« فهرست دروس
درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1402/02/27

بسم الله الرحمن الرحیم

علوم قرآن

موضوع: علوم قرآن

بحث‌هاي روز چهارشنبه آن سلسله علومي بود که خداي سبحان مي‌فرمايد که اگر قرآن نبود شما براي فراگيري آنها راهي نداشتيد. غير از ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾،[1] ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[2] هم هست که درباره جامعه انساني است و به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هم خطاب فرمود: ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[3] يعنی چيزی را خدا به تو ياد داد يا ياد مي‌دهد که تو آن نيستي که به خودی خود ياد بگيري. اين «کان»ی منفي اين پيام را دارد که اين مقدور بشر نيست.

نمونه‌هايي از اين هم در جلسات قبل ذکر شد. يکي از آن مسائل اين است که از آيات قرآن برمي‌آيد که هر موجودي بالاخره ادارک دارد، ما موجود بي‌درک نداريم; موجودي که عالم نباشد و نفهمد که چه خبر است نداريم. از حجاره شروع کرده تا به مجموعه‌ي آسمان و زمين، فرمود: ﴿ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ﴾ يا از حجاره قسي‌تر و سخت‌تر است، چرا؟ براي اينکه حجاره‌ها يکسان نيستند: ﴿وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ﴾ که فايده‌اي دارد که چشمه از آن در مي‌آيد. اين خيلي دليل نيست براي اينکه حجاره چيز مي‌فهمد. بعد می‌فرمايد: ﴿وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ﴾؛[4] سنگي از جايي، دامنه کوهي به پايين مي‌افتد مثل اينکه دارد سجده مي‌کند، از خشيت خدا هراسناک است مي‌ترسد که او را مثلاً وسيله عذاب جهنمي‌ها قرار بدهد يا عقاب کند چون «عقاب کل شيء بحسبه». اينکه سنگي از بالا پايين مي‌افتد اين به منزله سجود آن است اين خشوع دارد الله را درک مي‌کند و ﴿مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ﴾ به سجده افتاده است، بخشي از اينها ممکن است به حسب ادراک ما تمثيل باشد اما بالاخره ادراک را به آن نسبت مي‌دهد، اين هبوط دارد. اينها واقعاً هبوط دارند؛ فرمود: ﴿لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ﴾.

آيه‌اي که بحث شد آيه 74 از سوره مبارکه «بقره» است که ذات اقدس الهي مي‌فرمايد که بعضي از سنگ‌ها از خشيت و هراس و ترس خدا جابه‌جا مي‌شوند: ﴿وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ﴾. اگر مي‌بينيد بعضي از سنگ‌ها از دامنه کوه مي‌افتند يا از بالاي کوه پايين مي‌افتند اين‌طور نيست که حالا جايشان صاف نيست و سُر خوردند پايين آمدند، اين ‌طور نيست، بلکه ﴿لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ﴾، پس معلوم مي‌شود که درک دارند.

حالا خشيه الهي چيست، برای اين است که اينها را وسيله عذاب قرار بدهند يا علت ديگري دارد، به هر حال اينها هم به نسبت خودشان درک‌هايي دارند. اين اجمال مسئله است تا تفصيلش در آيات سور ديگر روشن بشود؛ فرمود: ﴿وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُون‌﴾؛ ذات اقدس الهي از کارهايي که شما مي‌کنيد غفلت ندارد، از همه کارهاي شما آگاه است.

بعد از سوره مبارکه «بقره»، در سوره مبارکه «اعراف» ازمسئله تجلي خدا براي کوه سخن به ميان آمده است؛ در سوره مبارکه «اعراف» آيه 142 به بعد دارد که ﴿وَ واعَدْنا مُوسی‌ ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَةً وَ قالَ مُوسی‌ لِأَخيهِ هارُونَ اخْلُفْني‌ في‌ قَوْمي‌ وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدينَ﴾، آن‌گاه ﴿وَ لَمَّا جَاءَ مُوسی‌ لِمِيقَاتِنَا وَ كلَّمَهُ رَبُّهُ﴾ موساي کليم بعد از اينکه سميع بود حالا مي‌خواهد بصير بشود، کلام الهي را شنيد مي‌خواهد متکلم را ببيند، وقتي اين کلام را شنيد، عرض کرد: ﴿رَبِّ أَرِني‌ أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَراني﴾؛ شما بخواهي نظر بکني بکن اما رؤيت نصيب تو نمي‌شود.

ما در فارسي يک نگاه داريم و يک ديدن، در عربي يک نظر دارند و يک رؤيت. هر نظري به رؤيت ختم نمي‌شود و هر نگاهي به ديدن ختم نمي‌شود. در فارسي کساني که استهلال مي‌کنند مي‌گويند نگاه کردم آسمان را ولي نديدم، در عربي هم مي‌گويند: «نظرت الي القمر و لم أره» نگاه کردم به افق ولي نديدم. نظر يعني نگاه، رؤيت يعني ديدن. گاهي نظر به ديدن ختم مي‌شود گاهي ختم نمي‌شود.

موساي کليم(سلام الله عليه) بعد از اينکه سميع بود و کلام الهي را شنيد، خواست نظر بکند که شايد به ديدن برسد؛ فرمود شما هر جايي را نظر بکنيد بالاخره مرا نمي‌بينيد. در مسئله رؤيت و نظر قبلاً هم در بحث‌هاي تفسيري گذشت که ذات اقدس الهي به ابراهيم خليل(سلام الله عليه) آيات خودش را نشان داد نه خودش را: ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‌﴾[5] اين ﴿نُری‌﴾ که فعل مضارع است مفيد استمرار است يعني ما ملکوت و باطن عالم را مرتّب به ابراهيم خليل نشان مي‌دهيم او هم مي‌بيند.

در سوره مبارکه «انعام» نسبت به ما فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في‌ مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‌﴾[6] شما نگاه کنيد بلکه ببينيد. اين‌طور نيست که حالا هر نگاهي به ديدن ختم بشود. رؤيت برای ابراهيم خليل است چون ما ارائه کرديم او هم ديد که ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‌﴾ اما شما ﴿أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في‌ مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‌﴾ چرا نگاه نمي‌کنيد؟ پس معلوم مي‌شود که بعضي‌ها اگر نظريه‌پردازي کنند و نظر بدهند به رؤيت ختم مي‌شود؛ اگر هيچ نظري به رؤيت ختم نمي‌شد دستور نمي‌داد.

بنابراين «فهاهنا امور»: يکي رؤيت است که شهود است و يکي نظر است که نگاه کردن است که گاهي به شهود مي‌رسد و گاهي به شهود نمي‌رسد. اين در جريان فارسي هست در جريان عربي هست، اين‌طور نيست که حالا يک فرهنگ خاص داشته باشد.

موساي کليم عرض کرد که من نگاه بکنم، فرمود نگاه تو بي‌اثر است، کجا را مي‌خواهي نگاه بکني؟ نگاه براي رؤيت است ولي من که رؤيت‌شدني نيستم. عرض کرد: ﴿رَبِّ أَرِني‌ أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾ فرمود: ﴿لَنْ تَراني‌﴾؛ هر جا را نگاه کني مرا نمي‌بيني. در چنين فضايي براي کوه تجلي کرده است. حالا کوه در حد خودش ديد يا نه؟ در حد خودش نظر کرد يا نه؟ ولي بالاخره تجلي خدا را درک کرد و منقلب شد. همان ‌طور که انسان وقتی يک حادثه سنگين را که بشنود دفعتاً مي‌بينيد که مشکل مغزي يا قلبي پيدا مي‌کند فرمود چنين معرفتي وقتي براي سلسله جبال حاصل شد اين متلاشي شد. درک است ديگر؛ فلان مطلب چقدر سنگين است که باعث مي‌شود ايست قلبي يا ايست مغزي دامنگير انسان بشود! سلسله جبال هم اين‌طور شدند؛ وقتي که ﴿فَلَمّا تَجَلّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ﴾[7] اين جبل مُندک شد و به هم ريخت. يک وقت است ما مي‌گوييم صرف زلزله است، اين زلزله که سنگ را کاري نمي‌کند فقط جابه‌جا مي‌کند، اين حالا ايست قلبي پيدا کند سقوط پيدا کند و اينها که نيست. در آيه 143فرمود: ﴿رَبِّ أَرِني‌ أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾ تو ارائه بکن من نگاه کنم! عرض نکرد که ﴿اَرِنی‌﴾ تا «لأراک»، چون هر نظري به رؤيت ختم نمي‌شود، گفت لااقل نگاه بکنم! ﴿رَبِّ أَرِني‌ أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَراني‌ وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ﴾ من بخواهم بر تو تجلی کنم مقدور تو نيست تو در آن حال نيستي تا بتواني نگاه کني، من گوشه‌اي از تجلي را براي جبل مي‌کنم و جبل با همان استحکامي که دارد متلاشي مي‌شود.

پرسش: قيامت ظرف تجلی عام است

پاسخ: بله

پرسش: الآن کوه ﴿أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا﴾[8] نيست

پاسخ: چرا روشن است اما اين‌طور نيست که تجلي کرده باشد.

پرسش: برای موسی رخ داده يا برای کوه رخ داده

پاسخ: براي هر دو رخ داد؛ خدا تجلي کرد موسي هم درک کرد. يک وقت است که سنگ‌ها جابه‌جا مي‌شود، انسان گاهي رهگذري است مي‌بيند سنگ از بالاي کوه قِل خورده و آمده، نمي‌فهمد که چه خبر است؛ اما يک وقت مشاهده مي‌کند حادثه‌اي پيش آمده است زلزله‌اي آمده است اين سنگ از بالا آمده است، اين زلزله هم در خود اين شخص اثر دارد هم در آن کوه.

پرسش: ... ديگری کنار موسی سلام الله عليه ...

پاسخ: درک نمي‌کرد؛ اين هم مکالماتي که براي موساي کليم بود يا براي وجود مبارک پيغمبر بود در همان حالت کسي باخبر نبود. گاهي رؤيت طوري است که مي‌توانند تحمل بکنند گاهي نمي‌توانند تحمل بکنند. اينجا در هر دو اثر کرد: ﴿فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسی‌ صَعِقاً﴾[9] براي هر دو اين آسيب پيش آمد؛ اين قابل تحمل نيست.

پرسش: کوه نابود شد ...

پاسخ: متلاشي شد، ريز ريز شد، مندک شده است نه نابود شده است. کوهي ريز ريز مي‌شود آدم خيال مي‌کند که زلزله آمده است و اين سنگ‌ها متلاشي شدند يا آنجا که ﴿يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّه‌﴾، خيال مي‌کند که سنگی قِل خورده و از بالا آمده پايين! پرسش: آن کوهي که خدا بر آن تجلي کرده بود الآن هم هست؟

پاسخ: بله ممکن است.

پرسش: از اين مطلب مي‌شود فهميد که فهم پيامبران اولواالعزم نسبت به ذات اقدس الهي متفاوت بوده يا اين سؤال فقط از حضرت موسي وارد شده است و منشا سوال چه بود؟

پاسخ: مثل اينکه وجود مبارک حضرت در معراج آنچه ممکن بود براي يک انسان کامل مشاهده بشود مشاهده کرده است و اين حرف‌ها گذشته است براي اينکه ﴿دَنا فَتَدَلَّي ٭ فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ﴾[10] يعني مکالمه کردند اين سخن مي‌گفت او سخن مي‌شنيد و مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) اين روايت نوراني را در همان کتاب شريف توحيد نقل کرد که کسي از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) سؤال مي‌کند که ما شنيديم که وجود مبارک پيامبر در حالت وحي گاهي حالاتشان عوض مي‌شد اين چيست؟ اين را مرحوم صدوق نقل مي‌کند که حضرت در جواب فرمود: «ذَاكَ إِذَا لَمْ يَكُنْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ أَحَدٌ ذَاكَ إِذَا تَجَلَّي اللَّهُ لَهُ‌»؛ آنجايي که هيچ فاصله‌اي بين ذات اقدس الهي و پيغمبر نبود، آنجايي که خود خدا تجلي مي‌کرد آنجا بود، بعد «ثُمَّ قَالَ تِلْكَ النُّبُوَّةُ يَا زُرَارَةُ وَ أَقْبَلَ بِتَخَشُّعٍ‌»[11] يعني خود حضرت هم حالش عوض شد.

اين از آن روايات نوراني است که مرحوم صدوق در توحيدش نقل مي‌کند. يکي از کتاب‌هاي قيّم اماميه همين توحيد مرحوم صدوق است. خود مرحوم صدوق مي‌فرمايد من اگر جرأت مي‌کردم روايات رؤيت را نقل مي‌کردم اما جرأت ندارم براي اينکه ممکن است به دست ديگران بيفتد، مع ذلک اين روايات را نقل کرده است. اين ابابصير کور از وجود مبارک امام صادق سؤال مي‌کند که آيا خدا را مي‌شود در قيامت ديد، حضرت فرمود مگر الآن خدا را نمي‌بيني؟ ابابصير کور اين را پرسيده بود، لذا معلوم مي‌شود رؤيت بصري نيست رؤيت مُلکي نيست. فرمود مگر الآن خدا را نمي‌بيني. ابابصير به حضرت عرض کرد مجاز هستم از طرف شما اين روايت را نقل بکنم _اين اجازه رواييه، اين جاها هم هست_ فرمود نه، تو اين روايت را بخواهي براي توده مردم نقل بکني آن وقت مشکل ديگري پيدا مي‌شود، حق نداري[12]. اين را مرحوم صدوق نقل کرده است که تو حق نداري نقل بکني اما بالاخره همه جا نقل شد! ابابصير کور به حضرت عرض مي‌کنم که من مجاز هستم اين روايت را از شما نقل کنم، فرمود نه. بعد در پايان بحث رؤيت، مرحوم صدوق فرمود که اخباري که درباره رؤيت الهي نقل شده است «عندي صحيحة» همه از روايات معتبر است که از ائمه نقل شده است؛ لکن من از روي هراس نقل نمي‌کنم مردم خيال مي‌کنند که رؤيت بصري منظور است[13].

بنابراين ممکن است حالت‌ها مختلف باشد تجليات مختلف باشد؛ سلسله جبال ريز ريز شد ولي وجود مبارک موسي نه! حالت مدهوشي پيش آمد نه بيهوشي. اين مدهوشي کمال است آن بيهوشي نقص است. فرمود: ﴿فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا﴾ کوه مندک شد، ريز ريز شد ﴿وَ خَرَّ مُوسی‌ صَعِقاً﴾؛ اين آب‌هايي آبشاري که از بالا به پايين مي‌آيد، سالم است و پايين مي‌آيد اما با صدا پايين مي‌آيد، اين را مي‌گويند «خرير الماء»[14] ﴿وَ خَرَّ مُوسی‌ صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ﴾ از مدهوشي به هوش آمد نه از بيهوشي ﴿ فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ﴾ براي ما مقدور نيست تو را ببينيم ﴿وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ﴾[15] که تو ديده نمي‌شوي، وگرنه هر پيغمبري نسبت به قوم خودش اول المؤمنين است. اينکه مي‌گويد: ﴿ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ﴾ يعني در اين مسئله که تو ديده نمي‌شوي اولين کسي هستم که ايمان آوردم.

پرسش: جمع بين اين مسئله با روايت ابابصير چگونه انجام مي‌شود

پاسخ: اسماء حسني را مي‌بينند تا برسد به اسم اعظم تا برسد به خود مسمّا.

پرسش: موسي تقاضاي رؤيت کُنه ...

پاسخ: قابل شهود نيست، اسماء الهي را چرا

پرسش: در حالي که ﴿خَرَّ مُوسی‌ صَعِقاً﴾ شهود اسم کرد

پاسخ: همان اسم مشهود او را به اين صورت انداخت

پرسش: بحثي را عرفا بيان مي‌کنند که ولايت عامه را انبيا همه دارند و ولايت خاصه مختص به اوليای محمديون است

پاسخ: آن درجه برترش اين‌ طور است.

پرسش: يعنی آنچه که آنها داشتند «قرب نوافل» بوده

پاسخ: هر پيامبري به اندازه کتابش درجه دارد، (اين يک اصل است) و وجود مبارک پيغمبر اسلام (صلی الله عليه و آله وسلم) به اندازه قرآن درجه دارد و اهل بيت(عليهم السلام) مطابق آيه سوره «آل‌عمران» که ﴿وَ أَنْفُسَنَا﴾[16] همتاي وجود مبارک پيامبر هستند منتها به برکت پيامبر، (اين مطلب ديگر) و قرآن هم «مُهَيمِن» است. اين ﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[17] برای کتاب‌هاي ديگر است درباره قرآن هم است اما تنها مطلبي که برای قرآن است و برای کتاب‌هاي ديگر نيست همين ﴿وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾[18] است يعني اين قرآن هيمنه دارد سيطره دارد. سيطره هم کلمه‌اي نيست که از «سطر، يسطر» مشتق شده باشد مثل ﴿يَسْطُرُونَ﴾[19] اين از ساطور مشتق است؛ مي‌گويند اين سيطره پيدا کرد يعني ساطوري است. يک وقت است مي‌گوييم: ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ﴾ آن از «سطر، يسطر» است يعني کتابت اما سيطره از «سطر، يسطر» به معنی کتابت نيست، از ساطور است يعني سلطنت.

در قرآن کريم اختصاصاً برای قرآن کريم آمده است که ﴿وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾؛ در هيچ جاي قرآن نسبت به هيچ پيغمبري نيامده که اينها هيمنه دارند سيطره دارند سلطنت دارند، اينها همه ﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ هستند. قرآن اين را هم دارد که ﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ است يعني حرف‌هاي انبياي قبلي(عليهم السلام) را تصديق مي‌کند اما امضا هم مي‌کند لذا تا چيزي را امضا نکند ما نمي‌توانيم بگوييم اين در تورات آمده اين در انجيل آمده است، بله در تورات آمده در انجيل آمده اما بايد امضاي پيغمبر اسلام زير آن باشد زيرا ﴿وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾ اين هيمنه دارد.

آن وقت چون اهل بيت همتاي پيغمبرند (يک) و چون وجود مبارک پيغمبر به اندازه قرآن معرفت دارد (دو) و قرآن مهيمن است، (سه) پس ولايت و نورانيت و معرفت او مهمين بر همه معارف است. اصل اين تفاوت را چه درباره انبيا و چه درباره مرسلين(عليهم السلام) قرآن تصديق کرده است فرمود: ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[20] که اين برای انبيا است. انبيا باهم يکسان نيستند مرسلين باهم يکسان نيستند قهراً اوليا هم باهم يکسان نيستند. اگر درباره اهل بيت(عليهم السلام)، مراتب بلندي واقع شد براي اينکه اينها به شهادت آيه ﴿أَنْفُسَنَا﴾ به منزله نفس پيغمبر هستند و پيغمبر هم همتای قرآن است و قرآن هم مهيمن بر تمام کتاب‌هاست.

پرسش: اگر انبيا تفاضل داشته باشند مي‌شود همه‌شان در مراتب قرب فرائض تفاضل داشته باشند

پاسخ: قرب فرائض براي آنها هم هست؛ قرب فرائض درجات دارد.

پرسش: نوع اينها گزارش است تعليم نيست؛ اينکه کوه دارد منفجر مي‌شود يا ﴿تَحسَبُها جامِدَة﴾ و امثال ذلک، اينها در حد گزارش است اِنباء است تعليم نيست

پاسخ: بله، اينها را قرآن به ما ياد داد.

پرسش: در حد گزارش است ... کوه صحبت می‌کند يا کوه عبوديت دارد اين علتی ...

پاسخ: چرا، وقتي که بعضي از انبيا با اينها صحبت مي‌کردند اينها هم حرف‌هاي آنها را گوش مي‌دادند، پس معلوم می‌شود راه دارد

پرسش: راه دارد ولی ما در حدّ اينکه ...

پاسخ: ما حالا فرق مي‌کند؛ اصل اين مطلب را انسان نمي‌داند که کوه حرف مي‌زند

پرسش: تعليم هم نکرده است

پاسخ: نه، منظور اين است که اگر قرآن نبود هيچ کس نمي‌دانست کوه حرف مي‌زند، الآن ما مي‌دانيم که کوه حرف مي‌زند و کوه مي‌فهمد لذا حواس خودمان را جمع مي‌کنيم، براي اينکه شهادت مي‌دهد.

پرسش: چگونه می‌فهمد

پاسخ: براي ما فرق نمي‌کند؛ ما در برابر در و ديوار بايد حواسمان را جمع کنيم برای اينکه اگر مي‌فهمند شهادت مي‌دهند. فرمود زمين شهادت مي‌دهد مکان شهادت مي‌دهد؛ در روايات ما آمده است که مسجد در قيامت شکايت مي‌کند از همسايه‌هاي مسجد که اينها به مسجد نمي‌آمدند.[21] انسان وقتي مي‌بيند که در و ديوار شاهد هستند مواظب خودش است.

پرسش: اين حيثيت تهذيبی دارد انسان ...

پاسخ: بله، غرض اين است که اين مطلب را انسان عالم شد؛ اگر قرآن نبود انسان اصلاً اين را نمي‌فهميد.

پرسش: شهادت دست و زبان و اينها به خاطر ارتباط با روح است اما اينکه ما بگوييم تمام اشياء عالَم اين قابليت را دارند که در قيامت شهادت بدهند

پاسخ: هر دو را قرآن دارد.

پرسش: بايد ثابت کنيم «بالملازمه» که روح هم دارند همه اينها

پاسخ: يک مطلب اين است که وقتي درک هست مرتبه‌اي از تجرد هست؛ يکي اينکه وقتي آدم بداند که در و ديوار عالَم او را نگاه مي‌کنند اثر تربيتي دارد. يک وقت است که انسان به آنجا می‌رسد که به قول مرحوم باباطاهر «به صحرا بنگرم»، خب طوبی له و حسن مآب! اين راه باز است که انسان بگويد «به دريا بنگرم» اين ‌طور مي‌شود «به صحرا بنگرم» اين طور می‌شود. قرآن به ما راه را نشان داد که اين مي‌فهمد؛ فرمود: ﴿فَانْظُرْ إِلَی آثَارِ رَحْمَتِ اللَّهِ﴾[22]، ﴿أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فی مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‌﴾. اينها حرف‌ها را مي‌زنند درک مي‌کنند شما به سراغش هم برويد. آن راه را غالباً نمي‌روند؛ اما اين راه اولي که اينها دارند مي‌فهمند، انسان مواظب خودش است. آن بزرگواری که گفت: «به دريا بنگرم دريا ته وينم»،[23] اين راه باز است، حالا لازم نيست کسي پيغمبر باشد، اين راه‌ها هم هست، اين راه باز است منتها رفتنش سخت است.

بنابراين اينکه اينها حرف مي‌زنند مطلبي است که قرآن به ما مي‌گويد و آثار تربيتي فراواني هم دارد و عده‌اي هم به اينجا رسيدند که با آنها مکالمه مي‌کنند. حالا درباره ذات اقدس الهي رؤيت نيست و نمي‌توانند کلام الهي را مثل مناجات بشنوند اما با اشياء که ممکن است.

مطلب بعدي که در سوره مبارکه «نمل» آمده است اين است: ﴿يَوْمَ يُنفَخُ فىِ الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فىِ السَّمَاوَاتِ وَ مَن فىِ الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ وَ كُلٌّ أَتَوْهُ دَاخِرِينَ﴾ در اين حال مي‌آيند ﴿وَ تَرَی الْجِبَالَ﴾؛ بالاخره کوه درک دارد. حالا اين را بر حرکت جوهري و اينها حمل کردن، بالاخره بدون تکلّف نيست. ﴿وَ تَرَی الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً﴾ تو خيال مي‌کني اينها جامدند اما ﴿وَ هِىَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ﴾ در حرکت هستند ﴿صُنْعَ اللَّهِ الَّذِى أَتْقَنَ كُلَّ شَيءٍ إِنَّهُ خَبِيرُ بِمَا تَفْعَلُون‌﴾[24] اين در حرکت است و با سرعت دارد مي‌رود، خب حرکت که بي‌مقصد نمي‌تواند باشد. بنابراين سلسله جبال از قبيل همان آيه‌اي هستند که فرمود: ﴿يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ﴾.

پرسش: هر نوع حرکتي از نظر عقلي دلالت بر درک آن متحرک مي‌تواند داشته باشد؟ چون ممکن است محرک اين حرکت را ايجاد مي‌کند محرّک مقصدش هم مشخص است ولي اين متحرّک ممکن است که درک نداشته باشد، از اين آيه نمي‌شود به طور قطع استفاده درک کرد.

پاسخ: بله، يک وقت است که مي‌گوييم اينها مسخَّر هستند، آن آيات فراواني که تسخير را نشان مي‌دهد همين معناست که اينها مسخر هستند؛ يک وقت است که کار را به خود اينها نسبت مي‌دهد فرمود خيال نکن که اينها جامدند اينها راه مي‌افتند: ﴿وَ هِىَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ﴾ نه اينکه کسي اينها را راه‌اندازي مي‌کند. آن آياتي که ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ و ما فی الاَرض﴾[25] ما اين را مي‌گردانيم و ما اين را انجام مي‌دهيم، بله اين دليل نيست که اينها درک مي‌کنند؛ اما آياتی که دارد که خودش حرکت مي‌کند نشان می‌دهد که اين بالاخره بي‌درک نيست.

پرسش: تسخير ... به اجبار نيست اما در حقيقت ...

پاسخ: تسخير البته غير از جبر است.

در آيه دَه سوره مبارکه «سبأ» به اين صورت آمده است که ﴿وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلاً﴾ فضل چيست؟ ﴿يا جِبالُ أَوِّبي‌ مَعَهُ﴾ _«اوب» يعني رجوع[26]_ شما در رکوع و سجود به امامت امام جماعت خودتان عبادت بکنيد. در آيات ديگر دارد که ﴿مَعَهُ يُسَبِّحْن‌﴾ با وجود مبارک داوود باهم تسبيح مي‌کنند. اينجا هم دارد رجوع کنيد: ﴿يا جِبالُ أَوِّبي‌ مَعَهُ﴾. اين ﴿ يُسَبِّحْنَ‌﴾ هست؛ در نماز جماعت او شرکت مي‌کنند. اينکه در نماز جماعت او در اطاعت او در عبادت او در بندگي او، او را همراهي مي‌کنند اين معلوم مي‌شود که کاملاً درک مي‌کنند مثل انسان هستند منتها درجه ضعيف دارند؛ فرمود: ﴿يا جِبالُ أَوِّبي‌ مَعَهُ وَ الطَّيْرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَديد﴾.

قبلاً اين بحثش گذشت که وجود مبارک داوود از آن انبياي خاصي است که ذات اقدس الهي يک برنامه ويژه نسبت به ايشان اِعمال کرده است. در جريان حضرت آدم، آنجا به صورت شخص اسم نبرد که «يا آدم إنا جعلناک خليفة»، فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[27] اما درباره حضرت داوود فرمود: ﴿يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْض‌﴾؛ تنها کسي که خدا به او مستقيماً خطاب خلافت کرده حضرت داوود است. درباره انبياي ديگر چنين تعبيری نيامده است، البته براي هر کدام از اينها خصيصه‌اي هست مثلاً ﴿وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهيمَ خَليلا﴾[28] اما درباره خلافت اين فقط مخصوص داوود است که دارد: ﴿يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَق‌﴾[29].

آن وقت به سلسله جبال فرمود: ﴿يا جِبالُ أَوِّبي‌ مَعَهُ﴾ _«أوب» يعني رجوع_ در تسبيح صبح و شام با داوود شريک‌اند مثل اينکه دارند نماز جماعت مي‌خوانند. ﴿يا جِبالُ أَوِّبي‌ مَعَهُ وَ الطَّيْرَ﴾؛ طير را هم مسخر او کرديم ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَديد﴾. مسئله زره‌بافي را به داود پيامبر ياد داد که زره‌بافي علم است لذا فرمود: ﴿وَ عَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ﴾[30] اما يک آهن سرد در دست داوود(سلام الله عليه) مثل يک مشت خمير باشد اين علم نيست، علم چه علوم قريبه با «قاف» و چه علوم غريبه با «غين» مثل سحر و شعبده موضوع دارد مبادي دارد محمول دارد مسئله دارد درس خواندني است حالا بعضي حلال بعضي حرام، علم آن است که موضوع داشته باشد اما معجزه، علم نيست، راه فکري ندارد.

قبلاً مثالش را ذکر کرديم: يک وقت است که کسي علم اقتصاد بلد است تجارت، کشاورزي، دامداري و مانند آن بلد است، اين از راه درس خواندن است درس مي‌خواند عالم مي‌شود عالم اقتصاد مي‌شود درآمد پيدا مي‌کند؛ يک وقت است که فرزند يک تاجر است که او متموّل است، بعد از درگذشت آن تاجر، اين فرزند صاحب مال مي‌شود؛ اين راه فکري ندارد که کسي بگويد تو چه کار کردي، چه خواندي که اين مال به تو رسيد که ما هم پيدا کنيم، اين پيوند دارد. اين راه فکري ندارد که مثلاً فلان درس را خواندم اين ارث به من رسيد اين مال به من رسيد. علما ورثه انبيا هستند دو تا راه دارد: يکي مطابق آيه سوره مبارکه «توبه» است که ﴿طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾[31] اين راه درسي است راه فکري است؛ يکي «اِنّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء»[32] که آن راه نماز شب است، آن راه فکري ندارد.

بنابراين نفرمود «و علمناه إلانة الحديد» ما يادش داديم که چگونه اين آهن را مثل موم نرم بکند، نه، فرمود ما اين آهن را در دست او نرم کرديم. معجزات از سنخ علوم قريبه با «قاف» يا غريبه با «غين» نيست، درس خواندني نيست که کسي درس بخواند معجزه بياورد، معجزات از سنخ عنايت الهي است و ربط است نه درس و بحث، راه فکري ندارد. آنجا فرمود: ﴿وَ عَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ﴾ اينجا فرمود: ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَديد﴾ ما در دستش نرم کرديم.

در سوره مبارکه «ص» آيه هجده اين است: ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراق﴾‌؛ مثل نماز جماعتي که امام جماعتي دارد و اينها با او صبح و شام در تسبيح شريک‌اند. اين مسخرات که براي همه است، اين ﴿سَخَّرَ لَكُم﴾، تمام اين قسمت‌هاي ﴿لَكُم﴾ برای جامعه انساني است؛ انسان مي‌تواند درس و بحث بکند و از آسمان و زمين و از همه بهره‌برداري کند؛ اما اينجا که فرمود در نماز جماعتش شرکت کنيد، اين را فرمود ما براي حضرت داوود مسخر کرديم: ﴿يا جِبالُ أَوِّبي‌ مَعَهُ﴾.

بنابراين اينها چه در عبادات و چه در اطاعت‌هاي ديگر، درک خاص دارند. اين آيه سوره مبارکه «حشر» هم همين معنا را تثبيت مي‌کند؛ آيه 21 سوره مبارکه «حشر»: ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون‌﴾؛ اين صرف تمثيل نيست براي اينکه در آيه ﴿تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَل‌﴾ مصداقش آمده است.

«و الحمد لله رب العالمين»

[1]. سوره بقره، آيه129.

[2]. سوره بقره، آيه151.

[3]. سوره نساء، آيه113.

[4]. سوره بقره، آيه74.

[5]. سوره انعام، آيه75.

[6]. سوره اعراف، آيه185.

[7]. سوره اعراف، آيه143.

[8]. سوره زمر، آيه69.

[9]. سوره اعراف، آيه143.

[10]. سوره نجم، آيات8 و9.

[11]. التوحيد(شيخ صدوق)، ص115.

[12]. التوحيد(شيخ صدوق)، ص117.

[13]. التوحيد(شيخ صدوق)، ص119.

[14]. ر.ک: العين، ج4، ص139.

[15]. سوره اعراف، آيه143.

[16]. سوره آل عمران، آيه61.

[17]. سوره بقره، آيه97؛ سوره آل‌عمران، آيه3؛ سوره مائده، آيه48.

[18]. سوره مائده، آيه48.

[19]. سوره قلم، آيه1.

[20]. سوره اسرا، آيه55.

1.الامالی(شيخ طوسی)، ص 696.

[22]. سوره روم، آيه50.

[23]. دو بيتی‌های باباطاهر، شماره162.

[24]. سوره نمل، آيات 87 و 88.

[25]. سوره لقمان، آيه20؛ سوره جاثيه، آيه 13.

[26]. العين، ج8، ص416.

[27]. سوره بقره، آيه30.

[28]. سوره نساء، آيه125.

[29]. سوره ص، آيه26.

[30] . سوره انبياء، آيه80.

[31]. سوره توبه، آيه122.

[32]. الكافي، ج‌1، ص32.

 

logo