88/02/26
بسم الله الرحمن الرحیم
بررسی مقدمات چهارگانه موضوع علم/مقدمه /علم کلام
موضوع: علم کلام/مقدمه /بررسی مقدمات چهارگانه موضوع علم
این متن توسط هوش مصنوعی پیادهسازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.
موضوع: بررسی مقدمات چهارگانه موضوع علم و تعیین «ما یجب تقدیمه»
۱. مقدمه: تعیین آنچه باید در صدر علم شناخته شود
فرمودند مراد از موضوعی که تقدیمش در علم واجب است، عبارت است از «موضوعیتِ موضوع». آنچه که در علم تقدیمش واجب است، موضوعیت موضوع است؛ نه وجود موضوع و نه ذات موضوع و نه مفهوم موضوع. هیچکدام از اینها تقدیمشان در علم واجب نیست.
موضوعیت موضوع باید در علم قبل از ورود ثابت بشود (البته عرض کردم به نحو اجمال، و بعداً به نحو تفصیل معلوم میشود). چیزی که به عنوان موضوع در علمی مطرح میشود، باید در ابتدای بحث ثابت کنند که موضوع علم همین است؛ [تا] کسی که وارد این علم میشود بفهمد که در این علم و در مسائل این علم در چه [چیزی] بحث میشود (درباره چه بحث [میشود]).
بررسی لزوم اثبات «وجود موضوع» (هلیت بسیطه)
تصدیق به وجود موضوع: که بخواهیم بحث کنیم که این موضوعی که ما برای فلان علم ارائه میدهیم، موضوعی است موجود. باید بحث کنیم؟ ولی لازم نیست که اول هر علمی [بحث شود]، بلکه این از مباحثی است که جزو مسائل [است]. آن هم نه مسائل علم مربوط، بلکه مسائل علم [فوق]. باید وجود موضوع هر علمی را [به] عنوان یکی از مسائل علم بالاتر مطرح کنید؛ در خود آن علم مطرح نمیشود.
دلیل عدم اثبات وجود موضوع در خود علم:
چون اولین بحثی که ما میخواهیم بکنیم، میخواهیم محمول را در مسائل علم بر موضوعی اثبات کنیم. تا وقتی موضوع اثبات نشده باشد، اثبات محمول برای او درست نیست؛ زیرا که ثبوت شیئی برای شیء دیگر فرع بر این است که مثبتله موجود باشد. ما در علم میخواهیم محمولات را برای موضوع ثابت کنیم، پس باید قبلاً موضوع، موجود باشد و ثابت باشد تا بتوانیم محمولات را برای این موضوعِ ثابت، ثابت [کنیم].
به این جهت باید قبل از ورود در علم، موضوع علم ثابت شده باشد. و این موضوع علم باید قبل از ورود در علم ثابت شده باشد، چون جزو مسائل [است] و جزو مسائل همین علم نمیتواند باشد، باید در علم فوق مطرح [شود].
اما اینکه جزو مسائل [است]، چون وجود میخواهد برایش اثبات [شود]. بالاخره یک [قضیه است]. هر قضیه ای مسئله [است]. در [مسئله] اثبات محمول میشود برای موضوع، و در مسئله هم همینطور اثبات محمول میشود برای موضوع. پس هر مسئله ای قضیه [است] و هر قضیهای هم مسئله است، ما در وقتی که میخواهیم اثبات کنیم موضوع وجود دارد، یک قضیه تشکیل میدهیم. ولو این قضیه هلیت بسیطه موضوع را افاده میکند (یعنی وجودش را افاده میکند)، ولی بالاخره قضیه است؛ اگر قضیه باشد مسئله است.
حالا آیا ممکن است در خود علم مطرح بشود؟ نه. زیرا که ما در مسائل علم از محمولات موضوع بحث میکنیم (موضوعی که ثابت شده). پس نمیتوانیم موضوع را در علم ثابت کنیم، بلکه درباره موضوع ثابتشده باید بحث [کنیم]. پس قبل از اینکه وارد این علم بشویم، در یک علم دیگری باید وجود موضوع را ثابت کنیم تا بتوانیم در علم خودمان درباره عوارض آن موضوع بحث [کنیم]. به این جهت گفته میشود که بحث در وجود موضوع و هلیت بسیطه موضوع مربوط به علم فوق [است].
مثال:
در جلسه گذشته هم اشاره کردم. مثلاً مقدار موضوع علم ریاضی [است]. مقدار متصل و [منفصل]؛ که متصل موضوع علم هندسه است (متصلش موضوع علم هندسه و هیئت) [و] منفصلش موضوع علم حساب و موسیقی است. ولی بالاخره برای علم ریاضی که به این چهار شعبه تقسیم میشود، موضوع عبارت از مقدار مطلق [است] (منفصل [یا متصل]). این مقدار [را] ما [در] فلسفه ثابت میکنیم (یا در علم الهیات بالمعنی الاعم). یا موضوع علم طبیعی، جسم است؛ وجود این موضوع را در علم الهی ثابت میکنیم (الهیات بالمعنی الاعم). یعنی در علم فوق ما موضوع را اثبات میکنیم، بعد در علم مربوط از آن موضوع اثباتشده بحث میکنیم (بحث میکنیم یعنی محمولاتی را که حالات و محمولاتی را که این موضوع میتواند داشته باشد ذکر [میکنیم]).
سئوال: تحصیل حاصل نمی شود؟ چون موضوعیت آن مفروغ عنه است.
پاسخ: وجودش باید قبلا اثبات شود، موضوعیت مطلب بعدی است. بله همینطور که میفرمایید مفروغ عنه است ولی کجا مفروغ عنه شده است؟ وقتی ما داریم در موضوعیت موضوع بحث میکنیم که هلیت مرکبه موضوع است، باید قبلاً هلیت بسیطه و اصل وجودش ثابت شده باشد تا بتوانیم در موضوعیتش یا در همه چیزهای دیگر بحث کنیم. یکی از چیزهایی که بحث می کنیم موضوعیت آن است، اما باید قبلاً ثابت شده باشد که این موضوع وجود دارد، کجا باید این ثابت شده باشد؟ در خود همین علم؟ اول علم که وارد میشویم درباره موضوعیت این موضوع بحث میکنیم، درباره اثباتش که بحث نمیکنیم؛ پس یک جای دیگر باید قبلاً در اثباتش بحث کرده باشیم و آن علم فوق [است]. در علم قبلی (در علمی که قبل از این علم باید خوانده بشود) وجود این موضوع [ثابت] بشود، بعد که وارد علم شدیم درباره موضوعیتش و بعد هم درباره محمولات دیگری که مسائل [را] تشکیل میدهند باید بحث کنیم.
پس بحث در هلیت بسیطه یک موضوع جزو علم هست ولی جزو همین علمی که میخواهیم موضوعش را بیان کنیم نیست، بلکه جزو علم [فوق است]. این دو مطلب. آنی که واجب است تقدیمش در هر بحثی، اثبات موضوعیت موضوع [است]. ولی اثبات وجود موضوع اگرچه لازم است، ولی مسئلهای است که در علم قبلی باید تثبیت بشود و در علم بعدی مورد استفاده قرار بگیرد.
بررسی لزوم «تصور ذات موضوع» (مبادی تصوری)
مطلب سوم: تصور موضوع. یعنی موضوع علمی را به ما دادند، ما باید این را معنا کنیم، تصور کنیم (خودمان تصور کنیم یا برای خواننده، به تصور خواننده برسانیم). این را می فرمایند که این هم جزو مباحث علم است، ولی جزو مبادی [است]، جزو مسائل نیست. قبلاً توضیح دادم که (اینها را که من مختصر دارم مطرح میکنم به خاطر اینکه جلسه گذشته مستوفا گفتم، دیگر احتیاج به تکرار هم نداشت).
ما گفتیم که هر علمی دارای مبادی است (یعنی مقدمات) که به عنوان مقدمه باید آموخته بشود تا ما وقتی وارد علم شدیم ابزار یاد گرفتن علم [را] در اختیار داشته باشیم. یکی از مقدمات یعنی مبادی، مبادی تصوریه است؛ یکی دیگر مبادی تصدیقیه است.
مبادی تصوریه تمام تعاریفی است که ما در علم لازم داریم. بالاخره ما الفاظی را که در علم به کار میبریم، این الفاظ ممکن است یک معانی لغوی داشته باشند که مراد ما نباشند، یک معانی اصطلاحی داشته باشند و ما در علم به آن معانی اصطلاحی به کارشان ببریم. ناچاریم که معانی اصطلاحیشان [را] تذکر بدهیم که خواننده متوجه بشود که مراد [چیست]. این تعریفی که ما برای مفردات علم و ابزاری که در [علم] استفاده میکنیم، داریم همه میشوند مبادی تصوریه. مبادی تصوریه همان تعریفاتاند که مقدماتی هستند که تصور الفاظ مصطلحه را (برای ما درست میکند). مثلاً کلمه را تعریف میکنیم، فاعل را تعریف میکنیم، جسم را تعریف میکنیم در علم طبیعی، یا بدن انسان را تعریف میکنیم در علم طب، یا مقدار در علم ریاضی. این تعاریف همه مبادی تصوریه [هستند]. که تصور آنچه را که تصورشان لازم [است] برای ما درست [میکنند].
یک مبادی تصدیقیه هم داریم. مبادی تصدیقیه قضایای بدیهیه یا قضایای مکتسبهای هستند [که] مقدمه قیاس یا استقرا یا تمثیل قرار میگیرند (و به تعبیر جامع مقدمه حجت قرار میگیرند) تا مسئلهای را که درصدد اثباتش هستیم اثبات کنند؛ یعنی وسیله اثبات مدعا میشوند. آنهایی که وسیله اثبات مدعا میشوند، میشوند مبادی تصدیقیه؛ آنهایی که وسیله معرفی آن اصطلاحات میشوند، میشود مبادی تصوریه.
وقتی ما میخواهیم بگوییم که موضوع مثلاً نحو، کلمه است، خب شخص ممکن است کلمه را نداند چیست، باید برایش توضیح بدهیم کلمه [چیست]. یا فرض کنید که میخواهیم بگوییم موضوع علم طبیعی جسم [است] (جسمی است به حیث اینکه حرکت میکند و ساکن میشود). خب باید قبلاً این تعریف بشود، ممکن است شخصی که وارد این علم میشود جسم را نشناسد. باید جسم را تعریف کنیم (وجودش را در علم فوق اثبات کردیم، تعریفش [را] در خود علم طرح میکنیم از باب مقدمات تصوریه و مبادی تصوریه).
پس تعریف موضوع علم از چیزهایی نیست که لازم باشد در ابتدای هر علمی مطرح [شود]، بلکه جزو مبادی تصوریه است. مبادی تصوریه گاهی در ابتدا میآید، گاهی در وسط علم میآید، گاهی هم ممکن است بعضیهایش آخرای علم هم [بیاید]. مبادی تصوریه یعنی اصطلاحاتی که در این علم مورد استفاده هستند باید تعریف بشوند. یک وقتی ما [در] مسئلههای پنجم ششم علم یک اصطلاحی را میخواهیم مطرح کنیم، موظف نیستیم که این اصطلاح را در اول علم توضیح بدهیم؛ در همان مسئلهای که میرسیم توضیح میدهیم بعد وارد میشویم. پس مبادی تصوریه لازم نیست اول علم بیان [شود]، می توانند پراکنده باشند. هر جا که مورد حاجتاند ازشان استفاده میشود (یعنی مطرح [میشود]). هر جا که مورد حاجتاند؛ اگر در باب پنجم مثلاً مورد حاجت بودند، جا ندارد که ما در باب چهارم ذکرشان بکنیم، بیمناسبت است و جا هم ندارد در اول علم بیاوریم. اگرچه میتوانیم در اول علم اصطلاحات را توضیح بدهیم، ولی این کار لازم نیست. آنچه که لازم هست این است که در هر مسئلهای مبادی تصوریه مربوط به آن مسئله [بیان شود].
پس اینکه گفتیم در اول هر علمی باید موضوع مشخص باشد، منظورمان معنای موضوع نیست؛ چون معنای موضوع جزو مبادی تصوریه است و مبادی تصوریه لازم نیست اول علم بیاید، هر جا شد میآید. البته موضوع به خاطر اینکه اول علم است (مبادی تصوریه آن هم اول علم میآید، یعنی اول علم تبیین میکنیم که موضوع به چه معناست بعد شروع میکنیم) ولی این از چیزهایی نیست که واجب باشد. یعنی اصلاً به طور کلی مبادی تصوریه چیزی نیستند که واجب باشد اول علم [بیاید]. الان موضوع یک خصوصیتی دارد به خاطر اینکه اولین مبحث علم است، باید اول علم تعریف بشود؛ این به خاطر خصوصیات موضوع تصوری است. والا نوعا مبادی تصوریه لازم نیست که حتما اول علم تعریف شوند.
۴. بررسی لزوم «تصور مفهوم موضوع»
اما مفهوم موضوع. مفهوم موضوع یعنی اینکه موضوع چیست؟ همینی که در جلسه گذشته هم توضیح میدادیم که موضوع چیست. این را میفرمایند که این هم لازم نیست اول علم بیان بشود که «موضوع عبارت است از ما يبحث فيه عن عوارضه الذّاتيّة[1] ». این تعریف موضوع و مفهوم موضوع، این هم لازم نیست اول علم بیان بشود. این را همان طور که در جلسه گذشته گفتیم در منطق بیان میکنیم.
پس روشن شد که ما گفتیم چهار چیز باید در اول علم طرح بشود (یکی از این چهار چیز موضوع بود). آیا منظورمان مفهوم موضوع است که باید شناخته بشود؟ یا منظورمان ذات همین موضوع است که میخواهیم در علم ازش بحث کنیم؟ یا منظورمان وجود این موضوع است یا موضوعیت موضوع؟
عرض کردیم مفهوم موضوع در منطق بحث میشود، اینطور نیست که در هر علمی اولش لازم باشد مفهوم موضوع تبیین بشود. همچنین گفتیم که ذات موضوع (تعریف ذات موضوع هم) جزو چیزهایی نیست که واجب [است] مقدم بشود، چون تعریف جزو مبادی تصوریه [است]، و مبادی تصوریه در کل علم پخش میشود. و اما اثبات وجود موضوع، این هم در این علم لازم نیست، در علم قبل لازم است. پس آنچه که واجب است تقدیمش در هر علمی، اثبات موضوعیت موضوع [است].
۵. بررسی لزوم اثبات «موضوعیتِ موضوع» (هلیت مرکبه)
در جلسه گذشته مستوفا بحث کردم، الان هم تکرار کردم. فکر میکنم آنی که جلسه گذشته گفتم کاملتر بود از اینکه امروز گفتم. امروز بالاخره برای [این] که وارد مطلب [بشویم] دوباره عرض کردم والا اصل مطلب، جلسه گذشته گفته شده است.
صفحه ۵۳ بودیم، سطر پنجم.
« ثمّ إنّه قد أشرنا »[2] (این ثم به جای ثانیاً است، داشتیم اعلم أوّلاً[3] که مفهوم موضوع اینطور است). حالا اعلم ثانیاً قد أشرنا که در صفحه ۴۰ به کتاب ما «إلى وجوب تقديم معرفة الموضوع في كلّ علم»[4] [5] اشاره کردیم که باید معرفت موضوع را در هر علمی مقدم کنیم. حالا منظور از این معرفت موضوع چیست؟
« والمراد منها » (یعنی مراد از این معرفت الموضوع) « التّصديق بموضوعيّة الموضوع » (است). یعنی باید در هر علمی این تصدیق را برای خواننده ایجاد بکنیم که موضوع علم همین [است].
البته عرض کردم در ابتدا تصدیق، تصدیق اجمالی [است]؛ چون شخص هنوز مسائل را نخوانده و متوجه نیست که همه مسائل عوارض ذاتی این موضوع [است]، پس موضوعیت این موضوع برایش تثبیت تام نشده. به طور اجمال قبول میکند که این موضوع، موضوع است و در این علم از عوارض ذاتیش بحث میشود. بعد که وارد علم میشود و علم را تمام میکند، تصدیق یقینی پیدا میکند (تصدیق تفصیلی پیدا میکند) که این موضوع واقعاً موضوع علم هست؛ زیرا در طول مسائل میبیند تمام مباحث عوارض ذاتی همین موضوع بودند، کشف میکند که واقعاً این موضوع، موضوع است، به تفصیل میفهمد. ولی قبل از ورود به اجمال این را قبول میکند که این موضوع موضوع علم [است] و در اطراف عوارض ذاتیش میخواهیم بحث کنیم. این را ابتدا اجمالاً تصدیق میکند، بعد از اینکه علم تمام شد همین تصدیق اجمالی تبدیل میشود به تصدیق تفصیلی (یعنی مطمئن میشود که واقعاً همین موضوع، موضوع بود). تصدیق باید پیدا کند در ابتدای هر علمی به موضوعیت موضوع، هرچند تصدیق اجمالی (عرض کردم تصدیق تفصیلی آخر [علم] درست می شود). اول علم درست نمی[شود].
« بمعنى أنّ الشيء الفلاني موضوع لهذا العلم » (تصدیق به موضوعیت موضوع را معنا میکنند. یعنی فلان شیء، کلمه یا جسم موضوع [است] لهذا العلم ، این را تصدیق میکند). (و تصدیق به این مطلب، امری است که باید در صدر هر علمی حاصل بشود. شخص متوجه بشود که این شیء موضوع فلان علم [است]، بعد که متوجه شد وارد علم بشود و با توجه کامل علم را بخواند، آخر سر این تصدیق میشود تصدیق تفصیلی).
« وهومفاد هلّية المركّبة » (کتاب ما اینطوری دارد، اما یا باید هلیت الف و لام داشته باشد یا باید ضمیر داشته [باشد]. والا اضافه درست نیست، اضافه که نمیشود. مرکبه صفت هلیت [است]. «فهو مفاد هلیته المرکبة» یا «مفاد الهلیة المرکبة» درست است). «و هو مفاد هلیته المرکبة» (مفاد هلیت مرکبه موضوع، هلیت مرکبه یعنی اثبات غیر از وجود برای موضوع. هر جا که ما برای موضوعی غیر از وجود را اثبات کنیم، هلیت مرکبه آن وجود را ارائه دادیم. هر جا که خود وجود را برای شیئی اثبات کنیم، هلیت بسیطه او را ارائه دادیم. مثلاً وقتی میگوییم «الانسان موجود»، این هلیت [بسیطه است]. وقتی میگوییم «الانسان کاتب»، این هلیت مرکب [است]. حالا در اینجا اگر بگوییم «الموضوع موجود»، یعنی الکلمه موجودة یا الجسم موجود، این [هلیت بسیطه است]. اما اگر گفتیم «الجسم یتحرک» یا «الجسم موضوع» یا «الکلمة موضوع لعلم النحو»، این [هلیت مرکبه است]). پس هلیت مرکبه اثبات امری غیر از وجود است، هلیت بسیطه اثبات وجود [است]. در توضیحی که الان داده شد توجه میکنید که ما برای موضوع، موضوعیت را اثبات میکنیم و موضوعیت غیر وجود است، پس میشود هلیت مرکب. «و هو مفاد هلیته المرکبة» (یعنی اثبات موضوعیت برای موضوع مفاد هلیت مرکبه موضوع [است]. اگر اثبات وجود میکردیم مفاد هلیت بسیطه بود، حالا که اثبات موضوعیت میکنیم مفاد هلیت مرکب است).
«و أما هلیته البسیطة» (این را خودم نگاه کردم، آن اولی را نگاه نکرده بودم. در بقیه هم که میآید همش ضمیر دارد و محقق ما ضمیر را نیاورده). «و أما هلیته البسیطة» (خب یک بحث روشن شد و آن هلیت مرکبه. معلوم شد آنی که ما میگوییم در اول هر علمی باید اثبات بشود و واجب است تبیین بشود، همین هلیت مرکبه هر موضوع [است]. حالا سه چیز دیگر را می آوریم و نفی می کنیم. می گوییم واجب نیست این ها در ابتدا بیایند. یکی هلیت [بسیطه] موضوع، یکی تصور ذات موضوع، یکی تصور مفهوم موضوع به طور کلی. یعنی همین الموضوع، الموضوع مفهومش را بیان کنید. ذات الموضوع یعنی مصادیق موضوع مثل کلمه، مثل جسم، مثل بدن انسان؛ اینها را مفهومش را بفهمید. مفهوم الموضوع یعنی مفهوم خود همین الموضوعی که تبیین کردیم ما يبحث فيه عن عوارضه الذّاتيّة[6] است؟ این سه تا را میخواهیم بیان کنیم که هیچکدامشان از چیزهایی [نیست که واجب التقدیم باشد]. شاید اشتباه کرده باشم بله. اگر نگفته باشم. اگر کسی نگفته باشد ما توضیحا هم داریم ذکر میکنیم، اگر کسی گفته باشد ما داریم گفته اش را رد می کنیم. اگر هم نگفته باشد و توضیحا هم داریم ذکر میکنیم که کسی بعد از این نگوید).
« وأمّا هلّية البسيطة: أعني: التّصديق بأنّ ذات الموضوع موجودة »[7] (تصدیق به اینکه ذات موضوع موجود است، این جزو مقدمات علم نیست) « فقد عدّوها جزءاً من العلم » (جزو از علم شمردند، مسائل علم حسابش کردند. این مسئله [است]،اجزاء علم مسائل [است]. یکیش هم مبادی [است]، این را جزء علم حساب کردند چون مسئله علمیه [است]. اگر مسئله [است] یجب تقدیمه نیست). « وعلّلوا ذلك » (چرا جزو مسائل علم است؟ چرا جزو علم است؟ علّلوا ذلك یعنی جزو علم بودن را تحلیل کردند به همان تحلیلی که از خارج توضیح دادم. گفتند ما در این علم میخواهیم از عوارض موضوع بحث کنیم، یعنی میخواهیم چیزهایی را برای موضوع اثبات کنیم. اثبات چیزهایی برای موضوع فرع بر این است که خود موضوع قبلاً اثبات بشود. تا ما موضوع را اثبات نکنیم نمیتوانیم چیز دیگری را برایش اثبات کنیم، تا وجود موضوع ثابت نشود نمیتوانیم محمولی را برایش حمل کنیم. پس ناچاریم که موضوع را اثبات کنیم. بنابراین موضوع میشود جزئی از علم که در هر علمی باید انجام بگیرد. منتها چون ما اول ورودمان در علم میخواهیم عوارضی را برای موضوع ثابت کنیم و در همان اول احتیاج به وجود موضوع داریم و الا نمیتوانیم اولین عارض را برایش اثبات [کنیم]، به این جهت باید در علم قبلی وجود موضوع ثابت بشود تا وقتی ما وارد علم خودمان میشویم بتوانیم اولین محمول را برایش اثبات [کنیم]. چون وقتی وارد اولین مسئله شدیم، اولین محمول را اثبات می کنیم. اولین محمول ، مثلاً موضوعیت [است]، بعد هم محمولات دیگر. خب تا وقتی وجود این موضوع در جایی برای ما ثابت نشده باشد، اولین محمول را که موضوعیت باشد نمیتوانیم اثبات کنیم. بنابراین قبل از ورود در این علم باید در یک جای دیگری اثباتش کنیم تا بتوانیم اثبات موضوعیت را [به عنوان] اولین محمول [داشته باشیم].
سئوال: نامفهوم
پاسخ: موضوعیت موضوع از اول ذاتی است نه موجودیت موضوع، برای همین می گوییم باید در علم قبل روشن شود. جزئا من العلم اما کدام علم را هنوز نگفتیم. محقق طوری تقطیع کرده که شما به اشتباه میافتید، به اشتباه آورده سر خط، ما هنوز مطلب [را] تمام نکردیم و استثنایی دارد که عرض می کنم).
«وعلّلوا ذلك» (جزو همین علم نیست، جزو علم قبلی است. این مسئله است، منتها مسئله این علم نیست، مسئله علم [فوق است]. یعنی در این علمی که الان میخواهیم بحث کنیم وجودموضوع را ثابت نمی کنیم. چون ما میخواهیم از عوارض ذاتی موضوع بحث کنیم، وجود موضوع از عوارض ذاتیش نیست. جزو مسائل علم [فوق است]. باید در علم قبل اثبات بشود و در علم [بعد] مورد استفاده قرار [بگیرد]. اما هلیت بسیطه فقد عدّوها جزءاً من العلم جزو علم شمردند). «وعلّلوا ذلك، بأنّ ما لا يعلم ثبوته» (یعنی مثلاً موضوعی که هنوز وجودش روشن نیست) «كيف يطلب ثبوت شيء له» (چگونه در مسائل میگردیم که ببینیم چه عارض ذاتی برای او ثابت [است]. ما در مسائل دنبال این هستیم که برای این موضوع چه عارض ذاتی حمل [می شود]. تا وقتی وجود موضوعی معلوم نشود، عوارض ذاتی برایش استفاده [نمیشود]، چون همانطور که عرض کردم ثبوت شیء لشیء فرع ثبوت مثبت له [است]. تا شما موضوع را اثبات نکنید نمیتوانید محمولی را برایش حمل کنید. بنابراین وجود موضوع باید اثبات بشود. اما کجا باید اثبات بشود؟).
«لکن» (این وعلّلوا ذلك، بأنّ ما لا يعلم ثبوته، كيف يطلب ثبوت شيء له به صورت جمله معترضه است این لکن، به قبل از این جمله میخورد « فقد عدّوها جزءاً من العلم، لكن إثبات ذلك التّصديق وبيانه، لا يكون من ذلك العلم». نباید تقطیع میشده، در عبارت تقطیع کرده کار را خراب کرده. لکن اثبات عرض کردم استثنا [است]. ما قبلش جمله معترضه [است]. هلیت بسیطه هر موضوعی را جزو علم شمردند، لکن جزو کدام علم؟) « لكن إثبات ذلك التّصديق » (یعنی تصدیق به وجود موضوع) « وبيانه، لا يكون من ذلك العلم » (یعنی از همان علمی که این موضوع، موضوع [آن است]، جزو مسائل آن علم نیست). (بلکه جزو چیست؟ یا بدیهی است که مسئله هیچ علمی نیست، یا اگر بدیهی نیست و کسبی است مسئله علم فوق [است]). باز بل را هم بیخود تقطیع کرده، زیرا دنباله حرف است. « بل يجب أن يكون: إمّا بديهيّاً » (یا بدیهی که اصلاً مسئله هیچ علمی نباشد، احتیاج به بحث نداشته باشد؛ مثل « كالموجود بما هو موجود الّذي هو موضوع للفلسفة الأُولى » که موضوع فلسفه اولی است و بدیهی است و به خاطر بدیهی بودن جزو مسائل هیچ علمی به حساب نمیآید. و فلسفه هم که اولین علم است، علم فوق ندارد، موضوعش را هیچ علمی نمیتواند اثبات کند، خودش هم که نمیتواند اثبات کند. علم فوق هم ندارد، ناچارا باید بدیهی باشد، تا در هیچ جا به عنوان [مسئله مطرح نشود]). « بل يجب أن يكون: إمّا بديهيّاً» (چنانچه در فلسفه است ) « وإمّا مُبيّناً في علم آخر» (یا در علم دیگری بیان بشود تا در این علم بتواند به عنوان موضوع پذیرفته بشود. مثل عدد که موضوع حساب است، مقدار که موضوع هندسه است، که وجود هر دو [در فلسفه اولی] بیان میشود. یعنی در الهیات بالمعنی الاعم بیان میشود).
پس توجه کردید که مطلب تمام شد. مطلب این بود که وجود موضوع هر علمی جزو علم [است]، اما نه حزء خود همین علم، بلکه یا بدیهی است که اصلاً احتیاج به اثبات ندارد، یا اگر هم بدیهی نیست در علم دیگر باید [اثبات شود]. هم برای بدیهیش مثال زدیم که موضوع فلسفه است، هم برای کسبیش مثال [زدیم که] موضوع حساب و هندسه است. موضوع حساب کم منفصل (یعنی عدد)، موضوع هندسه کم متصل (یعنی مقدار). یا اگر گفتید موضوع هر دوشان مقدارند و مقدار [را] اعم از متصل و منفصل گرفتید، باز اشکال ندارد.
سئوال: موضوعیت موضوع جزء مسائل علم است؟
پاسخ: جزو مسائل نیست، جزو مقدمات است (یعنی مقدمات به این معنا که در هر بحثی باید بحث باشد). البته مسئله هم قرارش بدهیم یک مقداری ابهام دارد ولی اشکالی ندارد، یک مقدار ابهام دارد. اگر بخواهیم مسئله قرارش بدهیم شاید هم بشود گفت اگر مسئله است اولین مسئله است. نه شاید، اگر مسئله باشد واقعاً اولین مسئله است. بعد از اینکه موضوعیتش اثبات [شد]، بعد عوارض دیگر استفاده میشود.
سئوال: پس قبلا باید فلسفه را خواند بعد رفت سراغ هر علم؟
پاسخ: قبلاً اول الهیات بالمعنی الاعم خوانده میشد بعد میرفتند دنبال بقیه علوم. البته برای اینکه ذهنها باز بشود اول ریاضی میخواندند، بعد میرفتند طبیعی، بعداً میرفتند الهیات بالمعنی الاخص. ولی الهیات بالمعنی الاعم قبلاً خوانده میشد.
وجود موضوع را ما حالا غالباً به یک صورت دیگری غیر از فلسفه به دست میآوریم. مثلاً جسم موجود است؛ خب این برای ما برای ما به طور اجمال روشن است. به طور تفصیل احتیاج به فلسفه [دارد]. فلسفه میگوید جسم موجود است. احساس هم میکنید که موجود است. گروهی از [فلاسفه] معتقد هستند: آنچه موجود است اجزای [صغار] لایتجزا است. اینها وقتی کنار هم میآیند یک چیزی که به نظرتان میرسد جسم [است] درست میکند. پس جسمی در خارج نیست. آنچه در خارج است ذرات ریز کنار هم جمع شده است و اینها باعث میشود جسم [دیده شود]. آنجا ثابت میکند که نه، جسم موجود است، این اجزای [صغار] را ما نداریم. پس اختلاف [است]. ولی این اختلافات در ابتدای طبیعی لازم نیست دانسته شود. فقط همین اندازه که من بدانم جسم موجود [است] به طور مختصر همین کافی است، وارد بحث میشوم. البته در طبیعی بحث نمیکنم در الهیات بالمعنی الاعم بحث می شود. در علم طبیعی بحث نمیشود، در علم طبیعی بعد از اینکه ثابت شد جسمی هست، آنوقت بحث میشود حرکتش چطور، سکونش چطور، آیا این جسم متناهی است لایتناهاست، دیگر عوارض دیگر. عوارض دیگر بحث می شود والا اینکه اصلاً جسم داریم یا نداریم (یعنی از ماده و صورت تشکیل میشود که داشته باشیم [یا] از اجزاء صغار تشکیل می شود که نداشته باشیم این در الهیات بالمعنی الاعم بحث می شود)
سئوال: پس وجود در مقابل عدم نیست. مقابل این موجود چیست؟
پاسخ: قطعاً موجود نیست؟ کسانی هستند از فلاسفه منکر وجودش هستند. چطور شما می گویید قطعا موجود است. ما باید ثابت کنیم وجودش را. وجودش قطعی وجودش بدیهی نیست و باید اثبات شود. شما آنی که میبینید به خیالتان میرسد جسم [است]. اگر فلسفه ثابت کرد که آنچه که شما میبینید جسم نیست بلکه ذرات رو هم انباشته است، درست گفته. شما به چه دلیل میگویید قطعاً جسم موجود است؟ یا بداهتا موجود [است]؟ این بله عرفا اینطور است، عرفاً اینطور است که میگویند جسم واقعاً موجود [است]. ولی در علم که بیایید شک است که جسم موجود است یا موجود نیست؟ چون آنی که در خارج هست ممکن است جسم نباشد، ممکن است ذرات ریز [باشد].
خوب اما تصور ذات این موضوع. عرض کردم تصور ذات موضوع یعنی آن مصادیقی که برای الموضوع داریم. الموضوع یک مطلب کلی است که موضوع هر علمی موضوع کل علم کذا. این می شود تصور موضوع. اما تصور ذات موضوع یعنی خود موضوع، یعنی آن مصداق موضوع (متکلم در علم [نحو]، جسم در علم طبیعی و چیزهای دیگر در هر علم مخصوص خودشان). این تصور را ایشان میفرماید این هم واجب [نیست]، اما جزو مبادی تصوریه [است] و اول علم لازم نیست بیاید. بلکه مبادی تصوریه در علم پخش است.
«وأمّا تصوّر ذات الموضوع; فهو من المبادئ التصوريّة للعلم »
وإنّما لم يجعلوا سر خط است، یک مطلب دیگری است. بعد از اینکه ایشان موضوعیت موضوع [را] مطرح کرده، هلیت بسیطه موضوع را مطرح [کرده]، تصور موضوع را مطرح کرده، برمیگردد میگوید چرا هلیت بسیطه جزو علم (یعنی از مسائل علم دیگر) دانستید؟ هلیت بسیطه را مبادی تصدیقی بدان تا اینکه از علم بیرون نرود. آخه ما علم بحث در وجود موضوع را از علم خودمان بیرون کردیم، گفتیم باید در علم دیگر بحث بشود. شخصی برای اینکه آن را هم داخل در علم مورد بحث بکند میگوید که این علم به وجود موضوع را جزو مبادی تصدیقیه قرار بده تا بشود جزو همین علم. چون علم مرکب است از مسائل و مبادی تصوریه و مبادی تصدیقیه. ما کاری کردیم که علم به وجود موضوع از علم خودمان بیرون برود (یعنی از علم کلام مثلاً بیرون برود). شخصی میگوید چه عیبی دارد که این را هم داخل در کلام بکنی، ولی این را مسئله قرار ندهی، این را جزو مبادی تصدیقیه قرار بدهی. همانطور که مبادی تصوریه را در علم بحث میکنیم، مبادی تصدیقیه [هم] در علم بحث باشد. خوب پس در همین علم کلام درباره هلیت بسیطه موضوع بحث کنید از باب مبادی تصدیقیه.
جوابی که ایشان میدهد این است که تعریف مبادی تصدیقیه بر الموضوع و الموجود منطبق نیست، لذا بحث در الموضوع و موجود نمیتواند مبادی تصدیقیه باشد. چون تعریف مبادی تصدیقیه (همانطور که از خارج عرض کردم) این است که قضایایی که یا بدیهیاند یا مکتسباند، ولی میتوان به وسیله آن قضایا قضایای مجهول دیگر را مبین کرد. یعنی آن قضایا را که بدیهی هستند یا مکتسب هستند در قیاس یا استقرا یا تمثیل قرار میدهیم، به توسط این حجتی که از آن قضایا ساختیم مطلوبمان را در یک مسئله علمی اثبات میکنیم. این قضایایی که قیاس را میسازند اینها مبادی تصدیقیاند. یعنی مقدمات قیاس (اجزای قیاس) اجزاء قیاس مبادی تصدیقیه هستند. آیا بر الموضوع موجود صدق میکند که جزو قیاس است؟ جزو مقدمات قیاس [است]؟ نه. پس جزء میادی تصدیقیه نیست.
سؤالی که شده بود این بود که چه عیب دارد که الموضوع موجود (که بیان هلیت بسیطه موضوع است) ما جزو [مبادی] تصدیقی علم قرار بدهیم؟ جوابی که دادیم این بود که تعریف مبادی تصدیقیه بر این قضیه منطبق نمیشود. چون مبادی تصدیقیه عبارت بودند از قضایایی که برای اثبات یک مدعا به کار گرفته میشوند، و الموضوع موجود چنین قضیهای نیست. پس مبادی تصدیقیه نیست.
سئوال: نامفهوم
پاسخ: محمول مثلاً چی؟ فرض کنید میخواهیم ثابت کنیم، مثلاً میخواهیم ثابت کنیم که فاعل مرفوع است (یکی از عوارض ذاتی کلمه است). خب حالا این «الکلمة موجودة» چطور میتواند اثبات کند که فاعل مرفوع است؟
سئوال: نمی گویم اثبات کند، دخالت کند فقط در ثبوت
پاسخ: دخالت کافی نیست، دخالت که قبول داریم. دخالت کافی نیست، باید اثبات کند تا بشود مبادی تصدیقیه. هر دخالتی که مبادی تصدیقیه درست نمیکند. علم به وجود موضوع دخالت دارد در بحث، همانطور که لازمه باید انجام بشود. ولی این دخالتش به نحو این است که میتواند مبحثی را اثبات کند (مدعا را اثبات کند)؟ نه. چون چنین دخالتی ندارد مبدأ تصدیقی [نیست]. مبدأ تصدیقی عبارت است از قضیهای که چنین دخالتی داشته باشد. نه اصلاً دخالت داشته باشد، شما ثابت میکنید که الموضوع موجود دخالت دارد ولی آن کافی نیست.
سئوال: یعنی به تنهایی نتواند ثابت کند، آن جزء مبادی تصدیقیه نیست؟
پاسخ: به تنهایی نتواند ثابت کند، ممکن است جزء مبادی تصدیقیه بشود به شرطی که این مبدأ با مبدأ دیگر ضمیمه بشود بتواند اثبات کند. این با یکی دیگر ضمیمه بشود اثبات کند. لزومی ندارد یک قضیه به تنهایی مدعا را ثابت کند. هیچ وقت یک قضیه اثبات نمیکند. این یک قضیه با قضیه دیگر ضمیمه میشود، مجموعاً یک قیاس تشکیل میدهند، میتواند اثبات کند. ولی بالاخره باید در مسیر اثبات واقع بشود تا بشود مبدأ تصدیقی. الموضوع موجود در مسیر اثبات واقع نمی شود. اصلا در هیچ مقدمه ای قرار نمی گیرد. نه صغری قرار می گیرد و نه کبری. بنابراین مبداء تصدیقی نیست.
سئوال: تنها علم که متصدی بیان وجود هست فلسفه است، پس همه ی مسائل علوم بر می گردد می شود مسائل فلسفه و از آن طرف می گوید موضوع فلسفه وجود است که من حیث هی وجود غیر ان تزید طبیعیا أو ریاضیا، چگونه این ها جمع می شود؟
پاسخ: این را دیروز من اشاره کردم که همه مسائل لازم نیست که وجودشان، موضوعشان همان موضوع علم باشد. مصادیق آن موضوع را میتوانید شما بیاورید. شما اگر ثابت کردید که جسم موجود است، بعد دیگر بدن انسان لازم نیست مستقلاً اثبات بشود که موجود است، چون این جزو افراد جسم است، قهراً وجودش ثابت شده. دیگر یک مسئله جدیدی لازم [نیست] تشکیل بدهی. و همچنین به بقیه چیزهایی که جسم [است]. یا اگر ثابت کردیم که مقدار موجود است (مقدار متصل و منفصل)، حالا در یک مبحث ریاضی فرض کنید که یک عدد خاصی موضوع قرار گرفته، لازم نیست اثبات کنید که آن عدد خاص موجود است. این خصوصیات را دیگر لازم نیست بحث بشود. شما کلی را که اثبات کردید کافی است. تمام موضوعات علوم را فلسفه اثبات میکند. میگوید موجودهای خارجی داریم، پس اگر یک امر خارجی بخواهد موضوع بشود اثبات شده. موجودات ذهنی داریم، موجودات اعتباری داریم؛ همه اینها را درست میکند. پس هر کدام از چنین موجوداتی را شما بخواهید موضوع علم قرار بدهید، بالاخره در فلسفه اثبات شده. درست شد؟ بنابراین ما در فلسفه علمهای مفصلی لازم نداریم. همه اینها بحث میشوند بدون اینکه [شبهه ای پیش بیاید].
سئوال: الان موضوع خود فلسفه چیست؟ در حالی که ما در هر علمی از محمولات ذاتی خود موضوع [بحث میکنیم]. الجسم موجود آیا الجسم موجود این از عوارض ذاتی موجود به [ما هو] موجود [است]؟ بعد از اینکه طبیعی شده و جسم شده ما داریم از عوارضش بحث می کنیم
پاسخ: وجود هر موجودی به لحاظ خارج، به لحاظ تفکیکی که ما میکنیم از عوارض ذاتی همان موجود [است]. جسم بما هو موجود موجود است، نه به ما هو طبیعی موجود باشد. مقدار هم به لحاظ ذاتش موجود است، نه به لحاظ اینکه مقدار شده موجود است. این طور نیست که شما این شیء را قید بهش زدید، و وجود را بر آن بار می کنید، وجود بر ذاتش بار است چه این قید را داشته باشد چه آن قید را داشته باشد. چه هیچکدام را نداشته باشد.
سئوال: نامفهوم
پاسخ: این هم جسم است، بحث جدا نمیشود، این همان مطلب اولی است که عرض کردم. ایشان دارد به یک مطلبی اشاره میکند که اصلاً جزو بحث ما نیست. در جای خودش گفته شده که ما باید از عوارض وجود در فلسفه بحث کنیم (از عوارض خود وجود) یا از عوارض موجود؛ نه عوارض موجودی که طبیعی شده است (یعنی جسم)، نه عوارض موجودی که ریاضی شده است (یعنی مقدار). یعنی موجود را قید نزنیم و عوارض مقید را بحث نکنیم. عوارض خود موجود باید بحث بشود در فلسفه. در فلسفه باید از عوارض خود موجود بحث بشود، نه موجودی که طبیعی شده و نه موجودی که ریاضی شده. ایشان می فرماید جسم موجودی است که طبیعی شده، مقدار موجودی است که ریاضی شده. در فلسفه از موجود به [ما هو] موجود بحث میکنیم. اما حالا دارید از موجود [بما هو طبیعی] (که جسم است) یا از موجود بما هو ریاضی (که مقدار [است]) بحث میکنید. اشکال ایشان این است که ربطی به بحث ما ندارد ولی چون فرمودند من عرض میکنم.
عرض میکنم که ما در جسم که بحث میکنیم به لحاظ موجودیتش داریم بحث میکنیم، لذا میگوید موجود. از جسم اگر بحث کردیم به لحاظ اینکه جسم [است] (به لحاظ اینکه مثلاً فرض کنید که حرکت دورانی دارد یا حرکت مستقیم دارد، امثال اینطور مباحث) بله این به لحاظ موجودیتش نیست، به لحاظ جسمیت [است]، این مسائل طبیعی [است] و جا ندارد در فلسفه بحث کنیم. اگر بخواهم از این موجود (یعنی این [جسم]) به ما اینکه جسم است بحث کنم باید بروم در طبیعی. اما به ما اینکه موجود است بحث کنم الهیات بحث [میشود]. جواب ایشان این است که از جسم [بما هو] موجود بحث میکنیم در فلسفه، نه به ما هو طبیعی و به ما هو جسم. از مقدار هم به [ما هو] موجود بحث میکنیم، نه به ما هو مقدار و ریاضی. پس اشکال بر فلسفه وارد نیست. اشکال ربطی به بحث ندارد اما چون اشکال خوبی است جواب دادم.
« وإنّما لم يجعلوا التصديق بهليّة البسيطة أيضاً من المبادئ » (چرا تصدیق به هلیت بسیطه موضوع را از مبادی قرار ندادند، گفتند جزو مسائل [است]؟ ببینید این عبارت را ایشان بعد از وأمّا تصوّر ذات الموضوع; فهو من المبادئ التصوريّة للعلم بعد از این عبارت آمده گفته وإنّما لم يجعلوا التصديق بهليّة البسيطة أيضاً من المبادئ. چون در عبارت قبلی مبادی تصوریه را ذکر کرده، آدم گمان میکند که در این عبارت بعدی هم مبادی تصوریه را اراده کرده، چون پشت سر او ذکر شده. و این درست نیست، چون از مبادی ایشان مبادی تصوریه را اراده نکرده، ولو کلام و سیاق کلام این را به ما میفهماند که مبادی تصوری اراده شده، ولی ایشان مبادی تصوری اراده نکرده بلکه مبادی [تصدیقی را اراده] کرده. لذا خودش تفسیر میکند تا اشتباه پیش نیاید، کسی فکر نکند که مبادی منظور مبادی تصوری است. تفسیر در اینجا لازم [است].و ایشان این کار را انجام داده است.
سئوال: نامفهوم
پاسخ: خوب باشد تصدیق، ممکن است جزو مبادی، شخصیت، بالاخره یک وقتی ابهام برش داشته باشد فکر کند جزو مبادی تصوری [است]. البته درست میفرمایید واژه تصدیق کمک میکند به اینکه ما مبادی را حمل بر مبادی تصدیقیه [کنیم]، نه تصوریه چون در تصوریه تصدیق [نیست].
سئوال: ایضا آورده
پاسخ: چون ایضاً آورده اشتباه پیش میآید. ناچار است که ایشان [توضیح دهد]).
«أعني: المبادئ التصديقيّة للعلم»
هلیت بسیطه موضوع جزو مبادی تصدیقی علم نیست. چرا جزو مبادی تصدیقی علم قرار داده نشده؟ « لأنّ المراد من المبادئ التصديقيّة، المقدّمات الّتي يتألّف منها قياسات العلم » (زیرا مراد از مبادی تصدیقی مقدماتی است که يتألّف منها قياسات العلم) (و این تعریفی که برای مبادی تصدیقیه داشتیم) (بر هلیت بسیطه موضوع تطبیق نمیکند). پس بحث در هلیت بسیطه موضوع را نمیشود بحث در مبادی تصدیقی قرار داد.
گفتیم هلیت [بسیطه] موضوع جزو مسائل است، سؤال میکنند که چرا هلیت مرکبه یک موضوع جزو مسائل نیست؟ آخه ما گفتیم هلیت مرکبه هر موضوعی را باید قبل از ورود در مسائل مطرح کنند (یعنی جزء مسائل نیست، باید قبل از ورود در علم، قبل از ورود در مسائل باید هلیت مرکبه مطرح بشود پس هلیت مرکبه جزو مسائل نیست ولی هلیت [بسیطه] جزو مسائل است منتها نه مسائل خود این علم بلکه مسائل یک علم دیگر). حالا سائل سؤال میکند چرا هلیت مرکبه جزو مسائل قرار [ندادید]؟ هلیت [بسیطه] جزو مسائل قرار دادی چرا هلیت مرکبه را جزو مسائل قرار ندادی؟ جوابی که ایشان میدهد این است که هلیت مرکب که همان موضوعیت موضوع باشد، در واقع میشود گفت ثمره علم است و مؤخر از تمام مسائل علم [است]. لذا نمیتواند جزو مسائل باشد، یعنی در درون علم نباید مطرح بشود. بعد از تمام شدن علم باید مطرح بشود. چرا؟ چون که شخص وقتی متوجه میشود که در این علم از عوارض ذاتی این شیء بحث میشود که کل علم [را] خوانده باشد. آنوقت متوجه میشود که تمام مسائل علم در اطراف عوارض ذاتی این شیء بحث میکردند آن وقت تصدیق میکند به طور تفصیل که موضوع علم این است. پس تصدیق به موضوعیت موضوع (که هلیت مرکب موضوع [است]) بعد از تمام شدن علم پیدا میشود. و چیزی که بعد از تمام شدن علم پیدا میشود نمیتواند جزو مسائل علم باشد. مسائل در درون علم است نه ما بعد علم. در حالی که ما میبینیم تصدیق به موضوعیت موضوع (یعنی تصدیق به هلیت مرکب موضوع) ما بعد علم [است]. چیزی که ما بعد علم است جزو مسائل [نیست].
بعد اشکال پیش میآید که اگر ما بعد علم است چرا شما گفتید قبل از علم باید بحث بشود؟ چرا ماقبل علم قرارش [دادید]؟ ایشان جواب میدهد ماقبل علم اجمالاً، ما بعد علم تفصیلاً. هر دو بحث میشود. هم قبل از علم باید موضوعیت موضوع بیان بشود (منتها یک بیان اجمالی و تصدیق بشود)، هم بعد العلم باید تصدیق بشود (تصدیق تفصیلی). یعنی شخص در ابتدایی که میخواهد وارد مسئله حساب بشود مثلاً بهش میگویند عدد موضوع علم حساب [است]. موضوع علم حساب معنایش این است که یعنی ما در حساب از عوارض ذاتی عدد بحث میکنیم. این را بهش میگویند به طور مجمل این را [میپذیرد]. بعد وارد علم حساب میشود، هر مسئلهای را که میخواند میبیند درباره عدد بحث میکند. آخر سر یقین میکند که بله درست است، حساب (درباره عدد) بحث میکند. آخر سر این موضوعیت موضوع را تصدیق میکند، تصدیق تفصیلی میکند. یعنی بعد کاملاً متوجه میشود، آن حالت اجمال تبدیل میشود به حالت تفصیل. بنابراین ما نمیتوانیم هلیت مرکبه موضوع را جزو علم قرار بدهیم، بلکه باید یا مقدم علم قرار بدهیم اگر اجمالش منظور باشد، یا مؤخر از علم اگر تفصیل [منظور باشد]. بالاخره جزو علم نیست، یعنی جزو مسائل نیست.
«و إنما لم یجعلوا هلیته المرکبة» (هلیت مرکبه موضوع را، که تصدیقی به موضوعیت موضوع است) « من الأجزاء » (اجزا یعنی از اجزای علم قرار ندادند) «لأنه» (یعنی این تصدیق) «إنما یتحقق بعد کمال العلم» (بعد از علم تمام شد این تصدیق به وجود میآید. جزو علم نیست، در درون علم این تصدیق حاصل نمیشود. بعد از تمام شدن علم حاصل میشود، چون ما باید بفهمیم که همه مسائل علم عوارض ذاتی این شیءاند تا بفهمیم که این شیء موضوع [است]. اگر احتمال بدهیم یکی از مسائل عوارض ذاتی نیستند نمیتوانیم این را موضوع بگیریم. پس باید همه مسائل را بخوانیم و همه را هم بفهمیم که جزو عوارض ذاتی این شیءاند تا تصدیق کنیم به موضوعیت این موضوع و تصدیق کنیم به اینکه این علم در تمام مسائل درباره این موضوع بحث میکند. این تصدیق توقف دارد بر اینکه علم تمام بشود و همه مسائلش خوانده بشود).
« فهو بثمراته أشبه منه بأجزائه » (یعنی این تصدیق به هلیت مرکبه و تصدیق به موضوعیت موضوع به ثمرات علم شبیهتر [است] از همین تصدیق به اجزا علم. یعنی اگر ما او را ثمره علم قرار بدهیم دقیقتر حرف زدیم تا اینکه او را مسئله علم قرار بدهیم. ممکن است کسی بگوید جزو مسائل است ولی دقیق نگفته. اگر بگوید ثمره است دقیق گفته، چون مسئله در درون علم است ولی ثمره بعد از تمام شدن علم است و این تصدیق بعد از تمام شدن علم [حاصل میشود]. پس این به ثمره بودن شبیهتر است تا به مسئله بودن).
سئوال: نامفهوم
پاسخ: شما در مسائل اصل موضوعی را قبول میکنید بعد از قبول آن اصل موضوعی به آنچه که مفاد مسائل یقین پیدا میکنید یا نه تصدیق یقینی پیدا می کنید.
سئوال: تصدیق تفصیلی نمی شود پیدا کرد
پاسخ: چرا تصدیق تفصیلی هم پیدا میکنید به خود آن مسئله تصدیق تفصیلی پیدا میکنید به شرطی که اصل موضوع را قبول کنید. نمیخواهم بگویم به اصل موضوع تصدیق تفصیلی دارید، به اصل موضوع تصدیق تفصیلی ندارید، ولی اصل موضوعی را که تصدیق اجمالی پیدا کردید آن را میآورید در مسئله مورد استفاده قرار میدهید به مدعایی که در مسئله شده تصدیق تفصیلی پیدا می کنید. فرق بین اصل موضوعی و مدعایی که این اصل موضوعی دارد اثباتش میکند. شما اصل موضوعی را میپذیرید بعد مدعایی را با این اصل موضوعی اثبات میکنید به آن مدعا یقین تفصیلی پیدا میکنید و این مهم است. اصل موضوعی که مسئله ما نبوده، مسئله ما یک چیزی بوده که این اصل موضوعی در آن دخالت کرده، با فرض اینکه ما اصل موضوعی را قبول کردیم مسئلهای که این اصل موضوع درش دخالت کرده برای ما تصدیق یقینی درست کرده. همین کافی است ما میگوییم مسئله باید به تصدیق یقینی تصدیق شود. موضوعیت موضوع به تصدیق یقینی تصدیق نمیشود مگر آخر سر. ولی مسائل تماماً به تصدیق یقینی تصدیق میشوند، حتی مسائلی که از اصل موضوعی استفاده [میکنند]. خود اصل موضوعی به تصدیق یقینی تصدیق نشده، ولی بعد از اینکه فرض کردیم قبولش را، مسئلهای که با این اصل موضوعی اثبات کردیم به تصدیق یقینی تفسیر شده. پس تمام مسائل (چه آنهایی که از اصل موضوعی استفاده میکنند، چه آنهایی که از اصل موضوعی استفاده نمیکنند) همهشان به تصدیق یقینی اثبات میشوند. اما موضوعیت موضوع به تصدیق یقینی در وسط علم [اثبات نمیشود]. بنابراین باید تصدیق به موضوع را (به موضوعیت موضوع را) جزو مسائل نگرفت. جزء ثمرات گرفت.
سئوال: نامفهوم
پاسخ: مبادی (البته مبادی بودن را قبلاً رد کردیم ما. مبادی بودن نه مبادی تصدیقی است نه مبادی تصوری است، این را قبلاً توضیح دادیم. حالا چیزی که باقی مانده مسئله بودنش است. مسئله بودنش را هم داریم رد می کنیم، عیبی ندارد اگر از اول میگفتیم جزو علم نیست، نه مسئله است نه مبادی تصوریه است نه مبادی تصدیقیه است ولی بیان کردیم که مبادی تصوری تصدیقی نیست. پس حالا بیان می کنیم جزء مسائل هم نیست عیبی ندارد بفرمایید جزو مبادی هم نیست، نه مسئله است نه مبادی تصوریه است نه مبادی تصدیقیه بلکه ثمره است چون چیزی که ثمره باشد دیگر مبادی هم نیست. مبادی مقدمه [است]، مقدم [است]. حالا یا مقدمه در اصل علم یا مقدمه است در مسائل. آنی که آخر آخر علم میآید آن دیگر نه مبادی است نه مسائل، آن دیگر باید ثمره باشد. اجزا هم عبارت بگیرید از اعم من المسائل و المبادی اشکال ندارد. عبارت از مسائل هم بگیرید اشکال ندارد).
« مثلاً، إذا قلنا: العدد موضوع علم الحساب » (لأنّه دلیل برای موضوع علم الحساب. چرا موضوع علم حساب است؟ هنوز مقول قول است. العدد تا یک خط مقول قول است. اذا قلنا اگر اینچنین بگوییم که عدد موضوع علم حساب است. به چه دلیل موضوع حساب [است]؟) « لأنّه إنّما ينظر في أعراضه » (یعنی اعراض عدد) «الذاتیة» (در اعراض ذاتی عدد بحث میکند. پس باید موضوع علم حساب باشد. اذا قلنا عدد موضوع علم حساب است چون این حساب در اعراض ذاتی عدد بحث میکند) « لم يتحقق ذلك » (اگر چنین چیزی بگوییم لم یتحقق ذلک، این گفته ما تحقیق نمیشود، اثبات نمیشود) « إلاّ بعد الإحاطة بعلم الحساب » (مگر اینکه ما احاطه به علم حساب پیدا کنیم، تمام مسائل علم حساب را بخوانیم و بفهمیم که تمام مسائل در عوارض ذاتی این عدد بحث میکنند).
« فكان التّصديق بالموضوعيّة إجمالاً من سوابق العلم وتحقيقاً من لواحقه »
(تصدیق به موضوعیت موضوع تصدیق اجمالی از سوابق علم [است]، یعنی قبل از ورود در مباحث علم این تصدیق باید حاصل [شود]. و تحقیقاً یعنی تصدیق تحقیقی از لواحق علمی [است]، یعنی بعد از اینکه علم تمام شد این تصدیق اجمالی تحقیقی میشود. یعنی ما قبل از اینکه وارد علم بشویم تصدیق اجمالی داریم به اینکه این شیء موضوع علم است، بعد از اینکه همه مسائل خواندیم و دیدیم که در عوارض ذاتی همین شیء بحث میکنند متوجه میشویم که همینی که ما بالاجمال تصدیق کردیم به موضوعیتش واقعاً موضوع علم است، تصدیق تحقیقی پیدا میکنیم).
« وأمّا تصوّر مفهوم الموضوع »[8] (از خارج گفتم دیگر دوباره فردا تکرارش نکنم. اما تصور مفهوم موضوع یعنی الموضوع مفهوم موضوع چیه؟ یعنی اینکه ما باید موضوع کل علم را تعریف کنید به تصور بدهیم. این میفرماید جزو مسائل منطق است. اینطور نیست که در هر علمی واجب باشد ابتدای علم بیاید. اما تصور مفهوم موضوع این است: موضوع عبارت است از ما یبحث فی العلم عن عوارضه الذاتیة[9] که در جلسه سابق و اسبق این مطلب مطرح [شد] که موضوع عبارت است از هر چیزی که در هر علمی از عوارض ذاتی آن چیز بحث میشود. این مفهوم (تصور مفهوم) لازم نیست در هر علمی مقدمه بر مسائل مطرح بشود)
« فإنّما هو في صناعة البرهان من المنطق »[10] (یکی از بخشهای منطقی که در صنعت برهان ذکر میشود. که در برهان در منطق مباحث مختلفی داریم، یکی صناعات خمس است. در صناعات خمس یک صنعت، صنعت برهان [است]. در صنعت برهان بحث میکنند که مراد از موضوع چیست، تصور مفهوم موضوع را برای ما میآورند. دیگر لازم نیست که ما در هر علمی در ابتدای آن علم بحث کنیم).
بنابراین روشن شد آنی که در ابتدای هر علم واجب است ذکر بشود تصدیق به موضوعیت موضوع است، نه تصدیق به وجود موضوع، نه تصور ذات موضوع، نه تصور مفهوم موضوع. بقیه مباحث إن شاء الله جلسه آینده.