1403/08/29
بسم الله الرحمن الرحیم
اختلاف مبادی مشتقات/ مشتق /مباحث الفاظ
موضوع: مباحث الفاظ / مشتق / اختلاف مبادی مشتقات
مبدأ یا مصدر یا حدثی که در مشتق است، متفاوت میباشد. مثلاً گاهی دلالت بر فعلی از افعال میکند مثل ضارب، که مبدأ، مصدر و حدثش، ضرب است، که دلالت بر فعلی از افعال مکلف میکند یا گاهی دلالت بر حالی از حالات مکلف میکند مثل فلان خجل (صفت مشبهه) یا خجول یا شجاع، که دلالت بر صفتی از صفات شخص میکند یا گاهی دلالت بر ملکهای از ملکات نفسانی فرد میکند مثل فلان عادل یا فلان مجتهد، که دلالت بر ملکه عدالت و ملکه اجتهاد میکند و هکذا.
آیت الله مکارم (حفظه الله) صور بحث را بیان کرده و تعریضی هم به کلام مرحوم آقای آخوند داشته و میفرمایند الأمر الخامس: اختلاف المبادىء في المشتقّ (وهو من أهمّ الامور وتترتّب عليه ثمرات كثيرة في الفقه) إنّ للمشتقّ مبدأ وتلبّساً بذلك المبدأ، ويختلف أنحاء التلبّس بالمبدأ باختلاف المبادىء،[1] هر مشتقی یک مبدأ یا مصدر یا حدثی (چون مشتق یک ذات و یک حدث داشته، که در آن مشتق است) دارد و تلبس ذاتی که در آن مشتق به آن مبدأ هست، به اختلاف مبدأ، مختلف میشود، یعنی چون مبادی، مختلف هستند، تلبس ذات به آن مبدأ هم مختلف میشود. مثلاً تلبس به ضرب یا اجتهاد در زید تا زمانیست که او میزند یا مجتهد است، ولو به ظاهر، الان نمیزند یا اجتهاد نمیکند. چون انحاء مبادی، مختلف است، طبعاً تلبس ذات به آن مبدأ هم متفاوت میشود.
ایشان 6 نوع از مبادی را بیان میکنند:
نوع اول: التلبّس بمجرّد الفعل كالجالس والقائم، فإنّ الجالس مثلًا يطلق على من تلبّس بالجلوس ولو مرّة واحدة. تلبس به مجرد فعل است. یعنی تا زمانی که شخص این فعل را انجام میدهد، تلبس دارد و وقتی انجام فعل تمام شد، تلبس ذات به مبدأ هم تمام میشود مثل جالس و قائم، که جالس به کسی اطلاق میشود که جلوس کرده، ولو یک بار و تا زمانی به او جالس میگوییم که در حال جلوس باشد، والا وقتی از حال جلوس خارج شد، میشود قائم. پس زید متلبس به مبدأ یا مصدر یا حدث و جلوس شده، ولو یک لحظه یا یک بار و جالس، صادق است و وقتی از حال جلوس خارج شد، تلبس ذات به این مبدأ هم نیست.
نوع دوم: النوع الثاني: التلبّس على نحو الحرفة كالتاجر والكاسب، فإنّ التاجر مثلًا يطلق على من تلبّس بحرفة التجارة ولا يكفي فيه مجرّد تجارة واحدة اتّفاقاً. مثل تاجر و کاسب، که تا وقتی حرفه شخص، تجارت و کاسبی باشد، به او تاجر و کاسب میگوییم و متلبس به آن مبدأ هست، ولو الان در حال تجارت نباشد. چه زمانی تلبس تمام میشود؟ وقتی کلاً تجارت و کاسبی را کنار بگذارد. پس به اعتبار این مبدأ، تلبس ذات به این مبدأ هم متفاوت بوده و خروج از تلبس هم متفاوت میشود.
نوع سوم: النوع الثالث: التلبّس على نحو الصنعة كالحائك والنسّاج، ففي النسّاج مثلًا تكون الذات متلبّسة بصنعة النسج. مثل نساج که شخص تا وقتی صنعت نساجی را داشته باشد، همینطور است.
نوع چهارم: النوع الرابع: التلبّس على نحو المنصب كالقاضي والوالي، فإنّهما يطلقان على من تصدّى الولاية والقضاء. مثل قاضی، یا والی (فرماندار)، که تا زمانی به فرد، قاضی یا والی میگوییم، که این منصب را عهده دار باشد.
نوع پنجم: النوع الخامس: التلبّس على نحو الملكة كالمجتهد، فإنّه لا يطلق إلّاعلى من كان عنده ملكة الاستنباط. مثل مجتهد یا عادل، که تا زمانی که این ملکه را دارد، متلبس بوده و خروج از تلبس، زمانیست که مجتهد و فقیه نباشد.
نوع ششم: النوع السادس: التلبّس على نحو الشأنيّة نحو «القاتل» في قولنا «السمّ القاتل»، فإنّ القتل لم يصدر منه فعلًا بل إنّما يكون فيه شأن القتل. مثل القاتل، که مثلاً میگوییم السم القاتل (ظاهراً در عربی به ضم سین و در فارسی به فتح سین میخوانیم)، که منظور قاتل بالفعل نیست، بلکه سمی است که شأنیت قاتلیت را داشته باشد. اگر این سم بود، اما شأنیت قاتلیت را نداشت، تلبس زائل شده.
ایشان میفرمایند لا اشکال در اینکه این انحاء متفاوت در خارج وجود دارد. اما اشکال این است که این اختلاف از کجا آمده؟ آیا از خود این مبادی است یا این مشتقات در هیئت است؟ یعنی هیئتشان سبب شده انحاء تلبسشان، مختلف شود یا در آن نسبت سبب شده این اختلاف ایجاد شود؟
ظاهر عبارت مرحوم آقای آخوند، هو الاول است، یعنی اختلاف 6 گانه در تلبس به خاطر اختلاف مبادی میباشد، یعنی خود مبادی، خصوصیتی دارند که تلبسهایشان با هم فرق میکند. مثلاً یک مبدأ، قیام یا اجتهاد یا قتل یا صنعت و امثالهم است. پس سرّ اینکه تلبسها در انواع 6 گانه با هم فرق میکنند، در مبادی آنهاست.
اما آیت الله مکارم میفرمایند ظاهر عبارات بسیاری از متأخرین، هو الثانی (هیئت) است. به اعتبار هیئت این مبادی و مشتقات، که مختلف است، تلبسها و هیئتهایشان هم متفاوت میشود. مثلاً مفتاح، اسم آلت است، که تا زمانی تلبس ذات به مبدأ هست، که آن قابلیت محفوظ باشد، یعنی مفتاح تا زمانی که قابلیت یا شأنیت باز کردن درب را دارد، تلبس هم دارد، ولو الان در حال باز کردن نباشیم، پس میگوییم انه مفتاح و این استعمال، میشود استعمال حقیقی، چون اسم فاعل و مشتق در ذاتی که متلبس به مبدأ هست، استعمال شده. از کجا انقضائش به این است که اصلاً قابلیت باز کردن را نداشته باشد؟ به خاطر خصوصیت هیئت اسم آلت. مثلاً تلبس اسم فاعل به اینکه ولو یک بار از آن، صادر شده، دلالت میکند. مثلاً ضارب به کسی میگوییم که ولو یک بار زده، لذا اگر الان دیگر نمیزند، میگوییم تلبس تمام و زائل شده و ادامه ندارد یا مفتاح اگر الان باز نمیکند، ولی قابلیت باز کردن دارد، هنوز به آن، مفتاح میگوییم و تلبس ادامه دارد.
پس قول اول این است که منشأ اختلاف انحاء تلبس، در خود مبادیست مثل قتل، ضرب، فتح و امثالهم.
قول دوم این است که منشأ اختلاف انواع تلبس، هیئت است.
قول سوم: أو فی مرحله الجری و النسبه الموجوده فی الجمله.
آیت الله مکارم میفرمایند اختلاف تلبس از کجا ناشی شده؟ و الحق هو التفصیل، به نظر ما (آیت الله مکارم) تفصیل است. و ان کل واحد منها صحیح فی مورد خاص، هر کدام از این 3 قول، در جایی صادق است، که منشأ اختلاف مبدأ میشود. مثلاً تلبس تاجر و زارع به نحو حرفه آنها، که تجارت یا زراعت است. از کجا فهمیده میشود که تلبسش اینگونه است؟ از مبدأ و حدثش، که زراعت یا تجارت باشد. خصوصیت تجارت و زراعت این است که شغلی باشد و تلبسش تا زمانیست که این شغل را داراست. اما منشأ این تلبس، مبدأ آن است.
پس گاهی خصوصیت تلبّس به اعتبار خصوصیت مبدأ است. اما تلبّس اسم آلت، شأنی و قابلیتی است. مثلاً تا زمانی که منشار قابلیت بریدن داشته باشد، به آن، منشار میگوییم، چون تلبس ارّه به بریدن دارد. در منشار، تلبّس ذات به مبدأ تا زمانی است که قابلیت و شأنیت دارد. از کجا میفهمیم؟ از هیئت مفعال یا مفعل. پس گاهی تلبس، خصوصیتی دارد که آن خصوصیت و نوع تلبس، برگرفته از هیئت کلمه است.
اختلاف در نسبت و جری موجود است. و اما مثل القاتل، سم قاتل، قابلیت است. ایشان میفرمایند کیفیت تلبس قاتل، از کیفیت استعمالش فهمیده میشود. مثلاً گاهی میگوییم اجتنب عن السم القاتل یا زید قاتل، که چون این کیفیت نسبت، مختلف است، انحاء تلبس هم مختلف میشود. مثلاً یک بار میگوییم اجتنب عن السم القاتل و اینگونه قاتل را به سم نسبت میدهیم و یک بار هم قاتل را بر زید نسبت داده و حمل میکنیم.
پس چون این نسبت، متفاوت است، تلبس به ذات قاتل هم متفاوت است. تلبس سم قاتل تا زمانیست که قابلیت قاتلیت را داشته باشد یا زید قاتل، فقط به این است که اگر یک بار این فعل از او صادر شد، به او میگوییم قاتل. پس منشأ اختلاف تلبس در این قاتل، اختلاف در حمل و نسبت است، که قاتل را یک بار به سم و یک بار به زید نسبت میدهیم. فظهر مما ذکرنا، انقضا و تلبس در هر موردی بحسبه است، گاهی تلبس به شأنیت و انقضائش به انقضاء شأنیت بوده، اما گاهی تلبس بالفعل است و انقضا به این است که دیگر آن فعل از او صادر نشود و هکذا.
پس آیت الله مکارم میفرمایند:
1- اختلاف انحاء 6 گانه تلبس و در نتیجه، اختلاف در انقضا
2- این اختلاف در تلبس و انقضا از کجا حاصل شده؟ گاهی به خاطر اختلاف در خود آن ماده، گاهی به خاطر اختلاف در هیئت و گاهی به خاطر اختلاف در جری و حمل و نسبت است.
مرحوم شیخ عبدالکریم حائری در مورد اختلاف مبادی وجهی را بیان کرده و میفرمایند المشتقات الدالة على الحرفة و الملكة و الصنعة كسائر المشتقات في مفاد الهيئة من دون تفاوت أصلا،[2] مشتقاتی داریم که دال بر ملکه، حرفه و صنعت هستند. و صحة إطلاقها على من ليس متلبساً بالمبدإ فعلا بل كان متلبساً قبل ذلك من دون إشكال من جهة أحد امرين، یا باید بگوییم به ظاهر فعلاً متلبس به آن مبدأ نیست، اما اطلاق این لفظ، صحیح است. مثلاً ارّه، الان به ظاهر در حال بریدن نیست، اما استعمال (اطلاق) لفظ منشار برای این وسیله، صحیح است. اینکه ولو متلبس، به ظاهر بالفعل نیست، اما اطلاق این لفظ صحیح است، از کجا آمده؟
1. اما استعمال اللفظ الدال على المبدأ في ملكة ذلك أو حرفته أو صنعته، یا به اعتبار اختلاف در ماده یا به اعتبار اختلاف در هیئت است.
2. و اما من جهة تنزيل الشخص منزلة المتصف بالمبدإ دائماً (جهت جدید)، شخص را نازل منزله کسی قرار میدهیم که دائماً متصف به این مبدأ هست. لاشتغاله به غالباً بحيث يعد زمان فراغه كالعدم، این فرد، آنقدر دائماً به این مبدأ یا مصدر یا حدث اشتغال دارد، که میگوییم گو اینکه همیشه به این مبدأ اشتغال دارد.
مثلاً کسی غالباً آنقدر در اکثر ایام سال روزه میگیرد، که او را نازل منزله کسی قرار میدهیم که همیشه متصف به مبدأ صوم است و لذا به او میگوییم انه صائم، یعنی انه صائم دائماً. در اینجا اتصاف زید و ذات به این مبدأ یا حدث یا مصدر (صوم) و تلبسش، ولو روزه هم نیست، تلبس حقیقی است و سرّش این است که او را نازل منزله کسی قرار دادیم، که همیشه متلبس است. و روزهایی که روزه نیست، کالعدم انگاشته میشود.
أو لكونه ذا قوة قريبة بالفعل بحيث يتمكن من تحصيله عن سهولة فيصح ان يدعى انه واجد له،[3] این شخص، یا قوهای دارد که قریب به فعل است و آن فعل با اندک تلاشی، از او سر میزند. مثلاً نزدیک است که فرد استنباط کند تا مستنبط و مجتهد و فقیه شود، لذا به او میگوییم انه مجتهد یا انه فقیه.
و على أي حال هيئة المشتق استعملت في المعنى الّذي استعملت فيه في باقي الموارد.