97/02/08
بسم الله الرحمن الرحیم
خصوصیات رئیس اول و رئیس تابعه و جانشین آن ها/خصوصیات روسای مدینه های فاضله و جاهله /وظایف حکمت عملی
موضوع: وظایف حکمت عملی/خصوصیات روسای مدینه های فاضله و جاهله /خصوصیات رئیس اول و رئیس تابعه و جانشین آن ها
این متن توسط هوش مصنوعی پیادهسازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.
کتاب الملة، صفحه ۳۰۲، سطر بیست و هفتم، شماره ۱۸.
ثمّ يبيّن أنّ المهنة الملكيّة الفاضلة الأولى لا يمكن أن تكون أفعالها عنها1 على التمام إلاّ بمعرفة كلّيّات هذه الصناعة [1]
بحث ما در وظیفه علم مدنی بود که علم مدنی چه چیزهایی را باید بیان کند. از جمله مطالبی که علم مدنی باید بیان کند این است که آن شغل سلطنت (شغل پادشاهی) اگر فاضل باشد باید چگونه باشد، اگر هم مهنت جاهلیت باشد او باید چگونه باشد.
ابتدا درباره آن شغل پادشاهی بحث میکند که فاضل باشد؛ که وظیفهای که او دارد چیست؟ این وظیفه را علم مدنی باید بیان کند. علم مدنی میگوید که این پادشاه باید در این صنعتی که دارد آشنایی کامل داشته باشد. کلیات این صنعت را باید بشناسد. کلیات هر صنعتی در فلسفه مطرح میشود؛ بنابراین در فلسفه نظریه باید مراجعه کند (بخش حکمت عملیاش) ببیند کلیاتی که برای اداره کشور لازم است چیست. این یک مطلب که باید در علم مدنی بیان بشود که پادشاهی که شغلش پادشاهی است باید فلسفه نظری هم بلد باشد.
بعد میفرماید که علاوه بر این باید گفته بشود که چنین پادشاهی باید قوه تعقل هم داشته باشد تا با کمک تعقل بتواند آن قواعد کلیه را جزئی کند و آماده کند برای اجرا کردن. وقت این تجربه (این قوه تعقل) از کجا باید الهام بگیرد؟ میفرماید که باید تجربه شده باشد و از طریق تجربه باید این قوه تعقل به آنچه که وظیفهاش است آشنا شده باشد.
بعد میفرماید که شرایطی که باید ضمیمه بشود به این کلیات تا اینکه این کلیات را داخل کند در افعالی که میتوانند اجرا شوند (چه افعال خودش، چه افعال کارگزارانش و چه افعال رعایا) این همه باید تبیین بشود، یعنی کلیات باید به صورت این جزئیات دربیاید.
شرایط سه نوع است:
شرایطی که مربوطاند به افعال که افعال را مقید میکند.
دوم شرایطی که مربوطاند به زمانها، و باز آنها هم قیودی بر افعال وارد میکنند که مربوطاند به زمان. مثلاً در زمانی باید اینطور رفتار بشود با رعیت، در زمان دیگر جور دیگر. اینها همه باید تعیین بشود.
بعد سومین شرط، شرطی است که مربوط به احوال افراد است که باید احوال افراد هم ملاحظه بشود و شرطی مناسب این احوال در آن کلی وارد بشود.
پس بر کلیاتی که در فلسفه به عنوان وظیفه رئیس اول تعیین میشود، باید شرایطی وارد شود که این کلیات را تبدیل کند به جزئیات قابل اجرا. و این شرایط سه قسماند:
بعضی شرایط مربوط به فعل است، بعضی مربوط به زمان فعل است، بعضی هم مربوط به حالات کسانی است که این فعل در مورد آنها اجرا میشود (یعنی اهل مدینه).
بعد این را هم ملاحظه دارید که اگر حالی، شرطی، زمانی تعیین شد، ممکن است با توجه به یک فرد تعیین بشود، ممکن است با توجه به جمع انجام بگیرد، ممکن است با توجه به مدینه باشد، ممکن است با توجه به امت باشد؛ همه اینها باید ملاحظه بشود.
این بحثی بود در مورد رئیس اول که باید فلسفه وظایف رئیس اول را تعیین کند و اگر پادشاهی بخواهد شغل پادشاهیاش کامل باشد باید این وظایف را بداند.
(دانش پژوه: فیلسوف باشد؟
استاد: بله باید فیلسوف باشد، گذشته از فیلسوف بودن قدرت تعقل داشته باشد تا مبانی کلی که در فلسفه مطرح شده اینها را جزئی و قابل اجرا کند. عرض کردم جزئی کردنش هم با توجه به خود افعال و زمان افعال و حالات کسانی است که این افعال دارد رویشان اجرا میشود).
این تمامِ بحث در مورد رئیس اول بود. بعد درباره تابع هم بحث میکند، بعد درباره کودکانی که میخواهند (اولاد ملوکاند و میخواهند) جانشین پدرانشان بشوند درباره آن هم بحث میکند. بحث در مدینه فاضله تمام میشود. پس دو بحث دیگر ما الان درباره مدینه فاضله داریم: یکی بحث در تابعین رئیس اول، یکی بحث در اولاد ملوک.
بعد آنوقت وارد بحث در پادشاهی میشویم که در زمره حکومتهای جاهلیه است؛ آن را باید ببینیم فلسفه (یا علم مدنی) وظیفه آنها را چگونه تعیین میکند.
خب صفحه ۳۰۲ هستیم، سطر بیست و هفتم. عرض کردم شماره هجدهم.
ثمّ يبيّن
(این علم مدنی بیان میکند)
أنّ المهنة الملكيّة الفاضلة الأولى
که مهنت ملکیت فاضله اولی (شغل پادشاهی فاضله، آن هم برای رئیس اول که فاضله اولی است، پادشاهی ملکیه اولی است؛ یعنی اولین پادشاهی که میآید، سرسلسله است، میخواهد قوانینی تنظیم کند تا بعدیها هم پیرو همان قوانین باشند و با کمک همان قوانین جامعه را اداره کنند. این فعلاً رئیس همه است یا مؤسس است).
بعد بیان میکند این علم مدنی که شغل پادشاهی فاضله اولی:
لا يمكن أن تكون أفعالها عنها على التمام
ممکن نیست که افعالش که از این شغل (افعال این شغل که از این شغل صادر میشوند) ممکن نیست این افعال علی التمام باشد (یعنی افعال کامل باشد).
إلاّ بمعرفة كلّيّات هذه الصناعة
مگر وقتی که کلیات این صناعت شناخته بشود. (این صناعت شناخته بشود؛ صناعت منظور همان شغل پادشاهی است). یعنی این شخص باید شغل پادشاهی و وظیفههای کلی خودش را بداند.
خب چطوری کلیات را درک بکند و چطوری به کلیات عالم بشود؟ میفرماید:
بأن تقرن إليها الفلسفة النظريّة
به اینکه مقرون شود به آن (الیها یعنی به این شغل پادشاهی، به این شغل پادشاهی و مهنت ملکیه) فلسفه نظریه هم مقرون کند تا کلیات این شغل را در فلسفه نظریه آشنا بشود.
و بأن ينضاف إليها التعقّل
مطلب بعدی که باید به این شغل پادشاهی ضمیمه بشود، تعقل است. که این شخص باید (یعنی آن علم مدنی باید بیان کند که چگونه این شخص پادشاه باید تعقل کند) و این امور کلیه و قوانین کلیه را جزئی کند تا این جزئی قابل اجرا بشود.
(و بان ینضاف الیها التعقل؛ الیها به این صناعت ملکیه یا به مهنت ملکیه تعقل هم اضافه کند).
پس علاوه بر شغل پادشاهی که باید این شغل را بشناسد، علاوه بر این باید دو مطلب دیگر هم داشته باشد: یکی اینکه فلسفه نظریه را که مباحث کشورداری را مطرح میکند و کلیات را بیان میکند، آن فلسفه را عالم باشد. دوم اینکه قدرت تعقل داشته باشد تا بتواند این کلیات را به وسیله شرایط به جزئیات برگرداند. (شرایط هم که گفتم سه نوع است).
و هو القوّة الحاصلة عن التجربة
(تعقل را معنا میکند). و هو (یعنی تعقل) قوهای است که از تجربه حاصل میشود. (البته عقل از تجربه نیست، عقل تکویناً عطا میشود؛ تعقل یعنی به کار گرفتن عقل از تجربه حاصل میشود. یعنی باید تجربه کرده باشد که چگونه عقلش را به کار بگیرد تا به نتیجه مطلوب برسد).
(دانش پژوه: حکمت نظری،
استاد: بله. عقل نظری منظور است
دانش پژوه: عقل عملی ما چهجوری باید تجربه داشته باشد؟، عقل نظری چنین تجربهای دارد.
استاد: عقل نظری هم......
دانش پژوه: برهان و استدلال
استاد: خب بالاخره آن هم تجربه است دیگر، باید یک آگاهیهایی داشته باشد...
دانش پژوه: ایشان اینجا میگوید که باید در مدینه و امم و آحاد جمع اینها باشد.
استاد: ببینید قوه تعقل درست است مال شناخت کلیات است، ولی در اینجا ما انتظاری که از قوه تعقل داریم این است که بعد از اینکه کلیات را شناخت باید به وسیله تجربه آگاه بشود که چه شرایطی را باید بر این کلیات وارد کند تا این کلیات جزئی و قابل اجرا بشود).
(دانش پژوه: اینجا انگار فقط تعقل عملی درست است. در مقام عمل
استاد: البته در مقام عمل است، ولی عقل نظری است که در مقام عمل کار میکند که هم متوجه آن کلیات است هم متوجه شرایط است، بعد اینها را با هم کنار هم میگذارد و آن کلی را به توسط این شرایط مقید میکند. ممکن هم است بگویید مورد عقل عملی است).
(دانش پژوه: چون اصلاً اینجا استاد فلسفه نظریه که گفت یعنی همان عقل نظری .من اینطوری فهمیدم که دو چیز را میخواهد بگوید لازمه: یکی لازمه یکی فلسفه عملی... در فلسفه عملی میگوید تعقل یعنی این عدل همان فلسفه نظریه است و...
استاد: بله فلسفه نظری به او کلیات را نشان میدهد بله. بعد باید به قوه تعقل بیاید تو جزئیات. حالا جزئیات را شما میفرمایید عبارت بگیرد از آن قسمتهای عملی، عیبی ندارد، خوب هم هست. از قسمتهای عملی عبارت میگیریم، از قسمتهای عملی که به کمک تجربه فهمیده میشوند. بعد آنوقت این عملی را با آن نظری را با هم مخلوط میکند و قانونی را که کلی است جزئی میکند تا قابل اجرا بشود. شرایط هم قبلاً گفته بودیم دیگر، این را توضیح داده شده بود؛ که یک قانون کلی مثلاً گفته میشود فرض کنید که کذب بد است یا صدق خوب است، این قانون خیلی کلی است، بخواهد اجرا بشود باید جزئی بشود در موارد مختلف. این جزئی کردنش به عهده تعقل است. حالا چون در باب حکمت عملی است، ممکن است شما بگویید این عقل هم عقل عملی است).
و هو القوّة الحاصلة عن التجربة الكائنة بطول مزاولة أفعال الصناعة
تجربهای که کائن است (یعنی وجود میگیرد) به طول مزاولت (مزاولت یعنی مباشرت) افعال صناعت (طول مزاولت یعنی مباشرت طولانی داشتن). این قوه تعقل باید مباشرت طولانی داشته باشد و افعال این صناعت (یعنی با جزئیات این صناعت) تجربه طولانی داشته باشد تا بتواند آن کلی را که در فلسفه نظریه گفته میشد جزئی کند با آن قیود و شرایطی که از تجربه استفاده میکند.
في آحاد المدن و الأمم و آحاد جمع جمع
این تجربه را باید در آحاد مدن داشته باشیم (یعنی تکتک شهرهایی که در آن شهرها میخواهد حکومت کند) و امم (در آنها هم باید داشته باشد؛ یعنی هم در مدینه باید این تجربه را داشته باشد، هم در اهل مدینه).
و آحاد جمع جمع
(یعنی در افراد هر گروه گروهی؛ در افراد هم باید تجربه داشته باشد).
هم در مدن، هم در امم، هم در افراد جماعت جماعت. (همانطور که از خارج گفتم در احوال انسانها در شهرها و در امتها توجه بکند که چه امور جزئی را باید ضمیمه کند به فعل؛ مثلاً بیان کند فلان فعل در فلان زمان واقع بشود، فلان فعل با فلان شرط واقع بشود. اینها را با تجربه به دست آورده باشد که فعل کلی نگوید هرچه مثلاً مثل صدق مثل کذب، کلی نگوید صدق حسن است و کذب قبیح است، شرایط هم رعایت کند).
و تلك هي القدرة على جودة استنباط الشرائط
و تلک (یعنی این قوه تعقل) قدرت است (قدرت هست) بر خوب استنباط کردنِ شرایط (جودة یعنی خوب). قدرت بر خوب استنباط کردنِ شرایطی که:
التي تقدّر بها الأفعال و السير و الملكات
با آن شرایط افعال را اندازهگیری میکند (یعنی از کلیت درمیآورد افعالی را که میخواهند انجام بدهند)، سیر و ملکات را (که کارهای اخلاقیاند، امور اخلاقی)؛ اینها را باید اندازهگیری کند، محدود کند:
بحسب جمع جمع أو مدينة مدينة أو أمّة أمّة
به حسب جمع جمع (یعنی جامعه، گروهگروه، گروهگروه اهالی شهر) یا به حسب مدینهمدینه یا به حسب امتامت.
(دانش پژوه: جمع جمع ناظر به افراده؟
استاد: بله جمع یعنی گروهگروه، حالا افراد جمع یا گروهگروهشان کوچیکتر میشوند؛ جمع این کوچیک است، بعد مدینه بزرگتر میشود دیگر، از همه اینها بزرگتر امت است. اندازه میگیرد افعال را).
إمّا بحسب وقت مّا قصير أو بحسب وقت مّا طويل محدود
یا به حسب وقت (حسب وقت هم یا طولانی است یا قصیر). حسب وقت یعنی هر وقتبهوقت باید ملاحظه کند که چه کارهایی باید انجام بدهد، هر هفتهبههفته مثلاً یا طولانیتر هر سالبهسال.
میفرماید که یا به اثر وقتِ ما (یعنی یا اینکه این تجربه را به حسب وقتی انجام میدهد که ببیند در چه وقتی چه حالتی برای شنوندهها هست، در حالت دیگر چه حالتی هست، در وقت دیگر چه حالتی هست).
(دانش پژوه: اینجور معنا نمیدهد که بگوییم که آن وضع ملت چه مدتی میخواهد برای یک شخص، این افعال میخواهد چه مدتی، وقت کمی میخواهد برای مردم آن لازم باشد انجام میشود یا قصیر است یا طویل؟
استاد: همین دیگر من همین را عرض کردم، بله. یعنی برای مردم وقت طولانی این قانون باید جعل بشود یا وقت کوتاه؟ یعنی این قانون تا چه وقتی تمام میشود؟ یک وقت کوتاه تمام میشود قانون دیگر میآید، یک وقت هم طولانی میشود بعداً قانون دیگر میآید).
اما به حسب وقتِ ما قصیر او به حسب وقتِ ما طویل، که هر دو (چه قصیر چه طویل) باید محدود (یعنی معین) باشد.
( دانش پژوه: محدود چی شد؟
استاد: محدود یعنی معین. إما به حسب وقت ما قصیر او به حسب وقت ما طویل... یعنی یا به وسیله وقت کوتاه یا به وسیله وقت طولانی این فعل کلی را جزئی میکند؛ آن هم وقت کوتاه یا طولانی که محدود معین باشد. یعنی مثلاً هر سال این قانون را به صورتی مشروط میکند، سال بعد به شرط دیگری مشروط میکند. به عکس یا زمان طولانیتر یا زمان کوتاهتر).
أو بحسب الزمان إن أمكن
(آقا به حسب زمانه. گفتیم به حسب وقت تعیین میکند، حالا میفرماید به حسب زمان هم اگر ممکن باشد میتواند تعیین کند. وقت یعنی زمان محدود، یعنی زمان معین. زمان دیگر محدود نیست، یعنی حتی ممکن است برای همیشه یک قانون را جعل کند).
(دانش پژوه: یکی است دیگر، بالایی هم میشود...
استاد: بالایی وقتی یعنی معین، زمان پایین یعنی نامعین.
دانش پژوه: خب وقت طویل یعنی مثلاً خیلی کاری خیلی... چی؟ وقتی طویل را میتوانی بگویی برای زمان دیگر مثل زمانش است
استاد: وقت طویل باز محدود است آخر دارد اول دارد، اما زمان نه. خب پس این کلیات را به توسط زمانهای معین یا زمان واحد تعیین میکنند).
و تقديرها أيضا بحسب حال حال يحدث و عارض عارض يعرض
و تقدیرها ایضاً (اندازهگیری میکند این کلی را، معین میکند این کلی را) به حسب حال حال که یحدث (به حسب حالاتی که حادث میشود؛ یعنی در بین امت حالات مختلف حادث میشود، به مناسبت هر حالت ایشان شرطی به آن علم کلی ضمیمه میکند).
بله بحسب حال حال يحدث (به تعبیر دیگر) به حسب عارض، عارض که یعرض.
خب حالا این حال را و این عارضه را باید ببیند در کی اجرا شده. یک وقت میبینید که این حالت مربوط به مدینه است یا مربوط به امت است یا مربوط به آحادی است که در یک گروه زندگی میکنند. همه این حالات باید زیر نظر باشد تا طبق این حالات شرط مخصوصی را بر آن فعل مطلق وارد کند و تخصیص بزند.
في المدينة أو في الأمّة أو في الجمع
(در مدینه یا در امت یا در ملت).
و باز این (که مهنت ملکیت فاضله اولی) باز این علم مدنی باید بیان کند که:
و أنّ هذه
اینهایی که گفتیم (هاتین یعنی اینهایی که گفتیم. به معرفت و کلیات...
دانش پژوه: پس عطف بر یبین نیست دیگر
استاد: به معرفت اینها بله به همه اینها که گفتیم...
دانش پژوه: نامفهوم
استاد: چرا اشاره دارد به آن معرفت گفتیم قبلاً بیان کند که خب
شغل ملکی اگر بخواهد تمام باشد باید معرفت کلیات را داشته باشد، علاوه بر این صور جزئیه را هم باید داشته باشد. (شما باید هذه را هم برگردانیم به همین صور جزئیه هي التي تلتئم بها الملکة الفاضلة... این هم شدنی است. هذه را بهتر است برگردانیم به معرفت کلیات و به تعقل. یعنی این دو تا وقتی با هم شدند آن مهنت ملکه فاضله حاصل میشود. این دو تا وقتی التیام پیدا کردند).
دلیل این توضیحی که من الان عرض میکنم این است که در مدینه جاهله هم همین را میگوید؛ در مدینه جاهله میگوید ملتئمة عن أشياء حصلت بالتجربة و عن أمور استنبطها هو بخبث قريحته[2] (یعنی خود رئیس جاهل اموری را به تجربه دست آورده، هم ذهن خودش که ذهن مختلفی است درست کرده، یک التیام اینچنینی است در مدینه جاهلی). در مدینه فاضله هم همین است، بعید نیست اینطور بگوید:
و أنّ هذه هي التي تلتئم بها المهنة الملكيّة الفاضلة الأولى [3]
این هذه (یعنی هم معرفت کلیات این صناعت، هم آن قوه تعقل که دارد تنظیم میکند جزئیات را)، این هر دو، از این هر دو فراهم شود مهنت ملکه فاضله اولی (یعنی این شغل از این هر دو، از ضمیمه هر دو استفاده میشود).
و أمّا التابعة لها
(عرض کردم بعد از اینکه ما مدینه فاضله را توضیح میدهیم به مدینه تابعی میپردازیم. در مدینه تابعی اینچنین است که رئیس اول حکومت نمیکند، بلکه رئیس اول مثلاً مرده، رئیس دوم که تابع رئیس اول است حکومت میکند. ایشان میفرماید این دیگر احتیاج ندارد که فلسفه را بیاموزد، این فقط کارش و وظیفهاش این است که باید از آن رئیس اول پیروی کند. هر جور آن عمل کرد این هم عمل کند دیگر. نظر جدیدی و نظر استنباطی لازم نیست بدهد تا بهش بگوییم برو فلسفه بخوان، صاحب نظر بشو همچنین شرایط را رعایت کن. این تقلید، یک نوع تقلیدی از مثلاً پیغمبر قبلی است، رئیس قبلی میکند).
و اما تابعة لها (یعنی ریاستی یا مهنتی که تابع لها، تابع مهنت قبلی است، یعنی تابع رئیس مهنتی است که رئیس اول داشته).
دانش پژوه: الفاضِلَةُ بود؟
استاد: (الفاضلة بود بله).
التي رئاستها سنّيّة
آن تابعهای که ریاستش طبق سنت قبلی است (سنیة است).
حالا این رئیس تابع:
فليس تحتاج إلى الفلسفة بالطبع
احتیاج به فلسفه ندارد. بلکه اگر فلسفه را هم احتیاج دارد به تقلید است؛ اینطور نیست که به طور طبیعی احتیاجی به فلسفه داشته باشد و خودش چیزهایی انشا کرده باشد.
و یبيّن أنّ الأجود و الأفضل
یبین (یعنی یبین این علم مدنی) این را که اجود و افضل:
في المدن و الأمم الفاضلة أن يكون
در مدن و امم فاضله:
أن يكون ملوكها و رؤساؤهاالذين يتوالون في الأزمان
این است که ملوکشان (ملوک آن مدن) و رؤسای آن مدن (الذین یتوالون فی الازمان، آنهایی که پیدرپی میآیند در زمانها)، افضل این است که:
على شرائط الرئيس الأوّل
این تابع علی شرایط رئیس اول باشد (شرایط رئیس اول باشد و تقریباً یک نوع مقلد و پیروی رئیس اول باشد. اما مقلد نیست و بالاخره ادله را میداند
دانش پژوه: چون خط بالاییاش که گفت...
استاد: فليس تحتاج إلى الفلسفة بالطبع به تعبیر یعنی اینطور نیست که طبیعتش احتیاج داشته باشد به شناخت فلسفه، بلکه همین اندازه که تابع رئیس اول باشد کافی است.
دانش پژوه: یعنی از این حیث که تابع هست احتیاج ندارد.
استاد: بله چون تابع، بالاخره آن قبلی کار را و زمینه را برای این فراهم کرده، دیگر احتیاج ندارد خودش چهجوری تدوین کند).
و يعرّف كيف ينبغي
و یعرف کیف ینبغی، یعنی این علم مدنی خاص بر علم مدنی) تعریف میکند (معرفی میکند) که چگونه باید عمل کرد تا ملوکی که پیدرپی میآیند همهشان یک فضیلت داشته باشند، همان فضیلتی که رئیس اولشان تأسیس کرده. ملوک بعدی که میآیند که همهشان هم پیرو بودند، بیان کند علم مدنی که وظیفه اینها چیست. اینها وظیفهشان آن است که از رئیس اول تبعیت کنند.
و یعرف (این علم مدنی) کیف ینبغی (چگونه باید عمل بشود) تا:
أن يعمل حتّى يكون ملوكها الذين يتوالون
ملوکها (یعنی ملوک این مدن و امم) الذین یتوالون (آنهایی که پیدرپی میآیند).
حتّى يكون ملوكها الذين يتوالون على أحوال من الفضيلة واحدة بأعيانها
حتی یکون این ملوک علی احوال من فضیلة (ملوک اسم، خبرش احوال من فضیلة) که آن فضیلت واحد است.
(دانش پژوه: فضیله را متعلق به ان یعمل نمی شود بگیریم؟...
استاد: ان یعمل علی احوال من فضیله منتها فضیلتی که در عین معین بودن واحد هم هست.
حتّى يكون ملوكها الذين يتوالون ، ملوکی که پیدرپی میآیند - على أحوال من الفضيلة واحدة بأعيانها ، دارای فضیلتی باشند واحدةً. واحدةً بیان یعنی هر کدام با تعینات خودش جدا باشد از دیگر، جدا بشود ندارد، چون همه باید یک فضیلت داشته باشد، یک فضیلت اگر جدا باشد اشتباه گفتم).
خب این بحث تمام شد در مورد ملوک تابع توضیح دادیم. حالا بحثمان در اولاد ملوک است. اینها باید چهکار کنند؟ ایشان میفرماید که به اولاد ملوک، اینها هم باید بهشان تعلیم داده بشود که بر مثل رئیس اول باشند، ولی با رئیس اول ادب را رعایت کنند. که اینها دیگر توضیح نمیخواهد.
و أيّ شرائط يتفقّد
و ایّ شرایط (چه شرایطی) تفقد (جستجو میشود):
في أولاد ملوك المدينة
در اولاد ملوک مدینه.
حتّى إن وجدت في واحد منهم أمل فيه
طوری که اگر این شرایط وجدت فی واحد منهم (یافت شد در یکی از آنها)، امل فیه (آرزو میشود، امید هست درباره آن واحد) که یکی از شاهزادگان است:
أن يصير ملكا
که این بشود پادشاه.
على مثل حال الرئيس الأوّل
به وزان حال رئیس اول (یعنی مثل پادشاه بشود، قانونگذار بشود، هم مجری بشود هم قانونگذار).
و يبيّن مع ذلك كيف ينبغي أن يربّى
(چگونه باید این اولاد تربیت بشوند).
و كيف ينشأ
(چگونه رشد کنند).
و بما ذا يؤدّب
و به چه وسیلهای ادب بشوند، با چه اخلاقهایی ادب بشوند.
حتّى يصير ملكا على التمام
تا یک پادشاه کامل بشود. اینها را همه را آن علم مدنی باید مشتمل باشد و تبیین کند.
بعد، تا اینجا بحث در ملوک فاضله داشتیم؛ هم رئیس اولشان را مطرح کردیم، هم تابعینشان (بعدیشان) را، هم اولادشان را که اینها وظایفشان چیست.
حالا میرویم سراغ مدینه جاهله. در مدینه جاهله ایشان میفرماید که هیچ احتیاجی به تعلیم این علم نظری و تعقل و اینها ندارد؛ بلکه اینها از تجربهها استفاده میکنند. حالا یا تجربه خودشان یا تجربه دیگران را به دست میآورند، با تجربه خودشان ضمیمه میکنند، تلفیقی میسازند تا بتوانند باهاش کشور خودشان را پیدا کنند. و تمام غرضشان همانطور که قبلاً گفتیم خیر مظنونه است، خیر حقیقی نیست؛ یعنی چیزی را که گمان میکنند خیر است دارند انجام میدهند ولی واقعاً خیر نباشد.
و يبيّن مع ذلك
(یعنی علم مدنی علاوه بر این بیانهایی که گفتیم، بیان میکند) که:
أنّ الملوك الذين رئاساتهم جاهليّة
ملوکی که رئاساتهم جاهلیة (آنها که رئاساتشان جاهلی است).
ليس يحتاجون إلى كلّيّات هذه الصناعة و لا إلى الفلسفة
احتیاج به کلیات فلسفه ندارند. (و لا التی تحیی جنس افعال... یعنی احتیاج هم ندارند الی الفلسفه... بله و لا الی الفلسفه درست است. لیس یحتاجون الی کلیات الصناعة - صناعة یعنی صناعت ملکیت، مهنت ملکیت - و لا الی الفلسفة). احتیاج به فلسفه هم ندارند چنانچه ملوک فاضله احتیاج داشتند.
بل يمكن كلّ واحد منهم أن يصير إلى غرضه
کل واحد منهم را (یعنی از این ملوک جاهله را، این رئیسهای جاهله را) کافی است که یصیر (یصیر الی غرضه یعنی منتقل به غرضش بشود) فی مدینه، با قوه تجربهای که برای خودش حاصل شده یا از دیگران یاد گرفته، برسد به غرضش در مدینه به وسیله قوه تجربهای که تحصل برای این رئیس در نوع افعالش که به آن افعال واصل به مقصودش میشود.
أن يصير إلى غرضه في المدينة بالقوّة التجربيّة التي تحصل له في جنس الأفعال التي ينال بها مقصوده
و یصل بها
(یعنی باز باید درباره اموری بحث کند که یصل بها الی غرضه).
و يصل بها إلى غرضه
خب غرضش چی بود؟ غرض یک پادشاه جاهل چی بود؟
من الخيرات المظنونة
(یعنی خیرات مظنونه، یعنی خیراتی که پیش خودش کمال میشده خیرات است، اینها را میخواهد در جامعه اجرا کند).
متى اتّفقت له جودة قريحة خبيثة [فان] قويّة للتأتّي لاستنباط ما يحتاج إليه هو في تقدير الأفعال التي يفعلها هو و في تقدير الأفعال التي يستعمل فيها أهل المدينة
احتیاج به فلسفه دیگر نداریم، اما استفاده از این تجربیات در صورتی است که به این مَلِک جاهل ضمیمه بشود خوب فکر کردن را. خوب فکر کردن در مَلِک فاضل ضمیمه میشد، در این مَلِک هم خوب فکر کردن باید ضمیمه بشود؛ یعنی علاوه بر شغل پادشاهی باید خوب هم فکر کند، اما فکر کردنش در امور خبیث است، نه در امور حقیقی و حسنه.
(کل واحد منها، از این حکومتهای جاهل، ان یصیر الی غرضه، به غرضش برسد در مدینه به وسیله قوه تجربهای که حاصل شده برای این شخص در جنس افعال؛ اما افعالی که مورد توجه خودش هست، یعنی مطابق شغلش است.
التی ینالها مقصوده، افعالی که مقصودش را به توسط افعال نائل میشود
و یصل الی غرضه که آن غرض عبارت از خیرات مظنونه. خب اینها را باید داشته باشد).
متى اتّفقت له
(یعنی در زمانی که این شرط جدید هم برایش پیدا بشود که اتفقت له).
جودة قريحة خبيثة
(یعنی قریحه قوی داشته باشد در سیاست قریحه قوی یعنی استعداد درک امور انحرافی را که میتواند به توسط او حکومت کند داشته باشد).
متى اتّفقت له (یعنی وجدت له، برای این رئیس) جودة قريحة خبيثة [فان] قويّة (آن فان توی علامت گذاشته احتمالاً نسخه بدلی است که معنا نمیشود).
متی اتفقت برای این شخص (برای این شخص پادشاه جاهل) جودة قریحة (قریحه یعنی طبیعت، یعنی غریزه؛ جودة هم یعنی خوب، یعنی غریزه خوبی که خبیث است، در کارهای خبیث غریزه خوبی است و برآورنده حاجات و خواص شخص است). قریحه خبیثهای که قوی است برای اینکه آماده کند استنباط ما یحتاج الیه را (یعنی این رئیس احکام آنهایی که بهش به فعلشان احتیاج دارد استنباط کند از استنباطی که رئیس اول داشته).
(دانش پژوه: استنباط رئیس اول را برای چی گفت؟ آن قوه آماده بکند این فرد را برای اینکه تدبیر افعال کند. قوه خبیثه. رئیس اول گفت،
استاد: رئیس اول گفتم نه رئیس اول اینجا مطرح نیست، در گفتم اشتباه گفتم، رئیس اول اینجا مطرح نیست. اینجا باید قوه خبیثهای داشته باشد که بتواند کارهایی را که با تجربه به دست میآورد معین کند و اجرا کند به قول ایشان آنچه که حاجت دارد در جامعه جاهلیهاش اجرا کند آنها را باید استنباط کند. در مدینه فاضله گفتیم که رئیس باید آن کلیات را اندازهبندی کند، معین کند. اینجا نمیگوییم معین کند، میگوییم با تجربه آنی که مورد حاجتش است استنباط کنیم. ولی این استنباط کردن به وزان اندازهگیری است که در آن مدینه فاضله اتفاق میافتد. در مدینه فاضله رئیس اندازهگیری میکند، در اینجا باز هم رئیس اندازهگیری میکند، منتها باز کمک تجربه نه با کمک تعقل).
متى اتّفقت له جودة قريحة خبيثة [فان] قويّة
متی اتفقت له (یعنی برای این پادشاه، پادشاهی که پادشاه جاهلی است) جودة قریحة خبیثة (یعنی یک قریحه خوش که خوش کار کند، خوب کار کند ولی خبیث باشد در امور پست فعالیت کند) قویة (این قریحه قوی باشد).
للتأتّي لاستنباط ما يحتاج إليه هو
برای اینکه میسر شود برایش استنباط ما یحتاج الیه هو (استنباط کند آنچه را که احتیاج دارد) در اندازهگیری و معین کردن افعال. یعنی افعالی را میخواهد معین کند که در جامعه اجرا بشوند، آنها را باید با قریحه خبیثه خودش تعیین کند.
(دانش پژوه: ببخشید استاد برای چی؟ این پادشاه مدینه جاهله باید این خصوصیات را داشته باشد، اگر نداشته باشد که احتمال برچیده شدن همچین مدینهای بیشتر میرود، چون که...
استاد: اگر قریحه خوب نداشته باشد...
دانش پژوه: اگه قریحه خوب نداشته باشد توی جهالت، اگر عقلانیت نداشته باشد، اگر استنباط از تجربه را نداشته باشد، هیچکدام از اینها را نداشته باشد مدینه جاهله رو به انحطاط میرسد. وقتی یک پادشاهی داشته باشد که این...
استاد: نه خوب استنباط کند امور شیطنتآمیز را،
دانش پژوه: اگر اینها نباشد آن مدینه جاهله زود برچیده میشود، اینکه یک...
استاد: نه ایشان نمیخواهد برچیدهاش را بگوید، میگوید یک مدینه جاهله وقتی میخواهد حکومت کند با چه شرایطی حکومت میکند. نمیگوید با چه وضع بردارند. این مدینه جاهله را که دارد اداره میکند، حکومت میکند، آن را دارد توضیح میدهد چهطوریه.
دانش پژوه: یعنی معمولاً اینطوری هستش که مدینه جاهله فرمانروایانی دارد که این خصوصیات را دارند درست است؟
استاد: چهکار میکند...
دانش پژوه: یعنی خصوصیاتی هستش که معمولاً همراه مدینه جاهله هست نه اینکه باید باشد. خود مدینه مدینه جاهله است، یعنی پادشاهش انبیا نیست، پادشاه سنگدل است یا پادشاهی است که فقط غرضش حکومت کردن و به دست آوردن خواستههای خودش است. اینچنین پادشاهان هم ما داریم، اینها را دارد توضیح میدهد که مدینهشان چه مدینهای است. نه توضیح میدهد که چگونه این مدینهها را اصلاح کنیم؛ بحثش در اصلاح نیست).
(دانش پژوه: استاد اینجا ایشون فکر کنم سؤالشون اینه که میگن چرا گفتن خبیثه؟ خب اگه خبیث هم نباشه این مدینه راه ضلالت خودشو طی میکنه. ولی اینجا ایشون داره مدینه جاهله رو میگه که اول کتاب فرقی گذاشت بین مدینه جاهله و مدینه ضاله. مدینه ضاله رئیس خودش هم ملتفت نیست که اون چیزی که به عنوان سعادت قصوی در نظر گرفته حقیقتاً هم سعادت نیست، اما تو مدینه جاهل میدونه؛ میدونه که این سعادت نیست و دیگران رو آلت دست در اون عبارتی که داشت به عنوان آلاتی استفاده میکنه که خودشو به اون سعادت برسونه. به خاطر همین اینجا ایشونه که قریحه خبیث باید داشته باشه. چون مدینه جاهل رو توضیح میده، اگر قریحه خبیث نباشه میشه مدینه ضلاله.
استاد: بله در باید قریحه خبیث داشته باشه که بتونه نقشه بکشه و کارای خودشو اجرا کنه؛ منتها قریحهاش چون خبیثه نقشههای خبیث میکشه. اگر قریحهاش قریحه حسنه باشه که دیگه مدینهاش مدینه فاضله است نه مدینه جاهله).
في تقدير الأفعال التي يفعلها هو
ما یحتاج الیه هو (هو یعنی این پادشاه فاسد) احتیاج دارد در معین کردن افعالی که یفعلها هو (بعد این کارهایی که خودش انجام میدهد).
و في تقدير الأفعال التي يستعمل فيها أهل المدينة
و معین کردن افعالی که یستعمل (اهل مدینه را به انجامش وادار میکند). آنهایی که خودش انجام میدهد و آنهایی که به عهده اهل مدینه میگذارد، باید اینها را تعیین کنیم، فعل خودش و فعل رعیتش را.
و تكون مهنته
آن قبلی داشتیم که در مدینه فاضله داشتیم انّ المهنة الملکیة الفاضلة الاولی[4] گفتیم که کلیات به علاوه قوه تعقل و شرایطی که این قوه تعقل به وجود میآورد، اینها همه با هم ترکیب میشوند و یک شغل پادشاهی فاضله را تشکیل میدهند. اما حالا شغل پادشاهی جاهله از چی ترکیب میشود و با چی ساخته میشود؟ عبارتش اینطور است:
و تكون مهنته التي هو بها ملك [5]
(آن شغلی که این شخص به داشتن این شغل ملک و پادشاه است، یعنی شغل پادشاهی جاهلهاش)
ملتئمة
ملتئمة (از دو چیز):
عن أشياء حصلت بالتجربة
(یکی ان اشیاء حصلت به تجربه).
(دو خط پایینتر): و عن أمور استنبطها هو بخبث قريحته
دو چیز با هم تلفیق میشوند و شغل پادشاهی این را تنظیم میکند: یکی آن کارهایی که با تجربه به دست آورده، یک هم اموری که با آن ذهن قویاش که با شرور همراه است و خبیث است برایش تنظیم میکند. این دو چیز (یکی آن امور که به تجربه دست آمدن، یکی هم استنباطاتی که خودش میکند)، این دو تا را کنار هم میگذارد و تلفیق میکند، با چنین افعالی جامعهاش را اداره میکند و شغل پادشاهیاش را با همین افعال تأمین میکند.
و تکون مهنته (یعنی شغل این پادشاه) التی (شغلی که) این پادشاه به خاطر آن شغل مَلِک است (یعنی مناسب کار خودش)، این ملتئمة از دو چیز است (ملتئم یعنی مرکب؛ مرکب از دو چیز است).
یکی: عن أشياء حصلت بالتجربة
از اشیایی که حصلت به تجربه.
حالا تجربه هم چند جور است: یکی تجربه خودش است، یکی تجربه غیر است که این از او تقلید میکند، یکی هم تجربهای است که طبق آن تجربه ادب شده (یادش دادند، نه از کسی گرفته نه خودش ابتکار کرده، آن مربیانش بهش یاد دادند). ایشان میفرماید که حکومت این مرکب است از چنین تجربهای که از یکی از این سهراه به دست آمده باشد، به علاوه اموری که خودش با خبث قریحهاش استنباط کرده باشد.
إمّا بتجربته هو
(به تجربهای که خود این پادشاه کرده).
أو بتجربة غيره
(به تجربه غیرش).
من المشاركين له في مقصده
اما غیر هم باید من المشارکین فی مقصده باشد (یعنی کسانی که هممقصدند با او). تجربه غیری که عبارت از مدینه فاضله است به درد او نمیخورد، تجربهای که از مدینههای جاهله گرفته میشود به دردش میخورد که باید مثل خودش باشند.
أو بتجربة غيره من المشاركين له في مقصده غیر، باید غیری باشد که مشارک با این پادشاهان در مقصد این پادشاه.
ممّن مقصده من الملوك مقصده هو
(یعنی ملوکی که مقصدشان مقصد همین است. تأکید دارد میکند. اول گفت مقصدشان باید یکی باشد کافی بود، ولی میخواهد... میفرماید که کسانی که مقصدشان مقصد همین آدمه. من الملوک بیان برای مَن، مِن یعنی ملوکی که مقصدش مقصد همین شخص است).
خب: ، فاقتفاه فيها
پادشاه تقلید کرد، پیروی کرد آن مَلِکی را که مثل خودش است در اینجا (اموری که با تجربه حاصل میشوند با اشیایی که حصلت به تجربه).
أو تأدّب بها
سوم: (یا اصلاً با همین تجربه ادب شد؛ نه خودش تجربه کرد نه پیروی از تجربه دیگران کرد، بلکه مربیانش او را با همین تجربه ادب کردند).
آنوقت: و جمع إليها ما جرّبه
و جمع کرد با آن اموری که ادبش کرده بودند آنچه را که خودش تجربه کرد. (آنچه را که خودش تجربه کرد ضمیمه کرد و آنچه که در تأدیبش به کار گرفته شد، مجموعهای از تجارب برایش حاصل شد. این یک چیز که شغل او ازش ترکیب میشود).
(دانش پژوه: ببخشید جمع را به تجربه برگرداندید؟
استاد: یعنی با تجربههایی که تأدیب شده بود، با تجربههایی که از راه تربیت به دست آورده بود. جمع الیها یعنی ضمیمه کرد، ضمیمه کرد به این اشیایی که با تجربه تأدیبی به دست آورده بود
ما جرّبه یعنی اشیایی را که خودش تجربه کرده بود. تجربههای خودش را به تجربههایی که در تأدیب بهش یاد داده بودند ضمیمه کرد، یک مجموعه تجاربی برایش به دست آورد).
ما جرّبه هو
(و عن امور را عرض کردم عطف بر آن اشیایی است که در دو خط قبل داشتیم. و تكون مهنته التي هو بها ملك ملتئمة عن أشياء حصلت بالتجربة... حالا میگوییم: و عن أمور استنبطها...).
و عن أمور استنبطها هو بخبث قريحته و دهائه
و اموری که استنباط کرده (استنباط کرد این امور را) به خبث قریحهاش و دهائش. (دهاء یعنی زیرکی؛ زیرکی منتها زیرکیِ همراه با شیطنت، نه زیرکی همراه با عقل). استنباط کرد این امور را به خبث قریحهاش.
عن الأصول التي حصلت له بالتجربة
استنباط کرد این امور را عن الاصول (عن الاصول متعلق به استنبطها است) از قواعدی که حصلت له بالتجربه (قواعدی برایش با تجربه حاصل شده، از این قواعد استنباطاتی میکند). این استنباطات را ضمیمه میکند با آن اشیایی که با تجربه به دست آمده؛ شغل پادشاهیاش را با همین التیام تأمین میکند و تنظیم میکند.
(دانش پژوه: فرضه که تعقل نمیکند؟
استاد: تعقل نمیکند، دهاء دارد. دهاء یعنی زیرکی غیر تعقلی. تعقل مال...
دانش پژوه: استنباط مال تعقل نیست؟
استاد: آخه عقل را انسان خوب دارد. این اصلاً این آدم عقل ندارد، دهاء و زیرکی دارد. آن پادشاه فاضل عقل دارد، این پادشاه جاهل عقل ندارد؛ اگر عقل داشت که جاهل نمیشد، اگر عقل داشت خوب کارها را تنظیم میکرد. این دهاء دارد. دهاء یعنی زیرکی دارد، یعنی شیطنت دارد. همانی که حضرت امیر در مورد معاویه فرمودند که دهاء دارد ولی عقل ندارد. آن با عقلش این کار را نمیکند، با زیرکی و شیطنتش این کار را میکند حالا این پادشاهی...).
(دانش پژوه: مردم محاسبه نمیکنند مثلاً؟ یعنی چه مالک به اصطلاح خوب و چه ملک بد برای رسیدن به اهدافشون هر دو محاسبه می کنند و این محاسبه بالاخره عقلشون یا حق خبیثه یا حقتی خوب کار انجام میدن محاصره عقل آن ها مشترک است.
استاد: بله آن عقل خبیث را ما بهشان میگوییم دهاء، یعنی بهش... بهش دیگر اصطلاح عقل نمیدهیم. چون عقل نه که حسنه، برای این آدم درسته خداوند عقل داده ولی آن عقلش را در کارهای نیک به کار ننداخته، شده شیطنت، شده دهاء به قول ایشان. البته مثل اینکه من الان یادم نیست کلمه حضرت امیر دعابه[6] است... دعابه دارد، دهاء نفرموده؟ دعابه یعنی همان زیرکی با شیطنت).
خب حالا این شماره ۱۸ را کلش را خلاصه کنم.
قرار شد که علم مدنی چند چیز دیگر را بیان کند. یکی اینکه بیان کند که رئیس اول کارش در صورتی تمام است (شغلش در صورتی شغل کامل است) که علاوه بر اینکه شغل پادشاهی را (یعنی کلیات صناعه را که پادشاهی است) میداند، علاوه بر این با فلسفه نظری آشناست و با تعقل خودش هم آن شرایط را برای آن امور کلیهای که به دست میآورد تنظیم میکند، بهطوریکه آن امور کلیه جزئی بشوند و قابل اجرا بشوند.
بعد در مورد رئیسی که تابع است و حکومت تابعه دارد بیان کردیم، گفتیم آن احتیاج به تعلم فلسفه ندارد، فقط کافی است که همان کارهایی که رئیس اول میکرده پیدا میکند.
بعد در مورد اولاد ملوک بحث کردیم، گفتیم اولاد ملوک باید جستجو بشود که چگونه تربیت بشوند، چگونه قابل بشوند برای پادشاه شدن در حد رئیس اول.
بعد وارد بحث در حکومت جاهله شدیم. در حکومت جاهله گفتیم که رئیس تجربیات خودش را یا تجربیات دیگران را که برای رسیدن به مقاصد خودشان داشتند، آنها را به دست میآورد، با اموری که استنباط میکند ضمیمه میکند، این مجموعه را شغل خودش قرار میدهد؛ یعنی با آن امور تجربهشده و با این امور استنباطشده ولایتش را اداره میکند.