89/11/15
بسم الله الرحمن الرحیم
مقصد اول/فصل اول/مساله چهل و سوم/اشکال سوم بر نیازمندی ممکن به مؤثر (بررسی تأثیر در ماهیت)
موضوع: مقصد اول/فصل اول/مساله چهل و سوم/اشکال سوم بر نیازمندی ممکن به مؤثر (بررسی تأثیر در ماهیت)
این متن توسط هوش مصنوعی پیادهسازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.
موضوع: اشکال سوم بر نیازمندی ممکن به مؤثر (بررسی تأثیر در ماهیت)
مقدمه: طرح اشکال سوم بر قاعده احتیاج ممکن به مؤثر
صفحه ۷۹، سطر هفدهم.
«قال: و تأثيره في الماهية و يلحقه وجوب لاحق»[1] .
بحث بر این داشتیم که ممکنالوجود برای موجود شدن، احتیاج به تأثیر مؤثر دارد؛ اینچنین نیست که خودش موجود شود، بلکه باید با تأثیر مؤثر موجود گردد. بر این مدعای ما چندین اشکال وارد شده است که دو اشکال را خواندیم و پاسخ دادیم. اکنون میخواهیم اشکال سوم را بخوانیم.
مستشکل در این اشکال سوم اینگونه میگوید: اگر مؤثری بخواهد در ممکن تأثیر بگذارد، این تأثیرش سه گونه متصور است و هر سه نحوه باطل است؛ پس اصل تأثیر باطل است. یعنی سه صورت را ما میتوانیم تصور کنیم که در آن صورت تأثیر حاصل شده باشد، اما هر سه صورت باطلاند و ما صورت چهارمی برای تبیین تأثیر نداریم. هنگامی که تأثیر منحصر به سه حالت شد و هر سه حالت هم باطل گردید، تأثیر باطل میشود؛ یعنی ما یک فرض صحیحی برای تأثیر پیدا نمیکنیم. فرضهای موجود هم این سه تا هستند که باطلاند و فرض دیگری هم نداریم که صحیح قرارش بدهیم؛ پس نتیجه میگیریم که تأثیر باطل است.
شقوق سهگانه تأثیر در ممکن
توضیح مطلب این است که اگر مؤثر بخواهد در ممکنی تأثیر کند، چون ممکن مرکب از وجود و ماهیت است، یا باید در «ماهیت» این ممکن تأثیر کند، یا در «وجود» ممکن تأثیر کند، و یا در «اتصاف ماهیت به وجود» تأثیر کند. از این سه حال خارج نیست؛ چون توجه دارید که هر ممکنی مرکب از ماهیت و وجود است. حال مؤثر که میخواهد تأثیر کند، در کدامیک از این دو جزء تأثیر میکند؟ در ماهیت میخواهد تأثیر کند، یا در وجود تأثیر کند، یا در متصف کردن ماهیت به وجود؟ راه دیگری نیست. هر کدام از این سه مورد را انتخاب کنید، اشکال وارد میکنیم و نتیجه این میشود که تأثیر در ممکن، ممکن نیست.
بررسی شق اول: تأثیر مؤثر در ماهیت
اما اگر تأثیر بخواهد در ماهیت باشد؛ یعنی مؤثر بخواهد ماهیت را ماهیت کند. تأثیر در ماهیت این است که ماهیت را ماهیت کند (تأثیر در وجود این است که وجود را وجود بسازد و تأثیر در اتصاف این است که ماهیت را متصف به وجود کند).
تأثیر در ماهیت ممکن نیست؛ به این معنا که ماهیتی را ماهیت کند. هیچگاه نمیتوان ماهیتی را به «جعل مرکب» جعل کرد؛ یعنی ماهیتی داشته باشیم و به آن ماهیت را بدهیم و بگوییم این ماهیتی که هست را قرار بدهیم. بلکه باید ماهیت را به «جعل بسیط» جعل کرد. جعل بسیط یعنی این ماهیت را جعل میکنیم و موجود میشود (یک بار جعل میکنیم)؛ نه اینکه ماهیت بودن را برایش جعل کنیم، بلکه او را به جعل بسیط جعل میکنیم، یعنی جعلش میکنیم و میشود موجود، نه اینکه ماهیت بودن را به او بدهیم. همچنین وجود را ما جعل میکنیم (یعنی وجود افاضه میشود)، نه اینکه وجود را وجود کنند؛ به جعل مرکب که وجود باشد، او را وجودش کنند. این شدنی نیست. جعل مرکب برای ماهیت ممکن نیست، جعل مرکب برای وجود [هم] ممکن نیست؛ اینها باید به جعل بسیط جعل بشوند.
استدلال بر امتناع مجعولیت ماهیت
بیان مستشکل این است که ماهیت را نمیتوان جعل کرد؛ یعنی مؤثر نمیتواند در ماهیت تأثیر کند و ماهیت را ماهیت کند. زیرا اگر چنین باشد، ماهیت مستند به غیر و متکی به غیر میشود (یعنی متکی به مؤثر میشود). هر متأثری اینطور است؛ هر متأثری متکی به مؤثر است. اگر ماهیت هم تأثیر مؤثر را قبول کند، میشود متأثر از آن تأثیر و متکی به آن غیر.
قانون در چیزی که متکی به غیر باشد این است که اگر آن غیر از بین برود، این متکی هم از بین برود. چون مقتضای اتکا این است: اگر این متکی به غیر است، تا وقتی آن غیر هست، این متکی هم هست؛ وقتی آن غیر از بین رفت، این متکی هم از بین میرود. پس اگر ماهیت به تأثیر مؤثر، ماهیت شود، لازمهاش این است که وقتی آن مؤثر از بین رفت، این ماهیت هم دیگر آن ماهیت نباشد. در حالی که ما نمیتوانیم بگوییم ماهیتی غیر خودش شده است.
اگر ماهیت متأثر از یک مؤثری باشد، باید با رفتن آن مؤثر، این ماهیت برود (از بین برود). از بین برود یعنی دیگر ماهیت نباشد؛ چون فرض این شد که مؤثر، ماهیت را ماهیت میکند (تأثیر میکند یعنی ماهیت را ماهیت میکند). وقتی مؤثر از بین رفت، باید این ماهیتی که ماهیت شده، از آن ماهیت شدن بیرون بیاید و دیگر آن ماهیت نباشد؛ آن چیزی که مؤثر به او داده، از او پس گرفته شود. مؤثر به او ماهیت بودن را داد (یعنی انسان را انسان کرد)؛ خب وقتی که مؤثر از بین رفت، این انسانی که انسان شده، انسانیتش از بین میرود. آنگاه این ماهیت میشود غیر این ماهیت، و محال است که ماهیت غیر ماهیت شود.
پس محال است که [ماهیت] متکی به مؤثر باشد؛ که اگر متکی به مؤثر باشد، با از بین رفتن مؤثر آن هم از بین میرود، ولی آن نمیتواند از بین برود، پس نمیتواند متکی باشد.
البته ممکن است شما بگویید: «خب آن نمیتواند از بین برود، دلیل بشود بر اینکه مؤثرش از بین نمیرود». جواب این است که ما داریم فرض میکنیم که اگر مؤثر از بین رفت، چه وضعی پیش میآید؟ دیگر ماهیت نخواهد بود. در حالی که نمیتوانیم ماهیت و غیر ماهیت [شدن] را حتی فرض کنیم. پس [اگر] مؤثر از بین رفت، ماهیت بودن از بین میرود؛ در حالی که ماهیت بودن نمیتواند از بین برود (یعنی انسان نمیتواند انسان نباشد). این ماهیت نمیتواند [تغییر کند].
ابطال تأثیر مؤثر در ماهیت و وجود (به معنای جعل ذات)
[اگر ماهیت معلول مؤثر باشد، با رفتن مؤثر باید ماهیت از بین برود و] غیر این ماهیت باشد. پس معلوم میشود [ماهیت] متکی به مؤثر نیست؛ یعنی مؤثر در او تأثیر نکرده است.
این فرض اول بود که اگر کسی بگوید مؤثر در ماهیت تأثیر کرده، اشکالش این است. اگر بگوییم مؤثر در وجود تأثیر کرده است، آن هم به همین اشکال مبتلا میشود.
معنای اینکه مؤثر در وجود تأثیر کرده، این است که مؤثر، وجود را وجود ساخته است. پس وجود متکی میشود به مؤثر، و با از بین رفتن مؤثر، باید وجود بشود غیر وجود؛ و این محال است که وجود بشود غیر وجود، همانطور که محال بود ماهیت بشود غیر ماهیت. پس باید متکی بودن وجود به مؤثر را انکار کنیم، همانطور که متکی بودن ماهیت به مؤثر را منکر هستیم.
توجه کردید که اشکال در این دو فرض یکسان است؛ فقط در فرض دوم «وجود» است و در فرض اول «ماهیت» است، ولی اشکال یکی است.
تبیین شقوق سهگانه تأثیر و استحاله سلب ذات از شیء
من مطلب را دوباره تکرار میکنم.
•فرض اول این است که مؤثر، ماهیت را ماهیت کرده باشد؛ یعنی در ماهیت تأثیر گذاشته باشد و ماهیت را ماهیت کرده باشد.
•فرض دوم این است که مؤثر در وجود تأثیر کرده باشد و وجود را وجود کرده باشد.
•فرض سوم این است که در اتصاف تأثیر کرده باشد؛ یعنی وصفی را که وجود است به ماهیت داده و ماهیت را متصف به این وجود ساخته است (که در اتصاف تأثیر کرده، نه در ماهیت و نه در وجود).
در ماهیت بخواهد تأثیر کند، یعنی ماهیت را ماهیت میکند؛ در وجود بخواهد تأثیر کند، یعنی وجود را وجود میکند؛ در اتصاف بخواهد تأثیر کند، یعنی ماهیت را متصف به وجود میکند. حالا آن سومی را بعداً بحث میکنیم.
در این دو تا [فرض اول] الان بحث داریم که آیا میشود مؤثری ماهیت را ماهیت کند یا میشود مؤثری وجود را وجود کند؟ جواب این است که نمیشود، به همین بیانی که عرض کردم. چون اگر مؤثری ماهیت را ماهیت کند، ماهیت بودنِ این ماهیت وابسته به این مؤثر است. با از بین رفتن مؤثر، ماهیت بودنِ ماهیت از بین میرود؛ در حالی که هیچگاه ماهیت بودنِ ماهیت از بین نمیرود. ذات شیء را نمیشود از آن گرفت؛ ذات انسان، انسان است؛ نمیشود انسانیت انسان را از بین برد.
پس اگر مؤثر انسانیت را به انسان بدهد، با از بین رفتن مؤثر باید انسانیتی که به انسان داده شده از بین برود؛ یعنی انسان ذات خودش را (که انسانیت است) از دست بدهد، و این شدنی نیست. پس نمیتوانیم بگوییم این مؤثر ماهیت را داده است، و الا لازمش این مشکلی است که عرض کردم.
حالا بگوییم مؤثر وجود را داده است؛ این هم اشکالش همین است. اگر مؤثر وجود را بدهد (یعنی وجود را وجود کرده باشد)، آنوقت اگر مؤثر از بین برود، باید وجود از وجود بودن بیرون بیاید؛ یعنی وجود ذات خود را از دست بدهد. و هیچچیزی نمیتواند ذاتش را از دست بدهد؛ پس وجود هم نمیتواند وجود بودن را از دست بدهد. پس معلوم میشود که مؤثر، وجود را (وجود بودن را) به وجود نداده است؛ و الا با رفتن مؤثر باید وجود بودن از وجود گرفته بشود (یعنی وجود ذات خود را از دست بدهد). این شدنی نیست. پس اینکه وجودش را (یعنی ذاتش را) از مؤثر گرفته باشد، شدنی نیست.
جمعبندی و ارجاع به فرض سوم (جعل اتصاف)
توجه کنید که این دو تا فرض باطلاند. فرض سوم که مؤثر بخواهد وجود به ماهیت بدهد (یعنی ماهیت را متصف به وجود بکند)، این فرض باید رسیدگی بشود؛ ببینیم شدنی هست یا نیست. این را بعداً عرض میکنم که مؤثر میخواهد اتصاف را جعل کند. این را باید بعداً بحث کنیم.
فعلاً این دو فرض روشن شد که مؤثر نمیتواند ماهیت را جعل کند (یعنی ماهیت را ماهیت کند) و مؤثر نمیتواند وجود را جعل کند (یعنی وجود را وجود کند)؛ و الا با رفتن مؤثر باید ماهیت از ماهیت بودن بیرون بیاید (یعنی انسان از انسان بودن بیرون بیاید و ذاتش را از دست بدهد) و وجود هم از وجود بودن بیرون بیاید (یعنی ذاتش را از دست بدهد). در حالی که شیء ذاتش را از دست نمیدهد؛ ممکن است وجودش را از دست بدهد، ممکن است اوصافش را از دست بدهد، ولی ذاتش را از دست نمیدهد.
ممکن است بگویید «انسان موجود نیست» (همانطور که میتوانید بگویید «انسان انسان است»)، ممکن است بگویید «وجود مثلاً همراه با فلان ماهیت نیست»، اما نمیتوانید بگویید «وجود، وجود نیست». این سلب شیء از نفس است و باطل است.
در حالی که اگر مؤثر به ماهیت، ماهیت بودن را بدهد و مؤثر از بین برود، ماهیت بودن از این ماهیت گرفته میشود (انسان بودن از این انسان گرفته میشود) و لازم میآید که این انسان، انسان نباشد. و [اگر] مؤثری وجود را به وجود داده باشد، بعد از رفتن آن مؤثر لازم است که این وجود، وجود نباشد (یعنی ذات خود را از دست بدهد).
تطبیق با متن کتاب (نکات ادبی و روشی)
خب پس روشن شد. این را شاید من چند بار هم تکرار کردم که اگر ابهامی داشت برطرف بشود. به عبارت توجه کنید. خواجه جواب این اشکال را میدهد. چون من جواب را هنوز تقریر نکردم، عبارات خواجه را نمیتوانم بخوانم. اشکالی را که مرحوم علامه گفته (آنطور که توضیح دادم) از رو [کتاب] تطبیق میکنم. بعداً که جواب تمام شد، برمیگردیم عبارت خواجه را ملاحظه میکنیم.
فقط در عبارت خواجه توجه کنید (صفحه ۷۹ هستیم، سطر هجدهم).
در عبارات خواجه «تأثیرُهُ» مبتداست، «فِی الماهیةِ» خبرش است. «فِی الماهیة» را متعلق به «تأثیر» نگیرید که «تأثیره فی الماهیة» مجموعاً بشود مبتدا و خبرش دیگر نیاید؛ اینطور درست نیست. «تأثیرُهُ» مبتداست، «فِی الماهیة» خبر [است]. یعنی تأثیر مؤثر در ماهیت است (از آن سه شق انتخاب میکند).
اشاره به عبارت «و یلحقه وجوبٌ لاحق»
[در ابتدای بحث اشاره شد که] عبارت «وَ یَلْحَقُهُ وُجُوبٌ لَاحِقٌ» جواب یک سؤال مقدر است که [توضیح آن] بماند و انشاءالله بعداً توضیح خواهم داد.
تبیین اشکال سوم منکرینِ تأثیر
«أأقول: هذا جواب عن سؤال ثالث لهم و تقريره:» (این بیان، جواب سؤال سوم است). این اشکال سومی است که منکرینِ تأثیرِ مؤثر در ممکن، بر طرفداران تأثیر وارد کردهاند. تقریر اشکال (نه تقریر جواب) این است که:
أن المؤثر إما أن يؤثر في الماهية أو في الوجود أو في اتصاف الماهية بالوجود
مؤثر اگر بخواهد تأثیر بگذارد، یا در «ماهیت» تأثیر میگذارد (یعنی ماهیت را ماهیت میکند)، یا در «وجود» تأثیر میگذارد (یعنی وجود را وجود میکند)، و یا در «اتصاف» ماهیت به وجود تأثیر میگذارد (یعنی ماهیت را متصف به وجود میکند).
«وَ الْأَقْسَامُ بِأَسْرِهَا بَاطِلَةٌ» (اقسام به تمامها باطلاند)؛ «فَالتَّأْثِیرُ بَاطِلٌ». وقتی اقسام تأثیر و آن احتمالاتی که برای تأثیر هست همگی باطل باشند و تأثیر هم قسم دیگری پیدا نکند، پس اصل تأثیر باطل است.
ابطال شق اول: تأثیر مؤثر در ماهیت
«أَمَّا الْأَوَّلُ» (یعنی تأثیر مؤثر در ماهیت) باطل است. دلیلش این است:
«فلأن كل ما بالغير يرتفع بارتفاعه» (یعنی به ارتفاعِ غیر؛ ضمیر به غیر برمیگردد). هر چیزی که «بالغیر» است (یعنی به توسط غیر حاصل میشود و متکی به غیر است) با از بین رفتن آن غیر، مرتفع میشود. وقتی متکی به غیر است، اگر غیر از بین رفت، این متکی هم از بین میرود.
«لَکِنَّ ذَلِکَ مُحَالٌ» (این ارتفاع به واسطه ارتفاعِ غیر، در ما نحن فیه محال است). نمیخواهد بگوید مطلقاً محال است؛ ممکن است شیئی به وسیله غیر حاصل شود و با از بین رفتن غیر، آن هم از بین برود و این محال نیست. اما «در ما نحن فیه» محال است؛ یعنی در جایی که مؤثری فرض کردیم که ماهیتی را ماهیت کرده است. در اینجا اگر با ارتفاعِ غیر (مؤثر)، بخواهد این ماهیت از ماهیت بودن بیرون بیاید، محال است؛ چون لازمش این است که ماهیت، خودش خودش نباشد و سلب شیء از نفس لازم میآید. اینجا ارتفاعِ متأثر به ارتفاعِ مؤثر باطل است (نه مطلقاً؛ جاهای دیگر ممکن است متأثر از بین برود).
چرا محال است؟ «لأن صيرورة الماهية غير ماهية محال». اینکه ماهیتی غیر ماهیت شود محال است (مثلاً انسان غیر انسان شود، یا شجری غیر شجر شود)؛ چون سلب شیء از نفس است.
«لأن موضوع القضية يجب أن يتحقق حال ثبوت محمولها و لا تحقق للماهية حال الحكم عليها بالعدم.». وقتی میگویید «ماهیت، ماهیت است»، اینجا یک موضوعی دارید و یک محمولی. محمول شما اقتضا میکند که موضوعتان موجود باشد تا این محمول بتواند بر آن موضوعِ موجود حمل شود. اگر موضوع موجود نیست، این محمول بر چه چیزی میخواهد حمل بشود؟ پس بالاخره در هر قضیهای باید موضوع موجود باشد تا بتوانید محمول را بر آن موضوع حمل کنید (قاعده فرعیه).
حال اگر ماهیت معدوم شد (یعنی ماهیت، ماهیت بودنش را از دست داد)، موضوع شما دیگر این ماهیت نیست؛ چه چیزی را میخواهید برایش حمل کنید؟ موضوعی که باطل شده و از بین رفته، چه چیزی را میخواهد برایش حمل کند؟ «ماهیت بودن» و «ماهیت نبودن» و هیچی برایش حمل نمیشود. دیگر شما اگر ماهیت را معدوم کردید (با رفتن مؤثر)، بعد موضوعی ندارید که بر او چیزی حمل کنید. نمیتوانید بگویید «ماهیت، ماهیت است» یا «ماهیت، ماهیت بودنش را از دست داد». هیچکدام از اینها را نمیتوانید حمل کنید. چرا؟ چون وقتی ماهیت معدوم شد، دیگر قابلی نیست که موضوع قرار داده بشود؛ نه موضوع قرار داده بشود برای امر ثبوتی، نه موضوع قرار داده بشود برای امر سلبی. حتی نمیتوانید بگویید «این ماهیت معدوم است»؛ حتی این را هم نمیتوانید بگویید، چون «معدوم هست» را میخواهید بر آن بار کنید؛ وقتی نیست، بر چه چیزی میخواهید «معدوم هست» را بار کنید؟
زیرا موضوع قضیه واجب است که تحقق داشته باشد در وقتی که محمول را میخواهید برایش ثابت کنید؛ در حالی که برای ماهیت در حالی که حکم میکنید بر او به عدم، تحققی نیست. وقتی ماهیت تحقق ندارد، موضوع قرارش نمیدهید تا چیزی برایش حمل کنید.
(توضیح استاد: این مطلبی که الان گفته شد، به همین مقدار توضیحش اکتفا میکنم. در وقتی که جواب خواستیم بدهیم، توضیح بهتری داده میشود. الان شاید یک مقدار مبهم باشد در ذهنتان؛ وقتی وارد جواب شدیم و این قسمت را خواستیم جواب بدهیم، توضیح بیشتری داده میشود انشاءالله).
خب این فرض اول بود که مؤثر بخواهد در ماهیت اثر کند و ماهیت را ماهیت کند، معلوم شد که باطل است.
ابطال شق دوم: تأثیر مؤثر در وجود
«وَ أَمَّا الثَّانِی»[2] (یعنی مؤثر بخواهد وجود را وجود کند) باز هم همان حرفی است که در ماهیت گفتیم.
«فلأنه يلزم ارتفاع الوجود عند ارتفاع المؤثر». لازم میآید که با رفتن مؤثر، وجود که متأثر است از بین برود؛ چون وجود متکی به مؤثر است و وقتی متکا (که مؤثر است) از بین رفت، متکی هم (که وجود است) از بین میرود. آنوقت لازم میآید که وجود، [وجود] نباشد.
«و يلزم ما تقدم من المحال.». لازم میآید آنچه که قبلاً از محال گفتیم؛ یعنی لازم میآید که وجود، غیر وجود شود. همانطور که در فرض قبلی گفتیم لازم میآید که ماهیت غیر ماهیت شود، در این فرض هم میگوییم لازم میآید که وجود غیر وجود شود؛ و اینکه وجود غیر وجود شود محال است. پس این فرض دوم هم محال است.
خب فرض یک و دو را باطل کردیم. توجه کردید که بیانمان برای بطلان این دو فرض، یک جور بود؛ فقط در فرض اول «ماهیت» مطرح شد، در فرض دوم «وجود» مطرح شد.
بررسی شق سوم: تأثیر مؤثر در اتصاف
[در ادامه بررسی شقوق سهگانه تأثیر مؤثر در ممکن، به شق سوم میرسیم].
فرض سوم این است که مؤثر، «اتصاف» را جعل کند و تأثیرش به وجود آوردن اتصاف باشد؛ یعنی ماهیت متصف به وجود میشود و این اتصاف را آن مؤثر میدهد. در این فرض، مؤثر نه تأثیری در ماهیت میگذارد و نه تأثیری در وجود، بلکه تأثیری در اتصاف میگذارد. به این معنا که این اتصاف را به ماهیت وجود میدهد؛ نه اینکه خود ماهیت را ماهیت کند یا وجود را وجود کند، بلکه ماهیت را متصف به وجود میکند (که اتصاف مجعول میشود).
آیا این فرض صحیح است یا غلط؟ بر این فرض دو اشکال وارد میکنند:
اشکال اول: اعتباری بودن اتصاف و عدم قابلیت جعل
اشکال اول این است که اتصاف، امری اعتباری است و اصلاً امر ثبوتی نیست که بخواهد مجعول واقع شود و مؤثر بخواهد در او تأثیر کند. مؤثر در امر ثبوتی تأثیر میکند که میخواهد او را در خارج موجود کند؛ حالآنکه اتصاف چیزی نیست که بخواهد در خارج موجود شود. پس اتصاف قابل جعل نیست، چون امر ثبوتی نیست.
دلیل عدم ثبوتی بودن اتصاف (برهان تسلسل):
چرا اتصاف ثبوتی نیست؟ میفرمایند اگر اتصاف ثبوتی باشد، باید ماهیت به این اتصاف متصف شود. چرا؟ چون در خارج ما یک ماهیتی داریم و یک اتصافی؛ و چون اتصاف به قول شما ثبوتی است (یعنی در خارج هست)، باید در خارج ماهیتی داشته باشیم و اتصافی. آنگاه رابطه این اتصاف با ماهیت (یا ماهیت با اتصاف) چگونه است؟
بالاخره اتصاف، وصف میشود برای ماهیت و ماهیت متصف میشود به این اتصاف. پس لازم میآید که برای خودِ این اتصاف، یک اتصاف دیگری باشد. نقل کلام در آن اتصاف دیگر میکنیم؛ آن هم که شما میگویید ثبوتی است و در خارج هست، پس رابطهاش با ماهیت چگونه است؟ رابطه او هم با ماهیت این است که وصفی است برای ماهیت و ماهیت متصف به این اتصافِ دیگر هست. پس لازم میآید که برای اتصاف دوم هم اتصاف دیگری باشد و میشود سه اتصاف. همینطور نقل کلام میکنیم و تسلسل لازم میآید.
چون تسلسل باطل است، باید ثبوتی بودن اتصاف را منکر بشویم و بگوییم که اتصاف ثبوتی نیست، بلکه سلبی (عدمی/اعتباری) است. حال که معلوم شد اتصاف سلبی است، با این بیان میگوییم: اتصافی که سلبی است قابل جعل نیست و مؤثر نمیتواند در این امر سلبی تأثیر کند.
اشکال دوم: تسلسل در ناحیه جعل (با فرض ثبوتی بودن اتصاف)
اشکال دوم بر اینکه مؤثر بخواهد در اتصاف تأثیر کند این است که: ما قبول میکنیم که اتصاف امر ثبوتی است و آن تسلسلی هم که [در اشکال اول] لازم میآمد را نادیده میگیریم. میگوییم اتصاف امر ثبوتی است؛ آنگاه اشکال را مطرح میکنیم.
اتصافی که امر ثبوتی است، خودش ماهیتی دارد و چون ثبوتی است، پس وجود دارد. (قبلاً میگفتیم انسان ماهیتی است که متصف به وجود شده و اتصاف را میگفتیم امر سلبی است؛ حالا داریم میگوییم ماهیتی که انسان است متصف به وجود شده و اتصاف امر ثبوتی است). بعد میگوییم خود این اتصاف ماهیتی دارد غیر از آن انسان که ماهیت است؛ خود اتصاف هم ماهیتی دارد (یعنی بالاخره چیزی است که ما از آن تعبیر به اتصاف میکنیم) و چون ثبوتی فرض شده، پس در خارج وجود دارد. بنابراین اتصاف، ماهیت است و وجود.
وقتی اینطور شد، سؤال میکنیم: مؤثری که در این اتصاف تأثیر گذاشت، در ماهیتش تأثیر گذاشت یا در وجودش یا در اتصافش به وجود؟ دوباره آن حرفها برمیگردد و باز هم تسلسل لازم میآید.
تفاوت دو تسلسل:
این تسلسل غیر از آن تسلسلی است که مدتی پیش (در اشکال اول) گفتیم.
•تسلسلی که در فرض اول گفتیم، تسلسل در خودِ اتصاف بود؛ یعنی خود اتصاف تکرار میشد. اگر اتصاف امر ثبوتی بود، لازم میآمد که این اتصاف دوباره اتصافی داشته باشد و آن اتصافِ دیگر، اتصافِ دیگری داشته باشد و سلسلهای از اتصافات درست میشد (برای ابطال ثبوتی بودن).
•اما این تسلسلی که الان عرض کردم، تسلسل در اتصاف نیست؛ تسلسل در این است که [در فرایند جعل] یا این اتصاف ماهیتش مجعول است، یا وجودش مجعول است، یا اتصافش [به وجود] مجعول است.
•اگر بگویید ماهیتش مجعول است، همان اشکالی که در فرض اول [تأثیر در ماهیت] گفتیم وارد میشود (انقلاب ذات).
•اگر بگویید وجودش مجعول است، اشکالی که در فرض دوم [تأثیر در وجود] گفتیم وارد میشود.
•اگر بگویید اتصافش مجعول است، دوباره میگوییم این اتصافی که مجعول است، ماهیت دارد و وجود دارد. آیا ماهیتش مجعول است؟ وجودش مجعول است؟ یا دوباره اتصافش مجعول است؟ اگر بگویید ماهیتش یا وجودش، اشکال فروض قبل میآید؛ اگر بگویید اتصافش مجعول است، دومرتبه باز میگوییم این اتصاف ماهیت دارد و همینطور پیش میرویم.
میبینید که تسلسلی که الان درست میکنیم با تسلسلی که کمی قبل درست کردیم فرق کرد. آن تسلسل برای این بود که ثبوتی بودن اتصاف را از بین ببریم؛ این تسلسلی که الان درست میکنیم با فرض ثبوتی بودن اتصاف است (نمیخواهیم ثبوتی بودن را از بین ببریم). پس دو تا تسلسل اشتباه نشود.
جمعبندی ابطال شق سوم (تأثیر در اتصاف)
تا وقتی که وارد اشکال دوم شدیم، گفتیم قبول میکنیم که اتصاف ثبوتی است و تسلسل را نادیده میگیریم. آن تسلسل قبلی را که بر اثر ثبوتی بودن اتصاف درست میشد نادیده گرفتیم و قبول کردیم اتصاف امر ثبوتی باشد؛ ولی الان گرفتار تسلسل دیگر شدیم. و آن تسلسل دیگر این بود که گفتیم خود اتصاف ماهیت دارد، وجود دارد و این ماهیت متصف به وجود شده است. یعنی تو خود اتصاف دوباره آن سه تا فرض برمیگردد و ما در خود اتصاف آن سه تا فرض را دوباره رسیدگی میکنیم و همینطور پیش میرویم تا تسلسل میآید.
توجه کردید که به دو بیان ثابت کردیم که اتصاف نمیتواند مجعول باشد؛ یعنی مؤثر نمیتواند در اتصاف اثر بگذارد.
•بیان اول این بود که اتصاف امر سلبی است و تأثیر مؤثر قبول نمیکند.
•بیان دوم این بود که قبول میکنیم که اتصاف امر ثبوتی است، ولی اگر بخواهد مؤثر در اتصاف اثر بگذارد، این سؤالی که ما گفتیم برمیگردد که در ماهیت اتصاف اثر میگذارد یا در وجودش اثر میگذارد یا در اتصاف این ماهیت به وجود اثر میگذارد؟ و تسلسل لازم میآید، و تسلسل هم باطل است.
پس تأثیر گذاشتن مؤثر در اتصاف باطل است؛ چه اتصاف را سلبی بگیرید (مؤثر نمیتواند اثر بگذارد به خاطر اینکه در سلبی تأثیر گذاشتن معنا ندارد) و چه اتصاف را ثبوتی بگیرید (مؤثر نمیتواند توش تأثیر بگذارد چون تسلسل لازم میآید). «فَعَلَى أَیِّ حَالٍ» مؤثر در اتصاف نتوانست تأثیر بگذارد.
تطبیق با متن کتاب
«وَ أَمَّا الثَّالِثُ» (یعنی شق سوم) «فلأن الموصوفية» (یا اتصاف، فرق نمیکند؛ من گفتم اتصاف، ایشان میگوید موصوفیت، هیچ فرقی ندارد فقط کلمه عوض شده، معنا یکی است) «لَیْسَتْ ثُبُوتِیَّةً» (ثبوتی نیست که تا مؤثر بتواند توش اثر بگذارد) «وَ إِلَّا» (یعنی اگر ثبوتی باشد) «لَزِمَ التَّسَلْسُلُ» (تسلسل لازم میآید به بیانی که عرض کردم) «فَلَا تَکُونُ أَثَراً».
حالا که سلبی است «فَلَا تَکُونُ أَثَراً». این «وَ إِلَّا لَزِمَ التَّسَلْسُلُ» به صورت قیاس استثنایی است؛ یعنی اگر موصوفیت ثبوتی باشد (این مقدم) لزم التسلسل (این تالی)، لکن تسلسل باطل است (یعنی تالی باطل است)، پس مقدم هم که ثبوتی بودن موصوفیت و اتصاف است باطل است. این «وَ إِلَّا...» جمله معترضه است، برش دارید عبارت اینطور میشود: «فَإِنَّ الْمَوْصُوفِیَّةَ لَیْسَتْ ثُبُوتِیَّةً فلا تكون أثرا ». موصوفیت ثبوتی نیست بلکه سلبی است؛ حالا که سلبی است نمیتواند اثر به حساب بیاید. این اشکال اول.
«سَلَّمْنَا» (اشکال دوم است. یعنی قبول کردیم که موصوفیت ثبوتی است. از اشکال اولمان که سلبی بودن اتصاف است صرفنظر کردیم، قبول میکنیم که اتصاف ثبوتی است) «لكن المؤثر يؤثر في ماهيتها أو في وجودها » (اشکال میکنیم: لکن مؤثر تأثیر میکند در ماهیت این موصوفیت؟ که خود موصوفیت هم یک ماهیت دارد دیگر، یک ماهیت دارد و چون شما میگویید ثبوتی است پس وجود هم دارد. پس هم ماهیت دارد هم وجود دارد، ماهیتش متصف به وجود است. حالا به شما میگوییم مؤثر تأثیر میکند در ماهیت این موصوفیت) «أَوْ فِی وُجُودِهَا» (یا در وجود این موصوفیت) «أَوْ فِی اتِّصَافِ» (ماهیت موصوفیت به وجود موصوفیت). «وَ یَعُودُ الْمُحَالُ» (دوباره برمیگردد محال).
یعنی اگر شق اول را انتخاب کنید که مؤثر در ماهیت موصوفیت اثر میکند، همان اشکالی که در شق اول گفتیم وارد میشود. اگر فرض دوم را قبول کنید که مؤثر در وجود این اتصاف اثر میکند، اشکال دوم وارد میشود. اگر بگویید که مؤثر در خود اتصاف اثر میکند، این اشکال سوم وارد میشود که اتصاف سلبی است (بر فرضم ثبوتی باشد ماهیت دارد، وجود دارد، دو مرتبه اتصاف دارد، همینطور ادامه پیدا میکند تا آخر و تسلسل پیش میآید).
نتیجهگیری مستشکل: ابطال اصل تأثیر
خب تا اینجا معلوم شد که سه تا فرض برای تأثیر مؤثر داشتیم؛ یعنی در هر ممکنی که ماهیت دارد و وجود دارد، اگر مؤثر بخواهد تأثیر کند سه تا فرض دارد: یا در ماهیتش تأثیر میکند، یا در وجودش تأثیر میکند، یا در اتصافش. تأثیر در ماهیت یعنی ماهیت را ماهیت کردن، تأثیر در وجود یعنی وجود را وجود کردن، تأثیر در اتصاف یعنی ماهیت را متصف به وجود کردن. ما هر سه را باطل کردیم. و چون تأثیر منحصراً به یکی از این سه صورت حاصل میشود، وقتی این سه صورت باطل شدند، اصل تأثیر باطل میشود. پس ممکن تأثیر مؤثر را نمیپذیرد و آنچه که شما گفتید (که گفتید «الممکن یحتاج الی تأثیر مؤثر») میشود باطل. این اشکال مستشکل بود.
پاسخ خواجه: تأثیر در ماهیت (جعل بسیط)
حالا جواب را توجه کنید. خواجه طبق مبنای متکلمین جواب میدهد که جاعل [ماهیت] را جعل میکند، چون متکلمین ماهیت را مجعول میدانند. طبق مبنای فلاسفه جواب نمیدهد؛ فلاسفه شق دوم را انتخاب میکنند، میگویند مؤثر وجود را جعل میکند. اتفاقاً خواجه در اشارات چون سبقه ی فلسفی داشته آنجا گفته که مؤثر وجود را جعل میکند، اینجا که سبقه کلامی دارد میگوید مؤثر ماهیت را جعل میکند. آنجا با فلاسفه همراه است، اینجا با متکلمین.
خب حالا ما به آن بحثهای فلسفی کار نداریم، چون بحث کلامی است ما همین حرف خواجه را در اینجا بیان میکنیم. خواجه میگوید مؤثر در ماهیت تأثیر میکند. مؤثر در ماهیت تأثیر میکند. خب اشکال مستشکل هم وارد نیست، چون تأثیر مؤثر در ماهیت نه این است که ماهیت را ماهیت کند، بلکه [ماهیت را موجود میکند].
تبیین پاسخ خواجه: تأثیر در ماهیت به معنای اظهار و تحقق
[پاسخ خواجه این است که تأثیر مؤثر در ماهیت] به این است که ماهیت را آشکار کند. وقتی ماهیت، ماهیت میشود [که] آشکار کنی، وجودش بدهی. ماهیتی که معدوم است و بر اثر معدوم بودن هیچ است و آشکار نیست (چیزی نیست که آشکار بشود)، او را جعلش میکند. عرض کردم به جعل [بسیط] جعلش میکند. وقتی جعل کرد، ماهیت هست. ماهیت بودن را به او نمیدهد، تحقق را به او میدهد. آنوقت این ماهیت میشود ماهیت؛ یعنی با ظهوری که پیدا میکند میشود ماهیت، نه با تأثیر مؤثر.
مؤثر او را ظاهر کرده و تا وقتی ظاهر نبوده، ماهیت نبوده، هیچی نبوده. حالا که ظاهر شده، ماهیت [شده است]. با جعل بسیط جعلش کرده؛ نه اینکه به او ماهیت بودن را داده، بلکه به او تحقق را داده، به او ظهور را داده و با این تحقق و ظهور، ماهیت ماهیت شده است. قبل از اینکه این تحقق و ظهور باشد، اصلاً ماهیت نبوده، هیچی نبوده است.
انتخاب شق اول و پاسخ به اشکال مستشکل
خب پس توجه کردید که تأثیر مؤثر در ماهیت است. عبارت و تقریر جواب: «أَنَّ الْمُؤَثِّرَ یُؤَثِّرُ فِی الْمَاهِیَّةِ» (مؤثر در ماهیت تأثیر میکند). پس توجه کردید از سه فرض گذشته، فرض اول را انتخاب کردید و جواب مستشکل را دادید.
اشاره به پاسخهای آینده علامه
بین یک چند خطی که میگذرد، مرحوم علامه فرض دوم را قبول میکند و اشکال را جواب میدهد (اشکالی را که مستشکل در فرض دوم کرده بود جواب میدهد). بعد از چند مرتبه، فرض سوم را قبول میکند و اشکال مستشکل را در فرض سوم بنا بر قول «ثبوت ماهیات فی العدم» (که همان ثابتات ازلی هستند و معتزله میگفتند) جواب میدهد؛ اشکال را بنا بر این مبنا جواب میدهد.
پس فرض اول را انتخاب کردیم، اشکال را بهطور مطلق جواب دادیم. فرض دوم را بعداً انتخاب میکنیم، اشکال را بهطور مطلق جواب میدهیم. فرض سوم را انتخاب میکنیم، اشکال را بنا بر قول معتزله جواب میدهیم. انشاءالله برای جلسه آینده.