« فهرست دروس
درس طبیعیات شفا - استاد محمدحسین حشمت‌پور

99/07/16

بسم الله الرحمن الرحیم

الفصل الرابع فی تشریح طریق الغذاء/کتاب الشفاء بخش الحیوان /فن هشتم طبیعیات

 

موضوع: فن هشتم طبیعیات/کتاب الشفاء بخش الحیوان /الفصل الرابع فی تشریح طریق الغذاء

توجه: این درس توسط هوش مصنوعی تبدیل به متن و توسط انسان کنترل، رنگ‌بندی و مستندسازی شده است

فن هشتم طبیعیات کتاب شفاء، بخش الحیوان، صفحه ۲۹۵، سطر دوم

متن: أما الغشاء الذي يحوى الأحشاء الغذائية كلها فإنها يغشاها، و يميل إلى الباطن، و يجتمع عند الصلب من جانبيه، و يتصل بالحجاب من فوقه،

مروری بر مباحث پیشین و طرح بحث حاضر صفاق و مراق

مبحث ما به تشریح معده اختصاص داشت. پس از آنکه خودِ معده را تشریح کردیم، به فایده آن پرداختیم. فایده معده، هضم است و بیان کردیم که این فایده، یعنی هضم، به وسیله دو نوع حرارت انجام می‌شود. در صفحه ۲۹۴، یعنی دقیقاً یک صفحه قبل، وارد بحث در فایده معده شدیم و در آنجا بیان کردیم که فایده معده، هضم است و هضم نیز به توسط دو حرارت صورت می‌پذیرد یکی حرارت غریزی که گوشت‌های معده دارند و دوم، حرارت کسبی.

سپس حرارت غریزی را توضیح ندادیم، ولی حرارت کسبی را گفتیم از جاهای مختلف حاصل می‌شود. اولین منبع، کبد بود که آن را توضیح دادیم. دومین منبع، ثَرب بود، یعنی آن پرده‌ای که روی معده کشیده می‌شد. آن نیز ایجاد حرارت می‌کند و این حرارت، نسبت به معده، کسبی است. علاوه بر این، دو عامل دیگر نیز برای حرارت کسبی داریم یکی صفاق و دیگری مِراقّ. در ابتدای بحث امروز، به مبحث صفاق و سپس به مراق خواهیم پرداخت.

تبیین روش‌شناسی ابن‌سینا در این مبحث

ابن‌سینا در ابتدا نظر نمی‌دهد که صفاق به چه چیزی گفته می‌شود و مِراقّ به چه چیزی؛ بلکه همان مطلب مشهور را بیان می‌کند. سپس، پس از آنکه مطلب مشهور تمام شد، در صفحه ۲۹۶ سطر پنجم نسخه ما، با عبارت فَإِذا حَقَّقتَ...، نظر اختصاصی خود را تبیین می‌نماید و بیان می‌کند که او به چه چیزی مراقّ و به چه چیزی صفاق می‌گوید.

نقطه اوج و جمع‌بندی بحث حرارت کسبی

بعد، در سطر نهم همان صفحه ۲۹۶، پس از آنکه نظر خود را بیان می‌کند، عبارتی را می‌آورد که نشان از دقت نظر و توجه ایشان به نظم مطالب دارد. در سطر نهم می‌گوید هذه الأجسام كلها متعاونة في تثخين المعدة تعاونها في وقايتها.

مقصود از هذه الأجسام كلها چیست؟ یعنی کبد که قبلاً خواندیم، ثَرب که آن را نیز قبلاً خواندیم، و صفاق و مراقّ که امروز می‌خواهیم بخوانیم. تمام این اجسام در گرم کردن معده تسخین متعاون هستند و حرارت کسبی به معده می‌دهند. با رسیدن به این عبارت، بحث در فایده معده که هضم بود، به اتمام می‌رسد. ایشان بحث در فایده را شروع کرد، گفت دو حرارت می‌خواهد و حرارت اول غریزی را به اختصار مطرح نمود.

حرارت دوم را تفصیل داد و آن را از کبد، ثَرب، صفاق و مراقّ دریافت کرد. با رسیدن به اینجا، بحث تمام می‌شود. سپس در دنباله همین بحث، در صفحه ۲۹۶، سطر نهم، می‌گوید:

و في أسفل المعدة ثقب تتصل به‌ المعا الاثنى عشرى این نیز دنباله تشریح معده است؛ یعنی بحث به تشریح معده بازمی‌گردد. سپس غذای معده و در نهایت چند اصطلاح را ذکر می‌کند و مطلب به اتمام می‌رسد.

اکنون می‌خواهیم دو مورد از گرم‌کننده‌های معده را که یکی صفاق و دومی مراقّ است، توضیح دهیم. با این مقدمه، مطالب به یکدیگر پیوسته و روشن‌تر شد. ان‌شاءالله من دو مرتبه، تشریح معده را به صورت اشاره، تکرار می‌کنم.

مروری بر ساختار و شکل کالبدشناختی معده

معده، خود یک ظرف غذاست که خداوند آن را به صورت کره ساخته است؛ منتها کره‌ای که دارای تحدب بوده و در انتهای آن تحدب، یک سطح مسطح دارد. دورتادور آن محدب نیست؛ قسمت جلوی شکم، محدب است و قسمت پشت که به فقرات متصل است، مسطح می‌باشد. چنین کره‌ای است که این تفاوت را با کره‌های دیگر دارد، زیرا کره‌های دیگر تمام جهاتشان محدب است، اما این، یک طرف آن مسطح است.

یک تفاوت دیگر نیز با کره‌های دیگر دارد و آن، باریکی دو طرف آن است. یعنی معده این‌طور نیست که یک کره گرد سرتاسر یکسان و یکنواخت باشد، بلکه آن گِردی در وسط است، اما دو دهانه دارد یک دهانه به بالا و یک دهانه به پایین. این دهانه‌ها اندکی باریک هستند. پس کره‌ای است که دو طرف آن متطاول‌الطرفین است، نه مدورالطرفین؛ دو طرف آن اندکی طولانی است. ته این معده نیز اندکی به سمت راست مایل شده و سرِ معده به سمت چپ رفته است. این، نحوه شکل و نحوه قرار گرفتن آن بود.

این مطالبی که عرض می‌کنم و تکرار می‌کنم، مهم هستند. این‌ها باید روشن شود و الا عبارات امروز ما نیز روشن نخواهد شد، به خصوص با این موانعی که نسخه‌های بدل ایجاد می‌کنند، بحث بسیار درهم‌تنیده است. امروز که مقداری در متن پیش برویم، خواهیم دید که پاورقی‌ها بسیار آشفته است. این مطالبی که من تکرار می‌کنم، تکرار آن‌ها واجب است؛ هم به عنوان تذکر و هم به عنوان مقدمه‌ای برای بحث امروز ما.

لایه‌های تشکیل‌دهنده معده داخلی و خارجی

خودِ این معده را ملاحظه کنید. این معده، به همان صورتی که عرض کردم — کره‌ای با آن شکل خاص — در داخل آن، خداوند یک پرده‌ای، یک غشائی قرار داده که آن غشاء، دارای الیاف طولی است و در لابه‌لای الیاف طولی، الیاف مورب نیز وجود دارد. این مربوط به بخش داخلی آن.

سپس بدنه معده شروع می‌شود. بعد از بدنه، در خارج معده، یک غشائی وجود دارد که الیاف آن عرضی هستند، برخلاف آن غشاء داخلی که الیاف آن طولی بودند. و تقریباً می‌توان گفت این غشاء، غشاء گوشتی است. غشائی که در داخل معده است، عصبی است؛ غشاء بیرون معده، گوشتی است.

این معده، با این دو غشاء بیرون و درون آن، مجموعاً معده گفته می‌شود که مخصوص خودِ معده است. این دو غشاء مخصوص خودِ معده هستند یکی غشاء درونی و دیگری غشاء بیرونی. سه غشاء دیگر را می‌خواهیم ذکر کنیم که مخصوص معده نیستند؛ ولو معده را می‌پوشانند و مرتبط با معده به حساب می‌آیند، ولی مخصوص معده نیستند.

یکی، همین ثَرب است که در جلسه گذشته خواندیم. این ثَرب، از حجاب که نزدیک دهانه معده است، کشیده شده و چهار قسمت از شش قسمت روده را پوشانده است.

سپس در قسمت پنجم که قولون است، تمام شده و دیگر قسمت ششم را که روده مستقیم است، نپوشانده است. این نیز طبقه سوم برای معده محسوب می‌شود. یعنی، غشاء خارجی را حساب کنید — به غشاء داخلی معده کاری نداشته باشید — غشاء خارجی معده، طبقه اول می‌شود یعنی بعد از بدنه معده. این ثَرب، طبقه دوم می‌شود. سپس نوبت به صفاق می‌رسد که بحث امروز ماست.

صفاق چیست؟ صفاق، تمام احشاء غذایی را می‌پوشاند؛ کل روده‌ها را، نه فقط پنج قسمت را. این نیز از حجاب شروع می‌شود، معده را می‌پوشاند، از جلوی معده عبور کرده، به پشت معده می‌رود و به ستون فقرات می‌رسد. سمت راست و چپ معده را نیز می‌پوشاند. از بالا به حجاب متصل می‌شود و از پایین تا مثانه و تهی‌گاه و لگن خاصره امتداد می‌یابد. ببینید، تمام این روده‌ها و اعضای دیگر، همه درون آن قرار می‌گیرند؛ حتی مثانه را نیز در بر می‌گیرد. این صفاق، تا این حد وسیع است. این را غشاء سوم می‌نامیم.

پس، غشاء خارجی اول، آن غشائی بود که حالت گوشتی داشت و از الیاف عریض درست شده بود. این غشاء اول برای معده شد. غشاء دوم، ثَرب بود که مخصوص معده نبود ولی معده را می‌پوشاند. غشاء سوم، این صفاق است که این هم اختصاص به معده ندارد ولی معده را می‌پوشاند.

سپس غشاء چهارم، مِراقّ است. در حال حاضر به آن پوست شکم می‌گوییم؛ بعداً ابن‌سینا می‌گوید که پوست شکم به علاوه عضله‌ای که داخل این پوست است، این‌ها همه را مِراقّ می‌گوییم. حال، نظر خود را در مورد مراقّ و صفاق بعداً بیان می‌کند؛ فعلاً مطلب را به همان نحوی که مشهور گفته‌اند، بیان می‌کند. پوست شکم نیز دیگر ظاهر است، آدم آن را می‌بیند. اختصاص به معده ندارد، ولی پوششی برای معده است. این نیز معده را گرم می‌کند؛ هوای بیرون نمی‌تواند معده را خنک کند، چون این پوست روی آن کشیده شده و این پوست مانع از ورود خنکی می‌شود. پس این نیز یکی از گرم‌کننده‌های معده است.

توجه کردید که سه طبقه اکنون روی معده قرار دارد که اختصاصی به معده ندارند

    1. ثَرب

    2. صفاق

    3. مِراقّ

این سه، هم از گرم‌کننده‌های معده هستند و به معده حرارت کسبی می‌دهند، علاوه بر کبد. پس چهار عضو وجود دارد که به معده حرارت کسبی می‌دهند.

نقشه راه مبحث حاضر صفاق، مراقّ و ثَرب

اکنون می‌خواهیم آن صفاق را تعریف کرده، جایگاه و فایده آن را توضیح دهیم. سپس به بحث مراقّ می‌پردازیم. دیگر لازم نیست توضیح دهیم از کجا تا کجا کشیده شده، چون مِراقّ تقریباً محسوس و جزء اعضای ظاهر است، نه اعضای باطنی. بنابراین، فقط فواید آن را بیان می‌کنیم.

سپس، دو مرتبه به بحث در صفاق بازمی‌گردیم و بعد از آنکه بحث در صفاق تمام شد، دو مرتبه به بحث در ثَرب بازمی‌گردیم. دقت کنید ایشان چگونه پیش می‌رود. الان، ابتدای بحث امروز ما صفاق است، بعد مراقّ، دوباره بازگشت به صفاق و سپس بازگشت به ثَرب. وقتی این بحث تمام شد، آن وقت ابن‌سینا نظر خود را در مورد صفاق و مراقّ می‌گوید و آن جمله‌ای را نیز که نتیجه‌گیری از کل این مبحث است، ذکر می‌کند.

آغاز بحث صفاق و تبیین حدود آن

اکنون بحث از صفاق را شروع می‌کنیم.

تقریباً گفته شد که صفاق از چهار طرف به کجاها متصل است. از طرف جلو که وصل نیست، بلکه روی معده است. از طرف راست و چپ، روی معده آمده و به سمت پشت، به سمت باطن می‌رود و در دو طرف صُلب، ستون فقرات به هم وصل می‌شوند؛ مانند پرده‌ای که روی شکم بیندازید و از پشت، آن را گره بزنید. به این ترتیب، یمین و یسار معده را پوشانده و از دو طرف به صُلب منتهی می‌شود. از طرف بالا به حجاب حاجز، که فاصله بین سینه و شکم است، مربوط می‌شود. از پایین نیز به زیر مثانه و خاصرتین یعنی دو تهی‌گاه رفته و آن‌ها را می‌پوشاند.

تا اینجا مطلب روشن است. دو سوراخ نیز در زیر آن، یعنی در قسمت اسفل آن، وجود دارد. این دو سوراخ، محل ورود برخی رگ‌ها و محل ورود آن وسایلی هستند که بیضتین به آن‌ها آویزان است. در واقع، این صفاق از پایین، از روی کیسه بیضتین عبور می‌کند، نه از زیر کیسه. یعنی اگر کیسه بیضتین شکافته شود، پس از آنکه پوسته این کیسه تمام می‌شود، صفاق دیده می‌شود. آن وقت، معالیق — یعنی آن وسایل آویزان شدن بیضتین — و همچنین رگ‌هایی که در آنجا موجود هستند، همه در این دو سوراخ این صفاق قرار دارند. و این سوراخ، تنگ است؛ اجازه نمی‌دهد که این معالیق و رگ‌ها به پایین بریزند.

ولی گاهی ممکن است این دو سوراخ، گشاد شود. گشاد که شدند، این روده‌ها، این معالیق، این‌ها همه به داخل کیسه بیضه می‌ریزند و مرضی به نام فتق به وجود می‌آید. چرا؟ چون این دو سوراخی که متعلق به این صفاق و در زیر آن بودند، که در حالت عادی تنگ بودند، حال بر اثر این مرض گشاد شده‌اند و بر اثر این گشادی، این اتفاق رخ می‌دهد. این توضیحی است که ایشان درباره صفاق می‌دهد و سپس فایده آن را می‌گوید که به آن نیز ان‌شاءالله خواهیم رسید.

پرسش: پس با این توضیحات، خودِ بیضتین را دیگر صفاق نمی‌پوشاند...
پاسخ:بله، خودِ بیضتین، شاید این‌طور باشد که خودِ بیضتین زیر این صفاق قرار گیرند، همان‌طور که کیسه زیر صفاق است. ولی معالیقِ بیضتین و رگ‌های موجود در آن نواحی، این‌ها در آن سوراخ‌ها، در سوراخ این صفاق، قرار دارند.

تحلیل متن شفاء و مقایسه با نسخه پاورقی

اکنون به عبارت توجه کنید. صفحه ۲۹۵ هستیم، سطر دوم
وَ أَمَّا الغِشاءُ الَّذِی یَشمَلُ الأَحشاءَ الغِذائِیَّةَ کُلَّها...
منظور از این غشاء، همان صفاق است؛ غشائی که شامل احشاء غذایی کُلَّها می‌شود. واژه کُلَّها به این جهت است که ثَرب، شامل تمام احشاء غذایی نمی‌شد و بخشی از روده را در بر نمی‌گرفت؛ ولی این غشاء صفاق، تمام احشاء غذایی را شامل می‌شود. کُلَّها یعنی همه آن‌ها را شامل می‌شود؛ حتی روده‌ها، حتی مثانه و کلیه‌ها را، که این‌ها نیز به نوعی جزء احشاء غذایی به حساب می‌آیند. زیرا این اعضا نیز فضولات غذا را دریافت می‌کنند؛ همان‌طور که روده فضولات غذا را می‌گیرد، مثانه یا کلیه نیز فضولات مائی غذا را می‌گیرد. پس این‌ها همه، اجزاء غذایی هستند.

مقایسه با نسخه پاورقی
عبارت ما همین بود که خواندم. اکنون به پاورقی بروید؛ پاورقی عبارت را به گونه دیگری شروع می‌کند

و الصفاق من جملة هذه هو الغشاء الأول الذي يحوى الأحشاء الغذائية كلها
به جای وَ أَمَّا الغِشاءُ...، وَ الصِّفَاقُ من جملة هذه داریم. کلمه الأَوَّل نیز در این پاورقی اضافه است.

این عبارت که در پاورقی آمده، روان‌تر است، چون به صراحت مشخص می‌کند که صفاق، مورد بحث است. وَ الصِّفَاقُ مِن جملة هذه. هذه در ج جملة هذه به چه بازمی‌گردد؟ به آن اعضائی که به معده گرما می‌دهند و معده با گرمای آن‌ها صاحب حرارت کسبی می‌شود. آن اعضاء، یکی کبد بود، یکی ثَرب بود؛ و صفاق نیز از جمله همین اعضای حرارت‌دهنده به معده است.

هو الغشاء الأول الذي يحوى

چرا به آن غشاء اول می‌گویند؟ این غشاء، دور زده و به پشت می‌رود. این قسمت جلو را اول می‌گوید، به آن قسمت پشت، ثانی نمی‌گوید. منظور از غشاء اول این نیست که این اولین غشاء از بالا یا پایین است؛ بلکه به اعتبار آن بخش باطنی آن که به پشت می‌رود، این بخش جلویی را اول نامیده است. خب، عبارت این پاورقی نیز روشن شد.

تحلیل متن شفاء تبیین حدود چهارگانه صفاق

وَ الصِّفَاقُ... هُوَ الغِشاءُ الأَوَّلُ الَّذِی یَحوی الأَحشاءَ الغِذائِیَّةَ. احشاء، جمع حَشا است. به آنچه مادون حجاب دیافراگم قرار دارد، احشاء می‌گویند. چون این احشاء، یعنی آنچه در شکم است، مربوط به غذا هستند — آنچه بالای حجاب است، قلب و ریه، مربوط به تنفس و روح بخاری هستند؛ اما پایین حجاب، هرچه هست مربوط به غذاست — لذا به آنچه در جوف شکم است، کلاً احشاء غذایی گفته می‌شود.

حال، این صفاق، شامل احشاء غذایی است؛ کُلَّها، یعنی همه آن‌ها را شامل می‌شود. أَمّا الغِشاءُ فَإِنَّهُ یَغشاها، یعنی این صفاق، این احشاء غذایی را می‌پوشاند.

وَ یَمیلُ إِلَی الباطِنِ؛ یعنی این غشاء به سمت باطن میل می‌کند، به پشت می‌رود. منظور از باطن، داخل نیست، بلکه پشت است. وَ یَجتَمِعُ عِندَ الصُّلبِ مِن جانِبَیهِ. آنجا، یعنی در نزد کمر ، از دو طرف راست و چپ آن، جمع می‌شود. این، محدوده راست و چپ این غشاء است.

اکنون باید بالا و پایین آن را نیز بگوییم تا هر چهار طرف آن مشخص شود

. وَ یَتَّصِلُ بِالحِجابِ مِن فَوقُ. این، محدوده بالا است. یعنی این غشاء، که همان صفاق است، از بالای خود به حجاب حاجز متصل می‌شود. مرز بالایی آن، حجاب است.

حال، مرز پایینی آن چیست؟ يتصل بأسفل المثانة و الخاصرتين من أسفله

این صفاق از طرف زیر خود، به زیر مثانه و دو تهی‌گاه متصل می‌شود.

ورود به تحلیل پاورقی شرح سوراخ‌های تحتانی صفاق

اکنون به پاورقی می‌رویم.

و هنالك يحصل له ثقبتان عند الانثيين

هُنالِکَ یعنی عِندَ الخاصِرَتَینِ. توجه کنید، حتماً. یَحصُلُ لَهُ، برای این صفاق یا برای این غشاء [دو سوراخ حاصل می‌شود].

يحصل له ثقبتان عند الانثيين در آنجا، یعنی نزد تهی‌گاه‌ها، دو سوراخ برای صفاق حاصل می‌شود، نزد کشاله‌های ران. نسخه قانون و شفای خطی عِندَ الأُربِیَّتَینِ دارد که صحیح‌تر به نظر می‌رسد. اُربِیَّه یعنی کشاله ران، محلی که ران از شکم جدا می‌شود.

وَ هُما مَجرَیانِ یَنفُذُ فِیهِما عُروقٌ وَ مَعالیقُ.
این دو سوراخ، دو مجرا هستند که در آن‌ها، هم رگ‌ها و هم معالیق نفوذ می‌کنند. منظور از معالیق، معالیقِ اُنثَیَین است، یعنی آویزهای بیضتین.

وَ إِذَا اتَّسَعا.... این دو سوراخ، تنگ هستند و اجازه نمی‌دهند که عروق، معالیق و روده‌ها به پایین نزول کنند. اما إِذَا اتَّسَعا، وقتی این دو سوراخ وسیع شوند، نَزَلَ فِیهِما الأَمعاءُ، روده‌ها در این دو سوراخ فرود می‌آیند و به کیسه بیضه می‌ریزند و مرضی به نام فتق به وجود می‌آید.

این بررسی تمام شد.

تحقیقی در باب نام‌گذاری صفاق

یک مطلبی را از جلسه سابق بیان کنم. در صفحه ۲۹۴، سطر شانزدهم، داشتیم وَ فَوقَ الثَّربِ الغِشاءُ، که این غشاء همان صفاق بود. سپس داشتیم وَ المِراقُّ. در همانجا، در پاورقی داشتیم ...المُسَمَّی باريطاء. من گفتم که این غلط است و پریتونیوم صحیح است. تحقیق کردم و دیدم که برای این صفاق، اسامی مختلفی ذکر شده است

     بحرالجواهر آن را باریطون نامیده است.

     خلاصه التشریح آن را باریطارون نامیده است.

     مصحح کتاب بیان کرده که پس از جستجو، یافته است که باریتون از همه صحیح‌تر است.

معلوم می‌شود که باریطون، باریطارون و پریتونیوم، نام‌های مختلفی هستند که در نسخه‌های گوناگون برای این صفاق به کار رفته‌اند.

تبیین منافع و فواید صفاق

و منافعه وقاية تلك الأحشاء حال، این صفاق چه منافعی دارد؟ دو منفعت برای آن ذکر می‌شود

منفعت اول حفاظت و گرم نگه داشتن احشاء
وِقایَةُ تِلکَ الأَحشاءِ. از جمله منافع این صفاق، حفظ این احشاء غذایی است. همان‌طور که گرم‌کننده است، حافظ نیز هست. ابن‌سینا بعداً در صفحه ۲۹۶، سطر هشتم می‌گوید وَ هَذِهِ الأَجسَامُ کُلُّها مُتَعاوِنَةٌ فِی تَسخینِ المَعِدَةِ تَعاوُنَها فِی وِقایَتِها. یعنی همان‌طور که این اجسام کبد، ثرب، صفاق، مراق به گرم شدن معده کمک می‌کنند، به حفظ آن نیز یاری می‌رسانند.

منفعت دوم
منفعت دوم این است که مِراقّ که پوست شکم است، دارای عضلاتی است که عضلات شکم نامیده می‌شود ،این عضلات به صفاق برخورد می‌کنند. اگر این صفاق نباشد، عضلات مستقیماً به روده برخورد می‌کنند. این صفاق، مانع از برخورد عضلاتِ مِراقّ به روده می‌شود. خب، حال اگر برخورد کنند، چه می‌شود؟ اگر عضلات مراقّ به روده برخورد کنند، چه پیش می‌آید؟ عضله، کار آن فشار دادن و انقباض و انبساط است؛ این امر، اختلال در فعل روده ایجاد می‌کند. یعنی روده خود وسیله فشار دادن را دارد، این عضلات مراقّ نیز می‌خواهند فشار تولید کنند و در نتیجه، اختلال ایجاد می‌کنند.

البته بعداً خواهیم گفت در هنگامی که فضولات می‌خواهند از روده دفع شوند، انسان یا حیوان از پوست شکم و مِراقّ استفاده می‌کند؛ یعنی کاری می‌کند که پوست شکم نیز برای تخلیه فشار بیاورد. اما آن، در یک وقت خاص است. حال، انسان با اراده خود، این پوست شکم را چنان فشار می‌دهد که آن تخلیه به خوبی انجام شود. اما در مواقع عادی، فشار شکم نباید به روده منتقل شود، و الا کار روده را مختل می‌کند. حال اگر این صفاق نبود، آن ماهیچه‌های مِراقّ با روده مخلوط می‌شدند و اختلال در فعالیت به وجود می‌آمد.

پس این صفاق، فایده دوم آن این است که جلوی مخلوط شدن ماهیچه‌ها با روده را می‌گیرد. وقتی جلوی این مخلوط شدن گرفته شد، جلوی اختلال فعل نیز گرفته می‌شود. هم فعل روده‌ها مختل نمی‌شود و هم فعل خودِ عضلات مختل نمی‌شود؛ چون ممکن است روده‌ها نیز گاهی اوقات فعل عضله را مختل کنند. هر دو وقتی در هم داخل شوند، بر هم اثر می‌گذارند. این صفاق که حائل بین این دو است، جلوی این اختلال را می‌گیرد.

و الحجز بين المعاء و عضل المراق
این، فایده دوم و عطف بر وِقایَة است. حَجز یعنی حاجب شدن، مانع شدن. این صفاق، بین المعاء یعنی روده و عَضَلِ المِراقِّ عضلات شکم مانع می‌شود.

لِئَلّا یَتَخَلَّلَها فيشوش فعلها
نسخه ما لَا یَتَخَلَّلُها دارد، نسخه‌های دیگر لِئَلّا دارند که بهتر است. ضمیر فاعلی مستتر در یَتَخَلَّلَ به عَضَل بازمی‌گردد و ضمیر مفعولی ها به المعاء بر می گردد. تا آن عَضَلِ المِراقِّ، در خلل و فرج معاء یعنی روده وارد نشود. که اگر وارد شود، چه اتفاقی می‌افتد؟

فيشوش فعلها
آن عَضَل، فعل آن معاء (روده) را مشوش و مختل می‌کند. عکس آن نیز ممکن است، یعنی روده فعل عضله را مختل کند، اما سیاق عبارت، وجه اول را اقتضا می‌کند.

این دو، فایده برای صفاق بود.

مقایسه نسخه متن اصلی و پاورقی

در عبارت متن ما، فواید دیگری نیز ذکر می‌شود وَ یُعسِرُ المَعِدَةَ.... اما در نسخه‌ای که در پاورقی آمده، از اینجا به بعد، بحث از صفاق تمام شده و مبحث مِراقّ آغاز می‌شود. بنابراین، فواید بعدی، متعلق به مِراقّ هستند، نه صفاق. از آنجا که بنا بر قرائت نسخه پاورقی است، برای صفاق دو فایده ذکر شد.

تحلیل عبارت پاورقی
وَ یُشارِکُهُ أَیضاً العَضَلُ..

و يشارك أيضا العضل الذي في الباطن المعلومة

یُشارِکُهُ یعنی یُشارِکُ الصِّفَاقَ. آن عضلات معلومی که در بطن شکم هستند — که همان چهار زوج عضلات بطن می‌باشند — با این صفاق در کارهایی که صفاق انجام می‌دهد، مشارکت می‌کنند.

و في الصفاق الخارج الذي هو المراق منافع
از اینجا وارد مبحث مِراقّ می‌شود. در صفاقی که خارج است، که همان مِراقّ است، منافعی وجود دارد. صفاقی که تاکنون بحث شد، داخلی بود، اما مِراقّ صفاق خارجی و ظاهر بدن است.

در نسخه متن ما، بحثی از مِراقّ مطرح نمی‌شود و تمام مباحث به صفاق اختصاص دارد. اما در پاورقی، اکنون مبحث مِراقّ آغاز می‌شود.

ورود به مبحث مِراقّ و تبیین منافع آن

از اینجا، بحث در باب مِراقّ آغاز می‌شود. وَ فِی الصِّفَاقِ الخارِجِیِّ الَّذِی هُوَ المِراقُّ. صفاق در اینجا بر پوست اطلاق شده است، در حالی که صفاق همیشه زیر پوست قرار دارد.

فَإِنَّهُ یُعصر المَعِدَةَ....

مِراقّ چه فایده‌ای دارد؟ چند فایده برای آن ذکر می‌شود

منفعت اول کمک به دفع فضولات
وقتی انسان می‌خواهد ثُفل فضولات معده و روده را دفع کند، از فشار شکم، یعنی از مِراقّ، استفاده می‌کند. مِراقّ، عبارت است از پوست شکم به علاوه عضلات آن. این مجموعه بر معده و روده‌ها فشار می‌آورد و به همین سبب، تخلیه سریع‌تر و آسان‌تر انجام می‌شود

فَإِنَّهُ یَعصِرُ المَعِدَةَ بِتَمَدُّدِهِ عَلَیها عَصراً ما یُعینُ عَلی دَفعِ الثُّفلِ.

منفعت دوم کمک به تخلیه مثانه

این فشار تنها به دفع مدفوع کمک نمی‌کند، بلکه به مثانه نیز یاری می‌رساند. وقتی انسان می‌خواهد ادرار کند، همین پوست شکم به مثانه فشار می‌آورد تا تخلیه شود
وَ کَذلِکَ یَعصِرُ المَثانَةَ وَ یُعینُ عَلی زَرفِ البَولِ.

«...عَلی زَرقِ البَولِ». «زَرق» با «زاء» و با «قاف» نوشته شده که قطعاً باطل است و باید با «ذال» نوشته شود. این یک اشتباه در اینجاست. ولی حال اگر با «ذال» نیز بنویسیم، آیا «ذَرق» درست است یا «ذَرف»؟ آیا آخر آن «قاف» است یا «فاء»؟

واژه «ذَرق» (با ذال و قاف)، به معنای فضله افکندن کبوتر و پرنده است که در اینجا مناسب نیست. اما واژه «ذَرف» (با ذال و فاء)، به معنای روان شدن و سیلان است که این معنا مناسب است. «ذَرف» یعنی ریختن؛ که همان ادرار نیز همین معنا را دارد. «ادرار» یعنی روان شدن؛ منتها به خاطر ادب، اسم آن مایع را «ادرار» می‌گذارند، و الا «ادرار» خودِ فعل است. پس عبارت «عَلی ذَرفِ البَولِ» صحیح است. هم باید «زاء» به «ذال» تبدیل شود و هم «قاف» به «فاء».

«وَ نَفضِ الرِّیاحِ النّافِخَةِ». «نَفض» یعنی بیرون کردن بادهایی که باعث نفخ شکم شده و در شکم به وجود آمده‌اند، به توسط فشار این مِراقّ خارج می‌شوند.

فلا تعجز الأَمعاءُ یا فَلا تَنفَجِرُ الأَمعاءُ.
اگر این بادها باقی بمانند، امعاء (روده‌ها) از انجام کار خود عاجز و ناتوان می‌شوند بنا بر نسخه اول یا بر اثر فشار و ازدیاد بادها، دچار شکاف و پارگی انفجار می‌گردند بنا بر نسخه دوم. فشار مِراقّ از این امر جلوگیری می‌کند.

منفعت چهارم کمک به زایمان
وَ یُعینُ عَلَی الوِلادَةِ.
زن در هنگام زایمان، با جمع کردن ماهیچه‌های مِراقّ، به جنین فشار می‌آورد و این یکی از فشارهایی است که به خروج نوزاد کمک می‌کند.

منفعت پنجم فایده آخر اتصال و تثبیت احشاء

این فایده آخر است؛ آخرین فایده‌ای است که می‌خواهد بگوید. تمام احشاء را به هم وصل می‌کند و همه را نیز به صُلب (ستون فقرات) وصل می‌کند. یعنی از آنجا که همه احشاء غذایی را در بر می‌گیرد، لذا همه را به این معنا به هم وصل می‌کند که نمی‌گذارد اوضاع آن‌ها به هم بخورد. اگر این پوست شکم نباشد — حال درست است که ما «معالیق» و وسایل دیگری برای حفظ داریم — اما ممکن است مثلاً کلیه اندکی از جای خود تکان بخورد، کبد کمی این‌سو و آن‌سو برود، مثانه جابجا شود و وضعی که اکنون دارد، حفظ نشود. ولی این پوست شکم که می‌آید و همه را در درون خود جمع می‌کند، باعث می‌شود که این احشاء غذایی، وضع موجود را حفظ کنند، به هم نریزند و جابجا نشوند.

همچنین، آن‌ها را به صُلب وصل می‌کند، به کمر وصل می‌کند؛ به طوری به کمر وصلشان می‌کند که این‌ها به کمر آویزان نمی‌شوند، بلکه گویی مجموعاً با کمر یک عضو، یک عضو مجموعی را تشکیل می‌دهند.

اگر مثلاً این پوست نبود، رابطه این احشاء غذایی با کمر چه بود؟ باید با یک وسیله‌ای به کمر آویزان می‌شدند. ولی این پوست آمده، دور احشاء را گرفته و انتهای آن نیز به کمر وصل شده است. کل این پوست، اکنون تمام این اعضا را در درون خود دارد؛ یکی از اعضا، کمر است و بقیه نیز آن احشاء هستند. خب، یک مجموعه درست کرده است. اگر این پوست نبود، این مجموعه احشاء باید از طریق یک واسطی به کمر وصل و آویزان می‌شدند که آن وقت هم برای خودشان ضرر داشت و هم برای کمر.

این پوست شکم آمده، همه را جمع کرده و خودِ کمر را نیز جزئی از این مجموعه قرار داده است. کمر جزء احشاء غذایی نیست، ولی این پوست آمده و کمر را نیز جزئی از این اجزا قرار داده و یک عضو متصل، یک مجموعه متصل به هم را ایجاد کرده است. این فایده دیگر آن است.

پس فایده دیگرش این است که همه احشاء را جمع کرده، به طوری که احشاء جابجا نشوند، بلکه ملازم هم باشند و وضع موجود را حفظ کنند. علاوه بر این، کمر را نیز با این‌ها یکی کرده و باعث شده که یک مجموعه درست شود که این مجموعه، یک عضو واحد بشود.

وَ یَربِطُ مَجمُوعَةَ الأَحشاءِ؛ این «مِراقّ»، مجموعه احشاء را به هم ربط می‌دهد. چگونه به هم ربط می‌دهد؟ اولاً بَعضَها بِبَعضٍ، ثانیاً بِالصُّلبِ. صُلب دیگر جزء احشاء نیست.

لذا من گفتم «اولاً» و «ثانیاً». عبارت را خوب نیاورده‌اند. این «مِراقّ»، مجموعه احشاء غذایی را به هم ربط می‌دهد که وضعشان عوض نشود. گذشته از این، همه را به صُلب نیز ربط می‌دهد. این «وَ بِالصُّلبِ»، عطف بر «بَعضَها بِبَعضٍ» است.

این‌گونه می‌شود: یَربِطُ جُملَةَ الأَحشاءِ بَعضَها بِبَعضٍ، وَ یَربِطُ جُملَةَ الأَحشاءِ بِالصُّلبِ. بار دوم، «بَعضَها بِبَعضٍ» را برمی‌داریم. این‌طور می‌شود: این «مِراقّ»، اولاً جمله احشاء را، بعضی را به بعضی دیگر مرتبط می‌کند؛ ثانیاً، جمله احشاء را به صُلب مرتبط می‌کند.

     نتیجه مرتبط کردن احشاء، بعضی را به بعضی دیگر، این می‌شود: فَیَکونُ اجتِماعُها وَثیقاً. این، نتیجه ارتباط احشاء، بعضی به بعض دیگر است. اجتماعشان، اجتماع محکمی می‌شود؛ دیگر جابجا نمی‌شوند و وضع موجود را به هم نمی‌ریزند.

     نتیجه ارتباط این احشاء به صُلب، این می‌شود: وَ تَکونُ هِیَ وَ الصُّلبُ کَالشَّیءِ الواحِدِ. این، نتیجه یَربِطُ جُملَةَ الأَحشاءِ بِالصُّلبِ است. دو چیز گفت دیگر؛ دو ارتباط را بیان کرد: یکی ارتباط بین خودِ احشاء و دیگری ارتباط بین احشاء و صُلب. نتیجه ارتباط بین خودِ احشاء این می‌شود که فَیَکونُ اجتِماعُها وَثیقاً. و نتیجه ارتباط این احشاء به صُلب این می‌شود که تَکونُ هِیَ» — یعنی جمله احشاء — «وَ الصُّلبُ... تَکونُ کَالشَّیءِ الواحِدِ؛ مانند یک مجموعه، مانند یک عضو می‌شوند.

خب، تا اینجا بحث «مِراقّ» نیز تمام شد.

بازگشت به مبحث صفاق و تبیین مبدأ آن

وَ إِذَا اتَّصَلَ.... از اینجا، ابن‌سینا به بحث صفاق بازمی‌گردد و چند خط بعد نیز به بحث ثَرب بازخواهد گشت.

گفتیم صفاق از بالا به حجاب متصل است، از راست و چپ به دو طرف صُلب بسته می‌شود و از اسفل نیز گفتیم که به زیر مثانه و خاصرتین می‌رسد. حالا، با آن اسفل کاری نداریم. فعلاً ایشان حجاب را که در بالای صفاق است و همچنین دو طرف صفاق را مطرح می‌کند؛ به اسفل صفاق کاری ندارد. اینجا را مبدأ صفاق می‌داند. این حجاب و این کمر را مبدأ صفاق می‌دانند. یعنی اگر بخواهید صفاق را شروع کنید — من وقتی می‌خواهم صفاق را توضیح دهم، از جلوی معده شروع کردم و به پشت معده رفتم — ایشان می‌گوید که مبدأ این صفاق، از پشت معده است، یعنی از صُلب؛ و از بالا نیز که حساب کنید، از حجاب است. از اینجا این صفاق شروع شده، به جلوی معده آمده و آن را پوشانده تا به زیر مثانه و خاصرتین رسیده است.

ایشان در حال توضیح مبدأ صفاق است که از کجا شروع می‌شود. مبدأ آن، عرض کردم، از پشت معده، یعنی از دو طرف صُلب، و از بالا نیز از حجاب است. از چنین مبدئی، این صفاق شروع کرده، دور معده را گرفته، به پایین رفته، روده‌ها را نیز گرفته و تا زیر مثانه و خاصرتین آمده است.

و إذا اتصل بالحجاب

وَ إِذَا اتَّصَلَ ]هَذا الصِّفَاقُ [ ضمیر را به صفاق بازمی‌گردانیم، دیگر بحثی در «مِراقّ» نداریم بِالحِجابِ وَ التَقَی طَرَفاهُ عِندَ الصُّلبِ، فَقَدِ ارتَبَطَ هُنالِکَ.
و هنگامی که این صفاق به حجاب حاجز متصل شد و دو طرف راست و چپ این صفاق نیز نزد صُلب با هم ملاقات کردند، در آنجاست که ارتباط صفاق شروع می‌شود؛ ارتباط پیدا می‌کند، یعنی می‌چسبد. بقیه جای آن که یک‌سره است؛ فقط این بالای آن که به حجاب بسته است و آن دو طرف آن که به دو طرف صُلب است، این‌ها محل شروع هستند. لذا این‌ها به هم مرتبط می‌شوند. این‌ها که به هم مرتبط شدند، صفاق درست می‌شود و بعد امتداد پیدا کرده، به جلوی معده و سپس تا پایین می‌رود.

و من هناك مبدؤه

«مِن هُنا» یعنی از همین‌جا که محل اتصال به حجاب و محل التقاء دو طرف است.

«هُناک» را دقت کنید کجا می‌گویم. «مِن هُنا»، یعنی محل اتصال به حجاب و محل التقاء دو طرف؛ «مِن هُنالِکَ مَبدَؤُهُ»، مبدأ آن نیز از همین‌جاست.

فإن مبدأه فضل‌ تنحدر من الحجاب إلى فم المعدة و تلقاه فضلة من المتعصد إلى الصلب يلتقيان
دو «فضله» (بخش اضافی) را می‌خواهد با هم ملاقات دهد. می‌گوید مبدأ، از تلاقی این دو فضله است و در محل ملاقات این دو فضله، صفاق ضخیمی تشکیل می‌شود که همین صفاق مورد بحث ماست..

فَإِنَّ مَبدَأَهُ فَضلَةٌ... من دوباره این خط را معنا می‌کنم، چون نسخه دیگری نیز در اینجا داریم. نسخه‌ای که الان من می‌خوانم، نسخه قانون است. نسخه‌های شفاء، چه تهران و چه خطی، به گونه دیگری هستند. آن‌ها را بعداً معنا می‌کنم. فعلاً همین نسخه خودمان را که مطابق نسخه قانون است، معنا می‌کنم.

فَإِنَّ مَبدَأَهُ فَضلَةٌ تَنحَدِرُ مِنَ الحِجابِ إِلی فَمِ المَعِدَةِ
مبدأ صفاق، فضله‌ای است که از حجاب حاجز به سمت دهانه معده فرود می‌آید. یعنی خودِ حجاب حاجز، وقتی که دو فضا را — که یکی فضای سینه است و دیگری فضای شکم — از هم جدا می‌کند، مقداری از آن اضافه می‌آید. آن بخش اضافی، به پایین آمده تا همین صفاق مورد بحث ما را بسازد. این صفاق مورد بحث ما، فضله‌ای از آن حجاب است.

تا همین صفاق مورد بحث ما را بسازد.

پرسش:فضله‌ای که از حجاب آمده،

پاسخ: بله، فضله‌ای که از حجاب می‌آید و می‌خواهد بعداً همین صفاق بشود، بله، به فم معده می‌آید، بعد روی معده پیچیده، به پشت رفته و سپس به زیر مثانه می‌رود. اما تنها فضله حجاب نیست که ادامه پیدا می‌کند.

و تلقاه فضلة من المتعصد إلى الصلب يلتقيان

با همین فضله‌ای که تَنحَدِرُ مِنَ الحِجابِ، فضله دیگری ملاقات می‌کند؛ آن فضله، بخش اضافه‌ای است که از غشائی که از پایین به سمت صُلب (ستون فقرات) در حال صعود است، آمده است. آن نیز فضله‌ای دارد. آن، با فضله‌ای که از حجاب فرود می‌آید، ملاقات می‌کند. در محل ملاقات، ابتدای صفاق شروع می‌شود.

ایشان در حال توضیح مبدأ صفاق است. گفت فَإِنَّ مَبدَأَهُ... ، دارد مبدأ را توضیح می‌دهد. آنجایی که این دو فضله با هم ملاقات می‌کنند، آنجا مبدأ صفاق است.

وَ تَلقاه، یعنی آن فضله منحدر را ملاقات می‌کند، فَضلَةٌ، یک غشاء اضافه‌ای که از آن غشائی که در حال صعود به سمت صُلب است، اضافه آمده است.

فَیَلتَقِیانِ... وَ یَتَکَوَّنُ مِن هُنالِکَ صِفاقٌ سَخینٌ.
این دو فضله — که یکی منحدر (نزول‌کننده) است و دیگری متصاعد (صعودکننده) — با یکدیگر ملاقات می‌کنند و «مِن هُنالِکَ»، یعنی از موضع تلاقی، صفاق ضخیمی («سَخین») تکون می‌یابد که همین صفاق مورد بحث ماست. تکوّن این صفاق مورد بحث ما از آنجاست، یعنی مبدأ آن آنجاست. مبدأ آن، موضع تلاقی این دو صفاق است: یک صفاق منحدر و یک صفاق متصاعد.

و از هُنالِکَ، یعنی از موضع تلاقی، صفاق ضخیمی سَخین تکون می‌یابد که همین صفاق مورد بحث ماست. مبدأ آن، موضع تلاقی این دو صفاق است.

مقایسه با نسخه‌های خطی شفاء و تهران

بازمی‌گردم تا آن نسخه دیگری را که در نسخه تهران و شفای خطی هست، بیان کنم. عبارت خودمان را که معنا کردم، دیگر لازم نیست دوباره توضیح دهم. عبارت نسخه خطی شفاء و نسخه تهران را می‌خوانم:

فَقَدِ ارتَبَطَ هُنالِکَ فَضَلانِ مِنَ المُتَّصِلاتِ...
دقت کنید، به جای مجموعه وَ مِن هُنالِکَ مَبدَؤُهُ، فَإِنَّ مَبدَأَهُ... ، عبارت فَضَلانِ مِنَ المُتَّصِلاتِ آمده است.
فَقَدِ ارتَبَطَ هُنالِکَ فَضَلانِ مِنَ المُتَّصِلاتِ. آن وقت، به عنوان تبیین، گفته است: فَضلَةٌ تَنحَدِرُ... وَ تَلقاها فَضلَةٌ مُنتَسَخَةٌ....
اول گفته است «ارتَبَطَ فَضَلانِ»؛ دو فضله در اینجا به هم ارتباط پیدا کرده‌اند. آن دو فضله چه هستند؟ به عنوان تبیین گفته است: «فَضلَةٌ تَنحَدِرُ...» و «وَ تَلقاها فَضلَةٌ مُنتَسَخَةٌ...».

فاعل «ارتَبَطَ» بنابر نسخه تهران، آن «فَضَلانِ» است. ارتَبَطَ هُنالِکَ « هُناکَ» یعنی محل اتصال به حجاب و التقاء دو طرف نزد صُلب — در آنجا، «ارتَبَطَ فَضَلانِ مِنَ المُتَّصِلاتِ». آن وقت توضیح می‌دهد که: «فَضلَةٌ تَنحَدِرُ...» و «تَلقاها فَضلَةٌ...». این نیز نسخه بدی نیست.

بنابر نسخه ما، فاعل «ارتَبَطَ» ضمیری است که به خودِ «صفاق» بازمی‌گردد. «ارتَبَطَ الصِّفَاقُ»، یعنی اجزاء صفاق به هم مرتبط می‌شوند، «هُناکَ»، یعنی «عِندَ الحِجابِ وَ عِندَ التِقاءِ الطَّرَفَینِ». بعد می‌گوید: «وَ مِن هُنالِکَ» از همین محل التقاء و محل اتصال است که مبدأ صفاق است.

هر دو نسخه خوب و قابل معنا شدن هستند. من عمداً این دو خط را خواندم که وقتی می‌خواهم نسخه بدل را توضیح دهم، دیگر ابهامی پیش نیاید. اگر وسط مطلب می‌خواستم نسخه بدل را توضیح دهم، مطالب درهم می‌ریخت.

تحلیل عبارت وَراءَ الصِّفاقَینِ و تعیین مرجع آن

وَ هُوَ صِفاقٌ سَخینٌ یَحتَوی عَلَیها وَراءَ الصِّفَاقَینِ.

این صفاق، مشتمل بر معده است؛ معده را در بر گرفته است، علاوه بر دو صفاقی که معده داشت. یکی صفاق داخلی بود که از لیف طویل به علاوه الیاف مورب ساخته شده بود؛ دیگری صفاق خارجی بود که از الیاف عرضی ساخته شده بود. حال ایشان می‌گوید که علاوه بر این دو صفاق — که یکی صفاق داخلی بود و یکی صفاق خارجی — این صفاقِ ضخیم («سَخین») نیز بر معده احاطه دارد. پس این، صفاق ثالث می‌شود. یعنی صفاق مورد بحث ما، صفاق ثالث می‌شود. یک صفاقِ درون بود، یک صفاقِ بیرون بود، این صفاقِ مورد بحث نیز صفاق ثالث می‌شود.

این، نحوه‌ای بود که شارحان نوشتند و «صِفاقَین» را معنا کردند: «أَحَدُهُما مِن لِیفٍ طَویلٍ وَ مُورِبٍ، وَ الآخَرُ مِن لِیفٍ مُعتَرِضٍ لَحمِیٍّ». من نیز طبق آنچه شارحان گفته‌اند، بیان کردم. ولی من گمان می‌کنم — خیلی هم به حرف خود اطمینان ندارم — گمان می‌کنم که مراد ابن‌سینا از «صِفاقَین»، دو صفاق خارجی است و اصلاً به صفاق داخلی کاری ندارد. چون فعل «یَحتَوی» (در بر گرفتن) این را نشان می‌دهد. آن صفاق داخلی، «یَحتَوی عَلَی المَعِدَة» برای آن صدق نمی‌کند. آن صفاق‌های خارجی هستند که این برایشان صدق می‌کند. صفاق خارجی، یعنی آن صفاق عرضی که الیاف عرضی دارد؛ آن می‌شود اولین حاوی (در بر گیرنده). دومین حاوی، «ثَرب» است. سومین حاوی، این صفاق است که این صفاق، حاوی معده است ورای آن دو صفاق دیگر، یعنی ورای «ثَرب» و آن صفاقی که با الیاف عرضی است. گمان می‌کنم اصلاً ابن‌سینا توجهی به آن صفاق داخلی ندارد، چون کلمه «یَحتَوی» اجازه نمی‌دهد. حال، درست است، حرف آن‌ها نیز درست است، این حرف هم درست است. از نظر تشریح وقتی مراجعه می‌کنید، همین است که گفته می‌شود. حال چه حتماً این باشد، چه حرف شارحان باشد، مطلب همین است. منتها در نظر من، «صِفاقَین» شامل «ثَرب» نیز می‌شود؛ اما در نظر این بزرگواران، «صِفاقَین» شامل آن داخلی نیز می‌شود.

خب، وَ هُوَ صِفاقٌ سَخینٌ یَحتَوی.... این صفاق ضخیم، همین صفاقی است که در سطر دوم همین صفحه، که ابتدای بحث امروز ما بود، از آن تعبیر به «غشاء» کرد و در پاورقی دیدیم از آن تعبیر به «صفاق» کرده بود. این صفاق ضخیم که احاطه دارد، علاوه بر آن «صِفاقَین»، معده را در بر گرفته است.

وَ یَکونُ وِقایَةً لِلصِّفَاقِ اللَّحمِیِّ الَّذِی لَها.
معده دو صفاق داشت: یک صفاق داخلی داشت که از لیف‌های طویل ساخته شده بود و عصبی بود؛ یک صفاق خارجی داشت که از لیف‌های عریض ساخته شده بود و لحمی بود. الان می‌گوید «صِفاقِ لحمی»، یعنی صفاق خارجی که از لیف‌های عریض ساخته شده است. این صفاقِ مورد بحث ما، چون محیط بر صفاق لحمیِ معده است، پس «وِقایَة» و حافظی نیز برای آن صفاق لحمیِ معده هست.

وَ یَکونُ همین صفاق مورد بحث ما، وِقایَةً لِلصِّفَاقِ اللَّحمِیِّ الَّذِی لَها، یعنی «لِلمَعِدَةِ». صفاق لحمیِ معده، همان صفاق خارجی آن بود.

وَ یَربِطُها بِالصُّلبِ.
ضمیر فاعلی مستتر در یَربِطُ به صفاق مورد بحث ما بازمی‌گردد و ضمیر مفعولی ها به معده.

این صفاق مورد بحث ما، یکی از فواید آن این است که معده را به اجرام اطراف صُلب ستون فقرات ربط می‌دهد. این را در مورد مِراقّ نیز خواندیم؛ مِراقّ نیز همین کار را می‌کرد. مِراقّ تمام آن مجموعه را به صُلب وصل می‌کرد و باعث می‌شد که ما صُلب و بقیه احشاء غذایی را، همه را یک مجموعه حساب کنیم. حال، همین کار را صفاق نیز انجام می‌دهد. این صفاق، معده را به اجرام اطراف صُلب ربط می‌دهد. این اجرام، دیگر تنها عبارت از احشاء غذایی نیستند؛ عضلات و اغشیه را، همه را حساب می‌کنیم. هرچه اطراف کمر، عضو، عضله یا غشاء باشد، همه را این صفاق به معده ربط می‌دهد.

بازگشت به مبحث ثَرب و تبیین منشأ آن

وَ یَفضُلُ مِن مَنبَتِهِ.... از اینجا، ایشان می‌خواهد دو مرتبه به بحث ثَرب بازگردد. دقت کردید، اول بحث امروز درباره صفاق صحبت کرد، بعد درباره مراقّ، سپس دو مرتبه به صفاق بازگشت و حال به بحث در ثَرب بازمی‌گردد.

ایشان می‌فرماید که از منبتِ این صفاق — منبت صفاق کجا بود؟ گفتیم از بالا، حجاب است و از طرفین، آن دو طرفی است که به صُلب ختم می‌شود — از منبت این صفاق که نزدیک صُلب است، از دو طرف هم راست و هم چپ، فضله‌ای به وجود می‌آید.

در فاصله بین صفاق و معده — نه در فاصله بین صفاق و مراقّ — یعنی از صفاق به درون شکم، آنجا فضلی از دو طرف کمر اضافه آمده که این فضل، متعلق به همین صفاق است. این فضلی که از صفاق آمده و به داخل رفته تا خود را به سمت معده بکشاند، با عروق مخلوط شده و مجموعاً غشائی را که اسم آن ثَرب است، ساخته است. این ثَرب، زیر صفاق قرار گرفته است. از کجا درست شده؟ از منبت صفاق شروع کرده، با رگ‌ها مخلوط شده و مجموعاً ثَرب شده است. این را قبلاً نیز اشاره کردیم.

وَ یَفضُلُ مِن مَنبَتِهِ — ضمیر مَنبَتِهِ را به صفاق یا به غشاء بازگردانید، فرقی نمی‌کند — فَضلٌ مِنَ الجانِبَینِ.فَیَنتَسِجُ مِنهُ وَ مِن شُعَبِ عِرقَینِ ممتَدَّینِ عَلَی المَهَرَةِ جَوهَرُ الثَّربِ.
فَیَنتَسِجُ، از این فضل و به ضمیمه انشعابات دو رگ — یکی رگ ضارب که شریان است و دیگری غیرضارب که ورید است — که بر روی مهره‌ها امتداد یافته‌اند، جَوهَرُ الثَّربِ فاعل یَنتَسِجُ بافته می‌شود.

کیفیت این بافته شدن انتساج
این انتساج چگونه است؟ آیا در هم فرو می‌روند یا بر روی هم سوار می‌شوند؟ ایشان می‌فرماید بر روی هم سوار می‌شوند.
انتِساجاً مِن طَبَقاتٍ مُتَراکِبَةٍ بَعضُها فَوقَ بَعضٍ.
نوعی از انتساج که از طبقاتی درست می‌شود که بر روی یکدیگر سوار می‌شوند؛ در هم فرو نمی‌روند، بلکه بر روی هم سوار می‌شوند. ظاهراً این‌گونه نیست که مثلاً یک طبقه ورید، یک طبقه شریان و یک طبقه فضله صفاق باشد.

بلکه هر طبقه‌ای از این سه جزء فضله صفاق، شعب ورید، شعب شریان تشکیل شده است و این طبقات بر روی هم سوار هستند.

مقایسه با نسخه‌های شفاء و قانون
نسخه مورد استفاده ما مِن طَبَقاتٍ مُتَراکِبَةٍ دارد. اما در نسخه شفاء و قانون آمده است مِن طَبَقَتَینِ أَو مِن طَبَقاتٍ... بِحَسَبِ المَواضِعِ.
یعنی این ساختار، گاهی از دو طبقه و گاهی از چند طبقه تشکیل شده که این امر، بسته به مواضع مختلف مثلاً در حیوانات مختلف یا انسان‌های متفاوت متغیر است.

ماهیت بافت ثَرب
شحمية این ثَرب، و این طبقات، همگی ماهیت شَحمی از جنس پیه دارند. گاهی مشاهده می‌شود که قصاب پس از ذبح گوسفند، از شکم آن ساختارهایی پیه‌مانند را خارج می‌کند. ما غالباً تصور می‌کنیم این‌ها همه یک ساختار واحد هستند، در حالی که مجموعه‌ای از حجاب حاجز، صفاق و ثَرب می‌باشند که با هم خارج می‌شوند.

محدوده پوشش ثَرب و نقطه انتهایی آن

تغشى المعدة و المعاء و الطحال و الماساريقا قطعا
این ثَرب یا این طبقات، معده، روده‌ها ، طحال و ماساریقا را قطعاً می‌پوشاند. البته عرض شد که تمام روده‌ها را نمی‌پوشاند؛ تا قولون امتداد دارد، اما روده مستقیم را پوشش نمی‌دهد.

مُنقَطِعاً عِندَ الجانِبِ المُسَطَّحِ مِنَ المَعِدَةِ.
مُنقَطِعاً حال است. این ثَرب، در حالی که به جانب مسطح معده می‌رسد، بریده و تمام می‌شود. چرا؟ چون آن قسمت مسطح، بی‌نیاز از این ثَرب است و دیگر احتیاجی نیست که آنجا را نیز بپوشاند.

استقلال ساختاری ثَرب

بحث ایشان هنوز در ثَرب است. این ثَرب، از سایر اعضا جداست. درست است که اعضا را پوشانده، ولی به آن‌ها نچسبیده است.

این ثَرب، از احشاء غذایی جداست و به آن‌ها نچسبیده، بلکه از آن‌ها دوری و جدایی دارد. ولی در عین جدایی، به سه موضع، با واسطه‌های ضعیف، و به دو موضع دیگر، با واسطه‌های خفی پنهان، متصل است. یعنی در مجموع به پنج موضع اتصال دارد.

سه موضع اتصال اصلی با واسطه‌های ضعیف

    1. معده

    2. مقعر طحال آنجایی که شریان به طحال متصل است.

    3. غُدَد .... این غدد، گوشت‌های شلی هستند که بین دو ساختار واقع شده‌اند

        4. رگ‌های مکنده ماساریقا رگ‌هایی که ... را از روده و معده به سمت کبد ارسال می‌کنند.

        5. روده اثناعشر اولین قسمت از شش قسمت روده که به معده متصل است.
ثَرب به این غدد نیز بسته شده است.

دو موضع اتصال خفی پنهان

    1. کبد

    2. اضلاع بطن: دنده‌های کاذب پنج دنده‌ای که از پشت به ستون فقرات متصل‌اند، اما از جلو به استخوان جناغ سینه اتصال ندارند و آزاد هستند. ثَرب به این دنده‌ها نیز به صورت خفی مرتبط است.

تحلیل متن شفاء در باب اتصالات ثَرب

وَ هَذا االثرب مَعَ تبريته ِ — تَبَرُّء یعنی دوری و جدا شدن — با اینکه از اعضا جداست منوط بمناوط مَنوط یعنی بسته شده به وسیله مَناوط. مَناوط یعنی وسیله اتصال یا آویز.

این ثَرب، به توسط مَناوطهایی به این سه چیز بسته شده است

من المعدة و تقعير الطحال

    1. بِالمَعِدَةِ

    2. وَ بِتَقعیرِ الطِّحالِ و مواضع شرياناته

و به مقعر طحال، نزد مواضع شریان‌های آن.

3.وَ بِالغُدَدِ... این عطف بر بِالمَعِدَةِ است. غددی که بین دو ساختار قرار دارند

        3. العُروقِ المَصّاصَةِ المُسَمّاةِ مساريقا رگ‌های مکنده‌ای که ماساریقا نامیده می‌شوند.

        4. وَ بَینَ مِعَا الإِثنَی عَشَرِیِّ و روده اثناعشر.

لكن مناوطها قليلة و ضعيفة
اما این مَناوطها ]وسایل اتصال[، اندک و ضعیف هستند.

. و ربما اتصل بالكبد و بأضلاع الزور اتصالا خفيا.
و گاهی این ثَرب، به کبد و به دنده‌های کاذب نیز متصل می‌شود، اما این اتصال، اتصالی خفی و پنهان است.

و هذه المناوط هي المنابت للثرب و أولها المعدة

 

تکمیل بحث ثَرب تبیین ماهیت و عملکرد آن به مثابه یک کیسه

مَناوط یعنی محل رویش ثَرب. اول این مَناوط، معده است. و بعد، بقیه منابت طحال، غدد و.... این مبحث در مورد ثَرب تمام شد؛ ساختمان، جایگاه و نحوه اتصال آن بیان گردید.

اکنون ابن‌سینا حکم دیگری درباره ثَرب بیان می‌کند ثَرب مانند یک کیسه است، اما نه کیسه‌ای توری‌مانند که نتواند آب را در خود نگه دارد. ثَرب به گونه‌ای است که می‌تواند مایعات را نگه دارد. اگر به عنوان ظرفی برای شیء سیالی قرار داده شود، آن شیء را امساک می‌کند.

وَ هَذَا الثَّربُ کُلُّهُ جِرابٌ.
جِراب به معنای انبان، توشه‌دان، کیسه یا ظرف است.

لو أوعى‌ شيئا سيالا أمسكه‌

اگر برای در بر گرفتن شیء سیالی جمع شود، آن را نگه می‌دارد و رد نمی‌کند. معلوم می‌شود که قابلیت ظرف و کیسه بودن را دارد.

ورود به بحث تحقیقی تبیین نظر اختصاصی ابن‌سینا در مورد صفاق و مِراقّ

بحث در مورد ثَرب تمام شد. اکنون ابن‌سینا می‌خواهد نظر تحقیقی خود را درباره صفاق و مِراقّ بیان کند نظر او درباره ثَرب، همان نظر مشهور است.

ترسیم لایه‌های شکم از خارج به داخل

    1. پوست شکم

    2. طبقاتی از عضلات که حداقل شامل طبقه فوقانی و سفلانی است

    3. صفاق

    4. ثَرب

    5. معده با دو لایه داخلی و خارجی خود

نظر تحقیقی ابن‌سینا

     مِراقّ برخی گفته‌اند مِراقّ همان پوست شکم است. اما به نظر ابن‌سینا، مِراقّ عبارت است از پوست شکم به علاوه عضله فوقانی زیر آن.

     صفاق نیز صرفاً آن پرده تنها نیست، بلکه عبارت است از عضله سفلانی به ضمیمه آن پرده.

پس ابن‌سینا هم مِراقّ و هم صفاق را مرکب در نظر می‌گیرد.

تحلیل متن شفاء در باب نظر تحقیقی ابن‌سینا

وَ إِذا حَقَّقتَ...؛ یعنی اگر بخواهیم محققانه سخن بگوییم

فإن الجلد و الغشاء الذي بعده و هو لحمى و العضل الموضوع في الطبقة الفوقانية من طبقات عضل البطن المعلومة معدود كله في جملة المراق. و الطبقة السفلانية من طبقات عضل البطن مع الغشاء الرقيق الذي هو بالحقيقة الصفاق من جملة الصفاقات.

فَإِنَّ الجِلدَ، یعنی پوست شکم، الغِشاءَ الَّذِی بَعدَهُ — وَ هُوَ لَحمِیٌّ. آن غشائی که بعد از آن است و آن غشاء، لحمی است. این را من نگفتم؛ غشائی است که از لحم ساخته شده است. خداوند آن را از لحم ساخته تا اندکی ضخیم‌تر باشد و گرمایی نیز که می‌خواهد برای معده تولید کند، بیشتر باشد. این دو: یکی پوست شکم بود و دیگری غشاء زیر آن؛ غشاء نازکی که زیر آن است و البته از لحم ساخته شده.

سوم، وَ العَضَلَ المَوضُوعَ فِی الطَّبَقَةِ الفَوقانِیَّةِ مِن طَبَقاتِ عَضَلِ البَطنِ المَعلُومَةِ. عضله‌ای که در طبقات فوقانی از طبقات عضلات معلوم بطن قرار داده شده است. عضلات معلوم بطن، سه تا هستند: یک زوج طولانی و دو زوج مورب. این‌ها عضلات معلوم بطن هستند. حال، ایشان می‌گوید طبقه فوقانی از طبقات این عضلات.

...مَعدودٌ». مَعدودٌ» خبرِ «إِنَّ» است(فَإِنَّ الجِلدَ (یک) وَ الغِشاءَ (دو) وَ العَضَلَ المَوضُوعَ (سه

مَعدودٌ کُلُّهُ فِی جُملَةِ المِراقِّ. همه این سه، در مجموعه «مِراقّ» شمرده می‌شوند. «مِراقّ» فقط پوست شکم نیست، بلکه این سه با هم هستند؛ مجموع این سه با هم است. خب، این نظر ایشان بود درباره «مِراقّ.

و الطبقة السفلانية من طبقات عضل البطن مع الغشاء الرقيق الذي هو بالحقيقة الصفاق من جملة الصفاقات.

«والطَّبَقَةُ السُّفلانِیَّةُ» مبتداست، «مَعَ الغِشاءِ الرَّقیقِ» عطف است و «مِن جُملَةِ الصِّفَاقاتِ» خبر آن است. طبقه سفلانی از طبقات عضلات بطن، به ضمیمه آن غشاء رقیقی که در واقع همان صفاقی است که گفتیم نامش «پریتونیوم» یا «باریطارون» است — همین صفاقی که تا حال درباره‌اش بحث می‌کردیم — این مجموعه، یعنی هم طبقه سفلانی عضله بطن و هم این صفاقی که مورد بحث ما بود، این دو با همدیگر، از جمله «صفاقات» هستند.

اینجا نظر خود را گفت. حال، در مورد «ثَرب» نیز می‌خواهد نظر بدهد. اصلاً نظرش دیگر مخالفتی با نظرات قبلی ندارد. در مورد «مِراقّ» نظر داد، گفت مجموع سه تاست. در مورد «صفاق» نیز نظر داد، گفت مجموع دو تاست.

حال، در مورد «ثَرب» می‌خواهد نظر بدهد. این نظر آن، عرض می‌کنم، مخالف با نظر قبل آن نیست. آن نظر درباره «مِراقّ» و «صفاق» نیز مخالفتی نداشت؛ چون در توضیحات قبل آن، هیچ نظری نداد که حال بگوییم در حال ذکر یک نظر مخالف است. بلکه در حال توضیح است؛ نظر خود را توضیح می‌دهد.

ایشان می‌گوید که «ثَرب»، زیر صفاق و روی معده قرار گرفته است. این را چند بار تصویر کردیم. پس، آستر است — دقت کنید — آستر است برای صفاق و رویه است برای معده. روشن است دیگر؛ چون وقتی انسان به نحوه قرار گرفتن «ثَرب» توجه کند، متوجه می‌شود که «ثَرب»، زیر صفاق است، پس آستر صفاق است؛ و روی معده است، پس رویه معده است.

و الثرب كبطانة للصفاق‌ ظهارة للمعدة
«ظِهارَةٌ» می‌خوانید. «ظِهارَةٌ لِلمَعِدَةِ». این، رویه است برای معده.

چرا «بِطانَة» را با «کاف» آورد و گفت كبطانة ، اما «ظِهارَة» را بدون «کاف» آورد؟
آستر بودن، مستلزم ملازمه است. یعنی آستر با رویه خود باید ملازمه داشته باشد و نتوانیم آن‌ها را از هم جدا کنیم. در حالی که ما می‌توانیم «ثَرب» را از «صفاق» جدا کنیم. پس «ثَرب»، فقط از این جهت که زیر صفاق است، «مانند» آستر می‌شود، ولی خاصیت آستر را ندارد. خاصیت آستر، ملازمه و عدم امکان جدایی است. اما بین «صفاق» با «ثَرب»، این ملازمه نیست. پس الثرب كبطانة للصفاق ، نه اینکه «بِطانَة» باشد. اما ظِهارَةٌ لِلمَعِدَةِ؛ رویه برای معده هست. دیگر بین رویه و شیء، لازم نیست ملازمه باشد. لذا اینجا، «کاف» را بر «ظِهارَة» داخل نکرد تا اینکه مطلب روشن باشد.

ایشان بعد از آنکه صفاق، ثَرب و این‌ها را توضیح داد، دو مرتبه گفت إِذا حَقَّقتَ.... در این «إِذا حَقَّقتَ»، روشن کرد که به نظر خودش، «مِراقّ» چیست، «صفاق» چیست و در مورد «ثَرب» نیز نظریه‌ای داد. هر سه را دو مرتبه مطرح کرد، منتها این دفعه، به قول خودش، محققانه.

حال می‌گوید : هذه الأجسام كلها متعاونة في تثخين المعدة تعاونها في وقايتها. و في أسفل المعدة ثقب تتصل به‌ المعا الاثنى عشرى.
من عرض کردم این عبارت، خیلی به‌جا آمده و نشان می‌دهد که ابن‌سینا کاملاً در آوردن عبارات، حواس‌جمع است؛ یعنی ابتدا و انتهای مطلب را کاملاً به هم پیوند می‌دهد. اینکه بعضی می‌گویند حرف‌های ابن‌سینا پراکنده است و به هم ارتباط ندارد، این حرف درستی نیست. در واقع، اگر ما کلمات ابن‌سینا را بفهمیم، می‌بینیم که چه ارتباط محکمی بین عبارات او وجود دارد.

ایشان در حال تشریح معده بود و در صفحه ۲۹۴، به مناسبت، وارد بحث در فایده معده شد که هضم است. در آنجا از تشریح معده فاصله گرفت و اشاره کرد که معده برای هضم کردن، به دو حرارت احتیاج دارد: حرارت اول، غریزی بود و حرارت دوم، کسبی بود. بعد، هنگامی که می‌خواست حرارت کسبی را توضیح دهد، شروع کرد به بیان اینکه چه اجسامی به معده حرارت می‌دهند.

اول گفت کبد، بعد گفت ثَرب، سپس صفاق را اضافه کرد و بعد هم مراقّ را.

به مناسبت، در باب ثَرب، صفاق و مراقّ بحث کرد. حتی در مورد کبد نیز بحث کرد که چرا در طرف راست قرار گرفت و نسبت به طحال چه ترجیحی داشت. این مباحث را نیز به مناسبت آورد. ولی تمام نظر او این بود که گرم‌کنندگان معده را توضیح دهد؛ گرم‌کنندگانی که به معده حرارت کسبی می‌دهند.

حال، بحث او در مورد آن گرم‌کننده‌ها تمام شد. این عبارت را می‌آورد که همه را جمع کند. این، نتیجه‌ای است برای تقریباً دو سه صفحه.

می‌گوید: «هَذِهِ الأَجسَامُ» هَذِهِ» کدام است؟ کبد بود، مراقّ بود، صفاق بود و آخر هم ثَرب بود. «کُلُّها مُتَعاوِنَةٌ، کمکی هستند در گرم کردن معده. آن حرارت غریزی که برای ذات آن است، کمکی نیست؛ آن ذاتی است. اما این چندتایی که گفتیم، کمکی هستند.

کُلُّها مُتَعاوِنَةٌ فِی تَسخینِ المَعِدَةِ، کمک می‌کنند به گرم کردن معده و به معده، حرارت کسبی می‌دهند.

تَعاوُنَها فِی وِقایَتِها
تَعاوُنَها یعنی «مِثلَ تَعاوُنِها». «تَعاوُنِ» این اجسام در «وِقایَتِ» معده. همان‌طور که این اجسام در حفظ معده کمک می‌کنند، همچنین در گرم کردن معده نیز کمک می‌کنند.

خب، این بحث تمام شد. حال، از وَ فِی أَسفَلِ... ، ایشان می‌خواهد بازگردد و دو مرتبه تشریح معده را شروع کند که صلاح است آن را برای جلسه بعدی بگذاریم، ان‌شاءالله.

logo