« فهرست دروس
درس تفسیر استاد سید محسن حسینی‌فقیه

1404/07/17

بسم الله الرحمن الرحیم

 دیدگاه محقق خویی/ تفسیر کلمه مبارکه الله /تفسیر سوره توحید

 

موضوع: تفسیر سوره توحید / تفسیر کلمه مبارکه الله / دیدگاه محقق خویی

کلام در فرمایشات مرحوم آیت الله خویی در البیان است. در اینکه اسم مبارکه الله جل و علا، علم ذات است و اسم جنس نیست. ایشان می‌فرمایند دلیل ما بر این مطلب 4 دلیل است، که دلیل چهارم این بود که حکمت وضع اقتضا می‌کند که لفظی را برای ذات مقدسه داشته باشیم. همچنان که الفاظی برای صفات خدای متعال داریم و هر چه می‌گردیم، لفظ دیگری که افاده این معنا کند، نیست، پس می‌گوییم علی القاعده آن لفظ، الله است. البته دائرمدار این است که لفظ دیگری نباشد، که لفظ دیگری هم پیدا نکردیم.

إن قلت: إن وضع لفظ لمعنى يتوقف على تصور كل منهما، و ذات الله سبحانه يستحيل تصورها، لا ستحالة إحاطة الممكن بالواجب، فيمتنع وضع لفظ لها، و لو قلنا بأن الواضع هو الله ـو أنه لا يستحيل عليه أن يضع إسما لذاته لانه محيط بهاـ لما كانت لهذا الوضع فائدة لاستحالة أن يستعمله المخلوق في معناه فإن الاستعمال أيضا يتوقف على تصور المعنى كالوضع، على أن هذا القول باطل في نفسه.[1]

در ادامه، ایشان می‌فرمایند اگر لفظی برای معنایی که آن معنا، ذات مقدسه خدای متعال باشد، وضع شود، لازمه‌اش این است که ابتدا هر کدام از لفظ و معنا تصور شود و تصور معنا به ذات مقدسه خدای متعال باشد و برای ما که ممکن هستیم، امکان ندارد. پس ما نمی‌توانیم بگوییم لفظ الله برای ذات مقدسه الهی وضع شده، چون وضع نیازمند تصور معنا است و معنا و ذات خدای متعال برای ما قابل تصور نیست.

سؤال: واضع را چه کسی قرار می‌دهیم؟ خدای متعال. برای خدای متعال شناخت خودش امکان دارد و واضع لفظ الله برای ذات مقدسه، خود خدای متعال شود. پس تصور المعنا مشکلی نیست. ایشان هم توجه به این اشکال داشته و می‌فرمایند و لو قلنا بان الواضع هو الله، اگر بگوییم واضع، خدای متعال است. او به ذات خودش احاطه دارد. اگر برای خدای متعال وضع این لفظ برای این معنا امکان داشته باشد، این وضع برای ما انسان‌ها فایده‌ای ندارد، چون مخلوق، این لفظ را در معنای خودش استعمال نمی‌کند، زیرا همچنان که وضع نیازمند تصور لفظ و معنا است، استعمال هم نیازمند تصور لفظ و معنا است.

لفظ و معنا را تصور می‌کنیم و لفظ را در این معنا استعمال می‌کنیم. مشکل وضع را حل کنید. بگویید خدای متعال لفظ را در معنا وضع کرده، که دائرمدار این است که بگوییم واضع، خدای متعال است.

ایشان می‌فرمایند برای ما به درد نمی‌خورد، چون ما می‌خواهیم این لفظ را در معنایش استعمال کنیم. حکمت وضع، استعمال است و تا به استعمال نرسد، فایده‌ای ندارد. ما هم نمی‌توانیم معنا را تصور کنیم، پس باید بگوییم علم است.

سؤال: اگر علم است، آیا تصور معنا لازم نیست؟ همان خدایی که او را با این صفات می‌شناسیم، ذات مقدسه‌اش چیست؟ لازم نیست بدانیم. در مقام استعمال، اگر علم باشد، دچار مشکل نمی‌شویم و می‌گوییم همان خدایی که در جوشن کبیر 1000 صفت برایش آمده، اگر علم باشد، مشکلی نداریم. چون تصور معنایش دچار مشکل نیست.

پس حاصل ان قلت این است که ما نیازمند تصور معنا هستیم و ذات خدای متعال قابل تصور نیست.

قلت: وضع اللفظ بإزاء المعنى يتوقف على تصوره في الجملة، ولو بالاشارة إليه، وهذا أمر ممكن في الواجب و غيره، والمستحيل هو تصور الواجب بكنهه و حقيقته، و هذا لا يعتبر في الوضع و لا في الاستعمال، و لو اعتبر ذلك لامتنع الوضع و الاستعمال في الموجودات الممكنة التي لا تمكن الاحاطة بكنهها: كالروح والملك والجن، و مما لا يرتاب فيه أحد أنه يصح استعمال اسم الاشارة أو الضمير و يقصد به الذات المقدسة، فكذلك يمكن قصدها من اللفظ الموضوع لها، و بما أن الذات المقدسة مستجمعة لجميع صفات الكمال، ولم يلحظ فيها ـ في مرحلة الوضع ـ جهة من كمالاتها دون جهة صح أن يقال: لفظ الجلالة موضوع للذات المستجمعة لجميع صفات الكمال.[2]

ایشان می‌فرمایند وضع لفظ به ازای معنا يتوقف على تصوره في الجملة، ولو بالاشارة إليه، فی الجمله بشناسیم، ولو با اشاره. من می‌دانم یک شبهی از دور می‌آید و فی الجمله آن را می‌دانم، اما خصوصیات دقیقش را نمی‌شناسم و اشاره می‌کنم به دانسته خودم و برایش اسمی می‌گذارم. پس فی الجمله او را می‌شناسم، اما بالجمله نمی‌شناسم، ولو بالاشاره الیه.

این تصور، فی الجمله درباره واجب الوجود و غیر واجب الوجود، امر ممکنی است. تصور واجب الوجود بکنهه و حقیقته، امکان ندارد، اما فی الجمله اشکال ندارد. و نه در وضع و نه در استعمال، تصور بالجمله لازم نیست. مثلاً در یک مسافرت، پدربزرگ خانواده می‌فهمد که خدای متعال به او نوه داده و اعضای خانواده برای احترام به پدربزرگ، از او می‌خواهند که برایش اسم انتخاب کند و پدربزرگ با اینکه بچه را ندیده، برایش اسم انتخاب می‌کند و یک علم برای او می‌گذارد؛ یعنی از بچه تصور فی الجمله و اجمالی دارد، اما تصور تفصیلی ندارد. پس برای اینکه اسم علمی را بر ذاتی بگذاریم، تصور اجمالی کافیست. ما هم درباره ذات خدای متعال تصور اجمالی داریم، ولو بالاشاره الیه. البته اشتباه نشود؛ اگر در تعابیر خواندیم که خدای متعال قابل اشاره نیست، منظور اشاره حسیه مکانیه است، نه اشاره به این معنا که بگوییم همان که عالم را آفریده یا واجب الوجود است و امثالهم و اشکالی ندارد.

همچنین اگر علم تفصیلی به ذات چیزی برای اسم گذاری برای او لازم باشد، به خیلی چیزها علم تفصیلی نداریم. مثلاً ما نمی‌دانیم روح، جن، ملائکه و امثالهم چه هستند و ذاتشان چگونه است، پس اسم گذاری برای آنها هم معنا ندارد. و همینطور از لفظی هم که برای ذات مقدسه وضع شده، می‌توانیم آن ذات مقدسه را قصد کنیم، ولو نسبت به ذات مقدسه، شناختی نداشته باشیم.

ذات مقدسه خدای متعال، تمام صفات کمال را واجد است، و الا سر از نقص درمی‌آورد و اگر خدای متعال ناقص باشد، محتاج چیزی می‌شود که کاملش می‌کند، در حالیکه خدای متعال واجب الوجود است و نمی‌تواند محتاج باشد. اگر محتاج به غیر شود، آن غیر، کامل است که او می‌شود خدای متعال یا کامل نیست و باز نیازمند غیر است و هکذا، سر از تسلسل درمی‌آورد. پس خدای ما باید کامل باشد و محتاج به غیر نباشد.

ایشان می‌فرمایند ذات مقدسه دارای تمام صفات کمال است، چون در مرحله وضع، جهتی از صفات کمال دون جهت لحاظ نشده است. از این می‌فهمیم که لفظ الله که کلمه مبارکه جلاله است، برای ذاتی که واجد تمام صفات کمال است، وضع شده، نه صفتی دون صفتی. ﴿هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحَامِ كَيْفَ يَشَاءُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾،[3] این ذات مقدسه، از این صفت به آن پرداخته شده، اما کلمه الله، صفتی دون صفتی نیست، بلکه می‌شود ذات مستجمع جمیع کمالات.

إن قلت: إن كلمة الله لو كانت علما شخصيا لم يستقم معنى قوله عزّ اسمه: ﴿وَ هُوَ اللّهُ فِي السَّمَاوَاتِ وَفِي الأَرْضِ﴾.[4] و ذلك لانها لو كانت علما لكانت الآية قد أثبتت له المكان وهو محال، فلا مناص من أن يكون معناه المعبود، فيكون معنى الآية: و هو المعبود في السماوات والارضين.[5]

ایشان به خودشان اشکال کرده و می‌فرمایند ﴿وَ هُوَ اللّهُ فِي السَّمَاوَاتِ وَفِي الأَرْضِ﴾[6] ، این نمی‌تواند علم باشد، چون اگر علم باشد، آیه برایش مکانیت ثابت کرده، در آنجا که می‌فرماید هو الله فی السموات و فی الارض، می‌گوید این ذات مقدسه در آسمان‌ها و زمین است. پس مکان برایش ثابت کرده است. لذا بگوییم این الله به معنای ال اله است که معبود است (اله یعنی معلوه یعنی معبود). ان قلت می‌گوید اگر علم شخصی باشد، این آیه جور در نمی‌آید، چون شما برای آن علم شخصی، که ذات مقدسه الهی است، آسمان‌ها و زمین تصور می‌کنید، پس مجبور هستید بگویید علم نیست و معنایش، معنای معبودیت است.

خدای متعال در آسمان‌ها و زمین معبود است، یعنی هم در آسمان‌ها و هم در زمین، خدای متعال را عبادت می‌کنند. پس بگویید الله علم نیست. ایشان در پاسخ می‌فرمایند مراد از آیه مبارکه یعنی جایی نیست که بگوییم اینجا خدای متعال هست یا نیست. وقتی بگوییم اینجا خدای متعال نیست، انگار می‌خواهیم خدای متعال را حد بزنیم و محدود کنیم. تعبیر دوم شاید از جهتی بهتر باشد که می‌فرمایند انه محیط بما فی السموات و ما فی الارض، بر آنچه در آسمان‌ها و زمین است، احاطه دارد. لا تخفی علیه منها خافیه.

شاهد مطلب این است که در آیات دیگر ﴿يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَجَهرَكُمْ وَيَعْلَمُ مَا تَكْسِبُونَ﴾.[7]

99-/3413 _1- ابْنُ بَابَوَيْهِ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْعَطَّارُ (رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ)، قَالَ: حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْخَزَّازِ، عَنْ مُثَنًّى الْحَنَّاطِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ-أَظُنُّهُ مُحَمَّدَ بْنَ النُّعْمَانِ- قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: وَ هُوَ اللّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي الْأَرْضِ قَالَ: «كَذَلِكَ هُوَ فِي كُلِّ مَكَانٍ». قُلْتُ: بِذَاتِهِ؟ قَالَ: «وَيْحَكَ، إِنَّ الْأَمَاكِنَ أَقْدَارٌ، فَإِذَا قُلْتَ: فِي مَكَانٍ بِذَاتِهِ، لَزِمَكَ أَنْ تَقُولَ: فِي أَقْدَارٍ، وَ غَيْرِ ذَلِكَ، وَ لَكِنْ هُوَ بَائِنٌ مِنْ خَلْقِهِ، مُحِيطٌ بِمَا خَلَقَ عِلْماً وَ قُدْرَةً وَ إِحَاطَةً وَ سُلْطَاناً وَ مُلْكاً، وَ لَيْسَ عِلْمُهُ بِمَا فِي الْأَرْضِ بِأَقَلَّ مِمَّا فِي السَّمَاءِ، وَ لاَ يَبْعُدُ مِنْهُ شَيْءٌ، وَ الْأَشْيَاءُ لَهُ سَوَاءٌ، عِلْماً وَ قُدْرَةً وَ سُلْطَاناً وَ مُلْكاً وَ إِحَاطَةً».[8]

روایتی هم داریم که مرحوم محمد بن نعمان فی ظن الصدوق قال سألت ابا عبدالله (علیه السلام) عن قول الله عز و جل ﴿وَ هُوَ اللّهُ فِي السَّمَاوَاتِ وَفِي الأَرْضِ﴾[9] . آیه محل کلام را، امام صادق (علیه السلام) می‌فرمایند کذلک هو فی کل مکان، خدای متعال در هر مکانی هست. راوی می‌گوید آیا ذات خدای متعال در هر مکانی هست؟ مثل ما که در این مکان هستیم، ذات خدای متعال، فقط در این مکان نیست، بلکه در همه مکان‌ها باشد.

حضرت فرمودند اگر گفتی خدای متعال در مکانی به ذاتش است، قدر برای خدای متعال معین می‌کنید. ولکن خدای متعال نسبت به خلق بینونت دارد. این مطلب، به یکی از آن 3 مبنا اشاره دارد که آیا خدای متعال با خلق، کمال بینونت، سنخیت یا عینیت دارد؟ از تعابیر آیات و روایات مثل روز، روشن است و استفاده می‌شود که خدای متعال، کمال مباینت و مفارقت را با خلق دارد، نه سنخیت و نه به طریق اولی عینیت!

پس معنای ﴿وَ هُوَ اللّهُ فِي السَّمَاوَاتِ وَفِي الأَرْضِ﴾[10] این شد که همان اللهی که ما به او ایمان آوردیم، یکی از صفاتش این است که به جمیع آنچه در آسمان‌ها و زمین است، احاطه دارد.

والالف واللام: من كلمة الجلالة و إن كانت جزء منها على العلمية، إلا أن الهمزة فيها همزة وصل تسقط في الدرج، إلا إذا وقعت بعد حرف النداء، فتقول يا الله بإثبات الهمزة و هذا مما اختص به لفظ الجلالة، و لم يوجد نظيره في كلام العرب قط، و لا مضايقة في كون كلمة الجلالة من المنقول، و عليه فالاظهر أنه مأخوذ من كلمة لاه بمعنى الاحتجاب و الارتفاع، فهو مصدر مبني للفاعل، لانه سبحانه هو المرتفع حقيقة الارتفاع التي لا يشوبها انخفاض، و هو ـ في غاية ظهوره بآثاره وآياته ـ محتجب عن خلقه بذاته، فلا تدركه الابصار و لا تصل إلى كنهه الافكار.[11]

ایشان می‌فرمایند اگر الف و لام را علم بگیریم، جزء کلمه است، اما یک خصوصیتی دارد که همزه‌اش، همزه وصل است. پس ال اله بوده، ال جزء کلمه است، اما همزه‌اش، همزه وصل است. در همزه اله هم باید تخفیف صورت بگیرد و بشود قال الله. چون 2 تا همزه داریم ال اله، قال الله، الف اول را حذف می‌کنیم و الف سر اله را هم، اگر مرکب باشد، حذف می‌کنیم.

الف و لام از کلمه جلاله، اگرچه بنا بر علمیت، جزئی از این کلمه است، الا اینکه همزه‌اش، همزه وصل است. در درج کلام ساقط می‌شود. الا اذا وقعت بعد حرف النداء، آنجا می‌گوییم یا اله و یاله نمی‌گوییم. بإثبات الهمزة و هذا مما اختص به لفظ الجلالة، و لم يوجد نظيره في كلام العرب قط، که همزه‌اش وصل است و می‌افتد، در عین اینکه علم باشد.

ایشان می‌فرمایند مانعی ندارد که این کلمه مبارکه، منقول باشد. مأخوذ از کلمه لاه است نه اله. لاه یعنی ارتفع. ال اله یعنی خدایی که بلند مرتبه است.

و عليه فالاظهر أنه مأخوذ من كلمة لاه بمعنى الاحتجاب و الارتفاع، فهو مصدر مبني للفاعل، لانه سبحانه هو المرتفع حقيقة الارتفاع التي لا يشوبها انخفاض. اگر از لاه گرفته باشیم، لاه مصدر به معنا فاعل می‌شود یا مصدر به معنا مفعول؟ مصدر به معنا فاعل می‌شود، چون خدای متعال می‌شود ارتفاع دارنده. ارتفاع و حقیقت ارتفاع. هیچ ارتفاع او مشوب و آمیخته با انخفاض نیست. البته ظهورش به ذاته نه، بلکه به آیات و آثارش. محتجب عن خلقه بذاته، اما ذاتش از خلقش محتجب و پنهان است.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه این شعر را نقل می‌کند:

فيك يا أعجوبة الكون غدا الفكر كليلا

أنت حيرت ذوي اللب و بلبلت العقولا

كلما أقدم فكري فيك شبرا فر ميلا

ناكصا يخبط في عمياء لا يهدى السبيلا[12]

ای اعجوبه کون و وجود، در مورد شما فکر، خسته و وامانده شده است. شمایی که متحیر کردی صاحبان عقل را و به هم ریختی عقل‌ها را؛

هر چه فکرم یک وجب جلو آمد، به اندازه یک میل فرار کرد و به عقب برمی‌گردد و در تاریکی‌ها غرق می‌شود و راهی به پیش پیدا نمی‌کند.


logo