1404/02/02
بسم الله الرحمن الرحیم
مباحث الفاظ / اوامر / مادّه امر / طلب و اراده / کلام صاحب منتقی الاصول در کلام نفسی
موضوع: مباحث الفاظ / اوامر / مادّه امر / طلب و اراده / کلام صاحب منتقی الاصول در کلام نفسی
کلام ما در بحث قاعده الشیء ما لم یجب لم یوجد بود و بحث به اینجا رسید اگر این قاعده در علل طبیعی پذیرفته شود در علل اختیاری پذیرفته نمیشود چون پس از اراده در فواعل ارادی هنوز اختیار در افق نفس وجود دارد.
صاحب منتقی الاصول تمام این بحثها را جمع بندی کردند و برای اینکه دورنمای بحث مشخص شود کلام ایشان را اشاره میکنیم.
أقحم صاحب الکفایة مبحث الطلب والإرادة، وحدیث اتحادهما وتغایرهما، فی البحث عن مادة الأمر، وقد انتقل إلیه بنحو واضح التکلف. فانه بعد ما انتهی من الحدیث عن مادة الأمر، وان الطلب الموضوع له لفظ الأمر هو الإنشائی، أو انه هو المنصرف إلیه من لفظ الأمر کما انه المنصرف من لفظ الطلب، ذکر أن الأمر فی لفظ الإرادة بالعکس، فان المنصرف منها الإرادة الحقیقیة، وهو الّذی أوجب إیهام تغایرهما ذاتاً، فقیل به ثم بدأ بذکر ما اختاره فی المقام، والاستدلال علیه بشکل مفصل.
صاحب کفایه بحث طلب و اراده را به زور در یک مبحث وارد کردهاند. و با تکلف و زحمت واضحی به بحث اتحاد طلب و اراده منتقل شدند و پس از منتهی شدن بحث به طلب و اراده منصرف الیه طلب را انشائی و منصرف الیه اراده را حقیقی دانستند و بحث خود را مفصلاً بیان کردند.
وعلی کل فقد تبعه فی هذا المبحث سائر الاعلام ممن تأخر عنه، فاللازم متابعتهم والبحث فی هذا الموضو
وقد اختار صاحب الکفایة اتحاد الطلب والإرادة مفهوما وإنشاء وخارجا، بمعنی ان مفهوم الإرادة عین مفهوم الطلب، والإرادة الإنشائیة عین الطلب الإنشائی، وواقع الإرادة عین واقع الطلب، ولا فرق بینهما ذاتاً ووضعا، وانما الفرق بینهما لفظی لا أکثر، فلفظ الطلب ینصرف إلی الطلب الإنشائی ولفظ الإرادة ینصرف إلی الإرادة الحقیقیة. وقد نسب قدسسره هذا الرّأی إلی المعتزلة، ونسب دعوی تغایرهما إلی الأشاعرة.[1]
صاحب کفایه طلب و اراده را یکی دانستند و مفهوم طلب و اراده و انشائی را یکی دانستند و فرقی بین طلب و اراده ذاتی و وضعی نیست و فرق لفظی و منصرف الیه دارند. این نظر معتزله است که طلب و اراده یکی است ولی اشاعره طلب و اراده را دو تا دانستند.
صاحب منتقی به سه شکل نزاع را تبیین کردند:
الف) امر به چیزی اگر صورت بگیرد و اراده کشف بشود آیا فعل و صفت نفسانی دیگری در نفس انسان وجود دارد یا خیر؟ اینجا نزاع عقلی است.
ب) مدلول امر اراده است و طلب با آن متحد است و یا طلب کاشف از اراده است؟ که در این صورت و هر آنچه بر طلب بار بشود بر اراده هم بار میشود. اینجا نزاع اصولی است
ج)آیا لفظ طلب و اراده یکی است؟ این بحث لغوی محض است.
در سه نحوه بحث شکل میگیرد:
بحث عقلی
اما فی ثبوت صفة أخری نفسانیة غیر الإرادة، فقد التزم به الأشاعرة، وعبروا عنها بالکلام النفسی فی الجمل الاخباریة وبالطلب فی الإنشائیات. ومنشأ التزامهم بثبوت هذه الصفة فی النّفس هو: انه مما لا ریب فیه ان الله جلّ اسمه یطلق علیه متکلم ویوصف بالتکلم کما یوصف بالعلم والإرادة وغیرهما. وبما ان صفاته جلّ شأنه عین ذاته وجودا لزم ان تکون قدیمة کقدم ذاته. فیلزم ان یکون الکلام الموصوف به الله قدیما، فیمتنع ان یراد به هو الکلام اللفظی لوضوح حدوثه وتصرمه فلیس هو بقدیم، فلا بدان یکون امرا قدیما فی نفس المولی کشف عنه الکلام اللفظی، فهناک صفة أخری فی النّفس غیر الإرادة هی الکلام النفسی، لأنه یوصف بهما فیقال: مرید ومتکلم، وهو یقتضی المغایرة. ومن هنا قال شاعره:
ان الکلام لفی الفؤاد و انما جعل اللسان علی الفؤاد دلیلا[2]
صفت نفسانی غیر از اراده وجود دارد یا نه؟ اشاعره میگویند بله اگر امر کنیم اراده داریم و در جملههای خبری کلام نفسی و در جملههای انشائی طلب وجود دارد و طلب غیر از اراده است. منشأ این قول توسط اشاعره این است که: به خداوند متعال متکلم میگوییم و این صفت خدا نیز باید قدیم باشد و کلام لفظی نمیتواند مراد باشد چون کلام لفظی حادث است، مراد کلام نفسی است که قدیم است و در نفس مولاست و کلام لفظی کاشف از امر نفسانی است. پس در انشاء انسان اراده دارد و طلب هم دارد و دو شیء هستند.
اشکال این سخن اشاعره هم واضح است و تکلم را باید صفت فعل گرفت که دیگر به تکلف نیفتاد.
والإشکال فیه واضح: فان ما ذکروه انما یتم لو کان التکلم من صفات الذات لاتحادها مع الذات المستلزم لقدمها.
ولکنه لیس کذلک، بل هو من صفات الفعل آلتی یصح سلبها عن الذات فی حین ما، وهو الفارق ـ کما قیل ـ بینها وبین صفات الذات، کالرازق والخالق، وهی لا یلزم ان تکون قدیمة لعدم اتحادها مع الذات، بل هی حادثة ولذلک یقال: «خلق الله زیدا الآن، ورزقه کذا فعلاً»، ولم یکن کل من الخلق والرزق قدیما کما لا یخفی، فالکلام کذلک. وعلیه فلا یمتنع ان یراد من الکلام هو الکلام اللفظی، ولا موجب للالتزام بثبوت الکلام النفسی.[3]
صفات فعل مثل رازق و خالق و تکلم قدیم نیستند چون متحد با ذات نیستند. پس میتوان گفت خدا متکلم است و مراد ما از کلام، کلام لفظی باشد چون این صفت را فعل گرفتیم.
محقق اصفهانی هم فرمودند: ممتنع است که ما ملتزم به کلام نفسی بشویم. چون برهان اقامه کردیم که صفات نفس را که میشماریم کلام نفسی را در آن صفات نداریم.
نیازی هم به مطرح کردن این برهان و صحت و سقم آن نیستیم. بلکه اگر فرمایش حاج شیخ را بپذیریم که غیر از علم و اراده صفت دیگری نداریم و ممتنع است پس کلام نفسی را از قائل شویم باید آن را از افعال نفس بدانیم نه اینکه جزئی از ذات باشد. چون نفس قابلیت تصدیق و جزم دارد و کسی این را انکار نمیکند و کلام نفسی به معنای عملیات نفسی قبول داریم مثل اینکه حمل محمول بر موضوعی که این عملیات نفسانی است
وانما نقول: انه علی تقدیر تسلیم الدلیل علی امتناع وجود صفة نفسانیة غیر الإرادة والعلم وغیرهما مما قیل بانحصار الکیفیات النفسانیة فیه، فیمکننا الالتزام بالکلام النفسی، لا علیان یکون من صفات النّفس، بل یکون من افعال النّفس ومخلوقاتها وموجوداتها، فان النّفس لها قابلیة إیجاد الصور وحمل أحدها علی الأخری، والحکم بان هذا ذاک والتصدیق والجزم به، فان هذا مما لا ینکره أحد، فان کل شخص حین یحمل المحمول علی الموضوع خارجا، لا بد له من لحاظ الموضوع والمحمول والجزم بان هذا ذاک فی نفسه، والبناء علی ذلک، والتصدیق به، وکل من التصور والجزم أو الحمل أو الحکم ـ بأی لفظ یعبر عما یجده فی النّفس حال الحمل ـ من موجودات النّفس ومخلوقاتها. وقد أشار إلی هذا المعنی أمیر المؤمنین علیهالسلام فی قوله: «کلما میزتموه بأوهامکم فی أدق معانیه فهو مخلوق لکم مردود إلیکم.[4]
در نفس فعالیتهایی صورت میگیرد و اینها همه حادث هستند و خارج از نفس هستند. اگر مراد از کلام نفسی عملیاتهای نفسی است ایراد ندارد.
فالالتزام بوجود فعل للنفس یسمی بالکلام النفسی، وهو الجزم والحکم، ویکون مدلولا للکلام اللفظی، لا نری فیه محذورا.
این مدعا در جملات خبری است چون حکم و تصدیق در جملات خبری است و التزام به این مطلب راه فراری برای اشاعره نیست و در انشائیات فعل نفسانی غیر از اراده نداریم که طلب باشد و کلام نفسی باشد و در جملات انشائی فقط همان اراده است.
ولکن الالتزام فی الإنشائیات بوجود صفة نفسانیة أو فعل للنفس غیر الإرادة ونحوها یکون مدلولا للکلام اللفظی ویعبر عنه بالکلام النفسی مشکل، بل ممنوع، لأن القوم ما بین منکر لوجود صفة فی النّفس غیر الإرادة ومقدماتها من تصور الشیء والجزم بفائدته وغیرهما. ومدّع لوجود صفة أخری تتوسط الإرادة والفعل عبر عنها بالاختیار وسمّاها بالطلب.[5]
برخی از بزرگان غیر از اراده (شوق اکید) قائل شدند و پس از اراده قائل به طلب شدند (و ما این را همراهی نمیکنیم.) بزرگان اسم اختیار را طلب نگذاشتند.
استاد: من به این اسم گذاری کاری ندارم، اما اصل مطلب ایشان را فهم کنیم که مقدمات اراده و پس از اراده فعل محقق نمیشود بلکه این وسط اختیار وجود دارد.
وبیان ذلک: ان معظم الفلاسفة أو کلهم یدعون بأنه لیس فی النّفس غیر الإرادة ومقدماتها آلتی یحصل بها الفعل. فلا واسطة بین الفعل والإرادة ولیس لهم شاهد علی ما ذهبوا إلیه سوی دعواهم الوجدان، وان کل من یراجع وجدانه یری انه لا یحصل لدیه سوی تصور الشیء، والجزم بفائدته، والمیل إلیه والشوق إلیه، المستتبع للفعل بلا توقف. ولا یجد صفة أخری غیر هذه فی نفسه. والوجدان أکبر شاهد علی إثبات المدعی. وتابعهم علی ذلک صاحب الکفایة.
اما فلاسفه پس از اراده قائل به چیزی نیستند چون اراده را علت تامه میدانند. و واسطهای بین فعل و اراده نیست و آخرین جزء علت تامه اراده است و صفت ذات است و به قدرت بازمیگردد (یا علم) و عالم و مخلوقات را نیز قدیم میدانند. و این قول صاحب کفایه و فلاسفه است. نخیر علم وجود دارد حال آنکه ممکن است فعل نباشد.
إلاّ ان المتکلمین وبعض الأصولیین خالفوا الفلاسفة فی ما ذهبوا إلیه، وادعوا وجود صفة أخری بین الإرادة والفعل عبروا عنها بالاختیار وبحملة النّفس ومشیئتها.[6]
برخی از متکلمی و برخی اصولیون با این مبنا مخالفت کردهاند و پس از اراده و قبل از فعل اختیار وجود دارد.