1403/10/13
بسم الله الرحمن الرحیم
بررسی متعلق باء/ بیان نکاتی پیرامون «بسم الله الرحمن الرحیم» /تفسیر سوره توحید
موضوع: تفسیر سوره توحید / بیان نکاتی پیرامون «بسم الله الرحمن الرحیم» / بررسی متعلق باء
کلام درباره سوره مبارکه توحید است و در ابتدا راجع به بسم الله الرحمن الرحیم بحث کردیم و به کلام آیت الله وحید (حفظه الله) رسیدیم که گفتند میتوان برای متعلق بسم الله الرحمن الرحیم 3 وجه را در نظر گرفت:
وجه اول: اَقرأ یا اِقرأ
وجه دوم: استعین
وجه سوم: اَبدأ و اَبتدِأ یا اِبدأ
متعلق باء: استعین
در این زمینه به این مطلب رسیدند که متعلق باء را استعین بگیرند. به نظر بعضی از بزرگان این تقدیر ممکن نیست؛ چون با حصر آیه ﴿ایاک نستعین﴾[1] ناسازگار است. خدای متعال در این آیه میفرماید نستعین (فقط از خودت)، در حالیکه اگر استعین در تقدیر باشد، میشود استعین بسم الله الرحمن الرحیم. پس غیر از الله به اسم الله استعانت جسته شده و استعانت به اسم الله و غیر از خود الله (ایاک) درست نیست و با حصر در آیه، استعانت به اسم منافات پیدا میکند.
پاسخ اشکال
آیت الله وحید (حفظه الله) در پاسخ به این اشکال میفرمایند اولاً ما این اشکال را به بعضی دیگر از آیات، مثل آیه ﴿وَاسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ﴾[2] نقض میکنیم. چطور در آن آیات، استعانه به صبر و صلات خواسته شده و طلب شده که استعانت کنید؟ صبر و صلات، یک معنای ظاهری دارد و آن اینکه صبر یعنی روزه و صلات یعنی نماز. اما معنای باطنی این آیه طبق روایات، پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) هستند. یعنی صبر، پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و صلات، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) میباشند.
پاسخ حلی این است که استعانت به اسم موضوعیت نداشت، بلکه طریقیت داشت. استعانت به اسم، طریق است به استعانت از خدای متعال. اسم الله، طریق به خدای متعال بوده و در عرض او نیست. بلکه در طول و طریق به الله است، پس با ﴿ایاک نستعین﴾[3] منافات ندارد.
امکان ثبوتی و اثباتی استعانت
در ادامه ایشان میفرمایند از نظر ثبوتی، وجه تقدیر استعانت قبل از بسم الله الرحمن الرحیم و به عنوان متعلق بسم الله الرحمن الرحیم، ثبوتاً مشکلی ندارد و از نظر اثباتی هم این قول، مثبت دارد. مثلاً ایشان به روایتی استناد میکنند که متعلق بسم در بسم الله الرحمن الرحیم، استعین باشد.
استشهاد به روایت
این روایت از امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را مرحوم شیخ صدوق (اعلی الله مقامه) در کتاب توحید صفحه 241 و وسائل هم آن را نقل کرده و سند روایت از محمد بن قاسم جرجانی شروع میشود و او روایت را به امام حسن عسکری (علیه السلام) میرساند و ایشان از پدران بزرگوارشان از امیرالمؤمنین علی (علیه السلام). قسمتی از روایت که محل استشهاد ماست، به این شرح است که فقولوا عند افتتاح كل أمر صغير أو عظيم : بسم الله الرحمن الرحيم ، أي : أستعين على هذا الأمر بالله.[4] وقتی میخواهید امر صغیر یا عظیمی را شروع کنید، بگویید بسم الله الرحمن الرحیم.
در این جمله کلمه کل، از ادوات عموم است و مدخول کل 2 نوع امر بیان شده است. یکی امر صغیر و دیگری امر عظیم و هیچ چیز از تحت امر صغیر و عظیم جدا و خالی و خارج نیست. یعنی عند افتتاح تمام چیزها قولوا بسم الله الرحمن الرحیم (شاهد مطلب). امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بلافاصله میفرمایند أی استعین (شاهد کلام) علی هذا الامر بالله. بسم الله الرحمن الرحیم یعنی استعین علی هذا الامر، وقتی میخواهیم کار و امر صغیر یا عظیمی را افتتاح کنیم، استعانت میجویم به خدای متعال. در این روایت، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) با أی تفسیریه، متعلق بسم الله الرحمن الرحیم (استعین) را بیان کردند.
دلالت روایت و مدعای آیت الله وحید (حفظه الله) کامل است، یعنی معلوم است که متعلق بسم الله الرحمن الرحیم، استعین است و امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) وقتی تفسیر و معنای بسم الله الرحمن الرحیم را بیان میکردند، متعلقش را استعین گرفتند.
بررسی سندی روایت
آیت الله وحید (حفظه الله) در این روایت یک بحث سندی کردند و سند این روایت از محمد بن قاسم جرجانی یا به تعبیر دیگر، محمد بن قاسم استرآبادی (مفسر استرآبادی) شروع میشود. ایشان از مشایخ مرحوم شیخ صدوق (اعلی الله مقامه) میباشد. مرحوم شیخ صدوق (اعلی الله مقامه) از محمد بن قاسم جرجانی از ابو یعقوب یوسف بن محمد بن زیاد و ابوالحسن علی بن محمد بن سیار نقل میکند و این دو نفر (ابو یعقوب یوسف بن محمد بن زیاد و ابوالحسن علی بن محمد بن سیار) از امام حسن عسکری (علیه السلام) نقل میکنند و ما باید این 3 نفر (محمد بن قاسم جرجانی، ابو یعقوب یوسف بن محمد بن زیاد، ابوالحسن علی بن محمد بن سیار) را بررسی کنیم.
نفر اول: محمد بن قاسم جرجانی
ابن غضائری ایشان را در رجال به ضعیف کذاب[5] تعبیر کرده است. آیت الله وحید (حفظه الله) میفرمایند به نظر ما توثیقات و تضعیفات ابن غضائری بلااشکال، تمام است.
دیدگاه دیگر این است که ما توثیقات ابن غضائری را میپذیریم، اما چون کثیر التضعیف بوده، تضعیفات ایشان مورد پذیرش نیست و در این زمینه اختلاف است. اما آیت الله وحید (حفظه الله) میفرمایند توثیقات و تضعیفات ابن غضائری تمام است و چون از قدماست، به توثیقات و تضعیفات ایشان اعتنا میکنیم، چون به خاطر قرب عهد به زمان معصوم (علیه السلام) مستند به حس است. اما توثیقات و تضعیفات کسانی که در میانه هستند مثل مرحوم علامه یا توثیقات و تضعیفات متأخرین مثل میرداماد و مرحوم مجلسی، برای ما معتبر نیست.
یعنی نمیتوانیم به توثیقات و تضعیفات علمای میانه و متأخرین استناد کنیم و بر اساس توثیق و تضعیف آنها قائل به وثاقت یا ضعف فلان راوی شویم. اما چون توثیقات و تضعیفات قدما مثل مرحوم شیخ طوسی، مرحوم نجاشی، ابن غضائری و امثالهم، حسی است و اجتهادی و حدسی نیست، مشکلی ندارد.
اما آیت الله وحید (حفظه الله) میفرمایند اشکال کار این است که اسناد کتابی که الان در دست داریم و به اسم رجال ابن غضائری میشناسیم، به خود ایشان ثابت نیست. اگر ثابت میشد که کتاب، کتاب ایشان است، مثل رجال مرحوم نجاشی و رجال یا فهرست شیخ، مطلب تمام میشد؛ اما اسناد کتاب به ابن غضائری ناتمام بوده و طبعاً تضعیفات ایشان هم ساقط میشود و نمیتوان به آنها اخذ کرد. پس وجه ضعف محمد بن قاسم جرجانی یا به تعبیر دیگر، استرآبادی را نپذیرفتیم.
وجوه اثبات وثاقت محمد بن قاسم جرجانی
وجه اول: ترضی شیخ صدوق
مرحوم شیخ صدوق (اعلی الله مقامه) نسبت به محمد بن قاسم جرجانی ترضی کرده، یعنی فرمودند رضی الله عنه. مرحوم شیخ صدوق (اعلی الله مقامه) نسبت به مشایخش 2 نوع تعبیر دارد. گاهی ترحم کرده و میگوید رحمه الله تعالی و گاهی ترضی کرده و میگوید رضی الله عنه. آیا بین ترحم و ترضی فرق است یا خیر؟ عدهای گفتهاند محمد بن قاسم جرجانی به خاطر ترضی مرحوم شیخ صدوق (اعلی الله مقامه) نسبت به او ثقه است. اما آیت الله وحید (حفظه الله) میفرمایند به نظر ما ترضی، مثبت وثاقتی که ثقه آخذ عنه معالم دینی باشد، نیست و ما از ترضی، این مقدار را استفاده نمیکنیم.
شیخ مسلم داوری از شاگردان مرحوم آیت الله خویی، که در قم زندگی میکنند، کتابی به نام اصول علم الرجال دارند. در صفحه 491 این کتاب در المبحث التاسع: الترحم و الترضی، بحثی را منعقد کردهاند که حاصلش این است که بعضی گفتهاند اگر مشایخ اجلا نسبت به شخصی ترحم یا ترضی کرده باشند، دال بر وثاقت آن شخص است. اما مرحوم آیت الله خویی میفرمایند به 4 جهت، ترحم یا ترضی دال بر وثاقت شخص نیست:
کلام آیت الله خویی پیرامون ترضی و ترحم مشایخ
وجه اول: ایشان میفرمایند ترحم، یعنی طلب رحمت از خدای متعال، دعا است، که چیز خوبی میباشد مثل دعا برای والدین یا برای جمیع مؤمنین و مؤمنات. دعا اختصاص به شخصی دون شخصی ندارد. پس ملازمهای بین ترحم، که دعاست و وثاقت یا حسن شخص نیست. پس ترحم، دعا بوده که اختصاص به شخصی که مورد وثوق انسان باشد، ندارد. یعنی انسان برای هر شخصی، دعا و طلب رحمت میکند.
وجه دوم: مرحوم آیت الله خویی میفرمایند امام صادق (علیه السلام) ترحم کردند علی کل من زار الامام الحسین (علیه السلام)، خدای متعال زوار امام حسین (علیه السلام) را رحمت کند. یعنی ایشان برای زوار جدشان، امام حسین (علیه السلام) طلب مغفرت کردند. در اینجا باید دقت شود که تا حالا رضی الله عنه نبوده. امام صادق (علیه السلام) هم در روایات متعدد برای زوار جدشان، امام حسین (علیه السلام) طلب مغفرت کردند.
وجه سوم: امام صادق (علیه السلام) بر بعضی از اشخاصی که عرفوا بالفسق بودند، ترحم کردند. مثل مرحوم سید اسماعیل حمیری که مرحوم آیت الله خویی میفرمایند ایشان معروف به فسق بوده، اما در عین حال امام صادق (علیه السلام) در مورد او رحمه الله را به کار بردهاند.
وجه چهارم: مرحوم نجاشی بر بعضی از معاصرینش، که مشایخ حدیث بودهاند، ترحم کرده و رحمه الله را به کار برده، مثل محمد بن عبدالله بن محمد بن عبید الله البهلول و ذکر کردهاند که شیوخ ما، ایشان را تضعیف میکنند و به خاطر همین من از او روایت نقل نمیکنم. اما در عین حال بر او ترحم کرده است.
پس صرف ترحم کردن بزرگان در مورد یک راوی، دلیل بر وثاقت او نیست.
شیخ مسلم داوری میفرمایند ما 3 تعبیر داریم:
1- تعبیر درخواست غفران
2- رحمت و ترحم
3- رضوان
این 3 تعبیر با هم فرق میکنند. یک بار میگوییم غفر الله له، یک بار میگوییم رحمه الله تعالی، یک بار میگوییم رضی الله عنه. پایینترین از نظر مرتبه، طلب غفران است. حد وسط، طلب رحمت و حد اعلی، طلب رضوان خدای متعال برای شخص است. مثلاً در ﴿آیه لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ﴾[6] ، که گفتهاند رضوان در این آیه به معنای این است که خدای متعال به مؤمنین اعطای ثواب میکند، اما ملازمه ندارد که آنها گناه هم مرتکب شدهاند و گناهکار هستند و به خاطر گناهکاری، خدای متعال میفرماید رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ ، بلکه خدای متعال میخواهد به مؤمنین عنایت کند. پس درجه ترضی از درجات ترحم و مغفرت بالاتر است.
مرتبه چهارمی هم در اصطلاحات هست که مرتبه کرم الله وجهه میباشد، که این مرتبه را حتی سنیهای قدیم درباره امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به کار میبردند و منظورشان این بود که امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) لم يسجد احدنا لصنم قط، برای هیچ بتی سجده نکرد و به همین خاطر میگفتند کرم الله وجهه، ولو 3 تعبیر فوق، مثل رضی الله عنه یا غیره را به کار میبردند. اما اخیراً دیده شده که بعضیهایشان حاضر نیستند این تعبیر (کرم الله وجهه) را درباره امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) اعتراف کنند و همان تعابیر فوق را درباره ایشان به کار میبرند.
ما میگوییم مرتبه بالاتر از کرم الله وجهه، همان مرتبهای است که ما برای اهل بیت (علیهم السلام) به کار میبریم، مثل سلام الله علیه یا صلوات الله علیه و امثالهم. همچنان که از قرآن کریم و روایات یاد گرفتیم مثل ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا﴾[7] . پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، خودشان فرمودهاند آل مرا هم ضمیمه کنید. لاتصلوا علی الصلات البتراء، صلات دم بریده بدون دنباله بر من نفرستید و آل را هم به من ضمیمه کنید.
محقق داوری میفرمایند در دعا به طلب مغفرت، انصافاً توثیق، به اصطلاح رجالی نیست. ممکن است کسی گناهکار باشد و انسان دعا میکند که خدای متعال از سر تقصیراتش بگذرد و گناهانش را بیامرزد و به تعبیر ایشان، احدی قائل نشده که غفر الله له، دال بر وثاقت شخص باشد. اما ایشان میفرمایند عرف به ترحم اهتمام دارد و اصطلاحاً برای هر فردی ترحم نمیکند، اما در عین حال از نظر رجالی و حدیثی، ترحم هم دال بر وثاقت شخص نیست.
ممکن است انسان بگوید خدای متعال تمام دوستان امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را مورد رحمت خودش قرار دهد. اما ترضی یعنی قبله الله و اراد ثوابه، خدای متعال او را بپذیرد و از او راضی شود، یعنی در درگاه خودش مورد پذیرش قرار داده و به او ثواب دهد.
ایشان میفرمایند و هو لایطلق علی کل احد، این تعبیر را انسان بر هر کسی اطلاق نمیکند. فلا یقال من یتجاهر بالفسق رضی الله عنه، اگر کسی تجاهر به فسق دارد، احدی به او نمیگوید رضی الله عنه، بلکه یقال لمن کان فی رتبه عالیه من الجلاله و القداسه کسلمان و ابوذر و المقداد و عمار و امثالهم، پس مرتبه ثالثه (طلب رضا) نظر در او به اعمال صالحه شخص است که خدای متعال به او ثواب بدهد. ثواب بر اساس عمل صالح به شخص میدهند.
بنابراین، ایشان میفرمایند این مرتبه ثالثه، دلالت بر توثیق میکند، خصوصاً وقتی بزرگانی این تعبیر را به کار ببرند که عارف به مدالیل الفاظ بوده و این تعبیر را در حق معاصرین خودشان به کار ببرند، لذا این، توثیق است، خصوصاً اگر تکثیر و زیاد باشد و چند بار برای کسی، رضی الله عنه را به کار برده و استعمال کرده باشند.
در نتیجه ایشان میفرمایند اگر هم به صراحت، دلالت بر توثیق نکند، لااقل کاشف از حسن شخص است. لذا حساب ترضی از ترحم و مغفرت جداست.
شیخ مسلم داوری درباره مناقشاتی که مرحوم آیت الله خویی فرمودند، میفرمایند فالایراد فی طلب المغفره فی محله. در بحث طلب مغفرت قبول داریم که طلب مغفرت دال بر وثاقت شخص نیست، اما درباره طلب رحمت، قضیه کمی فرق میکند. ترضی که خیلی بیشتر فرق میکند و سخن ایشان را در بحث ترضی نمیپذیریم. تمام فرمایشات ایشان در طلب مغفرت و رحمت است، در حالیکه سخن ما در طلب ترضی بوده و این، دال بر وثاقت است، اگر هم نباشد، لااقل دال بر حسن است. ایشان میفرمایند امام صادق (علیه السلام) بر زوار امام حسین (علیه السلام) ترحم کردند، که در کافی و کامل الزیارات و جاهای دیگر آمده. مثلاً امام صادق (علیه السلام) در روایت معاویه بن عمار عرضه داشتند اللهم اغفر لی و لاخوانی زوار قبر الامام حسین (علیه السلام).
ما در نقد کلام شیخ مسلم داوری میگوییم با توجه به این روایت، نمیتوان مغفرت را هم پایین گرفت و دال بر اینکه شخص مورد تأئید نیست و وثاقت ندارد، نخواهد بود. البته ایشان هم این را نگفتند، بلکه گفتند درجهاش پایین است، یعنی خیلی هم معلوم نیست که درجه مغفرت پایین باشد، مثل رب اغفر لی و لوالدی و ارحمهما کما ربیانی صغیرا، البته در اینجا، هم طلب مغفرت برای پدر و مادر آمده و هم طلب رحمت.
ایشان میفرمایند مطلبی هم که مرحوم آیت الله خویی درباره مرحوم سید اسماعیل حمیری فرمودند که امام صادق (علیه السلام) بر مرحوم سید اسماعیل حمیری ترحم کردند، معنایش واضح است که ایشان هم شخصیتی است که در زمان فوتش بسیار عاقبت به خیر از دنیا رفت. مرحوم علامه امینی (اعلی الله مقامه) در الغدیر میفرمایند مرحوم سید اسماعیل حمیری ابتدا عثمانی بود و در یک سفر با امام صادق (علیه السلام) هم مسیر شد و به وسیله ایشان هدایت گردید.
او قبلا اشکالاتی داشته اما در لحظه جان دادن، در یک طرف مرحوم سید اسماعیل حمیری، شیعیان و در طرف دیگر رفیقان عثمانیاش بودند و همه دیدند که یک نقطه سیاه مثل قیر در صورت مرحوم سید اسماعیل حمیری ظاهر شد و کل صورت را پوشاند و دوستان امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) ناراحت و دشمنان خوشحال شدند و مرحوم سید اسماعیل حمیری در آن هنگام رویش را به طرف نجف اشرف و مرقد امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) برگرداند و گفت اهکذا یفعل بشیعتک و موالیک یا امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و به یک باره همان نقطه سیاه، سفید شد و تمام صورت مرحوم سید اسماعیل حمیری را فرا گرفت و شروع به سرودن این اشعار کرد:
کذب الزاعمون أن علیاً لم ینجی محبه من هنات
قد و ربی دخلت جنه عدنو عفا لی الإله عن سیئاتی
فأبشروا الیوم أولیاء علیو تولوا علیاً حتى الممات
ثم من بعده تولوا بنیه واحداً بعد واحد بالصفات
در بیت دوم (قد، حرف تحقیق، و ربی، واو قسم و دخلت، فعل ماضی دال بر وقوع و تحقق است)
در بیت سوم (به حذف حرف ندا (یا اولیاء علی)). امروز بشارت باد شما را که توالی و ولایت وصی پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را تا لحظه جان دادن و موت داشته باشید.
لذا جا دارد که امام صادق (علیه السلام) بر مرحوم سید اسماعیل حمیری ترحم کنند. لذا ترحم امام صادق (علیه السلام) بر مرحوم سید اسماعیل حمیری هم، دلیل قانع کنندهای برای فرمایش مرحوم آیت الله خویی نشد.
این مطلب هم که مرحوم نجاشی بر بعضی از معاصرین خود ترحم کرده، در حالیکه ایشان را از نظر رجالی تضعیف کرده و قبول نداشته، مرحوم آیت الله خویی میفرمایند ما هم قبول داریم، اما سخن ما در ترضی است نه در ترحم. شما یک مورد پیدا کنید که مرحوم نجاشی یا غیر مرحوم نجاشی برای کسی ترضی به کار برده باشد، اما او را تضعیف کرده باشد. اما یک مورد هم نداریم. لذا به نظر میرسد که با توجه به این خصوصیات، ترضی دال بر وثاقت راوی میباشد.
ما هم تبعیت میکنیم و به نظر میرسد ترضی دال بر وثاقت باشد.
تا اینجا مشکل در مورد نفر اول، محمد بن قاسم جرجانی، سخن ابن غضائری بود و تضعیفات ایشان هم، از نظر رجالی قابل اعتنا نیست. یعنی نه اینکه خودش قابل اعتنا نباشد، اما رجالی که الان هست، به قول آیت الله وحید (حفظه الله) اسناد این کتابی که در دست هست، به ابن غضائری ثابت نیست و معلوم نیست کتاب، کتاب ایشان باشد. اما گفتیم که وجه اول وثاقت این بود که ایشان شیخ مرحوم صدوقی است، که مرحوم شیخ صدوق (اعلی الله مقامه) نسبت به ایشان ترضی کردهاند و همان طور که گفتیم ترضی دال بر وثاقت است.
وجه دوم: اکثار روایت از ایشان
مرحوم شیخ صدوق (اعلی الله مقامه) در جاهای متعدد، از ایشان نقل حدیث کرده و در بحث رجالی گفتیم که اگر بزرگی از رجالیین یا مشایخ روایی ما، بزرگی که دقت در سند احادیث دارد، از کسی در نقل، اکثار داشته باشد، اکثار یکی از اجلا از یک شیخ، دال بر وثاقت آن شیخ است و مرحوم شیخ صدوق (اعلی الله مقامه) هم الی ماشاءالله در کتب مختلف نقل کردهاند و به قول آیت الله وحید (حفظه الله) مرحوم شیخ صدوق (اعلی الله مقامه) در کتاب اعتقادی هم، از ایشان نقل کرده، که نکته لطیفی است.
ایشان میفرمایند مرحوم شیخ صدوق (اعلی الله مقامه) از محمد بن قاسم جرجانی در عیون، معانی الاخبار، کتاب توحید و من لایحضر اکثار روایت دارد و جالب این است که چون کتاب توحید از مرحوم شیخ صدوق (اعلی الله مقامه) در عقاید است، اکثار روایت از مرحوم شیخ صدوق (اعلی الله مقامه) در کتاب اعتقادی از این شخص، کاشف از کمال اعتقاد مرحوم شیخ صدوق (اعلی الله مقامه) به این فرد است.
پس معلوم میشود که محمد بن قاسم جرجانی، مورد عنایت مرحوم شیخ صدوق (اعلی الله مقامه) بوده، چون اکثار از کسی در کتاب اعتقادی، نشان از مورد عنایت و وثوق بودن نسبت به آن شخص دارد. جالب این است که ایشان در پایان یک جلسه از وجه دوم میفرمایند کاشف از کمال اعتماد مرحوم شیخ صدوق (اعلی الله مقامه) به این مرد است و در آغاز جلسه بعد میفرمایند عمده، ترضی مرحوم شیخ صدوق (اعلی الله مقامه) است که موجب توثیق نیست، بلکه اکثار روایت مرحوم شیخ صدوق (اعلی الله مقامه) است، که آن هم موجب ثبوت وثاقت نیست و ما گفتیم علی المبنا، اکثار، خصوصاً همچنان که آیت الله وحید (حفظه الله) فرمودند، در کتب اعتقادی دال بر وثاقت است.
وجه سوم: اعتماد مرحوم شیخ صدوق (اعلی الله مقامه) بر محمد بن قاسم جرجانی
مرحوم شیخ صدوق (اعلی الله مقامه) در ابتدای کتاب من لایحضره الفقیه میفرمایند در این کتاب روایاتی نقل میکنم که بین من و خدای متعال حجت باشد و میخواهم بر اساس اینها فتوا بدهم. پس ذکر نام محمد بن قاسم جرجانی در اسناد من لایحضره الفقیه معلوم میشود که مرحوم شیخ صدوق (اعلی الله مقامه) در مسائل فقهیه بر این فرد اعتماد کرده و مورد وثاقت ایشان است.
آیت الله وحید (حفظه الله) میفرمایند این اعتماد، اجتهادی است یا حسی، ثابت نیست. اگر مرحوم شیخ صدوق (اعلی الله مقامه) اخبار به وثاقت میکرد، مثبت وثاقت بود، اما چون در عمل و اعتماد، لفظ نیست، استنادش به حس ثابت نمیباشد، لذا از نظر فنی بین حدس و حس مردد میشود و قهراً مثبت وثاقت نیست. ولی ما نمیتوانیم همراهی کنیم. بله، اگر مرحوم شیخ صدوق (اعلی الله مقامه) اخبار به وثاقت میکردند، مثبت وثاقت بود، اما استناد عمل و اعتماد به حس ثابت نیست و مشکوک بین حس و حدس است.
اگر من درباره روایتی بگویم این روایت در نظر من حجت است، ممکن است بگویم پس قائل به این شدم که سند این روایت درست است. نگویید مستند به حس و حدس است یعنی حس یا حدس در مورد راوی است. ممکن است چون من راوی را حساً قبول دارم، پس این روایت را هم قبول دارم، بلکه بگویید ممکن است با قرائنی غیر از قرینه وثاقت راوی پی به صدور این روایت برده باشد. مثلاً به خاطر ذکر این روایت، در یکی از اصول اربعمائه و امثالهم.
این مطلب را گاهی مرحوم آیت الله خویی و دیگران هم گفتهاند که ممکن است به خاطر قرائنی پی به صدور این روایت برده باشند و این، دال بر وثاقت روات در سند این روایت نیست. این حرف، خوب است و ما هم نمیتوانیم به راحتی از کنار آن بگذریم. شاهد مطلب این است که اگر اینگونه باشد، باید بگوییم تمام سلسله روات من لایحضره الفقیه، ثقه هستند، در حالیکه اینگونه نمیگوییم و شاید کسی هم نگفته تمام روات سلسله اسانید روایات کتاب من لایحضره الفقیه به اعتبار اینکه ایشان میگویند افتی باحکم بالصحته یا امثال این تعبیر، نتیجهاش این است که از وثاقت روات استفاده شود.
پس سومین وجه بعد از ترضی و اکثار نقل در کتاب، خصوصاً کتاب اعتقادی، اعتماد مرحوم شیخ صدوق (اعلی الله مقامه) بر محمد بن قاسم جرجانی در من لایحضره الفقیه بود، که ما آن را همراهی نکردیم.
سایر رجال سند 2 نفر بودند؛ نفر اول: یوسف بن محمد بن زیاد و نفر دوم: علی بن محمد بن سیار.
میفرمایند این 2 نفر از جهت احوال، مجهول هستند و نص بر وثاقتشان و حجتی بر ضعفشان نداریم و چون مجهول هستند، لذا روایت از نظر سندی ضعیف میشود. البته اگر یک نفر از این 2 نفر هم، وثاقتشان ثابت میشد، کافی بود، چون با حرف واو بر یکدیگر عطف شدهاند، اما از جهت حال مجهول هستند و لذا سند روایت، ضعیف میشود.
جالب این است که تفسیر امام حسن عسکری (علیه السلام) همین سندی است که ما گفتیم محمد بن قاسم جرجانی استرآبادی است و او از یوسف بن محمد بن زیاد و علی بن محمد بن سیار نقل میکند و به خاطر همین جهت، بعضی از بزرگان گفتهاند تفسیر منسوب به امام حسن عسکری (علیه السلام) هم، از درجه اعتبار ساقط است، که در مورد تفسیر منسوب به امام حسن عسکری (علیه السلام) حداقل 3 قول عمده وجود دارد و این 3 قول را شیخ مسلم داوری در کتاب اصول علم الرجال صفحه 283 تحت عنوان الخامس کتاب تفسیر الامام الحسن العسکری (علیه السلام) آورده است.
اقوال پیرامون اعتبار تفسیر امام حسن عسکری (علیه السلام)
قول اول: عدم اعتبار کتاب است. و انه لایلیق ان یصدر عن الامام. پس طبعاً باید روایات این کتاب را غیر معتبر بدانیم. ایشان میفرمایند قول اول مذهب کثیری از علما و متبحرین است. ما این را مستبعد میدانیم و شیخ مسلم داوری میفرمایند این آقایان گفتهاند ما ذهب الیه بعض من عدم اعتبار الکتاب و انه لایلیق ان یصدر عن الامام و بنائاً علی هذا فجمع ما ورد فیه غیر معتبر، اما القول الاول فهو مذهب کثیر من العماء و المتبحرین (مثل ابن غضائری، محقق داماد، سید استاد (مرحوم آیت الله خویی)) فقد ذکروا ان من یرجع الی التفسیر یری انه لایصدر عن عالم فضلا عن الامام.
قول دوم: ما ذهب الیه آخرون من انه یعد من الکنوز و الاسرار عن الائمه الاطهار (علیهم السلام) فیکون جمیع ما فیه معتبراً. قول اول سلب کلی و قول دوم ایجاب کلی است. و اما القول الثانی فهو مذهب المجلسیین (قدس سرهما) و قد اکد علی ذلک المجلسی الثانی و قال أن من له معرفه بالروایات یجزم بصدوره عن الامام، مرحوم مجلسی ثانی به اینکه والد مرحوم شیخ صدوق (اعلی الله مقامه) استشهاد کرده. و استشهد علی مدعاه بأن والد الصدوق رواه عن الامام کما أن الصدوق نقل عن التفسیر فی کتابه من لایحضره الفقیه. کتابی که در مقدمهاش گفته لایذکر فیه الا ما کان حجه بینه و بین الله تعالی فکیف یروی الصدوق و هو خریت هذه الصناعه عن هذا الکتاب لو لم یکن قائلاً بصحته، اگر مرحوم شیخ صدوق (اعلی الله مقامه) قائل به صحت این کتاب نبود، چطور اینقدر از آن نقل میکند؟!
قول سوم: که شیخ مسلم داوری میفرمایند فهو الذی نختاره، این است که با این کتاب تفسیر منسوب به امام حسن عسکری (علیه السلام) باید معامله سایر کتب را کرد. این کتاب مشتمل بر اموری است که یبعد التصدیق بها لکونها علی خلاف ما ورد فی کتب السیره و التاریخ. ایشان میفرمایند نمیشود بعضی از مطالب این کتاب را تصدیق کرد چون مخالف با آنچه که در کتب سیره و تاریخ آمده، مثل قضایای حجاج، مختار، اشتمال بر قضایای غریبه است. کقضیه الشخص الذی ارید أن یقام علیه الحد فظهرت له کرامات، کسی را که میخواستند به او حد بزنند، کراماتی ظاهر شد. و ما ورد من أن النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) اخذ تفاحه من الجنه فلما شقها رأی حوریه. ایشان میفرمایند اینها مطالب غیر قابل قبولی است.
ما میگوییم مشکل این مطالب چیست، که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) شق تفاحهای کنند و در دلش حوریهای ببینند؟ اگر واقعاً همه حساب کردنها بر اساس اینگونه چیزها باشد، خیلی عجیب است.
ایشان میفرمایند و ان کانت قابله للتوجیه الا انها لیست عادیه، امور مربوط به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و زمان اهل بیت (علیهم السلام) غیر عادی و فراوان بوده. و هذا هو السبب فی رفض السید الاستاذ (قدس سره) للتفسیر، مرحوم آیت الله خویی علت اینکه این تفسیر را رفض کردند، امثال اینها است. و علیه فلایمکننا القول باعتبار جمیع ما فی الکتاب، ما به اعتبار جمیعش را قائل نیستیم.
و حاصل ما تبین لنا أن القول بأن الکتاب موضوع لایمکن الموافقت علیه، اینکه این کتاب جعلی بوده و وضع در آن صورت گرفته باشد، نیست و متأسفانه مصدر قول به وضع، ابن غضائری بوده است. بنابراین ما با این کتاب معامله سایر کتب را میکنیم. اگر روایت معتبر بود، اخذنا بها والا فلا.
ایشان میفرمایند طریق به خود کتاب که فهو الی والد المرحوم شیخ صدوق (اعلی الله مقامه) لابأس به و اما من الی الامام، 3 شخص هستند:
1- محمد بن قاسم جرجانی استرآبادی
2- ابوالحسن علی بن محمد بن سیار
3- ابو یعقوب یوسف بن محمد بن زیاد
که توثیقی بر نفرات دوم و سوم (ابوالحسن علی بن محمد بن سیار و ابو یعقوب یوسف بن محمد بن زیاد) وارد نشده. اما الآخران (ابوالحسن علی بن محمد بن سیار و ابو یعقوب یوسف بن محمد بن زیاد) فلم یرد فیها توثیق ایضاً و لم یذکرا بمدح و لا ذم نعم قد ورد فی بعض الکلمات انهما من الشیعه و انهما قد ما الی سامراء مع ابویهما هاربین من و الی طبرستان الحسن بن زید احد الزیدیه فامرهما الامام (علیه السلام) بالرجوع و ابقاء ولدیهما لیعلمهما التفسیر، که این را در بهار نقل کرده، اما میگویند راوی این قضیه، خود این 2 نفر هستند. بنابراین نمیشود به آن اعتمادی کرد چون مدح انفس یا خود را تضمن دارد و از نظر رجالی این را نمیپذیریم.
لذا این طریقه برای این کتاب در نفر اول (محمد بن قاسم جرجانی) قابل اثبات است اما در نفرات دوم و سوم که در عرض یکدیگر هستند، قابل اثبات نیست.
ففیه ان المرحوم شیخ صدوق (اعلی الله مقامه) نقل روایه فی التلبیه و الطریق فیها مختلف بین ما فی الفقیه و ما فی التفسیر فهی فی الفقیه مرویه عن الابوین و هی فی التفسیر عن الوالدین هذا من جانب و من جانب آخر، مرحوم شیخ صدوق (اعلی الله مقامه) در فقیه از این تفسیر نقل کرده، شیخ مسلم داوری میفرمایند در امالی، کتاب توحید و معانی الاخبار مواردی پیدا کردیم که مرحوم شیخ صدوق (اعلی الله مقامه) از تفسیر نقل میکنند و از جمله آنها همین که در معانی الاخبار در تفسیر بسم الله الرحمن الرحیم یا در تفسیر موارد دیگر نقل کردند، روایت وارده در فقیه، گاهی طریق دیگری داشته و لذا به خاطر آن، ایشان نقل کردهاند. شیخ مسلم داوری میفرمایند اینکه چند مورد مطابق با آنچه از کتابهای مرحوم شیخ صدوق (اعلی الله مقامه) در تفسیر بوده، دلیل صحت جمیع ما فی التفسیر نیست.
ما در مقام بیان اینکه وضعیت تفسیر منسوب به امام حسن عسکری (علیه السلام) چگونه است، نیستیم. ممکن است نظر بعضی از بزرگان مثل مجلسیین را قائل باشیم و تمامش را معتبر بدانیم و شاید خیر. آیت الله وحید (حفظه الله) میفرمایند بعضی از اعاظم به کلی حکم به اسقاط این تفسیر کردهاند که علی الظاهر شاید منظورشان مرحوم آیت الله خویی و بعضی دیگر باشند، اما مسئله مورد تأمل است. البته اسناد این تفسیر به امام (علیه السلام) ثابت نیست اما اسقاط تمام آنچه که در تفسیر است، فی غایت الاشکال. چون تفسیر مشتمل بر مطالب عالیهای است که از غیر مصدر وحی، آن هم در آن زمان صادر نمیشود. لذا حق در مسئله این است که باید به دقت در مطالبی که در تفسیر منسوب است، نظر کرد و آنها که از نظر جهات علمی قوی است، باید مورد استفاده واقع شود.
بحث ما اینجاست که روایتی را مطرح کردیم که آیت الله وحید (حفظه الله) به آن استناد کردند، که حضرت (علیه السلام) خودشان در این روایت، أی استعین آوردند. أی استعین علی هذا الامر بالله الذی لاتحق العبادت لغیره. این، بررسی سندی این روایت است و برای بررسی دلالی آن هم، استعین بالله آوردهاند. نکته باقیمانده اینکه در این آیه میخوانیم بسم الله الرحمن الرحیم و بعد حضرت (علیه السلام) میفرمایند أی استعین علی هذا الامر بالله و نمیگویند بسم الله الرحمن الرحیم، بلکه میگویند بالله.