« فهرست دروس
درس شوارق - استاد محمدحسین حشمت‌پور

88/02/27

بسم الله الرحمن الرحیم

تبیین علت بحث از موضوع در ابتدای هر علم/مقدمه /علم کلام

 

موضوع: علم کلام/مقدمه /تبیین علت بحث از موضوع در ابتدای هر علم

 

این متن توسط هوش مصنوعی پیاده‌سازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.

 

موضوع: چرایی بحث از موضوع در مقدمات علم (تمایز و وحدت علوم)

مروری بر مباحث پیشین

از این مطلب دومی که شروع کردیم، عرض کردیم که چندین بحث وجود دارد.

بحث اول این بود که موضوع «کل علم» چیست؟

بحث دوم این بود که مراد از موضوعی که یجب تقدیمه علی کل علم ، چیست؟

این دو تا مطلب تمام شدند؛ هم معلوم شد که موضوع کل علم چیست و هم معلوم شد که مراد از موضوعی که تقدیمش در علم واجب است، چیست.

طرح مسئله: چرایی بحث از موضوع در مقدمه علم

اکنون می‌خواهیم مطلب سوم را شروع کنیم که چرا در علم لازم است که ما درباره موضوع بحث کنیم؟ و به تعبیر دیگر، چرا ما بحث در موضوع را از «مقدمات شروع» در علم قرار می‌دهیم؟

تفکیک میان اجزای علم و مقدمات علم

عرض شد که در هر علمی ما اجزایی داریم. اجزا عبارت‌اند از: مسائل، مبادی تصوریه و مبادی تصدیقیه. و ما از اجزا که در این عبارات می‌گفتیم، مرادمان فقط «مسائل» بود. چرا که قرینه‌ای داشتیم برای اینکه مراد، مبادی تصوری و تصدیقی نیست؟ چون مبادی تصوریه و تصدیقیه را همان‌طور که توجه کردید، ایشان جداگانه ذکر می‌کردند؛ لذا وقتی می‌گفتند «اجزا»، دیگر بر مبادی تصوری و تصدیقی حمل نمی‌شدند. اگرچه مراد از اجزا [در اصطلاح عام]، مسائل و مبادی تصوریه و تصدیقیه است، اما در اینجا به خاطر وجود قرینه، ما اجزا را حمل بر مسائل کردیم. البته اگر توسعه بیشتری بدهیم، اجزای علوم هشت تا هستند نه سه تا؛ ولی خب الان بحث ما در همین سه تا بود، لذا این سه تا را [ذکر کردیم] (هرچند در حاشیه ملا عبدالله و جاهای دیگر همین [هشت تا مطرح است]).

خب آنچه که اجزای علوم هستند، در داخل علوم مطرح می‌شوند؛ اما بعضی چیزها در مقدمه شروع [می‌آید که] این‌ها را جزو اجزاء به حساب نمی‌آورند. از جمله مطالبی که جزو مقدمات قرار داده می‌شوند، همین بحث در موضوع است که ما موضوع علم را تعیین می‌کنیم و بیان می‌کنیم که این شیء برای مسائل علم موضوعیت دارد؛ هم می‌گوییم موضوع علم است و هم ثابت می‌کنیم موضوعیتش را (البته به نحو اجمال؛ عرض کردم تفصیلش مال بعد از علم است).

و بعضی از چیزهایی که در مقدمات شروع می‌آید، تعریف علم است؛ بعضی‌هایش گفتند مرتبه علم است؛ بعضی‌ها بیان فایده علم است. حالا به این‌ها فعلاً ما کاری نداریم. الان بحث ما در موضوع است. یکی از چیزهایی که در اول هر علمی به عنوان مقدمه شروع مطرح می‌شود، بحث در (موضوع) است.

علل لزوم بحث از موضوع در آغاز علم

الان سؤال این است که چرا ما این بحث را در مقدمه علم مطرح می‌کنیم؟ تمام صحبت ما همین است که چرا ما در ابتدای شروع هر علمی، بحث در موضوع علم می‌کنیم؟ یعنی اثبات می‌کنیم این موضوع است، ذکر می‌کنیم که این موضوع است و بعد هم اثبات می‌کنیم. در [پاسخ] می‌فرماید که علت این کار دو چیز است:

۱. اینکه تمایز علوم به موضوعاتشان است.

۲. اینکه وحدت مسائل یک علم به موضوع است.

توضیح دلیل اول: تمایز علوم

توضیح بحث این است که اگر بخواهیم علمی را از علم دیگر جدا بکنیم، باید موضوع‌هایشان را ملاحظه بکنیم. وقتی موضوع‌ها تفاوت داشتند، علم تفاوت می‌کند و تفاوت موضوع‌ها مختلف است. دو موضوع ممکن است تفاوت تباینی داشته باشند؛ دو تا علم هم به تبع تفاوت [موضوعات]، تفاوت تباینی پیدا می‌کنند.

رابطه موضوعات علوم با یکدیگر

ممکن است تفاوت دو موضوع، تفاوت عام و خاص مطلق باشد. تفاوت دو علم اعم و اخص مطلق می شود و هکذا. بنابراین یکی از جهات [لزوم بحث از موضوع] این است که تفاوت علوم به تفاوت موضوعاتشان است.

جهت دوم: موضوع به مثابه محور وحدت مسائل

جهت دیگر آنکه مسائل کثیره‌ای که در علم مطرح می‌شوند، به نحوی توحد و وحدت پیدا می‌کنند. گاهی به توسط موضوع وحدت پیدا می‌کنند؛ یک موضوع تمام این مسائل را جمع می‌کند و به تعبیر دیگر، تمام مسائل پیرامون احوال یک موضوع بحث می‌کنند. پس موضوع، جهت وحدت این مسائل است.

گاهی هدف واحدی این مسائل را تعقیب میکنند و وحدت این مسائل به همین هدف است. گاهی واضعِ واحد این مسائل را تدوین کرده و وحدت به اعتبار واضع است.

جامعیت موضوع در ایجاد تمایز و وحدت

بالاخره ما به یک جهت وحدت و یک جهت تمایز نیازمندیم. موضوع از عهده هر دو امر برمی‌آید؛ یعنی هم تمایز میان علوم را بیان می‌کند و هم جهت وحدت مسائل را بر عهده دارد. بدین جهت باید در صدر هر علمی از موضوع بحث شود تا شخصی که می‌خواهد وارد آن علم شود:

۱. اولاً این علم را از علوم دیگر تمیز دهد.

۲. ثانیاً مسائلی را که در این علم مطرح می‌شود، با آن جهت وحدتی که ابتدا به ذهن ارائه می‌شود، به‌صورت اجمالی تصور نماید.

برای اینکه مسائل کثیره‌ای را که در این جهت وحدت جمع‌اند به‌طور اجمال تصور کند، ابتدا باید موضوع بیان شود. پس به دو جهت ما موضوع را در صدر هر علمی بیان می‌کنیم:

یکی اینکه تفاوت این علم با بقیه علوم معلوم شود.

دوم اینکه مسائلی که قرار است تفصیلاً خوانده شوند، هم‌اکنون همگی به‌صورت اجمال در ذهن ما بیایند؛ چراکه اگر ما به تفاصیل آن‌ها رسیدیم، «تفصیلِ بعد از اجمال» بهتر در ذهن انسان جای می‌گیرد و بهتر است که این‌گونه بفهمد.

تفصیل بحث: تمایز علوم به واسطه تعریف و موضوع

این باز اجمالی از بحث بود؛ [پس از آن] اجمال اولی، باز اجمال دوم را گفتند. حالا تفصیل مطلب این است که ما ممکن است علمی را به جهات مختلف از علم دیگر متمایز کنیم.

وقتی علمی را تعریف کردیم و علم دیگر را هم تعریف کردیم، این دو تعریف حتماً مخالف هم هستند؛ چون دو علمِ مخالف، دو تعریف مخالف خواهند داشت. ما از تعریف این دو علم، مفهوم این دو علم را در ذهن حاضر می‌کنیم و بین دو تعریف تمایز می دهیم، تمایز تعریف‌ها منشأ تمایز مفهوم علم‌ها می‌شود.

یعنی وقتی ما علم نحو را گفتیم و علم [صرف] را گفتیم، هر دو درباره کلمه و کلام بحث می‌کنند؛ اما یکی «من حیث الاعراب و البناء» و دیگری «من حیث ساختمان کلمه» (در جهت تصریف و تغییر).

خب ما وقتی که موضوع دو علم را بیان کردیم، مفهوم آن دو روشن می‌شود؛ یعنی می‌فهمیم که این علم چه بحثی دارد و آن علم چه بحثی دارد. ولی ذات علم و مسائل اجمالی علم نزدمان حاضر نمی‌شود. تعریف‌ها تمایز به‌حسب مفهوم را به وجود می‌آورند، اما خود مبادی، هدف هم تمایز بین علوم را بر عهده دارد. مبادی و مسائل هم باعث تمایز می‌شوند؛ محمولاتِ و مسائل نیز باعث تمایز می‌شوند. همه این‌ها تمایز مسائل را بر عهده دارند.

تفاوت کارکرد محمولات و موضوع در تمایز

محمولات باعث می‌شوند که این مسئله از آن مسئله جدا شود؛ [اما] باعث نمی‌شوند که خودِ علمی از علمی [دیگر] جدا شود. اما آنچه که ذات دو علم را از هم جدا می‌کند، «موضوع» است. موضوع باعث می‌شود [که] خودِ این علم از خودِ آن علم جدا شود؛ نه مفهوم تنها.

برتری تمایز به واسطه موضوع نسبت به تعریف

یعنی موضوع، تأثیرش بر جدایی بیش از تعریف است. تعریف فقط مفهومِ دو [علم] را جدا می‌کند، اما موضوع، حاق دو علم را از هم جدا می‌کند؛ چون موضوع چیزی است که تمام مسائل علم مربوط به او هستند. [موضوع] یک دورنمایی از علم به ذهن ما می‌آورد؛ یک چشم‌انداز دوری.

البته این دورنما هم می‌تواند ممیز باشد، اما ممیزِ مفهومیِ دو علم؛ برخلاف موضوع، چون خودِ موضوع تقریباً جانشین تمام مسائل است. نه که همه مسائل درباره موضوع [بحث] می‌کنند؛ [بلکه] موضوع جانشین همه مسائل است. کأنه مسائل این علم را در ذهن ما با موضوع اجرا کردند، بعد هم مسائل علم دوم را از طریق موضوع اجرا کردند؛ [لذا] ما بین این دو [دسته] مسائل تمیز دادیم.

وقتی بین مسائل علم تمیز داده بشود به‌طور کامل و به‌طور تفصیلی، ذات دو علم از هم جدا شده است. موضوع هم که نماینده آن مسائل است، می‌تواند ذات دو علم را جدا کند. پس تمایزی که در علوم [توسط موضوع] حاصل می‌شود، تمایز ذاتی است (تمایز به حسب ذات)؛ اما تمایزی که از طریق تعریف حاصل می‌شود، تمایز به حسب مفهوم است.

راه‌های تمایز علوم و سهولت طریق موضوع

تمایزهای دیگر هم ممکن است باشد [که] آن‌ها به حسب ذات علم نیست. یعنی خودِ دو علم را اگر بخواهید شما از هم [جدا کنید]، یا باید مسائل این و مسائل آن، همه را در [ذهن] حاضر کنید و مقایسه کنید؛ که این کار سنگین است، [اما] تمایز علوم را به عهده دارد و خودِ دو علم را از هم جدا می‌کند. یا اینکه باید نماینده و خلاصه و چکیده مسائل این [و] چکیده مسائل آن را که عبارت از موضوع [است، مبنا] می‌گذاریم؛ باز هم علوم از هم جدا می‌شوند، راهشان جدا می‌شود.

خب این کار دوم راحت‌تر است و ما توسط موضوع این کار را می‌کنیم. به همین جهت است که موضوع را در صدر علم می‌آوریم تا شخصی که می‌خواست وارد علمی بشود، این علم را از ماعدای این علم جدا کند، از سایر علوم جدا کند و بفهمد که الان وارد چه علمی می‌خواهد بشود و چه می‌خواهد [بخواند].

پاسخ به اشکال درباره تعریف حدی

سئوال: نامفهوم

پاسخ: [این را] تبیین می‌کنیم، اشکال شما هم برطرف می‌شود. در صفحه بعدی شاید در جلسه آینده بیان بشود (احتمالاً این جلسه نرسیم) ولی تبیین می‌کنیم که اگر تعریف ما بتواند «حدی» باشد، شاید تأثیرش کمتر از تأثیر موضوع نباشد. این ان‌شاءالله باشد.

جمع‌بندی اسباب ذکر موضوع در صدر علم

خب تا اینجا ما یک سبب را (یک سبب برای ذکر موضوع در صدر علم را) بیان کردیم، به تفصیل بیان کردیم. سبب دوم که «جهت وحدت» بود [را] هم بیان کردیم، منتها به‌طور تفصیل [بیان] نکردیم؛ این [را] ان‌شاءالله وقتی رسیدیم عرض می‌کنم.

الان به‌طور تفصیل بیان کردیم که تمایز علوم به موضوعاتشان [است] و به همین جهت هم ما در صدر هر علمی موضوع علم را ذکر می‌کنیم و موضوعیتش را هم تبیین می‌کنیم. این باز هم تفصیلِ تمام [نیست]؛ خود ایشان یک تفصیل کامل‌تر از این می‌آورد که ان‌شاءالله [بحث] می‌کنیم.

تلفیق دو جهتِ تمایز و وحدت در تبیین جامع

مطلب هنوز کاملاً تمام نشده، ولی امهاتش گفته شده است. باز به صورت دیگری ایشان همین مطلب را تبیین می‌کند؛ به‌طوری‌که البته جهت اولِ تقدیمِ موضوع را (که تمایز علوم است) و جهت دوم را (که وحدت مسائل است) هر دو را با هم می‌آمیزد و یک بیان جامعی ارائه می‌دهد.

الان در ابتدا یک بیان مختص به تمایز موضوعات دارد [و] یک بیان مختص به وحدت مسائل دارد؛ ولی بعد از اینکه این دو تا تمام می‌شود و می‌خواهد وارد تفصیل بشود، این دو تا مطلبی را که جدا کرد با هم مخلوط می‌کند و یک بیان جامعی را که تفصیل این دو مطلب باشد، ارائه می‌کند.

تفاوت تمایز به واسطه تعریف و تمایز به واسطه موضوع

حالا مطلب اول به‌طور کامل تقریباً گفته شد. تا [برسیم] به مسئله دوم...

سئوال: نامفهوم

پاسخ: [منظور] خودِ ذات (یعنی خودِ علم) نه مفهوم علم. شما از تعریف چه چیزی در ذهنتان می‌آید؟ از تعریف علم، مفهوم [می‌آید]. یعنی همه تعریف‌ها مفهوم را به ذهن می‌آورند. خب از طریق [تعریف] علم هم شما مفهوم علم را بهتان می‌دهند؛ از طریق این علم، مفهوم این علم [و] از طریق آن علم، مفهوم آن علم. دو تا مفهوم‌ها را با هم مقایسه می‌کنید، تفاوت مفهومی بین این علم‌ها قائل می‌شوید. اما اگر موضوع به شما گفته بشود، شما [به] تفاوت ذاتی بین این دو علم می دهید ؛ تفاوت ذاتی یعنی خودِ این علم را از آنجا جدا می‌کنید.

البته گاهی از اوقات هم می‌شود وقتی دو تا تعریف ممتاز را بر ذهنتان عرضه می‌کنید، بین دو تا علم تفاوت می‌دهید؛ به خاطر اینکه از آن مفهوم که به وسیله تعریف استفاده کردید، ذهنتان منتقل می‌شود به یک چیزهایی که خودِ علم را روشن می‌کند و خصوصِ علم‌ها را با هم تمیز می‌دهیم. [اما] خودِ تعریف بدون انتقال، فقط مفهوم‌ها را متمایز می‌کند.

اما اگر شما مفهومی را به دست آوردید و از این مفهوم منتقل شدید، ممکن است بین دو تا ذات علم هم تمیزش را بیشتر [انجام] دهیم.

سئوال: نامفهوم

پاسخ: تعریف را بیشتر توضیح می دهیم، در [این بخش] هم عرض کنم، این شاید در جلسه بعد کامل‌تر بیان بشود؛ الان به همین اندازه‌اش عرض می‌کنم اکتفا بکنیم، بعد توضیح بیشتری بدهیم که تعریف گاهی [حدی] هستند، گاهی [رسمی] هستند و این‌ها چطوری می‌توانند تمیز [دهند]؟ چطوری می‌توانند وحدت مسائل را به عهده بگیرند؟ آیا می‌شود وحدت مسائل [را] از طریق [تعریف] به دست آورد؟ آیا می‌شود تمام [تمایز] را از تعریف به دست آورد؟

ارجاع به تفصیل آینده و اصل موضوعی

اینکه آن تفسیر جامعی که ایشان بیان می‌کنند [در] ذکرشان... تفسیر جامعی که عرض کردم هم بحث را [جمع] می‌کند، هم بحث را درست می‌کند؛ در آن تفسیر همه این‌ها را نشان می‌آورد. آنجا به‌طور کامل‌تر توضیح می‌دهد. اینجا به همین اندازه [بسنده] می‌کنم [که] استفاده کنیم؛ و الا باید مطالب آینده را الان توضیح بدهم، وقتی [بعداً] دوباره توضیح بدهیم تکرار می‌شود. یک نکته‌ای به عنوان اصل موضوعی (که جلسه گذشته خودتان فرمودید بعضی مسائل [را] همین‌طوری قبول کنید) ان‌شاءالله با توضیح بعدی آن اصل موضوع‌ها تشریح می‌شود.

تطبیق با متن: جایگاه تصدیق به موضوعیت موضوع

صفحه ۵۴، سطر هفتم:

«وإنّما جعلوا التّصديق بموضوعيّة الموضوع من مقدّمات الشّروع في العلم»[1] .

گفتیم تصدیق به موضوعیتِ موضوع را از اجزا قرار نمی‌دهیم، بلکه از مقدمات شروع قرار می‌گیرد؛ یعنی قبل از اینکه شروع کنیم در علم، به عنوان یک مقدمه بحث در [موضوع] علم می‌کنیم، بحث در موضوعیتِ موضوعِ علم می‌کنیم.

چرایی تقدیم بحث موضوع بر علم (تمایز ذاتی و وحدت مسائل)

دلیل اول: تمایز ذاتی علوم به واسطه موضوع

قرار دادن [تصدیق] به موضوعیتِ موضوع را از مقدمات شروع در علم، [به این دلیل است که] «لأنّهم اتّفقوا على أنّ تمايز العلوم في أنفسها، إنّما هو بحسب تمايز الموضوعات»؛ زیرا همه علمای [عقلی] اتفاق دارند در اینکه تمایز علوم به حسب تمایز موضوعات است.

اما تمایز علوم « في أنفسها » (در ذاتشان)، نه به لحاظ مفهومشان؛ [چرا که] به لحاظ مفهوم، همه بر آن [اتفاق] داریم که از طریق تعریف است [و ربطی] به موضوع ندارد. [اما] به لحاظ ذات، اگر بخواهد تمایز پیدا کند، یا باید مسائل این [علم] و مسائل آن [علم] به تفصیل در [ذهن] حاضر شود و تمیز داده شود، یا باید اجمالی از مسائل این و اجمالی از مسائل آن - که عبارت از موضوع است - در ذهن بیاید و تمیز داده شود.

پس تمایز علوم « في أنفسها » (به لحاظ ذات، نه به لحاظ مفهوم) به حسب تمایز موضوعات است. چون تمایز علوم به حسب تمایز موضوعات است، « فناسب تصدير العلم ببيان الموضوع، إفادة لما به يتميّز بحسب الذّات »؛ پس مناسب است که مصدر کنیم علم را به بیان موضوع (در صدر علم موضوع را بیان کنیم) « إفادة » (یعنی به خاطر اینکه بفهمانیم و ارائه دهیم) « لما » (یعنی چیزی را که) « به » (به آن چیز) « يتميّز بحسب الذّات ». ضمیر «بِهِ» به «مَا» برمی‌گردد [و] ضمیر [مستتر در یتمیز] به علم. ما می‌خواهیم افاده کنیم در صدر هر علمی «مَا» (یعنی موضوعی را که، چیزی را که عبارت از موضوع است، چیزی را که به آن چیز علم به حسب ذات متمایز می‌شود). چون می‌خواهیم این را بیان کنیم، به بیان موضوع می‌پردازیم.

« بعدما أفاد التّعريف التّمييز بحسب المفهوم »؛ بعد از اینکه تعریف علم (که قبل از بیان موضوع علم می‌آید) تمایز علم به حسب مفهوم را افاده کرد، ما بحث در موضوع می‌کنیم تا تمایز علوم به حسب ذات هم افاده شود؛ تا هر دو تمایز را داشته باشیم: هم تمایز به حسب مفهوم را و هم تمایز [به حسب] ذات را. این جهت اول بود از دو جهتی که باعث می‌شود ما بحث در موضوع علم را در صدر علم بیاوریم.

دلیل دوم: ایجاد وحدت و تصور اجمالی از مسائل کثیر

اما جهت دوم: عرض کردم جهت دوم این است که مسائل کثیرند و پراکنده؛ مسائل هر علمی کثیر و پراکنده است. ما اگر بخواهیم طالب علم را وارد این علم بکنیم، این [طالب علم] با یک [امور] پراکنده [مواجه است و] از ابتدا نمی‌داند که چه بحثی را می‌خواهد دنبال کند. بله، آخرش که به [پایان] علم می‌رسد می‌فهمد چه خوانده، ولی از اول با آگاهی وارد علم نمی‌شود.

اگر ما بتوانیم تمام مسائل کثیر را در یک جهت واحدی جمع کنیم و آن جهت واحد را به ذهن این شنونده القا کنیم، این شنونده قبل از ورود در علم، یک فهرست اجمالی از علم خواهد داشت و بعد از شروع در علم، این مطالب علمی در ذهنش ثبت می‌شود؛ چون وقتی انسان اجمالی را در دست داشته باشد، تفصیلِ بعد از اجمال می‌شود؛ بهتر [در ذهن] نقش می‌بندد و بهتر حفظ می‌شود.

اما اگر ما آن [تصویر اجمالی] را ندهیم، عرض می‌کنم آخرِ کار هم به نتیجه می‌رسد، ولی بعد از اینکه ذهن پراکنده شد و به مشقت زیاد افتاد. اگر توانایی داشته باشد مسائل را جمع می‌کند، [اما] اگر توانایی نداشته باشد، آن پراکندگی تا آخر در ذهنش هست؛ و هر کسی هم [توانایی] جمع کردن همه مطالب را ندارد. اما اگر ما موضوع را از اول به او ارائه دهیم، آن جهتی که [کثرت] مطلوبه را واحد می‌کند [به دست می‌آید]. به عبارت توجه کنید: جهتی که کثرتِ [مسائل] مطلوبه را واحد می‌کند [در اختیار او قرار می‌گیرد].

تبیین «کثرت مطلوبه» و نیاز به جهت وحدت

«کثرت مطلوبه» یعنی کثرتِ مسائل؛ و مسائل اموری هستند که در علم مطلوب‌اند. کثرتِ مطلوب یعنی آن کثرتی که ما طلبشان می‌کنیم؛ یعنی مسائل کثیره‌ای که در علم طلب می‌شوند و ما می‌خواهیم آن‌ها را استدلال کنیم و مدعاهایی هستند که [می‌خواهیم] بپذیریمشان.

این کثرت مطلوبه را باید در یک جهتی جمع نماییم. آن جهتِ وحدتِ این کثرت، یا «موضوع» است، یا «غایت» است، یا «واضع» است، یا «شرافت» و مرتبه علم است و امثال ذلک (که حالا بعضی را بعداً ان‌شاءالله بحث می‌کنیم). این‌ها جهت وحدت‌اند.

تمایز جهت وحدت بالذات و بالعرض

اما یکی از این جهات، جهتِ [وحدتِ] بالذات است و بقیه جهات به نحو بالعرض هستند؛ یعنی یکی اگر آمد، وحدت را خودش می‌آورد، [اما] دیگران اگر بخواهند [وحدت] بیاورند، به توسط چیز دیگری وحدت می‌آورند؛ خودشان مستقیماً وحدت نمی‌آورند.

بررسی نقش «واضع» در وحدت علم

به عنوان مثال، هدف، وحدتِ بالذات ایجاد نمی‌کند (یا واضع). واضع روشن‌تر است؛ واضع باعث وحدت نمی‌شود، بلکه چون واضع «موضوع واحدی» را تعقیب کرده، علم واحد شده است، نه چون واضع واحد است. ممکن است این واضعِ واحد، مسائل پراکنده‌ای را بحث بکند؛ چه الزامی داشتیم که یک آدم مطالب [منسجمی] را بیان کند؟ ممکن است مطالب پراکنده‌ای را بگذارد که اصلاً تباین دارند و جهت وحدت ندارند.

پس خودِ واضع بودن (واحد بودنِ واضع) باعث وحدت مسائل نمی‌شود، بلکه واضع چون موضوع واحدی را در این علم تعقیب کرده، این علم واحد شده است.

بنابراین می‌بینید که وحدتِ واضع کافی نبود، [بلکه] وحدتِ موضوع دخالت کرد؛ چه اینکه چون موضوع واحدی را تعقیب کرد، علم واحد شد. پس وحدت مالِ موضوع است [بالذات] و بالعرض مالِ واضع است. یعنی واضع آن که وحدت ایجاد می‌کند، به واسطه [موضوع] وحدت ایجاد می‌کند؛ اما موضوعی که [وحدت] ایجاد می‌کند، به ذات ایجاد می‌کند. چرا؟ چون مسائل تماماً در اطراف همین موضوع دارند بحث می‌کنند و چون در اطراف یک چیز دارند بحث می‌کنند، قهراً واحد می‌شوند. پس جهت وحدتِ این مسائل، جهت وحدتِ ذاتی است (ولی ما جهت وحدت دیگر هم داریم که بعداً بهشان اشاره می‌کنیم، اما آن ها هیچ کدام جهت وحدت بالذات نیستند، بلکه بالتبع و بالعرض هستند).

چرایی بحث از موضوع در صدر علم (جلوگیری از تشتت)

این نکته را دقت کنید: چون موضوع جهت وحدتِ کثرتِ مطلوبه و مسائل کثیره است، بدین جهت در صدر علم از موضوع بحث می‌کنیم تا شخصی که علم را می‌خواند از محدوده موضوع بیرون [نرود].

اگر ما موضوع را تبیین نکنیم، هم کسی که علم را تبیین می‌کند و هم کسی که علم را تعلم می‌کند (هم تعلیمِ علم، هم تعلمِ علم) گرفتار پراکندگی خواهد شد. و آن یعنی این باعث می‌شود که هم معلم، هم متعلم (هم واضع علم، هم آن کسی که می‌خواهد علم را یاد بگیرد) هر دو گاهی از این علم بیرون بروند، گاهی دوباره برگردند سراغ این [علم].

یعنی یک چارچوب منضبطی در اختیارشان [نیست] که در همان محدوده فعالیت بکنند. اما اگر موضوع که به نحو ذاتی وحدت مسائل را عهده‌دار است در اختیار قرار بگیرد، از اول واضع می‌داند که باید بحث را در چه زمینه ای ادامه بدهد و متعلم هم از اول می‌داند که چه بحثی را دارد تعقیب می‌کند (چه مطلبی را فرامی‌گیرد). از اول همه این‌ها روشن است.

فایده دوم تقدیم موضوع (حفظ وحدت مسائل و جلوگیری از خروج از علم)

جهت دوم در تقدیم موضوع: انتفاع واضع و متعلم

پس جهت وحدت مسائل اگر در ابتدای [علم] بیاید، باعث این استفاده برای «واضع» و «متعلم» هست که این جهت دوم هم در صدر هر علمی (موضوعِ علم) بیان می‌شود. پس دو جهت برای تدوین موضوع علم در صدر هر علم داشتیم:

یکی همین تمایز علم از سایر علوم؛

یکی هم جمع کردن مسائل در یک جامعی که باعث شود متعلم و واضع از آن جامع بیرون نروند؛ یعنی از آنچه که مطلوبشان است سراغ غیرمطلوب نروند [به‌طور] ناخودآگاه، بلکه همیشه اطراف همان محدوده مطلوبشان فعالیت کنند.

تطبیق با متن: احاطه اجمالی به کثرت مطلوبه

« وأيضاً في معرفة جهة الوحدة للكثرة المطلوبة إحاطةٌ بها إجمالاً».

عبارت را این‌گونه معنا می‌کنم: یعنی علاوه بر آن فایده‌ای که در خطوط قبل ذکر شد (که عبارت از این بود که ما تقدیم موضوع را به خاطر تمایز علوم داریم)، علاوه بر این، در شناختِ جهتِ وحدتی که این جهت برای کثرتِ مطلوبه در علم (یعنی مسائل علم) وجود دارد [فایده دیگری است]. در شناخت این جهت وحدت که آن کثرت مطلوبه را جمع می‌کند و واحد می‌کند (یعنی مسائل پراکنده را یکی می‌کند و در یک جامعی جمعشان می‌کند)، در شناخت این جهت وحدت، احاطه اجمالی به آن کثرتِ مطلوبه پیدا می‌شود.

یعنی شما وقتی موضوع را شناختید، یک احاطه اجمالی را به این کثرت مطلوبه پیدا می‌کنید و وقتی وارد تفصیل شدید، دیگر این‌ور و آن‌ور نمی‌روید؛ در همان مسیری که این موضوع شما را راهنمایی کرده مسیر [را طی] می‌کنید.

جلوگیری از انحراف ذهنی (لم ینصرف عما هو منها...)

« بحيث إذا قصد تحصيل تفاصيلها لم ينصرف الطّلب عمّا هو منها إلى ما ليس منها » (به حیثی که زمانی که شخص قصد کند تحصیل تفاصیل آن وحدت را)؛ یعنی اگر جهت وحدت در اختیارش قرار بگیرد و بعد که وارد شد بخواهد آن جهت وحدت را تفصیل بدهد و تفاصیلش را تحصیل کند، دیگر از مطلوب سراغ غیرمطلوب نمی‌رود. چون محدوده برایش روشن شده، می‌داند که مطلوباتش چیست، در همان مسیر مطلوب قدم برمی‌دارد، دیگر طرف دیگر نمی‌رود، منحرف نمی‌شود.

« لم ينصرف الطّلب عمّا هو منها إلى ما ليس منها »؛ یعنی منحرف نمی‌شود ( تغییر نمی‌دهد، نمی‌کند طلبی را). هر متعلمی که وارد علم می‌شود یک چیزهایی را طلب می‌کند؛ این طلب را از اول علم تا آخر علم دارد. این طلب باید در یک محدوده خاصی جریان پیدا کند. اگر از یک محدوده به محدوده دیگر منحرف شد، این یک پراکندگی به وجود [می‌آورد]. موضوع باعث می‌شود که این انحراف حاصل نشود و انسان در [همان] نتیجه خاصی که این علم برایش تعیین کرده جلو برود؛ نه اینکه گاهی به سمت مطلوب برود، گاهی از مطلوب منحرف شود [و به] سمت [دیگر] برود.

اگر وحدتی ابتدائاً در اختیار معلم و متعلم قرار بگیرد، محدوده تا آخر روشن است، دیگر انحرافی [نیست].

[معنای عبارت این است] که زمانی که شخص قصد کند تحصیل تفاصیل آن وحدت را، طلبِ این شخص منصرف نمی‌شود (منحرف نمی‌شود) « عمّا هو منها » (از چیزی که آن چیز جزء این مسائل است - «ها» یعنی کثرت، یعنی مسائل)؛ از چیزی که جزء مسائل است انحراف پیدا نمی‌کند « إلى ما ليس منها » (به چیزی که از مسائل نیست). یعنی همه‌اش در همان محدوده مسائل تلاش می‌کند، از مسائل به غیر مسائل بیرون نمی‌رود؛ زیرا که جهت وحدت از اول یک چارچوب مستقیمی را ارائه داده بود و این را در همان محدوده بحث قرار داده بود.

خب عبارت « في معرفة جهة الوحدة للكثرة المطلوبة » تعیین نکرد جهت وحدت چیست؛ گفت اگر یک جهت وحدتی برای کثرت داشته باشیم، این فایده را می‌برد.

تعیین جهت وحدت مسائل علم و تبیین وحدت ذاتی و عرضی

تعیین جهت وحدت (موضوع علم)

اما جهت وحدت چیست؟ اکنون می‌خواهد جهت وحدت را تعیین کند. می‌گوید: جهت وحدت، اولاً و بالذات «موضوع» است و جهات وحدت دیگر هم داریم که آن‌ها جهت وحدت بالذات نیستند. چون این [مطلب] را در صفحه بعد می‌خوانیم. پس در ابتدای بحث فقط گفت یک جهت وحدتی لازم داریم، اما تعیین نکرد که این جهت، جهت وحدت چیست. الان در این خطی که می‌خواهیم بخوانیم، جهت وحدت را تعیین می‌کند و بالذاتش را می‌گوید، به غیر بالذاتش هم اشاره می‌کند.

بررسی مرجع ضمیر در عبارت «تفاصیلها»

[در عبارت متن] ضمیر «تفاصیل» اگر به «وحدت» بدهیم اشکال ندارد، ولی اگر به «کثرت» (مسائل) تفصیل بدهیم، یک مقدار مشکل است (البته غلط نیست). اگر ضمیر «تفاصیل» را به «کثرت» ارجاع بدهید غلط نیست، ولی اگر ضمیر «تفاصیل» به «وحدت» برگردد راحت‌تر است؛ چون وحدت را تفصیل دادن خوب است، اما کثرت را تفصیل دادن، خودش تفصیل دارد دیگر، تفصیل دادنش مناسب نیست.

سئوال : نامفهوم

پاسخ: بله، احاطة به آن کثرت اجمالاً [است]، بعد هم احاطه تفصیلی به آن کثرت [پیدا می‌کنید]، اشکالی ندارد. عرض می‌کنم اگر ضمیر «تفاصیلها» را به کثرت بدهیم اشکال ندارد، به خاطر اینکه قبلاً گفت احاطه اجمالی پیدا می‌کنیم [به کثرت]، حالا داریم یک احاطه تفصیلی پیدا می‌کنیم. اول [احاطه] اجمالی داشتیم به کثرت، حالا احاطه تفصیلی داریم به کثرت (یا تفصیل همان وحدت است یا تفصیل کثرت).

وحدت مسائل علم به واسطه موضوع (اولاً و بالذات)

« ولا شكّ أنّ جهة وحدة مسائل العلم أوّلاً وبالذّات » بدون شک جهتی که وحدت مسائل علم را به عهده دارد، اولاً و بالذات (بدون شرط) از طریق موضوع انجام می‌شد. اما وحدت بالذات، لاشک فی جهة بحیثی که . وحدت مسائل علم را به عهده دارد: اولاً و بالذات [این وحدت] در موضوع است. «اولاً» یعنی بلاواسطه؛ «بالذات» هم در مقابل «بالعرض» است. «بالذات» یعنی بالحقیقه، «بالعرض» یعنی بالمجاز.

تفاوت مجاز لغوی و مجاز عقلی در مباحث عقلی

وقتی می‌گویند «واضع» علت وحدت است، این یک مجازگویی است. مجاز در این جاهایی که ما بحث می‌کنیم (که یادتان باشد همیشه، مگر استثنا داشته باشد که استثنا را ان‌شاءالله تذکر می‌دهیم) در مباحث عقلی اگر گفتیم «مجاز»، به معنای این نیست که لفظی را در غیر معنای حقیقی به کار برده [باشد]؛ آن مجاز لغوی است. در بحث‌های عقلی ما از آن معنا کمتر استفاده می‌کنیم (خیلی کمتر، یا اصلاً در مباحث استفاده نمی‌کنیم).

منظور «مجاز عقلی» است؛ یعنی اسناد الی غیر ما هو له. اسناد الی ما هو له می‌شود حقیقت، و اسناد الی غیر ما هو له می‌شود مجاز.

تحلیل اسناد وحدت به موضوع و واضع

وحدت مسائل را اگر اسناد دادیم به «واضع»، اسناد الی غیر ما هو له است، چون وحدت مال آن نبود. اگر اسناد بدهیم به «موضوع»، اسناد الی ما هو له است، چون وحدت واقعاً مال [موضوع] است. پس اسناد وحدت به موضوع، «بالذات» است (بالذات یعنی بالحقیقه)؛ اسناد وحدت به واضع، «بالعرض» است (یعنی بالمجاز). این یک تعریف.

یک تعریف دیگر: اسناد وحدت به موضوع، «اولاً» است. «اولاً» یعنی بی‌واسطه. اسناد وحدت به واضع، «اولاً» نیست، یعنی باواسطه است. باواسطه یعنی به واسطه موضوع، ما وحدت را به واضع نسبت می‌دهیم؛ چون واضع موضوع واحدی را تعقیب کرده، می‌گوییم وحدت درست شده است. حالا خود واضع بدون واسطه وحدت علم را به [عهده] ندارد؛ عرض کردیم واضع می‌تواند پراکنده حرف بزند.

«هو الموضوع، إذ فيه اشتراكها، وبه اتّحادها»

پس وحدتی که بالذات است (یعنی حقیقت وحدت) اگر بخواهد اسناد داده بشود بالحقیقه و بدون واسطه باشد، باید به موضوع نسبت داده بشود. بنابراین جهت وحدت مسائل علم، اولاً و بالذات [در موضوع است]؛ إذ فیه یعنی در موضوع، اشتراک مسائل است و «بهِ» (به وسیله موضوع) اتحاد مسائل تامین می‌شود.

نقش موضوع در تمایز و وحدت علوم

تا اینجا عرض شد که دو بحث را گذراندیم: اولاً، تمایز علوم به موضوعاتشان است و ثانیاً، وحدت مسائل به موضوعاتشان است. و این دو جهت، باعث شده است که ما در هر علمی، بحث از موضوع را مطرح کنیم تا هم تمایز برایمان حاصل شود و هم مسائل پراکنده در ذهنمان به صورت اجمال جمع گردد. تا بعد با آگاهی بیشتر وارد علم شویم. این توضیح این دو فایده بود. حالا می خواهیم وارد یک توضیح جامعی شویم که همین دو فایده را بدون این که از هم جدا کنیم، مطرح کنیم.

فرایند وضع و تکوین یک علم

از ابتدا، تاریخ وضع یک علم را بیان می‌کنیم که یک علم چگونه وضع می‌شود. بعد می پردازیم به این که با این نحوه‌ وضعی که تبیین شد مشخص می‌شود که تمایز [علوم] به موضوع و وحدت مسائل به موضوع است.

بعد از این که تاریخچه یک علم را گفتیم این دو مطلبی که ادعا کردیم و گفتیم توضیح بیشتر داده می شود. ما تاریخ هر علمی را که بخواهیم بیان کنیم، فرقی نمی‌کند. چون بحث ما بحثی کلام است و در علوم عقلی بحث می‌کنیم، به عنوان نمونه علم فلسفه را که [به بحث ما] نزدیک است، توضیح می‌دهیم که چگونه جمع و وضع شده است. ببینیم واضع اول چه کار کرد که بعد به این جا رسید. چه علم کلام و چه علم فلسفه. واضع این‌گونه توضیح می‌دهد: ما اشیاء را ملاحظه می‌کنیم و می‌خواهیم درباره احوال اشیاء بحث کنیم. پس هدفی که تعقیب می‌کنیم این است که احوال اشیاء خارجی را برای خود روشن کنیم و بعد از آنکه برای خودمان روشن شد، برای دیگران نیز تبیین کنیم. با این قرار، حقایق اشیاء را به صورت مجمل، تحت عنوان «الموجود بما هو موجود» پیش روی خود قرار می‌دهیم. «الموجود» به حقایق اشاره دارد. حال، آن «موجود» می‌خواهد وجود باشد (بنا بر قول به اصالت وجود) یا ماهیت باشد (بنا بر قول به اصالت ماهیت)؛ بالاخره حقیقت هر چه هست، یا وجود است یا ماهیت. از آن به «موجود» تعبیر می‌کنیم؛ موجودی که واقعیت و حقیقت دارد. به این نزاع که آن موجود، وجود است یا ماهیت، کاری نداریم.

هرچه هست، این حقیقت اشیاء را به صورت مجمل، تحت عنوان «موجود» در نظر گرفته و شروع به بحث می‌کنیم. این موضوع را تقسیم می‌کنیم؛ به واجب و ممکن، و جوهر. جوهر را به انواعش و عرض را به اقسامش تقسیم می‌کنیم. به این وسیله، یعنی با این تقسیمات متعدد، موضوعاتِ مسائل برای ما درست می‌شود. وقتی درباره هر یک از این اقسامی که با این تقسیمات به دست آمدند شروع به بحث کرده و عوارض ذاتی هر یک از این اقسام را در یک یا چند مسئله بیان می‌کنیم، به این ترتیب مسائل یک علم درست و یک علم پایه ریزی می‌شود. اما چون [بحث] از یک موضوع شروع شده و ادامه پیدا کرده است، تمام این مسائل هماهنگ می‌شوند. هماهنگی مسائل از طریق همان موضوع واحدی است که در ابتدا در نظر ما واقع شد و ما بحث را درباره آن شروع کردیم. ابتدا تقسیم کردیم، بعد اقسامی که به وجود آمد، درباره آن اقسام بحث کردیم. این تقسیمات از دل آن موضوع بیرون کشیده شده بود و بحث‌هایی که مربوط به آن اقسام بود، همه مربوط به همان موضوع می‌شدند و نتیجتاً همه بحث‌ها با هم هماهنگ می‌شدند.

تمایز علوم بر اساس تمایز موضوعات

از این جا می فهمیم مسائل یک علم، وحدت دارد و وحدت آن به اعتبار همان موضوعی است که در ابتدای شروع آن علم، مد نظر قرار گرفته بود. در علمی دیگر نیز همین فرایند طی می‌شود؛ یعنی موضوعی دیگر — که با موضوع قبلی یا نسبت تباین دارد، یا عموم و خصوص مطلق و یا نسبتی دیگر — در نظر گرفته شده و بحث پیرامون آن آغاز می‌گردد. ابتدا آن موضوع تقسیم شده و سپس درباره اقسام آن بحث می‌شود و به این ترتیب، علم دیگری شکل می‌گیرد.

از آنجا که دو موضوع متباین در ابتدا وضع شده‌اند، دو علمی نیز که از آن‌ها حاصل می‌شوند و در واقع شاخه‌های این دو موضوع هستند، متباین خواهند بود. همچنین اگر دو موضوع که نسبت عموم و خصوص مطلق دارند مطرح شوند و شاخه‌های آن دو موضوع مورد بحث قرار گیرند، دو علم حاصل‌شده نیز همان نسبت را با یکدیگر خواهند داشت.

بنابراین، همان‌طور که وحدت یک علم به وحدت موضوع آن است، تمایز علوم نیز به تمایز موضوعات آن‌ها خواهد بود. این، تبیین اجمالی از بیان مفصلی است که ایشان [صاحب اثر] ارائه می‌کنند و مطالب یک یا دو صفحه در همین بیان اجمالی گنجانده شده است.

تبیین جامع در باب وحدت و تمایز علوم

« وتحقيق المقام على نحو يتضمّن بيان كلا الأمرين »

(تحقیق و بررسی جایگاه بحث، به شیوه‌ای که دربردارنده بیان هر دو امر باشد)

اگر بخواهیم این مقام را به نحوی تحقیق کنیم که بیان ما متضمن هر دو مطلب مذکور باشد، یعنی هم تمایز علوم و هم وحدت مسائل را افاده کند و بیانی جامع ارائه دهد، [مطلب از این قرار است]. در ساختار این عبارت، « وتحقيق المقام » مبتدا است و «أنّهم...» که در پاراگراف بعدی می‌آید، خبر است.

آن دو امر عبارتند از:

۱. «أعني: كون تمايز العلوم بحسب تمايز الموضوعات»، وتمایز علوم به حسب موضوعاتشان است.

۲. «کون جهة وحدة المسائل أوّلاً وبالذّات هو الموضوع» جهت وحدت مسائل، همان موضوع است. (البته جهات وحدت مسائل متعدد است که بعداً توضیح داده می‌شود، اما وحدت اولی و بالذات، به موضوع بازمی‌گردد.)

اگر بخواهیم این مقام را به نحوی تبیین کنیم که هر دو مطلب مذکور روشن شوند، باید گفت «إنّهم لمّا حاولوا معرفة أحوال الأشياء بقدر الطّاقة البشريّة»

عرض کردم که تاریخ هر علمی را که بررسی کنیم، به این نتیجه می‌رسیم که تمایز علوم به موضوعات و وحدت مسائل نیز به موضوعات است. ولی از آنجا که بحث ما در علوم عقلی است، از میان علوم به تشریح حکمت، فلسفه و کلام می‌پردازیم؛ وگرنه اگر به جای فلسفه، علم دیگری را تشریح می‌کردیم، به همین نتیجه می‌رسیدیم.

تحقیق مقام این است که:

«إنّهم لمّا حاولوا معرفة أحوال الأشياء بقدر الطّاقة البشريّة »

یعنی فلاسفه و علما، آنگاه که قصد کردند احوال اشیاء را بشناسند، آن هم «بِقَدرِ الطاقَةِ البَشَریة» یعنی به اندازه‌ای که طاقت بشری توانایی آن را دارد. نمی‌خواهیم اشیاء را به اندازه‌ای که خداوند می‌داند، بشناسیم؛ بلکه به همان اندازه‌ای که توانایی و لیاقت آن به ما داده شده است.

مراد از حکمت و لزوم انتخاب موضوعی جامع

«على ما هوالمراد بالحكمة وضعوا الحقائق أنواعاً وأجناساً وغيرها » (مراد از حکمت چیست؟) مراد همین است. [فلاسفه] قصد کردند تا اشیاء را به قدر طاقت بشری بشناسند و چون چنین قصدی داشتند، به وضع حقایق در قالب انواع، اجناس و غیره پرداختند.

اما حقایق اشیاء بسیار زیاد و کثیر هستند، به گونه‌ای که نمی‌توان همه آن‌ها را [به صورت جداگانه] در ذهن حاضر کرد. برای حل این مشکل، [ابتدا] به سراغ «انواع» رفتند.

فرایند رسیدن به «موجود» به عنوان موضوع علم

[فلاسفه] دریافتند که انواع نیز (مانند انسان و سایر انواع موجودات در جهان) بسیار کثیر هستند. پس به سراغ «اجناس» رفتند؛ مانند «حیوان» که شامل انواع مختلفی می‌شود یا «نبات» که تمام نباتات را در بر می‌گیرد. با این حال، اجناس نیز [برای تبدیل شدن به موضوع یک علم کلی] کفایت نمی‌کردند.

لذا به دنبال جامعی بالاتر رفتند که نه جنس باشد و نه نوع، بلکه یک مفهوم کلی باشد که شامل همه اجناس و انواع، و حتی وسیع‌تر از آن، شامل خداوند نیز (که جنس و نوع ندارد) بشود. این جامع، همان «الموجود» بود. ایشان «موجود» را به عنوان موضوع بحث پیش روی خود قرار دادند و شروع به تقسیم کردن آن نمودند.

تمایز میان بحث فلسفی (معقولات أولی) و بحث منطقی (معقولات ثانیه)

سئوال: نامفهوم

پاسخ: در فلسفه، هدف شناخت حقایق و موجودات به قدر طاقت بشری است. همان طور که می فرمایید دسترسی نداریم به طور کامل، به قدر طاقت بشری، ما تلاش می‌کنیم این حقایق را بشناسیم، حال چه مستقیماً خود حقیقت را تشخیص دهیم و چه از طریق لوازم آن؛ لازم نیست حتما از طریق حد برویم، از طریق رسم می رویم، بالاخره ما همه حقایق را در نظر داریم تبیین کنیم، به اندازه طاقتمان، بیش از این مقدار نیز کسی انتظار ندارد و تلاشی نمی‌کند.

سئوال: نامفهوم

پاسخ: در اینجا باید میان بحث فلسفی و بحث منطقی تمایز قائل شد:

بحث منطقی (معقولات ثانیه): مفاهیمی همچون «نوعیت»، «جنسیت»، «کلیت» و «جزئیت» که اوصاف ماهیات هستند، «معقولات ثانیه منطقی» بوده و بحث از آن‌ها مربوط به علم منطق است.

بحث فلسفی (معقولات أولی): اما خود ماهیات، که «معقولات أولی» هستند، در فلسفه مورد بحث قرار می‌گیرند. بنابراین، بحث در حقایق ، بحث فلسفی است. بحث منطقی نیست. منطق به چگونگی تفکر می‌پردازد و کاری به خود حقایق خارجی ندارد.

چون [فلاسفه] تصمیم گرفتند که به اندازه طاقت بشری در احوال اشیاء بحث کنند، حقایق را در قالب انواع، اجناس و در نهایت در جامع‌ترین مفهوم یعنی «موجود»، پیش روی خود نهادند و «موجود» را به عنوان موضوع [علم اعلی] قرار دادند.

از موضوع کلی تا احوال مختص حقایق

سئوال: نامفهوم

پاسخ: [فلاسفه] «وضعوا الحقائق أنواعاً وأجناساً وغيرها »؛ یعنی حقایق را در قالب انواع و اجناس طبقه‌بندی کردند و آن‌ها را به صورت مفاهیم جامع‌تر درآوردند تا در نهایت به جامع‌ترین موضوع یعنی «موجود» رسیدند. چه انواعا را مفعول دوم وضعوا قرار دهید چه تمییز بگیرید فرقی ندارد

سپس «وبحثوا عن أحوالها المختصّة »؛ یعنی از احوال مختص این حقایق بحث کردند. به این صورت که یک حقیقت را در نظر گرفته و احوال خاص آن را بیان می‌کردند و سپس به سراغ حقیقتی دیگر و احوال مختص به آن می‌رفتند. و احوال حقایق جمع شد.

فرایند شکل‌گیری قضایا و مسائل علمی

«وأثبتوها لها بالأدلّة »؛ یعنی اثبت الاحوال را برای آن حقایق، با استفاده از ادله و براهین اثبات نمودند. برای مثال، گزاره «الجسمُ متحرکٌ» (جسم، متحرک است) را در نظر بگیرید. الجسم یکی از حقایق و متحرک شد حالت آن و حال مختص، بعد این حال را حمل کردند بر این موضوع و این حمل را با دلیل اثبات کردند. قضیه «الجسمُ متحرکٌ» از دلیل استفاده شد و یک مساله علم طبیعی درست شد. این گزاره که یک «مسئله» از مسائل علم طبیعی است، به این صورت شکل می‌گیرد:

1.انتخاب موضوع: ابتدا یک حقیقت (یا مصادیق یک حقیقت مانند «جسم») را به عنوان موضوع پیش روی خود قرار دادند.

2.حمل محمول: سپس یکی از احوال مختص آن، یعنی «حرکت»، را بر آن حمل کردند. تا اینجا گزاره «الجسم متحرک» صرفاً یک ادعا است.

3.اثبات با دلیل: در مرحله بعد، با استفاده از استدلال و برهان، این ادعا را اثبات کردند.

زمانی که گزاره «الجسم متحرک» با استدلال همراه می‌شود، به یک «قضیه» برهانی تبدیل می‌گردد. این قضیه، خود یک «مسئله» علمی است که ممکن است از آن، مسائل دیگری نیز منشعب شود.

تبدیل قضایا به مسائل یک علم

«فحصلت لهم قضايا كسبيّة محمولاتها »؛ در نتیجه این فرایند، برای علما و فلاسفه، قضایایی حاصل شد که برخی بدیهی و برخی با استدلال کسب شده بودند. چون از ادله استفاده شد پس قضیه می شود قضیه کسبی.

«فحصلت لهم قضايا كسبيّة محمولاتها أعراض ذاتيّة لتلك الحقائق »؛ برای ایشان قضایایی به دست آمد که محمول‌های این قضایا، اعراض ذاتی همان حقایق (موضوعات) بودند. یعنی محمول آن حقایق هستند.

«سمّوها بالمسائل »؛ پس آن قضایای کسبیه را «مسائل» نامیدند. ضمیر سموها به کسبیه برمی گردد.

این تفسیر، فرایندی را که علما برای رسیدن از یک موضوع کلی به «مسائل» یک علم طی کرده‌اند، تبیین می‌کند. در مراحل بعدی، این مسائل توسعه بیشتری یافته و شاخ و برگ‌های یک علم را گسترده‌تر کرده‌اند تا یک علم مدونی درست شود که ان‌شاءالله در جلسه آینده به آن پرداخته خواهد شد.

 


logo