98/11/30
بسم الله الرحمن الرحیم
مقام و نقش انبیاء به عنوان روابط/توحید شهودی /عرفان
موضوع: عرفان/توحید شهودی /مقام و نقش انبیاء به عنوان روابط
مسئله توحید از منظر اهل شهود
این متن توسط هوش مصنوعی پیادهسازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.
انَّ مَسألَةَ التَّوحیدِ حَسَبَ مَا حَقَّقَهُ المُشاهِدُونَ وَ طِبقَ مَا شاهَدَهُ المُحَقِّقُونَ مِن اولی الکشف و العیان، مِمَّا لم یهتدی إلَیهَ الس الان نظر ذوی العقول بمشاعِلُ الحُجَجِ وَ البَرهان، إلّا مَن أیَّدَهُ اللهُ بِنُورٍ مِنهُ وَ وفَقَّهَ بهِدایَتِهِ إلَیهِ، مِنَ الحائِزینَ منهم مرتبتی الإستِدلالِ العَقلِیِّ وَ شُهُودِ الذَّوقِیِّ، الفائِزینَ بِمَنقَبَةِ العِلمِ العلیِّ وَ الکَشفِ الآلِیِّ، الَّذینَ خَلَّصَهُمُ اللهُ تَعالَی عن مَضائِقِ المُقَدِّماتِ من الخِطابِیَّةِ وَ البُرهانِیَّةِ إلَی أفضیَةِ الوارِداتِ الکَشفیَّةِ وَ المُخاطَباتِ العِیانِیَّةِ بِحُسنِ مُتابَعَةِ الأنبیاءِ (صلوات الله علیهم اجمعین) الَّذینَ هُم رَوابِطُ رَقائِقُ الحَقائِقِ مِن عَینِ الجَمعِ إلَی مَحَلِّ التَّفصیلِ، وَ وَسائِطُ نُزُولِ المَعانِی عن سَماءِ القُدسِ إلَی مَقامِ التَّنزیلِ، سِیَّما مَنِ تاسی مِنهُم أُسوَةً حَسَنَةً، بالأوَّلِ مِنهُم وُجُوداً وَ رُتبَةً وَ الآخِرِ مِنهُم زَماناً وَ بِعثَةً، مُحَمَّدٍ الَّذی هُوَ غایَةُ الغایاتِ وَ آثارُهُ المُنِیفَةُ مَورِد الکَمالاتِ و مِنَبع السَّعاداتِ، عَلَیهِ وَ عَلی آلِهِ أفضَلُ الصَّلَواتِ وَ أجمَلُ التَّحیاتِ[1] .
مهمترین مسئلهای که در شرایع الهیه و به عنوان رسالت انبیا و خلفای آن انبیا (سلام الله علیهم اجمعین) وجود دارد، مسئله وحدانیت پروردگار عالم است. فلذا، میبینید در قرآن که برترین کتاب آسمانی است، راجع به مسئله توحید... اصل و اساس این کتاب شریف که نازل از طرف حق است، بر مسئله توحید است و سعی و تلاش انبیا بر این بوده است که افراد بشر، موحد بشوند؛ یکتاپرستی، اصلِ جمیعِ اصول است.
ایشان [صائنالدین تُرکه] نیز میفرمایند مسئله توحید، بر اساس آنچه که محققون — و اهل تحقیق در لسان اهل معرفت به کسانی گفته میشود که آنها به مقام شهودی بالغ باشند که وحدانیت حق را مشاهده کنند، نه اینکه [صرفاً] به آن علم داشته باشند — ... در بحث عرفان، در حقیقت، مشاهداتشان را [بیان میکنند] که آنها وحدانیت پروردگار عالم را در جمیع مرائی آفاقی و انفسی شهود کنند.
توحید، غایت کمال انسانی
و لذا در آیه مبارکه، در آخر آن سوره [فصلت] که دارد: ﴿ سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ ﴾[2] . انسان بالغ به مقام شهود وحدانیت حق در آیات آفاقی و در آیات انفسی ، که همه نظام عالم در حقیقت، آیات حق هستند. در این مرائی آفاقی و انفسی، وحدانیت حق را میبینند؛ وحدانیت حق را شهود میکنند. لذا به تعبیر آن بزرگ، میفرماید این از باب اینکه انسان، خلاصه نظام وجود است، در هیچ سری نیست مگر آنکه [در او نیز آن] سرّی هست. آیات الهی در همه موجودات، مشهود آنهاست. ﴿أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ [شَهِيدٌ]﴾[3] . اگر شهید را به معنای مشهود بخوانیم، یعنی او شهود میشود.
پس بنابراین، این غایةالقصوای حرکت کمالی انسان است که اگر انسان به این مرحله در باب شهود برسد، در حقیقت به آن غایتی که به خاطر او آفریده شده است، دست پیدا کرده و رسیده است. و الا اگر به این مرحله نرسد، انسانی است که یا وارد حریم انسانیت نشده است — حیوانِ بالفعل است که استعداد انسانیت در او بوده ولی به فعلیت نرسیده — یا اگر هم رسیده است، در مراتب نازله آن قرار دارد؛ مثلاً اکتفا کرده است به علم توحید. علم توحید، اشرف علوم است، ولی علم است. بالاتر از علم که معرفت و شهود است، نصیبِ عالِم بما هو عالِم نمیشود.
مراتب معرفت: تفاوت علم و شهود
بله، اگر کسی هم به مقام شهود رسیده باشد و هم بتواند مشاهدات خودش را در قالب برهان برای قاصرین در حقیقت بیان کند و به تعبیری، در آن عبارات قرار بدهد، این میتوان گفت دارای دو بال است که به نحو تام و تمام سیر میکند. ولی اگر در یکی از این دو ناقص باشد، قهراً به همان نسبت از این کمالی که عبارت است از توحید، کمبهره میشود. لذا بعضیها هستند که فقط در مسئله علم توحید تلاش و سعی دارند و اهل شهود نیستند؛ و برخی بالعکس، فقط اهل مشاهده هستند، اما از علم و از قالبهای علمی و بیانات و عبارات، در حقیقت، کمبهرهاند. البته این قسم دوم، به مقصود و مقصد رسیدهاند.
حالا فقط نمیتوانند آنچه را که فهمیدهاند و دیدهاند، در قالب عبارت بیاورند و به دیگران تفهیم کنند. اینکه دیده میشود برخی از آنها، عباراتی بر زبانشان جاری میشود که مورد عتاب و سرزنش قرار میگیرند، این ناشی از این است که آنها از این اصطلاحات بهرهای ندارند. ولی کاملین، که دارای هر دو جنبه هستند، در عبارات آنها از این شطحیات و طامات دیده نمیشود، یا کم [دیده میشود].
قصور ابزارهای متداول (نظر و استدلال) از درک توحید شهودی
لذا میفرمایند مسئله توحید، آنطوری که اهل شهود تحقیق کردهاند و محققون از صاحبان کشف و شهود به آن رسیدهاند، از چیزهایی است که تا زمان ما، آن کسانی که اهل نظر و استدلال و برهان هستند، به آن راه پیدا نکردهاند. میفرماید: لَم یَهتَدِ إلَیهَا نظرُ ذَوِی العُقُولِ[4] . چرا؟ مراد از ذویالعقول، یعنی اهل استدلال و به هر حال، آنهایی که در قالب استدلالات میخواهند به مجهولات خودشان برسند.
خب، اینها واضح است که یا از راه صناعات خمس میروند. بعضیها در قالب اشعار، مقاصد و مدعاهای خودشان را بیان میکنند. شعر، واضح است که به هر حال شعر است و به شعر نمیشود انسان مدعای خودش را اثبات کند. شما به شعر نمیتوانید تمسک کنید و از این طریق، مدعای خودتان را ثابت کنید؛ چون در شعر، در حقیقت، تصدیق نیست. [شاعر] ادعای خودش را در قالب الفاظ [بیان میکند]؛ نه اینکه ما شعر را تخطئه کنیم، خیر، شعر خوب است، ولی به شعر نمیشود استناد کرد و آن را سند برای خودتان قرار داد.
یا اینکه از راه مغالطه وارد میشود؛ خب واضح است که مغالطه دیگر اسمش روی خودش است و واقعیتی ندارد. این شخص بر اساس مغالطه میخواهد طرف مقابل خودش را از میدان بحث و مناظره خارج کند.
و همچنین جدل. جدل هم کار کسانی است که میخواهند خصم خودشان را در مقام بحث، محکوم و مغلوب کنند. با جدل و جدال هم نمیشود انسان راه به جایی ببرد؛ در محدوده افهام خصم، فایده دارد، اما اثبات مدعا نمیشود، چون یقینآور نیست و کاری به مسئله یقین ندارد.
میماند از بین صناعات خمس، دو چیز: یکی خطابه و دیگری برهان. شما پای منبر خطیبی که مینشینید، ولو خیلی هم خوشزبان و خوشبیان باشد، نهایت چیزی که نصیب انسان میشود در مقام خطابه، این است که بر اساس حسن اعتقادی که به این شخص پیدا میکند، ظنّ به مطلب [حاصل میشود]. حال، اگر یک خطیب بهتری پیدا شد و برخلاف حرفها و گفتههای او بیاید خطابه کند، میبینید [مستمع] امروز به سراغ این شخص میرود. قالب چیزهایی که به نام عقیده در جامعه الان مطرح است، خطاباتی است که از اهل خطابه گرفته میشود، بر اساس حسن ظنی که به آنها دارند و به همین هم اکثر افراد اکتفا کردهاند. قلیلی از افراد هستند که دنبال برهان هستند.
برهان فیحدنفسه خوب است، اما انسان استعداد این را دارد که بالاتر از برهان هم برود؛ که مشاهده کند، ذوق کند. اگر اهل ذوق و چشیدن باشد و اهل شهود و مشاهده، آن اطمینانی که برای شخص بر اساس شهود پیدا میشود، فوق آن چیزی است که با برهان به دست میآید.
خدا رحمت کند استادمان را، میفرمودند: آقایی بود در مسئله توحید کتابی نوشته بود و برهان صدیقین را به وجوه ششگانه یا بیشتر بیان و تقریر میکرد و به زعم خودش، مسئله توحید، حاصل تلاش چندین ساله این آقا بود. خلاصه، یک جا دعوایی شد و به هر حال، در دعوا که حلوا پخش نمیکنند، یک ضربه چوبی — خلاصه، گفت — خورد به پشت گردن ما. همین آقای نویسنده کتاب توحید، در حقیقت گفت: در همان ضربه، همان و تمام آن یقینی که برای خودم به هر حال در کتاب نوشته بودم، تمام از ذهنم پرید. خب، یک چیزی که اینگونه باشد، این زیاد به درد نمیخورد. باور، به تعبیر عامیانهاش، اگر بیاید — که همان شهود است — این معنا با انسان میماند. در سکرات و در حین احتضار، علم بما هو علم، مادامی که منتهی به یقین و مراتب یقین نشود، قهراً همراه انسان نخواهد بود و ممکن است العیاذ بالله انسان در آن شدائد، ایمانش به وحدانیت پروردگار عالم را از دست بدهد.
خب، چرا؟ زیرا صاحبان عقول، گرچه به توحید واجبالوجود رسیدهاند، به توحید خالق رسیدهاند، به توحید رب رسیدهاند، اما به توحید وجود — که حقیقت وجود، منحصر در حق است — به این معنا راه پیدا نکردهاند؛ چون از طریق برهان نمیشود به این مسئله رسید کما هو حقه.
لذا اینها را اینگونه تعبیر میکند که اینان گرچه به سراغ حجت و برهان رفتهاند، و حجت و برهان هم مشعلی از نور و نشانی [از حقیقت] دارد به نسبت به جهل و جاهلین، اما اینچنین نیست که صاحب این مشعل، همهجا با این مشعل بتواند راه پیدا بکند. در محدوده ادراکات عقلی، با این چراغ عقل و مشعل عقل، انسان پیش میرود؛ اما فوق آن — که انسان استعداد رفتن بالاتر از آن را هم دارد — فوق آن، با مشعل برهان و حجت نیست. نه اینکه برهان بیارزش است، بلکه حد برهان تا آنجا [کاربرد دارد] و بالاتر از آن، راه ندارد.
راه رسیدن به توحید شهودی: تأیید الهی و متابعت از شریعت
إلّا مَن أیَّدَهُ اللهُ بِنُورٍ مِنهُ[5] ...؛ مگر یک طایفه از صاحبان عقول که مورد تأیید پروردگار عالم واقع شده باشند. لذا آنهایی که به برکت تأسی به شریعت مقدسه، به مراحل عالیه رسیدهاند، خودشان اظهار میکنند که: ما به اینجاها از راه برهان نرسیدیم، بلکه خداوند تبارک و تعالی، فضل و عنایت او شامل حال ما شد و حقایقی که پنهان بود و ما در استار حجت و برهان به آن نمیرسیدیم، آن پردهها را برداشت و ما به این نور معرفت متنعم شدیم.
لذا گاهی از آن، اینگونه تعبیر میشود: العِلمُ نُورٌ یَقذِفُهُ اللهُ فِی قَلبِ مَن یَشاءُ أن یَهدِیَهُ[6] . در قلب کسی که اراده حق بر هدایت خاصه به او تعلق گرفته است، خداوند این نور را قرار میدهد. پس بنابراین، اینچنین نیست که... کارِ ما فقط یک طلب و خواستن است و عمل به شریعت. اگر انسان مقید به عمل به شریعت شد، و از آن طرف هم از پروردگار عالم طلب کرد، در ظرف اطاعت و بندگی و طلب از حق تبارک و تعالی، آن نور افاضه میشود و قابلیت... یعنی ظرف وجودی آن انسان، قابلیت اشراق و افاضات از جانب پروردگار را پیدا میکند.
...وَ فَقَّهَ بهِدایَتِهِ إلَیهِ[7] ...؛ این هدایت، هدایت خاصه است. ...مِنَ الفائِزینَ...؛ آنها چه کسانی هستند؟ ان مَن أیَّدَهُ الله[8] ُ، عبارتند از کسانی که فائز شدهاند و رسیدهاند و فرا گرفتهاند هر دو مرتبه را: هم استدلال عقلی را و هم شهود ذوقی را؛ یعنی هم صاحب برهان هستند و هم صاحب ذوق و شهودند.
الفائِزینَ بِمَنقَبَةِ العِلمِ العلِیِّ وَ الکَشفِ الآلِیِّ؛ آنها کسانی هستند که... رستگاری حقیقی انسان هم همین است. فوز حقیقی انسان این است که وحدانیت پروردگار عالم را شهود کند. بِا عین بخوانید علی را . این اثر... البته اگر علِیّ هم بخوانیم، کنایه است از علمی که مربوط است به برهان. ولی نه، همان عِلمِ علی... [یعنی] علمی که شرافت دارد؛ علم توحید است در مقابل سایر علوم. چون این علم مربوط است به مبدأ تبارک و تعالی. سایر علوم در مرتبه خودشان ارزش دارند، ولی همه اینها را وقتی با علم الهی ملاحظه و مقایسه کنیم، همه آن علوم، دونِ این علم و تحت شعاع این علم میشوند.
...وَ الکَشفِ الآلِیِّ[9] ؛ کشفی که در... چون کشفها مختلف است. حالا در به مناسبت، بحث میشود. کشفها مختلف است. بعضی کشفها از امور جزئی است؛ اینها چندان فایدهای ندارد. مثلاً مکاشفه میکند و یک چیز جزئی را میفهمد؛ از افراد یا از خودش یا از چیزهای دیگری که مربوط است به این عالم سفل. این ارزشی ندارد. [بلکه] کشفی که به واسطه آن، یک امر مهم علمی و یک [مطلب] مبهمی برای این شخص، از مسائل توحید و امثال ذلک، واضح بشود.
این ارزشمند است و ارزش دارد. حال، [اگر کسی] مکاشفه کند و بیاید به شما اخبار کند: آقا شما چه میکنی، چه کردی، چه...، این فایدهای ندارد.
راه خلاصی از تنگنای برهان: متابعت از انبیاء
الَّذینَ خَلَّصَهُمُ اللهُ تَعالَی عن مَضائِقِ المُقَدِّماتِ[10] ...؛ اینها میشوند جزو مخلَصین. خدا اینها را خالص میگرداند؛ نه از جزئیاتی که در اینجا هست، از امور خیالیه و وهمی؛ خیر. از بندِ در حقیقتِ براهین هم رها میشود. یقینی پیدا میکند بدون اینکه از برهان حتی خبر داشته باشد؛ که اگر ثقلین جمع بشوند، در مقابل یقین او... لذا روایاتی هم داریم که مثلاً ایمان جناب سلمان (سلام الله علیه) آنقدر هست که اگر مثلاً در کفه... یا ایمان آقا [امیرالمؤمنین] که اصلاً دیگر جای گفتن ندارد؛ آنقدر هست که اگر بخواهد با ایمان کثیری از افراد ملاحظه بشود، این سنگینی میکند. یعنی ولو اینکه با برهان نتوانند چیزی را بگویند، اما آنچه را که دیدهاند، به هیچ وجه از آن دست برنمیدارند.
لذا میفرمایند: بله، الا کسانی را که خداوند تبارک و تعالی آنها را خالص گردانیده است از تنگنای مقدمات خطابیه و برهانیه. آن سه تای دیگر که چیزی نیست. عمده میشود خطابات، که یقینآور نیست — چون ﴿إنَّ الظَّنَّ لا یُغنِی مِنَ الحَقِّ شَیئاً﴾[11] — و برهان است که آن مرتبه نازلش، تازه به وسیله برهان در دایره ادراک برای انسان حاصل میشود؛ آن هم که عرض کردم با آن حکایتی که نقل شد، خاصیتش تا چه حدی است.
...إلَی أفضیَةِ الوارِداتِ الکَشفیَّةِ...[12] ؛ به کجا اینها را خلاص کرد از این مضائق؟ در چه عالمی وارد ساخت؟ اینها را خداوند خالص گردانید از تنگنای عالم خطاب و برهان و وارد فرمود در فضاهای واردات کشفیه. لذا میبینید مثلاً در حین تلاوت قرآن یا [گفتن] بعضی از اذکار، علومی نصیبش میشود که اسم آن علوم را حتی بعضیها نشنیدهاند. حقایقی برایشان کشف میشود که اینها دیگر در کتابهای رسمی دیده نمیشوند.
...وَ المُخاطَباتِ العِیانِیَّةِ[13] ...؛ و خطابهای عیانیه. لذا میبینید که ایشان با اینکه تنها هست، اما مخاطبه دارد. حال، گاهی از اوقات با ارواح بعضی از کاملین ارتباط برقرار میشود و با آنها مخاطبه میکند؛ یا گاهی از اوقات، ملائکه میآیند و با آنها سخن میگویند.
این [مقام]، حال، از کجا پیدا شد؟ راهش چیست؟ از چه راهی به اینجاها رسیدهاند و این عنایات نصیبشان شده است؟ ...بِحُسنِ مُتابَعَةِ الأنبیاءِ.[14] ..؛ یعنی این راه، بدون تبعیت از انبیاء حاصل نمیشود. به هر اندازه... یعنی آنچه که بر دیگران مکروه است، اگر کسی بخواهد وارد طریقت شود تا به حقیقت برسد، بر او — باید از نظر طریقت بنگرد — برایش حرام است؛ نه اینکه حکم به حرمت بکند و تشریع بخواهد بکند. لذا این [شخص] مقید است که مکروه تا میتواند از او صادر نشود. مستحباتی که در شریعت وارد شده است، این شخص اگر بخواهد به کمال برسد، باید تا میتواند از مستحبات غافل نشود؛ از قبیل دوام طهارت، ذکر دائم و غیر ذلک از چیزهایی که برای شخص هست، برای شخص سالک از باب حسن متابعت. چرا؟ چون همانگونه که وارد شده است...
و بزرگان فرمودهاند وصول به حقیقت، بدون طریقت ممکن نیست؛ کما اینکه طریقت، بدون شریعت حاصل نمیشود. پس، بعضیها که گاهی دیده میشود میگویند: آقا ما نمیدانم، سراغ مغز میرویم یا سراغ اصل میرویم، و با قشر، به تعبیری، کاری نداریم، اینها از اغلاط است؛ دقت دارید؟ اینها از اغلاط است. شریعت، قشر نیست. شریعت و طریقت، در آن جلسه قبل عرض کردم که اینها در حقیقت، ظاهر و باطن یک سکه هستند؛ یک سکه است، یک روی او که ظاهر او باشد، شریعت است و باطن او، طریقت است.
لذا هیچ حکمی از احکام شرع نیست مگر اینکه حکمتی دارد. اهل طریقت به بسیاری از این حِکَم پی میبرند که اهل شریعت به آنها راه ندارند. آن کسی که فقط به شریعتِ تنها اکتفا کند، این ناقص است. آنکه فقط بگوید من دنبال طریقتم، باور نکنید؛ طریقت بدون شریعت، محال است. همانگونه که قرآن و اهل بیت از یکدیگر جدا نمیشوند و یک حقیقت با دو [وجه] ظاهر و باطن هستند — تمسک به احدهما تنها، در حقیقت، ترکِ هر دو است — اینجا هم همینطور است. نظر به یکی، دونِ دیگری، در حقیقت معنایش این است که این [شخص]، دین را به معنای واقعی کلمه قبول نکرده است.
[این کمال] از راه حسن متابعت از انبیاء (صلوات الله و سلامه علیهم) حاصل میشود.
نقش انبیاء به عنوان روابط حقایق
الَّذینَ هُم رَوابِطُ وَ رَقائِقُ الحَقائِقِ...[15] ؛ انبیاء، همانگونه که از طریق وحی، رُسُل هستند و آورندگان شرایع الهیه برای بشر به نحو عموم، در باب طریقت هم، آنها انباء از ذات و اسماء و صفات حق دارند. و لذا نبی... یک نبوت تشریعیه هست، یعنی همان که شریعت را میآورند؛ و یک نبوت تعریف است که در نبوت تعریف، انباء از ذات و صفات و افعال حق دارند. و سرّ اینکه تبعیت از آنها واجب و لازم است و کلام آنها کلام حق است، چون اینها اخبار تکوینی از صفات و افعال پروردگار عالم دارند و لذا، فعل آنها میشود فعل حق، گفتار آنها گفتار حق است، و تقریر آنها هم در واقع، تقریر پروردگار عالم است. حال، میگوییم آنهایی که رُسُل هستند، به قرب فرائض رسیدهاند و صاحب قرب فرائضند و لذا اگر صاحب شریعت باشند، باید از آنها تبعیت کرد.(صلوات الله علیهم) که این حضرات، علاوه بر اینکه شرایع الهیه را از طریق وحی به مردم میرسانند، علاوه بر اینها، رَوابِطُ وُجُودِیَّةُ رَقائِقِ الحَقائِقِ [16] هستند. رقائق الحقایق یعنی ماسویالله، که اینها در حقیقت، رقائق حقایق هستند که آنها [یعنی انبیاء]، حقایق هستند. در حقیقت، به نسبت به پروردگار عالم، مبدأ وجود، حق تبارک و تعالی است. ظهور حقیقت وجود، در اسماء و صفات و افعال است. مظاهر تامه اسماء و صفات، حضرات [معصومین] هستند؛ البته به مقدار استعداد و قابلیت، که اکمل و اتمّ و جامعِ کلّ آنها، وجود شریف حضرت رسول گرامی اسلام (صلوات الله و سلامه علیه) است؛ و به جهت خلافت، وجود امیرالمؤمنین (علیه السلام) که نفس رسول الله (صلوات الله و سلامه علیه) است.
لذا به این معناست که ما میگوییم حضرات معصومین از جمیع انبیای سلف — اعم از مرسل و غیر مرسل — بالاتر و برترند و این هم از فضل پروردگار عالم است. از جمله، راجع به حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) هم رسیده است که ایشان، به استثنای پیامبر اکرم که اصل است و ایشان به هر حال به جهت وساطت از این بزرگوار [فیض] دارند، از همه انبیای سلف افضلند و بر همه آنها برتری دارند. البته ما نباید در این مسائل ورود کنیم، الا آنجاهایی که خود حق تبارک و تعالی [اجازه] داده است؛ که راجع به پیامبر اسلام در خود قرآن آمده است که پیامبر اکرم، افضل از کل [انبیاء] است و حق تبارک و تعالی عنایت خاصهای به این وجود [مقدس] دارند که لَولاکَ لَما خَلَقتُ الأَفلاک[17] .
[این رسیدن] به فضاهای واردات کشفیه و مخاطبات عیانیه از چه راهی حاصل میشود؟ به سبب حسن متابعت انبیاء (صلوات الله علیهم اجمعین).
الَّذینَ هُم رَوابِطُ رَقائِقِ الحَقائِقِ مِن عَینِ الجَمعِ...[18] ؛ حقایق از کجا ظاهر میشود؟ از عین الجمع. آنچه که مربوط به حق و شئونات حق است که اسماء و صفات باشد، واقعیت است. حالا اینها را در لابهلای کلمات باید عرض بکنیم. بعضی از جهله از مدعیان عرفان، گاهی دیده میشود که میگویند: آقا عالم، وهم است. و دیدم حتی از بعضی از معممین [که میگفتند] عالم، وهم است، خیال است.
وهم است یعنی آنی که در ذهن تو هست، وهم است؛ [اما] مصداق آن، وهم نیست. آنچه که از حق ظاهر شده است، آنچه که از حق ظاهر شده است از اسماء و صفات، اگر وهم باشد، ابداً... آنچه که از حق است، حق است و حق، آیت حق است؛ نه اینکه العیاذ بالله، باطل، آیت حق باشد. باطل که آیت حق نیست. اگر ماسویالله را شما موهوم بدانید، به این معنا، آیت بودنشان برای حق تبارک و تعالی از کجاست؟ آن چیزی که ما در ذهنمان از موجودات میآید، این موهوم است؛ نه آنچه که آنها [در خارج] هستند. آنچه که آنها هستند، جز مظهریت اسماء و صفات، چیز دیگری نیست.
حال، خیلیها این را نمیفهمند و یا نمیبینند؛ قلیلی میبینند. آنهایی که میفهمند و میبینند، که به هر حال کم هستند، این معنا برایشان [روشن] است. لذا، این آیتی که برای حق دارند، نمیشود از این جهت بگوییم اینها باطلند. ﴿ما عِندَکُم یَنفَدُ وَ ما عِندَ اللهِ باقٍ﴾.[19] لذا آنچه که منسوب به حق است، او واقع است، حقیقت است؛ ولکن نه به عنوان حقیقة الوجود. حقیقة الوجود منحصر است در پروردگار عالم، که در عرفان نظری، تماماً دنبال این بحث هستند که توحیدِ حقیقتِ وجود را اثبات کنند؛ که وجود حقیقی و حقیقة الوجود منحصر در حق باشد. [این] در عرفان بحثی، مورد عنایت است.
...مِن عَینِ الجَمعِ إلَی مَحَلِّ التَّفصیلِ[20] ؛ یعنی انبیاء که مظاهر امهات اسماء الهی هستند، روابطِ رقائقِ حقایقند؛ یعنی ارتباط تعینات اسماء الهیه از مرتبه جمعیت وجودیه — که مقام اعیان ثابته است — به عالم تفصیل، از اینجا نشأت میگیرد. لذا آن نحوه بروزشان... که وجود تبعی دارند...
در کتاب مصباح الانس، جناب قونَوی (رضوان الله علیه) تصریحی دارد که وجود اعیان در عالم اسماء، یک وجود مستقل نیست؛ به وجود اسماء، موجود هستند. آن اصل است و بقیه مراتب وجود، میشود ظلّ و فرع. برخلاف اهل حکمت که وجود حقیقی هر موجودی را، آن وجود شخصیِ خاصِ منحصر به خودش میدانند؛ ولی اهل معرفت میفرمایند وجود حقیقی هر موجودی، آن عین ثابت اوست که به تبع اسماء و صفات، در عالم اسماء تعین پیدا کرده است. البته او به تبع اسماء و صفات وجود پیدا میکند؛ آن، وجود حقیقی است.
نقش اعیان ثابته در سرنوشت
و لذا خواجه عبدالله انصاری میفرماید: همه از آخر میترسند، من از اول میترسم؛ یعنی عین ثابتم چه چیزی را پذیرفته است. آنچه را که عین ثابتم پذیرفته، همان است. عین ثابت ابن ملجم (علیه اللعنة و العذاب) پذیرفته بود قتل امیرالمؤمنین (صلوات الله و سلامه علیه) را. لذا حضرت وقتی قبل از شهادت خبر میدادند که: تو قاتل من خواهی بود. این [ابن ملجم] از أفصَحُ الفُصَحاء بود؛ اهل یمن بود. وقتی خدمت حضرت آمد — با جمع یک گروه ده نفرهای، بعد از خلافت آقا امیرالمؤمنین — وقتی آنجا آمد، شروع کردند هر کس یک قصیده در مدح آقا امیرالمؤمنین [بخواند]. قصیدهای که همین ابن ملجم در مدح آقا گفته بود، بهترین قصیده در آنجا بود. در آنجا دارد که مرحوم مجلسی در بحار مفصل آورده است؛ در آنجا دارد که حضرت به او دو اسب هدیه دادند و به تعبیر ما، آهسته در گوش او گفتند: قاتل من تویی. [ابن ملجم] اینقدر مدح میکنی، [بعد] اظهار کرد که: آقا خب من را از بین ببرید. حاضر شد که مثلاً از بین برود. [حضرت فرمودند:] مضمون [این است که] نه، اینگونه نیست. تو قاتل من خواهی بود. بر اساس... به تعبیری، یعنی عین ثابت تو این معنا را پذیرفته است و به دست خودت باید، به هر حال، این فعل از تو صادر بشود؛ عن اختیار و عن سوء اختیار. و جهنم را هم عین ثابتش قبول کرده است؛ لعن آخر و ازل و ابد را برای خودش پذیرفته است.
لذا اعیان ثابته موجودات... سؤال زیاد میآید. در اثنا گفته میشود؛ چون این مباحث نوعاً شنیده نشده و مطالب را نمیخوانند. در حوزهای که فقط صرف و نحو میخوانند — آن هم شکستهبسته و ناقص — و به بعضی از ابواب فقه هم توجه دارند، میخواهند همهچیز را هم بفهمند و پاسخ همه مشکلات جامعه را هم بگویند. دیگر این سؤالات را نمیتوانیم ما همهاش [پاسخ دهیم]. همینهایی که عرض میکنیم، دقت کنید تا بعد به جاهای خاص خودش برسد.
مقام انبیاء و خاتمیت پیامبر اکرم (ص)
...وَ وَسائِطُ نُزُولِ المَعانِی عن سَماءِ القُدسِ إلَی مَقامِ التَّنزیلِ[21] ؛ یعنی همانگونه که حقیقت انسان، در حقیقت، ادراکات اوست و ادراکات انسان هم در حقیقت، اگر ادراکات حقیقی باشد، از آنجا نازل میشود؛ علوم انبیاء و اولیاء، همه از افاضاتی است که از طرف پروردگار عالم بر قلب آنها میشود.
سِیَّما مَن تاسی مِنهُم أُسوَةً حَسَنَةً، بالأوَّلِ مِنهُم وُجُوداً وَ رُتبَةً...[22] ؛ یعنی آن کسانی که از بین این انبیاء، تأسی کردهاند به اسوه حسنه، به الأوَّلِ مِنهُم. همه انبیای سلف، گرچه به صورت، قبل از پیامبر اکرم (صلوات الله و سلامه علیه) بودهاند، اما به حسب باطن، همه بعد از ایشان بودهاند. آدمِ اول، وجود شریف حضرت ختمی مرتبت (صلوات الله و سلامه علیه) است. لذا در فصوص الحکم، محی الدین در بحثی که بعد از مقدمه وارد میشود، اولین فصّ، فصّ آدمی است. این آدم، مراد آدم ابوالبشر نیست؛ مراد، آدمِ اول است. آدمِ اول، وجود شریف حضرت ختمی مرتبت (صلوات الله و سلامه علیه) است.
...الأوَّلِ مِنهُم وُجُوداً وَ رُتبَةً[23] ؛ وجوداً ایشان بودهاند، یعنی قبل از خلق این عالم و این آدم، ایشان بودهاند. و از نظر رتبه که پرواضح است. همه آنها، مبشّراتِ وجودیه وجودِ شریفِ پیامبر اکرم در این نشئه هستند.
...وَ الآخِرِ مِنهُم زَماناً وَ بِعثَةً[24] ؛ آنها همه مقدمه بودند تا دین کامل [بیاید]. و لذا انبیای سلف، بعضیها تعبیر دارند که ای کاش... یعنی این تمنی را دارند که یکی از افراد امت پیامبر اکرم (صلوات الله و سلامه علیه) باشند.
...مُحَمَّدٍ الَّذی هُوَ غایَةُ الغایاتِ[25] ...؛ اول الاوائل ایشان است، غایة الغایات هم ایشان است در نظام خلق؛ یعنی هم در سیر نزول، اولین است و هم در سیر صعود، آخرین است.
...وَ آثارُهُ المُنِیفَةُ مَورِدُ الکَمالاتِ مِنَ السَّعاداتِ[26] ...؛ و آثار آن حضرت، آن آثار منیعه یا منیفهای که مورد کمالات است... اولین اثر و مبارکترین اثر وجود ایشان، همان وجود شریف آقا امیرالمؤمنین (صلوات الله و سلامه علیه) و ورثه ایشان هستند. [این آثار] مورد کمالات و منبع سعادات هستند.
...عَلَیهِ وَ عَلی آلِهِ أفضَلُ الصَّلَواتِ وَ أجمَلُ التَّحیاتِ.[27]
و لذا چون ایشان اکمل انبیاء و افضل انبیاء و اشرف آنها هستند، شریعت ایشان هم شریعت شریفه است. لذا این شریعت که شریعت سمحه و سهله است... بعضی درسنخواندهها، سهل را یعنی تسامح [میگیرند]؛ آن غلطی که اباحهگرها دنبالش هستند که به شریعت پایبند نباشند. این معنا غلط است. اینها نفهمیدهاند که حضرت که فرمودند: شریعت من، شریعت سمحه و سهله است، یعنی کسی که بخواهد قرب الی الله پیدا بکند، راه برایش هموار است. آن سختیهایی که در شرایع گذشته مثل آیین حضرت عیسی یا آیین حضرت موسی، در آن هست، به برکت پیامبر اکرم (صلوات الله و سلامه علیه) آن سختیها وجود ندارد. سهلالوصول است برای رسیدن به مقام انسانیت؛ و راه راحت و روشن و روانی است که انسان میتواند در اسرع وقت، با کمترین عمل — روایات زیادی داریم — در این شریعت مقدسه، به کمال مطلوب برسد. فقط عمده این است که شخص مراقبه داشته باشد که از این حظوظ معنوی که به برکت پیامبر اکرم، خداوند تبارک و تعالی به این امت عنایت فرموده است، از این حظوظ، خودش را بیبهره نکند. سمحه و سهله معنایش این است.
ویژگی امت پیامبر (ص): توفیق میان برهان و نقل
...وَ لِذا تَری أُمَّتَهُ الشَّریفَةَ إذا حاوَلُوا تَحقیقَ مَعانِی التَّوحیدِ، وَفَّقُوا بَینَ البَراهینِ العَقلِیَّةِ وَ النَّوامیسِ النَّقلِیَّةِ[28] ...؛ لذا میبینید که کاملین از اهل معرفت، هم در شریعت نهایت مراقبه را دارند و هم در طریقت، در مقام عمل، حافظِ جمیع جهاتی که مربوط به حفظ طریقت است، هستند؛ در هر دو جهت، مراقبه دارند. همان طوری که به ظاهرِ صلاح اهتمام میورزند، در اطواری که برای شخص مُصلّی در نماز حاصل میشود، و در این حرکات و سکنات و سجود و رکوع و اینها، حقایقی که وجود دارد. شما به اسرار الصلاة مرحوم شهید ثانی (رضوان الله علیه) مراجعه بفرمایید. در زمان ما هم یکی از بهترین کتابهایی که هست، اسرار الصلاة و سرّ الصلاة از مرحوم امام (رضوان الله تعالی علیه) است. این کتب باید در حوزهها به عنوان کتاب درسی قرار بگیرد؛ معالاسف واقع نمیشود.
لذا میفرمایند که این کسانی که از بین امت به این معانی دسترسی پیدا کردهاند، هم از یک طرف، آن مشعل برهان را در یک دست [دارند] و از طرفی دیگر، روایات وارده از اهل بیت عصمت و طهارت (سلام الله علیهم اجمعین) را در دست دیگر؛ و توفیق بین این دو برقرار میکنند. به نحوی که هر یک، مؤید دیگری هستند. توفیقی برقرار میکنند که قاصرین از این معنا، به هر حال، محرومند.
...بِما لا یَتَصَوَّرُ عَلَیهِ المَزیدُ[29] ؛ آنقدر در این توفیق موفق بودهاند که بهتر از آن دیگر نمیشود. حَیثُ یَدفَعُونَ شُبُهاتِ بَعضِ الفَلاسِفَةِ القاصِرینَ[30] ...؛ آنهایی که مثلاً در حکمتهای بحثی، در مرحله حکمت مشاء ماندهاند، یا بعضی در خصوص مثلاً حکمت اشراق سیر میکنند و بالاتر از آن را ندیدهاند، یا بعضی همت بیشتری ورزیدهاند و در حکمت متعالیه آمدهاند، ولی باز هم اینها از یک جهت که اگر وارد طریقت نباشند و به همان حکمت بسنده کنند، باز به هر حال ناقص هستند.
اینها [کاملین] آمدهاند از یک طرف، شبهاتی را که بعضی از فلاسفه قاصر، از تطبیق آنچه را که به نظرشان صحیح است با آنچه از ناحیه وحی در آیات مبارکات یا احادیث و روایات وارد شده است، بین اینها نتوانستهاند تطبیق بدهند، این بزرگان آمدهاند و تطبیق دادهاند. و لذا میبینید وقتی که آنها شرح یک حدیث میکنند، [شرحشان] یک کتاب میشود. [در حالی که] بعضیها از حد همان ترجمه حدیث، بالاتر حرفی نمیتوانند بزنند.
بعضیا یک آیه را ممکن است یک ماه — خداوند وقتی این عنایت را بکند — بحث کنند. بعضیها اگر تمام جهات صرفی و نحوی و فقهی و اصولی و بلاغی و فصاحی هم در آن باشد، ممکن است یک هفته بیشتر نتوانند صحبت کنند. اگر علم انسان، محفوظاتی از گفتههای دیگران باشد، نتیجهاش همین میشود. اما اگر علم، از حی قیوم [ناشی شود]، دیگر تمامی ندارد.
شواهدش بود؛ مرحوم آقا میرزا علی قاضی (رضوان الله علیه) در حقایق، در بحث دلالت لفظ بر بیش از یک معنا، ایشان مطلبی را نقل میکند که از مرحوم بزرگواری که در همان نجف قبر ایشان است، بله... که در مفاتیح الجنان هم اسمشان را آوردهاند؛ مرحوم سلطانآبادی. ایشان در آنجا از دو نفر نقل میکند — آن دو نفر را بنده میدانم، حالا ایشان نام نبرده است — اینها میرفتند، یک آیه شریفه را یک ماه، هر روز حرف جدید، هر روز حرف جدید [بیان میکردند]. که به تعبیر [ایشان]، اگر یک سال هم میرفتند، ایشان همان آیه را میتوانست بحث کند.
دفع شبهات فلاسفه قاصر به وسیله معارف اهل بیت (ع)
این بزرگان، شبهات آنها را دفع میکنند. چرا؟ ...لِمَا أُنزِلَ عَلَیهِم مِنَ النص الصریح[31] ؛ این از راه فکر و رفتن به کتابهای افراد و یا گفتههای افراد، به دستشان نیامده است. از عنایاتی که پروردگار به قلبشان فرموده است، میبینند. عجب! ما در همین زمان خودمان، افرادی بودند... ما روایات متعارضه را میبردیم پیش یکی از بزرگوارانی که بنده او را دیدم؛ این بزرگوار اصلاً درس به آن صورت نخوانده بود. [وقتی میگفتیم] این روایات متعارضه [هستند]، [ایشان] معنای این را و معنای آن را جوری معنا میکرد که اصلاً هر دو باید باشند و اصلاً تعارضی نمیدید. و کذلک در سایر علوم حقیقیه و معارف یقینیه.
قَد بَیَّنُوا مواقِعَ خَلَلِهِم[32] ؛ جایی را که آنها به خطا رفتهاند، روشن کردهاند. وَ أظهَرُوا مَواضِعَ زَلَلِهِم[33] ؛ و لغزش آنها را [آشکار ساختهاند]. ...بِمَا یُستَبان مِنهُ مَحَلُّ اللَّبسِ وَ یَتَمَیَّزُ بِهِ السُّهَاء عَنِ الشَّمسِ[34] ؛ به آنچه که از او جدا میشود محل اشتباه و خطا. السُّها، یعنی ستاره پنهان، معلوم و تمیز داده میشود از خورشید.
وَ کُلُّ ذلِکَ إنَّما هُوَ مِن شَعشَعَةِ مِن ذکاء تَمیط لَیلَةً أدهَمَ، بَل شِنشِنَةٌ أعرِفُها مِن أخزَمَ...[35]
همه این چیزهایی که... همه این آوازها از شه بود. همه اینها، إنَّما شَعشَعَ، از برکات انتشار شعاع نور حضرت ختمی مرتبت (صلوات الله و سلامه علیه) است که ممیت و زائلکننده آسمان جهالت و تاریکیهای جهالت است. جهالت را به لَیلِ أدهَم، یعنی لیل بسیار تاریک و ظلمانی، تشبیه کرده است.
بلکه این چیز مهمی نیست؛ از این بزرگان بار اول نیست که اینها صادر میشود. بلکه این شِنشِنَةٌ، یعنی طبع و عادتی است و طبیعتی است که أعرِفُها مِن أخزَمَا. این مَثَلی بود از قبیله طیّ. این شخص، پسر ناخلفی داشت، پسر بدی داشت، آباء او هم... این پسر همیشه پدر را اذیت میکرد. بعد [پدر] مرد، نوهها هم بزرگ شده بودند. اینها هم یک روزی به این پدربزرگ بیچاره هجمه آوردند. بعد، او برداشت و آمد این حرف را زد. گفت: إنَّها شِنشِنَةٌ أعرِفُها مِن أخزَمَا. اسم پسرش أخزَم بود. این ابواخزم گفت: این چیز جدیدی نیست. بابای این بچهها هم با من بدی میکرد، حالا این بچهها هم به هر حال، به طبع به بابایشان رفتهاند و با من بدی میکنند.
حال، این مَثَل شد برای اینکه بگویند این طبیعت شیء است و عادت هست. در جاهای خوب هم این را به کار میبرند. میگویند اینکه میبینیم از این بزرگان، خطاها جواب داده میشود، موارد لغزش دیگران بیان و توضیح داده میشود، یک چیز جدیدی نیست. دأب آنها بر این است که از آنچه خدا به ایشان عنایت فرموده، دریغ ندارند و به اهلش میرسانند.