98/11/16
بسم الله الرحمن الرحیم
استعداد در پذیرش معرفت/مقدمه /عرفان
موضوع: عرفان/مقدمه /استعداد در پذیرش معرفت
مقدمه: تفاوت استعدادها در پذیرش معارف الهی
این متن توسط هوش مصنوعی پیادهسازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.
پاسخ اینها در خود خطبه داده شده است. ما اهل اعتراض بودیم که چرا عدهای میفهمند و عدهای نمیفهمند. خب، در خطبهای که در جلسه قبل خواندیم و حال نیز به آن اشاره میکنیم تا متوجه باشیم که ما اهل اعتراض نیستیم، چون فرمودند که تجلیات معانی ظاهره از حق تبارک و تعالی، این تجلیات نسبت به اهل وداد، طوالِعُ المَعارِف است؛ یعنی [نسبت به] اهل قرب و آنهایی که حسن سریره دارند، برای آنها در حقیقت، طلوع معارف است.
و به نسبت به افرادی که اهل عناد و اهل بُعد هستند — حال، از کجا اهل عناد و اهل بُعد شدهاند؟ این به اعتبار همان عین ثابتشان است — برای آنها چیست؟ مَغارِبُ طَلائِعِ عَوارِف است. یعنی آنچه که مربوط به باب معرفت است، در نفوس اینها در حال غروب است؛ یعنی نفوس اینها پذیرش این معنا را ندارد. چرا؟ به اعتبار عین ثابتشان. و اینها در حقیقت، طلب غروب کردهاند؛ یعنی اینها غروب را میخواهند، بروز و ظهور را نمیخواهند. طلوع، با استعداد اینها و با وجود آنها و در حقیقت با مزاج آنها، سازش ندارد. طلب غروب کردهاند به اعتبار لسان استعدادشان و اقبالشان هم به ظلمت است.
انحراف در فهم توحید و ولایت اهل بیت (علیهم السلام)
لذا وقتی که درباره، فرض کنیم، راجع به توحید حق تبارک و تعالی صحبت میشود، وقتی سراغ اهل بیت (سلام الله علیهم اجمعین) میروند، از اهل بیت، استقلال در وجود میفهمند. یعنی همه میگویند خدا یکی، آقا رسول اکرم (صلوات الله و سلامه علیه) یک حقیقت، آقا امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) یک حقیقت. بعد هم بعضیهایشان وقاحت را به اینجا رسانده و حتی گفتهاند که اگر علیالفرض محال، خداوند تبارک و تعالی منع فیض کند، ائمه (علیهم السلام) کار خدا را مستقلاً و منعزل عن الحق انجام میدهند. این غیر از شرک، چیز دیگری نیست.
ابداً نه حضرات به عنوان ولایت در طول پروردگار هستند — که بعضی از باز جَهَله گفتهاند — و نه در عرض. وقت، [یعنی] بحث طول و عرض، قوامش به غیریت است و ولایت حضرات، دومیِ ولایت حق تبارک و تعالی نیست؛ بلکه ظهور همان ولایت است. چون این ولایت، به اطلاق وجودی تعلّق میگیرد؛ به ولایت مطلقه، یعنی اطلاق وجودی. چون الله تبارک و تعالی به اطلاق وجودی، ولیّ است، لذا هیچ جایی برای غیر و دومی نمیگذارد و دومی از سنخ او، دیگر نیست. پس هر ولایتی که در نظام وجود، تکویناً وجود داشته باشد، از شئونات و ظهورات و تجلیات آن ولایت واحده کلیه الهیه است.
حال، این اجمال [مطلب] است. خب، زیر بار اینها نمیروند؛ این حقایق را نمیتوانند بفهمند.
وَ سُبحانَهُ مِن باطِنٍ...[1] ؛ حال، منزه است پروردگار عالم از باطنی که... چون در حق تعالی... حال...
ظهور و بطون حق و مظهر تام او
عرض کردیم تعدد جهات نیست که از یک جهت باطن باشد و از جهتی دیگر ظاهر؛ در عین حالی که باطن است، ظاهر هم هست؛ و در عین حالی که ظاهر است، باطن هم هست. لذا در آن بیان امیرالمؤمنین (سلام الله علیه)، عرض کردیم: هر باطنی غیر از حق، [صرفاً] باطن است و ظاهر نیست؛ و هر ظاهری غیر از حق، [صرفاً] ظاهر است و باطن نیست. تنها اوست که هم ظاهر است و هم باطن.
و آن مظهر کلی او، که حقیقت محمدیه (صلوات الله و سلامه علیه) هست و امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) که نفس شریف آن حضرت است به حکم آیه شریفه سوره مباهله، این حقیقت باز به جهت مظهریت، هم ظاهر است و هم باطن. لذا در روایتی که از امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) رسیده است، حضرت فرمودند: أنَا الأوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الباطِنُ[2] . آن کسی میتواند این حرف را بزند و این کلام بر زبان او جاری بشود که در حقیقت، مظهریت تامه اسماء حق تبارک و تعالی را واجد باشد؛ و واجدِ تدوینی آن حقیقت نیست الا امیرالمؤمنین و رسول اکرم (که یک حقیقت هستند) و ورثه آنها که الان، وجود شریف حضرت حجة بن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است.
لَیسَ لِخَفائِهِ سَبَبٌ [سِوَی غایَةِ ظُهُورِهِ][3] ؛ لذا اهل معرفت قائلند که ماسویالحق و ماسوای مظهر تام حق، غائب هستند؛ حق، ظاهر است و هرگز غائب نبوده است. لذا اینگونه کلمات را گاهی بیان میکنند که مثلاً حقیقت حضرت حجت (سلام الله علیه)، حسب اعتقاد ما، لَولَا الحُجَّةُ لَساخَتِ الأَرضُ بِأَهلِهَا[4] و بیانات دیگری که از آیات میتوان استفاده کرد و برهانی هم بر این داریم که بحث قاعده امکان اشرف که از قواعد خوب در حکمت است، برای همین معنا استفاده میشود. در اینها دارد که اگر حضرت نباشند، لَساخَتِ الأَرضُ؛ [زیرا] بقیه، واسطه فیض وجود به جمیع موجودات [هستند]. بنابراین، اینها غائب نبودهاند؛ اینها ظاهرند و هرگز غائب نشدهاند. ما غائبیم و فکر میکنیم آنها غائبند. آنکه توان دیدن نور خورشید را ندارد، میگوید اصلاً خورشید طلوع نکرده است؛ دقت کردید؟ در حالی که خورشید دائماً طالع است و طلوع خورشید، دائمی است.
پرسش حضار:ضعف قابلیت هست از ما دیگر؟
پاسخ استاد: بله، ضعف از ماست؛ ضعف وجودی داریم. قوابل هستند که به هر حال، بعضیها در یک موضعی قرار میگیرند که مثلاً در چند ساعتی، طلوع خورشید برای او طالع است؛ اما قوابل، طلوع و غروب دارند. ولی رَبُّ المَشارِقِ وَ المَغارِبِ، خودِ حق تبارک و تعالی است.
حجاب خلق و مراتب آن
... سوى غاية الظهور بنيِّرات منصاته[5] ؛ یعنی حق تبارک و تعالی هیچ منشأئی برای اینکه محجوب باشد، ندارد؛ چون حجاب او... او محجوب نیست. حجاب از ناحیه خلق است؛ خلقِ حق است که خودِ خلق شدن، حجاب است.
حُجُب یا نورانی است و یا ظلمانی. آنچه که مربوط به نفس و عوالم نفس و اینها باشد، حجاب هست؛ حُجُب ظلمانی، بالاخص حجاب نفس که أغلَظُ الحُجُب است. و اما آنچه که مربوط میشود به بالاتر از این مرحله ، لعل عقل هم حجاب است؛ به یک معنا، عقل هم حجاب است. چون عقل هم... اگر کسی اسیر عقل بشود... در آن جلسه قبل عرض کردم دو طایفه هستند که با اهل معرفت به هر حال [مخالفت] دارند؛ عدهای از کسانی که منغمر و محجوبند، اینها نمیتوانند بالاتر از این را [درک کنند و] برسند.
لذا با اینها مخالفت [میکنند]. عدهای هم به خاطر علوّ همتشان است که [میگویند] خودتان را محدود و در مرحله پایین نگه ندارید. اگر در لسان اهل معرفت — چه آنهایی که با لسان ادب، یعنی ادبیات و اینها، وارد شدهاند و چه آنهایی که به صورت نثر، مطالبی را بیان کردهاند — به اهل حکمت و عقل میتازند، این نه از باب این است که اینها با عقل مخالف باشند؛ [بلکه] میخواهند بگویند طورِ انسان بالاتر از عقل [وجود دارد]. اگر انسان در مرتبه عقل بماند، تعبیرشان این است که عقل، عِقال است؛ یعنی انسان را نگه میدارد. چطور عِقال، مرکب را در یک جایی نگه میدارد و نمیگذارد حرکت کند؟ عقل هم، انسان را از سیر الی الله باز میدارد. تا مراحلی خوب است، اما اینگونه نیست که تا آخر مرتبه، همهاش کار عقل باشد و با عقل و با راه عقل، بتوان به همهجا راه پیدا کرد.
و ما تستوجبه من لوامع الأضواء ظهور الأنوار بالأكمام[6] ؛ این شهود که از وراء حجب نورانی است، اشاره به این است: چطور وقتی انسان میخواهد چشمش را به طرف خورشید کند، آستین را بالا میآورد تا از آن طریق، یک مقداری نور برای او محدود شود تا بتواند مشاهده کند؟ اینهایی هم که محدود به حجب نورانی هستند، مانند کسی در حقیقت هستند که با کُمّ و آستین، مانعی درست کرده است که نور را ببیند. پس این دارد نور را میبیند، اما در حجاب نورانی. حالا، تعبیر شده است به کُمّ؛ این کنایه است از همان حجب نورانی. تا زمانی که سیر در اسماء الله است، به یک معنا باز محجوب است؛ چون اسماء، تعینات ذات هستند و لذا وقتی که ذات، متعین به اسماء شد، باز صریح ذات برای کسی مشهود نمیشود.
این حجب، ظلمانی، که واضح است، برای اهل [سلوک] از بین میرود — یعنی به عنایت حق. ولی [رفع] حجب نورانی به طور تمام، فقط برای حضرت ختمی مرتبت (صلوات الله و سلامه علیه) و ورثه ایشان است. از اینها، همه، تمام حجب نورانی هم به عنایت ازلیه سابقه حق تبارک و تعالی برداشته میشود.
بررسی آیه تطهیر و مقام طهارت اهل بیت (علیهم السلام)
حال، وجوهی برای این بیان میکند. بنده از همین آیه تطهیر، این معنا را میتوانم استفاده کنم. عرض میکنم خدمتتان که چون رِجس — راساً و جنسِ رِجس — از حضرات، به عنایت سابقه الهیه رفع شده است و هیچ رجسی بالاتر از شرک نیست. اساسِ شرک، چه خفی و چه جلی — جلی که واضح است، ولی عمده، شرک خفی است — [این است که غیر حق را مؤثر بدانی]. [در حالی که باید] فقط حق را مشاهده کنند. و [این رجس] از این حضرات، به حکم آیه تطهیر، برداشته شده است. دقت فرمودید؟
این آیه تطهیر، این نیست که بعضی از منبریهای درسنخوانده میگویند... یعنی بله، آقایان دزدی نمیکنند، آقایان حرامهای دیگر را انجام نمیدهند، واجبی از ایشان فوت نمیشود. این نیست. این مال اولیاست؛ افراد مؤمن واقعی. مرتبه اولی از مراتب ایمان، تارکِ محرمات و فاعلِ تمام واجبات است. [چه] رِجسی هست که مزیت این معنا [را برساند] که آیه تطهیر، با آن همه اهمیتی که در روایات وارده از فریقین نسبت به پیامبر اکرم و حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) و ورثه ایشان وارد شده است، [این باشد]؟ این معنا، [یعنی] رِجس به تمام معنا و منشأ تمام ذنوب — چه ذنوب ظاهری و قالبی و چه ذنوب باطنی و قلبی — همه اینها جهل است و جهل، اساس او از بین رفته و نسبت به این حضرات کنده شده است به عنایت ازلیه پروردگار عالم. و سرّ تقدم و برتری این ذوات بر همه انبیای سلف، بلا استثناء — از جمله حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) که بر تمام انبیاء به استثناء پیامبر [اکرم] افضل است — به خاطر همین جهتی است که عرض کردم و منشأ آن هم این آیه مبارکه تطهیر است.
پرسش حضار: رِجس از اول نبوده یا اینکه بعداً رفع شده؟
پاسخ استاد: بله، نه، از اول نبوده است، اصلاً ذاتاً نبوده، خداوند اینگونه جعل فرموده، اینها طاهر و مطهّر هستند من جمیع الجهات.
پرسش حضار: چرا اینجا این معنای ظاهر آیه اینجور میرسد که اینها رجس مثلاً بوده، و رفع کرده و دفع کرده ﴿لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ﴾[7]
؟ ظاهرش این شکل [است].
پاسخ استاد: این اراده، اراده تکوینی است قبل از خلق.
پرسش حضار: این تکوینش درسته.
پاسخ استاد: نه اینکه بعداً... إنَّما یُریدُ... نه اینکه بعداً، یعنی بعد از این نشئه، خداوند چنین کاری را میکند.
پرسش حضار: خب، در عالم تکوین درسته.
پاسخ استاد: این اراد و یُریدُ، از زمان منسلخ است وقتی به حق نسبت داده میشود.
و جلّ شأنه من ظاهر لا علَّة لظهوره غير توغُّل كونه في بطائن حجبه [8] ؛
علت ظهور چیست؟ این است که او توغّل دارد؛ توغّل در بُطونِ حُجُبِه. حق تبارک و تعالی در مرائی آفاق و انفس، او ظاهر است و از یک جهت باز باطن هست، در بطون حُجُب. اینکه این حُجُب، حجب نورانی هستند، یعنی اسماء [الهی]. در باطن آن اسماء، حق تبارک و تعالی در آنجا باطن است.
و ما يستدعيه من غياهب الظلام،[9] ؛ این اشاره است به عالم ماده و به اصطلاح، عالم طبیعت که ظلمت شدیده مربوط به اینجاست. فباطِنٌ لا یَکادُ یَخفَی[10] ؛ یعنی حق تعالی چه در عالم انوار باطن است — و جهت بطونش این است که انوار، تعینات حق میشوند — و چه در عالم طبیعت باز او باطن است. چرا؟ چون عالم طبیعت هم از حُجُبی است که مانع از این است که انسان نور حق را مشاهده کند.
ولی آن حقیقتی مثل امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) که این حُجُب از او رفع شده است، میفرماید: مَا رَأَیتُ شَیئاً إلّا وَ رَأَیتُ اللهَ قَبلَهُ وَ بَعدَهُ وَ مَعَهُ[11] . و به تعبیر دیگر که بعضی از محققین میفرمایند رسیده است: وَ فِیهِ.
وَ ظاهِرٌ لا یَکادُ یبدو[12] ؛ او ظاهر است و شدت ظهور، موجب این شده است که او باطن باشد. پس هم باطن است و هم ظاهر.
مقام حضرت محمد (ص) به عنوان مطلع و منتهای خلقت
ثُمَّ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلی مُحَمَّدٍ مَطلَعِ تَنَاشرِ کُلِّ خَیرٍ وَ تَمامِ[13] ؛ چون مظهریت تامه برای حقیقت محمدیه (صلوات الله و سلامه علیه) است، لذا هم مطلع اوست، هم منتها اوست؛ هم مطلع اوست و هم به تعبیر ایشان، تمام اوست و پایان و انجام هم اوست. در دو سیر نزول و صعود، موجودات از او ظاهر میشوند و به او منتهی میشوند. لذا حشرِ همه موجودات، با محمد و امیرالمؤمنین (صلوات الله علیهما) و ورثه ایشان است. این است که همه موجودات در حقیقت، بر اینها حاضر میشوند، کما اینکه از آنها ظاهر شدهاند. مظهر اسم مبارک الله، حقیقت محمدیه (صلوات الله و سلامه علیه) است، مکرر عرض کردیم. لذا إنّا للهِ وَ إنّا إلَیهِ راجِعُونَ.
وَ مُفتَتَحِ فَواتِحِ کل فَتحِ وَ مُختَتَمِ کُلِّ خِتامٍ[14] ؛ لذا فتحِ نظام وجود به آنهاست و از آنهاست و ختامِ نظام وجود هم به آنهاست. ذلِکَ هُوَ النُّورُ السّاطِعُ...؛ ﴿ذلِکَ فَضلُ اللهِ یُؤتِیهِ مَن یَشاءُ﴾[15] . این نور ساطعی است که لا تشُوبُهُ شَوائِبُ الفیء وَ لا غَوائِلُ الغمامِ[16] . اینجا دیگر ظل و فیء و اینها همه برمیگردد به خودِ او.
در سایر موجودات، ظلّ الشیء، غیر الشیء است. در سایر موجودات، فیء الشیء، غیر الشیء است. ولی در حق تبارک و تعالی و نور حق، ظلّ و فیئ همه از اوست. لذا: لا تَرم فِی شَّمسِه ظِلّاً سِوَی[17] . این شعر را به عنوان شاهد آورده است. میفرماید: در شمس وجود و در نور وجود، ظلّی غیر از خودش را طلب نکنید؛ یک ظلّ جدایی از او [نیست]، بلکه ظلّ هم به او بستگی دارد و از او ظاهر است که در حقیقت بشود حجاب. ﴿ألَم تَرَ إلی رَبِّکَ کَیفَ مَدَّ الظِّلَّ﴾[18] . این مدّ و امتداد ظلّ، از مخلوق اول تا انتهای سیر صعودی که باز به همان حق اول منتهی میشود، غیر از نور او چیز دیگری نیست؛ نه اینکه این ظلّ، جدای از او باشد.
﴿...وَ لَو شاءَ لَجَعَلَهُ ساکِناً ثُمَّ جَعَلنَا الشَّمسَ عَلَیهِ دَلیلاً﴾[19] ؛ اوست که دلیل و آیه بر ظلّ است و شهادت به آن ظلّ میدهد و آیت برای او دارد.
فَهِيَ شَمسُ وَ هی ظِلُّ وَ هی فیء [20] ، فَهِيَ شَمسُ الضُّحَی وَ ظِلُّهُ وَ فیؤُهُ وَ فَیضُهُ الوَاضِحُ؛ آن سایه به طرف غروب که میشود، آن را میگویند فَیء. و تعبیر فَیء که میکنند، به اعتبار این است که اینها بروز و ظهور چندانی ندارند. شما به این عمرهای کوتاه دنیا و امثال ما نگاه نکنید. ما به نظام وجود وقتی نظر بکنیم، آنچه که در این عالم طبیعت — که به اصطلاح، أرذَلُ العَوالِم و أنزَلُ العَوالِم است — حظّی دارد، بسیار اندک و بسیار کم است و قابل قیاس با آنچه در عالم مجردات است، نیست. اینها حالت فَیء دارند؛ یعنی بروز و ظهور خودشان بسیار کم است. چرا؟ چون آن روزی که ﴿لِمَنِ المُلکُ الیَومَ لِلهِ الواحِدِ القَهّارِ﴾ [21] که حق تبارک و تعالی این سخن را بیان میفرمایند، ﴿لمن الملک الیوم﴾[22] هیچ مجیبی در مقابل نمیماند و خودِ حق جواب میدهد که ﴿لِلهِ الواحِدِ القَهّارِ﴾[23] . آنجایی که تجلی حق به اسم جلال بشود، هیچ مظهری را باقی نمیگذارد.
وَ عَلی آلِهِ وَ أصحابِهِ[24] ؛ آن آل و اصحاب مقربینی که مِشکاةِ شَملِ کُلِّ هُدًی.
حال، به عنوان جمله معترضه عرض میکنم... ولی این جمله را بعد عرض بکنم بهتر است. یعنی جمعِ هر متفرقاتی... وجهه وحدتی در آنها هست؛ وحدت حقیقیه تمام ماهیات به وجود است. ظهور آن وجود و جامع آن وجود و مظهر تام آن وجود، حقیقت محمدیه و ورثه ایشان است. پس حقیقت محمدیه و ورثه ایشان — که یک حقیقت هستند — در حقیقت، شَمل نظام متفرقات وجود هستند؛ علیالخصوص کثرتی که در این عالم ماده میبینیم.
این معنا از بعضی از روایات هم استفاده میشود. راجع به مسئله ولایت امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) است که عرضه شد بر همه موجودات؛ آنچه که پذیرفتند و آنچه که نپذیرفتند. معنای این نپذیرفتن این نیست که از دایره وجودی و ولایی آنها خارج هستند. آنچه که نپذیرفتند، یعنی عین ثابتشان به همان جهتِ نقص و نقصان در حقیقت بوده که نپذیرفتهاند؛ و الا اگر اصلاً نپذیرند، معنایش این است که در نظام وجود نیایند. اینگونه نیست. آنها حظشان از این ولایت کمتر بوده است؛ این نپذیرفتن، کنایه از [کم بودن] حظّ آنهاست، نه اینکه اصلاً از این ولایت خارج باشند. و از دایره ولایت حضرات خارج... الا اگر چیزی از دایره ولایت خارج باشد، معنایش این است که معدوم مطلق است؛ در حالی که آنها هم هستند و حکایت دارند.
مقام اهل بیت (ع) به عنوان مشکات و مصباح عالم
آنها مِشکاةِ شَملِ شتاتِ متفرقات و پراکندگی نظام وجود هستند. وحدت جمعیه اینها به همان ولایت مطلقه کلیه محمدیه (صلوات الله و سلامه علیه) است. البته این ولایت در حضرات — عرض کردم مکرر — به عنوان مظهریت است؛ نه در طول آن ولایت حق است و نه در عرض آن ولایت حق است. فقط به عنوان مظهر حق هستند، چون اِثنینیتی در مقام نیست.
وَ مِصباحِ جَمعِ کُلِّ ظَلامٍ[25] ؛ هر تاریکی... که تاریکی برمیگردد به تعینات اشیاء. این تعینات، تاریکی هستند. تمام این... حالا این تاریکی، نسبی است. اینکه میگوییم در عالم مجردات تاریکی نیست، یعنی به نسبت به عالم ماده، تاریکی نیست. ولی آنها به لحاظ تعینی که دارند، باز از این محدودیت بهره دارند و در نتیجه، باز به همین مقدار، به نسبت، ظلمت دارند نسبت به مقام ذات.
وَ بَعدُ فَان مَسالِۀ التَّوحیدِ حَسَبَ مَا[26] ...؛ اینجا دیگر [بحث] کفایت [میکند]. ما همین خطبه را میخوانیم؛ اگر عمری باشد و آن معنا حاصل بشود، ادامه میدهیم.