« فهرست دروس
درس شوارق - استاد محمدحسین حشمت‌پور

88/02/14

بسم الله الرحمن الرحیم

مدح از خواجه نصیر و تبیین امتیازات تجرید الاعتقاد/مقدمه /علم کلام

 

موضوع: علم کلام/مقدمه /مدح از خواجه نصیر و تبیین امتیازات تجرید الاعتقاد

 

این متن توسط هوش مصنوعی پیاده‌سازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.

 

مقدمه: جایگاه و اهمیت کتاب «شوارق الالهام»

دعای آغازین و تبیین هدف علم کلام

﴿رَبَّنا افتَح بَینَنا وَ بَینَ قَومِنا بِالحَقِّ وَ أَنتَ خَیرُ الفاتِحینَ﴾[1] سوره اعراف، آیه ۸۹.

مؤلف، کتاب را با این آیه شریفه آغاز می‌کند و دعا می‌نماید که چنان پیش آید که حق از باطل جدا شود. کتابی که برای اثبات و دفاع از حق نوشته می‌شود، باید مبرّای از باطل و مشتمل بر حق باشد تا بتواند مقصودی را که نویسنده در نظر دارد، برآورده سازد.

این کتاب، کتابی در علم کلام است. علم کلام، علمی است که حقانیت اعتقادات را اثبات کرده و از این حقانیت دفاع می‌کند. یعنی هم به اثبات می‌پردازد و هم در مقابل مخالفان استقامت ورزیده و کلام آن‌ها را رد می‌نماید.

بنابراین، وظیفه آن هم اثبات حق است و هم دفاع از حق. شایسته است که در ابتدای چنین کتابی که چنین وظیفه‌ای را بر عهده دارد، دعا شود که: «خدایا، چنان کن که حق از باطل و محق از مبطل تمییز داده شود.»

جایگاه ممتاز مؤلف و کتاب در میان آثار عقلی

پس از حمد و صلات، مؤلف به تعریف از این کتاب می‌پردازد و می‌فرماید که در میان علمای علوم عقلی، خواجه نصیرالدین طوسی درخشندگی خاصی دارد که در بسیاری از علمای سابق و لاحق ایشان یافت نمی‌شود.

همچنین، در میان کتبی که خودِ خواجه نگاشته است، کتاب «تجرید الاعتقاد» درخشندگی فوق‌العاده‌ای داشته و با بقیه کتب ایشان تفاوت دارد. پس، این کتاب تجرید در میان کتب خواجه، کتابی ممتاز است و نویسنده آن نیز در میان حکما، نویسنده‌ای ممتاز به شمار می‌رود.

این دو امتیاز، به این کتاب حالتی خاص بخشیده و شایسته است که برای آن شرح نوشته شود و در میان مردم باقی بماند، چنانکه تاکنون باقی مانده است.

نقش علامه حلی و اهمیت شرح او

مرحوم علامه حلی، اولین شارح این کتاب بوده است. اگر به کتاب «تجرید» به وسیله علامه شرح نوشته نمی‌شد، شارحان بعدی نمی‌توانستند برای آن شرح بنویسند، از بس که کتاب، مُجمَل و فشرده بود. مرحوم علامه نیز هنگامی که می‌خواهد شرح خود را بنویسد، در ابتدا اشاره می‌کند که: «من چون با خواجه ارتباط داشتم و از نزدیک به مبانی ایشان آگاه بودم، برایم امکان داشت که متن ایشان را بفهمم؛ چون می‌دانستم مبنای ایشان چیست، از علمی که به مبنا داشتم، عبارت را تشخیص می‌دادم.» و الا برای ایشان نیز این عبارت‌ها سنگین و معما به حساب می آمد.

پس از آنکه مرحوم علامه شرح خود را نوشت، دیگران نیز به شرح‌نویسی پرداختند. حال، برخی جاها را بیش از مرحوم علامه توضیح دادند، برخی مختصرتر کردند و برخی جاها نیز گمان کردند که شاید توضیح مرحوم علامه کافی یا حتی صحیح نباشد و آن را تغییر دادند.

ارزش علمی و قدر ناشناخته «شوارق الالهام»

نوبت به مرحوم عبدالرزاق لاهیجی رسید. مرحوم لاهیجی بهترین شرح را بر این کتاب نوشت؛ بلکه می‌توان گفت بهترین کتاب کلامی را در میان شیعه به رشته تحریر درآورد. منتها متأسفانه این کتاب شوارق الالهام تمام نشد و قسمت‌های اصلی آن باقی مانده است. و من گمان می‌کنم اگر ایشان موفق به نوشتن مابقی کتاب می‌شد، آن بخش‌های باقی‌مانده را بهتر از صدر کتاب می‌نگاشت.

این کتاب، بسیار کتاب پر محتوایی است و بسیاری از مشکلات موجود در برخی کتب دیگر را حل کرده است. من با اینکه این کتاب، فلسفی نیست، در موارد زیادی به مشکل برخورد می‌کردم، مشکلم را به کمک همین کتاب حل می‌کردم. ما مشکلات فلسفی را نیز به وسیله این کتاب حل می‌کردیم. بسیار کتاب خوبی است، منتها قدر آن در زمان ما و در روزگار ما ناشناخته است و چندان به آن اهمیت داده نمی‌شود.

علل اعراض از کتاب «شوارق الالهام»

گاهی به بهانه اینکه مشتمل بر مطالب ضعیف یا مطالبی است که برخی از آن‌ها ابطال شده‌اند، و گاهی نیز به بهانه اینکه طولانی است، از آن دوری می‌شود. با اینکه هر علمی بالاخره ممکن است ضایعاتی داشته باشد و ما همه کتاب را می‌خوانیم تا به فواید آن برسیم.

بنابراین، هیچ ایرادی ندارد که ما این کتاب را بخوانیم، حتی اگر چند جای آن نیز باطل شده باشد، چشم پوشی می کنیم. کسانی که این کتاب را به درستی می‌خوانند، بعداً متوجه می‌شوند که این کتاب چه گوهری است و چقدر فواید در اختیارشان قرار می‌دهد.

ساختار مقدمه ی کتاب «شوارق الالهام»

مرحوم لاهیجی، پس از مقدماتی، به تمجید از کتاب [تجرید الاعتقاد] مشغول می‌شود. سپس با تعارفاتی می‌فرماید که من در این صنعت [علم کلام]، تبحر لازم را نداشتم — که البته این، تواضع مرحوم لاهیجی است — می‌فرماید با اینکه من تبحر کامل نداشتم، این کتاب را شرح نوشتم. و گذشته از اینکه مدت‌ها در ذهنم بود که این کتاب را شرح بنویسم، برخی از آشنایان نیز تأکید کرده و از من خواستند و بالاخره تصمیم جدّی گرفتم که این کتاب را توضیح دهم. سپس نام آن را «شوارق» گذاشتم و مقدمه‌ای برای آن آوردم. در آن مقدمه، چهار امر لازم را که عبارتند از:

۱. تعریف علم کلام

۲. بیان موضوع

۳. بیان فایده

۴. بیان مرتبه آن

این‌ها مطالبی است که ایشان در این چند صفحه ذکر کرده که من خلاصه آن را عرض کردم.

تفسیر دعای آغازین: «ربنا افتح...»

﴿رَبَّنا افتَح بَینَنا وَ بَینَ قَومِنا بِالحَقِّ وَ أَنتَ خَیرُ الفاتِحینَ﴾[2] [3]

مفسرین، فعل «اِفتَح» را در اینجا به معنای «اُحکُم» حکم کن، قضاوت کن یا «اِکشِفِ الأَمرَ» امر را آشکار کن گرفته‌اند. یعنی بین ما و قوم ما، امر را آشکار کن تا چیزی مخفی نماند و آنچه ما می‌گوییم و آنچه دیگران می‌گویند، هویدا شود تا معلوم گردد که حق کدام است و باطل کدام. «بِالحَقِّ» متعلق به «اِفتَح» است. مفسرین پس از «بِالحَقِّ» نوشته‌اند: «لِیَتَمَیَّزَ المُحِقُّ مِنَ المُبطِلِ»[4] ؛ تا محق از مبطل تمییز داده شود. ﴿وَ أَنتَ خَیرُ الفاتِحینَ﴾[5] [6] یعنی تو بهترین حکم‌کنندگان یا بهترین آشکارکنندگانی هستی که حق را کشف کرده و به ما ارائه داده تا ما نیز حق را از باطل جدا کنیم.

علت حمد و تفسیر آن

پس از بسمله و دعا، وارد حمد می‌شوند. زیرا کتابی که با حمد و بسمله آغاز نشود، طبق روایت، ناتمام می‌ماند؛ به ویژه کتابی به این اهمیت. در ابتدا، ایشان از آیه ۴۳ سوره اعراف به عنوان حمد استفاده می‌کند که عبارت است از: ﴿الحَمدُ لِلّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کُنّا لِنَهتَدِیَ لَولا أَن هَدانا اللهُ﴾[7] .

•مفسرین گفته‌اند «لِهذا» یعنی «لِهذَا المُنَزَّلِ»[8] که منظور، قرآن است.

•برخی نیز گفته‌اند مراد از «لِهذا»، «لِما هذا ثَوابُهُ»[9] است؛ یعنی خداوند ما را به چیزی هدایت کرد که این قرآن، ثواب و نتیجه آن چیز است. آن «چیز» می‌تواند شناخت خداوند یا ایمان باشد که نتیجه آن، دستیابی به قرآن است و یا این کتاب شوارق است.

•در اینجا که مؤلف از این آیه اقتباس می‌کند، می‌خواهد بفهماند که این کتاب [شوارق]، جزای هدایتی است که خداوند نسبت به ما داشته است. خداوند ما را به اموری هدایت کرد که نتیجه و چکیده آن امور، کتابی شد که ما [لاهیجی] نوشتیم.

تحلیل نحوی « لَولا أَن هَدانا اللهُ »:

«لَولا» جواب می‌خواهد. جواب آن به قرینه جمله قبل ﴿وَ ما کُنّا لِنَهتَدِیَ﴾[10] ، محذوف است. پس تقدیر جمله چنین بوده: «لَولا أَن هَدانا اللهُ، ما کُنّا لِنَهتَدِیَ» اگر خداوند ما را هدایت نمی‌کرد، ما هدایت نمی‌شدیم. ﴿وَ ما کُنّا لِنَهتَدِیَ﴾[11] قرینه ی جواب است و دلالت می کند که محذوف چیست

فرق صلاة و سلام

«وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلی مَن لِکَمالِ رِسالَتِهِ اختارَهُ».[12]

معمولاً برای صلاتی که بر پیغمبر ص دارند، سعی می‌کنند بین «صلاة» و «سلام» جمع کنند. این دو با هم فرق دارند، اگرچه از لحاظ معنایی مشترک هستند.

«صلاة»: به درود متصل باطنی و قلبی اشاره دارد که هرگز قطع نمی‌شود. چه مشغول صلوات باشم چه نباشم، چون ایشان را واسطه ی فیض می دانم.

«سلام»: به درود ظاهری، منفصل و موقتی اشاره دارد که با زبان ادا می‌شود.

ما هر دو نوع درود را نسبت به پیغمبر ص داریم: هم درود باطنی متصل و هم درود ظاهری منفصل.

نکات نحوی متن

«...عَلی مَن لِکَمالِ رِسالَتِهِ اختارَهُ»[13] .

ضمیر در «رِسالَتِهِ» را اگر به پیغمبر بازگردانیم — که در کتاب، پس از «رسالته»، «صلی الله علیه و آله و سلم» نوشته شده و پیداست که ضمیر را به پیغمبر بازگردانده است — معنای عبارت این می‌شود: «درود بر کسی که به خاطر آنکه رسول کاملی بود، انتخاب شد».

اما اگر ضمیر «رِسالَتِهِ» را به خداوند بازگردانیم، عبارت این‌گونه معنا می‌شود: «درود بر کسی که خداوند برای به کمال رساندنِ ارسالِ رُسُل، او را انتخاب کرد». یعنی او را مکمل رسالت‌های قبل قرار داد. خداوندی که رسولان را می‌فرستاد، این آخرین رسول را فرستاد تا مکمل گذشتگان باشد، که «کمال» در اینجا به معنای «مکمل» می‌آید. اختیار با ماست.

سئوال دانش پژوه: قرینه ی «و لِخَتمِ نُبُوَّتِهِ»[14] مگر قرینه‌ای نیست که ضمیر به خدا بازگردد؟

پاسخ استاد:. «و لِخَتمِ نُبُوَّتِهِ»[15] قرینه‌ای (که شاید خیلی هم قوی نباشد) است که ضمیر به خدا باز می گردد.

سئوال دانش پژوه: چون آنجا بهتر است به خدا باز‌گردد

پاسخ استاد: بله، آنجا ظاهراً به خدا بازمی‌گردد، یا به قول شما بهتر است [که بازگردد]. آن وقت، این شاهد می‌شود بر اینکه ضمیر «رِسالَتِهِ» نیز به خداوند بازمی‌گردد.

«و لخَتمِ نُبُوَّتِهِ»[16] یعنی خداوند نبی‌هایی را انتخاب می‌کند و این یکی را به عنوان خاتم انتخاب کرده است.

کتاب شما بعد از «رسالته» «صلی الله علیه و سلم» گذاشته است؟

دانش پژوه :بله

صلات بر اوصیاء و ورود به مدح کتاب

«وَ التَّسلیمُ عَلی مَن آثَرَهُ عَلی أُمَّتِهِ لِوَصِیَّتِهِ»[17] .

و سلام بر کسی [حضرت امیر ع] که پیغمبر ص او را بر امت خویش ترجیح داد. ضمیر در «آثَرَهُ» به پیغمبر بازمی‌گردد و ضمیر ظاهر آن به «مَن» که مقصود، حضرت امیر است. او را برای وصیت کردن به او و وصی قرار دادن او، ترجیح داد.

«وَ ارتَضاهُ وَصِیّاً»[18] .

و او را به عنوان وصی پسندید.

«ثُمَّ لِسائِرِ أَوصِیائِهِ»[19] .

سپس [سلام] بر سایر اوصیاء آن پیغمبر که بقیه یازده امام هستند.

«الَّذینَ یَهدونَ بِنورِهِ وَ هُداهُ»[20] .

کسانی که امت را به نوری که پیغمبر ایجاد کرد و هدایتی که پیغمبر بنا نهاد، هدایت می‌کنند؛ یعنی پیرو پیغمبر هستند و راه ایشان را ادامه می‌دهند.

«أَمّا بَعدُ فَیَقولُ العَبدُ الرّاجی و بباب ربّه الملتجي: عَبدُالرَّزاقِ بنِ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ اللّاهیجِیّ تجاوز الله عن سيّئاتهم یَقولُ»[21] .

می‌گوید: «إِنَّهُ کَمَا أَنَّ خاتَمَ المُحَقِّقینَ...»[22]

همان‌طور که خواجه نصیرالدین طوسی در میان حکما درخشش خاصی دارد، «کَذلِکَ کِتابُهُ التَّجریدُ...»[23] . این «کَذلِکَ» که چند خط بعد می‌آید، مقابل آن «کَمَا» است.

نکته‌ای در باب صفحه‌آرایی نسخه چاپی:

مصحح کتاب، «کَذلِکَ» را سرِ خط نوشته است که این امر، ناشی از سلیقه ایشان است و اشکالی ندارد، ولی ظاهراً اگر متصل نوشته می‌شد، ابهامی ایجاد نمی‌گردید. مصحح بر اساس سلیقه خاصی، کلمات را تقطیع کرده و سرِ خط آورده است؛ گاهی برای ایجاد زیبایی یا جلب توجه بیشتر خواننده. مثلاً مبتدا را ذکر کرده و چون مبتدا با توابع آن طولانی شده، خبر را سرِ خط آورده است تا مشخص شود این، خبرِ آن مبتداست و خلط نشود. ولی به نظر می‌رسد گاهی اگر آن خبر، متصل به مبتدا قرار می‌گرفت، ابهام و اشتباه کمتر می‌شد.

مصحح، سلیقه خاصی را در تصحیح این کتاب به کار برده که ما برخی جاها را دستکاری و تغییر می‌دهیم.

دانش پژوه: گاهی در درس می فرمودید که وضع اصطلاح مشکلی ندارد ولی کسی آن را قبول نمی کند

استاد: بله، وضع اصطلاح اشکال ندارد؛ یعنی اگر کسی روش خاصی داشته باشد، هیچ اشکالی ندارد. اما آن روش باید یا در ابتدا تبیین شود یا روشی رایج باشد که دیگران آن را بشناسند. روشی که مصحح در اینجا به کار برده، روش رایجی نیست، لذا ما سعی می‌کنیم خیلی تابع این روش نباشیم، اما در عین حال ایشان را تخطئه نمی‌کنیم؛ بالاخره نظر ایشان این بوده است. اما خوب بود که توضیح می‌داد نظر من چنین است. در بسیاری از جاها، انسان به اشتباه می‌افتد؛ مثلاً مبتدا می‌آید و می‌پرسد خبر کجاست، بعد که به پاراگراف بعدی می‌رود، می‌بیند خبر آنجاست. این امر، طبق سلیقه‌ای بوده، ولی ما سعی می‌کنیم این‌گونه تصحیح نکنیم.

 

ورود به متن مدح خواجه نصیر

«إِنَّهُ کَما أَنَّ خاتَمَ المُحَقِّقینَ أفضل الحكماء والمتكلّمين، سُلطان العالِمين في العالَمين نصير الحقّ والملّة والدّين محمّد بن محمّد الطوسي ـ أعلى الله مقامه في علّيّين ـ قَد کانَ...»[24] .

«قَد کانَ» خبرِ «إِنَّ» است.

«کَما أَنَّ خاتَمَ المُحَقِّقینَ... قَد کانَ مُتَفَرِّداً فِیما بَینَ عُلَماءِ الشَّریعَةِ وَ شُرَکاءِ الصِّناعَةِ»[25] .

همان‌طور که خواجه، در میان علمای شریعت فقها، متکلمین، اهل حدیث و... و شرکای صناعت کسانی که در صناعت کلام یا فلسفه، شریک خواجه بودند، متفرد و بی‌نظیر بود.

«بِتَحقیقٍ قَلَّما سَبَقَهُ فیهِ أَحَدٌ مِنَ السّابِقینَ»[26] .

متفرد بود به تحقیقی که کم اتفاق می‌افتد که یکی از پیشینیان، در آن تحقیق، بر خواجه سبقت گرفته باشد. یعنی تحقیقات خواجه، جلوتر و بالاتر از تحقیقات دیگران است.

«وَ تَدقیقٍ لَم یَتَّفِق مِثلُهُ لِواحِدٍ مِنَ اللّاحِقینَ»[27] .

و متفرد بود به تدقیقی با دقت سخن گفتن و فکر کردن که مانند آن برای هیچ‌یک از پسینیان (کسانی که پس از خواجه تا زمان مرحوم لاهیجی آمده‌اند) اتفاق نیفتاده است.

مدح کتاب تجرید الاعتقاد

خب، همان‌طور که خاتم المحققین، متفرد بود در بین علما به چنین تحقیقی و تدقیقی، «کَذلِکَ کِتابُهُ التَّجریدُ مِن مُصَنَّفاتِهِ...»[28] ، کتاب تجرید ایشان نیز در میان مصنفاتشان ممتاز است.

«مُمتَازٌ مِن بَینِ الکُتُبِ المُصَنَّفَةِ فِی الفَنِّ بِأَشیاءَ قَد خَلَت عَنها مُصَنَّفاتُ الأَوَّلینَ»[29] .

این کتاب، در میان کتبی که در فن کلام تصنیف شده، به واسطه امتیازاتی ممتاز است که نوشته‌های علمای گذشته از آن امتیازات خالی بوده است. باشیاء متعلق به ممتاز است.

«وَ لَم یحتَوِ بما یُدانِیها صَحائِفُ الآخَرینَ»[30] .

«صَحائِفُ الآخَرینَ» فاعل «لَم یحتَوِ» است. یعنی صحیفه ‌های دیگران یا صحبفه هایی که کسانی که متأخر از خواجه هستند نیز مشتمل بر چیزی که به [پایگاه رفیع] آن [کتاب تجرید] نزدیک شود، نبوده‌اند.

دانش پژوه: یکی را «الآخِرینَ» و دیگری را «الآخَرینَ» بخوانیم؟

استاد: بله،«الآخِرینَ» نیز بخوانید، عیبی ندارد. شاید بهتر باشد که در مقابل «الأَوَّلینَ» قرار گیرد. «وَ لَم یحتَوِ صَحائِفُ الآخَرینَ بما یُدانِیها». «صَحائِفُ الآخَرینَ»[31] ، فاعل «لَم یحتَوِ» است. یعنی کتب دیگران یا کتب متأخرین از خواجه، مشتمل نیست «بما یُدانِیها»[32] ، یعنی بر مطالبی که بتوانند به مطالب کتاب خواجه نزدیک شوند «بما یُدانِیها»[33] یعنی «ما یَقرُبُ مِنها». یعنی حتی کتب لاحقین نیز نتوانسته‌اند به نوشته‌های خواجه نزدیک شوند، تا چه رسد به آنکه بهتر از خواجه کتاب بنویسند.

تبیین امتیازات کتاب تجرید الاعتقاد

خب، آن چیزهایی که «خَلَت عَنها مُصَنَّفاتُ الأَوَّلینَ وَ لَم یحتَوِ صَحائِفُ الآخَرینَ بما یُدانِیها». «صَحائِفُ الآخَرینَ »[34] چه هستند؟ ایشان شروع به بیان آن‌ها می‌کند:

۱. «مِن جودَةِ تَََََََََََََََََََََََََََََََرتیبٍ لِلمَسائِلِ»[35] :

خواجه، مسائل را به خوبی ترتیب داده است. از آنجا که ایشان ریاضی‌دان بوده و ذهن او با ریاضی عادت کرده بود — و در ریاضی، وظیفه این است که مطالب مقدماتی ابتدا و آنچه متوقف بر آن‌هاست، بعداً خوانده شود — نظم باید کاملاً رعایت گردد. ذهن مرحوم خواجه، ریاضی بوده و لذا در این کتاب نیز سعی کرده که مسائل را به گونه‌ای ترتیب دهد که مقدمات، قبل از نتایج باشند و شخص با خواندن مقدمات، زمینه برای فهم نتیجه برایش فراهم شود.

۲. «وَ وجازة تََََََََََََََََََََََََََََََقریرٍ لِلدَّلائِلِ»[36] :

«تقریر» یعنی تبیین و «ایجاز» یعنی کوتاهی و در عین حال، بلیغ بودن و رساندن مطلب. این کتاب، مشتمل است بر کوتاهی در تبیین دلایل. یعنی خواجه، دلایل را کوتاه و در عین حال، گویا بیان کرده است.

۳. «وَ غایَةِ تَجریدٍ لِلعَقائِدِ»[37] :

این کتاب، مشتمل است بر نهایتِ تجریدِ عقاید. یعنی عقاید را از زوائد، تجرید و پاک کرده است؛ به طوری که عقایدی که در این کتاب مطرح می‌شوند، هیچ زائده‌ای همراه خود ندارند.

۴. «وَ نِهایَةِ تَهذیبٍ لِلأُصولِ عَنِ الزَّوائِدِ»[38] :

«عَنِ الزَّوائِدِ» متعلق به «تَهذیب» است. «اصول» یعنی قواعد و مبانی. خواجه، قواعد و مبانی این کتاب را از زوائد، تهذیب کرده و به عنوان یک قاعده مختصر ولی گویا ارائه داده است.

۵. «وَ ضَبطِ ضَابِطَ لِأَوائِدِ الفَوائِدِ»[39] :

این کتاب مشتمل است بر ضبطی که آن ضبط، «ضابط» است، یعنی حفظ می‌کند. «أوابد» جمع «آبد» به معنای جانور وحشی است که ما آن را به «فراری» معنا می‌کنیم.

 

دانش پژوه: اینجا «اوائد» نوشته، در حاشیه نیز نوشته که «جمع «اود» و هو الثقل ای الفوائد الثقیله الذی قل من یحملها لاجل ثقلها»[40] ؟

استاد: بله، اگر کتاب شما «أوائد» دارد، یعنی سنگین، یعنی فوائد سنگین. «أوابد» را عرض کردم، به جانور وحشی می‌گویند که ما آن را به «فراری» تفسیر می‌کنیم. فوائدی که فراری هستند؛ یعنی خیلی جاها پیدا نمی‌شوند. فوائدی نیز هستند که در هر کتابی می‌توان پیدایشان کرد، اما فوائدی که در این کتاب هست، مانند جانور وحشی می‌ماند؛ یعنی کمباب هستند و هر جایی به دست نمی‌آید.

«وَ ضَبطِ ضابِطٍ لِأَوابِدِ الفَوائِدِ»[41] .

من این را با تنوین خواندم، یعنی ضبطی که واقعاً می‌توان به آن «ضابط» گفت. اما اگر به صورت اضافه نیز خوانده شود «ضَبطِ ضابِطَ لِأَوابِدِ الفَوائِدِ»[42] ، نیز خوب است؛ یعنی کتاب، قواعدی را ضبط کرده که آن قواعد، خود حافظِ فوائدِ فراری هستند.

۶. «وَ رَبطٍ رابِطٍ لِشَوارِدِ العَوائِدِ»[43] :

من باز این را با تنوین می‌خوانم، یعنی با یک بستنِ نیرومند، «شَوارِدِ العَوائِدِ» را بسته است. «شوارد» نیز به همان معنای فراری و گریزپا است. یعنی فواید فراری را با یک ربطِ رابطی بسته است تا دیگر فرار نکنند و همه در این کتاب جلوه داده شوند.

۷. «مَعَ إشاراتٍ هادِیَةٍ إِلَی الحَقائِقِ»[44] :

این کتاب، مشتمل بر اشاراتی است که آن اشارات، انسان را به حقایق هدایت می‌کند.

۸. «وَ تَنبیهاتٍ مُنَبِّهَةٍ عَلَی الدَّقائِقِ»[45] :

و در این کتاب، تنبیهاتی است که آن تنبیهات، «مُنَبِّه» بر دقائق هستند؛ یعنی انسان را بر دقائق آگاه می‌کنند.

۹. «وَ لَوامِعَ کاشِفَةٍ عَنِ المَقاصِدِ»[46] :

و مشتمل است بر «لوامع»، یعنی روشنگرهایی که کاشف از مقاصد هستند.

۱۰. «وَ تََلویحاتٍ لائِحَةٍ لِلمَواقِفِ وَ المَراصِدِ»[47] :

عطف بر اشارات است.و مشتمل است بر «تلویحات». «تلویح»، اشاره از دور را می‌گویند. یعنی اشارات دوری که «لائح» هستند، یعنی آشکارکننده‌اند. این کتاب، تلویحات آشکارکننده‌ای دارد به «مواقف» ایستگاه‌ها و «مراصد» کمینگاه‌ها.

ادامه ی تبیین امتیازات کتاب تجرید الاعتقاد

۱۱. «وَ کُنوزِ تَحقیقاتٍ تُشیرُ إِلَی المَطالِبِ العالِیَةِ»[48] :

گنج‌هایی از تحقیقات در این کتاب هست. می‌توان «کنوز» را مضاف معمولی گرفت، یا از باب اضافه صفت به موصوف، یعنی تحقیقاتی که صفتِ گنج بودن را دارند؛ یعنی مخفی هستند و کسی باید آن‌ها را استخراج کند.

۱۲. «وَ رُموزِ تَدقیقاتٍ تُنبِئُ عَن مُلَخَّصِ الحِکمَةِ المُتَعالِیَةِ»[49] :

«رموز تدقیقات» نیز مانند «کنوز تحقیقات» است. یا رموز دقیقی که خبر می‌دهند از ملخص حکمت متعالیه؛ اگر از قبیل اضافه صفت به موصوف در نظر بگیرید یا تدقیقاتی که رمزمانند و معماگونه هستند.

۱۳. «بِعِباراتٍ علیَ طَلائِعُ أَسرارِ المَطالِبِ»[50] :

این کتاب مشتمل است بر عباراتی که آن عبارات، آگاه کننده ی به اسرارِ مطالب هستند.

۱۴. «کَأَنَّها تَنزیلٌ»[51] :

یعنی عبارات را چنان زیبا آورده که انسان حس می‌کند مانند تنزیل و وحی است.

۱۵. «وَ أَلفاظٍ هِیَ مَطالِعُ أَنوارِ التَّحصیلِ»[52] :

«مطالع» جمع «مَطلَع» به معنای محل طلوع است. الفاظی آورده که آن الفاظ، محل طلوع انوارِ تحصیل هستند. «انوار» در اینجا به معنای معانی است. یعنی معانی، از این الفاظ طلوع می‌کنند.

۱۶. «وَ تَقریراتٍ یَظهَرُ مِن مُجمَلِها تَفصیلُ المُفَصَّلِ»[53] :

و مشتمل است بر تقریرات و تبییناتی که از بخش مجمل و فشرده آن، تفصیلِ یک کتاب مفصل آشکار می‌شود. یعنی با اینکه مجمل است، اما حق مطلب را مانند یک کتاب مفصل ادا کرده است.

۱۷. «وَ تَعبیراتٍ مَن فازَ بِمَغزاها فازَ بِنَقدِ المُحَصَّلِ»[54] :

تعبیراتی در این کتاب هست که هر کس به «مغزاها» یعنی مراد و مقصود آن‌ها دست یابد، به «نَقدِ المُحَصَّل» مالِ به دست آمده دست یافته است. البته «نقد» در معنای ظاهری، مال و پول است، اما در معنای باطنی، به معنویات و علوم اشاره دارد.

نکته‌ای در باب «براعت استهلال»:

رایج بوده که نویسندگان قدیم، در ضمن کلام خود به نام کتب یا اصطلاحات علمی دیگر اشاره می‌کردند که به این صنعت، «براعت استهلال» می‌گفتند. بعید نیست که در اینجا نیز، با ذکر کلماتی چون «مُفَصَّل» و «مُحَصَّل»، به کتب کلامی اشاره شده باشد. «المُحَصَّل»، کتاب کلامی فخر رازی است و «نَقدُ المُحَصَّل»، کتابی است که خودِ خواجه نصیر در نقد آن نوشته است وتلخیص الملخص هم نامیده می شود.

جمع‌بندی نهایی در مدح کتاب

«وَ بِالجُملَةِ فَذلِکَ الکِتابُ مَعَ ما لَهُ مِنَ الشَّأنِ أَجَلُّ مِن أَن یَصدُرَ إِلّا عَن مِثلِ هَذَا المُحَقِّقِ العَظیمِ الشَّأنِ»[55] .

این کتاب، با شأنی که دارد، برتر از آن است که از کسی جز مثلِ این محقق عظیم‌الشأن صادر شود. یعنی چنین کتاب مهمی را، باید چنین نویسنده مهمی بنگارد.

«کَما قیلَ...»[56] .

همان‌طور که گفته شده است...

 


logo