97/02/15
بسم الله الرحمن الرحیم
بیان مراتب موجودات و تطبیق مراتب در نفس و بدن و شهر و شغل پادشاهی/مراتب موجودات /وظابف علم مدنی
موضوع: وظابف علم مدنی/مراتب موجودات /بیان مراتب موجودات و تطبیق مراتب در نفس و بدن و شهر و شغل پادشاهی
این متن توسط هوش مصنوعی پیادهسازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.
کتاب الملة، صفحه ۳۰۳، سطر بیست و چهارم، شماره ۱۹.
ثمّ يعرّف بعد ذلك مراتب الأشياء التي في العالم و بالجملة مراتب الموجودات[1]
بحث ما در وظایف علم مدنی بود که علم مدنی چه چیزهایی را باید بیان کند. اموری را ذکر کردیم و گفتیم که علم مدنی باید این امور را بیان کند. حالا رسیدیم به این بحث که علم مدنی باید مراتب موجودات را هم ذکر کند.
البته بحث در مراتب موجودات بحث نظری است، بحث عملی نیست؛ در حالی که حکمت مدنی وظیفهاش بیان امور عملی است نه نظری. چرا این وظیفه که مربوط به علم نظر است به علم مدنی واگذار میشود؟ بعداً معلوم میشود.
این شماره ۱۹ را که ما میخوانیم بعد آن شماره ۲۰ میآید، بعد میآییم در ۲۳؛ شماره ۲۳ همین مطالبی که در ۱۹ و ۲۰ خواندیم، در شماره ۲۳ در مدینه فاضله پیاده میکنیم. یعنی بحث را دوباره میبریم در حکمت عملی و از این بحثهایی که در این شماره ۱۹ و ۲۰ گفتیم آنجا استفاده میکنیم. شاید به این مناسبت بگوییم آنچه ما الان میخواهیم بخوانیم مقصود اصلی ما در علم مدنی نیست، بلکه مقدمهای است که میخواهیم نظیرش را در مدینه فاضله پیاده کنیم. پس اینچنین نیست که ما از بحث عملی بیرون رفته باشیم آمده باشیم در بحث نظری، بلکه باز هم بحث عملی داریم منتها یک مبحثی را از نظریات میآوریم تا بگوییم نظیر این را در عملی هم باید داشته باشیم.
حالا آنچه در شماره ۱۹ خوانده میشود این است که ما مراتب موجودات را از پایین به بالا باید بیان کنیم. در جهان پایینترین موجود هیولاست بعد نوبت به عناصر می رسد. که عناصر بسیطه و بعد عناصر مرکبه است
(دانش پژوه: ببخشید یعنی در جهان زیر کره ماه می گویند؟
استاد: اصلاً به طور کلی؛ اصلاً در جهان یعنی به طور کلی در موجودات، حتی خدا هم میخواهیم بگوییم که در بحث ما الان مورد توجه هست، نه فقط موجودات مادی را داریم مطرح میکنیم؛ به طور کلی همه موجودات اعم از واجب و ممکن).
در جهان پایینترین موجود هیولاست که هیچ شأنی جز قبول ندارد؛ تمام کارش به قول ایشان خدمتگزاری به مافوق است، هیچ ریاستی بر هیچ موجودی ندارد؛ زیرا مادون او موجودی نیست که این هیولا بخواهد بر آن موجود ریاست کند، بلکه همه موجودات فوق او هستند و این باید خدمتگزار همه باشد.
بعد از هیولا نوبت میرسد به عناصر بسیطه؛ عناصر بسیطه خدمتگزار مافوقاند و رئیساند بر مادون خودشان که هیولاست. خدمتگزار مافوقاند یعنی میروند که ماده بشوند برای عناصر مرکبه که مافوق خودشان است.
در عناصر مرکبه که میرسیم، جماد پایینترین مرتبه را دارد. عناصر میروند که خدمت کنند تا با ترکیب شدنشان جمادات را به وجود بیاورند. بعد از جماد نوبت نبات است؛ بعد این جماد آماده میشود که یک مقدار لطافت بیشتر پیدا کند تا بشود نبات. (البته الان بحث ما این نیست که جماد دارد به نبات تبدیل میشود؛ چون بحث خدمتگزاری و ریاست است، ناچارم این را مطرح کنم که جماد به سمت نبات میرود تا خدمت کند به نبات، نبات را به وجود بیاورد. بعضی جماداتها که به شرط لا هستند، اینها از جماد بودن ترقی نمیکنند و به مرتبه بعدی وارد نمیشوند، بلکه در همان جمادیت خودشان یا به تعبیر دیگر در معدنیتشان کمال پیدا میکنند، حالا دیگر به مرتبه بعدی که مرتبه نباتی است نمیرسند. ولی بعضی از معدنیات لا بشرطاند، به شرط لا نیستند، یعنی جلویشان بسته نیست، لا بشرطاند؛ اینها میتوانند ترقی کنند و به سمت نباتیت بروند. الان نه، شما این ترقیها را هم مطرح نکنید، فقط روابط موجودات را نگاه کنید و مراتبشان را نمیگوییم دیگر حالا جماد میرود که نبات شود، نبات میرود حیوان شود؛ اینها را دیگر نمیگوییم، میگوییم مرتبه جماد پایینتر از نبات است، نبات بالاتر است).
بعد مرتبه بعدی حیوان است، مرتبه بعد از حیوان انسان است. در مرتبه انسان که رسیدیم نفس مطرح میشود، از نفس بالاتر عقل است. از عقل بالاتر... در فلسفه نگاه کنید دیگر میشود خدا، در عرفان نگاه کنید عالم اعیان ثابته است، عالم اسماء و صفات است. بعداً میرسیم به خدا.
ایشان در تمام این مراتبی که الان ما گفتیم دو تا مطلب ذکر میکند که تمام این یک صفحه در همین دو مطلب خلاصه میشود (بقیه مثل اینکه دارد تکرار میکند). یک بار مطلب را در عناصر میگوید، یک بار در معدنیات میگوید، یک بار در نبات میگوید، میرسد تا به نفس انسان؛ میگوید پس از نفس هم برو بالاتر تا برسی به واجب تعالی (ببخشید تا حالا یعنی میتوانست از اول اینطوری بگوید، بگوید مراتب موجودات متعدد است، در هر مرتبهای حکم هم این است که من میگویم؛ یک بار میگفت دیگر چند بار نمیگفت. اما ایشان چند بار میگوید: یک بار در عناصر مطلب را میگوید، یک بار در معدنیات میگوید، یک بار در حیوان، نباتات میگوید... بدون اینکه اسم ببرد، بله میگوید از این مرتبه برو بالاتر. وقت در هر مرتبهای دو تا مطلب میگوید):
یکی اینکه خادم است برای مافوق (مخدوم) و رئیس است برای مادون.
و بعد بیان میکند میگوید که باید توضیح بدهی که این مرتبهای که الان درش وارد شدی رئیس تام نیست که دیگر مافوق نداشته باشد؛ بلکه قوای طبیعیاش اگرچه رئیساند برای مادون ولی چناناند که میتوانند خدمتگزار باشند برای مافوق.
در همه این مراتب این مطلب را میگوید تا برسد به خداوند که در آنجا میگوید رئیس هست برای تمام و رئیس تام است، دیگر مافوق ندارد، کسی دیگر رئیس او نیست، همه در خدمت او هستند.
این یک مطلب است که عرض کردم خیلی خلاصه من گفتم، دیگر بقیهاش را از رو میخوانیم، از رو خواندنش هم خیلی توضیح نمیخواهد.
مطلب بعدی میگوید هرچه به سمت بالا میروی کثرت کمتر میشود، وحدت بیشتر میشود. هم تعداد این موجودات هرچه بروی بالاتر کمتر میشود، هم هر موجودی وحدتش غلیظتر میشود. یعنی مثلاً فرض کنید که موجودات نباتی خب زیادند، میرسیم به حیوانات تعداد کمتر میشود (این برایش مهم نیست که تعداد کمتر شود یا بیشتر، یا مثلاً ممکن است حشرات تعدادشان از نباتات هم بیشتر باشد؛ برایش این مهم است که در موجودات بالا که میرویم هی میرسیم که به سمت بساطت میرویم تکثر کمتر میشود). یعنی موجود مثلاً فرض کنید موجود مادی که باشد ماده دارد نفس دارد، بالاتر که میرویم دیگر بدن ندارد فقط عقل است، ولی تکثر هست، ماهیت دارد وجود هم دارد. آخر سر میرسیم به خداوند که این دیگر وحدت صرف است، هیچ تکثری در آن نیست؛ نه مرکب از ماده و صورت است، حتی مرکب از ماهیت و وجود هم نیست، وجود خالص است.
پس این مطلب دوم هم باید مورد توجه باشد که هرچه ما به سمت بالا میرویم به سمت تَأَحُّد میرویم (تَأَحُّد با الف، یعنی واحد بودن، احدیت، بساطت).
این مطلب تمام شد. تمام یک صفحه را من از خارج گفتم. پس مراتب موجودات را باید توجه کنید: در مراتب موجودات هر پایینی خدمتگزار بالایی است، هر بالایی رئیس پایینی است. در این مراتب دو تا حاشیه داریم: در حاشیه پایین خدمتگزاری هست ریاست اصلاً نیست، در حاشیه بالا ریاست هست خدمتگزاری اصلاً نیست. در این وسط بین این دو حاشیه هم خدمتگزار داریم هم رئیس داریم؛ نسبت به پایین میشود ریاست، نسبت به بالا میشود خدمتگزاری. (در فلسفه همین مطلب را بیان میکنیم ولی خدمتگزاری و ریاست نمیگوییم اینچنین میگوییم؛ میگوییم در پایین قوه محض است، در بالا فعلیت محض است، در این وسط من حیث القوه من حیث فعلیت. این مطلب تمام شد).
این یک مطلب بود که عرض کردم: وقتی میرسیم به هر مرتبهای میگوییم اینجا ریاست تمام نمیشود بلکه باید برویم بالاتر تا میرسیم به خداوند، میگوییم این دیگر ریاست ریاست تامه است، خدمتگزاری نیست و فقط ریاست است، نسبت به همه هم ریاست است، این دیگر تحت یک رئیسی نیست.
این یک مطلب. یک مطلب همین که عرض کردم هرچه به سمت بالا میرویم به سمت تأحد میرویم (تأحد با الف). این دو تا نکته در این یک صفحه آمده که دیگر بقیهاش تقریباً اینجوری گفتم تکرار است. من دیگر از رو میخوانم.
صفحه ۳۰۳ هستیم، صفحه بیست و چهارم، شماره ۱۹.
ثمّ يعرّف بعد ذلك مراتب الأشياء التي في العالم
معرفی میکند این علم مدنی (بعد از آن مطالبی که توضیح دادیم که مربوط بود به اداره شهر و اینها) مراتب اشیا را، آن اشیایی که در عالماند (نه فقط در عالم ماده، در اصل عالم وجود؛ لذا پشتش میگوید):
و بالجملة مراتب الموجودات
بالجمله (یعنی خلاصه) خلاصه بیان میکند این علم مدنی مراتب موجودات را (اعم از موجود امکانی و موجود واجب).
فيبتدئ من الأشياء التي هي أشد تأخّرا
شروع میکند از اشیایی که تأخر وجودیشان از همه بیشتر است (یعنی مؤخرترند).
من أجزاء العالم
از بین اجزای عالم شروع میکند از اشیایی که تاخر وجودی آن ها از همه بیشتر است یعنی مؤخرتر از همه هستند (یعنی دیگر آخرِ وجود هستند، به این معنا که ضعیفترین وجود را دارند که در مراتب وجود پایینترین حساب میشوند، آخر حساب میشوند). اشد تأخراً هستند (یعنی هیولا).
، و هي التي ليست لها رئاسة على شيء أصلا
ليست لها رئاسة على شيء أصلا (اصلاً ریاست بر هیچ چیزی ندارد، فقط شأنش خدمتگزاری به مافوق است، ریاست بر مادون ندارد زیرا که اصلاً مادون ندارد).
و إنّما تصدر عنها من الأفعال التي تخدم بها فقط
فقط همانا صادر میشود عنها (از این، یعنی از این اشیا، از این اشیایی که اشد تأخراً هستند) صادر میشود از افعال (یعنی فعلی که صادر میشود این است) من الافعال، افعالی که از او صادر میشود التی تخدم بها (هست فقط)؛ یعنی افعالی است که تخدم بها.
(اینطوری این عبارت: انما تصدر منها من الافعال الافعال التی تخدم بها فقط. یک الافعال اینجا تقدیر میگیریم که موصوف باشد برای التی).
همان صادر میشود عنها (یعنی از چنین اشیایی که در آخرین مرتبه وجودند) صادر میشود از بین افعال، افعالی که تخدم بها (افعالی که این اشیا به توسط آن افعال خدمت میکنند، یعنی مافوق را خدمت میکنند)، فقط همین افعال صادر میشود.
لا الأفعال التي ترؤس بها
افعالی که بخواهند این اشیا به توسط آن افعال ریاست کنند صادر نمیشود. چرا؟ چون رئیس نیستند که بخواهند افعالی که مناسب ریاست است صادر کنند.
خب این علم مدنی این اشیا را باید مطرح کند.
و يرتقي منها إلى الأشياء التي ترؤس هذه بلا توسّط
و یرتقی (یعنی این علم مدنی ترقی میکند) منها (از چنین اشیایی که فقط خدمتگزارند و هیچگونه ریاست ندارند) ترقی میکند به اشیایی که ریاست میکند هذه (یعنی این اشیای اولیه را، یعنی هیولا را) بلا توسط (بدون اینکه بینشان واسطه باشد). یعنی از هیولا بدون واسطه منتقل میشویم به این اشیا. این اشیا چی هستند؟ عناصر بسیطاند.
و هي أقرب الأشياء التي ترؤس هذه
و هی (این گروه دوم) نزدیکترین چیزها هستند
(دانش پژوه: عناصر مرکبه هم مگر نزدیک نیستند به هیولی؟
استاد: نخیر عناصر بسیطتر نزدیکترند. عناصر مرکب از عناصر بسیط درست میشوند. به هیولا صورت داده میشود عناصر بسیطه درست میشود، عناصر بسیطه چند تاییشان با هم ترکیب میشوند عناصر مرکبه درست میشوند.
دانش پژوه: عناصر بسیطه را مگه آب و خاک و هوا و... نشمرد؟
استاد: بله.
دانش پژوه: همین ترکیب این چهار تاست عناصر مرکبه تولید میشود.
استاد: پس این چهار تا خدمتشان را دارد عناصر مرکبه میشود
دانش پژوه: مرتبه عناصز مرکبه پایینتره دیگه.
استاد: نه، مرکب از اینها استفاده میکند و ریاست می کند بر اینها.
دانش پژوه: ببینید اول شد هیولا، بعد میشود... ما داریم از پایین میرویم یا میفرمایید ... اول میگوییم هیولا بعد میگوییم مرکب بعد بسیط... چون از این بسیطها این مرکبها صادر شده.
استاد: از بسیط یعنی... این بسیطها... بسیطها کنار هم قرار گرفتند تا مرکبی را بسازند که مرکب به توسط اینها ساخته میشود. نه یعنی اینها فاعلاند، اینها خدمتگزار مرکباند؛ با جمع شدنشان مرکب را درست میکنند. مرکب از اینها بهره میبرد، اینها از مرکب بهره نمیبرند، به مرکب بهره میرسانند میشود خدمتگزار.
دانش پژوه: چون من آن جدولی که سیر مراتب هست که زیر کره ماه میگوییم اول هوا هست، بعد آتش، از هوا هست آب هست و خاک هست، بعد تازه میآید میشود کره ارض و این عناصر مرکب، من با توجه به آن جدول که در ذهنم است دارم عرض می کنم
استاد: آن زیر کره اگر اینجا مطرح نیست، آن اگر باشد اینجا مطرح نیست. عناصر بسیطه خدمتگزار عناصر مرکب است، نه ریاستکننده نیستند؛ یعنی از عناصر مرکبه استفاده نمیکنند، عناصر بسیطه از هیولا استفاده میکنند ولی از عناصر مرکب استفاده نمیکنند، به عناصر مرکب استفاده میرسانند و این نحوه که عناصر مرکبه به وسیله اینها ساخته میشود یعنی اینها وقتی کنار هم جمع میشوند عناصر مرکبه درست میشود. آن که حالا عناصر مرکبه رو زمین زندگی میکنند، آتش بالاتر از اینهاست این دلیل بر مرتبه نمیشود؛ این دلیل مرتبه نمیشود. در همین عناصر مرکب انسان هست که مرتبهاش خیلی عالیتر از آتش است، عالیتر از عناصر بسیط هست بلکه از عناصر مرکبه دیگر هم عالیتر است. آنطوری لحاظ نکنید.
دانش پژوه: پس ترتیب غیر از ترتیب وجودی است.اینجا ترتیب وجود نیست...
استاد: ترتیب وجودی هم منظور است، چرا ترتیب به آن ترتیب مکانی منظور نیست. شما این ترتیب مکانی درست میکنید: زمین مرکبات رو زمیناند، آب کنار اینهاست، هوا بالاست، آتش بالاتر از همه. شما دارید ترتیب مکانی درست میکنید، ترتیب مکانی مورد بحث ما نیست، ترتیب رتبی و وجودی درست میکنیم. انسان وجودش قویتر از بقیه مرکبات است، مرکبات هم وجودشان قویتر از بسیط، بسایط هم وجودشان قویتر از هیولاست.
دانش پژوه: ایشان دارد تأخر در وجود را میگوید.
استاد: تأخر در وجود یعنی تأخر در مکان؟
دانش پژوه: کی اول بوده کی دوم بوده، کی اول به وجود آمده...
استاد: خب بله دیگر همین، اول عناصر بسیط، بعد عناصر مرکبه. اگه عناصر بسیطه نباشد عناصر مرکبه از کجا درست میشود؟ عناصر بسیطه اول میآیند بعد عناصر مرکب از آنها درست میشود، نه اول عناصر مرکب از خود درست کند بعد پخششون کند بشود عناصر بسیطه).
و يرتقي منها إلى الأشياء التي ترؤس هذه بلا توسّط
(حالا یعنی علم مدنی ارتقا پیدا میکند از این اشیا در بیان کردن، یا وجود یرتقی منها؛ هر جا میتوانید بگویید یرتقی وجود منها) از این اشیایی که فقط خادماند و رئیس نیستند ارتقا پیدا میکند به اشیایی که رئیس همین گروه قبلی (رئیس هذه) هستند (یعنی رئیس هیولاها) بلا واسطه (بدون واسطه؛ یعنی بین این مرتبه دوم که مرتبه بالاتر است و مرتبه اول که مرتبه پایین است هیچ واسطهای نیست، یعنی از هیولا که درآمدیم وارد عناصر میشود).
و هي أقرب الأشياء التي ترؤس هذه
هی (یعنی این گروه دوم) نزدیکترین اشیا هستند که آن گروه اول را ریاست میکنند (یعنی بر آن گروه اول ریاست میکنند). آن گروه خدمتگزار اینها هستند، خدمتگزار گروه دوماند. گروه دوم نزدیکترین چیزها هستند که دارند بر گروه اول ریاست میکنند. تمام گروه ۲ و ۳ و ۱۰ و اینها همه بر گروه اول ریاست میکنند ولی نزدیکترین رئیسها همین گروه دوماند که در بین گروه دوم گروه اول فاصله نیست.
(من دارم تعبیر میکنم به گروه، با اینکه در عالم عنصر یک دانه هیولا بیشتر نداریم، یک هیولا داریم که صورت مایی میدهیم صورت خاکی میدهیم صورت هوایی و صورت ناری، این هیولا بیشتر نیست. چرا من تعبیر به گروه کردم؟ علتش این است که ما یک هیولا در عالم عناصر داریم، ۹ تا هیولا در عالم افلاک داریم؛ مجموعاً هیولاهایی که در جهانی وجود داریم ۱۰ تاست، لذا تعبیر به گروه کردم. بعد آن هیولای عالم عنصر را خدمتگزار عناصر بسیطه قرار میدهیم، آن ۹ تا هیولای عالم افلاک را خدمتگزار اجرام فلکی قرار میدهیم، یعنی اجرام فلکی از طریق او ساخته میشود. پس اجرام فلکی هم در وسائطند. در قوس صعود شما ملاحظه کرده باشید در ترتیب وجودات اینطور است: در قوس صعود هیولاها را میآورند بین قوس نزول و صعود قرار میدهند که از قوس نزول که میآیید آخرش هیولاست، باز اول قوس صعود هم هیولاست، این نقطه انعطاف بین دو قوس است. بعد شروع میکنند به ارتقا، میگویند وسائط عنصری، وسائط فلکی؛ هر دو میآیند بعد از هیولا قرار میگیرند. پس هیولاها میشوند اولین وجودها که خدمتگزارند، رئیس نیستند. بعد نوبت میرسد به وسائط، چه وسائط عنصری چه وسائط فلکی، و بعد میشود مرکبات. البته در افلاک دیگر مرکبات نداریم، یکسره از جرم فلکی میرویم سراغ نفس فلکی؛ ولی در عناصر نه، مرکبات داریم، میرویم سراغ معدنیات، بعد از معدنیات سراغ نباتات، بعد حیوانات، بعد انسان، و بعد هم از انسان که نفس ناطقهاش را مطرح میکند میرویم سراغ عقل و عوالم بالا).
و يعرّف مراتبها من الرئاسة
و یعرف این علم مدنی مراتبها (یعنی مراتب این اشیاء دوم را، من دوم و سوم میگویم که مشخص باشد مطلب) و یعرف این علم مدنی مراتب این اشیاء رئیسه را من الرئاسة (یعنی بیان میکند که چه مرتبهای از ریاست دارد. بالاخره ریاست هم درجهدرجه دارد دیگر؛ عقل مثلاً تمام عالم امکان ممکنات است، بعد نوبت به نفس میرسد پایین میگوییم پایینتر نفس میشود، پایینتر از آن میشود نفس حیوانی، پایینتر از آن میشود نباتی، بعد هم میشود صورت معدنی، بعد هم میشود صورت بسیط. اینها همه ریاست دارند ولی باید بیان کنیم در چه مرتبهای از ریاست).
الان رسیدیم بهش، گروه دوم. گروه دوم پایینترین مرتبه ریاست دارند، چون قبلشان که ریاست نداشت (هیولا که ریاست نداشت باشد)، اولین ریاست از اینجا شروع میشود و این دیگر پایینترین ریاست است. یعنی مرتبه ریاستش این است که مرتبه پایینترین است (یا از پایین اگر شروع کنید بگویید اولین است. اولین یعنی از جهت کمّی).
و يعرّف مراتبها من الرئاسة أيّ مراتب هي
و یعرف مراتب این اشیاء رئیسه را من الرئاسة. (مراتب و معنا بیان کند، معرفی کند یعنی چی؟ یعنی معرفی کند که ای مراتب هی ریاست این دوم چه مرتبهای از ریاست است؟ یعنی باید بگوییم پایینترین ریاست مرتبه).
و كم مقدار رئاستها
مقدار ریاستش چقدر است؟ حالا بگوییم که یک، چون بر یک گروه ریاست میکند. بروید مثلاً در مرتبه دهم میگویید که رئیس چیه؟ میگوییم رئیس دهم مرتبه ریاستش چیه؟ بر ۹ تا دارد ریاست میکند. پس مرتبه ریاستش یا نه یا ده است. حالا هر کدام. پس هم معین میکنیم که چه مرتبه از ریاست دارد هم بیان میکنیم که ریاستش درجه چندم است. هم مثلاً مرتبه دهم ریاستش یا درجه ۹ است یا درجه ۱۰ است.
و أنّها بعد ليست تامّة الرئاسة
و انها بعد (یعنی توضیح میدهید که این ریاست هنوز لیست تامة ریاست، یا این اشیاء تامة الرئاسه نیستند. ضمیر انها را به اشیاء میتوانیم برگردانیم، به ریاست هم میتوانیم برگردانیم ولی ظاهراً به اشیاء برگردانیم این بهتر است. اگر به ریاست برمیگشت اینطور میگفت انها بعد لیست لیست ریاست تامةً، اینطوری میگفت؛ ولی حالا که میگوید لیست تامة الرئاسة معلوم است مرادش اشیاء است).
این اشیاء تامة الرئاسة نیستند. تامة الرئاسة فقط خداست. بقیه هیچکدام تامة الرئاسة نیستند، بلکه بالاخره نسبت به بالایی خدمتگزارند، ریاستشان تام نیست.
دقت کنید اینجا ملاحظه کنید در این شیء دوم دارد چی میگوید: مراتب ریاست باید تعیین بشود، یک؛ اینکه مرتبه چندم است باید تعیین بشود، این دو؛ باید بیان بشود که ریاست در این مرتبه دوم ریاست تامه نیست، بلکه بالاتر از این هم ریاست هست، این سه؛ گفته شود که این هیئت و قوایی که در این مرتبه دوم هست هیئت و قوایی نیست که ریاست اینها را تام کند، بلکه اینها هیئت و قوایی هستند که میتوانند خادم برای بالاتر باشند، پس ریاستشان تام نیست. ببینید این چند تا مطلبی که الان گفتم چهار تا مطلب شد چند تا شد، اینها را ایشان در همه تکرار میکند که مراتبشان من الرئاسة باید بیان بشود که ایّ مرتبة، کم مقدار رئاساتها، و أنها بعد لیست تامة الرئاسة... اینها هی تکرار میشود در درجات مختلف. از اول میتوانست بگوید که بگوید مراتب مختلفاند، در هر مرتبه این چند تا مطلب باید سؤال بشود، در هر مرتبه این چند تا مطلب باید بیان بشود؛ دیگر این را نگفته، آمده در مرتبه عنصر بیان کرده، دو مرتبه رفته در مرتبه معدن که بالاتر از عنصر است بیان کرده، بعد رفته در مرتبه نبات بیان کرده بدون اینکه اسم عنصر و نبات و... بله اسم عنصر و نبات و اینها را بیاورد.
و أنّ الهيئات و القوى الطبيعيّة التي لها ليست كافية في أن تكون لها من أجلها رئاسات بأنفسها
و باید بیان بشود که هیات و قوای طبیعیهای که لها (یعنی برای این گروه دوم هستند) لیست کافیة در اینکه برای گروه دوم من اجل این حیات و قوا رئاسات بانفسها باشد (یعنی خودشان رئیس باشند دیگر مرئوس نباشند).
(دانش پژوه: قوای عناصر بسیط چیه؟ بله. قوای عناصر بسیط چیه؟
استاد: قوای عناصر بسیطه همان کیفیات است که حرارت و برودت و رطوبت و یبوست است؛ هر کدامشان دو تا دارند، یک فعلی دارند یک انفعالی.
دانش پژوه: هیئتش چی؟
استاد: بله. هیئت همان هیئت یعنی عوارض، هیئت یعنی عوارض و قوام در... معلومه. وقت این عناصر حیاتشان همان عوارضشان است، همان کیفیات است. قوایشان هم در اینجا دیگر قوای جدا ندارند همانه، قوا و حیاتشان یکی است. در بالاتر که میرویم قوه با هیئت فرق میکند. عوارضی برای مرکب هست. علاوه بر عوارض قوهای هم هست. قوه معدن این عبارت از قوهای است که معدن را از تفرق حفظ میکند. چون معدن مرکب شده از عناصر؛ اگر یک قوهای نباشد که این ترکیب را حفظ کند، این عناصر پراکنده میشوند، به اصل خودشان برمیگردند مثل بدن انسان که اگر نفس انسانی از این بدن مفارقت کند این بدن متلاشی میشود. و بقیه مرکب ها هم همینطورند، بقیه مرکب هم اگر صورتی حافظ ترکیب نباشد اینها برمیگردند به اصل متفرق میشوند برمیگردند به عنصر. آنوقت این صورت معدنی کارش این است که حفظ میکند مرکب را از تفرق، قوهای است حافظ مرکب از تفرق. پس معدن که به معدن که میرسیم هم حیات دارد - این موجودات معدنی بعضیهایشان مثلاً فرض کنید سفتاند، بعضی مثلاً رواناند، اینها را ملاحظه بکنید، اینها حیاتشانند: محکم بودن، سفت بودن، صلابت داشتن یا لینت داشتن، اینها همه جزء حیاتاند - ولی تمام این معدنیات در این مسئله مشترکاند که نیروی حفظ از تفرق دارند. پس هیئتی دارند، حیاتی دارند. در عناصر حیات و قوه جدا نیست، همان کیفیات هم حیاتاند هم قوا هستند؛ اما در معدن که میرسیم حیات میشوند عوارض، قوه میشود آنی که اثرگذار... عرض کردم در معدن فقط اثرش فقط اثرش حفظ مرکب از تفرق است. به بالاتر که میرسیم یعنی به نبات که میرسیم سه تا قوه دیگر پیدا میشود: تغذیه و تنمیه و تولید. اینها قوه هستند، عوارضی هم وجود دارد، قوه هم وجود دارد؛ مثلاً رنگ این درخت سبز است یا برگ آن درخت میبینید یکخورده سفید رنگ است، یکی دیگر برگش زرد است، اینها مختلفاند دیگر، اینها حیاتاند، اینها حیاتاند، قوام که همان قوه تغذیه و تنمیه و تولید. همه اینها را باید در این علم مدنی توضیح بدهیم).
بله داشتم این را میخواندم: و ان الحیات و القوه طبیعیهای که لها (برای این گروه سوم هست... برای این گروه دوم هست، برای این گروه دوم هست) کافی نیستند در اینکه برای این گروه دوم من اجل این حیات و قوا رئاسات به انفسها بشود (که اینها خودبهخود رئیس باشند دیگر مرئوس نباشند).
حتّى تستغني عن أن ترؤسها غيرها
به طوری که بینیاز بشوند از اینکه بر اینها ریاست کند غیر اینها. بینیاز از ریاست غیر نیستند چون قوایشان هنوز به آن حد عالی عالی نرسیده. باید به حد وجوب برسد تا رئیس نپذیرد، و الا تا وقتی به حد وجوب نرسیده ریاست میپذیرد (یعنی قبول میکند رئیس را بر خودش، مرئوس میشود علاوه بر ریاستی که نسبت به مادون دارد).
بل يلزم ضرورة [2]
(این بل یلزم نباید سر خط نوسته میشد. حالا نوشتن عیبی ندارد) بلکه لازم است ضرورتاً که:
أن تكون هناك رئاسات فوقها تدبّرها
که هناک (یعنی در این مرتبه دوم) رئاساتی باشد فوق این مرتبه دوم (این اشیایی که در مرتبه دوم هستند) که آن رئاسات تدبیر کنند این مرتبه دوم را. یعنی ریاستی باید در مرتبه سوم وجود داشته باشد که آنها تدبیر کنند این مرتبه دوم را. پس اشیاء بالاتر از این اشیاء ثانیه وجود داشته باشد. اشیاء ثانیه عناصر بودند، اشیاء مافوق اینها وجود داشته باشد که همان معادناند (یعنی مرکباتاند، آن هم پایینترین مرکبات که معادناند).
فيرتقي منها إلى أقرب الأشياء التي ترؤس هذه
فیرتقی منها (پس ترقی میکند این علم، یا وجود منها) از این دومیها (از این اشیاء دومی) به نزدیکترین اشیایی که ریاست میکنند این دومیها را. نزدیکترین میشود اشیاء سوم که در توضیح من شد معدنیات.
و يعرّف مراتبها في الرئاسة أيّ مراتبهي
(حالا آمدیم در مرتبه سوم، مرتبه سوم چیکار کنیم؟) یعرف این علم مدنی مراتب این اشیایی را که در مرتبه سوم هستند، مراتبی که در ریاست دارند بیان میکند (که گفته میشود اینها ریاستشان مرتبه دوم است. خب چون مرتبه سوماند ریاستشان مرتبه دوم است.
کم مقدار رئاساتها،
مقدار ریاستش چقدر است؟ یعنی بر چه چیزایی ریاست میکند؟ خب بر عنصر ریاست میکند، در هیولا هم ریاست میکند. ریاست میشود درجه دو، نه درجه یک؛ از پایین داریم عرض میکنیم نه از بالا).
و أنّها يعد ليست تامة الرئاسة
و انها (و بیان میکند این مدنی که انها یعنی این نشههایی که در درجه سه قرار گرفتند بعد) و هنوز تامة الرئاسه نیستند (که دیگر رئیسی بالاتر از خودشان نپذیرند).
و أنّ الهيئات و القوى الطبيعيّة التي لها ليست كافية
و باید بیان بشود که حیات و قوای طبیعی که لها (یعنی برای این نقش سوم است) لیست کافیةً (کافیةً تشدید نمیخواهد، کتاب اشتباه تشدید گذاشته است).
ليست كافية في أن لها من أجلها رئاسات بأنفسها حتّى تستغني عن أن ترؤسها غيرها
کافی نیستند در اینکه بوده باشد (یعنی در این اشیای سوم) من اجل این قوا و حیات ریاست به انفسها، به طوری که بینیاز باشند این گروه سوم از اینکه ریاست کند این گروه سوم را غیرشان.
(دانش پژوه: معدنیات هم نفس دارند؟
استاد: معدنیت صورت دارند و نفس ندارند
دانش پژوه: ریاست کردن همیشه یک نفسی می خواهد
استاد: نه صورتم ریاست
دانش پژوه: نمیفهمم ایشون داره چی میگه. این که معدنیات ریاست کند به مادون خودش این مفهوم را نمیتوانم تصور کنم یعنی چی.
استاد: ریاست یعنی به خدمت گرفتن. اگر عناصر معدنیات را میسازند، پس معدنیات دارند ریاست میکنند بر عناصر
دانش پژوه: این ریاست نیست که، این ترکیب شده از عناصر بسیط
استاد: بالاخره داره بهره میبرد دیگر.
دانش پژوه: خب این یعنی ریاست؟
استاد: ایشان اسمش را ریاست گذاشته، ایشان اسمش را ریاست گذاشته تا بعداً بتواند از این مثالی که دارد میزند، از این اموری که دارد ترتیبشان را بیان میکند، منتقل بشود به طبقات مدینه. از طبقات طبقات موجود میخواهد منتقل بشود به طبقات مدینه. در طبقات موجود ابنسینا در نفس برای قوای نفس مراتب قائل است، مرتبه پایین را خادم میگوید، مرتبه بالاتر را مخدوم میشود؛ آنجا شایدم تعبیر به ریاست بکند ولی غالب تعبیراتش مخدوم است. ایشان تعبیر مخدوم نکرده، تعبیر به ریاست کرده.
دانش پژوه: این قیاس مع الفارق است. زیرا در اینجا ریاستی وجود ندارد که بخواهیم بین استاد: ریاست به ریاست به همان معنای استفاده کردن از خادم این اسمش را میگوییم ریاست، ریاست نه به آن معنا که رتق و فتق کند امور را، ریاست به این معنا که دارد از خدمت خدمت خدمتگزاران استفاده میکند، چون هر رئیسی همین...
دانش پژوه: ترکیب شده دیگر، ترکیب شده دیگر، معدنیت از عناصر بسیطه ترکیب شده...
استاد: یعنی بهره برده دیگر، یعنی آنها را به خدمت خودش گرفته. آن صورت است، دقت کنید صورت معدنی از این اجسام بسیطه استفاده کرده به اینکه به این صورت که آنها را در خدمت خودش گرفته، آمده در اینها حلول کرده، اینها را بستر خودش قرار داده؛ همین خودش ریاست است دیگر، استفاده بردن است. توجه کنید ایشان میگوید رئاساتهم بانفسها، قبلش هم گفت بعدش هم تعبیر خواهد کرد.
دانش پژوه: ایشان وقتی می گوید ریاست تامه، مشخص است منظورش یکطور مدیریت کردن است...
استاد: این هم شد، این هم بگویید مدیریت میکند نفس معدنی، مدیریت... نفس معدنی مدیریت میکند این عناصر را، مدیریتش در چه حده؟ مدیریتش در این است که آنها را کنار هم جمع میکند و نمیگذارد متفرق بشوند. این هم یک نوع مدیریته. حالا بهرهمندی اسمش را نگذارید، مدیریت اسمش را بگذارید. این صورت معدنی از عناصر استفاده میآرد. شما گفتید که چون بریم بالاتر مخدوم ریاست میکند، ریاستش به معنای مدیریته؛ پس این پایین هم ریاست به مدیریت میریخت، عیب ندارد. ما پایین هم ریاست را مدیریت میگیریم. میگوییم صورت معدنی، صورت معدنی عناصری را که مادهاش هستند مدیریت میکند به این معنا که اینها را کنار هم جمع میکند، نمیگذارد اصلاً متفرق بشوند. این هم یک نوع مدیریت است دیگر. مدیریت به معنای خالق بودن که همه جا نیست. خب مدیریتی که خدا میکند خالق بودنه، مدیریتی که بقیه میکنند به نحو دیگه است).
توجه کنید عرض کردم اینجا تعبیر میکند رئاسات بانفسها (قبلش هم تعبیر کرد بعدش هم تعبیر خواهد کرد). این یعنی چی؟ ریاساتی که ایشان مطرح میکند ریاست نسبیاند، یعنی نسبت به پایینی ریاست دارد نسبت بالایی ندارد. اما یک چیزی که فینفسه رئیس است، این دیگر نسبت به بالا پایین سنجیده نمیشود، اصلاً مطلقاً رئیس است؛ این خداست. این دیگر چون بالاتر ندارد، چون بالاتر ندارد این فینفسه رئیس است، نه نسبت به مادون رئیس باشد و نسبت به مافوق رئیس نباشد؛ اصلاً مافوقی ندارد که بخواهد نسبت به آن رئیس نباشد، این مطلقاً رئیس است. بانفسها یعنی بدون قیاس کردن، بدون نسبت گرفتن، به طور مطلق رئیس است. حالا ایشان میگوید که نتوانست این اشیاء درجه ۳ نتوانست به خاطر داشتن این حیات و قوا رئیس فینفسه باشد؛ اگر رئیس شد رئیس نسبی شد، نتوانست رئیس فینفسه باشد، این نتوانست مرحله عالی عالی وجود را به دست بیاورد که بشود رئیس بانفسها.
بل يلزم ضرورة أن تكون هناك رئاسات فوقها تدبّرها
بل یلزم ضرورتاً که هناک (یعنی در این مرتبه سوم هم) ریاساتی داشته باشیم که فوق مرتبه سوم است و این مرتبه سوم را تدبیر کند (که آن رئیسها میروند در مرتبه چهارم یعنی نباتات).
فيرتقي منها إلى أقرب الأشياء التي ترؤس هذه
فیرتقی منها (یعنی از این درجه ۳ که شد معدنیات ترقی میکند به نزدیکترین اشیایی که ریاست میکنند آن اشیا بر این درجه سومی ها، و آن نزدیکترین اشیا درجه ۴ است که در مثال ما نباتات بودند).
و يعرّف مراتبها في الرئاسة أيّ مراتبهي
و یعرف علم مدنی بیان میکند (تعریف میکند) مراتب این اشیاء درجه ۴ را، مراتبی که در ریاست دارند. که ایّ مراتب (چه مرتبهای است این مرتبه ریاست؟ گفتیم مرتبه چندم است؟ سوم است. خب چون چه مرتبه چهارماند... موجودات مرتبه چهارماند ریاستشان سوم است؛ چون مرتبه اول که ریاست نداشت آن دیگر حساب نمیکند).
و كم مقدار رئاستها
(مقادیر ریاست این مرتبه چهارم چیه).
و أنّها أيضا ليست تامّة إلا أنّها أتمّ من رئاسات ما
و انها (و بیان میکند این مدنی که انها، یعنی این اشیا در مرتبه چهار) ایضاً (یعنی مثل آن مرتبه دوم و سوم) لیست تامة الرئاسة (ریاست اینها تام نیست، ریاست مرتبه چهارم تام نیست. ضمیر انها را میتوانید به ریاست برگردانید، انها یعنی ریاست ایضاً، یعنی مثل ریاستی که در درجه یک و دو و سه بود - یعنی در اشیاء دو و دوم، در دوم و سوم بود - تامه نبود، این چهارمی هم تامه نیست).
(بیان میکند که ریاست این چهارمیها اتم از ریاست مادونشان) همه همینطورند؛ آن سومی هم اتم بود از مادون (یعنی از دومی دیگر، دومی نمیگفتیم اتم است از مادون چون دومی ریاست داشت، مادونیاش که اصلاً ریاست نداشت که بگوییم ریاست دومی اتم از ریاست مادون. اصلاً ما مادون که هیولا بود ریاست نداشت. اینها را من تند میخوانم که اشکال ندارد اینها مطالبش آسان است، همهاش دارد تکرار میکند.).
و يعرّف أيضا أنّ قواها و هيئاتها الطبيعيّة ليست بعد كافية في أن تكون رئاساتها بأنفسها
(بیان کند این علم مدنی وظیفهاش این است که بیان کند ایضاً، یعنی همانطور که در آن مراتب قبلی بیان کرده بود) بیان کند که قوای این اشیاء چهارم و حیات این اشیای چهارم (قوا و حیات طبیعی) لیست بعد کافیةً (کافی نیستند) در اینکه:
في أن تكون لها من أجلها رئاسات بأنفسها
ریاست اشیاء چهارمی بانفسها باشد (یعنی ریاست نسبی نداشته باشند بلکه ریاست تامه داشته باشند، به این صورت که):
حتّى لا يكون لها رئيس أصلا
به طوری که رئیسی برایشان نباشد. (آن که ریاستش به انفسهاست آن رئیسی دیگر برایش نیست، ندارد).
بل يلزم ضرورة أن تكون فوقها رئاسات أخر تدبّرها
بل یلزم ضرورتاً که تکون فوق این مرتبه چهارم رئاسات دیگری که تدبیر کنند این مرتبه چهارم را.
بعد میفرماید که باز هم فیرتقی (باز هم دارد تکرار میکند، باز هم فیرتقی دیگر رفته سراغ حیوانات، از نباتات دارد میرود سراغ حیوانات).
فيرتقي أيضا إلى أقرب الأشياء التي ترؤس هذه أيضا
فیرتقی وجود ایضاً الی اقرب اشیایی که ریاست میکنند این چهارمیها را ایضاً. آن اقرب الاشیاء که ریاست میکنند چهارمیها را مرتبه حیوانیت است که ریاست میکند مرتبه نباتی را.
، و يعرّف من أمرها ما عرّف من تلك الأول
و یعرف مدنی (تعریف میکند) من امرها (از امر این مرتبه پنجم، حالا رفتیم در اشیایی که در مرتبه پنجم است یعنی حیوانات) معرفی میکند از امر این مرتبه پنجم آنچه که معرفی میکرد من تلک الاول (من تلک الاول یعنی از آن مراتب اولیه، یعنی مراتب قبل از این پنجم؛ در آن مراتب چیها میگفت، در این مرتبه پنجم هم همانها را میگفت. میگوید دیگر از اینجا بعد کاری دیگر تکرار نمیکند به طور اجمال میگوید).
بعد میگوید:
فلا يزال يرتقي هكذا من أشياء في مراتب سفلى إلى أشياء في مراتب عليا
فلا یزال یرتقی من اشیایی که در مراتب سفلی هستند الی اشیایی که در مراتب اولیا هستند. (همینطور از پایین میرود بالا تا برسد به اتم. بله هکذا یرتقی از اشیایی که در مراتب سفلی هستند و اشیایی که در مراتب اولیا هستند).
أتمّ رئاسة من التي دونها
که این اشیاء در مراتب اولیا اتم رئاسةً هستند مما دونها (یعنی از اشیایی که پایینترند).
و هکذا يرتقي من الأكمل إلى الأكمل فالأكمل من الموجودات
و هکذا (هکذا دوباره تکرار میکند) هکذا یرتقی این وجود من الاکمل فالاکمل (از اکمل میرود بالاتر به اکمل بالاتر میرسد، همینطور اکمل من الموجودات میرود تا برسد به آن آخری که فقط رئیس است و دیگر خادم نیست).
و يعرّف أنّه كلّما يرتقي إلى مرتبة أعلى
و یعرف این علم مدنی که هر چقدر ارتقا به مرتبه اعلی... (این مطلب دیگر است. این مطلب دوم است. این تمام شد. مطلب دوم این که بیان میکند هرچه بالاتر برویم به تأحد نزدیکتر میشویم. به تأحد به الف، تعداد موجودات کم میشود و تعداد اجزایی که هر موجود را مرکب میکند نیز کم میشود تا میرسیم به جایی که تعداد یک است. اشیایی هم که بخواهند مرکب کنند ذات وجود ندارند. ذات واحد است، شریک ندارد، احد است، ترکیب ندارد).
و یعرف این علم مدنی که هر چقدر وجود بالا رود به سمت مرتبه اعلایی و:
و إلى موجود أكمل في نفسه و أكمل رئاسة
به سمت موجودی که اکمل فی نفسه و اکمل رئاسةً است. هرچه موجود به سمت این بالا برود:
يلزم أن يكون عدد ما فيها من الموجودات أقلّ
یلزم ان یکون عددی که در این مرتبه (مثلاً پنجم است) اقل باشد از آن عددی که در مرتبه چهارم است.
و أن يكون
خب پس تعداد افراد باید کمتر باشد. مطلب بعدی این است که هر فردی هم باید تعداد اجزایش کمتر باشد تا به سمت بساطت برود.
و أن يكون كلّ واحد من الموجودات التي فيها
(هر افرادی که در مرتبه فیها، یعنی در این مرتبه هستند، حالا مرتبه چهارم مرتبه پنج هرچی).
أزيد وحدة في نفسه و أنقص كثرة.
ازید وحدةً هستند فی نفسه و انقص کثرةً هستند (این فیها ازید نخوانیدها فیها تمام میشود ازید خبر یکون).
(هر یکی از موجوداتی که در این مرتبه هستند) ازید وحدةً هستند فی نفسه و انقص کثرةً هستند (وحدتشان بیشتر یعنی به سمت بساطت بیشتر رفتند و کثرتشان ناقصتر یعنی از ترکیب بیشتر درآمدند).
(این فی نفس که میگوید به این جهت است که قبلاً گفت تعدادشان اقل باشد یعنی در مقایسه با هم، یعنی در مقایسه با هم عددشان کم باشد. حالا فی نفسه وحدت داشته باشد مقایسه لازم نیست، خودشو نگاه کنی میبینی اجزای کمتری دارد، وحدت درش غلظت بیشتری دارد. در آنجا که خواست تعداد را بیان کند گفت هرچه بالاتر میرویم تعداد کمتر میشود یعنی وحدتی که بالقیاس هست بیشتر میشود، یعنی هی میبینی با کمتر اعدادی باید مقایسه کنی. یعنی به سمت اینکه یک مقایسه کنی داری میروی؛ فرض کنید اول ۱۰ تا داشتیم، خب این یکی را باید با ۹ تا مقایسه میکردیم، حالا رفتیم بالاتر ۸ تا داریم این یکی را باید با ۸ تا مقایسه کنیم. هرچه جلوتر برویم مقایسهمان کمتر میشود، وحدت مقایسهمان غلیظتر میشود. ولی در هر مرتبهای خود شیء را که ملاحظه میکنید، خود مقایسه میبینید وحدتش غلیظتر است. چرا؟ چون اجزای ترکیبیاش کمتر است. پس هم تعداد کمتر میشود هم اجزا کمتر میشود. هم هر عددی از این تعدادهایی که کم شدند وحدت درشان غلیظتر میشود).
(دانش پژوه: خب عناصر را اگه مرتبه دوم میگیرید که خلاف این است. ایشان دارد میگوید هرچه میرویم بالاتر باید کثرت کمتر باشد. ما اگه عناصر بسیطتر مرتبه دوم بگیریم عناصر مرکب مرتبه سوم، ما هرچه بالاتر میرویم دارد کثرت بیشتر میشود...
استاد: ببینید از اینجا به بعد که دارد میرود دارد حساب میکند، از اینجا به بعد که داریم میرود این وحدت دارد غلیظتر میشود، و الا من عرض کردم و الا در بین گیاهان و حیوانات ممکن است در مرتبهای از حیوانات که حشراتاند شما بیش از نباتات داشته باشید، حشرات ممکن است بیش از نباتات باشند. اینجا ایشان نمیگوید بالاتر که میرویم، ایشان میگوید که وحدت غلیظتر میشود، بالاتر که میرویم وحدت غلیظتر میشود. یعنی که میرویم
دانش پژوه: یعنی از کجا دارد سیر کلی را میزند؟
استاد: ببینید عبارت اینطور است: و یعرف انه کلما یرتقی... اینطور داشتیم: یعرف انه کلما یرتقی این وجود به مرتبه اعلی و الی موجود اکمل فی نفسه و اکمل رئاسةً (هم فی نفسه اکمل است هم به لحاظ ریاست اکمل است) یلزم ان یکون عدد ما فی (یعنی در این مرتبه) من الموجودات اقل باشد و ان یکون کل واحد من الموجودات فیها... (هر یک از همه با هم حساب کنی میبینی تعدادشان کمتر از تعداد پایینتر است، اما اگه برسی به هر یک تنهایی هر یک کدام از این موجودات تنها بخواهی حساب کنی میبینی که) ان یکون کل واحد من الموجودات فیها (هر یک از موجوداتی که در این مرتبه هستند) ازید وحدةً هستند فی نفسه و انقص کثرةً هستند. که توجه کنید دو تا لحاظ ایشان میکند: یکی تعداد افرادی که در این مرتبه هستند، یکی اینکه هر واحدی از این افرادی که در این مرتبه هستند وحدتشان غلیظتر است و کثرتشان ناقصتر است.
دانش پژوه: واحد و احد خودمان دارد؟
استاد: یعنی به سمت به بساطت بیشتر میرود به سمت وساطت بیشتر. آن سؤالی که شما کردید که عناصر بسیطه به سمت بساطت بیشترند و مرکبه به سمت ترکیب بیشترند، ایشان آنجا این حرفها را اجرا نکرد.
دانش پژوه: معتقدم آنجا مرتبه دوم را باید عناصر مرکبه بگیریم...
استاد: حالا عیب ندارد این چون که اسم نبرد اختیارش را به ما گذاشت، به ما واگذار کرد من از یاری که ایشان واگذار کرد استفاده کردم عناصر بسیطتر آوردم درجه ۲ قرار دادم عناصر مرکبه را آوردم درجه ۳. شما دلتان میخواهد برعکس شما عیب ندارد.
دانش پژوه: چرا؟
استاد: چون چون ایشان تعیین نکرد وقتی تعیین نکرد شما هر جای دلتان میخواهد میتوانید عمل کنید. ببینید مهم این است که فارابی میخواهد اینطور بگوید گروه کشاورزها زیادند، گروه تجار زیادند، میرسیم به رؤسا گروهشان کمتر میشوند، باز به رؤسای رؤسا گروه کمتر میشود، تا میرسیم در یک اداره میبینیم یک دانه مدیر دارد همه تحت نظر آن. از اداره میآییم بیرون میرسیم در شهر، باز میبینیم که خب در شهر هم افراد متعددند، رئیس مثلاً شهر چند تا هستند، رؤسا چند تا هستند، بعد میرویم رئیس رؤسا را حساب میکنیم که شهر دارد میبینیم یکی است. همینطور، همینجور میرویم تعداد هی کم میشود، هرچه میرویم بالا تعداد کمتر میشود).
دانش پژوه: الان دیگه مدیریت جمعی آمده ببینید این حرفای کار ببینید حتی این مدیریت مادون به اون مافوق تسلط دارند، یعنی می تواند انتخابش کند، می تواند از اون مافوق پایینش بیاورد. در سیستم حکومتی فعلی اصلاً این حرفا رو نمی شود زد که کسی ما دون باشد مخدوم مافوق...
استاد: پایینیها میآیند بالاییها را انتخاب میکنند ولی بعد از اینکه بالایی را انتخاب کنند بعدش خدمتگزار میشوند. حالا فارابی انتخاب را مطرح نکرده، میگوید این ریاستها ریاست خدادادی است، ریاستهایی است که مربوط به قابلیت است، مربوط به انتخاب نیست. ایشان اصلاً دنبال مسئله انتخاب نیست، دنبال همین واقعیت است که میخواهد بعداً بیان کند. بعد هم تصریح میکند که رئیس اول پیغمبر است و این جالبه تا حالا میگفت رئیس اول، بعد میگوید رئیس اول باید بهش وحی بشود از جانب خدا، باید بهش وحی بشود، اصلاً تفسیر میکند پیغمبری. در پیغمبری دیگر انتخاب نیست. در پیغمبری اینطور است که خود این شخص لیاقت دارد، لیاقت رئیس اول شدن دارد. اینی که الان شما دارید میگویید بله امروزه اینطور است که میآیند انتخاب میکنند و در انتخاب کردن خب تقریباً رأی میدهند و مثل اینکه آن کسی که رأی میگیرد احتیاج دارد به اینها؛ بعد که دیگر رأی را گرفت از احتیاج بیرون میآید ریاست پیدا میکند.
دانش پژوه: گفتم در ادامه یک جوری چیدن که همیشه محتاج باشند. آخه این قیاس هم مع الفارق است. حالا این مناطق را هم بپذیریم چه ربطی اینا به سیستم حکومت دارد؟ این همه مراتب این قیاس اینکه چون اینجوری هست مراتب هست پس در جامعه هم اینگونه باشد
استاد: یک مثال است تقریباً یک تطبیق است بله میگوید در عالم وجود اینچنین است، در اداره شهر هم اینچنین است. ولی انشاءالله آن بعداً میآید در شماره ۲۳ ایشان این کار را میکند؛ میگوید همین راهی که در ترتیب موجودات بیان کردیم باید در اداره شهر هم بیان کنیم که بگوییم آنجا هم پایینیها تعدادشان زیاد است هرچه برویم به سمت بالا تعداد کم میشود، همچنین پایینیها بساطتشان (یعنی آن حالت تأحد با الفشان) کمتر است ولی این بالاتر بیشتر میشود. اینها خب یک جاهایی باید اغماض کرد از تفاوتهایی که هست. بالاخره ایشان دارد یک مثال میزند، یک تفاوتهایی هم وجود دارد در وجه شبه ایشان دارد لحاظ میکند، در آن مفترقات و فرقها دیگر توجهی ندارد به فرقها، فقط دارد همان وجه شبهها را لحاظ میکند).
و يبيّن مع ذلك
(یعنی این علم مدنی مع ذلک، یعنی علاوه بر همه آنها) بیان کند:
[ان] الكثرة في الشيء
(همانطور که مصحح در علامت گذاشته انه باید زاید باشد، چون اگه انه بیاید خبر جمله نمیآید و جمله تمام نمیشود ولی اگر انه را برداریم جمله تمام میشود).
و یبین مع ذلک علم مدنی (علاوه بر آنچه که بیان کرده بود بیان کند این را، بیان کند):
[ان] الكثرة في الشيء و الوحدة التي به
بیان کند در شیء که کثرت یعنی چی و وحدتی که به آن شیء قائم است آن هم بیان کند، بگوید کثرت چیه وحدت چیه. این بیان کند در آن شیء چیست. (در آن شیء وحدت چیست، چیست یعنی کثرت کثرت از چیست؟ مثلاً مرکب است از چی؟ از هیولا به وجود، یا از هیولا به صورت، یا از ماهیت وجود؟ اینها باید بیان بشود که این شیء که کثیر است یعنی مرکب است، تکثر دارد، تکثر از چه چیزایی دارد، ترکیبش از چه چیزایی است، یا اگه آن یکی وحدت دارد، وحدتش چه نوع وحدتی است. اینها همه باید بیان بشود).
و لا يزال يرتقي
و لا یزال یرتقی این وجود (یا یرتقی این علم مدنی):
على كمال هذا النظام
(عرض کردیم باید از پایین برود بالا ارتقائش علی کمال هذا النظام باشد، یعنی هی به سمت کمال برود).
من رتبة رئاسة إلى رتبة رئاسة أكمل منها
(ضمیر منها برمیگردد به رتبه اول که بعد از مِن آمده بود). از رتبهای ترقی کند به رتبه ریاستی که کاملتر از آن رتبه قبل است. هی بالا برود.
إلى أن ينتهي إلى رتبة
الی ان ینتهی الی رتبة که رتبه واجبالوجود است که:
لا يمكن أن يكون فيها إلاّ موجود واحد - واحد في العدد و واحد من كلّ وجوه الوحدة -
لا یمکن ان یکون در آن رتبه الا موجود واحد. (هی تعداد کم میشود کم میشود تا میرسیم به موجود واحد که هم واحد فی العدد است، یعنی شریک ندارد، هم واحد من کل وجوه وحدت هست، همه نوع وحدتها را دارد، یعنی همه نوع کثرتها را نفی میکند؛ وحدت خارجی دارد، وحدت ذهنی دارد، وحدت مقداری - مقدار که اصلاً ندارد - همه نوع وحدت برایش هست، یعنی یک وحدت حقی دارد که جامع همه وحدتهاست).
(یک مقدار هم طبق مبنای مشاییشان رفتار کرده. مثلاً وقتی از نفس میرویم بالاتر مشاء میگوید ۱۰ تا عقل داریم. نفس چند تاست؟ نفس خیلی زیاد است، اما به عقل که میرسد میگوید ۱۰ تاست. مشاء میگوید ۱۰ تاست، حکمت متعالیه میگویند عقل هم بینهایت است.عرضی داریم طولی داریم، طولیاش هم بینهایت است، عرضیاش هم همینطور. حالا این طبق مبنای مشاء دارد حرف میزند که عقل را ۱۰ تا میگیرند. از نفس که میرویم به سمت عقل تعداد کم میشود میرسیم به ۱۰.
دانش پژوه: اینجا ۱۰ تا نشد، ۱۰ تا شد ؟
استاد: نه ۱۰ تا آخرش آخرش بالاجمل گفت دیگر، گفت همه را خودت پیدا کن بقیهاش را به طور اجمال گفت.
دانش پژوه: اگه بینهایت باشد معنا نداره که...
استاد: بینهایت یعنی تعداد بینهایت باشد، مراتب که بینهایت نیست؛ تعداد ممکن است بینهایت بشود ولی مراتب بینهایت نیست، مراتب محدود است. لذا ایشان میرسد میگوید که برسیم به جایی که دیگر در یک مرتبهای برسیم که یک موجود در آن مرتبه هست، موجودات دیگر نیست. مرتبهها محدودند، تعداد اشیایی که در هر مرتبه هستند ممکن است نامحدود باشند).
إلى رتبة لا يمكن أن يكون فيها إلاّ موجود واحد
به رتبهای که لا یمکن ان یکون در آن رتبه الا موجود واحد که:
واحد في العدد
هم واحد است فی العدد (یعنی یکی است).
و واحد من كلّ وجوه الوحدة
هم واحد است من کل وجوه وحدت (یعنی دیگر از جهات دیگر هم وحدت دارد).
و لا يمكن أيضا أن تكون فوقها رئاسة بل يكون الرئيس الذي في تلك الرتبة
لا یمکن ایضاً (یعنی علاوه بر اینکه وحدت دارد و واحد دیگری کنارش نیست، علاوه بر این):
أن تكون فوقها رئاسة
ممکن نیست که فوقش ریاستی باشد (چون مافوقی ندارد).
بل يكون الرئيس الذي في تلك الرتبة
(رئیسی که در این مرتبه مافوق هست):
يدبّر كلّ ما دونه
(همه مادون را صدق میکند و هیچکدام از مادون از تدبیر او بینیاز نیستند).
و لا يمكن أن يدبّره آخر أصلا
(ممکن نیست کسی، این کسی این واحد را که عرض کردیم خداست، تدبیر کند اصلاً؛ زیرا تدبیر اگر بخواهد بکند باید مافوق باشد و مافوق خداوند چیزی نیست که بخواهد خدا را تدبیر کند).
و يرؤس كلّ ما دونه
(ریاست میکند این موجود واحد همه مادون را).
(بله هیچ شعور را ریاست نمیکند، هیچ امور را تدبیر نمیکند، ولی او هم تدبیر میکند مادون را هم ریاست میکند مادون را).
و أنّه لا يمكن أن يكون فيه نقص و لا بوجه من الوجوه أصلا [3]
(در این واحد که همه را تدبیر میکند و بر همه ریاست دارد نقصی نیست) و لا بوجه (تأکید میکند) و لا بوجه من الوجوه اصلاً (هیچ نوع نقصی، هیچ نوع نقصی نیست).
و لا يمكن أن يكون كمال أتمّ من كماله
(روشن است کمالی اتم از کمال این واحد نیست).
و لا وجود أفضل من وجوده.
و لا وجود افضل من وجوده هیچ.
و أنّ كلّ ما دونه
و همچنین بیان میکند آن علم مدنی که کل موجوداتی که دون این وجود فوق هستند:
ففيه بوجه من الوجوه نقص
(در همه موجوداتی که مادون این وجود هستند نقص وجود دارد، کمال محض فقط اوست).
و أنّ أقرب المراتب إليه أكمل المراتب التي دون رتبته
(با نزدیکترین مرتبه مرتبهای است که یک مرتبه از مرتبه وجوب پایینتر است. یعنی امکان. مربوط به عقول یا اسماء و صفات اگر اسماء و صفات را در اینجا مطرح کنید. پس اونی که بعد از خداوند است اقرب المراتب به خداوند است
دانش پژوه: اسم فلسفی اش چه می شود؟
استاد: در فلسفه میگویند عقل بعد از حاجت، در عرفان میگویند اسما، تند خواندمش چون که روشن است و مطلبی نداشت).
حالا شماره ۲۰ را وارد میشویم.
ثمّ لا يزال
(خب رسیدیم از پایین رفتیم رسیدیم بالا، حالا از بالا میخواهیم بیاییم پایین، یعنی قوس صعودی را طی کردیم حالا میخواهیم قوس نزول طی کنیم بیاییم پایین).
ایشان میگوید هرچه بیای پایین تعداد بیشتر میشود و ترکیب هم بیشتر میشود، کثرت قویتر میشود، وحدت و کمال کمتر میشود، هرچه بیای پایینتر. روشن است مطلب، آمد در قوس نزول میگوید از آن مرتبه عالی یعتی بیای پایینتر هم کثرت افراد بیشتر میشود هم کثرت اجزایی که این شعر را مرکب میکند.
ثمّ لا يزال كلّما انحطّ كانت الموجودات في كلّرتبة
ثم لا یزال هرچه پایینتر هرچه انحطاط حاصل بشود و از آن وجود عالی بیاییم پایینتر:
كانت الموجودات في كلّرتبة أزيد كثرة
(در هر رتبهای کثرت ازید، ازید و کثرةً).
و أنقص كمالا
(در هر رتبهای کثرتش بیشتر میشود، کمالش کمتر میشود).
إلى أن ينتهي إلى آخر الموجودات
تا منتهی بشویم به هیولا که آخر موجودات است و فقط خدمتگزار است که قبلاً هم گفتیم. الی ان ینتهی الی آخر الموجودات.
و هي التي أفعالها أفعال خدمة
و هی (این آخر موجودات) افعالها افعال خدمة (فقط خدمتگزار است).
...وَ لَیسَت لَها رِئاسَةٌ اَصلاً.
و لیست لها رئاسة اصلاً (هیچ ریاستی ندارد، که همان هیولاست).
و أنّ هذه المتأخّرة
(این گروه مؤخر که همان هیولاها باشند).
لا شيء أشدّ تأخّرا منها في الوجود
(چیزی مؤخرتر از اینها در وجود نیست؛ اشد تأخراً در فارسی مؤخرتر معنا میشود، چیزی مؤخرتر از اینها در وجود نیست).
و لا يمكن أن تكون أفعالها أفعال رئاسة أصلا
(هیولاها میگوید از بالا بیا پایین تا برسی به این آخری. آخری که دیگر چیزی پایینتر از آن نیست). و لا یمکن (آخری که ممکن نیست افعالش افعال ریاست باشد، اصلاً گفتیم فقط افعالش افعال خدمتگزاری است، افعال ریاستی اصلاً نداریم).
و أنّ ذلك الأوّل الواحد
(رفت سمت خدا دوباره میخواهد دو تا حاشیه درست کند برای وجود: یک حاشیه که اتم است یک حاشه که انقص است در این وسط هم به لحاظی اتم هستند و به لحاظی ناقص. موجودات به لحاظی تمام هسنند و به لحاظی ناقص).
و ان ذلک الاول (که خداوند بود که تنها بود شریکی نداشت بساطتش هم کامل بود).
و أنّ ذلك الأوّل الواحد الأقدم الذي لا شيء يمكن
(بله ثابت کند که این اول واحد اقدم موجودی است که الذی خبره ان ذلک الاول الواحد الاقدم تا اینجا اسم ان است الذی خبره الذی یعنی موجودی است که
لا شيء يمكن أن يكون أشدّ تقدّما منه
دانش پژوه: نه خبر ان لایمکن بود
استاد: بله خبر ان لا یمکنه که بعداً میآید).
و أنّ ذلك الأوّل الواحد الأقدم الذي
(الذی صفت این واحد، این اول واحد اقدمی که):
لا شيء يمكن أن يكون أشدّ تقدّما منه
ممکن نیست چیزی از او مقدمتر باشد.
لا يمكن أن يكون فعله فعل خدمة أصلا
لا یمکن (خبر ان است) لا یمکن که فعلش فعل خدمت باشد اصلاً. او فقط ریاست دارد، فقط دیگر هیچ خدمتی برایش نیست. لا یمکن ان یکون له فعل خدمة اصلاً.
خب این مطلب را بیان کرد که دو تا حاشیه برای این موجودات درست کرد: یک حاشیه که جز خدمت کاری ندارد، حاشیه دیگر که جز ریاست کاری ندارد. این وسط چی؟
و أنّ كلّ واحد من المتوسّطات
و ان (علم مدنی باید بیان کند که) هر یک از متوسطاتی که:
التي هي في المراتب التي دون الرئيس الأوّل
هی فی المراتب آن متوسطات در مراتبی هستند پایینتر از رئیس اول (آنهایی که پایینتر از رئیس اولاند در مرتبه وسط قرار گرفتند) اینچنیناند که:
أفعالها فيما دونها أفعال رئاسة
(افعالشان در مادون افعال ریاست است).
تخدم بها الرئيس الأوّل
افعالشان برای مافوق افعال خدمت است که تخدم (و این مادون که افعال ریاست دارند نسبت به مادون خودشان) تخدم با این افعال رئیس اول را (یعنی در عینی که ریاست دارند بر مادون خودشان، نسبت به رئیس اول خدمتگزارند؛ تمام آن افرادی که تحت ریاستشان هستند همه را خدمتگزار آن رئیس اول قرار میدهند).
و يعرّف مع ذلك
(باز علم مدنی باید تعریف کند مع ذلک، علاوه بر اینها که گفتیم):
ائتلافها و ارتباط بعضها ببعض و انتظامها و انتظام أفعالها
ائتلاف اشیا را، و ارتباط بعضی را به بعضی، و انتظام اشیا را، و انتظام افعال اشیا را. این همه باید نظمشان معلوم بشود که این اشیا چطوری منتظماند و افعالشان چطوری منتظم است. (خب معلوم است دیگر از تجرد، تجرد واقعی، بعداً تجرد برزخی، بعداً مادیت؛ اینطوری دستهبندی میکنیم. یعنی درجههایشان را معین میکنیم. به همین صورت انتظام بینشان برقرار میشود).
و انتظامها و انتظام أفعالها و تعاضدها
(تعاضد این اشیا، بهطوریکه این اشیا):
حتّى تكون على كثرتها
(اشیاء با هم معاضدت میکنند همکاری میکنند به طوری که همه با هم مثل اینکه یک شیء و دارند یک...
دانش پژوه: شما خواهید این ائتلاف تعاضد و انتظامها رو به چی زدید؟
استاد: ائتلاف تعاضد و انتظام و افعالها همه برگشت به اشیاء که متوسط است این نقش متوسطه همه برگشت
دانش پژوه: باید بزنیم به متوسطات؟ به چی؟ متوسطات آن کل واحد...
استاد: اصلاً همشون.
دانش پژوه: همه رو پس می زنیم به متوسطات؟
استاد: نه ممکن هم هست متوسطات نگیرید کل اشیا بگیرید که دو تا حاشیه هم شامل بشود، هم متوسطات هم دو تا حاشیه اول همهشان بیان کنیم ائتلاف این اشیا را، ارتباط بعضی به بعضی، انتظامشان، انتظام یعنی جایگاههایشان را تعیین کنی.
دانش پژوه: بالاخره به چی زدید؟
استاد: به اشیاء بهتره. بله ضمیرا همه رو برگردانید به اشیاء بهتر است به متوسطاتم برگردونید نمیگم بد است آن هم خوب است اما به اشیاء برگردانید احتمالاً بهتر است).
حتّى تكون على كثرتها كشيء واحد
(یعنی این اشیا، این اشیا در حالی که جسد دارند به منزله اشیا بشوند. چرا؟ چون با هم ائتلاف دارند، ارتباط دارند، انتظام دارند). بله ضمیر اگر به متوسطات برگردانید با عبارت بعدی سازگار است:
على كثرتها كشيء واحد عن قوّة تدبير ذلك الواحد لها و نفاذه في جميعها
على كثرتها (این متوسطات) كشيء واحد که حاصلاند عن قوّة تدبير ذلك الواحد لها (که خدا را جزء اینها قرار نداده پس ضمیر به اشیا برنگردانیم، ضمیر به متوسطات برگردانیم که میگوید این متوسطات به منزله یک اشیا که این یک شیء از آن شیء واحدی که خدا صادر شده؛ یعنی همه منزله یک فعلاند، همه منزله یک فعلاند که همین یک فعل هم از خدا ثبت شده. که اینها قبلاً یک اشاره داشتند که همه جهان با هم ارتباط دارند به طوری که به منزله یک فعل هستند و وقتی یک فعل شد یک فاعل هم میخواهیم. از این طریق توحید هم اثبات شد که جهان کلش یک فعله منتها اجزای یک فعلاند، اجزای یک فکر کردن همه، بعد چون فعل واحده پس فاعل واحد هم میخواهد).
(دانش پژوه: عرفانی شده؟
استاد: نه فلسفی است، فلسفی است که یک فعل یک فاعل میخواهد چون توارد است چند تا علت برای یک معلول محال است؛ پس اگر معلول یعنی فعل واحده، علت یعنی فاعل هم باید واحد باشد. اینها را قبلاً احتمالاً گفتم).
كشيء... بله حتی تکون این اشیا کشیء واحد که صادر شده از قوه تدبیر همان واحد. (ل متعلق به تدبیر، ضمیرش هم برمیگردد به اشیاء یا متوسطات به قول شما).
دانش پژوه: قوه تدبیر اون واحد از چی؟ از قوه تدبیر اون واحد صادر شده.
استاد: واحد منظور خداست از قوه...
دانش پژوه: قوه تدبیرش...
استاد: قوه تدبیر یعنی همان تأثیر یعنی همان علیت، همان که خداوند مدبره، بگویید قوه تدبیرحکمت قوه تدبیر خداوند همان حکمتش است عنایتش است هرچی میخواهد اسمشو بگذارید).
و نفاذه في جميعها
(این واحد نفوذ کرده در جمیع اشیا به اندازه مرتبه همین اشیا؛ یعنی هر موجودی از این وجود واحد به اندازه مرتبه و ظرفیت خودش گرفته. این واحدی که میگوییم نه آن واحدی است که دارد تبدیل میکند، از آن واحد که در این اشیاء هیچی نیامده؛ مرادمان از این واحد آن کشیء واحد است. بله همه این اشیا به منزله واحدی هستند که این واحد در همه اشیا هست. مثلاً فرض کن عرفا میگویند یک وجود منبسط داریم، یک وجود داریم که در همه اشیا هست، هر شیء به اندازه ظرفیت خودش از این وجود بهره مند شده).
و نفاذ این واحد در جمیع اشیا:
على قدر مرتبته و بحسب ما یلزم أن یکون علیه
به قدر مرتبه هر یک از این جمیع (ضمیر مرتبتی را به هر یک جمیع من برگرداندم).
و بحسب ما یلزم ان یکون علیه من هو فی تلک الرتبة من الوجود
(این من الوجود بیان برای مای ما یلزم است؛ یعنی به حسب وجودی که لازم است بر آن وجود باشد هر کس در این رتبه است. هر کس در این رتبه است چه وجودی لازم دارد؟ همان مقدار وجود از این واحد بهرهمند شده).
علی مقدار استئهاله الطبیعی الذی له
(استئهال یعنی اهلیت داشتن). به همان مقداری که این شی اهلیت وجود دارد، اهلیت طبیعی که خودش به طور طبیعی یک ظرفیتی دارد، به همان مقدار ظرف استفاده میکند از این واحد.
بله به مقدار اهلیت طبیعی که دارد.
و ما یلزم اَن یفوض الیه
و ما یلزم (این یلزم یعنی آن ما یلزم قبله) به حسب وجودی که گفتیم در این رتبه یا برای کسانی که در این رتبه هستند حاصل به مقدار اهلیت طبیعی که دارد و ما یلزم ان یفوض الیه(یعنی باز نه تنها وجودی که خودش دارد، افعالی هم بر حسب داشتن این وجود دارد؛ آن وقت به مقدار آن افعال هم، به مقدار آن اعمال هم از آن واحد بهرهمند میشود).
و ما یلزم اَن یفوض الیه من الاَعمال.
(اینجا این مای دوم به وسیله من الاعمال بیان شده، پس عبارت است از اعمال. مای اول به من الوجود بیان شده بود، عبارت بود از وجود. من آنجا ما را به معنی وجود گرفتم، اینجا ما را به معنی اعمال میگیرم).
و ما یلزم (یعنی به اعمالی که اَن یفوض الیه):
التی بخدم بِها او ترؤس بِها او بجمیع الامرین.
کدام اعمال؟ اعمالی که خدمت میکند به این اعمال (اگر پایینترین مرتبه باشد) یا ریاست میکند به این اعمال (اگر بالاترین باشد) یا به جمیع امرین (اگر وسط باشد؛ اگه وسط باشد هم خدمت میکند هم ریاست میکند).
خب اینها را چون تند خواندم خیلی توضیح ندادم، فکر میکنم آسان بود، جایی برای توضیح نداشت.
خب تا اینجا تا اینجا علم مدنی کل مراتب وجود را تبیین کرد. فارابی میگوید که در قوا در نفس ما هم مراتبی هست یا قوایی هست (صدرا میگوید مراتب و مشاء میگوید قوا)، میگوید این قوا هم همینطور فرض، قوههایی در نفس ما هستند که خادم بالاترند، قوههایی هستند که مخدوماند، قوههایی هستند که هم خادماند هم مخدوماند. همانطور که ما در مراتب وجود این سه تا را داشتیم، در نفس و قواش هم این سه تا را داریم. پایینترین مراتب کیفیاتاند مثل حرارت و اینها که اینها خدمتگزارند، فقط خدمتگزارند، ریاست نیستند. میرسیم به عاقله که رئیس هیچ خدمتگزاری ندارد. این وسط بین عاقله و آن کیفیات هم قوایی هستند اعم از قوای حیوانی و نباتی، قوای ادراک، قوای تحریک، قوای تغذیه، تنمیه، تولید. (اینها همه اینها وسطاند، اینها هم خادماند نسبت به مافوق هم مخدوم هستند نسبت به مادون).
(دانش پژوه: چون این حیوان قوای حیوانی و نباتی را قبلاً گفت، اینجا منظورش همان عاقله و غضبی و شهویه نیست؟ آن قوه سه گانهای که...
استاد: نه اینجا هم هست ببین آنجا که گفت نبات و حیوان و اینها به کل عالم وجود نظر داشت، الان به نفس انسانی تنها توجه دارد. خود نفس انسانی قوه حیوانی دارد. قوه نباتی هم دارد. بله وقتی الان دارد قوه نباتی و قوه حیوانی انسان را میگوید، در آن وقتی که داشتیم در شمارههای قبل که میخواندیم نبات را میگفت و حیوان را میگفت ولو در نفس انسان نباشند جدا باشند، آنها را مطرح میکرد. نفس حیوان هم جز حیوانات، نفس انسان هم جز حیوانات حساب شد یا یکخورده بالاتر حساب شد. اما اینجا که رسیده رفته خود نفس انسان را دارد ملاحظه میکند. در نفس انسان مراتبی هست یا به قول ایشان قوایی هست، آن مراتب هم باید مرتب چیده بشوند به طوری که آنی که فقط خادم است مشخص بشود، آنی که فقط مخدوم است مشخص بشود، آنی هم که بین این دو تاست و شغل هر دو را دارد هم خدمتگزاری دارد هم مخدوم است آن هم مشخص باشد. پس همین وضعی که در عالم وجود ترتیبی که در عالم وجود داشت، همین ترتیب را باید تو عالم نفس ما بیاورد. یعنی علم مدنی نه تنها ترتیب عالم وجود را تبیین میکند، ترتیبی که قوای نفسانی ما هم دارد آنها را هم بیان میکند. منتها خب حالا ترتیبی که در نفس ماست عیناً آن ترتیب خارجی نیست، ممکن است باشد یک تفاوتهایی هم اگه داشت مشکلی ندارد.
دانش پژوه: قوای نفسانیه انسانیه چیزی را پس نمیخواهد خارج کند؟
استاد: نه قوای نفسانی را میگوید نگاه کند نه نفسانی نبات رو و نه نفس حیوان را و نه نفس فلک را).
شماره ۲۱.
ثم یأخذ نظائر هذِهِ فِی القوی النفسِانیة الانسانیة.
ثم یأخذ (سپس میگیرد) نظایر همین مراتب را در قوای نفسانی انسانیه. در قوای نفسانی انسانی همین درجهبندی کند به طوری که یک درجهاش شود فقط خادم، یک درجهاش شود فقط مخدوم و رئیس، وسطش هم شود هم خادم و هم مخدوم.
ابنسینا این کار را کرده است. ابنسینا در فصل آخر (آخر فصل پنجم مقاله اولای علم نفس شفا) این کار را کرده. این آخرین صفحه است، با این کار فصل تمام میشود، وارد مقاله ثانیه میشود. آنجا مراجعه کنید، کیفیات را خادم قرار داده، نفس ناطقه (آن هم بخش نظریاش را) رئیس قرار داده، حتی بخش عملی یعنی عقل عملی را هم رئیس کامل قرار نداده است. آن هم از جهتی رئیس از جهتی مرئوس گرفته است. این وسط هم قوای ادراکی، تحریکی مثل شهوانیه، غضبیه و همچنین نباتیه، اینها همه را خادم و مخدوم کرده؛ هم خادم کرده هم مخدوم (خادم کردن ساد بالایی، مخدوم کردن پایین). حالا مراجعه میکنید میبینید (آخر آخر فصل پنجم از مقاله اول علم نفس شفا که دیگر میشود آخر مقاله اول بعدش وارد مقاله ثانیه میشود).
شماره ۲۲.
ثم یاخذ نظائر هذِه فِی اعضاء بدن الانسان.
در اعضای بدن انسان هم باید مشخص کند؛ مثلاً مغز بگوید رئیس است یا قلب. (حالا اختلاف است که مغز اول است یا قلب اول است. حالا هر کدام را انتخاب کرد مثلاً عقل خادم است مخدوم است خادم نیست، میآید تا میرسد به مثلاً پایینترین عضو، مثلاً میگوید پایینترین پایینترین عضو مثلاً معده، مثلاً مثال میزنم میگوید این خادم است، خادم است به طوری که غذا برای همه درست میکند، دیگر مثلاً مخدوم نیست دیگر. حالا آن در بدن هم باید این کار را انجام بدهد که این کار طب است).
تا اینجا روشن است. از اینجا به بعد دیگر میخواهد فارابی میخواهد نظر اصلیاش را بگوید.
(دانش پژوه: در اجزا اعضای بدن این مثال را فارابی خیلی میزند که میگوید سر جزء رئیس است خیلی جاها می گوید سر بعد می گوید جامعه بدون سر ممکن نیست حیات داشته باشد
استاد: بله حالا ایشان سر را اجزای رئیسه گرفته است، بعضیها قلب را جزء رئیسه گرفتند. که خود بدن هم نگاه کنید باز اعضا میبینید مراتب دارند. ایشان میگوید آن مراتب را در اعضا هم پیاده کن، در نفس هم پیاده کن).
ثم یاخذ نظائر هذِه فِی المدینة الفاضلة.
خب در مدینه فاضله همین کار را میکنیم. روشن است در مدینه فاضله من اشاره کردم از پایین شروع میکنیم مثلاً فرض کن طبقه کشاورز را مثلاً، یا طبقه تاجر و کشاورز و مثلاً فرض کنید هرچی هم این طبقات اینها را...
(دانش پژوه: سربازان، جنگجویان...
استاد: جنگجویان این را مثلاً یکی حساب کنید یا یکخورده بالاتر...
دانش پژوه: چهار حاکم کشاورز پایینترین مرتبه... پایینترین مرتبه... بعد تجارند... بعد تجارند بعد... بعد سربازان هستند جنگجویان و جنگجویان دیگر
استاد: بالاخره همینجوری میرود بعد... حاکم... بعد هم حاکم بعد هم رئیس کل... حاکمها هم دوباره مراتب دارند تا میرسد به عالیترین مرتبه که رئیس اول است...
دانش پژوه: چون وزرا و اینها کاتبان و دبیران هم در همون مرحله حاکمان...
استاد: بله و وزرا در مرتبه حاکمان، دبیران هم همینطور. درسته اینها در جاهای دیگر بیان کرده، اینجا میگوید این کار را انجام بدهید منتها تفصیل دیگر نمیدهد، تفصیلش در کتابهای دیگرش هست).
ثم یاخذ نظائر هذِه فِی المدینة الفاضلة.
ثم یأخذ این علم مدنی نظایر هذه (یعنی نظایر این مراتب را) فی المدینة الفاضلة (همانطور که نظایر این مراتب را مراتب وجود را در قوای نفسانی گرفت، در اعضای بدن گرفت، همچنین ایضاً در مدینه میگیرد، در مدینه فاضله).
و یجعل منزِلة الملک و الرئیس الاول فیها منزِلة الاله
و قرار میدهد منزله مَلِک و رئیس اول را فیها (من گمان میکنم فیها باشد) قرار میدهد منزله ملک و رئیس اول را فی (یعنی در مدینه فاضله) منزلة الاله (در عالم وجود اله را رئیس اول گرفت که دیگر فوقش ریاستی نیست، در مدینه آن رئیس اول را اول میگیرد که دیگر فوقش رئیسی نیست). منزله ملک و رئیس اول را در مدینه فاضله منزلة الاله قرار میدهد در ترتیب موجودات.
الذی هو المدبر الاول للموجودات و للعالم و أصناف ما فیه
(الهی که مدبر اول بود برای موجودات و برای عالم و برای اصناف آنچه در این عالم است، حالا رئیس اول را هم مدبر اول قرار میدهد برای تمام رعایایی که در این شهر زندگی میکنند).
شماره ۲۴.
(یادتان است در ترتیب وجود از پایین شروع کرد رفت تا رسید به خداوند، به خدا که رسید دو مرتبه سیر نزولی را شروع کرد، باز آمد پایین باز آمد پایینتر. حالا همین کار را اینجا میکند. فعلاً از کشاورزها شروع کرد رسید به رئیس اول، حالا دو مرتبه از رئیس اول تنزل میکند میرود پایین. این شماره بیشتر نمیخواهد بگوید).
ثم لا یزال ینزل المراتب فیها
(یعنی در مدینه فاضله مراتب پایین میآیند).
الی ان ینتهی مِن اقسام اهل المدینة
الی ان ینتهی از بین اقسام اهل مدینه ینتهی:
...اِلی الطوائف التی افعالهم اَفعال
به طوایفی که افعالشان افعال خدمت است فقط.
...لا یمکِن اَن یرؤسوا بها.
(افعالی است که ممکن نیست به توسط این افعال ریاست کنند).
بل یخدموا فقط
(بلکه فقط خدمت میکنند).
و ملکاتهم الإرادیة التی ملکات لا یمکن [4]
و ملکاتشان (ملکات یعنی آن شغلشان، آن سرمایههایشان، آن حرفههایشان) حرفههایی نیست که بتوانند با آن حرفهها ریاست کنند، بلکه فقط باید خدمت کنند. و ملکاتهم الارادیة (این کارهای ارادی که میکنند، آن حرفههایی که دارند، آن شغلهایی که دارند) التی لهم اینها ملکاتی است که:
لا یمکن أن یرأس بها بل أن یخدم فقط
ملکاتی است که لا یمکن أن یرأس بها (نمیشود با آن ملکات ریاست کرد) بل أن یخدم فقط (بلکه ملکاتی است که یخدموا فتحه را روی میم گذاشته ولی یخدم فقط. یعنی ملکی که فقط خدمتکننده است).
و ان الطوائف التی فی المراتب المتوسطة
(خب این هم باید بیان کند که طوایفی که در وسط قرار گرفتند، آن رئیس اول که فقط مخدوم است فقط رئیس است، این رعایایی که الان گفتیم فقط خادماند هیچ ریاست ندارند، این وسط هم گروهی هستند که هم ریاست دارند نسبت به مادون هم خدمت دارند نسبت به مافوق).(یعنی باید بیان کند که طوایفی که در مراتب متوسط هستند):
...اَفعالها افعال ترؤس بِها ما دونها وَ تخدم بِها من فوقها.
افعالشان افعالی است که ریاست میکنند به وسیله آن افعال مادونشان را و خدمت میکنند به وسیله آن افعال مافوقشان را.
و ان الاقرب فالاقرب إلی رتبة الملک أکمل هیئات و أفعالا
(هرچه که نزدیکتر به رئیس اول باشد مخدوم بودنش قویتر است، خادم بودنش ضعیفتر است. هرچه که نزدیک باشد به آن حاشیهای که خدمت تنها میکند مخدوم بودنش ضعیفتر است، خادم بودنش بیشتر است).
و ان الاقرب فالاقرب الی رتبة الملک اکمل حیاةً و افعالاً. هرچه که نزدیکتر باشد (باز هم بله نزدیکتر باشد) به رتبه ملک، حیاتش کاملتر، افعالش هم کاملتر است. (این که میگوید الاقرب فالاقرب یعنی آنی که خیلی نزدیکه، آنی که یکخورده از نزدیکی پایینتره، آنی که بعد از فا میآید درجهاش پایینتر میآید. الاقرب خیلی نزدیک است فالاقرب یعنی یک ذره پایینتره).
فلذلک تکون اکمل رئاسةً
(یعنی بیان میکنیم که این اقرب به ملک نزدیک است و به خاطر نزدیکی به ملک ریاستش هم بیشتر از بقیه است).
همینطور میآیند پایین الی ان ینتهی الی رتبة... نه دیگر دارد میرود بالا (بله داره میره بالاست. بله هی میرود بالای اکمل رئاسةً میشود، هرچه میرود بالاتر اکمل رئاسةً میشود).
الی ان ینتهی الی رتبة المهنة الملکیة
تا منتهی میشود به رتبه مهنت ملکیة (یعنی شغل پادشاهی که آن رئیس اول دارد). تا میرسد به آنجا، دیگر وقتی آنجا رسید میگوید این دیگر خدمتکننده نیست، این فقط ریاستکننده و تدبیرکننده است.
و بیّن أن تلک المهنة
بَین که این مهنت (یعنی این شغل پادشاهی):
لا یمکن أن یخدم بها إلانسان أصلا
ممکن نیست که یخدم بها انسان (اصلاً ممکن نیست به توسط این شغل انسانی خدمتکننده باشد).
بل هی مهنة و ملکة یرأس بها فقط
بلکه این مهنت مهنتی است و ملکهای (یعنی کاری است) که یرؤس بها فقط (به وسیله این ریاست میشود، دیگر هیچ خدمتگزاری نیست. خب این هم روشن است).
(دانش پژوه: استاد اینها که اسلامی نیست خیلی... بله مراتب بیشتر اندیشه زرتشتی و اینها شبیه اردشیر یک نصیحتی میکند که نزد پادشاهان بدترین چیز، سری است که دم شده باشد و دمی است که سر شده باشد... آن ها هم همین را میگفتند، میگفتند در مدینه آدمایی که خیلی پست هستن و شغل های پست دارن دم هستن به اصطلاح دم یک حیوانن، آنهایی که خیلی قوی هستن و حاکمان جامعه سر جامعه اون به سر یک حیوانن و میگه بدترین چیز اون سری است که دم بشه و دمی است که سر بشه. این خیلی اندیشه زرتشتی اینجا پررنگ شده و این ها خیلیش معلوم نیست که اسلامی باشد. هیچ کاری نمیکند فقط ریاست میکند.).
(دانش پژوه دیگر: ببخشید استاد خود ریاست خدمت نیست؟
استاد: ظاهراً خود ریاست یک نوع تدبیر است. تدبیر خدمت هست ولی خدمت به معنای استفاده رساندن، نه خدمت به معنای اینکه شرافتش بیاد پایین. خب حالا مثلاً میشه گفت خداوند خدمت میکند به خلایق؟ گفته نمیشود. گفته میشود فیض میرساند به خلایق. این رئیس اول هم همینطور است. رئیس اول ریاستش فیض رساندن به مردمه، نه خدمت کردن به مردم به این معنا که به این معنا که کوچیکش کنید. توجه میکنید چی عرض میکنم؟ دانش پژوه: خدمت یعنی کاری انجام داده که فقط برای دیگری باشد
استاد: بله. اینجا که میگوییم همانطور که در مورد خداوند نمیگوییم خدا خدمته به خلق کرده بلکه میگوییم فیض به خلق رسونده، تعبیر به خدمت نمیکنیم. اینجام همینطوره رئیس هم میگوییم ریاستش خدمتگزاری نیست ریاستش ریاسته، ریاست رو در مقابل خدمت داریم قرار میدیم یعنی تدبیر میکنه، فیض میرسونه، کارا رو انجام میده و اینا از اون فیضش بهره میبره نه اینکه او خدمت کرده باشد. همین خدمت در هر صورت منظورم اینه خدمت در اینجا به معنای عرفیش منظور است که رئیس دیگه خدمتگزار حساب نمی شود).
شماره ۲۵.
ثم یبتدئ بعد ذلک
(حالا رسیده به پایین پایین، دارد تکرار میکند دیگر. از پایین دارد میرود بالا بله).
ثم یبتدئ بعد ذلک(یعنی بعد از اینکه به پایین رسید، البته قبلش هی گاهی به پایین رساند گاهی به بالا رساند، ولی حالا دیگر معلوم است از وقتی که پایین رسید):
فیرتقی من اولی المراتب فیها
(یعنی در این مدینه فاضله). اولی المراتب پایینترین مرتبه است (یعنی از پایین اولی، از پایین اولین مرتبه)؛ و هی مراتب الخدمة.
اِلی اقربِ ما فوقها
یرتقی الی (الی متعلق به یرتقی است) یرتقی الی نزدیکترین مافوق این اولی مراتب (نزدیکترین مرتبه اولی مراتب، یعنی مرتبه دوم از پایین، یعنی دوم)
الی اقرب ما فوقها من مراتب الرئاسة
(که این میشود مرتبه اول ریاست، مرتبه دوم از پایین ولی از به لحاظ ریاست میشود مرتبه اول باز هم از پایین).
و لا یزال یرتقی بالقول و الصفة
(القول و صفت یعنی هم از نظر گفتار این درجهبندی را انجام بدهد، هم از نظر اینکه صاحبان درجه دارای اوصافی هستند که این ترتیب در بینشان حاکم میشود).
من رتبة سفلی إلی رتبة أعلی منها
از مرتبه پایین برود تا مرتبه اعلی منتهی بشود:
إلی أن ینتهی إلی رتبة ملک المدینة
به رتبه مَلِک مدینه.
الذی یرؤس و لا یخدم
که یرؤس و لا یخدم (ریاست میکند خدمت نمیکند).
خب این ۲۶ میخوانم دیگر آنوقت تمام بشود. ۲۶ میگوید که وقتی رسید به رئیس اول مدینه، خب دیگر در مدینه بالاتر از او نیست، برود بیرون مدینه، برود در عوالم بالا، در عوامل روحانیون ببیند بالاتر از این هست یا نیست. مثلاً رسید به این پیغمبر که بالاترین این اهالی شهر است، برود بیرون برسد به جبرئیل که جبرئیل بهش وحی میاره بگه... خب باز این هم داریم ترقی میکنیم به سمت بالا. پس توجه کردید در شهر از پایین رفت بالا تا رسید به مَلِک. از مَلِک دیگر بالاتر نداشت. در شهر بالاتر از مَلِک نبود. حالا میرود بیرون شهر میرود در عوالم بالاتر. مَلِک بالاخره از موجودات جسمانی است. میرود بالاتر در موجودات روحانی جستجو میکند میبیند که آنها بالاتر از این مَلِکاند. آنجا که رسید آنجا باز ترتیب هست. باید برود تا بالاخره برسد به خداوند.
ثم یرتقی من تلک الرتبة
(که رتبه پادشاهی است).
الی رتبة مدبر الملک المدینة الفاضلة
(یعنی رسید به مَلِک در شهر، رسید به مَلِک دیگر بالاتر از او نداشت، باید بیاید بیرون شهر که مدبر مَلِک را پیدا کند. خود مَلِک در شهر اول بود، یعنی بالاتر از همه بود. بعد حالا میآید بیرون از شهر که مدبر مَلِک را پیدا کند، میآید در عوامل روحانی، در عوالم روحانی که مدبر مَلِک پیدا بشود).
ثم یرتقی من تلک الرتبة که رتبه مَلِک است یرتقی الی رتبة مدبر ملک (مدبر ملک مدینه فاضله، یعنی مدبر رئیس اول). آن مدبر کیست؟
و الرئیس الاول من الروحانیین
(در خود شهر دیگر مدبری برای مَلِک نداریم چون در شهر مَلِک را اول گرفتیم دیگر مدبری بالاتر از او نداریم. اگر بخواهیم مدبر پیدا کنیم باید بیاییم من الروحانیین، در روحانیها یعنی در عوالم روحانی که عالم عقل است).
و هو الذی جعل الروح الامین
(مدبر ملک آنی است که روحالامین قرار داده شده، در قرآن اسمش روحالامین است).
و هو الذی به یوحی الله تعالی الی الرئیس الاول للمدینة
(هو یعنی آن روحالامین که مدبر ملک مدینه است، همانی است که خداوند به توسط او به رئیس اول مدینه، یعنی به پیغمبری که در آن مدینه به عنوان رئیس اول انتخاب شده، وحی میکند).
فینظر ما رتبته
باید این علم مدنی نظر کند که رتبه این مدبر ملک چیست.
و ایّ رتبة هی من مراتب الروحانیین
و ایّ رتبة هی (این رتبه مدبر) من مراتب الروحانیین (یعنی از بین روحانیون باید ببیند که این جبرئیل در کدام مرتبه هست). بعد دیگر مراتب روحانی را شروع کند به شمردن عرض کردم تا بالاخره آخر سر به خدا... (حالا دیگه شماره ۲۷ نمیخوانیم بگذاریم برای جلسه بعد).
ولی دقت کردید که ایشان اول مراتب موجودات را لحاظ کرد (آنی که بحث امروز ما بود که خیلی هم طولانی شد)، مراتب موجودات لحاظ کرد که آنجا رساند به خداوند، دوباره آمد پایین. بعد آمد گفت در نفس هم همین مراتب را در قوه نفسانی ملاحظه کن. بعد گفت در بدن هم ملاحظه کن (اینها برایش حالت مقدمی داشت). بعد گفت بیا در مدینه مدینه ملاحظه کن. در مدینه ملاحظه کرد بالا رفت، پایین آمد، بالاخره رسید به شغل پادشاهی. به شغل پادشاهی که رسید گفت دیگر مدینه تمام شد، یعنی تمام آن مراتب مدینه را من رسیدگی کردم. حالا برویم مدبر این مَلِک را پیدا کنیم. مدبر مَلِک را پیدا کرد، جبرئیل بود. گفت حالا باید ببینیم این جبرئیل در بین روحانی چه مرتبهای دارد. بعد حالا مرتبه جبرئیل را هم پیدا میکند و دیگر در شماره ۲۷ ادامه میدهد تا برسد به خداوند که انشاءالله این در جلسه آینده باید مطرح بشود.