1404/07/10
بسم الله الرحمن الرحیم
دیدگاه محقق خویی/ تفسیر کلمه مبارکه الله /تفسیر سوره توحید
موضوع: تفسیر سوره توحید / تفسیر کلمه مبارکه الله / دیدگاه محقق خویی
در جلسه گذشته، صحبت به اینجا منتهی شد که واژه و کلمه باء و کلمه اسم به چه معناست و آیا اسم الاسم است یا اسم است؟ آیا آثار و خواص برای الفاظ و اسامی است یا برای معانی؟ آیا اسمهای خدای متعال،خصوصیت دارد یا معنایی که در این اسم است؟ به مناسبت، وارد این بحث شدیم که اسم اعظم الهی که بعضاً انبیا داشتهاند و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت (علیهم السلام) 72 اسم اعظم از 73 تا را دارند، آیا خود لفظ است که این خصوصیات را دارد یا معنای این اسما؟ در این رابطه، قولی را به تبع آیت الله وحید انتخاب کردیم، که خود الفاظ دارای اثر هستند، ولو معانی هم دارای اثر هستند.
در ادامه بحث، بعد از حرف باء و کلمه اسم وارد بحث کلمه الله میشویم.
درباره کلمه الله، تفاسیر مختلفی وجود دارد، که در جلسه امروز از کتاب البیان مرحوم آیت الله خویی مطالب بسیار مفیدی مطرح میکنیم. ایشان در این بحث، چند مطلب را متعرض میشوند.
مطلب اول: آیا کلمه الله، عَلَم است یا اسم جنس؟ ایشان میفرمایند علم است و در زمان جاهلیت هم، معنای علمیت را برداشت میکردند و به آن قائل بودند و به همین معنای علمیت میشناختند و کلمه الله در آن زمان هم استعمال میشده است. ایشان به مناسبت، شعری را از لبید نقل میکنند.
الله: علم للذات المقدسة ، وقد عرفها العرب به حتى في الجاهلية ، قال لبيد:
ألا كل شيء ما خلا الله باطل وكل نعيم لا محالة زائل[1]
شاهد در این شعر بر سر کلمه اللهی است که بعد از ما خلل آمده است. الله در اشعار عرب جاهلی میآمده یا در قرآن کریم هم اشاره به همین جهت دارد که ﴿و َلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾،[2] اگر از این افرادی که هنوز ایمان نیاوردهاند، سؤال کنی که خالق آسمانها و زمین کیست، میگویند الله. پس کلمه الله در زمان آنها هم استعمال و به معنای علمیت شناخته میشده است.
به تعبیر دیگر، ایشان در اینکه الله، علم باشد، دلیلی که اقامه میکنند، شاید بشود تعبیر کنیم که به وضوحش واگذار میکنند و در اینجا به دلیل دیگری اشاره نمیشود.
و من توهم أنه اسم جنس فقد أخطأ، و دليلنا على ذلك أمور:
مطلب دوم: اسم جنس باشد. ایشان میفرمایند 4 دلیل بر رد اسم جنس بودن داریم. طبعاً اسم از یک جهت، یا علم است یا اسم جنس. اگر اسم جنس نبود، خودبخود علم خواهد بود.
الاول: التبادر، فإن لفظ الجلالة ينصرف بلا قرينة إلى الذات المقدسة، و لا يشك في ذلك أحد، و بإصالة عدم النقل يثبت أنه كذلك في اللغة، وقد حققت حجيتها في علم الاصول.[3]
دلیل اول: تبادر است؛ یعنی در واقع، این ادله، رد دلیل اسم جنس و اثبات دلیل علمیت است. منظور از این تعبیر که گفتیم دلیلی اقامه نمیکنند و به وضوحش واگذار میکنند، این است که این ادله را در مقام رد اسم جنس میآورند، و الا خودش دلیل بر علمیت است.
همانطور که در اصول خواندیم، تبادر علامت حقیقت است. البته مرحوم آخوند در کفایه این بحث را مطرح میکردند که بعضی اشکال کرده بودند که اگر انسان از وضع لفظ برای معنا اطلاع نداشته باشد، خودبخود چیزی به ذهن او تبادر نمیکند. اگر هم از لفظ و معنایی اطلاع داشته باشد، پس تبادر نیست، بلکه با یک سابقه ذهنی است.
ایشان در آنجا به معرفت اجمالی و معرفت تفصیلی پاسخ میدادند و میگفتند تبادر متوقف بر معرفت اجمالی است و معرفت تفصیلی با تبادر حاصل میشود و این معرفت تفصیلی میشود علامت وضع. تبادر باید بدون قرینه و از حاق لفظ باشد تا بشود علامت حقیقت، و الا اگر تبادر با قرینه باشد، فایدهای ندارد و علامت وضع نخواهد بود.
اسم الله به معنای ذات مقدسه الهیه، بدون قرینه تبادر میکند. ایشان میفرمایند ، و بإصالة عدم النقل يثبت أنه كذلك في اللغة، الان ذات مقدسه الهیه از کلمه الله تبادر میکند. با اصاله عدم نقل میگوییم پس در لغت هم همین گونه است. یعنی الان که این معنا تبادر میکند و برمیگردیم، همینطور این معنا از آن معنایی که در ابتدا داشته، معنای انتقالی نداشته به این معنایی که الان در نزد ما تبادر میکند. آن معنای اول، در همین معنای ذات مقدسه الهیه بوده و نقلی صورت نگرفته که بگوییم معنای دیگری داشته و حالا به معنای ذات مقدسه منتقل شده است. آن معنایی که اول داشته، ثابت بوده و تا زماننا هذا میآید. پس در زماننا هذا هم، همین معنایی که الان دارد، همان معنای اول است. ما نمیخواهیم استصحاب قهقرایی جاری کنیم که از زماننا هذا برگردیم و همین معنایی که الان دارد، تا زمان صدر اسلام و نزول قرآن کریم استصحاب کنیم، که بعد بگویید استصحاب قهقرایی که حجت نیست، بلکه از زمان صدور و نزول قرآن کریم و صدور این کلمه مبارکه در لسان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه (علیهم السلام) اصاله عدم نقل را جاری میکنیم، یعنی انگار خودمان را در آن زمان قرار داده و میگوییم این زمان، هر معنایی که الله داشته، بوده و 10 سال بعد، نقل و انتقال به معنای جدیدی پیدا نکرده است. 100 سال یا 500 سال یا 1000 سال بعد، تا زماننا هذا. پس نقلی در معنای الله صورت نگرفته و همان معنای اول، الان هم هست.
الان معنای علمیت به ذهن تبادر میکند. پس در زمان نزول هم به همین معنای علمیت نازل شده است. ایشان میفرمایند دلیل ما بر اینکه علم هست و اسم جنس نیست، اموری است. حجیت اصاله عدم نقل را نباید با استصحاب قهقرایی اشتباه گرفت که بگوییم اتفاقاً در علم اصول که میگویند استصحاب قهقرایی حجت نیست.
الثاني: ان لفظ الجلالة ـ بما له من المعنى ـ لا يستعمل وصفا، فلا يقال: العالم الله، الخالق الله، على أن يراد بذلك توصيف العالم و الخالق بصفة هي كونه الله و هذه آية كون لفظ الجلالة جامدا، و إذا كان جامدا كان علما لا محالة، فإن الذاهب إلى أنه اسم جنس فسره بالمعنى الاشتقاقي.[4]
دلیل دوم: ایشان میفرمایند لفظ جلاله با معنایی که دارد، در معنای وصفی استعمال نمیشود. چون اگر اسم جنس باشد، میشود معنای وصفی. اما اگر علم باشد، معنای وصفی ندارد. مثلاً نمیگوییم العالم الله، الخالق الله، که بعد بخواهیم عالم یا خالق را با الله توصیف کنیم. پس الله، وصف قرار نمیگیرد. اما الله عالم، طرف استعمال میشود و میگوییم خدای متعال عالم است یا ان الله علیم بذات الصدور، علیم برای الله میآوریم، اما اینکه الله معنای وصفی داشته باشد و برای العالم و الله خبر قرار بگیرد و العالم را توصیف کند، اینطور نیست و معنای وصفی ندارد.
پس معلوم میشود که الله، کلمه جامد است، نه اینکه معنای وصفی داشته باشد. اگر معنای جامد داشت، طبعاً میشود علم. میگویید زید مشتق نیست و معنای اشتقاقی وصفی ندارد، بلکه زید وقتی مشتق نبود، میشود جامد و علم.
ایشان میفرمایند اگر کسی بگوید الله اسم جنس است، پس در آن، معنای اشتقاقی را لحاظ کرده است.
سؤال: آیا رجل اسم جنس هست یا نیست؟ اسم جنس است. آیا معنای اشتقاقی دارد؟ خیر. جامد است، اما در عین حال، اسم جنس هم هست. تعبیر ایشان این است که:
1- الله توصیف العالم قرار نمیگیرد.
2- پس معلوم میشود جامد است.
3- اگر جامد باشد، علم است لا محاله.
ما میگوییم جائنی رجل، آیا رجل، توصیف و وصف قرار نمیگیرد و است. میگوییم هذا رجل، این، مرد است. مگر اینکه بگوییم مراد ایشان از وصف، یعنی در واقع از چیزی توصیفی میکند، چراکه خبریت هم یک توصیف است. هذا رجل، از رجولیتش خبر میدهیم. اگر از رجولیت خبر میدهیم، خودش یک توصیف است، که در این صورت میشود اسم جنس. چون ایشان استناد به جامد بودن هم کردند و رجل هم جامد است. اما در عین حال چون یک نحوه توصیفی میکند و در آن هست، ممکن است به اعتبار آن نحوه توصیف، به آن بگوییم اسم جنس.
الثالث: أن لفظ الجلالة لو لم يكن علما لما كانت كلمة لا إله إلا الله كلمة توحيد، فإنها لا تدل على التوحيد بنفسها حينئذ، كما لا يدل عليه قول: لا إله إلا الرازق، أو الخالق، أو غيرهما من الالفاظ التي تطلق على الله سبحانه، و لذلك لا يقبل إسلام من قال إحدى هذه الكلمات.[5]
دلیل سوم: ایشان میفرمایند اگر علم نباشد، لا اله الا الله، کلمه توحید نخواهد بود. (قیاس استثنایی اقترانی) در منطق خواندیم که قیاس به 2 شکل حجت است و ثمر میدهد:
شکل اول: قیاس معمولی و شکل دوم: قیاس استثنایی اتصالی که استثنا میکردیم نقیض تالی را و نتیجه میگرفتیم نقیض مقدم را یا استثنا میکردیم عین مقدم را و نتیجه میگرفتیم عین تالی را.
﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾،[6] ولی فاسد نشدند، پس معلوم میشود اله الا الله وجود ندارد. در ما نحن فیه هم دلیل سوم این است که اگر لفظ جلاله، علم نباشد، لا اله الا الله، کلمه توحید نیست. ولی کلمه توحید هست، پس عَلَم است.
سؤال: چرا اگر علم نباشد و معنای وصفی داشته باشد، لا اله الا الله، کلمه توحید نیست؟ چطور صغری را ثابت میکنیم؟ اگر معنای وصفی داشته باشد، معبودهایی جز معبودهایی نیست و معنا خراب میشود. صغری این بود که اگر به معنای علمی نباشد، کلمه توحید نیست. اگر علم نباشد، معنای توحیدی ندارد، در حالیکه لا اله الا الله، معنای توحیدی دارد، پس علم است.
الرابع: أن حكمة الوضع تقتضي وضع لفظ للذات المقدسة، كما تقتضي الوضع بإزاء سائر المفاهيم، و ليس في لغة العرب لفظ موضوع لها غير لفظ الجلالة، فيتعين أن يكون هو اللفظ الموضوع لها.[7]
دلیل چهارم: ایشان میفرمایند حکمت وضع اقتضا میکند که برای مفاهیم مختلف درباره خدای متعال لفظ وضع کرده باشیم تا مفاهیم مختلف را در مورد خدای متعال افاده کنیم. ما میخواهیم عالمیت خدای متعال را بگوییم، پس باید یک واژه عالم یا علیم و امثالهم برای افاده این معنا وضع شده باشد. یا خدای متعال مربی عالم است، پس باید یک واژه رب العالمینی وضع شده باشد تا این صفت خدای متعال را بگوییم، مثل مهیمن، عزیز، جبار، قدوس، سلام، متکبر، متعالی و امثالهم.
حکمت وضع اقتضا میکند که به تعبیر ایشان برای ذات مقدسه او هم یک لفظی داشته باشیم. برای صفاتش لفظ وضع شده، برای ذاتش هم باید وضع شود. اگر بخواهیم سخن از ذات مقدسه خدای متعال بگوییم، باید یک لفظی داشته باشیم و فرض این است که لفظ دیگری در کار نیست، پس آن لفظ میشود الله.
البته این بحث، مقداری توجیه لازم دارد. هر چه میگردیم، میبینیم لفظ دیگری که این خصوصیت را افاده کند، وجود ندارد، پس میگوییم علی القاعده کدام لفظ است که خصوصیت علم و اسم برای ذات مقدسه را افاه میکند؟ واژه الله است. و ليس في لغة العرب لفظ موضوع لها غير لفظ الجلالة، موضوع برای ذات مقدسه غیر از لفظ جلاله. فیتعین ان یکون هو اللفظ الموضوع لها (جمله خبر)، پس باید لفظ موضوعه برای ذات مقدسه، الله باشد و هر چه میگردیم لفظی غیر از این پیدا نمیکنیم.
إن قلت: إن وضع لفظ لمعنى يتوقف على تصور كل منهما، و ذات الله سبحانه يستحيل تصورها، لا ستحالة إحاطة الممكن بالواجب، فيمتنع وضع لفظ لها، و لو قلنا بأن الواضع هو الله ـو أنه لا يستحيل عليه أن يضع إسما لذاته لانه محيط بهاـ لما كانت لهذا الوضع فائدة لاستحالة أن يستعمله المخلوق في معناه فإن الاستعمال أيضا يتوقف على تصور المعنى كالوضع، على أن هذا القول باطل في نفسه.[8]
بعد خودشان به خودشان ان قلت میکنند و میفرمایند ان وضع لفظ لمعناً یتوقف علی تصور کل منهما، اگر شما بگویید این، علمی است که لفظ، لفظی است که وضع شده برای ذات مقدسه. در این صورت، وضع لفظ برای معنا نیازمند این است که ابتدا لفظ و معنا را تصور کنیم و لفظ را برای معنا وضع کنیم. ما 3 تصور لازم داریم. تصور لفظ، تصور معنا، تصور ارتباط این لفظ با این معنا.
در این صورت و اگر لفظ الله برای ذات مقدسه وضع شده، نمیتوانیم ذات مقدسه را تصور کنیم. احاطه به خصوصیات ذات مقدسه واجب الوجود برای ما که ممکن الوجود هستیم، امکان ندارد. در این صورت، پس با توجه به این خصوصیت، وضع لفظ برای این معنا امکان ندارد.