« فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

62/02/14

بسم الله الرحمن الرحیم

آیه 2/سوره رعد/تفسیر

موضوع: تفسیر/سوره رعد/آیه 2

 

﴿اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي العَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لاَِجَلٍ مُسَمّيً يُدَبِّرُ الأَمْرَ يُفَصِّلُ الآيَاتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ﴾(۲)

 

در آيه اولي فرمود هم آيات كتاب تكويني حق است، هم آنچه كه به عنوان وحي نازل شده است حق است؛ ﴿تلك آيات الكتاب و الذي انزل اليك من ربك الحق﴾[1] كه ظاهرش حصر است. در اين مسئله آياتي كه ناظر به هدفداري جهان خلقت بود و منزه بودن جهان خلقت از بطلان و لعب و عبث و امثآل‌ذلك است چند طايفه بود؛ طايفهٴ اولي آياتي بود كه دلالت داشت كه عالم باطل نيست، مقصد دارد و به مقصد هم مي‌رسد. طايفهٴ ثانيه آياتي بود كه دلالت مي‌كرد بر نفي لعب و عبث و امثآل‌ذلك اين‌چنين نيست كه نظام آفرينش بي‌مقصد باشد يا هدفش هدف خيالي باشد. طايفهٴ سوم آياتي‌اند كه دلالت مي‌كنند كه نظام به حق است،سورهٴ انعام آيه 73 مي‌گويد نظام آفرينش با حق است؛ ﴿و هو الذي خلق السماوات و الارض بالحق﴾[2] اين نظام با پوشش حق است اين "با" يا للمصاحبة است يا للملابسة اين نظام مصاحب حق است، حق را رها نمي‌كند و حق هم او را رها نمي‌كند يا "با" للملابسة است اين نظام لباس حق در بر كرده است هرگز برهنه از حق نيست، عاري از حقيقت نيست ﴿خلق السماوات و الارض بالحق﴾ يا مصاحب حق است و حق را جدا رها نمي‌كند، يا با پوشش حقيقت است عاري از حق نخواهد بود، اين مضمون در ديگر آيات هم ظهور دارد و قابل استفاده است. طايفهٴ چهارم آياتي‌اند كه حصر مي‌كنند مي‌گويند نه تنها نظام با حق است غير از حق را در حريم نظام آفرينش راهي نيست، ممكن نيست باطل به حريم نظام خلقت راه پيدا كندسورهٴ يونس آيه پنجم ظهور در حصر دارد فرمود: ﴿هو الذي جعل الشمس ضياءً و القمر نورا و قدره منازل لتعلموا عدد السنين و الحساب ما خلق الله ذلك الا بالحق﴾[3] كه اين "با" يا للمصاحبة است يا للملابسة علي ‌ايّ حال، طايفهٴ ثالث مي‌گفت نظام خلقت با حق است طايفهٴ رابعه مي‌گويد اين نظام جز با حق با چيز ديگر نيست اگر "با" للمصاحبة است نظام خلقت هم صحبتي جز حق ندارد، اگر للملابسة است نظام خلقت پوشش جز حق ندارد لباسي جز حق ندارد اين "با" كه للمصاحبة يا للملابسة است در طايفهٴ ثالث دلالت بر حصر نداشت ولي در طايفهٴ رابعه دلالت بر حصر دارد؛ ﴿ما خلق الله ذلك الا بالحق﴾[4] درسورهٴ حجر آيه 85 هم مسئلهٴ حصر در حق را تبيين مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿و ما خلقنا السماوات و الارض و ما بينهما الّا بالحق﴾[5] لذا بلافاصله فرمود: ﴿و ان الساعة لآتية﴾[6] پس نه باطل است نه عبث و لعب است نه بي‌هدف است، نه چيزي جلوي هدف او را مي‌گيرد، عبث كار بي‌هدف، باطل كاري كه هدف دارد ولي در اثر برخورد مانع به هدف نمي‌رسد، نظام آفرينش نه عبث است كه بي‌هدف باشد نه باطل مي‌شود چيزي جلوي او را مي‌گيرد كه به مقصد نرسد اگر سرماي سخت بيايد اين ميوه باطل مي‌شود يعني به هدف نمي‌رسد هدف دارد ولي نمي‌رسد، اگر مانعي در بين نباشد اين شيئي كه حركت مي‌كند و مقصدي دارد به هدف مي‌رسد، براي وجودات جزئي احياناً بطلان فرض دارد كه اين درخت به هدف نرسد يا آن خاك كه مي‌خواهد معدن مخصوص بشود به هدف نرسد يا فلان انسان كه هدفي را تعقيب مي‌كرد به مقصد نايل نشود بطلان در تك تك اينها احياناً فرض دارد ولي كل نظام بطلان‌پذير نيست چون چيزي جداي از كل نظام آفرينش نيست تا جلوي اين مجموعه را بگيرد، يك نسيمي حركت كرد كم‌كم شديد شد به صورت تند باد درآمد مي‌خواهد به مقصد برسد اين ميوه‌اي كه در شاخه است و در مسير اين تند باد است او را مي‌ريزد چون خود مي‌خواهد به مقصد برسد احياناً به ديگري آسيبي مي‌رسد چون عالم حركت عالم برخورد و درگيري است ولي كل اين نظام كه يك واحد است اگر بخواهد به مقصد برسد مانعي در بين نيست كه نگذارد اين كل نظام به مقصد برسد، لذا بطلان براي يك درخت فرض دارد كه يك درخت باطل بشود يك فرد باطل بشود يك خاكي كه به سمت معدن مخصوص حركت مي‌كرد باطل بشود به هدف نرسد اما براي كل نظام بطلان فرض ندارد چيزي خارج از نظام خلقت نيست كه جلوي مجموعهٴ نظام را بگيرد لذا ﴿ما خلقت هذا باطلا﴾[7] پرورگارا اين نظام را تو باطل نيافريدي باطل نخواهد بود، نه عبث است كه بي‌مقصد باشد نه باطل است كه در اثر آسيب ديدن به مقصد نرسد لذا قيامت به عنوان ﴿يوم لا ريب فيه﴾[8] در قرآن مطرح است، معاد به عنوان امر ضروري كه ﴿لا ريب فيه﴾ حق به مطرح است نه ممكن است عالمي بعد از مرگ باشد نه شايد بلكه بايد، نه تنها براي انسان براي كل نظام خلقت كه همه‌گان در حشر اكبر حضور پيدا مي‌كنند آسمان و زمين وضعشان در قيامت عوض خواهد شد، فتحصل كه نظام آفرينش عبث و لعب و بازيچه نيست هدف دارد اولاً و چيزي مانع رسيدن به هدف نيست كه اينها باطل بشوند ثانياً فلا لعب لا عبث في الخلقه و لا بطلان في الخلقه.

 

پرسش ...

پاسخ: نه شيطان عامل تكامل است شيطان يك بركتي است در نظام خلقت هر كس كامل شد به بركت شيطنت كامل شد

 

پرسش ... پاسخ: نه هركس به مقام كامل رسيد براي اينكه در درگيري با شيطان پيروز شد.

 

پرسش ... پاسخ: ديگران هم به مقام متوسط رسيدند چون آخر اوحدي كه معيار نيست اكثري بالأخره به مقصد مي‌رسند اگر وسوسه نباشد فرق اولياءالله با ديگران تمييز داده نمي‌شود.

 

پرسش ...

پاسخ: آن هدف عالي را نايل نمي‌شوند ولي هدف اكثري كه آن عالي نيست اكثري بالأخره به مقام خير مي‌رسند.

 

پرسش ... پاسخ: نه شيطان بحثش دربحث ضلالت گذشت، شيطان در نظام يك كلب معلَّم است يك وجود پر بركتي است شيطان جزء كلاب هراش كه نيست جزء كلب معلم است وظيفة او مشخص است رسالت او در بحث شيطان گذشت اين رسالت محدودي دارد او فقط بايد پارس بكند حق گزيدن ندارد اگر كسي بيراهه رفت مي‌گزد و الّا كسي كه در راه است پارس او را اعتنا نمي‌كند و اگر خيلي به نزديك منزل مهماندار و صاحبخانه رسيد شيطان بر او پارس هم نمي‌كند عباد مخلص را شيطان حتي پارس هم نمي‌كند.

 

پرسش ...

پاسخ: نه اين موضوع مثل جهنم در كل نظام بركت است و الا نسبت به خودش شر بالقياس است فرشته يك برنامه‌اي دارد شيطان يك برنامه‌اي دارد شيطان در نظام كار استقلالي ندارد شيطان در مكتبهاي الهي نظير اهرمن در برابر يزدان كه نيست شيطان يك كلب معلّمي است، مگر كاري را شيطان بدون فرمان الهي انجام مي‌دهد؟ شيطان موظف است كه افراد را وسوسه كند تحريك كند فريب بدهد نيرنگ اعمآل‌كند و بس، همهٴ اينها در حد پارس كردن است از آن طرف ﴿ان لله علي الناس حجتين﴾[9] عقل از درون انبياء از بيرون راهنمايي مي‌كنند انسان در اين صحنهٴ نبرد در آن جهاد اكبر بايد پيروز بشود اگر وسوسه نبود اطاعت يك طرفه بود اگر اطاعت يك طرفه بود مسئلهٴ وحي و نبوت و تشريع در كار نبود مسئلهٴ بهشت و جهنم در كار نبود، عالمي كه در آن گناه نباشد عالم تكليف نيست.

 

پرسش … پاسخ: همهٴ موجودات را كه قرآن كريم آيت و علامت مي‌شمارد به شيطان هم كه مي‌رسد مي‌گويد ﴿انا ارسلنا الشياطين علي الكافرين تؤزهم أزّاً﴾[10] يك رسالتي به او مي‌دهد ﴿انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لايؤْمنون﴾[11] اين‌چنين نيست كه شيطان نظير كلب هراش باشد هر جا بتواند بگزد مأموريت او محدود است نسبت به يك عده فقط وسوسه مي‌كند، نسبت به يك عده اصلاً حق وسوسه هم ندارد، نسبت به يك عده هم ولايت دارد كه عده‌اي تحت ولايت شيطان‌اند

 

پرسش … پاسخ: بله ديگر اغواي او همين است ديگر اغواي او اين نيست كه اختيار را از بشر سلب بكند اين مي‌فريبد نيرنگ مي‌كند قيامت هم كه روز ظهور حق است حرفش را مي‌زند مي‌گويد كه ﴿فلاٰ تلوموني و لوموا انفسكم مٰا أنا بمصرخكم و ما أنتم بمصرخي﴾[12] براي اينكه من وعده دادم ﴿ان الله وعدكم وعد الحق و وعدتكم فأخلفتكم﴾[13] من كاري نكردم جز دعوت نامه، مي‌خواستيد نياييد از آن طرف انبياء اين همه دعوت‌نامه فرستادند چرا آنجا نرفتيد؟ من كاري نكردم در روز ظهور حق كه احتجاج آنجا احتجاج به حق است معلوم مي‌شود كه شيطان جزء كلاب معلمهٴ اين نظام است، اين‌طور نيست كه بتواند هر كسي را بگزد هر كاري را هم انجام بدهد كارش محدود است اولا نسبت به افراد يك مسئوليتهايي دارد ثانياً اگر يك عده با قيام حجت ظاهر و حجت باطن ﴿كتاب الله وراء ظهورهم﴾[14] شد ﴿يقتلون النبيين بغير حق﴾[15] شد اين گروه افراد تحت ولايت شيطان‌اند كه ﴿و الذين كفروا اولياؤهم الطاغوت﴾[16]

﴿انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لا يؤْمنون﴾[17] ﴿انا ارسلنا الشياطين علي الكافرين توزهم أزّاً﴾[18] مگر شيطان قدرتي دارد در عالم نظير اهرمن در برابر يزدان همان‌طوري كه فرشتگان در نظام تكوين مأمورند و عبد محض‌اند شيطان هم در نظام تكوين عبد محض است قدرتي ندارد بدون اجازهٴ الهي كاري ما فوق انجام بدهد مسئوليتهاي او محدود است و وسوسه بركت است اگر وسوسه نباشد كه جهاد نفس نيست و اگر جهاد نفس نباشد كه انسان به مقام ولايت نمي‌رسد.

 

پرسش

پاسخ: نه كلب معلّم بالأخره كلب است نسبت به نظام وجود كلب بركت است نه اينكه خودش في نفسه خير باشد مثل جهنم، جهنم نسبت به بهشت جاي بسيار دردناك و جاي بسيار سخت است و جز عذاب چيزي در جهنم نيست طبق بيان اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) «دار ليس فيها رحمة»[19] هيچ رحمتي در او نيست آن گاه همين جهنم را قرآن كريم درسورهٴ مباركهٴ الرحمن وقتي نعمتهاي الهي را مي‌شمارد يكي از بهترين نعمتها همان‌طوري كه بهشت است بعد مي‌گويد ﴿فبأيّ آلاء ربكما تكذبان﴾[20] يكي از بهترين نعمتهاي نظام آفرينش هم جهنم است مي‌فرمايد: اين جهنم ﴿فبأيّ آلاء ربكما تكذبان﴾ آن ديد وسيع كه كل نظام را انسان با آن ديد مي‌بيند همه رحمت است، اگر نقشه را انسان با ديد مهندس ببيند مي‌بيند آن اتاق استراحت و اتاق مطالعه جايش لازم دستشويي و متفرعات هم جايش لازم، ولي وقتي كه در دستشويي مي‌رود آن وقت مي‌بيند كه بايد بيني را بگيرد جاي بدي است و اما در نقشه خانهٴ بدون دستشويي و متفرقات يك خانة ناقصي است در كل نظام يك حساب است در تك تك اذا قيس بعضها الي بعض حساب ديگر است او رجيم است و ملعون است و بد است نسبت به خوبها ولي وجود همين بدِ قياسي در كل نظام رحمت است مثل جهنم، جهنم اين‌چنين نيست كه در كل نظام شر باشد اگر جهنم نباشد كثيري از مردم عبادت نمي‌كنند زيرا عبادت بسياري از مردم «خوفاً من النار»[21] است لذا در قرآن كريم هيچ جا خداي متعالي به رسول‌الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نفرمود «ان انت الا بشير» فرمود: يا بشير و نذير را باهم ذكر كرد يا فقط منحصر در نذير كرد فرمود ﴿ان انت الا نذير﴾[22] چون اكثري بالأخره بايد بترسند آن اوحدي است كه مي‌گويد «خوفاً من النار» من عبادت نمي‌كنم و الا اكثري اگر ترس نباشد گناه مي‌كنند و اطاعت نمي‌كنند پس وجود او باز بركت است در كل نظام اين بحثهايش مبسوطاً گذشت.

 

پرسش ... پاسخ: كل نظام رحمت است و بركت است.

 

پرسش ... پاسخ: بله ديگر شيطان را خدا خلق كرد.

 

پرسش ... پاسخ: بدي‌اش را خلق نكرد.

 

پرسش ... پاسخ: ما به او احتياج داشتيم او اين كارها را مي‌كند او بايد اغوا كند اغوا كار خوبي است براي كل نظام.

 

پرسش ...

پاسخ: شيطان را بله با اين بدي، نه يعني با معصيت ، معصيت كه فعل اوست وجود او كه يك وجود اغواگر است و يك وجود نيرنگ بازي است رحمت است.

پرسش ...

پاسخ: بله ديگر نه معصيت خداوند شيطان را بوجود آورد و چه كار كرد

 

پرسش ... پاسخ: بله خدا او را به عنوان يك موجود موسوِس آفريد

 

پرسش ... پاسخ: نه اطاعت نكردنش او را به جهنم برد، چرا گفت ﴿انا خير منه﴾[23]

 

پرسش … پاسخ: آن بحث مگر نبودي خداي متعالي او را آفريد در حد يك كلب معلم نه شيطان در برابر يزدان نظير اهرمن باشد در برابر يزدان شيطان مانند ديگر موجودات كلب معلم است در برابر موجودات خوب اين‌چنين نيست كه مستقل باشد برخود ولي خودش تخلفي كرده بايد بچشد يك مسئله است يك مسئله اين است كه حالا كه بد است چرا اين بد را خدا خلق كرد بديش براي خود اوست ﴿كل ذلك كان سيئه عند ربك مكروها﴾[24] هر جا بدي است به آن بدكار برمي‌گردد هر جا هست و اما چرا اين را آفريد؟ براي اينكه اين وجودش در كل نظام بركت است اگر وسوسه نباشد كه مسئلهٴ تهذيب نفس و مسئلهٴ ترقي روح و مسئلهٴ تكامل و اينها مطرح نيست، اطاعت مي‌شود ضروري اگر اطاعت شد ضروري راه يك طرفه است اگر راه يك طرفه بود نيازي به انبياء نبود وحي و نبوت و تكليف براي آن است كه بشر هم گناه مي‌كند هم ثواب مي‌كند اگر وسوسه نبود هر فردي مطيع بود بالضرورة مثل فرشته‌ها آنجا ديگر جاي وحي و رسالت نبود ديگر جا براي تكامل نبود جا براي انسان كامل نبود جا براي جهاد اكبر نبود و مانند آن اين بحث مبسوطاً در باب ضلالت و هدايت گذشت.

 

پرسش ...

پاسخ: بله لا اقتضاست و الاّ مأمور نبود بله مثل موجودات ديگر بنابراين

 

پرسش ... پاسخ: غرايز ابزار دست شيطان است اينها عامل قريب‌اند شيطان اين غرايز را تحريك مي‌كند اين‌چنين است لذا همين وسوسه را كه قرآن به شيطان نسبت مي‌دهد ﴿الخناس ٭ الذي يوسوس في صدور الناس﴾[25] همين وسوسه را به عنوان عامل قريب به نفس نسبت مي‌دهد ﴿و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه﴾[26] كه نفس وسوسه مي‌كند منتها نفس ابزار دست شيطان است اگر شيطان بخواهد كسي را فريب بدهد از راه ابزار دروني است فريب مي‌دهد مثل اينكه كسي اگر بخواهد انسان را مسموم بكند سم را به دست دستگاه گوارشي او بخورد او مي‌دهد و او را مسموم مي‌كند اگر دستگاه گوارشي سم را تحويل نگيرند و هضم نكنند كسي كه نمي‌ميرد اگر كسي خواست ديگري را مسموم بكند با دستگاه گوارشي او، او را مي‌گيرد اگر شيطان خواست كسي را فريب بدهد با قواي نفساني او، او را مي‌گيرد

 

پرسش ...

پاسخ: بله اين ديگر باز تحت ولايت آن شيطان بزرگ خواهد بود و اينها مي‌شوند شياطين الانس و الجن كه تحت آن ولايت آن ابليس مطلق‌اند

 

پرسش ... پاسخ: بله چون اگر تحت ولايت او خواهد بود ديگر مي‌شود ابزار حالا نسبت به ديگران مي‌شود ابزار مثلاً زيد حالا ديگر منحرف شد جزء شياطين الانس شد

 

پرسش ... پاسخ: شيطان به اين مرحله ولي ابليس كه يك موجود مشخص خارجي است همه تحت ولايت اويند ديگر او اين شياطين الانس را و شياطين الجن را تحت ولايت مي‌گيرد ﴿انه يراكم هو و قبيله﴾[27] آنها جزء قبيل‌الشيطان‌اند آن وقت جزء ابزار دست اوست نسبت به ديگران، فتحصل كه لاعبث و لا لعب ولا لهو و لا بطلان في خلق السموات و الارض ﴿و ما خلقنا السماوات و الارض و ما بينهما الا بالحق﴾[28] لذا بلا فاصله فرمود: ﴿و ان الساعه لآتية﴾[29] قيامت قطعي خواهد بود زيرا اگر اين هدف نمي‌داشت يا هدفدار بود ولي چيزي جلوي هدف او را احياناً مي‌گرفت قيامت ﴿لاريب فيه﴾[30] نبود، بايد نبود، شايد بود شايد چيزي جلوي هدف را بگيرد جلوي او را بگيرد و به هدف نرسد شايد هم برسد اين‌چنين نيست چيزي نيست كه جلوي اين قافله را بگيرد كل اين قافله درحركت است لذا مي‌رسد به يومي كه ﴿لا ريب فيه﴾[31] اين تعبير ﴿لا ريب فيه﴾[32] در قرآن كريم هم راجع به مبدأ آمده هم راجع به وحي و رسالت آمده هم راجع به معاد مسئلهٴ شايد نيست مسئلهٴ بايد است ضروري است ﴿و لا ريب فيه﴾

 

درسورهٴ احقاف هم آيه 39 كه قبلاً آية 38 همينسوره احقاف مطرح شده بود 39 آن راجع به حصر نظام آفرينش در حق استسورهٴ دخان آيه 39، احقاف دوّم بلهسوره احقاف آيه 3 فرمود: ﴿ما خلقنا السماوات و الارض وما بينهما الا بالحق﴾[33] كه مشابه اين در سورة دخان آيه 39 هم همين است كه به حق آفريده شدند و جز حق نيستند حصر در حق است درسورهٴ دخان آيه 39 اين است ﴿ما خلقناهما الا بالحق﴾[34] چون بالحق است هدف دارد چون هدف دارد فرمود: ﴿لأجل مسميً﴾ يك مدت معيني است و اجلش تمام مي‌شود آن روز است كه كل نظام عوض خواهد شد در همين آيهسوره رعد كه محل بحث است فرمود: ﴿كل يجري لاجل مسمي﴾ و اين‌چنين نيست كه حركت اينها دايمي باشد حركت دايمي يعني لغو چون حركت بسوي هدف است دايماً اين حركت بكند يعني مقصد ندارد لذا حركت با دوام و ابديت سازگار نيست اگر حركت است منقطع‌الآخر خواهد بود. چرا؟ چون دايماً حركت بكند يعني به مقصد نمي‌رسد يعني مقصد ندارد مقصد نداشتن يعني عبث و لغو بودن چون لغو و عبث و لهو ممكن نيست پس براي اين قافله سيار هدف هست، چون هدف هست پس سير و حركتشان مدت معيني دارد آن مدت كه تمام شد ديگر ﴿اذا الشمس كورت﴾[35] خواهد بود، ﴿يوم تبدّل الارض غير الأرض و السماوات﴾[36] خواهد بود، ﴿و السماوات مطويات بيمينه﴾[37] ﴿و الارض جميعا قبضته يوم القيامة﴾[38] همه را جمع خواهد كرد اين‌چنين خواهد بود پس ﴿كل يجري لاجل مسمَّي﴾ اگر هدف دارد تاريخ هم دارد ما نمي‌دانيم يك مسئلهٴ ديگر است اجلش مدتش مسمّاست معلوم است براي چه كسي معلوم است؟ براي كسي كه تسميه كرد براي كسي كه اين اسم و سمه و علامت را به او داد پيش ما روشن نيست اما فرمود: ﴿و اجل مسمًّي عنده﴾[39] براي هر چيزي اجل مسماست و اجل مسما هم تغييرناپذير است عندالله است درسورهٴ انعام اين‌چنين است درسورهٴ انعام آيه دو فرمود: ﴿هو الذي خلقكم من طين ثم قضي اجلاً و اجل مسمّي عنده﴾[40] هر جا سخن از اجل مسماست يعني مسما شده است معلوم شده است و اين مسمّا بودن عندالله است، اين دو مطلب را مي‌رساند يكي اينكه معلوم است عندالله ولو براي ما مجهول باشد يكي اينكه تغييرناپذير است چرا؟ چون اگر چيزي عندالله شد مشمول آن اصل كليسورهٴ نحل است كه ﴿ما عند كم ينغد﴾[41] و ﴿ما عندالله باق﴾ اگر يك حكمي و يك قانوني و يك اصلي عندالله شد تغييرناپذير است عندالله نه يعني دراختيار الله مِلك و مُلك الله آن معنا كه همه عندالله‌اند ﴿لله مُلك السماوات و الارض﴾[42] از اينكه مي‌فرمايد: بعضيها عندكم است بعضي عندالله است نه يعني بعضي براي شماست بعضي براي خداست شما به آنچه كه ما به آنچه كه داريم مِلك و مُلك خداست اين مي‌خواهد بفرمايد اين نظام دو قسم است بعضي تغييرپذير است بعضي ثابت، ﴿ما عند كم ينفذ﴾[43] نفاد و زوآل‌و تغيّر براي شما و آنچه كه پيش شماست شما زايل مي‌شويد چيزهايي هم كه پيش شماست زوال‌پذير است خدا ﴿الحيّ الذي لا يموت﴾[44] چيزي هم كه عندالله هست ثابت است لذا احياناً از او تعبير مي‌شود به لوح محفوظ، يعني محفوظ عن يزوآل‌و التغيّر. پس هرجا سخن از عندالله است مشمول اصل كليسورهٴ نحل است كه فرمود: ﴿ماعندكم ينفد و ما عند الله باق﴾[45] اگر فرمود: اجل مسماست در همين آيهسورهٴ رعد فرمود: ﴿كل يجري لاجل مسمًّي﴾ درسورهٴ انعام فرمود: ﴿و اجل مسمًّي عنده﴾[46] اينها مشمول اصل كليسورهٴ نحل‌اند كه ﴿ما عند كم ينفد﴾ ولي ﴿وما عند الله باق﴾[47] فالاجل المسمي هم معلوم عندالله هم محفوظ عن‌الزوآل‌و التغير پس چه وقت نظام عالم برچيده مي‌شود؟ و قيامت بساطش گسترده مي‌شود؟ الله مي‌داند.

 

پرسش

پاسخ: نه اين تبديل مي‌شود به يك نظام بهتري چون در همين آيه سورهٴ ابراهيم كه آمد ﴿يوم تبدل الارض غير الارض والسماوات﴾[48] يعني آن روز كل نظام عوض مي‌شود از امام سجاد (عليه‌السلام) رسيده است كه اين زمين تبديل مي‌شود ﴿الي ارض لم يعص عليها﴾[49] ﴿يوم تبدل الارض غير الارض و السماوات﴾ يعني كل نظام عوض مي‌شود تبديل مي‌شود به چه؟ ﴿الي ارض لم يعص عليها﴾ به زميني كه رويش گناه نشده اينها نشان مي‌دهد كه آن ارض كامل‌تر از اين ارض است مرحلهٴ كمالي اين ارض است و امثآل‌ذلك كه البته يك بحث جدايي خواهد داشت.

 

بنابراين چون براي كل نظام هدف هست و چيزي هم مانع اين متحرك و قافله نيست كه جلوي هدف او را بگيرد پس قيامت مي‌شود يك امر ضروري قيامت يعني آن حشر اكبر يعني تبديل نظام موجود به نظام ديگر آن مي‌شود امر ضروري لذا ﴿ان الساعة لآتيه﴾[50] در بعضي از آيات دارد كه ﴿انك جامع الناس ليوم لا ريب فيه﴾[51] يك امر ضرورت است. پس آياتي كه نفي بطلان يا نفي لعب و عبث يا امثآل‌ذلك مي‌كند يا اثبات حق مي‌كند يا انحصار حق مي‌كند در اين پنج تاست.

و اما آنچه كه در همين آيهسورهٴ رعد كه محل بحث است مطرح است اين است كه فرمود: ﴿الله الذي رفع السماوات﴾ آنچه كه دربارهٴ سماوات بود سه بحث بود يك بحثش به نظام داخلي برمي‌گشت كه به اختصار گذشت، يك بحثش به نظام فاعلي كه آن هم به اختصار گذشت، يك بحثش به نظام غايي كه تا حدودي مبسوطاً بحث شد چون هدف مهم از اين بحثها مسئلهٴ معاد است زيرا مسئلهٴ مبدئي كه منهاي معاد باشد او را همه مشركين قبول داشتند خدايي كه از آدم مسئوليت نخواهد و حسابرس انسان نباشد او را هم وثنيين قبول داشتند خدايي كه از انسان تكليف نخواهد و به حساب انسان هم رسيدگي نكند پذيرفتن او براي خيليها آسان است عمده مسئلهٴ نظام غايي و مسئله هدف داشتن و قيامت است. فرمود: ﴿الله الذي رفع السماوات بغير عمد ترونها ثم استوي علي العرش﴾ عرش چيست؟ ﴿استوٰي علي‌العرش﴾ چيست؟ روزي بر اين قرآن كريم گذشت كه وقتي مرحوم امين‌الاسلام طبرسي در مجمع نقل مي‌كند در ذيل آيه 54سورهٴ اعراف مرحوم طبرسي در مجمع نقل مي‌كند كه از مالك ابن انس سؤآل‌كردند خدا ﴿استوي علي العرش﴾ يعني چه؟ گفت: «الاستواء غير مجهولٌّ» استواء معنايش معلوم است «و كيفيته غير معلومة» چگونه استوا كرد معلوم نيست «و السؤآل‌عنه بدعة» اينچه كاري است كه تو مي‌كني اينچه حرفي است كه مي‌زني؟ اينچه سؤالي است كه تو مي‌كني؟ ديگران از همين مالك نقل كردند كه چهار جمله گفت يكي اينكه استواء معلوم است يكي اينكه كيفيتش مجهول است يكي اينكه ايمان واجب است يكي اينكه سؤآل‌بدعت است بعد دستور داد او را بيرون كنند و بيرونش كردند روزي بر قرآن كريم اين چنين گذشت كه گفتند «تفسيره تلاوته» كه متأسفانه نمونه‌هايي از آن تاريخ تلخ بر ما هم مي‌گذرد كه مي‌گفتند «تفسيره تلاوته» كه قرآن كنار از زندگي ماست احياناً اگر فرصتي كرديم چند آيه تلاوت مي‌كنيم و اگر نه كه نه و اگر نبود اهل بيت عصمت و طهارت اين معارف مي‌ماند از آنها چه نقل شده و از معصومين(عليهم السّلام) چه نقل شده آنها حرفشان همين بود كه «تفسيره‌تلاوته» امر حرفشان اين بود كه «اخرجوه» او را از مجلس درس بيرون كنيد. اما آنچه كه از معصومين(عليهم السلام) رسيده است بابي در جوامع روايي ماست بنام باب العرش و الكرسي هم در اصول كافي است هم در توحيد مرحوم‌صدوق است هم در ديگر جوامع روايي است در اصول كافي كه نوع شارحان اين روايات را شرح كرده‌اند در تعليقهٴ مرحوم ميرداماد(رضوان الله عليه) صفحهٴ 312 اين حديث شريف را از اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) نقل مي‌كند كه جاثليق از اميرالمؤمنين سؤآل‌كرد «اخبرنى عن الله عزوجل»[52] اين قرآن كه مي‌گويد ﴿الرحمٰن علي العرش استوي﴾[53] يا در ديگر تعبيرات ﴿استوي علي العرش﴾ ظاهرش آن است كه عرش يك چيزي است تخت است، جسم است يا شيءاي است كه خدا ﴿استوي علي العرش﴾ فالعرش خواه جسم باشد، خواه غير جسم باشد، حامل است و خداي متعالي ـ معاذالله ـ محمول، از حضرت سؤآل‌كرد «اخبرني عن الله عزوجل يحمل العرش ام العرش يحمله»[54] ؟ خدا بر عرش است كه خدا محمول است و عرش حامل يا عرش به خدا متكي است؟ «فقآل‌اميرالمومنين (عليه‌السلام) الله عزوجل حامل العرش و السماوات و الارض و ما فيهما و ما بينهما»[55] كل نظام را الله اداره مي‌كند ﴿و من آياته ان تقوم السماء والارض بأمره﴾[56] آن گاه حضرت استدلآل‌مي‌كند مي‌فرمايد: «و ذلك قول الله عزوجل ﴿ان الله يمسك السماوات و الارض ان تزولا﴾»[57] عرش بالأخره سماعي از سماوات است كره‌اي از كرات است فلكي از افلاك است او ما شئت فسمّه بالأخره جسمي از اين اجسام است كل اين نظام را الله اداره مي‌كند و نگه مي‌دارد اگر عرش به معناي فلك و سماء و كره و امثآل‌ذلك باشد كه محمول است به قدرته تعالي، عرش نه به اين معناست و نه عرش حامل خداست. سؤآل‌سائل اين بود كه آيا عرش حامل است يا خدا حامل ؟ حضرت دو نكته را تبيين كرده‌اند يكي اينكه عرش محمول است و خدا او را حمل مي‌كند رفيع‌السموات است حافظ است ﴿يمسك السموات و الارض و ان تزولا﴾[58] و امثآل‌ذلك، دوم اينكه عرش جسم نيست تخت نيست چيزي نيست كه كسي روي او قرار بگيرد مقام علم است و فرمانروايي و اين مقام علم را در مرحلهٴ فعل به فرشتگان واگذار كرده است كه ﴿و يحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانيه﴾ عرش يك امر جسماني نيست مقام فرمانروايي علم و عظمت و قدرت است آن هم مقام فعل است نه مقام ذات آن هم مظاهري به نام فرشتگان مخصوص‌اند كه مأمور مخصوص اجراي اين برنامه‌اند، «فقآل‌اميرالمومنين (عليه‌السلام) الله عزوجل حامل العرش و السماوات و الارض و ما فيهما و ما بينهما و ذلك قول الله عزوجل ﴿ان الله يمسك السماوات و الارض﴾»[59] اين كريمه ظاهراً درسورهٴ فاطر آيه 41 اين مضمون هست ﴿ان الله يمسك السماوات و الارض ان تزولا و لئن زالتا﴾[60] اينها اگر بخواهند بيفتند احدي نمي‌تواند اينها را بگيرد ﴿ان امسكهما من أحد من بعده انه كان حليماً غفورا﴾[61] سؤآل‌دوم «قآل‌فاخبرني عن قوله [تعالي] ﴿ويحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانية﴾ فكيف قآل‌ذلك»[62] ؟ خدا اين را چگونه فرمود كه عرش را هشت نفر حمل مي‌كنند؟ «وقلت إنّه يحمل عرض والسماوات والأرض» و قلتَ در حالي كه شما گفتيد كه خدا حمل مي‌كند در حالي كه قرآن دارد فرشتگان حمل مي‌كنند فرشته نه هشت نفر حمل مي‌كنند شما مي‌گوييد خدا حمل كرده است «فكيف قآل‌ذلك و قلتَ انه يحمل العرش و السماوات والارض»[63] شما مي‌گوييد خدا حمل مي‌كند در حالي كه قرآن مي‌گويد هشت نفرند كه حامل عرش‌اند «فقآل‌اميرالمومنين (عليه السلام) ان العرش خلقه الله تعالي من انوار أربعة»[64] آن‌گاه معلوم مي‌شود اين چهار نور به معناي انوار جسماني و نورهاي ظاهري و مادي نيست انوار اربعه «نور احمر» كه «منه احمرّت الحمرة»[65] يك نور قرمزي است كه قرمزي در عالم از او پيدا شده همهٴ اين قرمزيها و سرخيها در او پيدا شده، هر برگي كه سرخ است و هر گلي كه سرخ است و حمرتي دارد هر جا حمرت است از آن نور احمر نشأت گرفت «و نور اخضر» كه «منه‌اخضرت الخضرة» سبزي از او سبز شد هر سبزي كه در عالم است از آن نور سبز است «و نورٌ اصفر» كه «منه اصفرت الصفرة و نور ابيض و منه ابيض البياض»[66] سفيد بوسيلهٴ آن نور سفيد شد «و هو العلم الذي حمّله الله الحمله»[67] اگر عرش را هشت نفر حمل مي‌كنند منظور از اين عرش مقام علم در مرحلهٴ فعل است كه حاملان اين علوم هشت نفرند اين هشت نفر چه كساني‌اند در دنيا چند نفر عرش علمي را حمل مي‌كنند در آخرت چند نفرند؟ در روايات دارد چهار نفرند اهل بيت(عليهم السلام) را تبيين كرده‌اند در آخرت هشت نفرند عرش مقام علم است «و هو العلم الذي حمله الله الحملة و ذلك نور من عظمته فبعظمته و نوره ابصر قلوب المومنين»[68] در آن حديث شريفي كه از احتجاج در بحثهاي قبل نقل شده كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) وقتي مي‌فرمود سؤالهايي كه داريد مطرح كنيد ابن كواء پرسيد از جايي كه شما ايستاده‌ايد تا عرش خدا چقدر فاصله است «كم بين موضع قدمك إليٰ عرش ربك»[69] ؟ كه حضرت فرمود: اگر مطلبي را خواستيد بپرسيد متعنتاً سؤآل‌نكن منظورت عالم شدن باشد آن‌گاه درجواب فرمود: «من موضع قدمى الي عرش ربّى ان يقول قائل مخلصاً لا اله الا الله»[70] اگر قلب مؤمن مي‌شود عرش خدا براي اينكه اين رابطهٴ توحيد برقرار است اگر دارد قلب مؤمن اگر بلرزد عرش خدا به لرزه درمي‌آيد اين‌چنين است اگر مؤمن خالص نفرين كرد آنچنان مي‌شود براي اينكه اين به آن مركز قدرت و عظمت وصل است «و ذلك نور من عظمته فبعظمته و نوره ابصر قلوب المؤمنين و بعظمته و نوره عاداه الجاهلون»[71] ، جاهل با عالم بد است هرگز عالم دشمن جاهل نيست عالم ابِ رئوف است نسبت به جاهل، «الجاهلون لاهل العلم أعداء»[72] نه اينكه علماء دشمنان مردم جاهل باشند «المرء عدو ما جهل»[73] كه حضرت فرمود انسان فرد عادي چيزي را كه نمي‌داند نسبت به او دشمني مي‌ورزد سعي مي‌كند يا تخطئه‌اش كند يا او را از بين ببرد و مانند آن و الا مؤمن نسبت به علم و حكمت اين‌چنين نيست اين دو تعبير بلند از اميرالمومنين (عليه‌السلام) است كه مي‌فرمايد: «الحكمة ضالة المؤمن فخذ الحكمة ولو من أهل النفاق»[74] و اما آدم‌هاي عادي «المرء عدو ما جهل»[75] ما اگر خواستيم بيازماييم ببينيم مؤمنيم يا يك آدم عادي؟ ببينيم چيزي را كه نمي‌دانيم نسبت به او چه برخوردي داريم اگر افسوس مي‌خوريم كه چرا نمي‌دانيم و به اين فكريم كه او را ياد بگيريم معلوم مي‌شود مؤمنيم چون ياد گرفتن معارف گمشدهٴ مؤمن است اگر چيزي را ندانستيم در برابر او موضع گرفتيم او را تخطئه كرديم گفتيم اين بد است اين خوب نيست با كساني كه اين علم را دارند هم بد رفتاري كرده‌ايم جز «المرء عدو مٰا جهل» خواهيم بود.

«أعاذنا لله من شرور أنفسنا»

«والحمد لله ربِّ العالمين»


[9] كافي، ج1، ص16.
[19] نهج‌البلاغه، نامهٴ 27.
[21] ـ بحارالانوار، ج67، ص18.
[49] ـ ؟؟.
[52] كافي، ج1، ص129.
[54] كافي، ج1، ص129.
[55] كافي، ج1، ص129.
[57] كافي، ج1، ص129.
[59] كافي، ج1، ص129.
[62] كافي، ج1، ص129.
[63] كافي، ج1، ص129.
[64] كافي، ج1، ص129.
[65] كافي، ج1، ص129.
[66] كافي، ج1، ص129.
[67] كافي، ج1، ص129.
[68] كافي، ج1، ص129.
[69] احتجاج، ج1، ص259.
[70] احتجاج، ج1، ص259.
[71] كافي، ج1، ص129.
[72] شرح نهج‌البلاغه، ج20، ص86.
[73] غررالحكم، ص74.
[74] نهج البلاغه، حكمت 80.
[75] غرر الحكم، ص74.
logo