1404/02/25
بسم الله الرحمن الرحیم
تفسیر معنای اسم الاسم/ بیان نکاتی پیرامون «بسم الله الرحمن الرحیم» /تفسیر سوره توحید
موضوع: تفسیر سوره توحید / بیان نکاتی پیرامون «بسم الله الرحمن الرحیم» / تفسیر معنای اسم الاسم
کلام در جمله شریفه بسم الله الرحمن الرحیم است. باء و معانیاش گفته شد و به اسم هم اشاره شد. در مورد کلمه مبارکه الله هم، ولو مختصراً، عرایضی گفته شد. سخن ما در آخرین جلسه، اضافه اسم به الله بود. اضافه اسم به الله هم، که در تقدیر است، بیان شد.
در این جلسه از مباحث بسیار مهم و دقیق، به قول آیت الله وحید این است که اسم، اسمِ چیست؟ وقتی میگوییم اسم الله، به تعبیر ایشان، آیا اسامی عالم، قادر، علی، عظیم، حکیم، خبیر و امثالهم، که اسماء حسنای خدای متعال در قرآن کریم هستند، اسم چه چیزی هستند؟ اینکه مثلاً اسم خدای متعال، عالم است، این عالم، اسم چه چیز خدای متعال است؟ در اینجا 2 قول عمده وجود دارد:
قول اول: آیا اسم ذات خدای متعال است؟
قول دوم: که قول بعضی هست، این است که اینها اسم اسم خدای متعال هستند. پس آیا اسم ذات خدای متعال یا اسم الاسم خدای متعال هستند؟
ایشان میفرمایند این مبحث، بحثی است مشکل و دقیق، هم از جهت علمی و هم از جهت عملی؛ لذا وارد توضیح کاملش میشوند. در بحث تفسیر، آیت الله وحید در قسمت هشتم متعرض این بحث شدهاند و ما هم به تبع ایشان وارد بحث میشویم.
اسم به معنای لغوی که قبلاً خواندیم، یا از ماده سمه است یا از ماده وسم. یا به معنای علو و ارتفاع است یا به معنای علامت. ایشان به عنوان مقدمه توضیح میفرمایند 2 تا اسم داریم:
1- اسم لفظی؛ مثل عالم، قادر، علی، عظیم و امثالهم.
2- اسم عینی
میفرمایند اسمهای لفظی، اسم الاسم است، نه اسم خود ذات غیب الغیوب. پس اسم لفظی، که به کار میبریم، میشود اسم اسم خدای متعال، نه اسم ذات خدای متعال. پس این اسما میشوند اسماء الاسما.
سپس در مقام توضیح میفرمایند آن ذاتی که لا خبر عنه، دلیلش این است که متصف به اوصاف میشود. یعنی اول علم را لحاظ میکنیم، بعد به ذات متصف به علم میگوییم عالم. پس یک ذاتی را لحاظ میکنیم، که اتصاف به یک صفتی پیدا میکند، که به آن ذات متصف به آن صفت، مثلاً میگوییم عالم یا به صفت قدرت میگوییم قادر و امثالهم و این ذات متصف به صفت علم، که به آن میگوییم عالم، غیر از لفظ عالم بوده و پر واضح هم است که لفظ عالم با عالمی که نشان دهنده ذات متصف به علم است، متفاوت میباشد.
ایشان میفرمایند علم عینی خارجی، وقتی به صورت مشتق و وصف در میآید، حمل بر ذات میشود. یعنی آن ذات، لا یعرف الا به این صفت. کدام صفت؟ صفت عالم، قادر و امثالهم. پس در خارج از الفاظ، خود عالم و قادر عینی خارجی میشود اسم ذات خدای متعال، نه لفظ عالم و قادر، بلکه عالم و قادری که در خارج تعین دارد. این اسمهایی که وجود لفظی دارند، میشوند اسم آن اسم. یعنی آن ذات متصف به آن صفت علم، اسمی دارد که اسم آن اسمی که به خاطر آن، در خارج به خدای متعال میگوییم عالم، این عالم میشود اسم برای آن عالمی که در خارج تعین پیدا کرده است. ما یک ذات داریم، ذات خدای متعال، که این ذات در عالم تعین به یک وصفی متصف است و به اعتبار آن عینیت و خارجیت، عالم است و به آن ذات متصف به علم در عالم خارج و در مقام لفظ میگوییم عالم. این عالم لفظی میشود اسم آن اسم. اسمی که در عالم عینی خارجی به خدای متعال میگوییم، عالم است، که این عالم لفظی میشود اسم برای آن اسم.
تعبیر ایشان هم این است که در مرحله خارج از الفاظ، خود عالم و قادر عینی، اسم ذات خدای متعال است و این اسما که وجود لفظی هستند و در قرآن کریم و سنت آمدهاند، اسماء آن اسما هستند. به این اسم میرسیم به آن اسم و این اسم میشود دلیل بر آن اسم عینی و آن اسم عینی میشود دلیل بر ذاتی که لا خبر عنه، غیب الغیوب علی الاطلاق است. پس ما یک اسم عینی داریم که میشود ذات متصف به صفتی از صفات خدای متعال. در نتیجه، صفت علم در این اسم عینی، عالم است و این اسم لفظی میشود اسم آن اسم عینی، پس میشود اسم الاسم.
پس این اسما، اسماء الاسما هستند و آن اسما میشوند اسماء ذات غیب الغیوبی. نتیجه این شد که حقیقت حق، لا یخبر عنه است، نمیتوانیم از ذات خدای متعال خبری بدهیم، به این معنا که ما شناختیم، بلکه فقط میدانیم که ذات خدای متعال وجود دارد و صفات علم و قدرت و امثالهم، که خودش فرموده، در او هست، اما اینکه این ذات چیست، نمیتوانیم به آن پی ببریم. این ذات، چیزی که از او حکایت میکند، اوصاف است، مثل وصف عالم، قادر، حی و امثالهم. پس به این اوصاف میگوییم حاکی و به ذات خدای متعال میگوییم محکی و این اسمها میشوند دال و ذات خدای متعال میشود مدلول و این اسمها (ذات متصف به عالم عینی خارجی) میشوند اسم و خود او میشود مسمی، اما این عالم و قادری که به خدای متعال میگوییم، نه این لفظ، بلکه عالم و قادری که خدای متعال هست، اسم لفظی نیستند، علم و قدرت حقیقی خدای متعال، اسم است و لفظ القادر میشود اسم او، که اسم آن ذاتی است که ما تعبیر به هو (او) میکنیم.
ایشان در قسمت نهم میفرمایند آیا اسماء خدای متعال که در قرآن کریم آمده، اسم ذات خدای متعال است یا اسم اسم خدای متعال؟ ایشان میفرمایند همانطور که گفتیم بعضی میگویند اسماء لفظیه، اسماء اسماء عینیه هستند، نه اسماء خود خدای متعال. یعنی آن ذات با وصف علم که لحاظ شد، عالمیت میشود اسم ذات خدای متعال و قادریت میشود اسم ذات متصف به آن وصف و اسم حقیقی او است.
به فرموده ایشان اسماء مستفاد از آیات و روایات، به حسب ظهور این است که اسما، اسماء خود ذات قدوس حق است. مثلاً عالم، قادر، الحکیم، العلیم و امثالهم اسم ذات خدای متعال هستند. یعنی اینها اسم الاسم نیستند. ایشان این قول را میپذیرند که این الفاظ، اسم ذات هستند نه اسم الاسم. در حالیکه ظاهر تعبیر این بود که آن طرف قضیه را بگوییم، اما ایشان در قسمت نهم میفرمایند از آیات و روایات، به حسب ظهور استفاده میکنیم که این اسما، اسماء ذات قدوس حق هستند، نه اسماء الاسما. چرا؟
اینکه این اسماء لفظیه، اسم الاسم باشند، مبتلا به 3 اشکال است:
اشکال اول: ایشان میفرمایند در مقدمه اشاره میکنیم که موجود به موجود و وجود لا فی نفسه و موجود فی نفسه تقسیم میشود. موجود لا فی نفسه میشود معانی حرفیه، که موجود هستند، اما لا فی نفسه. موجود فی نفسه یعنی وجودات نفسی که حمل میشوند. معنای حرفی، وجود رابط است و سبب حمل شدن محمول بر موضوع میشود. مثلاً زید و الدار داریم و فی وسط این 2 کلمه میآید و بین زید و الدار رابط میشود و ظرفیت الدار را حمل بر زید میکند. وجود این حرف میشود وجود ربطی و رابطی. اما وجود فی نفسه، حمل بر ذات میشود و محمول است. مثلاً میگوییم الانسان موجود، که اصطلاحاً میشود وجود نفسی. اما وجود رابطی میشود وجود حرف. پس یک وجود رابطی داریم که وجود حرف است و یک وجود نفسی داریم که وجودی است که حمل بر موضوع میشود، مثل الانسان موجود.
وجود فی نفسه 2 قسم است:
قسم اول: وجود فی نفسه لنفسه
قسم دوم: وجود فی نفسه لغیره
وجود لنفسه میشود وجود جوهر و وجود لغیره میشود وجود عرض.
ایشان در ادامه میفرمایند در مخلوقات، علم، قدرت، حکمت و امثالهم، صفاتی هستند که خارج از ذات هستند. این صفات، وصف ذات نیستند، بلکه خارج از ذات هستند. در خارج، کلمات علم، قدرت، حکمت و امثالهم، ما به ازائی دارند در خارج دارند، که میشوند صفت برای انسان. چون خود ذات، فاقد علم است، پس اگر صفت علم پیدا کنیم، این صفت میشود صفت برای ذات و خارج از ذات من. چرا خارج از ذات من است؟ چون من وقتی تولد پیدا کردم، علم به چیزی نداشتم و بعداً هم که به بعضی چیزها علم پیدا کردم، به بسیار الی حد ما لا نهایت له، چیزهایی است که به آنها علم ندارم. همان چیزهایی هم که به آنها علم پیدا میکنم، باز گاهی علم به آنها از دست من میرود. مثلاً به خاطر فراموشی. پس این علم و امثالهم در مخلوقات، صفات خارج از ذات هستند. یک عنوان اشتقاقی میگیریم و این صفت را بر ذات حمل میکنیم. عنوان اشتقاقی از علم میشود عالم، در نتیجه میگوییم زید عالم، زید قادر و امثالهم.
ایشان میفرمایند در موارد مخلوق، یک اسم لفظی و یک اسم عینی داریم، که آن علم اسم عینی، عالمیت زید در خارج است که با خود زید فرق میکند. چون زید بود و عالمیت نبود یا زید هست و عالمیت هست یا زید هست و عالمیت نباشد. پس ما یک اسم لفظی داریم، که عالم است و یک اسم عینی داریم، که عالمیت زید در خارج است. به تعبیر ایشان، لفظ عالم که به زید اطلاق میکنیم، میشود مبین این حیثیت خارجی، که علم داشتن و متصف بودن زید به علم بود. پس ما در مخلوقات، 3 چیز داریم:
1- ذاتشان
2- علم عینی خارجیشان
3- اسمی که بر آن علم عینی خارجی اطلاق میشود؛ لفظی که به آن میگوییم عالم.
ایشان میفرمایند این حرفها در جایی صحیح است که ذات غیر از این صفت باشد، مثل مخلوقات و از این ذاتی که متصف به صفت شده، از صفتش یک عنوان اشتقاقی درست میکنیم، مثل صفت علم، که عنوان اشتقاقی آن میشود عالم و این عنوان اشتقاقی را بر ذات حمل میکنیم و در تمام اعراض اینگونه است.
آیا در ذات جسم، ابیضیت است؟ خیر. چون این جسم، عرض است و ابیضیت بر دیوار به عنوان عرض آن است، که بر آن عارض شده و شاهدش این است که یک زمانی دیوار ابیض نبوده یا ابیض هست و بعداً از ابیضیت خارج میشود. پس ذات دیوار متصف به ابیضیت نیست و ذات این جسم، ابیض نیست و به قول ایشان بیاض ندارد و بیاض بر جسم عارض شده و در نتیجه، عنوان ابیض بر این جسم بار میشود و میگوییم الجدار ابیض. پس لفظ ابیض برای ابیضیت عینی خارجی و ابیضیت عینی خارجی، برای ذات متصف به بیاض اسم و نشانه است.
این حرفها در مورد مخلوق میآید، اما در مورد ذاتی که عین علم و قدرت است و صفات او عین ذات او است و همچنان که در روایات داریم، امام (علیه السلام) در مورد خدای متعال میفرمایند علم کله، قدرت کله، حیات کله، حکمت کله و امثالهم، به قول ایشان، یک حیات و ذات جدایی نیست. علمی و ذاتی نیست، قدرتی و ذاتی نیست، وقتی ذات، نفس ذات، حقیقت ذات و حاق ذات، علم است، ایشان میفرمایند در آنجا معقول نیست که بگوییم اسم لفظی عالم، اسم اسم است. ما اینگونه نداریم که ذاتی داشته باشیم که این ذات در تعین خارجی، اتصاف به علم پیدا کند و بعد این عالم بشود اسم آن اسمی که بر آن ذات اطلاق شده است. در ناحیه خدای متعال یک ذات و صفت علمی، که به این صفت علم متصف بشود و این بشود اسم عینی خارجی و بعد یک لفظی اسم آن اسم بشود، اینگونه نیست. اینطور نیست که یک ذات و وصفی باشد، که در عینیت خارجیت متصف به آن وصف شود و بعد یک لفظ عالم به آن بدهیم. اصلاً این ذات، خود این وصف است. خدای متعال، خود علم و قدرت و امثالهم است. بنابراین عالم که به خدای متعال میگوییم، به تعبیر ایشان اسم الاسم نیست.
ایشان میفرمایند لذا بعضی بین اوصافی که زائد بر ذات است، خلط کردند، که اوصاف، خاصیت مخلوق بودن است. اوصافی که عین ذات است و اصلاً ذاتی غیر از علم نیست، بلکه ذاتی است که عین علم است و علم وصفی نیست که در خارج یک اسم برای او بگذاریم و این بشود اسم آن اسم.
اشکال دوم: آیا اسم، عین مسمی است یا غیر مسمی؟ آیا هر اسمی، خود مسمی است یا غیر مسمی؟ پر واضح است که اسم، غیر مسمی است. مثلاً یک مسمایی داریم که تازه متولد شده و بعد اسمی برایش انتخاب میکنند، مثل زید. پس اسم با مسمی 2 چیز است. ایشان میفرمایند امری است عقلی و سرش این است که اسم بالاخره یا سمه است یا ما به یرتفع المسمی، یعنی، چه از باب علامت و چه از باب علو و معقول نیست که اسم عین مسمی باشد و تمام اهل نظر بر این مسئله اتفاق دارند. مفسر و غیر مفسر که میگویند اسم با مسمی فرق میکند.
اشکال اینجاست که اگر ما برای خدای متعال، اسم عینی قائل شویم، یعنی در وراء الفاظی که برای خدای متعال به کار میبریم، باز در عالم خارج و در عالم عین یک اسم عینی هم برای خدای متعال باشد.
سؤال: آیا آن اسم با مسمی، که خود خدای متعال است، متحد است یا خیر؟ ما اسم عینی را میگوییم. یک اسم لفظی و یک ذات داریم، ذاتی که علم است کله. این ذاتی که علم است کله، آیا یک اسم عینی هم دارد یا ندارد؟ دعوا بر سر آن اسم عینی است. ایشان میفرمایند اگر قرار باشد در ماوراء این الفاظ، باز در عالم خارج و عین، یک اسم عینی برای خدای متعال باشد، میگوییم آن اسم عینی، یا متحد با مسمی است یا غیر آن است. اگر قائل شدیم که خدای متعال، اسم عینی، غیر از اسم لفظی دارد، آن اسم عینی چیست؟ آیا عین مسمی است یا غیر مسمی؟ اگر بگوییم آن اسم عینی خارجی، که عالم خارجی است، عین مسمی است، دیگر اسم نیست. دیگر این عالمی که در لفظ میگوییم، اسم الاسم نخواهد بود، چون اسمی نداریم که آن عالم لفظی بشود اسم آن اسم. چون آن اسم، عین مسمی بود.
ایشان میفرمایند آیا آن اسم، عین مسمی است یا غیر آن؟ اگر عین مسمی است، اسم نیست، چون مقوم مفهوم اسم این است که غیر از مسمی باشد؛ چون در ابتدا هم گفتیم که اسم با مسمی فرق میکند. اگر قرار است این اسم عین مسمی باشد، پس اصلاً اسم نیست. پس در آن وسط ما اسمی نداریم که اسم لفظی بشود اسم آن اسم و اسم الاسم در کار نیست. اگر غیر مسمی باشد، لازمهاش این است که در عین، یعنی در عالم خارج بین ذات و علم خدای متعال تفرقه شود. یعنی اگر این اسم، عین مسمی نباشد، پس ما در خارج، به تعبیر ایشان، یک ذات خدای متعال و علمی در نظر گرفتیم و به عنوان ذاتی که در عالم خارج به این علم متصف شده، به آن گفتیم عالم، ذات متصف و مسمی به اسم عالم، باز برای این عالم، لفظی گذاشتیم که به آن میگوییم عالم. یک عالم، یک عالم عینی خارجی و یک ذات داریم. پس این عالم عینی خارجی بشود اسم الاسم، در حالیکه اگر قرار باشد آن ذات عینی خارجی، باز عالمی باشد که ذات، متصف به آن شده، معنایش این است که یک اسم با مسمی 2 چیز شود و 2 چیز داشته باشیم و این اسم لفظی بشود اسم برای آن، در حالیکه اینگونه نیست.