« فهرست دروس
درس کشف المراد- استاد محمدحسین حشمت پور

89/11/14

بسم الله الرحمن الرحیم

مقصد اول/فصل اول/مساله چهل وسوم/پاسخ به شبهه در امتناع احتیاج ممکن به مؤثر

 

موضوع: مقصد اول/فصل اول/مساله چهل وسوم/پاسخ به شبهه در امتناع احتیاج ممکن به مؤثر

 

این متن توسط هوش مصنوعی پیاده‌سازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.

موضوع: پاسخ به شبهه فخر رازی در امتناع احتیاج ممکن به مؤثر (دفاع از ثبوت ذهنی مؤثریت)

مقدمه: بازخوانی اشکال و تعیین موضع پاسخ

صفحه ۷۸، سطر آخر

« و تقرير الجواب: أن المؤثرية أمر إضافي يثبت في العقل عند تعقل صدور الأثر عن‌ الموثر».[1]

گفتیم که ممکن احتیاجی به مؤثر دارد. بعضی‌ها این قضیه را قبول نداشتند و بر این قضیه اشکال کردند. اشکالشان این بود که اگر ممکن محتاج باشد به مؤثر، مؤثریت این مؤثر یا امر ثبوتی است یا امر سلبی. اگر امر ثبوتی باشد، یا ثابت فی الذهن [است] و یا ثابت فی الخارج. پس ۳ تا فرض پیدا می‌شود:

۱. یک فرض اینکه ثبوتی باشد فی الذهن.

۲. دوم اینکه ثبوتی باشد فی الخارج.

۳. و سوم اینکه سلبی باشد و عدمی باشد.

بعد گفت لکن تالی به هر سه قسمش باطل است؛ بیان کرد سلبی بودن باطل است، ثابت فی الخارج بودن باطل است، ثابت فی الذهن بودن باطل است. نتیجه [اینکه] مقدم (یعنی افتقار ممکن الی المؤثر) باطل است. این خلاصه اشکالی بود که در جلسه قبل خواندیم.

حالا می‌خواهیم این اشکال را جواب بدهیم (دیگر تکرار تمام مطالب لازم نیست). ما می‌گوییم شق اول را انتخاب می‌کنیم؛ یعنی می‌گوییم مؤثریت ثبوتی است و ثابت [است]، در ذهن هم هست. شق دوم را و فرض دوم را که می‌گفت ثابت فی الخارج است قبول نداریم، شقی هم که می‌گفت سلبی است قبول نداریم. فقط همان شق اول را که گفتید ثبوتی است و ثبوت به ذهن دارد، این را قبول می‌کنیم.

شما بر این شق اول دو تا اشکال وارد کردید. ما هر دو اشکال را جواب می‌دهیم؛ چون می‌خواهیم از شق اول دفاع کنیم، باید هر دو اشکال را جواب بدهیم. پس در این جوابی که ما الان شروع می‌کنیم، دو تا اشکال از اشکالات سابقی را که این مستشکل وارد کرده بود جواب می‌دهیم و آن [شق اول را] با جواب دادن این دو اشکال تقویت می‌کنیم.

تبیین نحوه پیدایش مؤثریت در ذهن

ابتدا بیان می‌کنیم که چطور این مؤثریت در ذهن ما حاصل می‌شود. بعد که این را بیان کردیم، آن‌وقت اشکال‌های او را یکی‌یکی ذکر می‌کنیم و رد می‌کنیم.

می‌فرماید که وقتی اثر از مؤثر صادر می‌شود در خارج، ذهن ما تصور می‌کند این صدور اثر از مؤثر را و با این تصور، مؤثریت را در خودش به وجود می‌آورد؛ یعنی مفهوم مؤثریت را در در ذهن پیدا می‌کنیم. ذهن ما توجه می‌کند به صدور اثر از مؤثر. وقتی این صدور را یافت، [مفهومی] را به نام مؤثریت در خودش اختراع می‌کند. آن‌وقت مؤثریت در ذهن موجود می‌شود. این نحوه پیدایش مؤثریت در ذهن است که وقتی مؤثر و اثر را تو خارج ملاحظه می‌کند و می‌بیند که این اثر از آن مؤثر صادر شد، مؤثریت را انتزاع می‌کند، مؤثریت را در خودش ایجاد می‌کند. به این ترتیب [مؤثریت] در ذهن ثبوت پیدا می‌کند، می‌شود امر ثبوتی، آن هم ثابت فی الذهن است. این تصویر بحث بود که ما آن شق اول را انتخاب کردیم و شق اول را هم تصویر کردیم که شق اول یعنی چی.

پاسخ به اشکال اول: عدم لزوم جهل در ثبوت ذهنی بدون مطابق خارجی

دو تا اشکال کرده بود. اشکال اول این بود که این جهل است؛ این جهل است که در ذهن ما مؤثریت باشد در حالی که در خارج نیست.

جواب این است که چه بسیار صور ذهنیه داریم که خارج ندارند، هیچ‌کس هم نمی‌گوید این‌ها جهل‌اند. جهل یعنی حکم خلاف واقع. آیا ما حکم خلاف واقع کردیم؟ ما مؤثریت را در ذهنمان تصور کردیم و نگفتیم این مؤثریتی که در خارج نیست در خارج هست. اگر گفته بودیم این مؤثریتی که (دیگر مؤثریتی که در خارج نیست) گفته بودیم در خارج هست، خب حکم خلاف کرده بودیم؛ و اگر اعتقاد داشتیم، اعتقاد خلاف [بود]. اگر گفته بودیم کذب بود، اگر اعتقاد داشتیم جهل بود. و ما نه گفتیم نه اعتقاد داشتیم. ما کی گفتیم که این مؤثریتی که در ذهن ما درست شده در خارج وجود [دارد]؟ ما کی گفتیم در خارج موجود است؟ ما نمی‌گوییم در خارج موجود است تا کذب بشود، و اعتقاد هم نداریم به اینکه در خارج موجود است تا [جهل] بشود. ما یک مؤثریتی در ذهن داریم و قبول هم داریم که این در ذهن هست. اصلاً نسبت به خارج ما قضاوتی نکردیم؛ نگفتیم هست، نگفتیم نیست. ما می‌دانیم در خارج نیست، اما نگفتیم که هست. اگر چیزی را که در خارج نیست گفته باشیم هست کذب است، اعتقاد داشته باشیم هست که جهل است. و ما نگفتیم این مؤثریتی که در خارج نیست در خارج هست تا بگویید گفته‌تان کذب است یا اعتقادتان جهل است. اصلاً اینجا جهلی صورت ندارد.

توجه کردید؟ هیچ جهلی واقع نشده. شما گفتید اگر این مؤثریت ذهنی باشد جهل است؛ فکر کردید که اگر چیزی در ذهن بود و در خارج نبود این جهل است. در حالی که جهل عبارت از این است که ما حکمی (اعتقادی) داشته باشیم خلاف واقع، این می‌شود جهل. ما چه اعتقاد خلاف واقع نداشتیم؛ ما نگفتیم این چیزی که در خارج نیست در خارج هست، ما اعتقاد داشتیم که در خارج نیست. خب پس جهلی را پیدا نکردیم و کذبی را مرتکب نشدیم. اشکال اول برطرف شد.

اشکال دوم می‌کرد که آن را هم باید ذکر کنیم و رد کنیم. حالا عبارت توجه کنید.

[پرسش:] غیر مطابقت خارج معنا...

[پاسخ:] بله گفت «من غیر مطابقة الخارج». «من غیر مطابقة الخارج» که مستشکل گفته بود معنایش این بود که این صورت ذهنی مطابقی در خارج ندارد. خب ما هم قبول داریم مطابقی در خارج ندارد و ما نگفتیم دارد؛ که اگر معتقد بودیم که مطابقی در خارج دارد جهل بود، اگر گفته بودیم که [دارد کذب بود].

۱. ادامه پاسخ به اشکال اول (لزوم جهل یا کذب)

[در ادامه بحث گذشته پیرامون عدم مطابقت صورت ذهنی با خارج] اگر معتقد بودیم که مطابقی در خارج دارد، کذب بود؛ و ما نگفتیم. صرفِ نبودِ مطابق، جهل یا کذب درست نمی‌کند. خیلی از صُوَر در ذهن ما هستند که در خارج مطابق ندارند؛ پس همه‌شان را بگوییم جهل‌اند یا کذب‌اند؟ همه که لازم نیست مطابقه خارجی داشته باشند. اگر صورتی در ذهن ما بود که مطابقه خارجی نداشت، این جهل نیست.

مثلاً شما یک امور ذهنی که مخصوص ذهن‌اند و در خارج اصلاً نیستند [را در نظر بگیرید]، مثل «النوعُ کلیٌ». کلی، نه نوعش تو خارج هست، نه کلی‌اش تو خارج است، ولی تو ذهنتان هر دوش هست. «النوع کلی» یا تصدیق است یا فرض کنید یک «النوع» که تصور است؛ در ذهن می‌آورید، در خارج ندارید. این نه جهل است، نه کذب است. این‌طور نیست که هر چیزی که من در ذهن داشتم باید در خارج هم باشد، به طوری که اگر در خارج نبود جهل باشد. بله، اگر من معتقد بشوم به خلاف واقع، جهل است؛ و من که معتقد نشدم.

این آدم (این مستشکل) می‌گوید: «مِنْ غَیْرِ مُطَابَقَةِ الْخَارِجِ»؛ یعنی این صورت ذهنی با خارج مطابق نیست. مطابق نیست چرا؟ چون تو خارج ما این صورت (یعنی مؤثریت) را نداریم که مطابق باشد. و ما هم می‌دانیم مطابق نیست، ما می‌دانیم در خارج نیست. اگر خلاف گفته بودیم یا خلاف اعتقاد داشتیم، جهل و کذب بود؛ اما ما که خلاف نگفتیم، خلاف اعتقاد [هم] نداشتیم.

تقریر جواب: مؤثریت، امری اضافی و ذهنی است

صفحه ۷۸، سطر بیست و یکم.

«وَ تَقْرِیرُ الْجَوَابِ أَنَّ الْمُؤَثِّرِیَّةَ أَمْرٌ إِضَافِیٌّ» (معلوم است مؤثر [بودن] امر اضافی است، چون رابطه بین مؤثر و اثر است). امر انتزاعیِ اضافی است که «یَثْبُتُ فِی الْعَقْلِ» (ثبوت عقلی دارد). یعنی شق اول را از آن سه شقی که شما گفتید داریم انتخاب می‌کنیم. شما سه تا شق گفتید: ثبوت ذهنی، ثبوت خارجی و امر سلبی. ما می‌گوییم نه، مؤثریت امر اضافی است که «فِی الْعَقْلِ» ثبوت عقلی دارد (ثبوت ذهنی دارد، ثبوت خارجی ندارد، سلبی هم نیست؛ یعنی فرض دوم و سومتان مقبول نیست، فرض اول مقبول است).

«یَثْبُتُ فِی الْعَقْلِ عِنْدَ تَعَقُّلِ صُدُورِ الْأَثَرِ عَنِ الْمُؤَثِّرِ».

وقتی من تصور می‌کنم صدور اثر از مؤثر را (می‌بینم در خارج اثر از مؤثر صادر شده)، مؤثریت را انتزاع می‌کنم و مؤثریت در ذهن من تحقق پیدا می‌کند.

«فَإِنَّ تَعَقُّلَ ذَلِکَ»[2] (یعنی تعقل این صدور) « فإن تعقل ذلك يقتضي ثبوت أمر في العقل هو المؤثرية » (اقتضا می‌کند که امری در عقل ما ثابت شود) که آن امر مؤثریت است. «کَمَا فِی سَائِرِ الْإِضَافَاتِ»؛ چنانچه در سایر اضافات همین‌طور است. شما وقتی که مضاف و مضاف‌الیه را می‌بینید، امر اضافی را تو ذهنتان به وجود می‌آورید. وقتی مثلاً خالق را ملاحظه می‌کنید، مخلوق را ملاحظه می‌کنید، امر اضافی به نام «خالقیت» تو ذهنتان می‌آید، یا امر اضافی به نام «مخلوقیت» تو ذهنتان می‌آید. همیشه همین‌طور است؛ در هر امر اضافی شما طرفین را تو خارج می‌بینید و یک امر اضافی تو ذهنتان می‌آید. اینجا هم همین است؛ اثر و مؤثر را تو خارج دیدید، بعد مؤثریت را که اضافه بینهماست در ذهن تعقل کردید و این مؤثریت در ذهن شما ثابت شده، پس ثبوت ذهنی پیدا کرده است.

تا اینجا ما گفتیم از آن سه فرضی که شما کردید کدام فرض را انتخاب می‌کنیم. حالا معلوم شد که فرض اول را انتخاب کردیم. بر فرض اول شما دو تا اشکال وارد کردید؛ ما باید هر دو اشکال را جواب بدهیم تا فرض اول مقبول واقع بشود و بی‌اشکال بشود. اشکال اولش این بود که این جهل است. حالا می‌خواهیم این را جواب بدهیم.

پاسخ به اشکال اول (عدم مطابقت با خارج مستلزم جهل نیست)

«وَ عَدَمُ مُطَابَقَتِهِ لِلْخَارِجِ» (اینکه این امر ثابت در ذهن مطابق با خارج نیست، چون در خارج مطابق ندارد) «لَا یَقْتَضِی کَوْنَهُ جَهْلاً» (این اقتضا نمی‌کند که این امر ذهنی جهل باشد). « لأن الجهل يلزم لو حكم بثبوته في الخارج و لم يثبت في الخارج.» (زیرا جهل در صورتی لازم می‌آید که) «هُوَ اعْتِقَادُ ثُبُوتِهِ فِی الْخَارِجِ» (من حکم کنم به ثبوت این امر در خارج) «وَ هُوَ لَمْ یَقَعْ» (در حالی که در خارج نیست، من حکم کنم به اینکه در خارج هست؛ این می‌شود جهل). «لَکِنْ لَمْ یَقَعْ ذَلِکَ» (ولی من چنین حکمی نکردم. من قبول دارم که این صورت در ذهن است و قبول دارم که مطابقش تو خارج نیست؛ پس هیچ حکم خلاف واقعی نداشتم که [جهل] بشود). بنابراین اشکال اولتان مندفع شد.

۴. پاسخ به اشکال دوم (تفاوت مؤثریت ذهنی با واقعیت خارجی)

اشکال دوم: اشکال دوم شما این بود که می‌گفتید امری که قبل از خلقت ذهن یا قبل از توجه ذهن حاصل باشد، این امر خارجی خواهد بود و ذهنی نخواهد بود. درست هم هست؛ هر امری که قبل از ذهن حاصل باشد معلوم می‌شود که امر ذهنی نیست، تو خارج هست. چون امر ذهنی آنی است که تو ذهن حاصل بشود. چیزی که قبل از وجود ذهن یا قبل از فعالیت ذهن موجود است، این دیگر معلوم است تو ذهن نیست، تو خارج است.

شما به ما این‌طور گفتید که چیزی که قبل از وجود ذهن موجود باشد، صفت ذهن نیست (یعنی برای ذهن نیست)، این برای موجود خارجی است. و گفتید که چیزی که برای چیزی ثابت شده، نمی‌توان او را برای چیز دیگر اثبات کرد. اگر این امر برای شیء خارجی ثابت شده، نمی‌توان این امر را برای ذهن ثابت کرد؛ بلکه باید گفت برای همان چیز خارجی ثابت است و قهراً امری است خارجی. نباید بگویی برای ذهن ثابت است تا نتیجه بگیری پس امر ذهنی است. این حرفی بود که مستشکل گفته بود. یادتان هست مطلب این بود.

جواب می‌دهیم: آن مؤثریتی که ما در ذهن آوردیم با آنی که قبل از ذهن موجود است فرق دارد؛ دو چیزند. هیچ‌وقت آن مؤثریتی که من در ذهن تصور کردم، قبل از ذهن من موجود نبوده؛ با تصور من دارد موجود می‌شود. چگونه قبل از تصور من و قبل از ذهن من موجود بوده؟ آنی که قبل از ذهن من موجود بوده، آن حالتی است که مؤثر داشته (مؤثر یک حالتی دارد...).

تحلیل نحوه انتزاع مفهوم «مؤثریت» از واقعیت خارجی

[آن شیء] حالتی داشته است که اگر من آن حالت را تصور می‌کردم، از آن حالت، «مؤثریت» را می‌فهمیدم. حالت آن چه بوده است؟ حالتش این بوده که می‌توانسته این اثر را ایجاد کند؛ این حالت را داشته است. حال اسم آن حالت را «قدرت» بگذارید، یا اسم آن حالت را بگذارید «توانایی صادر کردن»؛ به هرچه اسمش را می‌گذارید کاری نداریم. این مؤثر حالتی داشته که آن حالت در خارج ظهور می‌کرده و با ظهورش، اثر درست می‌شده است.

من آن حالت را که ملاحظه کردم، «مؤثریت» را انتزاع کردم و مؤثریت را در ذهنم تصور نمودم. آن چیزی که در خارج بوده، این مؤثریتی نیست که من تصور کردم؛ این [مفهوم] با تصور من درست شده و قبلاً در خارج نبوده است. آن چیزی که در خارج بوده، حالتی بوده و صفتی بوده برای آن مؤثر، و هنوز هم در خارج هست و آن مورد بحث ما نیست.

تفاوت میان «صفت خارجی» و «مفهوم ذهنی»

بحث ما در این است که آیا «مؤثریت» وجود خارجی دارد یا وجود ذهنی؟ و ادعا می‌کنیم که مؤثریت وجود ذهنی دارد. ما بحثمان در آن حالت و صفتِ [واقعی] مؤثر نیست؛ آن را که می‌دانیم موجود خارجی است و آن قبل از ذهن ما موجود است و آن را هم هیچ‌گاه ما برای ذهنمان اثبات نمی‌کنیم تا بشود «امر ثابت فی الذهن». آن همان‌طور که در خارج بوده، در خارج هم هست. ما با مشاهده او چیزی را در ذهنمان تصور می‌کنیم به نام «مؤثریت»؛ آن می‌شود ذهنی و بحث ما هم در همین [امر] ذهنی است.

پس قبول داریم که قبل از اینکه مؤثریت در ذهن ما بیاید، چیزی در خارج است. قبل از ذهن، آن [واقعیت] حاصل است و آن هم خارجی است، ولی آن چیز غیر از مؤثریت [به‌عنوان مفهوم] است. ما از آن چیز، مؤثریت را انتزاع می‌کنیم و تصور می‌کنیم. پس مؤثریتی که در ذهن من آمده، آن دیگر قبل از ذهن من موجود نبوده است. محال است که قبل از ذهن من موجود باشد؛ چیزی که با ذهن من ساخته می‌شود، با تصور من ساخته می‌شود، قبل از ذهن من نمی‌تواند موجود باشد.

پاسخ به شبهه: عدم انتقال صفت خارجی به ذهن

پس روشن شد که ما یک امر خارجی داریم و یک امر ذهنی هم داریم در این بحثی که مشغولش هستیم. و ما آن امر خارجی را برای خارج ثابت گذاشتیم؛ او را برای ذهن ثابت نکردیم تا شما بگویید: «آنچه که برای چیزی ثابت است، نمی‌توانیم برای چیز دیگر ثابتش کنیم». ما برای چیز دیگر ثابتش نکردیم. آنی که خارجی بود، برای خارج ثابت گذاشتیمش و برای ذهن ثابتش نکردیم. آنی که برای ذهن ثابت کردیم، از اول در ذهن متولد شد، از اول مالِ ذهن بود.

پس مؤثریت امر ذهنی است و این [مفهوم] وجودی قبل از [ذهن] نداشته است. آنی که وجود داشته قبل از ذهن، چیز دیگری بوده که منشأ انتزاع این مؤثریت بوده است، نه خودِ این مؤثریت. پس مؤثریت امر ذهنی است و قبل از این موجود نبوده و ما هم اگر ذهنی می‌دانیمش، امری را که برای چیزی ثابت است، برای چیز دیگر ثابت نکردیم؛ بلکه همین امری را که از اول برای ذهن ثابت بوده، تا آخر هم برای ذهن ثابت کردیم. آن هم که برای خارج ثابت بوده، تا آخر برای خارج باقی گذاشتیمش.

نقد استدلال مستشکل

و قول این مستشکل که گفت: « و قوله و المؤثرية صفة قبل الذهن و صفة الشي‌ء يستحيل قيامها بغيره» (مؤثریت صفتی است که قبل از ذهن موجود است، یعنی در خارج موجود است) و بعد هم گفت: «و صفة الشیء یستحیل قیامها بغیره» (اگر صفت برای شیئی است، محال است که قائم کنید به غیر آن شیء). [می‌گوید] اگر صفت برای این مؤثر خارجی است، محال است که قائمش کنید به ذهن و برای ذهن قرارش بدهید. پس اگر در خارج است، در خارج بگذارید باشد، نیاوریدش در ذهن؛ و الا لازم می‌آید صفتی که مال موجودی است [در خارج]، برای موجود [دیگری در ذهن] ثابت کنید که غلط است.

خب نتیجه حرف این آدم این بود که این صفت که خارجی است، بگذارید خارجی بماند، ذهنی‌اش نکنید؛ و اگر ذهنی‌اش نکردید، دیگر ثبوت فی الذهن ندارد (یعنی فرض اول دیگر درست نیست).

جواب ما این است که: نه، ما در ذهن این را ساختیم، از خارج نیاوردیم. جایش از اول ذهن بوده، تا آخر هم ذهن است. ما چیزی را از خارج نیاوردیم. یعنی این‌طور نیست که صفتی برای خارج باشد، ما آن صفت را برای ذهن قرار دهیم؛ چیزی در خارج ثابت باشد، ما همان چیز خارجی را بگوییم در ذهن ثابت است. این‌طور نیست، این‌طور اتفاق نیفتاده است.

تحلیل دقیق عبارت: منشأ انتزاع در خارج

پس جوابش این است که (به عبارت دقت کنید): «کونُ الشیء» (یعنی آن مؤثر خارجی) « فجوابه أن كون الشي‌ء بحيث لو عقله عاقل حصل في عقله إضافة لذلك الشي‌ء إلى غيره هو الحاصل قبل الأذهان لا الذي يحصل في العقل فإن ذلك يستحيل وجوده قبل وجود العقل».

این «هو الحاصل» خبر «أنّ» است. «کونُ الشیء» اسم «أنّ» است (وقت الشیء اسم کان است) و «حیث لو عقله...» خبر کان است. [ترجمه عبارت این است:] بودنِ شیء به این نحو که اگر عاقلی تعقلش کند، در عقل این عاقل حاصل شود اضافه داشتن این شیء به غیرش.

«کونُ الشیء» (کون المؤثر)؛ مؤثر به طوری باشد که اگر عاقلی تعقلش [کند]، حاصل شود در عقل این عاقل، اضافه این مؤثر به غیرش که ازش تعبیر می‌کنیم به مؤثریت. «کونُ الشیء» به طوری که در ذهن عاقل مؤثریت را ایجاد کند. شیء طوری است که در ذهن عاقل مؤثریت را ایجاد می‌کند، نه اینکه شیء [در خارج] دارای مؤثریت [به عنوان یک وصف زائد] است. شیء دارای حالتی است که اگر عقل آن حالت را ببیند، مؤثریت را در خودش ایجاد می‌کند؛ آن‌وقت مؤثریت در ذهن وجود می‌گیرد.

«کونُ الشیء» (بودنِ شیء به این حالت) «هو الحاصل قبل الاذهان»؛ آن است که حاصلِ قبل از اذهان است. یعنی آن صفت (صفتی که ازش مؤثریت انتزاع می‌شود) آن در قبل از وجود ذهن موجود است و خارجی است؛ همان صفتی که منشأ انتزاع مؤثریت است.

تبیین نحوه وجود مؤثریت در ذهن و خارج

[آن صفتی که منشأ انتزاع مؤثریت] می‌شود، آن در خارج هست و آن را ما در ذهن نیاوردیم؛ آن منتزَع (مؤثریت) را در ذهنمان آوردیم، نه منشأ انتزاع را. و آن منتزَع از اول در ذهن بود، اصلاً در ذهن متولد شد. ما آنی که در خارج بود را در ذهن نیاوردیم، آنی هم که در ذهن آمد قبل از ذهن موجود نبود. منشأ انتزاعش قبل از ذهن موجود بود، خودش نه.

«لا الَّذِي» (پس آنی که ازش می‌توانیم این اضافه را، یعنی مؤثریت را انتزاع کنیم، آن در خارج بود و قبل از این موجود بود) «لا الَّذِي» (نه مؤثریتی که از اول حاصل می‌شود) «الْعَقْلُ» (آن که در خارج نبود، آن که قبل از ذهن نبود، آن با تصور ذهن درست شد).

«وَ إِنَّ ذَلِكَ» (آنی که در عقل حاصل می‌شود و در عقل متولد می‌شود) «مُحَالٌ وُجُودُهُ قَبْلَ وُجُودِ الْعَقْلِ» (این اصلاً می‌خواهد در عقل متولد بشود، با کمک عقل می‌خواهد حاصل بشود، چطوری قبل از عقل موجود است؟ پس آنی که قبل از عقل موجود است چیزی دیگری است غیر از مؤثریت؛ منشأ انتزاع مؤثریت است. آنی که در عقل موجود می‌شود خود این مؤثریت است).

پس مؤثریت از اول در عقل موجود می‌شود، ما هم از خارج نیاوردیمش؛ صفتی را که مال چیزی است به چیز دیگر نسبت ندادیم. پس اشکالی که شما وارد کردید بر ما وارد نمی‌شود.

جمع‌بندی پاسخ به اشکال اول

خب جواب از اشکال دوم این مستشکل را هم دادیم و هر دو اشکالی که در فرض ثبوتی بودن مؤثریت (آن هم ثبوتی فی الذهن بودنش) داشت برطرف کردیم؛ یعنی فرض اول را پذیرفتیم که مؤثریت امر ذهنی است و ذهنی بودنش هم اشکال ندارد.

خب حالا که این مطلب را توضیح دادیم، برمی‌گردیم قیاس استثنایی را که او تشکیل داده بود ملاحظه می‌کنیم. این‌طور گفت: «اگر ممکن محتاج به مؤثر باشد» (اینجا مقدم)، بعد گفت: «مؤثریت مؤثر» (از اینجا تالی را شروع کرد) «مؤثریت مؤثر یا ثابت فی الذهن است یا ثابت فی الخارج است یا امری عدمی». ولی هر سه قسمش باطل است، پس مقدم باطل است.

جواب می‌گوییم: تالی هر سه قسمش باطل نیست؛ تالی دو قسمش باطل است، قسم اولش حق است. و چون تالی به یک قسمش حق است، نمی‌توانی مقدم را باطل کنی. مقدم که «لَوِ افْتَقَرَ الْمُمْكِنُ إِلَى الْمُؤَثِّرِ» بود باطل نمی‌شود؛ افتقار ممکن به مؤثر که مقدم بود نمی‌شود باطل بشود. چرا؟ چون تالی یک راه صحیح دارد. اگر تالی کاملاً باطل بود، مقدم باطل می‌شد؛ اما تالی که کاملاً باطل نشد، پس مقدم هم باطل نمی‌شود. بنابراین افتقار ممکن به مؤثر مبتلا به این اشکالی که مستشکل گفت نیست.

تطبیق با متن خواجه

«قَالَ وَ الْمُؤَثِّرِيَّةُ اعْتِبَارِيَّةٌ» (شاید دیگر جز معنا کردن نداشته باشد، تمام مطالبش [گفته] شده. مؤثریت امری است عقلی و ثبوت ذهنی دارد، پس یکی از سه قسم تالی حق است).

ببینید راجع به یک ذره از اشکال و جواب دارد اشاره می‌کند. این‌همه مفصل بود اشکال و جواب، به یک ذره‌اش اشاره می‌کند. همان‌طور که علامه می‌گوید: «من با خواجه بودم که این عبارات را می‌فهمم». در اول همین کشف‌المراد گفت چون سال‌ها با ایشان بودم مبانی‌اش دستم هست، می‌توانم شرحی بر کتابشان بنویسم؛ و الا کتاب قابل شرح نبود، این‌قدر مختصر است.

طرح اشکال دوم: تأثیر در موجود یا معدوم؟

«قال: و المؤثر يؤثر في الأثر لا من حيث هو موجود و لا من حيث هو معدوم».

خب این هم اشکال دومی است که بر حرف ما وارد کردند. قبل از اینکه من [به] اشکال دوم وارد بشوم، یادتان است که ما در اشکال اول عبارت خواجه را معنا نکردیم، گفتم بیایم جوابش را بگویم بعداً معنا کنم.

این جواب اشکال دومی است که بر قضیه «الممکن محتاج الی المؤثر» وارد کردند. قضیه‌ای که ما توی این مسئله خواندیم «الممکن محتاج الی المؤثر» بود. این قضیه مبتلا شد به اشکال اول و ما اشکال اول را دفع کردیم. اشکال دوم برایش می‌آید که الان می‌خواهیم آن اشکال دوم را ذکر بکنیم و آن را هم دفع کنیم.

اشکال دوم را من عرض می‌کنم (کلام خواجه چون اشاره به جواب دارد، بعد از یک جواب توضیح می‌دهم ان‌شاءالله).

اشکال دوم این است که شما می‌گویید مؤثر در این ممکن اثر می‌گذارد (ممکن یعنی اثر؛ مؤثر ایجاد می‌کند ممکن را، یعنی این ممکن اثر آن مؤثر است، پس ما از ممکن تعبیر به اثر می‌کنیم). شما گفتید که مؤثر مفیدِ اثر است (این حرفتان بود دیگر: «الممکن محتاج الی المؤثر» یعنی «الاثر محتاج الی المؤثر» یا یعنی «المؤثر یفید و یفیض الاثر»؛ مؤثر اثر را افاده می‌کند و ایجاد می‌کند).

ما از شما می‌پرسیم: در حالی که اثر موجود است این مؤثر این اثر را ایجاد می‌کند، یا در حالی که معدوم است ایجادش می‌کند؟ خالی از این [دو] حال که نیست. یا اثر را در حالی که موجود است این مؤثر ایجاد می‌کند، یا این اثر را در حالی که معدوم است مؤثر ایجاد می‌کند. هر کدام را که بگویید [اشکال دارد].

اگر بگویید مؤثر اثر را در حالی که اثر موجود است ایجاد می‌کند، می‌گوییم تحصیل حاصل [است]؛ موجود است، مؤثر اثر موجود را ایجاد می‌کند؟ با اثر موجود ایجاد کردن تحصیل حاصل [لازم می‌آید].

و اگر بگویید که مؤثر اثر را در حالی که اثر معدوم است ایجاد می‌کند، از شما سؤال می‌کنم (دقت کنید فرض دوم را دارم مطرح می‌کنم که مؤثر اثری را که معدوم است ایجاد کند) از شما سؤال می‌کنیم: تأثیر یعنی چه؟ تأثیر یعنی حصول‌الاثر یا تأثیر چیز دیگری است؟ بالاخره یا معنای حصول [است یا ایجاد].

۱. بررسی فرض تأثیر در حال عدم اثر

یا معنای دیگر دارد. اگر بگویید تأثیر یعنی «حصول الاثر»، فرض این است که اثر معدوم است، پس حصول نداریم (اثر معدوم است دیگر، حصول یعنی وجود اثر). وقتی معدوم باشد، حصول الاثر (یعنی وجود الاثر) را نداریم. حصول الاثر که همان تأثیر بود، پس تأثیر را نداریم.

بنابراین اگر بخواهید بگویید که مؤثر در حالی که اثر معدوم است تأثیر می‌گذارد، ما می‌گوییم در آن حال تأثیر وجود ندارد. چرا؟ چون اثر وجود ندارد، یعنی حصول الاثر را نداریم. وقتی حصول الاثر را نداشتیم، اگر تأثیر عین حصول الاثر باشد، تأثیر هم نداریم. الان هم داریم فرض می‌کنیم که تأثیر عین حصول اثر باشد، پس تأثیر نداریم. شما چگونه می‌گویید مؤثر دارد تأثیر می‌گذارد؟ اصلاً مؤثر تأثیرگذار نیست.

توجه کردید چه عرض کردم؟ دوباره این مطلب دوم را تکرار می‌کنم. آنجا که اثر موجود باشد، مؤثر نمی‌تواند تأثیر بگذارد، زیرا که تحصیل حاصل [است]. آن گذشت، تمام شد، آن خیلی راحت بود. اما در صورتی که اثر معدوم باشد و مؤثر بخواهد تأثیر بگذارد. عرض کردم اینجا دو حالت درست می‌کنیم: یا تأثیر را به معنای «حصول الاثر» می‌گیریم، یا معنای دیگر برایش می‌گیریم.

اگر تأثیر را به معنای حصول الاثر گرفتیم، فرض ما این است که اثر معدوم است دیگر. مؤثر می‌خواهد در اثری که (اثری که) معدوم است ایجاد کند. اثری را که معدوم است ایجاد کند، یعنی تأثیری بگذارد در اثری که معدوم است. اگر اثر معدوم است، پس حصول اثر را نداریم. حصول اثر عین وجود اثر [است]. وقتی که اثر معدوم است دیگر حصولش نیست، وجودش نیست، پس حصول اثر را نداریم. حصول اثر بنا بر این فرض ما عین تأثیر است، پس تأثیر هم نداریم. پس چگونه می‌گویید مؤثر تأثیر می‌گذارد در حین عدم اثر؟ اصلاً تأثیری نداریم که بگویید مؤثر تأثیر می‌گذارد. این وضع هم روشن.

۲. بررسی فرض مغایرت تأثیر با حصول اثر (تسلسل در تأثیر)

و اما اگر تأثیر به معنای حصول اثر نباشد، معنای دیگر داشته باشیم. ما می‌گوییم که تا حالا درباره اثر سؤال می‌کردیم، حالا درباره خودِ تأثیر سؤال می‌کنیم. توجه کنید دوباره عرض کنم که در فرضی که اثر معدوم است، مؤثر می‌خواهد تأثیر کند. در چنین فرضی اثر حاصل نیست، مؤثر هست، می‌خواهد تأثیر کند بعد با تأثیرش اثر وجود بگیرد.

سؤال ما اینجاست که این مؤثر که می‌خواهد تأثیر کند، در حالی که تأثیر موجود است می‌خواهد تأثیر کند یا در حالی که تأثیر معدوم است می‌خواهد تأثیر کند؟ تا حالا این سؤال را در مورد خودِ اثر می‌کردیم، می‌گفتیم مؤثر که می‌خواهد اثر را ایجاد کند، در حالی که اثر موجود است می‌خواهد ایجادش کند یا در حالی که معدوم است می‌خواهد ایجادش کند؟ خب حالا یا جواب دادید در حالی که موجود است، یا جواب دادید در حالی که معدوم است. [اگر] جواب بدهید در حالی که موجود است، می‌گوییم تحصیل حاصل است. [اگر] جواب بدهید در حالی که معدوم است، ما می‌گوییم با فرض اینکه (با فرض اینکه) تأثیر غیر از حصول اثر باشد، مؤثر می‌خواهد این تأثیر را صادر کند تا به دنبالش اثر حاصل شود.

سؤال این است که مؤثر این تأثیری را که موجود است صادر می‌کند یا تأثیری را که معدوم است صادر می‌کند؟ می‌بینید همان سؤالی که ما قبلاً در خودِ اثر می‌کردیم، حالا در تأثیر می‌کنیم. اگر تأثیر عین حصول اثر باشد (این را توجه کنید، اگر تأثیر عین حصول اثر باشد) سؤالی که در اثر داشتیم نمی‌گوییم دوباره در تأثیر می‌کنیم، چون تأثیر [و] اثر (تأثیر [و] حصول اثر) یکی بودند. پس فرق نمی‌کند چه سؤال در حصول اثر باشد چه سؤال در تأثیر باشد، چون به طبع یکی است.

اما اگر این دو تا متفاوت [باشند]، حصول اثر را با تأثیر ۲ تا دیدید. خب همان سؤالی که ما در حصول اثر داشتیم، همان سؤال را در تأثیر می‌کنیم. چون دو تا [هستند]. اگر هر دوشان یکی بودند دیگر دو تا سؤال نیست، یک سؤال است؛ در یکی کردیم در آن یکی دیگر هم هست (یعنی اصلاً یکی دیگری نیست، حصول اثر با تأثیر یکی است). خب یک دفعه سؤال می‌کنیم، دیگر دو بار سؤال نمی‌کنیم، چون دو تا چیز نداریم. اما اگر حصول اثر با تأثیر فرق کرد، ما وقتی رسیدیم به حصول اثر، سؤال را رها می‌کنیم؛ سؤالی که در اثر داشتیم در خودِ تأثیر داریم.

اول گفتیم آیا این مؤثر این اثر را در حالی که اثر موجود است صادر می‌کند یا در حالی که اثر معدوم است صادر می‌کند؟ حالا الان دوباره این را مطرح می‌کنیم: این مؤثر این تأثیر را (نمی‌گوییم اثر را، این تأثیر را) در حالی که تأثیر معدوم است صادر می‌کند یا در حالی که تأثیر موجود است صادر می‌کند؟

اگر بگویید در حالی که تأثیر موجود است صادر می‌کند، می‌شود تحصیل حاصل.

اگر بگویید در حالی که تأثیر معدوم است صادر می‌کند، دوباره می‌گوییم آیا این تأثیر با حصولِ تأثیر یکی است یا دو تاست؟ اگر یکی باشد که اصلاً می‌گوییم تأثیری حاصل نشده، چون تأثیر معدوم است، پس حصول تأثیر را نداریم؛ اگر حصول تأثیر را نداشتیم تأثیر را نداریم. یا اینکه می‌گویید نه، تأثیر با حصول فرق دارد. دوباره نقل کلام در این تأثیر می‌کنیم. همین‌طور تسلسل پیش می‌آید. معلوم است دیگر مثل چی عرض کردم؟ پس ابتدا این‌طور گفتیم: اگر این مؤثر می‌خواهد اثر را صادر کند، اثرِ موجود صادر می‌کند یا...

۱. بررسی فرض تأثیر در حال عدم اثر

یا معنای دیگر دارد. اگر بگویید تأثیر یعنی «حصول الاثر»، فرض این است که اثر معدوم است، پس حصول نداریم (اثر معدوم است دیگر، حصول یعنی وجود اثر). وقتی معدوم باشد، حصول الاثر (یعنی وجود الاثر) را نداریم. حصول الاثر که همان تأثیر بود، پس تأثیر را نداریم.

بنابراین اگر بخواهید بگویید که مؤثر در حالی که اثر معدوم است تأثیر می‌گذارد، ما می‌گوییم در آن حال تأثیر وجود ندارد. چرا؟ چون اثر وجود ندارد، یعنی حصول الاثر را نداریم. وقتی حصول الاثر را نداشتیم، اگر تأثیر عین حصول الاثر باشد، تأثیر هم نداریم. الان هم داریم فرض می‌کنیم که تأثیر عین حصول اثر باشد، پس تأثیر نداریم. شما چگونه می‌گویید مؤثر دارد تأثیر می‌گذارد؟ اصلاً مؤثر تأثیرگذار نیست.

توجه کردید چه عرض کردم؟ دوباره این مطلب دوم را تکرار می‌کنم. آنجا که اثر موجود باشد، مؤثر نمی‌تواند تأثیر بگذارد، زیرا که تحصیل حاصل [است]. آن گذشت، تمام شد، آن خیلی راحت بود. اما در صورتی که اثر معدوم باشد و مؤثر بخواهد تأثیر بگذارد. عرض کردم اینجا دو حالت درست می‌کنیم: یا تأثیر را به معنای «حصول الاثر» می‌گیریم، یا معنای دیگر برایش می‌گیریم.

اگر تأثیر را به معنای حصول الاثر گرفتیم، فرض ما این است که اثر معدوم است دیگر. مؤثر می‌خواهد در اثری که (اثری که) معدوم است ایجاد کند. اثری را که معدوم است ایجاد کند، یعنی تأثیری بگذارد در اثری که معدوم است. اگر اثر معدوم است، پس حصول اثر را نداریم. حصول اثر عین وجود اثر [است]. وقتی که اثر معدوم است دیگر حصولش نیست، وجودش نیست، پس حصول اثر را نداریم. حصول اثر بنا بر این فرض ما عین تأثیر است، پس تأثیر هم نداریم. پس چگونه می‌گویید مؤثر تأثیر می‌گذارد در حین عدم اثر؟ اصلاً تأثیری نداریم که بگویید مؤثر تأثیر می‌گذارد. این وضع هم روشن.

بررسی فرض مغایرت تأثیر با حصول اثر (تسلسل در تأثیر)

و اما اگر تأثیر به معنای حصول اثر نباشد، معنای دیگر داشته باشیم. ما می‌گوییم که تا حالا درباره اثر سؤال می‌کردیم، حالا درباره خودِ تأثیر سؤال می‌کنیم. توجه کنید دوباره عرض کنم که در فرضی که اثر معدوم است، مؤثر می‌خواهد تأثیر کند. در چنین فرضی اثر حاصل نیست، مؤثر هست، می‌خواهد تأثیر کند بعد با تأثیرش اثر وجود بگیرد.

سؤال ما اینجاست که این مؤثر که می‌خواهد تأثیر کند، در حالی که تأثیر موجود است می‌خواهد تأثیر کند یا در حالی که تأثیر معدوم است می‌خواهد تأثیر کند؟ تا حالا این سؤال را در مورد خودِ اثر می‌کردیم، می‌گفتیم مؤثر که می‌خواهد اثر را ایجاد کند، در حالی که اثر موجود است می‌خواهد ایجادش کند یا در حالی که معدوم است می‌خواهد ایجادش کند؟ خب حالا یا جواب دادید در حالی که موجود است، یا جواب دادید در حالی که معدوم است. [اگر] جواب بدهید در حالی که موجود است، می‌گوییم تحصیل حاصل است. [اگر] جواب بدهید در حالی که معدوم است، ما می‌گوییم با فرض اینکه تأثیر غیر از حصول اثر باشد، مؤثر می‌خواهد این تأثیر را صادر کند تا به دنبالش اثر حاصل شود.

سؤال این است که مؤثر این تأثیری را که موجود است صادر می‌کند یا تأثیری را که معدوم است صادر می‌کند؟ می‌بینید همان سؤالی که ما قبلاً در خودِ اثر می‌کردیم، حالا در تأثیر می‌کنیم. اگر تأثیر عین حصول اثر باشد (این را توجه کنید، اگر تأثیر عین حصول اثر باشد) سؤالی که در اثر داشتیم نمی‌گوییم دوباره در تأثیر می‌کنیم، چون تأثیر [و] اثر (تأثیر [و] حصول اثر) یکی بودند. پس فرق نمی‌کند چه سؤال در حصول اثر باشد چه سؤال در تأثیر باشد، چون به طبع یکی است.

اما اگر این دو تا متفاوت [باشند]، حصول اثر را با تأثیر ۲ تا دیدید. خب همان سؤالی که ما در حصول اثر داشتیم، همان سؤال را در تأثیر می‌کنیم. چون دو تا [هستند]. اگر هر دوشان یکی بودند دیگر دو تا سؤال نیست، یک سؤال است؛ در یکی کردیم در آن یکی دیگر هم هست (یعنی اصلاً یکی دیگری نیست، حصول اثر با تأثیر یکی است). خب یک دفعه سؤال می‌کنیم، دیگر دو بار سؤال نمی‌کنیم، چون دو تا چیز نداریم. اما اگر حصول اثر با تأثیر فرق کرد، ما وقتی رسیدیم به حصول اثر، سؤال را رها می‌کنیم؛ سؤالی که در اثر داشتیم در خودِ تأثیر داریم.

اول گفتیم آیا این مؤثر این اثر را در حالی که اثر موجود است صادر می‌کند یا در حالی که اثر معدوم است صادر می‌کند؟ حالا الان دوباره این را مطرح می‌کنیم: این مؤثر این تأثیر را (نمی‌گوییم اثر را، این تأثیر را) در حالی که تأثیر معدوم است صادر می‌کند یا در حالی که تأثیر موجود است صادر می‌کند؟

اگر بگویید در حالی که تأثیر موجود است صادر می‌کند، می‌شود تحصیل حاصل.

اگر بگویید در حالی که تأثیر معدوم است صادر می‌کند، دوباره می‌گوییم آیا این تأثیر با حصولِ تأثیر یکی است یا دو تاست؟ اگر یکی باشد که اصلاً می‌گوییم تأثیری حاصل نشده، چون تأثیر معدوم است، پس حصول تأثیر را نداریم؛ اگر حصول تأثیر را نداشتیم تأثیر را نداریم. یا اینکه می‌گویید نه، تأثیر با حصول فرق دارد. دوباره نقل کلام در این تأثیر می‌کنیم. همین‌طور تسلسل پیش می‌آید. معلوم است دیگر مثل چی عرض کردم؟ پس ابتدا این‌طور گفتیم: اگر این مؤثر می‌خواهد اثر را صادر کند، اثرِ موجود صادر می‌کند یا معنای دیگر دارد.

بررسی فرض تأثیر در حال عدم اثر

اگر بگویید تأثیر یعنی «حصول الاثر»، فرض این است که اثر معدوم است، پس حصول نداریم (اثر معدوم است دیگر، حصول یعنی وجود اثر). وقتی معدوم باشد، حصول الاثر (یعنی وجود الاثر) را نداریم. حصول الاثر که همان تأثیر بود، پس تأثیر را نداریم.

بنابراین اگر بخواهید بگویید که مؤثر در حالی که اثر معدوم است تأثیر می‌گذارد، ما می‌گوییم در آن حال تأثیر وجود ندارد. چرا؟ چون اثر وجود ندارد، یعنی حصول الاثر را نداریم. وقتی حصول الاثر را نداشتیم، اگر تأثیر عین حصول الاثر باشد، تأثیر هم نداریم. الان هم داریم فرض می‌کنیم که تأثیر عین حصول اثر باشد، پس تأثیر نداریم. شما چگونه می‌گویید مؤثر دارد تأثیر می‌گذارد؟ اصلاً مؤثر تأثیرگذار نیست.

توجه کردید چه عرض کردم؟ دوباره این مطلب دوم را تکرار می‌کنم. آنجا که اثر موجود باشد، مؤثر نمی‌تواند تأثیر بگذارد، زیرا که تحصیل حاصل [است]. آن گذشت، تمام شد، آن خیلی راحت بود. اما در صورتی که اثر معدوم باشد و مؤثر بخواهد تأثیر بگذارد. عرض کردم اینجا دو حالت درست می‌کنیم: یا تأثیر را به معنای «حصول الاثر» می‌گیریم، یا معنای دیگر برایش می‌گیریم.

اگر تأثیر را به معنای حصول الاثر گرفتیم، فرض ما این است که اثر معدوم است دیگر. مؤثر می‌خواهد در اثری که (اثری که) معدوم است ایجاد کند. اثری را که معدوم است ایجاد کند، یعنی تأثیری بگذارد در اثری که معدوم است. اگر اثر معدوم است، پس حصول اثر را نداریم. حصول اثر عین وجود اثر [است]. وقتی که اثر معدوم است دیگر حصولش نیست، وجودش نیست، پس حصول اثر را نداریم. حصول اثر بنا بر این فرض ما عین تأثیر است، پس تأثیر هم نداریم. پس چگونه می‌گویید مؤثر تأثیر می‌گذارد در حین عدم اثر؟ اصلاً تأثیری نداریم که بگویید مؤثر تأثیر می‌گذارد. این وضع هم روشن.

بررسی فرض مغایرت تأثیر با حصول اثر (تسلسل در تأثیر)

و اما اگر تأثیر به معنای حصول اثر نباشد، معنای دیگر داشته باشیم. ما می‌گوییم که تا حالا درباره اثر سؤال می‌کردیم، حالا درباره خودِ تأثیر سؤال می‌کنیم. توجه کنید دوباره عرض کنم که در فرضی که اثر معدوم است، مؤثر می‌خواهد تأثیر کند. در چنین فرضی اثر حاصل نیست، مؤثر هست، می‌خواهد تأثیر کند بعد با تأثیرش اثر وجود بگیرد.

سؤال ما اینجاست که این مؤثر که می‌خواهد تأثیر کند، در حالی که تأثیر موجود است می‌خواهد تأثیر کند یا در حالی که تأثیر معدوم است می‌خواهد تأثیر کند؟ تا حالا این سؤال را در مورد خودِ اثر می‌کردیم، می‌گفتیم مؤثر که می‌خواهد اثر را ایجاد کند، در حالی که اثر موجود است می‌خواهد ایجادش کند یا در حالی که معدوم است می‌خواهد ایجادش کند؟ خب حالا یا جواب دادید در حالی که موجود است، یا جواب دادید در حالی که معدوم است. [اگر] جواب بدهید در حالی که موجود است، می‌گوییم تحصیل حاصل است. [اگر] جواب بدهید در حالی که معدوم است، ما می‌گوییم با فرض اینکه (با فرض اینکه) تأثیر غیر از حصول اثر باشد، مؤثر می‌خواهد این تأثیر را صادر کند تا به دنبالش اثر حاصل شود.

سؤال این است که مؤثر این تأثیری را که موجود است صادر می‌کند یا تأثیری را که معدوم است صادر می‌کند؟ می‌بینید همان سؤالی که ما قبلاً در خودِ اثر می‌کردیم، حالا در تأثیر می‌کنیم. اگر تأثیر عین حصول اثر باشد (این را توجه کنید، اگر تأثیر عین حصول اثر باشد) سؤالی که در اثر داشتیم نمی‌گوییم دوباره در تأثیر می‌کنیم، چون تأثیر [و] اثر (تأثیر [و] حصول اثر) یکی بودند. پس فرق نمی‌کند چه سؤال در حصول اثر باشد چه سؤال در تأثیر باشد، چون به طبع یکی است.

اما اگر این دو تا متفاوت [باشند]، حصول اثر را با تأثیر ۲ تا دیدید. خب همان سؤالی که ما در حصول اثر داشتیم، همان سؤال را در تأثیر می‌کنیم. چون دو تا [هستند]. اگر هر دوشان یکی بودند دیگر دو تا سؤال نیست، یک سؤال است؛ در یکی کردیم در آن یکی دیگر هم هست (یعنی اصلاً یکی دیگری نیست، حصول اثر با تأثیر یکی است). خب یک دفعه سؤال می‌کنیم، دیگر دو بار سؤال نمی‌کنیم، چون دو تا چیز نداریم. اما اگر حصول اثر با تأثیر فرق کرد، ما وقتی رسیدیم به حصول اثر، سؤال را رها می‌کنیم؛ سؤالی که در اثر داشتیم در خودِ تأثیر داریم.

اول گفتیم آیا این مؤثر این اثر را در حالی که اثر موجود است صادر می‌کند یا در حالی که اثر معدوم است صادر می‌کند؟ حالا الان دوباره این را مطرح می‌کنیم: این مؤثر این تأثیر را (نمی‌گوییم اثر را، این تأثیر را) در حالی که تأثیر معدوم است صادر می‌کند یا در حالی که تأثیر موجود است صادر می‌کند؟

اگر بگویید در حالی که تأثیر موجود است صادر می‌کند، می‌شود تحصیل حاصل.

اگر بگویید در حالی که تأثیر معدوم است صادر می‌کند، دوباره می‌گوییم آیا این تأثیر با حصولِ تأثیر یکی است یا دو تاست؟ اگر یکی باشد که اصلاً می‌گوییم تأثیری حاصل نشده، چون تأثیر معدوم است، پس حصول تأثیر را نداریم؛ اگر حصول تأثیر را نداشتیم تأثیر را نداریم. یا اینکه می‌گویید نه، تأثیر با حصول فرق دارد. دوباره نقل کلام در این تأثیر می‌کنیم. همین‌طور تسلسل پیش می‌آید. معلوم است دیگر مثل چی عرض کردم؟ پس ابتدا این‌طور گفتیم: اگر این مؤثر می‌خواهد اثر را صادر کند، اثرِ موجود صادر می‌کند یا...

. تبیین اشکال دوم: تسلسل در تأثیر

[سؤال این است که مؤثر] اثر معدوم را [ایجاد می‌کند]؟ اگر بگویید اثر موجود [را] صادر می‌کند، این تحصیل حاصل است. اگر بگویید اثر معدوم را صادر می‌کند، از شما سؤال می‌کنیم: تأثیر با حصول اثر یکی است یا دو تاست؟

اگر بگویید یکی است، خب تأثیر گذاشتن یعنی حصول اثر. ما وقتی اثرمان معدوم است، حصول اثر را نداریم، پس تأثیر را نداریم. اگر تأثیر را نداریم، اصلاً مؤثر تأثیر نداشته که بعد سؤال بشود که... اصلاً مؤثر تأثیر نداشته که شما بگویید محتاج به مؤثر است. مؤثر کاری انجام نمی‌دهد، تأثیری نمی‌گذارد.

و اگر می‌گویید تأثیرِ مؤثر غیر از حصول اثر است، ما تا حالا درباره خودِ اثر صحبت می‌کردیم که آیا مؤثر اثر موجود را ایجاد می‌کند و صادر می‌کند یا اثر معدوم را؟ حالا سؤال را برمی‌داریم در خودِ تأثیر [می‌بریم]؛ می‌گوییم مؤثر این تأثیرِ موجود را صادر می‌کند یا تأثیرِ معدوم را؟ اگر بگویید تأثیر موجود، می‌گوییم تحصیل حاصل است. اگر بگویید این تأثیر معدوم را، دوباره می‌گوییم که آیا حصول این تأثیر با تأثیری که می‌خواهد این حصول تأثیر را به دنبال داشته باشد یکی است یا دو تاست؟

اگر یکی باشد، وقتی تأثیر را نداشتیم حصول تأثیر را نداریم؛ آن تأثیری که می‌خواهد عین حصول تأثیر باشد، آن را هم نداریم. و اگر تأثیری که می‌خواهد این تأثیر را به دنبال داشته باشد، او غیر از این حصول تأثیر باشد، دوباره نقل کلام در آن تأثیری می‌کنیم که غیر از حصول تأثیر است. می‌گوییم او موجود است یا معدوم؟ آیا مؤثر در حینی که آن تأثیر دوم موجود است می‌خواهد تأثیر بگذارد یا در حالی که تأثیر دوم معدوم است؟ می‌بینید که سؤال ادامه پیدا می‌کند و بی‌نهایت می‌شود؛ تسلسل لازم می‌آید.

جمع‌بندی اشکال دوم

پس اشکال را جمع کنیم: اگر ممکن محتاج به مؤثر باشد (چنانچه قضیه‌ای که شما طرح کردید این‌چنین دلالت دارد) یا لازم می‌آید تحصیل حاصل، یا لازم می‌آید نبودِ تأثیر (که خلف فرض شماست)، یا لازم می‌آید تسلسل. و هر سه باطل است: تحصیل حاصل باطل است، خلف فرض باطل است، تسلسل هم باطل است. پس تالی به هر سه شقش باطل است. وقتی تالی باطل شد، مقدم باطل می‌شود. احتیاج ممکن به مؤثر (تأثیر گذاشتن مؤثر در ممکن، فرق نمی‌کند بگویید احتیاج ممکن به مؤثر یا تأثیر گذاشتن مؤثر در ممکن) باطل است. مؤثر در ممکن تأثیر نمی‌گذارد؛ زیرا اگر بخواهد مؤثر در ممکن تأثیر بگذارد، یا تحصیل حاصل می‌شود یا خلف فرض می‌شود یا تسلسل می‌شود. این سه تا باطل است، پس تأثیر گذاشتن مؤثر در ممکن باطل است. وقتی مؤثر در ممکن تأثیر نداشت، معلوم می‌شود که ممکن در حصولش احتیاج به مؤثر ندارد. این اشکال دوم.

تطبیق با متن خواجه و شرح علامه

«وَ الْمُؤَثِّرِيَّةُ» (أقول عرض کردم متن مصنف را معنا نمی‌کنم تا جواب را عرض کنم).

«أَقُولُ هَذَا جَوَابُ سُؤَالٍ آخَرَ» (یعنی بعض المغالطین که می‌خواهند اشکال وارد کنند بر احتیاج ممکن به مؤثر، این جواب از اشکال دوم آن‌هاست).

اشکال دوم چیست؟ «وَ تَقْرِيرُهُ» (یعنی تبیین اشکال این است که) «أَنَّ الْمُؤَثِّرَ إِمَّا أَنْ يُؤَثِّرَ فِي الْأَثَرِ حَالَ وُجُودِ الْأَثَرِ» (یعنی در حال وجود اثر) «أَوْ يُؤَثِّرَ فِي الْأَثَرِ حَالَ عَدَمِ الْأَثَرِ» (و القسمان باطلان، هر دو قسم باطل است).

پس اگر مؤثر مؤثر در ممکن باشد (این مقدم)، یا مؤثر است در حال وجود آن ممکن یا مؤثر است در حال عدم ممکن (این تالی است). بعد می‌گوییم «وَ الْقِسْمَانِ بَاطِلَانِ» (یعنی هر دو تالی باطل‌اند) و نتیجه می‌گیریم پس مقدم هم باطل است.

اما چرا قسمان باطل‌اند (چرا دو تالی باطل است)؟ به این بیان: بله «فَالتَّأْثِيرُ بَاطِلٌ» (یعنی مقدم باطل است. اگر قسمان که در تالی فرض کردیم باطل باشند، فتأثیر که مقدم ماست باطل است).

«أَمَّا بُطْلَانُ التَّالِي الْأَوَّلِ» (که مؤثر بخواهد در اثر موجود تأثیر کند، اثر موجود را موجود کند) باطل است. چرا باطل است؟ «فَلِاسْتِلْزَامِهِ تَحْصِيلَ الْحَاصِلِ» (چون فرض اول مستلزم تحصیل حاصل است که توضیح داده شد).

«وَ أَمَّا بُطْلَانُ الثانی» (که مؤثر بخواهد اثر معدوم را ایجاد کند و در اثر معدوم تأثیر بگذارد) این باطل است به این جهت که «فِی حَالِ الْعَدَمِ لَا أَثَرَ» (آن وقتی که اثر معدوم است، اثر موجود نیست؛ لا اثر یعنی اثری نداریم) «فَلَا تَأْثِيرَ» (اگر اثر حاصل نیست، تأثیر هم نیست. اما به شرطی که تأثیر با حصول اثر یکی باشد. وقتی حصول اثر را نفی می‌کنیم، تأثیر هم نفی می‌شود، چون این دو تا یکی‌اند).

«فَلَا تَأْثِيرَ» (زیرا تأثیر اگر عین حصول اثر باشد - عین حصول اثر از مؤثر باشد - چون اثر نداریم پس حصول اثر نداریم؛ اگر حصول اثر نداشتیم، عین حصول اثر (یعنی تأثیر) را هم نخواهیم داشت. و این خلف فرض شماست؛ فرض کردید که تأثیری دارید، این الان رسیدیم به اینجا تأثیر ندارید و این خلف است).

«وَ إِنْ كَانَ مُغَايِراً» (یعنی اگر تأثیر مغایر باشد با حصول الاثر عن المؤثر) «فَالْكَلَامُ فِي التَّأْثِيرِ كَالْكَلَامِ فِي الْأَوَّلِ» (یعنی فی الاثر. همان‌طور که در اثر سؤال می‌کردیم آیا مؤثر در اثر موجود اثر می‌گذارد یا در اثر معدوم، همچنین درباره تأثیر سؤال می‌کنیم: آیا مؤثر تأثیر موجود را صادر می‌کند یا تأثیر معدوم را صادر می‌کند؟ دوباره همان حرف می‌آید، تسلسل می‌شود. اگر تسلسل شد، تسلسل محال است. چون تأثیر منشأ این تسلسل شده، تأثیر محال است، تأثیر نفی می‌شود).

پس چه بگویید (دقت عرض می‌کنم) چه بگویید تأثیر عین حصول اثر است، باید بگویید تأثیر نیست؛ چه بگویید تأثیر عین حصول اثر نیست، به خاطر پیش آمدن تسلسل [تأثیر باطل است].

. نتیجه‌گیری از بحث تأثیر در حال عدم (نفی تأثیر)

باید بگوییم در هر دو حال، تأثیری نیست. لذا به عبارت دقت کنید؛ عبارت دقیقی آورده است: «فَلَا تَأْثِيرَ». از اول گفته است تأثیر نیست، بعد می‌گوید: زیرا تأثیر یا عین [حصول اثر] است یا غیر آن. اگر عین باشد، «فَلَا تَأْثِيرَ» (چون اثر معدوم است)؛ و اگر غیر هم باشد، به خاطر پیش آمدن تسلسل می‌گوییم «فَلَا تَأْثِيرَ».

پس در هر حال «فَلَا تَأْثِيرَ». اگر بخواهد مؤثر در اثرِ معدوم اثر کند، تأثیری نیست؛ چه تأثیر را به معنای «حصول الاثر» بگیرید و چه به معنای حصول نگیرید، در هر دو حال تأثیری نیست. عبارت دقیق آمده است؛ اول گفته «فَلَا تَأْثِيرَ»، بعد تعلیل کرده که اگر عین شد که خب حاصل نیست، و اگر غیر هم باشد تسلسل است و در نتیجه تأثیر حاصل نیست. پس علی‌أی‌حالٍ تأثیر حاصل نیست.

بازخوانی و تنظیم اشکال دوم

این اشکالی بود که بر «احتیاج ممکن به مؤثر» وارد شده بود. اشکال را دو مرتبه تکرار می‌کنم (گفتم تنظیمش هم کردم، دو مرتبه تکرار می‌کنم):

اگر مؤثر در ممکن اثر بگذارد (تأثیر کند)، یا در حالِ وجودِ ممکن اثر می‌گذارد یا در حالِ عدمِ ممکن اثر می‌گذارد؟ به عبارت دیگر، یا در حالِ وجودِ اثر، اثر می‌گذارد یا در حالِ عدمِ اثر، اثر می‌گذارد. و تالی به کلا قسمیه باطل است؛ پس مقدم (که تأثیر گذاشتن است) باطل است. نتیجه شد که مؤثر در ممکن اثر نمی‌گذارد، پس ممکن احتیاج به مؤثر ندارد (قضیه «الممکن محتاج الی المؤثر» با این بیان رد شد). این اشکال است.

پاسخ به اشکال دوم: تحلیل معنای «حالِ وجود»

جواب: توجه کنید. گفتید که «الْمُؤَثِّرُ إِمَّا أَنْ يُؤَثِّرَ فِي الْأَثَرِ حَالَ وُجُودِهِ أَوْ حَالَ عَدَمِهِ». «حال عدم» را کنار می‌گذاریم، «حال وجود» را می‌گوییم و ازتان می‌پرسیم معنایش چیست که «در حال وجود، این مؤثر در اثر تأثیر می‌گذارد»؟ «حال وجود» یعنی چه؟

الف) احتمال اول: مقارنت زمانی (پذیرفته است)

آیا یعنی «زمانِ وجود»؟ یعنی در زمانِ وجودِ اثر، مؤثر در اثر تأثیر می‌گذارد. ببینیم این درست است یا نه. یعنی مؤثر [و] وجودِ اثر، مقارنِ زمانی هستند؛ به لحاظ زمان با هم مقارن‌اند و یک مقارن در مقارنِ دیگر اثر می‌گذارد.

اگر مرادتان این باشد، این اشکال ندارد. همه علت و معلول‌ها همین‌طورند. همه علت و معلول‌ها در زمان با هم مقارن‌اند و علت در معلول اثر می‌گذارد. در هر علت و معلولی وضع این‌چنین است.

به مثال «حرکت دست و کلید» توجه کنید که دستِ ما کلید را حرکت می‌دهد. کلید به حرکت دست ما حرکت می‌کند. حرکت دست ما می‌شود علت، حرکت کلید می‌شود معلول. این دو تا در زمان مقارن‌اند. وجود علت همراه وجود معلول است زماناً؛ تأثیر علت همراه وجود معلول است در زمان. یعنی علت در کلِ زمان در کنار معلول هست و اثر در معلول می‌گذارد. به محض اینکه شما یک لحظه علت را بردارید، معلول از بین می‌رود.

پس این مقارنتِ معلول با وجودِ علت باید از اول تا آخر باشد. یعنی از اولی که معلول می‌خواهد به وجود بیاید، باید علت بیاید تا اثر را بیاورد و با این اثر (با وجود اثر) همراه بشود. یعنی این «تحصیلِ حاصل» نیست؛ همراهی مؤثر با اثرِ موجود، این تحصیلِ حاصل نیست. چون اثرِ موجود دائماً احتیاج به آن مؤثر دارد، نه فقط در لحظه حدوث. خب وقتی حادث شد، الان موجود است؛ در عین حال باز هم مؤثر دارد در آن تأثیر می‌کند، چون در حال بقا که بی‌نیاز از مؤثر نمی‌شود.

پس مؤثری که او را موجود کرد، در زمانی که او موجود است، همراه این اثرِ موجود می‌آید و در اثرِ موجود تأثیر می‌گذارد و وجودِ این اثر را دوام می‌دهد و باقی می‌گذارد. هر علت و معلولی این‌چنین است. این تحصیل حاصل نیست.

پس اگر مرادشان از «حالِ وجودِ اثر»، «زمانِ وجودِ اثر» باشد، می‌گویید که مؤثر در زمانی که اثر موجود است در این اثر، اثر می‌گذارد. خب درست است؛ در زمانی که اثر موجود است مؤثر در آن اثر می‌گذارد. چون اگر اثر نگذارد که این اثر باقی نمی‌ماند. اثر اگر بخواهد باقی بماند در حالی که وجود دارد، باید مؤثر تویش تأثیر بکند تا بتواند باقی نگه اش دارد. خب این قسمت روشن شد.

ب) احتمال دوم: مقارنت ذاتی (باطل است)

و اگر مرادتان از «حالِ وجود»، این است (دقت کنید) که اثر با مؤثر «مقارنت ذاتی» دارد. در فرض قبل گفتیم اثر با مؤثر مقارنت زمانی دارد و گفتیم اشکالی ندارد. در این فرض می‌خواهیم بگوییم اثر با مؤثر مقارنت ذاتی دارد. این چطور است؟

این باطل است. این فرض مسلماً باطل است؛ چون هیچ علتی با معلول مقارنت ذاتی ندارد (مقارنت زمانی دارد، [اما] مقارنت ذاتی ندارد)، بلکه به لحاظ ذات، علت مقدم بر معلول است. لذا گفتیم که علت «تقدم بالذات» دارد بر معلول. تقدم بالذات دارد یعنی ذات او بر ذات این مقدم است؛ زمان این بر زمان آن مقدم نیست (هر دو زمانشان با هم است) ولی ذات این بر ذات این مقدم است. پس همیشه در باب علت و معلول، علت تقدم بالذات دارد بر معلول و مقارنت ذاتیِ این دو تا باطل است.

پس اگر مرادتان این باشد از این گفته (توجه کنید) می‌گویید که «مؤثر در حال وجود اثر دارد تأثیر می‌گذارد»، مرادتان از این کلام اگر این باشد که مؤثر ذاتش با وجود اثر و با ذات اثر همراه است (نه زمانش، بلکه ذاتش)، این باطل است.

خب حالا که باطل است، پس باید چه گفت؟ در وقتی که مراد از «حال»، زمان بود (مراد از حالِ اثر، زمانِ اثر بود) گفتیم که مؤثر در [آن تأثیر می‌کند و اشکالی ندارد].

. بررسی فرض مقارنت ذاتی و انتخاب شق سوم

[آیا مؤثر در] اثرِ موجود اثر می‌گذارد یا در اثر در حالی که اثر موجود است، اثر می‌گذارد؟ آن شق را انتخاب کردیم و تمام شد.

حال در فرضی که [حالِ] وجود به معنای «مقارنت ذاتی» باشد نه «مقارنت زمانی»، گفتیم که این فرض باطل است. خب حال که این فرض باطل است، شما از آن دو احتمالی که مستشکل مطرح کرده بود، کدام را انتخاب می‌کنید؟ آیا مؤثر در اثرِ موجود اثر می‌گذارد یا در اثرِ معدوم اثر می‌گذارد؟ یعنی به عبارت دیگر، آیا مؤثر در حالی که اثر موجود است، اثر را موجود می‌کند یا در حالی که اثر معدوم است، اثر را موجود می‌کند؟

جواب این است که هیچ‌کدام؛ نه اثرِ مقید به وجود را موجود می‌کند تا تحصیل حاصل بشود، و نه اثرِ مقید به عدم را ایجاد می‌کند؛ بلکه «اثر» را ایجاد می‌کند [به‌نحو مطلق]. اثری که نه مقید به وجود است و نه مقید به عدم؛ یعنی اثری که وجود و عدم برایش مساوی است (لااقتضاء است). نه وجود دارد و نه عدم دارد، بلکه وجود و عدم برایش مساوی است. این‌چنین اثری را [مؤثر] ایجاد می‌کند.

جمع‌بندی پاسخ‌ها بر اساس دو تفسیر از «حال»

جواب را توجه کردید؟ تمام شد. در جواب، ما دو فرض کردیم (دو فرض کردیم). دقت کنید، می‌خواهم مطلب را جمع‌بندی کنم.

فرض اول: تفسیر «حال» به «زمان»

فرض اول این بود که مؤثر بخواهد در زمانِ وجودِ اثر، در اثر تأثیر بگذارد (در زمان وجود اثر تأثیر بگذارد)؛ یعنی اینکه اثر زماناً با مؤثر و بالعکس مؤثر زماناً با اثر مقارن باشد.

در این فرض گفتیم که فرض اول مستشکل را قبول می‌کنیم که گفت: «اثر در حال وجود است». قبول می‌کنیم [که] مؤثر در حالی که اثر موجود است، در اثر تأثیر می‌گذارد و اثر را موجود می‌کند. «در حالی» یعنی «زمان»؛ یعنی در زمانی که اثر موجود است، در اثر، اثر می‌کند (تأثیر می‌کند). خب این حرف باطلی نیست، حرف درستی است.

پس در صورتی که مقارنت زمانیِ مؤثر و اثر ملاحظه شود، ما شق اول از دو شقی را که مستشکل مطرح کرده بود، انتخاب می‌کنیم. دو شق مطرح کرده بود: شق اول این بود که در حالِ وجودِ اثر، تأثیر هست؛ شق دوم این بود که در حالِ عدمِ اثر، تأثیر است. ما شق اول را انتخاب می‌کنیم؛ می‌گوییم در حالِ وجودِ اثر، تأثیر است. «در حال» یعنی «در زمان». اشکالی هم ندارد؛ در زمانِ وجودِ اثر، مؤثر دارد تأثیر می‌گذارد. گفتیم هر علت و معلولی این‌چنین است.

فرض دوم: تفسیر «حال» به «مقارنت ذاتی»

[اما] اگر مراد مستشکل از «حالِ وجود»، مقارنت ذاتی باشد (که این مؤثر با اثر مقارنت ذاتی داشته باشد)، گفتیم مقارنت ذاتی باطل است. آن‌وقت ما به مستشکل می‌گوییم: هیچ‌کدام از دو فرضی که تو گفتی را قبول نداریم؛ فرض سوم را قبول داریم.

فرض اولت این بود که تأثیر در حالِ وجودِ اثر باشد، فرض دومت این بود که تأثیر در حالِ عدمِ اثر باشد. ما می‌گوییم هیچ‌کدام از این‌ها جایز نیست. [فرض] سومی درست است که تأثیر نه در حالِ وجود است و نه در حالِ عدم؛ تأثیر در حالتی است که این اثر نسبت به وجود و عدم مساوی است. نه وجود را گرفته و نه عدم را گرفته، بلکه نسبت به هر دو مساوی است.

این جواب بود؛ جواب دقیقی بود. در یک فرض، شق اول از آن دو شقی که سائل مطرح کرده بود را قبول کردیم. در یک فرض [دیگر]، هیچ‌کدام از دو شق را قبول نکردیم و یک شق ثالثی را گذاشتیم. علی‌أی‌حالٍ اشکال مستشکل را جواب دادیم.

در یک فرض اشکال مستشکل را جواب دادیم که تحصیل حاصل نیست. در یک فرض دیگر اشکال مستشکل را جواب دادیم، گفتیم که در یک فرض اشکال مستشکل را جواب دادیم، گفتیم که در حالِ وجود، تأثیر هست (در حالِ وجودِ اثر، تأثیر هست) و تحصیل حاصل هم نیست. در یک فرض [دیگر] اشکال مستشکل را جواب دادیم، گفتیم هیچ‌کدام از آن دو فرضی که تو فرض کردی درست نیست، فرض سوم درست است.

تطبیق با متن کتاب

و تقریر جواب این است که این‌چنین بگوییم [به] مستشکل:

« و تقرير الجواب: أن نقول إن أردت بحال وجود الأثر زمان وجوده» (اگر مرادت از حالِ وجودِ اثر که در اشکالت طرح کردی، زمانِ وجودِ اثر باشد) «فَلَيْسَ بِمُسْتَحِيلٍ» (محال نیست که مؤثر در زمانِ وجودِ اثر، در اثر تأثیر کند). « فليس بمستحيل أن يؤثر المؤثر في الأثر في زمان وجود الأثر»؛ زیرا علت و معلول « لأن العلة مع المعلول تكون بهذه الصفة» (همه علت و معلول‌ها این‌طورند که زماناً علت و معلول به هم مقارن‌اند و در همان زمانی که اثر موجود است، علت هست و دارد تأثیر می‌گذارد).

« و إن أردت به مقارنة المؤثر للأثر، الذاتية فذلك مستحيل» («الذاتیة» صفت مقارنت است؛ لذا در وقت معنا کردن عبارت این‌طور معنا می‌کنیم: اگر اراده کردید به این «حالِ وجودِ اثر»، اراده کردی مقارنت ذاتی مؤثر با اثر را؛ مقارنت ذاتی را، نه مقارنت زمانی را). اگر مقارنت ذاتی را اراده کردید، می‌گوییم: «فَذَلِكَ مُسْتَحِيلٌ» (اصلاً مقارنت ذاتی داشتنِ علت و معلول محال است). محال است که علت و معلول با هم مقارنت ذاتی داشته باشند. آن‌ها مقارنت زمانی دارند، ولی مقارنت ذاتی ندارند؛ بلکه تقدم ذاتی دارد (علت بر معلول [تقدم ذاتی دارد])، نه اینکه این دو تا مقارنت ذاتی داشته باشند.

خب حال که مقارنت ذاتی نتوانستند داشته باشند، حالا از شما می‌پرسد (یک مستشکل از ما می‌پرسد) که: بالاخره مؤثر در حالتی که اثر موجود است دارد تأثیر می‌گذارد، [یا] در حالتی که اثر معدوم است دارد اثر می‌گذارد؟ جواب می‌دهیم: هیچ‌کدام؛ بلکه در حالت سوم اثر می‌گذارد. یعنی نه در آن حالتی که اثر موجود است و نه در آن حالتی که اثر معدوم است، بلکه در حالتی [که ماهیت لا بشرط است].

تبیین نحوه تأثیر مؤثر (ماهیت لا بشرط)

[پاسخ این است] که نسبت اثر به وجود و عدم مساوی است. و « و إنما يؤثر فيه لا من حيث هو موجود و لا من حيث هو معدوم» (آن مؤثر اثر می‌گذارد) در اثر، «لَا مِنْ حَیْثُ» (نه از این جهت) که این اثر موجود است و «لَا مِنْ حَیْثُ» (نه از این جهت) که این اثر معدوم است؛ بلکه در اثر تأثیر می‌گذارد به این لحاظ که اثر «مُتَسَاوِی النِّسْبَةِ إِلَی الْوُجُودِ وَ الْعَدَمِ» است.

به عبارت خواجه توجه کنید: «وَ الْمُؤَثِّرُ یُؤَثِّرُ فِی الْأَثَرِ» (مؤثر در اثر، اثر می‌گذارد) نه از این جهت که آن اثر موجود است تا بگویید تحصیل حاصل است، و نه از این جهت که آن اثر معدوم است تا آن اشکالی را که عرض کردیم وارد کنید.

بازخوانی و جمع‌بندی اشکال و پاسخ

خب، مطلب را دو مرتبه (اشکال و جواب را) طرح کنم.

اشکال این بود: اگر مؤثر در اثر، تأثیر بگذارد (این مقدم)، یا تأثیرش در حالی است که این اثر وجود دارد، یا تأثیرش در حالی است که این اثر معدوم است (این تالی است). بعد گفتیم تالی به هر دو شقش باطل است. نتیجه گرفتیم پس مقدم (که اثر گذاشتن مؤثر در ممکن است) باطل است. پس مؤثر در اثر تأثیری نمی‌گذارد؛ یعنی اثر احتیاج به مؤثر ندارد (اثر یعنی ممکن)؛ پس معنایش این است که ممکن احتیاج به مؤثر ندارد و این، آن قضیه‌ای که شما گفتید «الممکن محتاج الی المؤثر» را باطل می‌کند. این اشکال بود.

جواب این است:

الف) در فرض مقارنت زمانی: در فرضی که مرادتان از «حالِ وجود»، «زمانِ وجود» باشد، هر دو شق را باطل نمی‌کنید (شق باطلی را باطل نمی‌کند). یک شقش را باطل می‌کند و یک شق حق است. آن شقِ حق باعث می‌شود که مقدم باطل نشود. اگر تالی کاملاً باطل بود، مقدم باطل می‌شد؛ ولی تالی به یک قسمش باطل است، یک قسم دیگرش صحیح است. پس مقدم باطل نمی‌شود.

ب) در فرض مقارنت ذاتی: و در صورتی که آن فرض دوم را قبول کنید (بگویید مرادم از حال، زمانِ وجود نیست، بلکه مرادم مقارنت ذاتی بین اثر و مؤثر است)، در این صورت می‌گوییم تالی به هر دو شقش باطل است (درست گفتید)، ولی «ملازمه» تمام نیست. این‌طور نیست که اگر مؤثر اثر بگذارد در اثر، یا در حال وجودِ اثر، اثر بگذارد یا در حال عدمِ اثر، اثر بگذارد. این‌طور نیست که فقط در این دو حالت باشد؛ یک حالت سوم هم داریم که در آن حالت مؤثر اثر می‌گذارد. پس ملازمه درست نیست که می‌گویید «اگر مؤثر تأثیر بگذارد در اثر، یا باید این فرض باشد یا باید آن فرض باشد». نه، ما می‌گوییم هیچ‌کدام از دو فرض نیست، فرض سوم است. پس ملازمتان درست نیست.

خلاصه جواب به مستشکل: بنا بر یک فرض، تالی باطل نیست تا مقدم را باطل کند؛ در یک فرض دیگر، ملازمه تمام نیست (و لو تالی باطل است، ولی ملازمه تمام نیست). و علی ای حال این دلیلتان مختل است؛ یا بطلان تالی را ندارد یا ملازمه را ندارد. این جوابی است که ما به مستشکل می‌دهیم و به این ترتیب اشکال دومی که بر قضیه «الممکن محتاج الی المؤثر» شده، جواب می‌گیریم تا به اشکال سوم که بر این قضیه وارد شده و جوابش ان‌شاءالله در جلسه آینده برسیم.

پاسخ به شبهه ارتفاع نقیضین

[اشکال:] یک معلوم (اثر) از این خارج نیست؛ یا موجود است یا معدوم بود. اگر [شق سوم] باشد، این ارتفاع پیش می‌آید (ارتفاع نقیضین).

[پاسخ:] نه، ارتفاع نقیضین نمی‌شود. وقتی ما می‌گوییم نه مؤثر در اثرِ موجود [اثر می‌گذارد] و نه در اثرِ معدوم، شما می‌فرمایید می‌شود ارتفاع نقیضین. ما عرض می‌کنیم نه، ارتفاع نقیضین لازم نمی‌آید؛ چون اینجا سه تا حالت داریم:

۱. یکی «بشرط الوجود».

۲. یکی «بشرط العدم».

۳. یکی «لا بشرط».

ما «بشرط الوجود» و «بشرط العدم» را که برداشتیم، نقیض برداشته نمی‌شود. «بشرط الوجود» و «بشرط العدم» که با هم نقیض نیستند؛ «وجود» و «عدم» با هم نقیض‌اند، نه «بشرط الوجود» و «بشرط العدم». ما این دو تا شرط را برمی‌داریم (دو تا شرط وجودی برمی‌داریم)، تناقض نمی‌شود، رفع نقیضین نمی‌شود. اگر وجود و عدم را برداشتم، رفع نقیضین می‌شد؛ اما من «بشرط الوجود» و «بشرط العدم» را برداشتم. می‌گویم این اثر مشروط به وجود نیست، این اثر مشروط به عدم نیست. «مشروط بودن‌ها» را دارم برمی‌دارم، نه وجود و عدم را. و برداشتن دو شرط، رفع نقیضین نیست، چون شرط‌ها با هم نقیض نیستند (ضدین‌اند). من دو تا شرط را برمی‌دارم، «لا بشرط» ثابت می‌شود. این رفع نقیضین نمی‌شود.

ان‌شاءالله برای جلسه آینده.

 


logo