه منظور از اين ﴿أَيَّامٍ﴾ نه نظير ﴿فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ﴾ آخر هست نه نظير ﴿تِلْكَ الأيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاس﴾ يا ﴿فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلاّ مِثْلَ أَيَّامِ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِهِمْ﴾ يا ﴿ذَكِّرْهُم بِأَيَّامِ اللَّه﴾[10] و مانند آن است كه عصر تاريخي باشد چه اينكه در مجموعه ليل و نهار هم نيست مطلب بعدي آن است كه كار خدا زمانمند نيست آن كه فيض خدا را دريافت مي‌كند او زماندار است اما كار خدا بي‌زمان است لذا آنچه را كه به خودش اسناد مي‌دهد مي‌فرمايد: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[11] يا ﴿وَمَا أَمْرُنَا إِلاّ وَاحِدَةٌ﴾[12] آنچه كه به الله اسناد دارد زماني نيست چون او فوق زمان موجود است و فوق زمان كار مي‌كند آن موجودي كه متزمن است يعني در زمان زندگي مي‌كند آن زمانمند است زمان‌پذير است يا دفعي يا تدريجي فيض را قبول مي‌كند مثل اينكه خود ذات اقدس الهي منزه از مكان است كارش در مكان نيست نمي‌شود گفت كجا خدا اين كار را كرد ولي آن موجود مادي كه متمكن است خودش داراي مكان است مي‌شود گفت كه فلان موجود در فلان مكان اين فيض را گرفته مي‌شود گفت موساي كليم در طور اين مكان را گرفته يا وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مكه يا بيت المقدس اين فيض را دريافت كرده است لذا آيات قرآن كريم به مكي و مدني تقسيم مي‌شود اين به لحاظ گيرنده است وگرنه گوينده همان‌طوري كه «ليس انّ ربك صباح و لا مساء» مكان هم نيست پس خداوند خودش منزه از زمان و مكان است امري كه به او برمي‌گردد منزه از زمان و مكان است لذا فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ در بيانات نوراني حضرت اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه آمده است كه «فاعل ... لا بالحركة»[13] اگر او بي‌حركت كار مي‌كند پس فعل او در منطقه زمان و زمين نيست اما آنكه گيرنده فيض خداست و متعلق فعل است آن يا در زمان است يا در مكان است يا او هم احياناً ممكن است فوق زمان و مكان باشد آسمان و زمين از آن جهت كه موجود مادي‌اند با تطورات حركت همراه‌اند اينها مقدار دارند منتها مقدارشان به صورت تاريخ شمسي و قمري و ميلادي و امثال ذلك در نمي‌آيد قابل تقدير هست اما به اين صورت نيست چون قبل از پيدايش تاريخ است حالا كه اينهچنين است پس مي‌توان گفت كه آنچه به ذات اقدس الهي برمي‌گردد منزه از زمان است و آنچه به فيض خدا برمي‌گردد چون اين فيض متضمن است در زمان معين متمكن است در مكان معين آن زمان و مكان دارداين يك، و چيزي كه زمان دارد معنايش اين نيست كه تاريخ قمري يا تاريخ شمسي يا تاريخ ميلادي يا تاريخ جلالي برمي‌دارد براي اينكه اين تاريخها در جايي است كه يك زميني هست يك شمسي هست حركت زمين به دور خودش هست شبانه روز پديد مي‌آورد به دور شمس هست سال و ماه پديد مي‌آورد اينهاست اما وقتي سخن از شمس و قمر نبود ديگر سخن از تاريخ و ميلادي و هجري هم نخواهد بود اصل زمان با حركت همراه است يعني ممكن نيست يك جايي حركت باشد و زمان نباشد زمان مقدار حركت است اما تاريخ داشتن فلان عصر بودن كمتر بيشتر شش روز هفت روز روز شب اينها مربوط به جريان شمس و قمر است بنابراين مي‌توان گفت كه ذات اقدس الهي خودش منزه از زمان و مكان است يك، فيض او كه در منطقه طبيعت است نه فراطبيعت در محور ماده است نه فراماده زمانمند است دو، آن زمان ديگر تاريخ ميلادي و هجري و امثال ذلك نيست چون قبل از پيدايش شمس و قمر است سه، و هيچ حركتي بي‌زمان نيست و اصولاً حركت بي‌زمان مستحيل است چهار، آن گاه آن زماني كه با آن حركت همراه است مي‌توان آن را به زبان تاريخ ميلادي و هجري مشخص كرد نشانه‌اش آن است كه در جريان قيامت هم بشرح ايضاً [همچنين] مگر در جريان قيامت تاريخ ميلادي و هجري در كار است اصلاً تاريخ تمام مي‌شود اگر زمين بساطش برچيده شد و شمس بساطش جمع شد ديگر تاريخ ميلادي و هجري نيست ديگر فلان سال نيست فرمود: ﴿وَالأرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[14] اين تمام شد هم ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[15] شد هم ﴿إِذَا زُلْزِلَتِ الأرْضُ زِلْزَالَهَا﴾[16] شد هم مجموعه بساطش برچيده شد ديگر حه وقت رخت برمي‌بندد سؤال در اين نيست كه قيامت چه وقت قيام مي‌كند مي‌شود گفت كه فلان زلزله يا فلان حادثه انسان در اثر مثلاً علم به غيب خبر بدهد كه در تاريخ دو هزار يا دو ميليون هزار سال در فلان زمان يك چنين حادثه‌اي اتفاق مي‌افتد اين درست است اما وقتي كي تمام شد چون چه وقت سؤال از زمان است مثل كجا سؤال از مكان است اگر مكان برچيده شد ديگر كجايي نيست تا كسي سؤال بكند كه جا اين كجا مركب است ديگر از يك حرف استفهام و يك مكان وقتي گفتند كجا يعني جاي اين حادثه كجا بوده است اين يك لفظي است مركب از ادات استفهام و اسم مكان كي هم اين‌چنين است اين يك لفظ مركبي است يعني اين حادثه در چه زماني اتفاق افتاده است اين كي يك كاف دارد كه نشانه سؤال است يك يا دارد كه نشانه آن زمان است كجا اين‌طور است كي اين‌طور است حالا اگر جا و زمان و مكان رخت بربست ديگر نه سخن از كي است نه سخن از كجا جايي در كار نيست تا شما سؤال بكنيد كجا اتفاق افتاده زماني در كار نيست تا شما بگوييد در چه زماني رخ داده بنابراين اگر ﴿وَالأرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ اگر ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[17] اگر ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الأرْضُ غَيْرَ الأرْضِ﴾[18] اگر ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[19] ديگر يوم القيامه حساب خاص خود را دارد اين يك تفكر اشعري باطل است كه انسان بگويد آخرت در گوشه دنيا است و تاريخ هجري و قمري و ميلادي مي‌گردد بگويد كه روي شمسي و قمري و ميلادي مي‌گردد بگويد كه مثلاً اين زمان با اين سيرش ادامه پيدا مي‌كند در فلان مقطع از تاريخ قيامت پديد مي‌آيد اين‌چنين نيست وقتي كي و كجا برداشته شد قيامت ظهور مي‌كند خب پس در جريان قيامت ما يومي نخواهيم داشت كه به تاريخ ميلادي يا هجري بخورد مع ذلك اكثر كلمه ﴿يَوْمِ﴾ كه در قرآن كريم به كاري رفته است مربوط به قيامت است ﴿يَوْمِ﴾ ﴿يَوْمَئِذٍ﴾ ﴿يَوْم﴾ ﴿يَوْمَئِذٍ﴾ البته كلمه ﴿يَوْمِ﴾ و ﴿يَوْمَئِذٍ﴾ در قرآن به معناي رخدادهاي دنيايي هم است. اما قسمت مهم ﴿يَوْمَ﴾ و ﴿يَوْمَئِذٍ﴾ مربوط به قيامت است خب مي‌فرمايد قيامت روزي جريانش روزش به منزله پنجاه هزار سال است همين روز پنجاه هزار سال براي مؤمنين پرهيزكار به اندازه فرصت يك نماز واجب است وقتي اين آيه را وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در سورهٴ مباركهٴ «معارج» قرائت فرمودند يعني آيهٴ چهار سورهٴ «معارج» ﴿تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ في يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسينَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾ در منزل زيدبن‌ارقم بود در آن جلسه علمي خصوصي منزلي اين آيه خوانده شد حالا خود زيدبن‌ارقم يا ديگري در همان محفل خصوصي به حضرت عرض كرد: «ما اطول هذا اليوم»[20] آنهگاه حضرت طبق اين نقل فرمود: «و الذي نفس محمد بيده» در قبال آن سؤالي كه كسي گفت چه روز طولاني است حضرت فرمود قسم به ذات كسي كه جانم در دست اوست اين روز پنجاه هزار سال براي مؤمن به اندازه يك نماز واجب است خب يك نماز واجب مثلاً نماز ظهر كه چهار ركعت است خيلي هم آدم با طمأنينه بخواند ده دقيقه يا پانزده دقيقه خب يك زماني است كه براي بعضي پنجاه هزار سال است براي بعضيها ده دقيقه است براي بعضيها پنج دقيقه است يك چنين چيزي هم است آن روز ديگر پنجاه هزار سال قمري يا شمسي يا ميلادي و مانند آن نيست چون اصلاً تاريخ رخت بربست مشابه اين در سورهٴ مباركهٴ «سجده» آيهٴ پنج به اين صورت آمده است ﴿يُدَبِّرُ اْلأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَي اْلأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ في يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّونَ﴾ تدبير الهي كه از آسمان به زمين نزول مي‌كند در قوس نزول بعد در يك زور ديگري در قوس صعود به طرف حق عروج دارد آن روز مقدارش به حساب شما هزار سال است يعني يك مقداري است كه اگر آن مقدار تنزل كند به زبان شما و در عصر شما و در محدوده شما پياده بشود مي‌شود هزار سال پس مي‌شود يك مقداري باشد كه آن مقدار اگر چنانچه به زبان ما بيان مي‌شود بشود يا پنجاه هزار سال يا هزار سال يا كمتر يا بيشتر از اينجا مي‌رسيم به مطلب ديگر و آن اين است كه بعضي از روايات از طرق اهل سنت هم شايد باشد كه ذات اقدس الهي آفرينشش از روز يكشنبه شده است و جمعه ختم شد شش روز از يكشنبه است يا جمعه، جمعه را هم جمعه گفتند براي اينكه جمع بندي آفرينش است همه مخلوقات آنجا جمع شده‌اند روز شنبه را كه سبت مي‌گويند سبت يعني تعطيلي سَبَتَ يعني قطع يا انقطع يعني چون كار تمام شد مي‌گويند سبت سبت خاموشي تعطيلي آرامش سكون اينكه در بيان نوراني حضرت اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه آمده است «نعوذ بالله من سبات العقل سبات»[21] با «سين» كه همين سبت است يعني ما پناه مي‌بريم به خدا از سبت عقل كه عقل خاموش بشود تعطيل بشود ساكت باشد نه بفهمد و نه فتوا بدهد «نعوذ بالله من سبات العقل» «سبات» يعني همين سبت است همين انقطاع است خب اگر اين روايت معتبر باشد كه اين گونه از روايات در بحثهاي علمي بر فرض هم سند صحيح باشد قابل اعتماد ظني است و نه علمي چون اينجا كه سخن از فقه نيست كه انسان تعبداً عمل بكند بر فرض صحيحه زراره هم باشد مشكل علمي را حل نمي‌كند كه انسان بايد جزم پيدا كند با يك خبر ظني كه سندش ظني است دلالش ظني با اصالت عدم غفلة و اصالة عدم سهو و اصالة عدم نسيان اصالة الاطلاق و اصالة العموم و اصالة العدم قرينه تلّي از اين اصول لفظي و عقلايي جمله جمله يك روايت را همراهي كند با اين كسي اطمينان پيدا نمي‌كند كه لذا در مقام عمل بناي عقلا بر اين است شارع مقدس هم امضا كرده است كه اگر روايت معتبري در احكام رسيده است ما اطاعت مي‌كنيم و حجت هم هست و اطاعت هم مي‌كنيم اما در مسائل علمي مسائل فهميدن كه در اختيار ما نيست كه به ما نمي‌شود گفت كه اين‌چنين بفهم كه اگر برهان بود بشر مي‌فهمد نبود نمي‌فهمد فهم كه قابل تعبد نيست كه حالا زراره بگويد اين‌گونه بفهم اگر روايتش صحيح باشد فقط حداكثر اين است كه انسان بتواند يك مظنه‌اي پيدا كند كه مظنه در اين گونه از امور سودمند نيست اثري هم ندارد و در حد اسناد ظني به شارع مي‌تواند مستند كند بگويد گويا منظور شارع اين باشد در همين حد اگر اين گونه از روايات معتبر باشد توجيهش اين است كه آن زمان آن شش روز اگر بخواهد تنزل كند و به تاريخ شما به درآيد به اين جامع ظهور كند اولش يكشنبه است آخرش جمعه است و شنبه هم تعطيل كه اين البته مي‌دانيد سنداً مسئله دارد دلالتاً مسئله دارد توجيهاً مسئله دارد نه اصل سند معتبري براي اينها هست نه توجيهش كار آساني هست ولي خب تفسيري نظير آلوسي و امثال آلوسي اينها را هم جمع كردند و انبار كردند يا نامگذاري ابجد كه آلوسي نوشته ابوجاد ابجد و هوز و حطي و كلمن و سعفض و قرشت كه به تعبير ايشان ابوجاد و هواز و حطي و كلمون و سعفض و قريشات اين شش تعبير كنايه از اين (ستة ايام) است حالا اين چه رمزي است چه كنايه‌اي است ايشان بايد حل كند گويا از ابن عباس هم نقل مي‌كند خب اينها هم نه سندش مورد اعتماد است نه متن روشني دارد اما آنچه از خود قرآن برمي‌آيد اين است كه ذات اقدس الهي آنچه كه به خود برمي‌گردد زمانمند نيست ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[22] اين يك. آنچه به نشئه طبيعت برمي‌گردد تدريجي است اين دو، هر تدريجي زمان دارد چون اصلاً زمان مقدار حركت است ممكن است يك جا تدريج باشد و حركت نباشد اين سه، آن زمان تاريخ ميلادي يا هجري نيست چهار، و قابل است كه ذات اقدس الهي بفرمايد آن تقدير و آن زمان اگر به حساب شما و در عصر شما ظهور كند يا ﴿فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ﴾[23] است يا ﴿فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ﴾[24] است و مانند آن اين قابل تقدير هست اين در حد يك احتمال مفسر مي‌تواند بپذيرد وگرنه بيش از اين دشوار است.

‌پرسش ...

پاسخ: آن را در بحث ديروز اشاره شد كه فرمودند براي اينكه به ما تأنّي بياموزاند خب اين را مستحضريد كه كار خدا زماني نيست مثلاً «من عرف نفسه فقد عرف ربه»[25] خيلي از موارد است كه با شناخت اوصاف نفساني خود بعضي از آيات الهي را مي‌تواند تا حدود قانع كننده‌اي درك كند ما گاهي يك كاري انجام مي‌دهيم كه خود كار ما زمانمند است يك طرف كار ما هم تدريجي است و زمانمند است دو مثل اينكه ما تدريجاً بحث مي‌كنيم تدريجاً شنونده مي‌شنود يا تدريجاً يك مقاله‌اي را مي‌نويسيم و خواننده هم تدريجاً مي‌خواند نوشتن تدريجي است گفتن تدريجي است چه اينكه شنيدن هم تدريجي است مطالعه كردن هم تدريجي است اين طرف هم تدريجي است يك وقت است حالا يك فقهي يا يك حكيمي در مرحله عاقله خود يك قاعده فقهي يا قاعده عقلاني را آنجا يكجا دارد آنجا ديگر زماني نيست چون يك قاعده است فرمود قاعده لا ضرر تمام اين قاعده يكجا براي يك اصولي‌دان ماهر حل است اگر قابل بود كه ممكن بود آن قاعده را از ذهن به ذهن ديگر منتقل كنند لا في زمان بود ولي وقتي آن قاعده را مي‌خواهد ترسيم بكند مي‌نشيند مطالعه مي‌كند كه من اين قاعده را به عربي بنويسم يا به فارسي فكر مي‌كند كه الآن فارسي نوشتن بهتر است چون زبان انقلاب است زبان ايران است ديگران بيايند اين فارسي را ياد بگيرند عربي نويسي دوره‌اش گذشته است اين بهره را مي‌برد الآن شروع مي‌كند به فارسي نوشتن بعد حالا فارسي بنوسيم مقدمه مي‌خواهد مؤخره مي‌خواهد چند باب مي‌خواهد اينها را در خيال ترسيم مي‌كند بعد دست به قلم مي‌كند يك ماه درباره اين كار مي‌كند اما آن قاعده لاضرر ديگر يك ماهه نيست آن يكجا ثابت است تا اين شخص بنگارد يا درس بگويد يك ماه طول مي‌كشد اين ضعف براي منطقه طبيعت است وگرنه آن قاعده در جاي خود كه فرا طبيعت است «امر ثابت دفعي» دفعي گفتنش هم بي‌تسامح نيست يك امر ثابت است در اينجا تفسير آلوسي يا غير آلوسي اين نكته را ذكر كردند كه ذات اقدس الهي بين حكمت و قدرت جمع كرد بين قدرت جمع كرد براي اينكه فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[26] با حكمت جمع كرد براي اينكه كار خوب است با تأني با تدريج با تأمّل انجام بگيرد تا ديگران را بياموزاند كه شما با شتاب كار نكنيد اين بين حكمت و بين قدرت جمع شد خب اين تعبير بدي نيست در بعضي از آموزشهاي اخلاقي بزرگان ما هم هست اما راه حكمت و فلسفه ندارد اين راه حكمتش اين است ذات اقدس الهي آن كارهايي كه زمانمند نيست لا في زمان انجام مي‌دهند آن كارهايي كه زمانمند است گيرنده بيش از اين قابل نيست وگرنه او هم مي‌تواند از باب ﴿كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً﴾[27] با ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾[28] ميوه بيافريند گاهي هم بر اساس ﴿قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّام﴾[29] طبق گذشت چهار فصل ميوه به بازار عرضه كند اين جريان عادت براي آن است كه آن موجود عادي زمانمند است اين نه براي اينكه خدا بين حكمت و قدرت جمع بكند خب بعضي از موارد را خدا نظير جريان آفرينش كه فرمود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[30] آنجايي كه ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[31] آنجا زماندار است آنجايي كه ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِ﴾[32] است آن ديگر زمانمند نيست ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ﴾ اين خلق است ﴿ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ به هر تقدير ذات اقدس الهي بين اين دو امر جمع كرده است.

مطلب ديگري كه بعضي از آقايان سؤال فرمودند كه اگر ما آسمانها را بر زمين مشرف بدانيم و زمين در دل آسمانها قرار بگيرد ديگر «بين الارض و السماء» نخواهيم داشت خب اين هم بر اساس همان تفكر ناصواب هيئت بطلميوسي است ما كه پوست پيازي نداريم كه كه آسمان بالا باشد و زمين در دلش باشد اينها كراتي است در فضا معلق آن كرات برين را ‌مي‌گويند سماوات اين پاييني را ما مي‌گوييم زمين بين اين دو فضا هست لايه ازن هست نمي‌دانم نيروي جاذبه هست هوا هست همه اينها هست اينها كه زمين نيستند آسمان هم نيستند خب

سماوات گاهي در قرآن كريم معدود نيست مثل اينكه ﴿لِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأرْض﴾[33] يا ﴿خَلْقِ السَّماواتِ وَالأرْضِ﴾ نظير همين آيات گاهي معدود است مثل آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ «طلاق» كه ﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الأرْضِ مِثْلَهُنَّ﴾[34] كه در ذيل اين آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ «طلاق» روايت از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) است كه حضرت دستان مباركشان را بالا و پايين بردند مي‌فرمودند: «ارض و سماء ارض و سماء ارض و سماء»[35] معلوم مي‌شود ما «ارضين سبع» هم داريم تنها يك زمين نيست حالا اين‌چنين نيست كه تمام حرفها را منجمين ما اخترشناسان ما سپهرشناسان ما گفته باشند خيلي از چيزها است كه بعدها يكي پس از ديگري دارد كشف مي‌شود اخيراً هم شنيديد كه بسياري از همين ملحدان و لائيك منشان اينها سعي كردند موحّد بشوند گفتند ما آن‌قدر از عظمت صنع آگاه شديم كه متحيريم و جز مبدأ حكيم احدي نمي‌تواند چنين نظامي را بيافريند براي اينكه ما از منظومات شمسي برين كه بررسي كرديم باخبر شديم فهميديم طرزي اين منظومه‌ها چيده شده‌اند تا حيات در زمين خلق بشود اگر يكي از آنها با آن وضع خاص نباشد حيات در كره زمين هم نيست حالا اگر كسي گفت نه در اختر حركت بود نه در قرص سكون «گرنبودي به زمين خاك نشيناني چند» نمي‌شود بر او و امثال او نقد كرد كه خب چه ارتباطي بين آسمان و زمين چه ارتباطي بين اينكه اگر بشر در زمين نبود آسمان خلق نمي‌شد نه اگر بشري در زمين نبود انساني خليفة اللهي كه هدف آفرينش اين مجموعه پيدايش همين خليفة الله است اگر او نبود كل مجموعه اين‌گونه زمين‌گرا نبودند يافتيم كه كل مجموعه سپهر طرزي تنظيم شد تا در كره خاك حيات پديد بيايد اين طوري خب. اين كسي كه هزارها سال انديشه بايد روي هم باشد تا به يك گوشه نظم پي ببرند اينكه گاهي مي‌فرمايد رقم دارد ﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ﴾ حالا چه كسي آمده به عنوان حقيقت شرعيه گفت كه «انما الارض هي هذه» زمين همين است زمينهاي فراواني داريم آسمانهاي فراواني داريم اگر در دعاي قنوت گفته مي‌شود «رب السماوات و السبع و رب الارضين السبع»[36] كه نمي‌شود گفت كه ما «ارضين سبع» نداريم كه در قرآن «ارضين سبع» نيست اما در ذيل آيه سورهٴ «طلاق» هست كه ﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الأرْضِ مِثْلَهُنَّ﴾[37] آن‌گاه ذيل اين آيه است كه وجود مبارك امام هشتم(سلام الله عليه) دارد «ارض و سماء ارض و سماء»[38] دنيا تازه دوران كودكي علم را مي‌گذراند خب بعضي از آيات سخن از ﴿سَّماوَاتُ السَّبْع﴾ است بدون رقم بعضي از آيات با رقم است حالا اگر بر فرض ثابت شد ما هشت تا آسمان داريم آيا اين منافات دارد با سماوات؟ يا اينها مثبتين‌اند؟ آنجا كه هفت آسمان مطرح است درباره اسرار خاصه آن ﴿سَّماوَاتُ السَّبْع﴾ است اگر آسمان هشتم و نهمي هم كشف شده باشد با اين سماوات مطلق منافاتي ندارد آنها كه محدد اين مطلقات مقيد اين مطلقات مخصص اين عمومات نيستند كه آسمانها را خدا خلق كرد آسمانهاي هفت‌گانه را خدا خلق كرد اينها مثتبان‌اند البته هنوز ثابت نشده و آنچه را كه ثابت شده است قرآن كريم تمام اينها را آسمان اول مي‌داند بعد هم مي‌فرمايد يك چيزهايي هست كه من سوگند ياد مي‌كنم به آن چيزهايي كه شما مي‌بينيد و نمي‌بينيد ﴿فَلاَ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُون ٭ وَمَا لاَ تُبْصِرُونَ﴾[39] و جريان سپهرشناسي را هم ذات اقدس الهي به عظمت ياد مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ﴾[40] شمس و قمر يك كرات خاصي‌اند نسبت به اينها نفرمود آسمان قسم مهمي است فرمود: ﴿فَلا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُوم ٭ وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ﴾ و براي همه اينها كارگرداني است مدير عاملي است ﴿وَأَوْحَي فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾[41] ﴿يَتَنَزَّلُ الأمْرُ بَيْنَهُنَّ﴾[42] خب با اين نمي‌شود گفت حالا اگر ما آسمان هشتمي پيدا كرديم اين مقيد سماوات است ما اصلاً آسمان هشتم نخواهيم داشت اين‌طور نيست اگر هم بر فرض هم ثابت بشود مثتبان‌اند به هر تقدير سماوات بالقول المطلق بخشي از آيات قرآن كريم عهده‌دار اوست و سماوات سبع هم بخش ديگر هست حالا اگر آن سماوات ديگري هم باز كشف بشود باز قرآن تاب آن را دارد كه آنها را هم امضا بكند.

‌پرسش ...

پاسخ: سماوات هم مادي است هم معنوي آنجا كه دارد ﴿لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾[43] آن سماوات معنوي است منظور كه دعا فقط براي مؤمنين است درهاي سماوات معنوي است كه براي مؤمنين گشوده مي‌شود اينكه فرمود: ﴿لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾ درهاي آسمانها به روي كافران باز نمي‌شود اين سما ظاهري را كه نمي‌گويد كه الآن آنها ترمينال درست كردند رقم ماهواره‌ها الآن به سه چهار هزار رسيده است چند وقت قبل كه از سه هزار گذشته بود اينكه فرمود: ﴿لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾ درهاي آسمان به روي كفار گشوده نمي‌شود اين جايي است كه مؤمن با او كار دارد از وجود مبارك اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) سؤال كردند از امام حسن(سلام الله عليه) سؤال كردند كه بين الارض و السماء چقدر است؟ فرمود اگر منظور سما ظاهري است كه «مد البصر» و اگر سما باطني است كه «دعوة المظلوم» اين دو جمله را يكجا امام در جواب فرمود وقتي از حضرت سؤال كردند «كم بين الارض و السماء» فرمود: «مد البصر و دعوة المظلوم»[44] اين در احتجاجات هم هست سيدنا الاستاد علامه طباطبايي(رضوان الله تعالي عليه) فرمودند كه در تفسيرشان هم هست كه اين جمع كرده بين سما باطني و ظاهري كه اگر منظورتان سما ظاهري است «مد البصر» اين ديگر كيلومتر و سانتيمتر و اينها را كه نمي‌شود مشخص كرد «مد البصر» و اگر منظور سما باطني است «دعوة المظلوم» مي‌خواهي بروي آه بكش رفتي آن در به روي شما باز است اگر كسي گفت «ظلمت نفسي» و آه كشيد خود را در آن سما با درهاي باز مي‌بيند اگر «لا تفتح للمؤمن و لا تفتح للكافر» هر دو يكسان باشد كه نفرمود «لا تفتح لهم ابواب السماء» خب «دعوة المظلوم» اگر كسي گفت: «ظلمت نفسي» و اهل آه بود اين مي‌رود اگر «الصلاة معراج المؤمن»[45] است اين مي‌رود در جريان معراج پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده است كه سوار براقي شده است كه «خطاه مد البصره»[46] خطوه غير از قدم است قدم از اين كعبين از اين برآمدگي پا از آن پاشنه پا آن مقدراي كه جاي كفش است از پاشنه پا تا نوك اين پنجه را مي‌گويند قدم اما گام، خطوه اين است كه اين پا را كه انسان در زمين گذاشت پاي ديگر را جلو گذاشت فاصله بين اين دو قدم را مي‌گويندخطوه مي‌گويند گام در روايات معراج دارد كه «خطاه مد البصره» اينكه مي‌گويند: «نفس المرء خُطاه الي اجله»[47] يعني هر دمي كه انسان برمي‌دارد يك گام به قبر نزديك مي‌شود «نفس المرء خطاه الي أجله» يعني گامهاي اوست به طرف مرگ يك گام براق رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در معراج «مد البصر» بود يعني همين كه اين پاي اول را بلند كرد پاي دوم را گذاشت تا آن آخرين راه شيري كه شما مي‌بينيد اينكه با چشم غير مسلح ديده مي‌شود حالا از آن به بعد هيچ حالا چند دقيقه اين‌طور راه رفت «خطاه مد البصره» تازه اين براي آسمان ظاهر است فرمود آسمان ظاهر «مد البصر» و آسمان باطن «دعوه المظلوم».

«و الحمد لله رب العالمين»


[13] ـ كافي، ج1، ص139.
[20] ـ بحار الانوار، ج7، ص123.
[21] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 224.
[25] ـ بحارالانوار، ج2، ص32.
[35] ـ ر . ك: تفسير مجمع‌البيان، ج10، ص50.
[36] ـ كافي، ج3، ص426.
[38] ـ ر . ك: تفسير مجمعالبيان، ج10، ص50.
[44] ـ بحار الانوار، ج10، ص88.
[45] ـ بحارالانوار، ج79، ص303.
[46] ـ كافي، ج8، ص376.
[47] ـ نهج‌البلاغه، حكمت74.
logo