« فهرست دروس
درس کشف المراد- استاد محمدحسین حشمت پور

89/11/11

بسم الله الرحمن الرحیم

مقصد اول/فصل اولاعتقادات/مساله چهل و دوممقدمه کتاب /امکان و احکام آن (حمل امکان بر ماهیت)بیان ویژگی های علم کلام

 

موضوع: مقصد اول/فصل اولاعتقادات/مساله چهل و دوممقدمه کتاب /امکان و احکام آن (حمل امکان بر ماهیت)بیان ویژگی های علم کلام

 

این متن توسط هوش مصنوعی پیاده‌سازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.

 

موضوع: امکان و احکام آن (حمل امکان بر ماهیت)

مقدمه: مباحث سه‌گانه در ذیل متن مصنف

صفحه ۷۶، سطر سوم:

المسألة الثانية و الأربعون في البحث عن الإمكان‌[1]

در این مسئله مباحثی را درباره امکان مطرح می‌کنیم.

بحث اولی که می‌خواهیم شروع کنیم این است که امکان بر چه ماهیتی حمل می‌شود؟ آیا بر ماهیت موجوده حمل می‌شود یا بر ماهیت معدومه؟ در این مسئله اشکالی هست، اشکالی که حلش را مشکل دیدند. مرحوم خواجه جواب آن اشکال را ذکر می‌کند، علامه توضیح می‌دهد. قبل از اینکه وارد اشکال بشوند، یک بحثی را به صورت مقدمی ذکر می‌کنند. بعد که بحث مقدمی تمام می‌شود، اشکال را مطرح می‌کنند، بعد هم جوابش را. پس ما در این ذیل متن مصنف (این قسمت از اول متن که تقطیعش کردیم و در صدر این مسئله ذکر شد) در ذیل این متن سه تا مسئله داریم، سه تا مطلب:

۱. مطلب اول اینکه (نفر اول) توضیحی است مقدمی که برای حل اشکال گفته می‌شود.

۲. مطلب دوم طرح اشکال.

۳. مطلب سوم جواب اشکال با استمداد از آن مطلب مقدمی.

مطلب اول: توضیح مقدمی (لحاظ وجود و عدم در موضوع)

اما مطلب اول که یک توضیح مقدمی است: هرگاه ما قضیه‌ای را تشکیل بدهیم، محکوم‌علیهی درست می‌کنیم و حکمی. محکوم‌علیه همان موضوع قضیه است، حکم محمول است. در محکوم‌علیه (یعنی موضوع) گاهی وجود را اخذ می‌کنیم، گاهی عدم را اخذ می‌کنیم. این در حالی است که حکم به وجود باشد یا به عدم باشد، یا اینکه حکم ما به چیزی باشد که در آن چیز وجود یا عدم شرط است. در این دو حالت ما برای محکوم‌علیه وجود یا عدم را اعتبار می‌کنیم.

یعنی یک بار می‌گوییم «الانسان موجود» (خود وجود)، یا مثلاً «العنقاء معدوم» یا «شریک الباری معدوم» (حکم ما عدم [است]). محکوم‌علیه در اولی انسان [است]، در دومی شریک الباری. من محکوم‌علیه را وقتی که این حکم را بار می‌کنیم بر محکوم‌علیه، در «الانسان موجود» وجود را لحاظ می‌کنیم، و [در] «شریک الباری معدوم» عدم شریک الباری را. یعنی انسانی را که موجود است می‌گوییم موجود است (اگر موجود نباشد که به آن نمی‌گوییم موجود). شریک الباری که معدوم است به آن می‌گوییم معدوم است (اگر شریک الباری موجود باشد که نمی‌شود گفت معدوم، انسان اگر معدوم باشد نمی‌شود گفت موجود). پس وقتی وجود یا عدم را بر ماهیت حمل می‌کنیم، ذهن وجود یا عدم آن محکوم‌علیه را لحاظ می‌کند. اگر وجود حمل کنیم، وجود محکوم‌علیه را لحاظ می‌کند؛ اگر عدم را حمل کنیم، عدم محکوم‌علیه را لحاظ می‌کند. محکوم‌علیه یعنی موضوع، یعنی آنی که این موجود یا معدوم برش حمل شده است.

گاهی کلمه موجود یا معدوم را محمول قرار نمی‌دهیم، چیز دیگری را محمول قرار می‌دهیم، ولی چیزی که مشروط به وجود یا مشروط به عدم [است].مثلا الانسان کاتب، کاتب موجود نیست (یعنی کلمه موجود نیست، کلمه معدوم نیست) اما چیزی است که درش وجود شرط می‌شود. در چنین حالتی باز وجود انسان را لحاظ می‌کنیم؛ می‌گوییم انسانی که موجود است کاتب است. یا «شریک الباری ممتنع»؛ این محمول محمولی است که درش عدم شرط شده. پس وقتی ما این را بر ماهیتی که شریک الباری است حمل می‌کنیم، اعتبار می‌کنیم عدم آن ماهیت را. شریک الباری که معدوم است ممتنع است که موجود باشد. انسانی که موجود است کاتب [است].

پس توجه می‌کنید در دو حالت ما وجود یا عدم محکوم‌علیه را لحاظ می‌کنیم (در دو حالت): یکی در حالتی که محمول «موجود» یا «معدوم» باشد (یعنی خود وجود و عدم محمول باشد)، یکی در صورتی که محمولمان خود وجود و عدم [نیست]، چیز دیگری باشد که در آن وجود یا عدم شرط می‌شود (مثلاً در کاتب وجود شرط می‌شود، در ممتنع عدم شرط می‌شود). حالا اگر ما کاتب را یا ممتنع را [محمول] قرار بدهیم، باز هم باید وجود موضوع را یا عدم موضوع را لحاظ کنیم. در دو حالت توجه کردید که ما وجود موضوع و عدم موضوع را لحاظ می‌کنیم. این بستگی [دارد]؛ اگر محمولمان وجود یا عدم باشد، یا اینکه اگر محمولمان چیزی باشد که مشروط به وجود و عدم است، در این دو حالت ذهن ما لحاظ می‌کند وجود موضوع یا عدم موضوع را.

اما یک نوع محمولی داریم که وقتی او را بر موضوع حمل می‌کنیم، در موضوع نباید وجود را اخذ بکنیم و نباید عدم را اخذ بکنیم. یعنی در موضوع نه لحاظ کردیم وجود را و نه لحاظ کردیم عدم را. این محمول را با قطع نظر از وجود و عدم موضوع بر موضوع حمل می‌کنیم. این‌چنین محمولی عبارت است از «امکان». مثلاً وقتی می‌گوییم «الانسان ممکن»، باید لحاظ نکنیم وجود را در کنار انسان، و همچنین باید لحاظ نکنیم عدم را در کنار انسان. یعنی نباید بگوییم «الانسان الموجود ممکن» و نباید بگوییم «الانسان المعدوم ممکن». «الانسان الموجود» واجب است (واجب بالغیر)، «الانسان المعدوم» ممتنع است (ممتنع بالغیر)، نه ممکن. آنی که بر انسان موجود صدق می‌کند وجود واجب است (واجبه، منتها واجب بالغیر)، آنی که بر انسان معدوم صدق می‌کند ممتنع است. در هیچ‌کدام (یعنی نه بر انسان موجود نه بر انسان معدوم) ممکن صدق نمی‌کند.

ممکن را اگر بخواهید بر ماهیتی صدق بدهید و حمل کنید، حتماً آن ماهیت را باید خالی از وجود و خالی از عدم بگیرید. زیرا (دقت کنید که عرض می‌کنم زیرا) امکان به معنای قبول الوجود و العدم است. ممکن یعنی «ما یقبل الوجود و العدم». خب انسان اگر موجود باشد دیگر «لا یقبل العدم». نمی‌توانید برایش حمل کنید امکان را. معنایش می‌شود «الانسان الموجود یقبل الوجود و العدم» و این غلط است. اگر ممکن را بر انسان موجود حمل کنید، با توجه به اینکه ممکن یعنی قابل وجود و العدم، «انسان موجود ممکن» این‌طور می‌شود: انسان موجود قابل عدم [است]؛ در حالی که انسان موجود قابل عدم [نیست]، تناقض [است]. همچنین نمی‌توانید بر انسان معدوم ممکن را حمل کنید، زیرا ممکن به معنی قابل وجود و العدم [است]؛ اگر بر انسان معدوم حمل کنید قضیه این‌طوری می‌شود: الان [معدوم است]، در حالی که انسان معدوم وجود قبول نمی‌کند چراکه اجتماع نقیضین می شود.

پس توجه می‌کنید که وقتی امکان را خواستید بر ماهیتی حمل کنید، آن ماهیت را باید خالی از وجود و عدم ببینید. نه با آن ماهیت وجود لحاظ کنید، نه با ماهیت عدم را لحاظ کنید. اگر وجود لحاظ کردید یا عدم لحاظ کردید، نمی‌توانید ممکن را برایش حمل کنید. پس امکان محمولی است که اگر بخواهد بر موضوعی حمل شود، باید آن موضوع مقید به وجود یا مقید به عدم نشود؛ یعنی آن موضوع را موجوداً یا معدوماً لحاظ نکنیم، و الا اگر موجوداً یا معدوماً لحاظش کردیم ممکن [بر آن حمل نمی‌شود].

خب مطلب را جمع کنیم.

محمول دو قسم شد: یک قسمت که اقتضا می‌کند موضوعش لحاظ شود با وجود یا با عدم. قسم دیگر محمولی است که اقتضا می‌کند موضوعش لحاظ نشود نه با وجود نه با عدم، بلکه موضوعش لحاظ شود تنها (یعنی بدون وجود و بدون عدم).

قسم اول که محمولی است که موضوعش با وجود یا عدم لحاظ می‌شود، عبارت است از محمولی که خود وجود و عدم باشد، یا محمولی که مشروط به وجود یا عدم باشد (کاتب مثلاً خودش وجود نیست ولی مشروط به وجود [است]، مثل ممتنع خودش عدم نیست ولی [مشروط به عدم است]). قسم اول (یعنی آنجایی که باید شما موضوعتان را با وجود لحاظ یا با عدم لحاظ کنید) عبارت است از جایی که محمول موجود یا معدوم باشد، یا اینکه محمول چیزی که مشروط به وجود و عدم است (به وجود یا عدم است) باشد.

اما قسمت دوم محمولی است که موضوعش باید خالی از وجود و عدم باشد؛ نه وجود باهاش لحاظ شود، نه عدم باهاش لحاظ [شود]. وقتی این محمول بر چنین موضوعی که خالی از وجود و خالی از عدم دیده شده حمل [می‌شود].

این دو قسم محمول ما داریم و این دو حالت را نسبت به محکوم‌علیه یا موضوع داریم: که یک حالت لحاظ وجود یا عدم است، یک حالت خالی کردن موضوع از وجود و عدم است (یعنی لحاظ نکردن وجود و عدم با محکوم‌علیه). این بحث مقدمی که تقسیم می‌کند محمولات را به دو قسم، و نتیجتاً تقسیم می‌شوند موضوعات: یکی موضوعی که وجود یا عدمش لحاظ می‌شود، یکی موضوعی که وجود و عدمش لحاظ نمی‌شود.

توضیح دادیم در مثل امکان بیان کردیم که اگر موضوع را موجود فرض کنید می‌شود واجب و بر واجب ممکن حمل نمی‌شود. اگر موضوع را معدوم فرض کنید و لحاظ کنید می‌شود ممتنع و بر ممتنع ممکن حمل نمی‌شود (البته واجب بالغیر می‌شود، ممتنع بالغیر می‌شود، توضیح [دادیم]). و بر واجب و ممتنع ممکن حمل نمی‌شود به بیانی که گفته شد، چون ممکن یعنی قابل الوجود و العدم. اگر ماهیتی موجود باشد عدم را قبول نمی‌کند، پس امکان را قبول نمی‌کند. اگر ماهیتی ممتنع باشد یا معدوم باشد وجود را قبول نمی‌کند، پس امکان را قبول [نمی‌کند]. چیزی که عدم را قبول نکرد امکان قبول نمی‌کند، چیزی که وجود قبول نکرد امکان قبول نمی‌کند. چیزی که بتواند هر دو (هم وجود قبول کند [هم عدم]) امکان قبول می‌کند، چون امکان یعنی قابلیت الوجود [و العدم]. شیئی می‌تواند امکان قبول کند که هم قابلیت وجود داشته باشد هم قابلیت عدم. یکی از قابلیت‌ها را ازش بگیرید دیگر نمی‌تواند امکان قبول کند. در ماهیت موجوده قابلیت عدم گرفته می‌شود، در ماهیت معدومه قابلیت وجود گرفته می‌شود. در هر دو صورت امکان دیگر قابل حمل نمی‌شود. چون امکان جایی می‌آید که هم قابلیت وجود باشد هم قابلیت عدم؛ یکیش از بین برود دیگر امکان [نیست].

تطبیق با متن: حکم به امکان بر ماهیت لا بشرط

صفحه ۷۶، سطر سوم.

« المسألة الثانية و الأربعون في البحث عن الإمكان‌».

یعنی درباره امکان می‌خواهیم بحث کنیم. بحث‌های مختلف داریم، یک بحثش همین است که الان دارم عرض می‌کنم. اشکالی است که باید جواب داده بشود، منتها ما قبل از اینکه اشکال و جواب بدهیم یک بحث مقدمه‌ای می‌کنیم، [بعد] وارد اشکال و بعد هم جوابش می‌شویم.

« قال: و الحكم على الممكن بإمكان الوجود»

(حکم کردن بر ممکن - ممکن یعنی ماهیت ممکنه - حکم کردن بر ماهیت به امکان. الوجود به امکان وجود متعلق به حکم است. یعنی بر یک ماهیت ممکن حکم کنیم به امکان وجود. حکم کردن به امکان وجود یعنی حکم کردن بر یک ماهیت به اینکه ممکن است).

« حكم على الماهية لا باعتبار العدم و الوجود»

(حکم علی الماهیة اما لا باعتبار عدم و الوجود. بدون اینکه در ماهیت اعتبار کنیم وجود را یا اعتبار کنیم عدم را. باید ممکن را بر ماهیتی حمل کنیم که در آن ماهیت اعتبار وجود یا اعتبار عدم نکردیم. اگر اعتبار عدم کردیم نمی‌توانیم امکان حمل کنیم، اگر اعتبار وجود کردیم نمی‌توانیم امکان حمل کنیم. امکان بر ماهیتی حمل می‌شود که خالی از اعتبار وجود یا خالی از اعتبار عدم باشد. این حرف مصنف).

« أقول: الذهن إذا حكم بأمر على أمر»

(اگر حکم کرد به امری - یعنی به محمولی - علی امر - یعنی بر موضوعی، به محکوم‌علیهی. حکم علی محکوم‌علیه. به محمول محکوم می‌گوییم، موضوع محکوم‌علیه می‌گوییم).

« فقد يلاحظ الوجود أو العدم للمحكوم عليه »

(خط پایین: فقد لا یلاحظ احدهما. گاهی این ذهن ما وجود و عدم را لحاظ می‌کند برای محکوم‌علیه - یعنی برای موضوع - گاهی هم لحاظ نمی‌کند. این بستگی به محمول دارد، ببینید محمول چه نوع محمولی [است]. در بعضی محمول‌ها باید محکوم‌علیه وجودش یا عدمش اعتبار شود، ولی در بعضی محمول‌ها نه وجود محکوم‌علیه اعتبار می‌شود نه عدم محکوم‌علیه اعتبار می‌شود. این بستگی به محمول دارد، باید ببینیم محمول چه نوع محمولی [است]. اگر محمول از قبیل موجود و معدوم یا چیز مشروط به موجود و معدوم [باشد]، باید اعتبار شود وجود یا عدم محکوم‌علیه. اما اگر محمول از سنخ امکان است، نباید اعتبار شود وجود یا عدم محکوم‌علیه، بلکه خود محکوم‌علیه [بدون] اعتبار الوجود و العدم باید لحاظ شود تا امکان بتواند بر او حمل شود).

«فقد یلاحظ»

(ذهن وقتی که حکم می‌کند به امری بر امری، گاهی ملاحظه می‌کند وجود یا عدم را برای محکوم‌علیه. توجه کنید وقتی هم ملاحظه [می‌کند] هم وجود هم عدم را لحاظ نمی‌کند، وجود یا عدم [را]. با کلمه «أو» دارد. وجود یا عدم را لحاظ می‌کنیم؛ در بعضی محمولات وجود را، در بعضی محمولات عدم [را]).

«فقد یلاحظ» (این ذهن) «الوجود أو العدم للمحکوم علیه» (و ذلک، یعنی آن وقتی که ملاحظه وجود یا عدم برای محکوم‌علیه می‌کند وقتی است که حکم کند بر محمول بر محکوم‌علیه) «بأحدهما» (یعنی به وجود و عدم) «أو بما یشترط فیه أحدهما» (یا به محمولی که یشترط فیه احدهما. به محمولی که شرط می‌شود در آن محمول وجود یا عدم؛ مثلاً در محمولی که عبارت از [کاتب است شرط می‌شود وجود]، در محمولی که عبارت از ممتنع است شرط می‌شود عدم. ببینید محمول احدهماست - یعنی وجود و عدم - یا محمول ما یشترط فیه احدهما - مثلاً یعنی کتابت و امتناع. اگر محمول یکی از این دو صنف باشد - یعنی احدهما باشد یا ما یشترط فیه احدهما باشد - حتماً وجود یا عدم محکوم‌علیه را لحاظ می‌کنیم).

« و قد لا يلاحظ أحدهما كالحكم بالإمكان »

(گاهی هم این ذهن ما ملاحظه نمی‌کند احدهما - یعنی وجود محکوم‌علیه یا عدم محکوم‌علیه - را).

« فإن الذهن إذا حكم على الممكن بإمكان الوجود أو العدم »

(مثل آنجایی که حکم کنیم بر ماهیتی به امکان. حکم به امکان کنیم یعنی امکان را حمل کنیم بر ماهیتی. در چنین حالتی نه وجود آن ماهیت را لحاظ می‌کند و نه عدم آن ماهیت را لحاظ می‌کند، بلکه او را خالی از وجود و عدم می‌بینیم. امکان می‌گوید این ماهیت با قطع نظر از وجود و عدم قابلیت وجود و عدم را دارد. ولی با وجود قابلیت وجود کردن نمی‌شود گفت دارد، با عدم نمی‌شود گفت قابلیت وجود و عدم دارد. با فرض اینکه نه وجود نه وجودش اعتبار شود نه عدمش اعتبار شود قابلیت وجود و عدم را دارد).

« فإنه لا يحكم عليه باعتبار كونه موجودا »

(ذهن اگر حکم کند بر ممکن به اینکه امکان وجود دارد یا امکان عدم دارد - بالاخره حکم کند بر ممکن به امکان - یعنی) «لا یحکم علیه» (حکم نمی‌کند علیه - یعنی بر این ممکن) «باعتبار أنه موجود» (به اعتبار اینکه این ممکن موجود است. نمی‌گوید این ممکن با اعتبار وجود ممکن است. چرا این‌طور نمی‌گوید؟)

« لأنه بذلك الاعتبار يكون واجبا»

(ممکن به اعتبار وجود یکون واجباً، راجع به دیگر ممکن نیست، نمی‌شود ممکن [باشد]).

«و لا باعتبار»

(یعنی و لا یحکم بر این ممکن، حکم به امکان نمی‌کند اعتبار اینکه این ماهیت معدوم است) «أنه معدوم» (اعتبار نمی‌کند معدوم بودن ماهیت را تا بعداً برایش حکم کند به امکان. زیرا) «لأنه» (یعنی این ممکن) «بذلک الاعتبار» (یعنی به اعتبار اینکه معدوم است) «یکون ممتنعاً» (ممتنع است و دیگر امکان برایش حمل نمی‌شود).

خوب از کی می‌تواند امکان را حمل کند؟

«بل الإمکان یعرض للماهیة من حیث هی هی»

(امکان برای ممکن - یعنی برای ماهیت - تحقق پیدا می‌کند و می‌تواند بر ماهیت [حمل شود] من حیث هی هی. از این جهت که ممکن خود همین ممکن است، دیگر اعتبار خارجی کنارش نیست. همان‌طور که برهنه از وجود و عدم است لحاظ می‌شود، نه اینکه اعتبار وجود یا اعتبار عدم ضمیمه شود. ملاحظه می‌شود لا به اعتبار الوجود [و العدم]. وقتی که ماهیتی این‌چنین لحاظ می‌شود - یعنی [خالی از] اعتبار الوجود، خالیاً عن اعتبار العدم - اگر ماهیت چنین لحاظ شود آن‌وقت [امکان حمل می‌شود]).

پس حمل ممکن با حمل بقیه محمولات فرق دارد. در بقیه محمولات می‌توانید یا باید وجود و عدم ماهیت را که موضوعتان است لحاظ کنید، ولی در حمل امکان باید [وجود و] عدم ماهیتی را که موضوعتان است لحاظ نکنید، بلکه آن ماهیت را باید خالی از اعتبار وجود و خالی از اعتبار عدم [لحاظ کنید]. این مطلب مقدمی بود.

مطلب دوم: طرح اشکال (استحاله حمل امکان بر ماهیت)

حالا که این مطلب مقدمی تمام شد، وارد ذکر اشکال خیلی صعب‌العلاجی در اینجا وارد کردند، طوری که خیلی‌ها این اشکال را سخت شمردند، به نظرشان دشوار آمده. ولی با این مطلب مقدمه‌ای که ما گفتیم جواب آن اشکال به دست می‌آید. ابتدا اشکال [را] ذکر می‌کنیم، بعداً جوابش را می‌دهیم. البته وقتی ما اشکال [را] گفتیم با توجه به این مقدمه جواب در ذهن خودتان می‌آید، اما ما در عین حال باز هم بعد از ذکر اشکال جواب را به تفصیل ذکر [می‌کنیم]، با اینکه می‌دانیم با آن مطلب مقدمه شما متوجه جواب می‌شوید، ولی با وجود این [ذکر می‌کنیم].

اشکال این است: وقتی شما بر ماهیتی حکم به امکان می‌کنید، بر ماهیت موجود حکم به امکان می‌کنید یا بر ماهیت معدوم حکم می‌کنید؟ فرض سوم ندارید. ببینید مستشکل فکر می‌کند فرض سوم نداریم. ما در مطلب مقدمی بیان کردیم که فرض سوم داریم، ولی غافل است از اینکه فرض سوم داریم. ادعا می‌کند دو تا فرض بیشتر [نیست]. می‌گوید وقتی می‌خواهید ممکن را حمل کنید بر ماهیت، یا باید ماهیت [موجود] فرض کنید یا ماهیت را [معدوم] لحاظ کنید. یک فرض سوم و راه سوم ندارید.

تقسیم ماهیت را از نظر لحاظ ما تقسیم می‌کند به دو: می‌گوید یکی ماهیتی است که لحاظ شده است عدمش، یکی ماهیتی است که لحاظ شده است وجودش. دیگر فرض سوم و قسم سوم ندارید. قسمت را منحصر می‌کند به [این دو]. وقتی هر دو قسمت [را] باطل کرد، حمل امکان بر ماهیت باطل می‌شود، چون به قول او دیگر حمل امکان دیگر ندارد این دو قسمت.

توضیح بحث این است که می‌گوید اگر شما امکان را (یا ممکن را) بر ماهیت موجوده حمل کنید، اجتماع نقیضین لازم [می‌آید]. اگر بر ماهیت معدومه حمل کنید [باز هم] اجتماع نقیضین محال است. پس حمل ممکن هم بر ماهیت موجود محال است، هم بر ماهیت معدوم محال است.

این اصل اشکال.

توضیح: امکان (امکان) به معنای قابل وجود بودن و قابل عدم بودن است. البته معنای امکان این نیست، نتیجه معنایش این است. امکان را این‌جور معنا کردند: تساوی نسبت وجود و عدم، یا تساوی ماهیت نسبت به وجود و عدم، یا تساوی وجود و عدم به ماهیت (فرق نمی‌کند از این طرف نسبت بدهی یا از این طرف نسبت، فرق نمی‌کند). ماهیت متساوی نسبت به وجود و عدم [است]، یعنی به وجود هم نسبت دارد و عدم هم نسبت دارد (یا این وجود و عدم هر دو می‌توانند منسوب به ماهیت باشند).

ما از این تعریف که دو جور طرح شد این نتیجه را می‌گیریم که امکان یعنی قابلیت [وجود و عدم]. ما نتیجه تعریف را این‌طور قرار می‌دهیم: امکان یعنی قابلیت الوجود و العدم. پس هر جا حکم [به امکان کردید] باید آنجا را قابل وجود و عدم بدانید. هر ماهیتی را موضوع برای امکان قرار دادید، باید آن ماهیت هم بتواند قبول کند [وجود را]، هم بتواند قبول کند عدم را. این مطلب توجه داشته باشید.

حالا وارد بحث می‌شویم. آیا ماهیت موجود را موضوع قرار می‌دهید برای ممکن، یا ماهیت معدوم را موضوع قرار [می‌دهید]؟ بالاخره یکی از این دو فرض است و گفتیم فرض سوم نداریم. شما باید یکی از این دو تا را انتخاب کنید. اگر این‌طور انتخاب کردید که من ماهیت موجوده را موضوع برای امکان قرار می‌دهم (انسان الموجود ممکن)، جواب ما این است که این عبارت را معنا [کنید]. یعنی اشکال ما این است که این عبارت [را] معنا کنیم: «الانسان الموجود ممکن» یعنی چی؟ یعنی «الانسان الموجود قابل الوجود و العدم».

انسان موجود قابل عدم دیگر نیست. اگر بخواهد قابل عدم باشد اجتماع نقیضین می‌شود. انسان موجود در فرض موجود بودن قبول کند عدم را؟ خب همیشه موجود همیشه معدوم [نمی‌شود]. پس این درست نیست که «الانسان الموجود ممکن»؛ غلط [است]. انسان موجود قابل وجود [است، نه عدم]. پس انسان موجود نمی‌شود موضوع برای ممکن قرار [بگیرد].

«الانسان المعدوم» [ممکن]؛ مشکل ندارد اجتماع نقیضین صرف نظر کنیم. اما «الانسان المعدوم» قابل وجودش غلط است. قابل وجود باشد می‌شود هم موجود نمی‌شود. پس نه انسان موجود را می‌توانید بگویید ممکن است و نه انسان معدوم را می‌توانید [بگویید ممکن است]. در حالی که انسان بالاخره یا موجود است یا معدوم، حالت سوم ندارد. بنابراین هیچ‌کدام (هیچ حالتی) نمی‌توانید بر انسان یا بر هر ماهیت دیگری اطلاق ممکن کنید. پس بر هیچ ماهیتی نمی‌شود [حمل کرد]. نتیجه که این شخص گرفته است.

اشکال به عبارت (عبارت دیگر) توجه کنید. در خط آخر اشکال این عبارت ذکر می‌شود: امکان نمی‌تواند آنجایی که وجود صفت قرار گرفته بیاید. این ماهیت اگر موصوف به وجود شده امکان نمی‌تواند آنجا بیاید. امکان نمی‌تواند آنجایی که وصف وجود آمده بیاید. همچنین امکان نمی‌تواند آنجایی که وصف عدم آمده بیاید. امکان در شیئی که موصوف به وجود است نمی‌آید، و امکان در شیئی که موصوف به عدم است نمی‌آید.

مقدمه (مقدمه بعدی): ماهیت از وجود یا عدم خالی نمی‌شود، منفک از وجود و عدم نیست؛ یا باید وجود داشته باشد یا باید عدم داشته باشد، [حالت] سوم ندارد. پس یا موصوف به وجود است یا موصوف به عدم. (مقدمه را جابه‌جا می‌کنم، اول مقدمه دوم می‌گویم این‌طور می‌شود. ماهیت... چون خود ایشان مقدمه [اول] به این ترتیب گفته بود من به آن ترتیب گفتم، حالا جایش را عوض می‌کنم که راحت‌تر بتوانیم نتیجه بگیریم). ماهیت یا موصوف به وجود است یا موصوف به عدم، از این صفت منفک نمی‌شود. و چیزی که موصوف به وجود باشد امکان در او نمی‌آید، همچنین چیزی که موصوف به عدم باشد امکان در او نمی‌آید. نتیجه می‌گیریم پس در [ماهیت] امکان (یعنی امکان متصف به ماهیت نمی‌شود، یا به عبارت دیگر امکان حمل بر ماهیت نمی‌شود). پس چطوری می‌توانید بگویید این ماهیت ممکن است؟ شما می‌گویید ماهیتی داریم ممکن، ماهیتی داریم ممتنع، و بالاخره شیئی داریم واجب. کدام ماهیت ممکن است؟ کدام ماهیتی می‌توانید متصف به امکان بکنید؟ زیرا هر ماهیتی یا موجود است یا معدوم. آنجا که صفت وجود بیاید یا آنجا که صفت عدم بیاید امکان نمی‌آید. پس ماهیت که یا صفت وجود هست یا صفت عدم هست، امکان نمی‌آید. چطوری شما می‌توانید ماهیت را متصف کنید در حالی که متصف می‌کنید؟ مشکل چطوری حل [می‌شود]؟

پس اشکال ابتدا به صورت تفصیلی بیان شد که آنجا که عدم هست اگر امکان بیاید اجتماع نقیضین می‌شود، همچنین آنجا که وجود است اگر امکان بیاید اجتماع نقیضین می‌شود. بعد بیان شد که ماهیت نمی‌تواند خالی از وجود و عدم باشد، و گفته شد که امکان در جایی که وجود یا عدم هست نمی‌آید. نتیجه گرفته شد که امکان در ماهیتی که خالی از وجود و عدم نیست نمی‌آید.

مطلب سوم: پاسخ به اشکال (تحقیق در مسئله)

« و بهذا التحقيق» (یعنی با این بیان مقدمی که بیان محققانی بود)

« يندفع السؤال الذي يهول به قوم»

(دفع می‌شود اشکالی که یهول به این اشکال قومی. یهول یعنی می‌ترسد یا بزرگ و دشوار می‌شمارد، هر دوش در اینجا درست است. اشکالی که قومی را وحشت‌زده کرده، یا اشکالی که پیش قومی بزرگ و دشوار جلوه کرده. با این بیان تحقیقی ما این اشکال هائل - هولناک - [دفع می‌شود]).

اشکال چیست؟ (هو یعنی اشکال) « و هو أن المحكوم عليه بالإمكان»

(الف و لام المحکوم علیه موصول است، یعنی الذی حکم علیه بالامکان، الذی حمل علیه الامکان. محکوم‌علیه بالامکان، مثلاً انسان، ماهیت، هرچه هست که برش امکان را حمل کردید)

«إن کان موجوداً» (یعنی الانسان موجود. محکوم‌علیه که می‌خواهید امکان [حمل] کنید، فان کان موجود است. اگر محکوم‌علیه موجود باشد، یعنی موضوع مقید به وجود باشد، الانسان موجود بخواهد موضوع ممکن قرار بگیرد)

« استحال الحكم عليه بالإمكان لأن الموجود»

(محال است به این موضوع حکم کنید [به امکان]). زیرا چیزی که موجود است (الموجود یعنی چیزی که موجود است، مثلاً انسانی که موجود است)

«لا یقبل العدم»

(عدم را قبول نمی‌کند). در حالی که امکان یعنی قبول عدم و وجود. موجود عدم را قبول نمی‌کند، زیرا اگر عدم را قبول کند اجتماع نقیضین لازم می‌آید (موجود در فرض موجود بودن بخواهد عدم [بپذیرد]، همیشه موجود همیشه معدوم، اجتماع نقیضین می‌شود).

«لاستحالة الجمع بین الوجود و العدم»

(قبول نمی‌کند موجود عدم را، زیرا اگر عدم را قبول کند جمع بین وجود و عدم شده و محال است جمع بین وجود [و عدم]).

«و إذ امتنع حصول العدم»

(اگر در ماهیت موجوده حصول عدم ممتنع شد به خاطر اجتماع نقیضین، اگر حصول عدم ممتنع شد)

«امتنع حصول إمکان الوجود و العدم»

(ممتنع می‌شود حصول امکان وجود و عدم. اگر عدم که یک طرف امکان [است] ممتنع شد، امکان که وجود که تساوی وجود و عدم [است] منتفی می‌شود. اگر عدم راه پیدا نکرد امکان راه پیدا نمی‌کند، چون امکان متقوم است به وجود و عدم با هم. اگر یکی از این دو تا را بگیری و نگذاری حاصل بشود، امکان حاصل نمی‌شود. در ماهیت موجود عدم حاصل نمی‌شود. اگر در ماهیت موجود حصول عدم ممتنع شد، ممتنع می‌شود حصول امکان وجود و [عدم]. اگر عدم نتوانست بیاید، امکان وجود و العدم هم نمی‌تواند [بیاید]. پس در ماهیت موجود حمل ممکن غلط است).

به همین بیان هم در ماهیت معدومه اشکال [وارد است].

« و إن كان معدوما استحال عليه قبول الوجود »

(اگر آن ماهیت معدوم باشد، محال است که قبول وجود کند)

«کما تقدم»

(یا لما تقدم. کتاب ما کما تقدم [دارد]. لما تقدم هم درست است. چنانچه گذشت، یعنی در خط قبل گذشت. خط قبل این بود که اگر چیزی موجود باشد [عدم] قبول نمی‌کند و الا اجتماع نقیضین می‌شود. اگر چیزی معدوم بود وجود قبول نمی‌کند، محال است قبول وجود کند. کما تقدم یعنی زیرا که اگر قبول وجود کند اجتماع [نقیضین می‌شود]، چون معدوم است و در عین معدوم بودن [موجود شود]).

خب پس اگر حصول وجود ممتنع شد، حصول امکان هم ممتنع می شود. در آن فرض قبلی گفتیم اگر حصول عدم ممتنع شد حصول امکان ممتنع می‌شود، در این فرض می‌گوییم اگر حصول وجود ممتنع شد حصول امکان ممتنع می‌شود. این را دیگر مرحوم علامه نیاوردیم در قسمت اول امکان، اما در بخش دوم نمی‌گوید. در بخش دوم این مسئله هست، منتها مرحوم علامه نفرمود. و ان استحال مربوط به این بخش دوم تنها نیست، مربوط به کل مباحث قبل است (یعنی مربوط به بخش اول و دوم).

این همان مطلبی است که از خارج عرض کردم: ماهیت از وجود یا عدم منفک نمی‌شود، همیشه یا موجود است یا معدوم (یک مقدمه). مقدمه بعدی این بود که امکان آنجا که وجود است نمی‌آید و جمع نمی‌شود، امکان آنجایی هم که عدم است نمی‌آید. نتیجه می‌گیریم که ماهیت که یا همراه وجود است یا همراه عدم است، هرگز با امکان همراه [نمی‌شود] و امکان بر او حمل نمی شود.

«الإمكان لوصفي الوجود و العدم و استحال انفكاك الماهية عنهما استحال الحكم على الماهية بالإمكان.»

(عبارت توجه کنید چطوری معنا می‌کند. اگر محال شد که امکان در آنجایی که وصف وجود است بیاید، و محال شد که امکان در آنجایی که وصف عدم است بیاید، یعنی امکان نتوانست با وصف وجود یا وصف عدم جمع شود. آنجا که وصف وجود آمد امکان رفت، آنجا که وصف عدم آمد امکان رفت. امکان نتوانست با وصف وجود و عدم جمع شود.

حالا که امکان نمی‌تواند با وصف وجود و عدم جمع شود، و ماهیت این وصف را نمی‌تواند از دست بدهد، پس امکان با ماهیت نمی‌تواند جمع بشود. این‌جور ماهیت نمی‌تواند جمع بشود. حالت که جمع بشود امکان با دو وصف وجود و عدم جمع [نمی‌شود]. آنجایی که این وصف دو وصف هستند امکان دیگر نمی‌تواند بیاید.زیرا این دو تا وصف امکان را طرد می‌کنند. زیرا که اگر امکان بخواهد با وجود این با وجود یکی از این دو وصف بیاید اجتماع نقیضین [می‌شود]).

(وقتی محال شد که امکان با دو وصف وجود و عدم جمع شود) (از طرفی دیگر محال شد که ماهیت از وجود و عدم منفک شود، یعنی هرگز نمی‌شود ماهیتی بی وصف وجود یا بی وصف عدم باشد) (نتیجه می‌شود که محال [است] که حکم شود بر ماهیت به امکان. محال است که امکان بتواند بیاید. آنجایی که وجود است امکان نمی‌تواند بیاید، آنجایی که [عدم] هست امکان نمی‌تواند بیاید. در ماهیت یا وجود است یا [عدم]). پس امکان علی ای حال نمی تواند بیاید.

جواب این است که شما قسمتتان را دو قسم [کردید]. گفتید ماهیت یا موجود [است]یک قسم و یا معدوم است که این قسم دیگر. ماهیت را تقسیم کردید دو تا قسم و فکر کردید تقسیمتان حاصر است، دیگر بیش از این دو قسم [نیست]. گفتید بیش از این دیگر نمی‌شود، خودتان هم اشاره کردید که فرض سوم نداریم.

جواب ما این است که فرض سوم داریم و امکان به همان لحاظ فرض سوم حمل می‌شود. ماهیت سه جور فرض می‌شود (جواب دارم توضیح می‌دهم): ماهیت سه جور [است]: یکی ماهیت با اعتبار [وجود]، یکی ماهیت با اعتبار عدم، یکی هم ماهیت بدون اعتبار وجود و عدم. به عبارت دیگر سه قسم: ماهیت به شرط وجود، ماهیت به شرط عدم، و ماهیت لا به شرط عن اوجود و العدم.

این سه قسم تصور می‌شود. در ماهیت موجوده حمل امکان جایز نیست (به همان [دلیل]) که شما گفتید، در ماهیت معدومه هم حمل امکان جایز نیست (باز هم به همان [دلیل]) که شما گفتید. در ماهیت مطلقه که خالی از وجود و عدم اعتبار شده (یا به بیان دیگر در آن ماهیت اعتبار وجود نکردیم، اعتبار و عدم نکردیم) در آن ماهیت می‌تواند امکان حمل [شود]. چون آن ماهیتی که خالی از وجود و عدم فرض شده می‌تواند قبول کند یا وجود را یا عدم را. و امکان به معنای قابلیت وجود [و] عدم [است].

پس آنجا که ماهیت خالی داشته باشیم جای آمدن امکان هست. زیرا معنایش این می‌شود: ماهیتی که نه مقید به وجود است [نه مقید به عدم]، هم می‌تواند وجود قبول کند هم می‌تواند عدم را قبول کند. خب این حرف درست است. اما ماهیت مقیده به وجود هم می‌تواند وجود قبول کند هم می‌تواند عدم را قبول کند؟ باطل [است]، اجتماع نقیضین [است]. همچنین ماهیت متصف به عدم هم می‌تواند وجود را قبول کند هم می‌تواند عدم [را]؟ [باطل است] زیرا اجتماع نقیضین است. ولی ماهیتی که متصف نیست نه به وجود [نه به] عدم، می‌تواند هم وجود قبول کند هم عدم قبول کند. این اشکالی ندارد، اشکال اجتماع نقیضین [پیش نمی‌آید]. پس ما همین قسم سوم را انتخاب می‌کنیم و می‌گوییم حمل ممکن بر ماهیت از قبیل قسم سوم [است].

«و ذلک»

(توجه کنید اشاره به چی می‌گیرم. و ذلک یعنی دفع این سؤال با بیان مقدمه‌ای که داشتیم به این جهت است که)

« لأن القسمة في قولهم المحكوم عليه بالإمكان إما أن يكون موجودا أو معدوما ليست بحاصرة»

(قسمتی که در قولشان آمد که گفته بودند از محکوم‌علیه و الامکان - یعنی چیزی که محکوم‌علیه به امکان [است] و امکان حکمی است بر او، امکان حمل بر او می‌شود - گفتند این‌چنین چیزی یا موجود است یا معدوم است، فرض سوم ندارد.

مرحوم علامه می‌فرماید که قسمتی که در این قولشان ذکر کرده بودند قسمت حاصر نیست. قبلاً گفتم قسمت حاصر قسمتی است که تمام اقسام را جمع کرده باشد و شما نتوانید یک قسم [دیگر] از [آن] نتیجه بگیرید، قسم دیگری اضافه [کنید]. نه می‌توانید قسمی از این اقسامی که موجود است نادیده بگیرید و از اقسام بودن بیرونش کنید، [نه] می‌توانید قسم جدیدی غیر از این اقسام داخل کنید. این را می‌گویند تقسیم حاصر یا می‌گویند قسمت حاصره. قسمت حاصر این قسمتی تقسیم است که اقسامش نه بیشتر بشوند نه کمتر. اصطلاحاً گفته می‌شود تقسیمی است دایر بین نفی و اثبات. هر جا تقسیم دایر بین نفی و اثبات [باشد] این اقسامش نه بیشتر می‌شود نه کمتر می‌شود).

سوال: ...

پاسخ: بحث وجود نیست، بحث این توجه نکردن به وجود و توجه نکردن به عدم، ماهیت یا موجود است یا معدوم، حالت سوم ندارد. ولی ما اعتبار نمی‌کنیم وجود و عدمش را. توجه کنید اقسام این‌جوری داریم بیان می‌کنیم: یا اعتبار می‌کنیم وجود را، یا اعتبار می‌کنیم عدم را، یا هیچ‌کدام اعتبار نمی‌کنیم. اگر گفتیم یا موجود است یا معدوم، بیش از این دیگر نداریم؛ یا موجود یا معدوم. ماهیت به تقسیم یا موجود است یا معدوم. اما اگر اعتبار دخالت بدهیم سه حالت می‌شود: یا اعتبار می‌کنیم وجود [را]، یا اعتبار می‌کنیم عدم را، [یا اعتبار نمی‌کنیم هیچ کدام را]. اگر اعتبار دخالت بدهیم تو تقسیم ...

سوال:...

پاسخ: (الان بحث ما اعتبار [است]) آنجا که اعتبار بشود سه جور ماهیت پیدا می‌کنیم:

    1. ماهیتی که اعتبار شده است وجودش

    2. ماهیتی که اعتبار شده است عدمش

    3. ماهیتی که هیچ‌کدامش اعتبار نشده

بله با قطع نظر از اعتبار من ماهیت در خارج یا موجود است یا معدوم، فرض سوم [ندارد]. این مستشکل اشکال [را] برده روی واقعیت ماهیت، در حالی که بحث ما در اعتبار [است]. در واقعیت نیست، در واقعیت حرف درست است. دو قسم بیشتر نیست.در اعتبار سه قسم است.

دو قسمش اشکال دارد چنانچه شما گفتید، یک قسمش خالی از اشکال است و ما به اعتبار همان قسمی که خالی از اشکال است امکان را حمل می‌کنیم بر ماهیت.

عبارت را توجه کنید.

«و ذلک»

(یعنی دفع این سؤال به این جهت است)

« لأن القسمة في قولهم المحكوم عليه بالإمكان إما أن يكون موجودا أو معدوما ليست بحاصرة»

(قسمتی که در این قول - در قول این آقایان آمده، در قول این مستشکل آمده - قسمت حاصر نیست. یعنی قسمتی نیست که فقط همین دو قسم داشته باشد، سوم برایش ممکن نباشد؛ که ما مدعی هستیم که قسمت سوم برایش ممکن است. در قولشان که گفتند «المحکوم علیه بالإمکان» - محکوم‌علیه چیزی که بر او به امکان حکم می‌کنیم، یعنی چیزی که او را موضوع برای امکان قرار می‌دهیم، محکوم‌علیه برای امکان قرار می‌دهیم - گفتند «إما موجود و إما معدوم». یا موجود است یا معدوم. این‌چنین تقسیم کردند. ما می‌گوییم این تقسیمی که در این قولتتان آمده تقسیم حاصر نیست که فقط همین دو قسم باشد، کم و زیادتر نشود. بلکه ما معتقدیم که قسم سومی هم داریم و حمل امکان به اعتبار [آن قسم سوم است]).

«لأن المفهوم منه»

(ضمیر منه برمی‌گردد به قول، به قولشان. اگر منها می‌گفتیم به قسمت [برمی‌گشت]. حالا که منه گفته برمی‌گردانیم به قول آن‌ها. قول آن‌ها همان قسمتی است که کردند، دیگر فرقی نمی‌کند چه به قول برگردیم چه به قسمت).

«لأن المفهوم منه»

(یعنی آنچه که فهمیده می‌شود از قول این آقایان این است که)

«أن المحکوم علیه»

(محکوم‌علیه و الامکان، محکوم‌علیه و الامکان یعنی آنچه که بر آن چیز به امکان حکم می‌شود)

« إما أن يحكم عليه مع اعتبار الوجود»

(یحکم بالامکان علیه) «مع اعتبار الوجود» (یا یحکم بالامکان علیه با اعتبار عدم).

مفاد تقسیم این بود. مفاد تقسیمی که این قائل و مستشکل گفته بود این بود: محکوم‌علیه امکان (یعنی آنی که امکان [حمل] می‌کنید) یا محکوم‌علیه [است] که اعتبار کردیم وجودش را، یا محکوم‌علیه است که اعتبار کردیم عدم [را]. این مستشکل دارد امر را منحصر به این دو قسم می‌کند.

ما جواب می‌دهیم: « أو مع اعتبار العدم و يعوزه قسم آخر» (یعنی فوت شده این شخص را قسم دیگر. البته یعوز به معنی فوت شدن نیست ها، عوز به معنای نایاب شدن است. اینجا به مناسبت ما فوت شدن معنایش می‌کنیم. فوت شده این شخص را قسم سومین. قسمت سوم تقسیمش نیاورده، ازش از دستش در رفته، ازش فوت شده است).

قسمت دیگر چیست؟

«و هو أن یحکم علیه»

(قسمت دیگر این است که یحکم بر این محکوم‌علیه، یحکم و بالامکان بر این محکوم‌علیه)

«لا مع اعتبار أحدهما»

(منتها لا مع اعتبار احدهما، [نه] اعتبار وجود [نه اعتبار عدم]). این قسمت سوم است و امکان بر همین قسم سوم بار می‌شود. در قسم اول که ماهیت موجود است حمل [نمی‌شود]، قسمت دوم که ماهیت معدوم است حمل نمی‌شود، بر قسم سوم که ماهیت لا به شرط من وجود و العدم (یا ماهیتی است که نه وجودش اعتبار شده نه عدمش اعتبار شده) [حمل می‌شود].

این تمام جواب بود.

حالا دو تا مطلب این مستشکل داشت: یکی اینکه موجود در حال وجود قبول عدم نمی‌کند، پس بر ماهیت موجوده نمی‌توان گفت قابل وجود و العدم، به نتیجتاً نمی‌توان گفت ممکن است. مطلب دومی که گفته بود این بود که معدوم قبول وجود و عدم نمی‌کند، پس بر ماهیت معدومی نمی‌توان گفت قابل وجود [و عدم]، بنابراین نمی‌شود گفت ممکن است. اگر نمی‌شود گفت قابل وجود و العدم، همچنین [نمی‌شود گفت ممکن است]. این دو طرفش درست است. تنگه درست گفتی، بر ماهیت موجود ممکن حمل نمی‌شود، در ماهیت معدومی ممکن [حمل نمی‌شود]. تا اینجا را درست گفتی. ولی متوجه نشده که یک حال دیگری هم برای ماهیت هست که در آن حال نه وجود اعتبار می‌شود و [نه] عدم اعتبار می‌شود. این حال سوم را از دست داده، اشکال را وارد دیده. اگر این حالت سوم متوجه می‌شد اشکالش را وارد نمی‌کرد.

« و قولهم الموجود حال الوجود لا يقبل العدم» (این قول) «و کذا المعدوم» (یعنی و کذا المعدوم یقبل العدم لا یقبل الوجود) «صحیح» (این دو تا هر دو صحیح [است]).

«لکن» (موجود قبول عدم می‌کند در غیر حال وجود، یعنی در وقتی که وجودش اعتبار نکنیم. در غیر حال وجود یعنی در وقتی که وجود ندارد بالاخره قبول عدم می‌کند. حالا اگر اعتبار وجود هم نکنی باز می‌توانید به آن بگویید قبول عدم [می‌کند]). «و کذا المعدوم» (ای همچنین معدوم) «یقبل الوجود» (در حال غیر عدم).

بعد می‌فرماید: «و لیس حال الماهیة إما حال الوجود أو حال العدم»

(حال ماهیت منحصر در این دو تا نیست که یک حال وجود داشته باشد یک حال عدم، بلکه فرض سومی هم می‌تواند داشته باشد).

«لأنهما»

(زیرا حال وجود و حال عدم)

«حالان تحصلان عند اعتبار الماهية مع الغير» [2]

(این در اعتبار ماهیت است. وقتی ماهیت را با غیر اعتبار می‌کنید، یعنی با وجود که غیر ماهیت [است] یا عدم که غیر ماهیت [است] اعتبار می‌کنید. غیر را به معنای وجود و عدم [بگیرید]، می‌توانید غیر را به معنای علت قرار بدهید، علت وجود و علت [عدم]. وقتی ماهیت را با علت وجود ملاحظه کردیم موجود می‌شود، وقتی ماهیت با علت عدم ملاحظه کردیم معدوم می‌شود. خب این دو تا حالتی است که برای ماهیت پیدا می‌شود به شرطی که ماهیت را با غیر ملاحظه کنیم، یعنی با وجود و عدم یا با علت وجود و علت [عدم]).

«أما عند اعتبار الماهیة لا مع الغیر»

(اما این در اعتبار ماهیت لا مع الغیر. وقتی خود ماهیت اعتبار کردی، غیر دیگر در این اعتبار دخالت ندادی، یعنی وجود و عدم را دخالت ندادی یا علت وجود و علت عدم را دخالت ندادی)

«فإنها»

(چنین ماهیتی که خالی از اعتبار وجود و خارج از اعتبار عدم است)

«تقبل أحدهما»

(یکی از وجود و عدم را قبول می‌کند)

«لا بعینه»

(یعنی به لحاظ ذاتش یکی از این دو تا را قبول می‌کند، تعیینی هم ندارد. ولی اگر علت موجود بشود این معین را قبول می‌کند که وجود است، اگر علت معدوم شود این معین دیگر را انتخاب می‌کند و قبول می‌کند که عدم [است]. اگر با غیر ملاحظه‌اش نکنی یکی از این دو را قبول می‌کند. اما اگر با غیر ملاحظه‌اش کنی، اگر آن علت وجود [باشد] انتخاب می‌کند وجود را، و اگر آن قید علت عدم است انتخاب می‌کند [عدم را]).

«و هذا الامتناع امتناع لاحق بشرط المحمول»

(شما گفتید، گفتید ماهیت ممکن است که امکان را قبول کند. امتناع لاحق به شرط المحمول است. عبارت توجه کنید: هذا الامتناع، امتناعی که شما گفتید امتناعی است که ملحق به ماهیت می‌شود به شرط المحمول، یعنی به شرط اینکه این ماهیت محمول وجود داشته باشد یا محمول عدم را داشته باشد. اگر محمول وجود داشت، محمول عدم را داشت، دیگر امکان قبول نمی‌کند.

توجه کنید دو مرتبه توضیح بدهم این قسمت را به بیان دیگر. امکان وقتی حمل می‌شود وجود و عدم با هم را حمل می‌کند، هر دو را حمل می‌کند. امکان یعنی قبول وجود و قبول عدم با هم. اگر ولی ماهیتی ممکن حمل شد، این هم وجود را بر این ماهیت دارد حمل می‌کند، هم عدم را دارد در این ماهیت [حمل می‌کند]. قبول این دو تا، قبول این دو تا را دارد حمل [می‌کند]. ماهیت محمولش می‌شود وجود، محمولش می‌شود عدم. و اگر این محمول را شرط ماهیت قرار بدهی، بگویی ماهیت به شرط وجود، ماهیتی که خودش تنها باشد قابل است که چنان برش حمل بشود. حالا اگر ماهیت را مشروط کردی به محمولش (یعنی به وجود یا به عدم) دیگر نمی‌توانی سر آن ممکن حمل کنید. پس این نتوانستن و این امتناعی که شما گفتید، امتناعی است که به ماهیت ملحق می‌شود به شرط اینکه محمول کنار ماهیت [باشد]، یعنی ماهیت به شرط محمول ملاحظه کنید، ماهیت به شرط وجود. ولی یک فرض سوم داری که ماهیت را تنها ملاحظه کنی، نه ماهیت به شرط وجود. در آن فرض سوم می‌توانی ممکن حمل کنی و هیچ اشکالی ندارد. پس ممکن قابل حمل بر ماهیت شد. تا کدام ماهیت؟ ماهیتی که نه مشروط به وجود است (یعنی نه وجودش اعتبار شده) نه عدمش اعتبار شده، خالی از وجود ملاحظه شده. ممکن در چنین ماهیتی حمل می‌شود. پس اینکه ممکن را نمی‌شود بر ماهیت حمل کرد زیرا که ماهیت یکی از دو قسم را دارد باطلی است. ممکن را می‌تواند بر ماهیت [حمل کند]، می‌فرماید به خاطر اینکه ماهیت سه حالت دارد، سه قسم دارد که دو قسمش قبول نمی‌کند ولی یک قسمت دیگرش قبول می‌کند و ما ممکن را بر این ماهیت به اعتبار یک قسم دیگر حمل [می‌کنیم]).

مطلب تمام شد. این یک بحثی بود درباره امکان که آیا امکان را می‌توانی محمول بر ماهیت قرار بدهی یا نه. روشن شد که می‌توانی. آن‌هایی که گفتند [نمی‌شود اشتباه کردند]. این یک بحث از ابحاثی بود که ما در مورد امکان داریم. بحث‌های دیگر ان‌شاءالله در جلسات [بعد].

[پرسش:]

پاسخ: مستشکل توجه به آن تقسیم کرده که به واقع حاصل می‌شده، نه تقسیمی که به لحاظ اعتبار می‌آمده... تقسیم به لحاظ اعتبار گفتیم سه قسم، تقسیم به لحاظ اعتبار گفتیم دارای سه قسم... تقسیم به لحاظ واقعی گفتیم دارای دو قسم است... شما می‌فرمایید که مستشکل به آن دو قسم واقعی توجه [کرده] نه به این سه قسمی که به لحاظ اعتبار داریم، لذا حکم کرده اینکه ماهیت نمی‌تواند امکان را بپذیرد زیرا که دو قسم دارد [که] پذیرنده این کار نیست... ما داریم جواب می‌دهیم که به لحاظ یک قسمش قابل پذیرش امکان است... شما می‌فرمایید که مستشکل به آن دو قسم واقعی توجه کردید...میگوییم اشتباه کرده؟ چون در وقتی می‌خواهیم ممکن را حمل کنیم اعتبار دارد دخالت می‌کند. با بیانی که گفتیم لزومی ندارد که شما ماهیت را با وجود اعتبار کنید یا با عدم اعتبار کنید، بلکه ماهیت [را] ملاحظه کنید که خالی از اعتبار [باشد]، یا ماهیتی را ملاحظه کنید که شرط وجود یا شرط [عدم نداشته باشد]. وقتی ما راه دیگری برای ملاحظه ماهیت داریم، امکان [را] با توجه دیگر هم نباید [حمل] کنیم به آن دو راهی که در واقع هست، راهی دیگری که در اعتبار هست آن را لحاظ می‌کنیم و امکان را به لحاظ [آن حمل می‌کنیم].

ان‌شاءالله برای [جلسه بعد].

 


logo