« فهرست دروس
درس کتاب الملة فارابی - استاد محمدحسین حشمت پور

96/10/24

بسم الله الرحمن الرحیم

اقسام چهارگانه ملت/تعریف ملت /مقدمه کتاب الملة

 

موضوع: مقدمه کتاب الملة/تعریف ملت /اقسام چهارگانه ملت

 

متن: «المَلَّةُ هِیَ آراءٌ وَ أَفعالٌ، مُقَدَّرَةٌ مُقَیَّدَةٌ بِشَرائِطَ یَرسُمُها لِجَماعَةٍ رَئیسُهُم...»

معرفی کتاب و نسخه مورد بحث

کتاب «الملة» تألیف فارابی است. «ملت» هم به معنای دین. قوانینی که شریعتی را تبیین می‌کنند ملت نامیده می‌شود؛ و قوانینی که ادعا می‌شود مبین شریعت است، «نحلة» نامیده می‌شود. وقتی جمع می‌بندیم می‌شود «ملل یعن ادیان واقعی» و «نِحَل» یعنی ادیان ساختگی است.

در این کتاب، درباره «ملت»، یعنی دین یا ادیان، بحث می‌شود. یعنی فلسفه ای است عملی، نه فلسفه نظری؛ اگرچه به مباحث نظری هم مختصر اشاره‌ای می‌شود. اما مبحث اصلی در این کتاب، فلسفه عملی و حکمت عملی است.

ایشان بیان می کند که جوامع چگونه تشکیل می‌شوند چگونه اداره می‌شوند قوانینی که بر آن جوامع جعل می شود ، چه قوانینی هست و چه قوانینی باید باشد. و چون جوامع اقسامی دارند برای هر کدام از این اقسام ایشان ملتی را و قانونی را تبیین می‌کنند

این کتاب در مجله‌ای چاپ شده که صفحه اول آن، از صفحه ۲۹۲ آن مجله شروع می‌شود. به همین جهت هم من اول بحث گفتم صفحه ۲۹۲، با اینکه باید بگوییم صفحه یک، ولی خب صفحه 292 گفتم به خاطر اینکه در مجله‌ای چاپ شده که در آن مجله این کتاب، در صفحه 292 شروع می‌شود کار خوبی که در این کتاب انجام گرفته، که مصحح انجام داده این است که بخش‌های مختلف را شماره‌گذاری کرده. همان‌طور که شما ملاحظه می‌کنید، قسمتی که ما الان می‌خواهیم بخوانیم، شماره یک است بعد شماره دو، بعداً شماره 3، همین‌طور ادامه پیدا می کند، این کار خوبی است تقریباً به منزله یک فصل‌بندی است حالا ممکن است بعضی مطالب در هم خلط بشوند و جدا شدنش شاید بعضی جاها خیلی لازم نباشد ولی در مجموع، کار خوبی است.

تحلیل تعریف «ملت» در بخش اول کتاب

فارابی در این بخش یک، «ملت» را تعریف می‌کند. و چون هر ملت و دینی که در جامعه‌ای پیاده‌ می‌شود و مورد عمل اهل آن جامعه قرار می‌گیرد، رئیسی دارد، رئیس این ملت‌ها را هم ذکر می‌کند و به تقسیمی که برای رئیس حاصل می‌شود خود جوامع هم تقسیم می‌شوند.

رئیس را به چهار قسمت تقسیم می‌کند

تبیین اجزاء تعریف: آراء و افعال

اولاً ملت معنایش این است یعنی «آراءٌ وَ أَفعالٌ...».

آراء یعنی اعتقادات «افعال» هم شامل احکام و اخلاقیات هر دو می‌شود.

شما الان اگر اسلام را ملاحظه کنید، سه تا رکن دارد: یک رکن، عبارت از اعتقادات است؛ رکن دیگر، اخلاق؛ و رکن سوم، احکام است. احکام، همان است که در فقه مطرح می‌شود، فلان چیز واجب است فلان چیز حرام است، فلان چیز مباح است. اینها که در فقه گفته می‌شود، می‌شود احکام. و تمام قوانین شریعت اسلام در همین سه تا خلاصه می‌شود؛ اعتقادات، اخلاقیات و احکام. حالا ایشان می‌گوید «آراء» و «افعال». «افعال» را به عام قرار می‌دهیم که شامل اخلاقیات و احکام، بشود. چون بالاخره اخلاق بعضی مورد آن متعلق فعل و برخی متعلق ترک است؛ پس باز هم ملاحظه می‌کنید می‌توانیم اخلاق را با عنوان «افعال» معنون کنیم. احکام هم که روشن است احکام هم آمدند برای افعال؛ این کار واجب است، این کار حرام است، این مباح است؛ همه، افعال هستند که متصف می‌شوند به حرمت و کراهت و وجوب و امثال ذلک. اخلاق تا حدی جوانحی است و آنها را هم فعل می‌گوییم البته اگر بخواهیم اخلاق را هم داخل کنیم اعتقادات هم داخل می‌شود. اعتقادات را اگر جدا حساب کرده به خاطر اهمیتشان بوده است.

علی ای حال، ایشان در اینجا دو قسم را مطرح می‌کند و این دو قسم هم کافی هستند یعنی همه قوانین یک شریعت را شامل می‌شوند. یکی قسم آراء، یکی هم قسم افعال

نقش رئیس اول

این آراء و افعال را رئیس اول برای رعیت، جمع می‌کند و ترسیم می‌کند. رئیس اول، یعنی آن کسی که جامعه را اداره می‌کند و رؤسای زیردست او فعالیت می‌کنند. حالا آن رئیس اول، در جوامع دینی، آن پیغمبر است. در جوامع دیگر ممکن است انسان‌های دیگر باشند.

ایشان بعد از اینکه ملت را بیان می‌کند قوانین را بیان می‌کند. توضیح می‌دهد کسانی که به این قوانین می‌خواهند عمل کنند گاهی یک عشیره است یک گروه است یک قوم است گاهی یک شهر است گاهی یک ناحیه است مثل استان است گاهی از اوقات یک امت بزرگ است یعنی یک کشور است گاهی هم می‌بینید چندین کشور تحت تصرف یک رئیس است قدیم‌ها می‌گفتند شاهنشاه یا می‌گفتند امپراطور.

اقسام چهارگانه ملت و جامعه

بعد از اینکه ملت معلوم می‌شود و اشاره می‌شود کسانی که متدین به این ملت هستند و این ملت را می‌پذیرند و عمل می‌کنند ممکن است کم باشند ممکن است زیاد باشند به ذکر ملت‌های مختلف می‌پردازد چهار نوع ملت ذکر می‌شود:

    1. ملت فاضله

    2. ملت جاهلیه

    3. ملت ضالّه

    4. ملت مُمَوِّهه یعنی مدلّسه تدلیس‌کننده، منافقانه

رئیس این چنین است و وقتی رئیس این چنین بود رعیت‌ها هم به تبع، رنگ از همان رئیس می‌گیرند وقتی ملت چهار نوع شد، جامعه نیز چهار نوع می‌شود، چون رئیس چهار قسم است ملت هم چهار قسم می‌شود جامعه‌ای که این ملت در آن رواج دارد و این دین و قوانین در آن رواج دارند آن هم چهار قسم می‌شود.

تحلیل متن کتاب «الملة» و شرح قیود تعریف

من تا همین جا که عرض کردم عبارت را تطبیق کنم بعد آن وقت اقسام چهارگانه را که فقط اسمشان را آوردم توضیح می‌دهم.

«المَلَّةُ هِیَ آراءٌ وَ أَفعالٌ...»

ملت به معنای مجموعه آراء و افعال است که عرض کردم شامل اعتقادات و اخلاقیات و احکام می‌شود.

«مُقَدَّرَةٌ»: یعنی معین، اندازه گرفته شده، تعیین شده، تبیین شده. یعنی قوانین به صورت کلی بیان می‌شود و حد و حدودشان هم مشخص می‌شود یعنی اندازه‌گیری می‌شود به صورتی که بتواند بر یک جزئیات خاصی تطبیق کند، بر جزئیات دیگر تطبیق نکند یعنی محدوده‌اش را معین می‌کند، ولو کلی است. مثلاً فرض کنید یکی از احکام، وجوب است؛ خب این وجوب به چه چیزها تعلق می‌گیرد؟ متعلقاتش باید معلوم بشوند تا محدوده این وجوب روشن بشود، حرمت هم همین‌طور. یا مثلاً فرض کنید فضیلت‌ها، فضیلت‌ها به صورت عام بیان می‌شود؛ یک فضیلت مثلاً جود و کرم است، این جود و کرم را باید ملاحظه کنید کجا جود است کجا اسراف است؟ یعنی از یک حد بگذرد شاید در حد اسراف دربیاید. یا مثلاً اسراف نشود ایثار بشود بالاخره برای همه اینها حد است از یک حدی بگذرد، عنوان دیگر پیدا می‌کند رأی دیگر می‌شود خُلق دیگر می‌شود. پس همه این‌ها باید «مُقَدَّر» باشند یعنی معین باشند یعنی حدودشان مشخص باشد.

«مُقَیَّدَةً بِشَرائِطَ»: یعنی در حالی که این آراء و افعال، مقید با شرایط هستند. مثلاً این وجوب حکم است اما شرایط دارد شرط قدرت دارد شرط تکلیف دارد شرط عقل دارد. هر کدام از اینها شرایطی دارند. مثلاً فرض کنید اگر وجوب، وجوب حق باشد، شرط استطاعت مالی و بدنی دارد، خیلی شرایط دارد هر کدام اینها شرایط دارند؛ یا مثلاً همین نماز، مشروط به وقت و قبله است. هر کدام از این احکام و آراء و اینها ممکن است شرایطی داشته باشد.

«مُقَیَّدَةً بِشَرائِطَ یَرسُمُها» این یرسمها ضمیرش را به «ملت» برمی‌گردانیم، نه فقط به شرایط، که شامل همه اینها بشود هم تعیینش، هم تقیدش به شرایط، همه در نظر باشد. یعنی همه این کارها را یعنی اصلِ جعلِ ملت یعنی آن قانون را، و همچنین اندازه‌گیری آن را، همچنین مقید کردن آن به شرایط را، همه اینها را «یَرسُمُها لِجَماعَةٍ رَئیسُهُمُ الأَوَّلُ». رئیس اول برای جمع، یعنی برای رعیت، برای توده مردمی که در آن جامعه زندگی می‌کنند ترسیم و تعیین می‌کند.

تبیین مفهوم «رئیس اول» و ساختار جامعه

«رَئیسُهُمُ الأَوَّلُ» رئیس اول، چون ایشان معتقد است که در هر جامعه‌ای، رؤسای متعدد داریم که هر کدام مشغول کار هستند. مثلاً در حکومت‌های ما، وزرا هر کدام رئیس هستند، بعد مافوق این وزرا، یک نفر هست که در بعضی جوامع نخست وزیر است در بعضی جوامع پادشاه است در بعضی جوامع رئیس جمهور است آن رئیس اول می‌شود. محسوب می‌شود؛ آنکه تمام این رؤسا، زیر دست او فعالیت می‌کنند و مافوقی ندارد، رئیس اول می‌شود. بقیه که مادون هستند رئیس‌اند منتها رئیس اول نیستند. رئیس اول در یک جامعه دینی، پیغمبر است و رئیس‌های بعد، علما هستند.

ساختار جامعه از دیدگاه فارابی:

ایشان در یک جامعه فاضله، رئیس اول را پیغمبر می‌گیرد حالا چه خود پیغمبر رئیس اول باشد چه اینکه پیغمبر کسی را نصب کرده باشد. بعد بقیه کسانی که زیر دست او کار می‌کنند، رؤسای بعدی می‌شوند. بعد هم زیرمجموعه آن رئیس‌ها هم افراد معمولی هستند تا به رعایا می‌رسد. بعد رعایا را هم به دو قسم تقسیم می‌کند:

    1. رعایای منفعل: گروهی که حرف گوش می‌دهند، منفعل هستند. وقتی به آنها گفته می‌شود قانون این است عمل می‌کنند، تخلف نمی‌کنند. رئیس اول باید این‌ها را به سمت صلاح سوق دهد.

    2. رعایای آشوبگر: گروهی هستند که تخلف می‌کنند، روحیه‌شان روحیه اطاعت نیست. منفعل نیستند بلکه آشوبگرند. به هر نحو می‌خواهند تخلف کنند. رئیس اول باید گروهی را که ما اسمشان را نیروی انتظامی می‌گذاریم تدارک ببیند برای اینکه جلوی آشوب این گروه گرفته بشود که جامعه را به هم نزنند.

در هر جامعه‌ای ما هر دو گروه را داریم برای رسیدن به صلاح، گروه اول را فقط تربیت می‌کنیم. گروه دوم را هم کنترل می‌کنیم هم در صورت امکان تربیت می‌کنیم، شاید آنها قابل تربیت نباشند فقط تا آخر باید کنترل بشوند به حبس می‌روند کنترل می‌شوند ولی دیگر بیرون نمی‌آیند که تربیت بشوند. در حبس هم تربیت برای آنها فایده‌ای ندارد.

فارابی در نوع نوشته‌ها، این چنین تقسیماتی و تنظیماتی در هر جامعه‌ای قائل است.

تبیین غرض و هدف از وضع «ملت»

«یَلتَمِسُ أَن یَنالوا...» یَلتَمِسُ در عبارات فارابی، غالباً به معنای «هدف قرار می‌گیرد»، «انتظار می‌رود»، «مورد توقع است». و به تعبیر فارسی‌ رئیس می‌خواهد که با این عمل، رعیتش به هدف برسد. پس یلتمس هدف را بیان می‌کند. هدف رئیس اول از این ملت و قوانین چیست؟ یک غرض محدود و معینی برای رئیس هست که حالا بیان می‌کند. جوامع با همین اغراض، یکدیگر متفاوت می‌شوند.

     جامعه فاضله: غرض آن، رسیدن به سعادت است.

     جامعه جاهلیه: تمام غرض آن، این است که رئیس به قوت برسد رعیت فدای رئیس شود و ارزشی برای رعیت در نظر نیست رعیت مثل کارگزاران هستند.

پس، مهم در هر جامعه، آن غرضی است که اولاً به توسط رئیس اول و ثانیاً به توسط رعیت، تأمین می‌شود.

تحلیل عبارت:

«یَلتَمِسُ»: یعنی این رئیس اول، هدف قرار داده خواسته که أن ینال غرضا محدودا به غرض معین برسد

«بِاستِعمالِهِم لَها»: باء، باء سببیه است، یعنی به خاطر به کار گرفتنِ این جمع، لها این ملت را. (ملت هم مجموع قوانین) غرضی حاصل شود که «لَهُ فیهِم أَو بِهِم»: غرضی که رئیس، در آن جمع دارد یا به وسیله آن تحصیلش می‌کند غرضی که فیهم است با غرضی که بهم است فرق می‌کند.

         «بِهِم»: غرضی که به وسیله آن‌ها تأمین می‌شود. که باید آنها فعالیت کنند آن غرض حاصل بشود.

         «فیهِم»: غرضی که در بین آنها هست می‌خواهد آن را به دست آورد.

ادامه بحث: تبیین انواع غرض و گستره جماعت

غالباً غرض‌ها به وسیله اعمال حاصل می‌شوند، اما گاهی غرضی هم هست که «فیهِم» است. مثلاً می‌خواهد استعدادهای اشخاص را تشخیص بدهد که در چه حد است؛ این غرضی است که «فیهِم» است. یک وقت «بِهِم»، می‌خواهد کشوری را آباد کند، صنعتی کند، کشاورزی کند؛ به توسط این‌ها، این غرض را عملی می‌کند.

محدوداً صفت غرضاً است که بین صفت و موصوف فاصله افتاده است.

اندازه جماعت:

اندازه جماعت، معین نیست و می‌تواند کم، متوسط یا زیاد باشد.

«وَ الجَماعَةُ رُبَّما کانَت عَشیرَةً وَ رُبَّما کانَت مَدینَةً أَو سُقعاً، وَ رُبَّما کانَت أُمَّةً عَظیمَةً، وَ رُبَّما کانَت أُمَماً کَثیرَةً».

گاهی یک قبیله است، گاهی یک شهر است که چند تا قبیله در آن زندگی می‌کنند. یعنی ناحیه، امروزه استان می‌گوییم. گاهی یک امت عظیم است که در کشور زندگی می‌کنند، کشورهای زیادی در تحت اختیار یک پادشاه است که به او پادشاه، یا شاهنشاه یا امپراتور گفته می‌شود.

تبیین اقسام چهارگانه رئیس، ملت و جامعه

تا اینجا، هم «ملت» بیان شد، هم به «غرض» اشاره شد هم تعیین شد که جمع، لازم نیست تعداد معینی داشته باشد. حالا می‌خواهد رئیس اول این ملت را تعیین کند. چون چهار نوع رئیس داریم، چهار نوع ملت و چهار نوع حکومت درست می‌شود.

نوع اول: رئیس فاضل و مدینه فاضله

یکی صورتی است که رئیس، فاضل باشد. ایشان مدینه را به اعتبار اینکه رئیس آن فاضل است، «مدینه فاضله» می‌گوید. بعداً شرایط رئیس اول هم باید گفته شود. ایشان در کتاب‌های دیگر خود، شرایط رئیس اول را گفته است. وقتی ما شرایط رئیس اول را در مدینه فاضله می‌خوانیم، چه با تصریحاتی که فارابی دارد و چه با ایماء و اشاراتی که می‌کند، به دست می‌آوریم که ایشان رئیس اول را معصوم می‌داند. حتی علمای طراز اول را رئیس اول قرار نمی‌دهد؛ این‌ها را رؤسای بعدی می‌گوید.

مثلاً توضیح می‌دهد که رئیس اول باید بر صنعت تمام صنعت‌گران مسلط باشد، چنان مسلط باشد که نسبت به صنعت‌گران، استاد به حساب بیاید، تمام صنایع. خب کدام رئیس است که تمام صنایع را مسلط باشد؟ اینجاست که معصوم می‌شود. تمام علما باید علم خود را از او بگیرند و او باید قوانین تمام رعیت را جعل کند. پیداست که یک فرد معمولی را نمی‌توانیم رئیس اول حساب کنیم.

ادامه بحث: تبیین ویژگی‌های رئیس فاضل و هدف ملت فاضله

منظور او، معصوم است. گاهی تصریحاتی هم دارد اینها کنایات بودند. که از تصریحاتش استفاده می‌شود که رئیس اول باید معصوم باشد. فارابی در بین علمایی که ما داشتیم شیعه بوده (نه اینکه فقط ایشان شیعه بودند) لذا تمام حرف‌هایش را جمع می‌کنید، می‌بینید که تحقیقاً همان مبانی تشیع است.

هدف ملت فاضله:

پس رئیس اول اگر فاضل باشد، خواسته‌اش این است که خودش و جمعی که زیر دست او هستند، همگی به سعادت قُصوی یعنی به سعادت نهایی برسند. این سعادت‌های دم‌دستی و بین راهی خیلی برایش مهم نیست، فقط به عنوان مقدمه اینها را قبول می‌کند. سعادت‌های دنیوی، سعادت قُصوی نیستند. دنبال این‌ها هست، ولی برای اینکه یک جامعه عادله‌ای درست کند که مردم با اطمینان خاطر، خودشان را به سعادت قُصوی برسانند. چون می‌داند اگر یک جامعه‌ای سعادت نباشد انسان مدام در فکر این است که این زندگی دم‌دستی و معمولی‌اش را تأمین کند. دیگر نمی‌رسد به اینکه فرصتی را برای توشه آخرت قرار بدهد. در صورتی یک جامعه می‌تواند به سعادت قُصوی برسد که این سعادت‌های ابتدایی‌ترش حاصل بشود بعد هم سعادت‌های بعدی، امنیت، انس و الفت بین مردم، همین چیزهایی که ما می‌بینیم که سعادت‌های متوسطی هستند که همه‌ باید تأمین بشوند که انسان بتواند به سعادت قصوی که سعادت معنوی است برسد. تمام تلاش این رئیس اولِ فاضل، همین است که هم خودش، هم رعیت و جمعش، به این سعادت نائل بشوند.

تحلیل متن کتاب «الملة» در باب رئیس فاضل

«وَ الرَّئیسُ الأَوَّلُ إِن کانَ فاضِلًا، وَ کانَت رِئاسَتُهُ فاضِلَةً فِی الحَقیقَةِ...»

خودش فاضل است ریاستش هم فاضل است یعنی اداره کردنش هم فاضل است... ممکن است یک کسی فاضل باشد در اداره کردنش یک خدشه‌هایی به وجود بیاید. ولی او این چنین نیست. هم خودش فاضل است هم ریاستش فاضل است، نحوه اداره کردنش هم فاضل است.

«... فَإِنَّهُ إِنَّما یَلتَمِسُ بِما یَرسُمُهُ مِن ذلِکَ أَن یَنالَ هُوَ وَ کُلُّ مَن تَحتَ رِئاسَتِهِ السَّعادَةَ القُصوى».

این چنین رئیسی، به سبب آنچه که از این قوانین، از این آراء و افعال رسم می‌کند، تنها این را قصد می‌کند همه کسانی که تحت ریاست او هستند، به خودش تنها اختصاص ندارد، هم خودش هم اهل ریاستش به سمت سعادت قُصوی برود.

تبیین مفهوم «سعادت قُصوی»

«السَّعادَةَ القُصوى هِیَ فِی الحَقیقَةِ السَّعادَةُ».

سعادت قُصوی، در حقیقت، سعادت است. بقیه، مقدمه سعادت هستند. البته بعضی‌ها که سعادت‌های خیالی هستند آن‌ها را مطرح نمی‌کنیم، سعادت‌های خیالی همین که مردم دلشان خوش است و چه بسا که بعضی از آن‌ها هم معصیت باشد، اینها را حساب نمی‌کند. سعادت‌هایی که می‌توانند برای سعادت حقیقی محقق بشوند. سعادت حقیقی، آن رستگاری در آخرت است. البته کسی که رستگار باشد اهل بهشت است ولی من رستگاری را می‌گویم بهشت را مطرح نمی‌کنم ممکن است کسی بگوید در آنجا رستگارانی هستند که به بهشت اعتنایی ندارند کسانی که به «جنة اللقاء» و ملاقات خداوند می‌رسند، اینها به بهشت اعتنایی ندارند، بهشت برایشان خیلی اهمیتی ندارد چون بهشت لذت‌های اخروی دارد منتها لذت‌های حسی اخروی. لذت ملاقات، لذت عقلی اخروی است.

تفاوت لذت عقلی و حسی و تعریف ملت فاضله

لذت عقلی، بسیار قوی‌تر از لذت حسی است. بنابراین وقتی کسی لذت قوی در اختیارش هست، به آن لذت‌های ضعیف نمی‌پردازد، مگر آنکه حوصله او از لذت قوی سر برود، آن وقت دنبال لذت‌های قوی برود؛ آنجا حوصله سر رفتن نیست، حوصله سر رفتن برای دنیاست، برای عالم ماده است. در آخرت حوصله سر نمی‌رود آنجا همه چیز تازه است، تکراری‌اش هم تازه است. مثل خواندن قرآن می‌ماند. قرآن را یک بار می‌خوانی کتاب دیگر را می‌خواهی بخوانی اصلاً حاضر نیستی، مگر اینکه خیلی جذاب باشد. قرآن را ده بار هم بخوانی باز هم اشتیاق داری بخوانی، یعنی همیشه تازه است.

«... الَّتِی هِیَ فِی الحَقیقَةِ السَّعادَةُ».

سعادت قُصوی، که همان فوز و رستگاری اخروی است، حقیقتاً آن سعادت است بقیه، سعادت‌های ابتدایی یا مقدماتی هستند.

«وَ تَکونُ تِلکَ المَلَّةُ مَلَّةً فاضِلَةً».

این چنین دینی، «دین فاضل» است و قهراً متدینین به این دین نیز فاضل، و مدینه آن هم مدینه فاضله و رئیس آن هم فاضل خواهد بود. این، یک قسم از ریاست‌ها بود که ریاست فاضله بود.

نوع دوم: ریاست جاهلیه و اقسام آن

«وَ إِن کانَت رِئاسَتُهُ جاهِلِیَّةً...».

اگر ریاست این رئیس اول، جاهلی باشد. « جاهلی» را به اعتبار هدف، به سه دسته تقسیم می‌کنند:

قسم اول: رئیس هدفش این است که به خیر نائل شود و خیر هم تقسیم میکند:

    1. خیر ضروری: یعنی حداقلی، که اسم آن را صحت و سلامت می‌گذارد.

    2. خیر مازاد بر ضروری: مثلاً انسان طعام لذیذی، نوشیدنی لذیذی، مسکن مهمی، مرکب مهمی، همسر پسندیده‌ای، اینها را به دست می‌آورد. اینها خیرهایی هستند مازاد بر ضروری.

ضرروی یعنی حداقلی، که اگر همه نداشته باشند از سعادت خالی هستند.

رئیس یک جامعه جاهلی، فکرش این است که به این خیر برسد، خودش برسد کاری به امت و رعیتش ندارد. معتقد است که من باید به خیر برسم، تمام رعیت هم برای رسیدن من به خیر، باید همکار من باشند، نه برای رسیدن خودشان به خیر.

قسم دوم: رئیس خیر را برای آنها می‌خواهد

که در یک ریاست جاهلی، این یک مقدار خلاف انتظار است. ولی جوامع جاهلی بودند که رئیس آن‌ها خیلی ایثارگر بوده، حاضر بوده به دیگران کمک کند ولو خودش هم بهره چندانی نبرد.

قسم سوم: خیر را هم برای خود و هم برای آنها می‌خواهد

نتیجه‌گیری: از بین جوامع جاهلی، این دو قسم اخیر که رئیس، خیر را برای دیگران یا برای خودض و دیگران می‌خواهد بهترین هستند.

تبیین مفهوم «جاهلیت» در ریاست

بعد حالا این بحث پیش می‌آید که چرا این را «جاهلی» گفتند؟

با توجه به تفسیری که برای «ریاست فاضله» (ریاست دانشمندانه) و «ریاست ضالّه» (ریاست گمراهانه) داریم، «ریاست جاهلی» نیز به معنای ریاست جاهلان است. نه قانون درست و حسابی دارد نه با علم سر و کار دارد همان‌طور در حال جاهلیت، حکومت خود را اداره می‌کنند. حالا، گاهی رئیس مقداری گذشت دارد با رعیتش خوش‌رفتاری می‌کند، گاهی هم خشن است با رعیتش بدرفتاری می‌کند، ولی آنها را روی یک امر علمی اداره نمی‌کند. مثل کسانی که قبل از اسلام، در حکومت‌های عربستان زندگی می‌کردند. یک رئیسی داشتند خودشان جاهل بودند او هم جاهل بود. به همان ریاست جاهلی اکتفا می‌کردند اصلاً دنبال علم و کمالات نبودند.

پرسش: آیا اداره کردن جامعه، خود نوعی علم محسوب نمی‌شود؟

پاسخ: بله، فرض کنید نه مدرسه‌ای برای تدریس بود نه کسی دنبال تعلیم و تعلم بود. حالا ممکن است در این جامعه یک نفر دانشمند بشود ولی قانون، قانونی نیست که افرادش را دانشمند کند، یعنی حکومت جهّال و رعیت جهّال. یا لااقل به تجارت، به نحوه اداره مملکت، به نحوه جنگ، عالِم بودند. ولی اینها، آن چیزی که در نظر ماست نمی‌باشد. یک جامعه فاضل و دانشمند نبودند. ولو یک چیزهایی می‌دانستند خب بالاخره بشر با حیوانات سر می‌کند یک علومی دارد ولو جاهل هم باشد از یک علوم خاصی برخوردار است. علم قیافه‌شناسی هم داشتند ولی مثل جامعه‌های یونان، ایران، هند و چین که جامعه‌های دانشمند بودند، نبود. از نظر دینی هم به دینی پایبند بودند جاهل نبودند، منتها دین باطل.

تحلیل متن کتاب «الملة» در باب ریاست جاهلیه

«وَ إِن کانَت رِئاسَتُهُ جاهِلِیَّةً بِما یَلتَمِسُهُ مِن ذلِکَ أَن یَنالَ هُوَ بِهِم خَیراً...».

اگر ریاست رئیس اول، جاهلی باشد، هدف او به سبب آنچه که از قوانین ترسیم می‌کند، تنها این است که خودش به سبب آن جمع، به خیر برسد. حالا این خیر یا از خیرات جاهلیه است.

ادامه بحث: تبیین اقسام خیرات جاهلیه

«... إِمّا الخَیراتِ الجاهِلِیَّةَ...».

بعد «خیرات جاهلیه» را به دو قسم تقسیم می‌کند:

    1. «الخَیرُ الضَّرورِیُّ الَّذِی هُوَ الصِّحَّةُ وَ السَّلامَةُ». که همه باید از آن برخوردار باشند و اگر از آن برخوردار نباشند اصلاً واجد خیر نیستند.

    2. خیر اضافه بر حداقل:

        3. «وَ إِمّا الیَسارُ»: یعنی مالدار بودن، تنگدست نبودن.

        4. «وَ إِمّا اللَّذَّةُ». لذت‌های خورد و خوراک و منزل و مرکب و ...

        5. «وَ إِمّا الکَرامَةُ وَ الجَلالَةُ». پیش مردم مکرّم و محترم است.

        6. «وَ إِمّا الغَلَبَةُ». زورمند است، غلبه دارد. دیگران از او حساب می‌برند، اطاعتش را می‌کنند.

این‌ها خیرات جاهلی است.

«وَ یَفوزُ هُوَ بِذلِکَ، الخَیرِ وَ یَسعَدُ بِهِ دونَهُم».

با داشتن خیرهایی که گفتیم، همین رئیس جاهلی به خیر می‌رسد، و به وسیله آن خیر، خودش به سعادت می‌رسد، نه جمع و رعیت. یعنی اصلاً در فکر سعادت بقیه نیست در فکر سعادت خودش است.

«وَ یَجعَلُ مَن تَحتَ رِئاسَتِهِ آلاتٍ یَستَعمِلُهُم لِیَنالَ بِهِم غَرَضَهُ وَ یَستَدیمَهُ».

و بقیه را برای پیشرفت خودش و برای نیل خودش انتخاب می‌کند و اصلاً توجهی ندارد که آنها به خیر دسترسی پیدا کردند یا نه. کسانی که تحت ریاستش هستند، به منزله ابزار قرار می‌دهد که آن‌ها را به کار می‌گیرد تا به وسیله آنها به غرضش برسد و غرضش را هم ادامه بدهد.

تا اینجا، قسم اول از ریاست جاهلی به اتمام رسید.

قسم دوم و سوم ریاست جاهلیه و مقایسه آن‌ها

«وَ إِمّا أَن یَلتَمِسَ بِذلِکَ أَن یَنالَ ذلِکَ الخَیرَ هُم دونَهُ، أَو هُوَ وَ هُم جَمیعاً».

قسم دوم: این رئیس با این قواعدی که جعل کرده و اداره می‌کند که «هُم دونَهُ» آنها برسند خودش لازم نیست.

قسم سوم «هُوَ وَ هُم جَمیعاً»: هم خودش هم رعیت به خیر برسند.

«وَ هَذانِ هُما أَفضَلُ رُؤَساءِ الجاهِلِیَّةِ».

این دو قسم رئیس، که یا خیر را برای خودش می‌خواهد یا برای خود و دیگران می‌خواهد، افضل رؤسای جاهلیت هستند. آن قسم اول که همه خیرات را برای خود می‌خواهد و حاضر است که رعیتش هم محروم بشوند و به عنوان ابزار برایش کار کنند، جزء اقسام افضل نیست.

نکته‌ای در باب تصحیح متن و جمع‌بندی اقسام ریاست

الان توجه کنید. آن «إمّا»یی که گفتم عِدلش را بگردیم پیدا کنیم، مقابلش نیامد. من گمان می‌کنم «إمّا» در اینجا زائده است عبارت باید این‌گونه باشد: «... أَن یَنالَ هُوَ بِهِم خَیراً مِنَ الخَیراتِ الجاهِلِیَّةِ». «إمّا» نمی‌خواهد.

     دلیل: زیرا خیراتی که در چنین مدینه‌ای که مدینه جاهلی است، مطرح است، خیر جاهلی است، خیر دیگری نیست. این خیرها مانند صحت، سلامت، لذت و... ممکن است در مدینه فاضله هم باشند، اینها خیرهایی هستند که جاهلیت فقط دنبال اینها می‌رود، ولی مدینه فاضله اینها را دارد اضافه هم دارد. اما در مدینه فاضله، این‌ها خیرات مقدماتی هستند و خیر اصلی، همان فوز اخروی است. در مدینه جاهلی، خیرات بالاتر نیست. لذا من گمان می‌کنم «إمّا» زائده است.

جمع‌بندی نهایی

خب، دو قسم از اقسام ریاست‌ها را بیان کردیم:

    1. ریاست فاضله

    2. ریاست جاهلیه

«ریاست ضالّه» و «ریاست مُمَوِّهَه» برای جلسه بعد باشد.

 

logo