97/02/22
بسم الله الرحمن الرحیم
جهان شناس بودن رئیس اول و انتساب تدبیر به خدا/وظایف و خصوصیات رئیس اول /وظایف علم مدنی
موضوع: وظایف علم مدنی/وظایف و خصوصیات رئیس اول /جهان شناس بودن رئیس اول و انتساب تدبیر به خدا
این متن توسط هوش مصنوعی پیادهسازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.
کتاب السیاسة المدنیة، صفحه ۳۰۶، سطر اول، شماره 27
ثمّ لا يزال هكذا يرتقي في التعريف إلى أن ينتهي إلى الإله جلّ ثناؤه[1]
تکمیل وظایف علم مدنی: از شناخت روحانیون تا کیفیت نزول وحی
۱. سیر صعودی معرفت در علم مدنی: از نفس تا اِلَه
بحث ما در وظایف علم مدنی بود. گفتیم که علم مدنی باید اموری را بیان کند. همینطور ذکر کردیم تا رسیدیم به روحانیون که بحثمان در جلسه گذشته تمام شد. حال میخواهیم ادامه بدهیم.
روحانیون همان موجودات نفسی و بالاتر از آنها، موجودات عقلی هستند. در میان موجودات عقلی هم مراتب و درجات وجود دارد. علم مدنی باید همه اینها را تعریف کند تا به اِلَه برسد. این، اول بحث امروز ماست.
البته خودِ علم مدنی وظیفهاش این نیست؛ چون با علم نظری مرتبط است، اینها را از علم نظری میگیرد. در واقع، علم نظری است که این تعریفات را انجام میدهد. وقتی [علم مدنی] به اِلَه رسید، شروع میکند به تقلید کردن از خداوند؛ یعنی بیان میشود که خدا چگونه به رئیس اول این مدینهها وحی کرده است.
نقش رئیس اول نبی در تدبیر مدینه
از اینجا پیداست که رئیس اول باید کسی باشد که مورد وحی قرار بگیرد؛ یعنی باید نبی باشد.
بعد، وظیفه رئیس اول بیان میشود که ایشان وحی را میگیرد و با همین وحی، مدینه یا امت را تدبیر میکند. سپس به اقسام زیردست خود، که اینها گروههای ادارهکننده مدینه هستند، دستور میدهد که طبق همین وحی که به من شده، عمل کنید. قهراً وظایف اهل مدینه یا وظایف این انسانهایی که رؤسای مدینه هستند، تعیین میشود.
و باید بیان کند که خداوندی که مدبر عالم است، مدبر مدینه هم هست؛ منتها این رئیس اول، چون واسطه در فیض است، [او] تدبیر میکند، و الا در واقع، مدبر، خداست. بعد هم بیان کند که تدبیری که خداوند نسبت به عالم دارد، با تدبیری که نسبت به مدینه دارد، تفاوت میکند. اینها را انشاءالله وقتی رسیدیم، توضیح میدهم.
تطبیق متن کتاب: کیفیت نزول وحی
صفحه ۳۰۶ هستیم، سطر اول، شماره ۲۷:
ثمّ لا يزال هكذا يرتقي في التعريف إلى أن ينتهي إلى الإله جلّ ثناؤه
یعنی این علم نظری که فعلا در علم عملی مجهولات را روشن می کند باید همچنان بالا برود در تعریف یعنی از نفس به سمت روحانیون و از آنجا به درجات روحانیون تا برسد به خداوند جلّ ثناؤه.
که دیگر او تعریفشدنی نیست. بعد، کارهای این خداوند را توضیح بدهد. اولین کاری که توضیح میدهد، کیفیت نزول وحی به رئیس اول است.
و يبيّن كيف ينزل الوحي من عنده رتبة رتبة إلى الرئيس الأوّل
و [توضیح میدهد] چگونه وحی از جانب خدا، مرتبه به مرتبه نازل میشود تا به رئیس اول برسد.
خدا مستقیماً به رئیس اول وحی نمیکند؛ خدا واسطهها را میفرستد که اینها مرتبه به مرتبه، وحی را بگیرند تا به پیغمبر برسانند. حال همه ی رتبه ها را شاید ما نتوانیم تشخیص دهیم، ولی برخی از آن این طور است:
•مثالی از مراتب نزول وحی:
حضرت [پیامبر] از جبرئیل میپرسند که وحی را چگونه میگیری و برای من میآوری؟ [جبرئیل میفرماید:] اسرافیل، در مقابلش لوحی باز است و این لوح را نگاه میکند. بعد این لوح به پیشانیاش میخورد، دو طرف لوح به دو طرف پیشانیاش میخورد، میفهمد که باید آماده باشد برای تلقی وحی. وحی را دریافت میکند، به منی که جبرئیل هستم واگذار میکند، من هم به شما میدهم.
ملاحظه میکنید نزول وحی از خدا شروع میشود، مرتبه به مرتبه پایین میآید که مثلاً در یک رتبه به اسرافیل میرسد، در یک رتبه به جبرئیل میرسد و بعداً به پیغمبر. در این میان ممکن است دخالت هایی هم باشد.
در این میان، ممکن است شیطان خیلی تلاش کند که تصرف کند و دخالت بکند در این وحی و این وحی را آلوده کند. [اما] خداوند، رصدهایی را آماده کرده که شیطان را رجم میکنند و شیطان، قدرت دخالت پیدا نمیکند. وحی، همانطوری که از خدا نازل شده، بدون انحراف، پیش پیغمبر میآید. در باطن پیغمبر هم که آلودگی وجود ندارد که این وحی را آلوده کند. همانطور که وحی صادر شده، به دست ما میرسد.
تکمیل وظایف علم مدنی: از تدبیر مدینه تا تناسب عالم کبیر و صغیر
۱. تبیین نقش رئیس اول در تدبیر مدینه و سلسله مراتب حکومتی
اینها باید وسائطش گفته شود. وقتی اینها به رئیس اول گفته شد و رئیس اول، وحی را تلقی کرد، متوجه میشود که چگونه باید شهر یا کشور را اداره کند.
فيدبّر الرئيس الأوّل المدينة أو الأمّة و الأمم بما يأتي به الوحي من اللّه تعالى
پس رئیس اول، مدینه یا امت یا امتها را به واسطه آنچه به او وحی میشود، اداره میکند.
دستوراتی که برای اداره [جامعه] است، در وحی حاصل میشود و به دست پیغمبر میرسد. پیغمبر هم طبق آن دستورات، شهر یا امت را اداره میکند.
بعد، این پیغمبر، وظایف مادونِ خودش را که اقسام دیگر حکامی هستند که در این شهر یا شهرهای دیگر فعالیت میکنند، وظیفه آنها را هم تعیین میکند و تدبیر خود را در آنها هم نفوذ میدهد تا یک دستگاه حکومتی منسجم که تماماً تابع وحی است، تحقق پیدا کند.
فينفذ التدبير أيضا من الرئيس الأوّل إلى كلّ قسم من أقسام المدينة
سپس رئیس اول، تدبیر خود را در هر قسمی از اقسام مدینه نفوذ میدهد.
منظور از قسم در اینجا، همان رؤسای مدینه هستند که تحت تدبیر رئیس اول، شهرها را اداره میکنند؛ کارگزاران این رئیس اول.
أيضا على ترتيب إلى أن ينتهي إلى الأقسام الأخيرة
به همان ترتیبی [که نزد پیغمبر آمد]، به همان ترتیب نفوذ کند تا به اقسام پایانی برسد. یعنی به معاون برسد سپس به معاون معاون تا بالاخره به آخرین قسمت ها که یا ادارهکنندگان یا رعایا هستند.
انتساب تدبیر مدینه به خداوند
و يبيّن ذاك بأنّ اللّه تعالى هو المدبّر أيضا للمدينة الفاضلة
و بیان کند که خداست که دارد حکومت میکند. چون من دستورات خدا را دارم اجرا میکنم، بنابراین، من واسطهام. پس در واقع، خداست که دارد حفاظت و اداره میکند، ولی به وساطت من.
پرسشگر: ذلک به علم مدنی میزند؟ یعنی به آن علم مدنی بیان شود که همچنین خداوند مدبر مدینه فاضله است
استاد: بله. یعنی ضمیر یبین کافی نیست . ذلک را مشیر می گیرید به علم مدنی. و یبین این علم مدنی بان الله، عیبی ندارد، ولی آنطور هم که من عرض کردم، خوب است.
یعنی آن انفاذِ تدبیرِ خودش را به این صورت بیان میکند که خدا هم همین شهر را دارد اداره میکند به ترتیبی که من دارم اداره میکنم. یعنی آن اداره کردن را باید به خدا نسبت بدهد.
به اینکه خداوند است که شهر را اداره می کند منتها با تبیین قوانین، و او مدبرِ مدینه فاضله نیز هست.
كما هو المدبّر للعالم،
نیز یعنی چه؟ یعنی همانطور که او مدبرِ عالم است. زیرا همه ی دستورات را او داده و همه ی اداره کنندگان را او پرورانده است.
تبیین تفاوت و تناسب میان تدبیر عالم و تدبیر مدینه
و أنّ تدبيره تعالى للعالم بوجه و تدبيره للمدينة الفاضلة بوجه آخر [2]
و اینکه تدبیر خدا نسبت به عالم به نحوی است و تدبیر همین خداوند نسبت به مدینه فاضله به نحو دیگر است.
خداوند، عالم را وقتی میخواهد اداره کند، مجردات را وسائطِ فیض قرار میدهد، بعد به مجردات برزخی که حالت نفسانی دارند می رسد، بعد هم آخر به مادی می رسد و به مواد می رسد، که خدا این چنین عالم ماده را اداره می کند. حالا اگر بخواهد شهر را اداره کند، آن هم به این نحو است که وحی و قوانین را در اختیار پیغمبر میگذارد، پیغمبر هم در اختیار مادون می گذارد تا بالاخره شهر با این دستورات اداره شود. پس اداره کردن خداوند برای عالم به نحوی است و برای شهر به نحو دیگر. که توضیح دادم.
غير أنّ بين التدبيرين تناسب
با اینکه این دو تدبیر تفاوت دارند، ولی بینشان تناسب است. یعنی باید توضیح بدهد که نسبت بین این تدبیرها برقرار است. و این چنین نیست که خداوند عالم را به نحوی که هیچ مناسبتی با اداره مدینه ندارد، اداره کند. بلکه طوری اداره می کند که تناسبی میان اداره عالم و اداره کشور باشد.
و بين أجزاءالعالم و أجزاء المدينة أو الأمّة الفاضلة تناسب
و بین اجزاء عالم و اجزاء مدینه یا بین عالم و امت فاضله هم تناسب است. الامة الفاضلة عطف بر اجزاء مدینه است.
و أنّه يلزم أيضا أن يكون بين أجزاء الأمّة الفاضلة ائتلاف و ارتباط و انتظام و تعاضد بالأفعال
و اینکه باز باید بیان شود که لازم است بین اجزاء امت که در مدینه فاضله زندگی میکنند، ارتباطی باشد که از هیئات طبیعی ناشی میشود. بعد اینکه بین اجزاء مدینه باید ارتباط باشد، همان ارتباطی که بین اجزاء عالم هست. که آن عالم منظم است، اجزاء مدینه نیز طبق عالم منظم باشد.
تعاضد بالافعال یعنی کمک کردن؛ بازو به بازو دادن؛ یکدیگر را یاری کردن.
و أنّ الذي يوجد في أجزاء العالم من الائتلاف و الارتباط و الانتظام و التعاضد بالأفعال
[همان ائتلاف و ارتباطی] که در اجزاء عالم یافت میشود و از ناحیه هیئات طبیعی است
عن الهيئات الطبيعيّة التي لها يجب أن يوجد مثلها في أقسام الأمّة الفاضلة عن الهيئات و الملكات الإراديّة التي لها
عن الهيئات الطبيعيّة متعلق به یوجد است و أنّ الذي يوجد في أجزاء العالم از کجا یوجد؟
عن الهيئات الطبيعيّة برای این افعال و اشیاء که باید مثل آن در اجزاء امت نیز یافت شود.
هر وضعی که در بین اجزاء عالم برقرار است، همان وضع باید در بین اجزاء مدینه هم برقرار گردد.
پرسشگر: خبر أن است عن الهيئات الطبيعيّة؟
استاد: خبر أنّ الذي يوجد، یک خط بعد يجب أن يوجد است. دوباره معنا می کنم. من الائتلاف بیان الذی است، بالافعال متعلق به تعاضد است. عن الهيئات الطبيعيّة متعلق به یوجد است
آنچه در اجزای عالم یافت میشود که عبارت از ائتلاف، ارتباط، انتظام و تعاضد بالافعال است... اینها روشن است.
تعاضد بالافعال یعنی کمک کردن برای صدور افعالی که از هیئات طبیعیهای که برای این اشیاء هست، یافت میشود. در مقابلِ اجزای مدینه. آن، در اجزای عالم است که بینشان یک رابطه طبیعی برقرار است.
الَّتِي لَهَا یعنی برای این اجزاء عالم.
واجب است که مثل آن در اقسام امت فاضله نیز یافت شود؛ که این مِثل، صادر شده باشد از هیئات و ملکات ارادیهای که برای آن اجزاء است.
لها یعنی برای این اجزا، لَهَای اول به اجزاء عالم راجع است، لَهَای دوم به اجزاء مدینه .اجزاء مدینه همان اقسام امت است.
وظیفه رئیس اول: ایجاد وحدت در مدینه، شبیه وحدت در عالم
مدبر عالم، اجزای عالم را به هم مرتبط کرده که تمام اجزای عالم به منزله یک شیء به نظر میرسد. اینقدر به آن ارتباط داده شده است. اکنون میفرماید که رئیس اولِ مدینه هم باید همین کار را بکند؛ یعنی بین اجزای مدینه چنان الفت و مناسبتی برقرار کند که همه فکر کنند تمام اجزای مدینه، یک شیء هستند.
. و كما أنّ مدبّر العالم جعل في أجزاء العالم هيئات طبيعيّة بها ائتلفت و انتظمت و ارتبطت و تعاضدت بالأفعال حتّى صارت على كثرتها و كثرة أفعالها كشيء واحد يفعل فعلا واحدا لغرض واحد
و همانطور که مدبر عالم در اجزاء عالم، هیئات طبیعیهای نهاد که به واسطه این هیئات، این اجزاء با هم ائتلاف پیدا کردند با هم انس گرفتند و انتظام پیدا کردند و ارتباط برایشان حاصل شد و تعاضد بالافعال برایشان اتفاق افتاد. حتی این اجزاء عالم، با وجود کثرتشان، به منزله یک شیء واحد شدند که همگی یک فعل را برای یک غرض واحد انجام میدهند.
پرسشگر: غرض واحد را نگفت چی هست؟
استاد: غرض واحد خداست. فلسفه معتقد است که همه جهان به خاطر خدا ساخته شدهاند.
كذلك يلزم مدبّر الأمّة أن يجعل و يرسم في نفوس أقسام الأمّة و المدينة هيئات و ملكات إراديّة تحملهم على ذلك الائتلاف و الارتباط بعضها ببعض و التعاضد بالأفعال
همینطور لازم است مدبرِ امت، در نفوس اقسام مدینه، هیئات و ملکاتی را قرار دهد و ترسیم کند که آنها را بر همان ائتلاف و ارتباطی که بین اجزای عالم بود، وادار کند. که این افراد بعضی با بعضی دیگر مرتبط شوند و به یکدیگر کمک کنند
حتّى تصير الأمّة و الأمم على كثرة أقسامها و اختلاف مراتبها و كثرة أفعالها كشيء واحد يفعل فعلا واحدا ينال به غرضا واحدا
تا امت، با وجود کثرت اقسام و اختلاف مراتب و کثرت افعال، به منزله یک شیء واحد شود که یک کار واحد انجام میدهد و با آن به یک غرض واحد که سعادت قصوی است میرسد.
تناظر میان عالم، مدینه و بدن انسان
اگر به اجزای بدن هم نگاه کنید، همینطور است. آن هم یک ترتیب تکوینی دارد. پس اینکه ما میگوییم باید عالم ارتباط داشته باشد، شهر ارتباط داشته باشد، داریم مطابق واقع حرف میزنیم. باید همه ی این ها ارتباط داشته باشند به طوری که شیء واحد به حساب بیایند که فاعلشان نیز یکی باشد.
و نظير ذلك يتبيّن لمن تأمّل أعضاء بدن الإنسان
و نظیر همین ارتباط و انتظام که در عالم رعایت شده، باید در اعضای بدن انسان هم برقرار باشد.
وظیفه مدبر مدینه: حفظ و استمرار نظام
خداوند این نظمی را که در جهان گذاشته و این منافعی را که در این نظم نهاده، طوری همراه کرده این نظم را با اشیاء که مدت مدیدی این نظم برقرار بماند و آسیبی نبیند. خب، مدبر شهر یا مدبر کشور هم باید همین کار را بکند؛ یعنی بعد از اینکه نظامی بین اجزاء یا اعضای این امت به وجود آورد، سعی کند که این نظام باقی بماند.
در همه حال، رئیس اول باید از خدا تقلید کند. خدا در عالم، کاری انجام داده، رئیس اول هم باید در شهر، همان کار را انجام دهد. منتها همان کار به این معنا که باید شبیه و متناسب باشد.
و كما أنّ مدبّر العالم أعطى العالم و أجزاءه
و همانطور که مدبر عالم، به عالم و اجزاء عالم، [نظمی را] عطا کرده است...
وظیفه مدبر مدینه در حفظ و استمرار نظام فاضله
۱. تقلید مدبر مدینه از مدبر عالم
و كما أنّ مدبّر العالم أعطى العالم و أجزاءه مع الفطر و الغرائز التي ركّزها أشياء أخر يستبقي و يستديم بها وجود العالم و أقسامه على ما فطرها عليهمددّا طويلة جدّا
و همانطور که مدبر عالم، به عالم و اجزاء عالم، علاوه بر فطرتها ( برای انسان) و غرائضی (برای حیوانات) که آنها را در این عالم تثبیت کرده، اشیاء دیگری را عطا کرد که به وسیله این اشیاء دیگر، وجودِ عالم و اقسامِ این عالم، بر همان طوری که خداوند این اقسام را بر آن [اساس] خلق کرده، برای مدتهای طولانی، نظمشان ابقا و ادامه پیدا کرد...
پرسشگر: نقش اشیاء چیست؟
استاد: اشیاء مفعول أعطی است. به عالم و اجزاء عالم... اشیاء دیگری را [عطا کرد]. مددّا طويلة متعلق به يستبقي و يستديم است
كذلك ينبغي أن يفعل مدبّر الأمّة الفاضلة
همینطور سزاوار است که مدبرِ امت فاضله عمل کند.
تبیین دقیق وظیفه مدبر: لزوم تأمین اسباب بقاء
بعد، توضیح میدهد [که] سزاوار است که اکتفا نکند...
فإنّه ينبغي أن لا يقتصر على الهيئات و الملكات الفاضلة التي يرسمها في نفوسهم ليأتلفوا و يرتبطوا و يتعاضدوا بالأفعال
(بدون این عطاء) اکتفا نکند به اینکه بر [اینکه] هیئات و ملکات فاضلهای را که در نفوس اهل مدینه ترسیم میکند تا به کمک این ترسیم، با هم انس بگیرند و مرتبط شوند و در کارها یکدیگر را کمک کنند.
دون أن يعطي مع ذلك أشياء أخر يلتمس بها استبقاءهم و استدامتهم على الفضائل و الخيرات التي ركّزها فيهم منذ أوّل الأمر
بدون اینکه عطا کند همراه با آن [ملکات]، اشیاء دیگری را که به وسیله آنها، آن فضائل و خیراتی که قبلاً در آنها تثبیت کرده، برایشان ابقا و استمرار یابد.
یعنی هیئات و ملکات را که میدهد، باید اشیاء دیگری را هم بدهد که این هیئات و ملکات و موضوعات، همه مدت مدیدی بتوانند با همان نظمی که احداث شدهاند، باقی بمانند.
پرسشگر: یعنی همان موقعی که یرسمها فی نفوسهم
استاد: بله. همان اشیائی که در نفوس ترسیم میکند که به توسط آن اشیاء، نظم را ادامه بدهد.
پرسشگر: یعنی اول الامر یرسمها فی نفوسهم بعد باید یک شرایطی بیاید که باعث استدامه بشود.
استاد: بله. خیراتی که در اول امر، یعنی اول حکومتش، اول رسالتش، در اینها تثبیت کرده، آنها را ادامه بدهد.
لزوم تأسی رئیس اول به مدبر عالم
و بالجمله، همانطور که اول بحث عرض کردم، [رئیس اول] باید کاملاً از خدا تقلید کند. هر طور خدا دارد عالم را اداره میکند، این هم به تقلید از خدا، مدینه را اداره کند.
و بالجملة فإنّه ينبغي أن يتأسّى باللّه و يقتفى آثار تدبير مدبّر العالم
و بالجمله، سزاوار است که این رئیس اول، تأسی کند به خدا و پیروی کند آثارِ تدبیرِ مدبرِ عالم را.
فيما أعطى أصناف الموجودات و فيما دبّر بهأمورها[3]
در آنچه خداوند به اصناف موجودات داده و در آنچه تدبیر کرده امور موجودات را.
من الغرائز و الفطر و الهيئات الطبيعيّة التي جعلها و ركّزها فيها
خداوند، ترکیز و تثبیت کرد این غرائض و فِطَر و حیات طبیعی را در آنها یعنی در اجزاء عالم یا در اصناف موجودات.
فيها حتّى تمّت الخيرات الطبيعيّة في كلّ واحد من أصناف العوالم
تا خیرات طبیعیه در هر واحدی از اصناف عوالم، تمام و کامل شد.
خداوند اموری را قرار داد که با آن امور، خیرات طبیعیه در هر صنفی از اصناف عوالم تمام شد.
بحسب رتبته و في جملةالموجودات
به حسب رتبه شان [و] در همه موجوداتی که در آن عوالم هستند.
تا اینجا کارِ خدا را بیان کرد که خداوند در بین موجودات، چنین رابطهای را برقرار کرد تا هم عالم با حسن تدبیر، اداره شود و هم ادامه یابد.
پرسشگر: خیرات طبیعیه در مقابل چیزی است؟
استاد: خیرات طبیعی در مقابل ارادی است که بعداً میآید.
پرسشگر: خیرات اختیاری نداشتیم؟
استاد: در عالم، خیرات، خیرات طبیعی هستند دیگر، به اراده من و شما نیست. در مدینه، خیرات، خیرات ارادی هستند. این خیرات طبیعی که در عالم گفته میشود، در مقابلِ خیرات ارادی است که در مدینه گفته میشود.
پرسشگر: غریزه و فطرت که ما داریم...؟ ما نقشی نداریم.
استاد: غریزه و فطرت در شهر...؟
پرسشگر: نه. در عالم که خدا نهاده، این از خیرات طبیعی است.
استاد: نه، غریزه و فطرت... اینها باعث میشوند که خیرات طبیعی در عوالم تمام شوند. خیرات طبیعی [را ایجاد] میکند. همین چیزهایی که در عالم طبیعت هست و خیر شمرده میشود، همهاش خیرات طبیعی است. یعنی خداوند خیرات طبیعی را در جهان به وجود آورد، ما باید خیرات ارادی را در مدینه به وجود بیاوریم.
حتّى تمّت الخيرات الطبيعيّة في كلّ واحد من أصناف العوالم بحسب رتبته و في جملة الموجودات
تا تمام شود خیرات طبیعی در هر یک از اصناف عوالم، بر حسب رتبهاش، و در همه موجودات.
این کارها را خداوند در تدبیر نظام عالم انجام داده است.
۱. وظیفه رئیس اول: ایجاد نظائر خیرات طبیعی در مدینه
فيجعل هو أيضا
پس رئیس اول هم باید در مدن و امم، نظائرِ این امور را قرار بدهد.
آن اموری که خداوند در عالم طبیعت قرار داد، عرض کردم، غرائض و فِطَر و حیات طبیعی بود.
فيجعل هو أيضا في المدن و الأمم نظائرها من الصناعات و الهيئات و الملكات الإراديّة
آن نظائرِ فطرتها و غریزههایی که خداوند در عالم طبیعت نهاده و قرار است که رئیس اول در مدن قرار بدهد، چیست؟ عبارت است از: صناعات و هیئات و ملکات ارادیه. آنجا گفتیم طبیعیه، اینجا میگوییم ارادیه. من الصناعات بیان برای نظائرها است
حتّى تتمّ له الخيرات الإراديّة في كلّ واحدة من المدن و الأمم بحسب رتبته و استئهاله
آنجا گفتیم طبیعت را خداوند قرار داده تا تمام شود خیرات طبیعیه؛ اینجا میگوییم [اینها را قرار میدهد] تا تمام شود خیرات [ارادیه].
له یعنی برای انسانی که در صدد رسیدن به کمال است. برای انسان یا شهر
پرسشگر: شهر را بعدا می گوید
استاد: شخص باشد عیبی ندارد
پرسشگر: بعد می گوید ليصل لأجل ذلك جماعات الأمم و المدن
استاد: بله، دیگر. به امت بدهد تا برای امت، همگی به سعادت نائل شوند.
في كلّ واحدة من المدن و الأمم بحسب رتبته و استئهاله
در هر یک از آنها بر حسب رتبه و اهلیتش
این کار را نسبت به اهل مدینه، این رئیس اول انجام بدهد.
ليصل لأجل ذلك جماعات الأمم و المدن إلى السعادة في هذه الحياة و في الحياة الآخرة.
تا با این کار، تمامِ جماعت و مدن را به سمت سعادت در این دنیا و سعادت در آخرت، سوق بدهد.
پرسشگر: سعادت دنیا هم مد نظرش است؟ زیرا در این زمینه بین ارسطو و افلاطون اختلاف است
استاد: علی ای حال ایشان سعادت دنیا را هم آورده و اختصاص به سعادت آخرت نداده است.
لزوم فیلسوف بودن رئیس اول
و لأجل هذا يلزم أيضا أن يكون الرئيس الأوّل للمدينة الفاضلة قد عرف الفلسفة النظريّة على التمام
و به خاطر اینکه رئیس اولِ باید تمام آنچه را که در روابط عالم وجود دارد، در مدینه هم ایجاد کند، لازم است که رئیس اولِ جهان شناس یعنی فیلسوف(چون فیلسوف است که در جهان و روابط جهان بحث می کند.) باشد تا بتواند نظام جهان را بشناسد و در رعیت خود پیاده کند. فلسفه نظریه را بداند تا بتواند در مدینه اجرا کند. در فلسفه نظریه، باید عالم کاملاً برایش مشخص بشود، روابط عالم مشخص بشود تا بتواند مدینه را طبق نظام عالم، منظم کند.
پرسشگر: استاد، چرا نمیگوید نبوّت؟ چون انگار اینجوری نمیخواهد بگوید این نبوّت و هم اش می گوید فیلسوف باشد. هیچ وقت نگفته بود.
استاد: تصریح به وحی که میکند، معلوم است دیگر منظورش نبی است. فیلسوف که باشد، منظورش این است که نبی است که فلسفه می داند. لازم نیست درس خوانده باشد ممکن است علم لدنی داشته باشد.
لزوم فیلسوف بودن رئیس اول و نقش دین مشترک در انتظام مدینه
۱. تبیین ضرورت تسلط رئیس اول بر فلسفه نظری
[اینکه رئیس اول] فلسفه میداند، حالا لازم نیست درس فلسفه خوانده باشد؛ میشود علم لدنی داشته باشد. اینها را توضیح نداده است.
لأنّه لا يمكن أن يقف على شيء ممّا في العالم من تدبير اللّه تعالى حتّى يأتسي به إلاّ من هناك.
زیرا ممکن نیست که این رئیس، بر چیزی از تدبیرات الهی در عالم مطلع شود تا اینکه به آن تأسی کند، مگر از ناحیه فلسفه.
پس بنابراین، اگر بخواهد این روابط را بداند و بعد در شهر یا کشورش پیاده کند، باید فلسفه را بلد باشد.
نقش دین مشترک ملت در ایجاد وحدت و انتظام
و تبيّن مع ذلك أنّ هذه كلّها لا تمكن إلاّ أن تكون في المدن ملّة مشتركة
و باید بیان بشود که تمام آنچه گفتیم، اجرای تدبیرات در یک شهر و ایجاد ارتباط بین اجزاء آن شهر ممکن نیست مگر در مدنی که در آن، یک دین مشترکی وجود داشته باشد.
کتاب را که با کلمه ملت شروع کرد و ملت را توضیح داد، حالا با کلمه ملت دارد تمام میکند.
[رئیس اول] چه زمانی میتواند در مدینه، نظمی برقرار کند؟ وقتی که دینِ هماهنگ یا دینِ واحدی را به اهل مدینه بدهد. چون اگر دین، مختلف باشد، اهل مدینه درست است ممکن است تا زمانی که این رئیس را دارند، ساکت باشند، ولی بعد از رفتنِ رئیس، اختلافاتی و تخریبهایی به وجود خواهند آورد.
تجتمع بها آراؤهم و اعتقاداتهم و أفعالهم و تأتلف بها أقسامهم و ترتبط و تنتظم
که به واسطه این ملت [مشترکه]، آراء، اعتقادات و افعال اهل مدینه، اجتماع پیدا کند و به واسطه آن، اقسام آنها الفت پیدا کنند و مرتبط و منتظم شوند.
و عند ذلك تتعاضد أفعالهم و تتعاون حتّى يبلغوا الغرض الملتمس و هو السعادة القصوى
و آن هنگام یعنی وقتی چنین مدینهای تشکیل شد، افعالشان به یکدیگر کمک میکنند تا همه اهل مدینه به غرضی که از این افعال، قصد میشود، برسند.
آن غرض چیست؟ سعادت قصوی.
پرسشگر: بهما؟
استاد: اگر بهما باشد، به آراء و افعال برمیگردد. آراء و اعتقادات را یکی بگیرید، افعال را هم یکی، بهما را برگردانید به این دو.
پرسشگر: این هم همین بود.
استاد: اشکالی ندارد.
پرسشگر: آراء و افعال.
استاد: کتاب بهما دارد. برمیگردد به همین آراء و افعال.
آن غرضی که همه اهل شهر در نظر دارند به آن برسند و افعالشان را به هدفِ آن غرض انجام میدهند، چیست؟ سعادت قصوی.
ملاحظه کردید، سعادت قصوی شد غرض اقصی برای همه اهل مدینه. کتاب را هم با سعادت قصوی تمام کرد. اینها عمدی است، اینطور نیست که اتفاقی قلمش اینجا رسیده باشد. خودش عمداً عبارت را طوری میآورد که کتاب با این کلمه تمام بشود.
کتاب تمام شد. من هم کتاب را تقریباً تند خواندم، خیلی توضیح ندادم. به نظرم آسان میآمد و واقعاً هم آسان بود. نه تنها به نظر من آسان میآمد، بیش از این، معطلی لازم نداشت. من عبارتها را هم به هم وصل نکردم که این متعلقه به کجاست، بعضیهایشان را میگفتم، ولی خیلیهایشان را نمیگفتم. شاید به خاطر آسانی، احتیاج به این کار نبود.