« فهرست دروس
درس کشف المراد- استاد محمدحسین حشمت پور

89/11/10

بسم الله الرحمن الرحیم

مقصد اول/فصل اول/مساله چهلم /امتناع اعاده زمان و تقسیم موجود به واجب و ممکن

 

موضوع: مقصد اول/فصل اول/مساله چهلم /امتناع اعاده زمان و تقسیم موجود به واجب و ممکن

 

این متن توسط هوش مصنوعی پیاده‌سازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.

 

موضوع: امتناع اعاده زمان و تقسیم موجود به واجب و ممکن

امتناع اعاده زمان

صفحه ۷۵، سطر اول.

«قال و یلزم التسلسل فی الزمان».[1]

بحث از اعاده معدوم داشتیم که آیا جایز است یا جایز نیست. معتقد شدیم که جایز نیست و دلایلی هم [بر] اعتقادمان اقامه کردیم. در آخرین دلیل که دلیل چهارم بود، این مطلب [را] طرح کردیم که اگر بخواهد معدومی اعاده شود، باید زمانش هم اعاده شود؛ و الا اعاده، اعاده کامل نیست. و بعد هم اشکال وارد کردیم [که اعاده زمان محال است]. این مشکل هست که توضیحش گذشت.

الان می‌خواهیم درباره اعاده خود زمان بحث کنیم. [آیا] جایز است اصلاً زمان اعاده [شود] یا نه؟ تا حالا درباره معدوم بود که معدوم قابل اعاده هست یا نیست، ولی چون در دلیل چهارم [به] اعاده زمان هم پرداختیم، حالا بحث [را] منحرف می‌کنیم به زمان که آیا اعاده زمان جایز است یا جایز [نیست].

توجه می‌کنید؟ تتمیم برای مباحث [قبل است]، ولی یک تفاوتی با بحث قبل کرد. می‌فرماید که زمان را نمی‌شود [اعاده کرد، چون] تسلسل لازم [می‌آید].

برهان تسلسل در اعاده زمان

بیان مطلب این است که زمان‌ها به ترتیب قرار گرفتند؛ یعنی قطعاتش به ترتیب قرار گرفته است. زمان امر واحدی است، ولی ما این زمانی را که [واحد است] قطعه‌قطعه می‌کنیم. قطعاتش به ترتیب قرار گرفتند، به طوری که شنبه قبل از یکشنبه [است]. شنبه [و] یکشنبه دو تا زمان جدا نیستند، یک زمان مستمر [است که] ما قطعش کردیم، اسم این تیکه را شنبه می‌گذاریم، قطعه یکشنبه بعد از آن قطعه شنبه است. حالا به اسم کار نداریم، بالاخره آن قطعه‌ای که ما اسمش [را] شنبه گذاشتیم در عالم خارج قبل [از یکشنبه است]. در اختیار ما نیست، حتماً این‌طور هست. این دو تا بخش از نظر زمان بودن یکسان‌اند، ولی از نظر بدویت و قبلیت فرق می‌کنند؛ یکی قبل [است] یکی [بعد]. زمانی که اعاده نشده باشد همین‌طور زمان معمولی که پشت سر هم داریم می‌آید، زمان قبل داریم زمان بعد داریم.

حالا فرض کنید زمان شنبه را می‌خواهیم توی دوشنبه اعاده کنیم. شنبه در یکشنبه معدوم شد (زمان شنبه با گذشتش، یعنی با ورود یکشنبه این زمان معدوم شد). دوشنبه دوباره می‌خواهیم همان زمان شنبه را برگردانیم. این‌طوری فرض [کنیم].

این شدنی هست یا شدنی نیست؟

می‌فرماید اگر این زمان برگردد، این زمان شنبه که الان آمده تو دوشنبه قرار گرفته، از نظر ماهیت این زمانِ معاد با آن زمانی که معدوم شده فرقی ندارد؛ ماهیت هر دو زمان [است]. خود آن شنبه که در شنبه [بود] و همچنین همین شنبه که تو دوشنبه است (دیگر زمان دوشنبه را نگویید ها، زمان دوشنبه را که هیچی، خود شنبه را برگرداندیم. دوشنبه داشته باشیم نه شنبه داشته باشیم، دوشنبه داشته باشیم شنبه و دوشنبه به جای خود. آن شنبه که از بین رفته ما همان شنبه [را] برگرداندیم که دیگر دوشنبه نیست، بلکه شنبه است که تو زمان دوشنبه آمده است).

در چنین حالتی شنبه‌ای که الان در دوشنبه آمده با شنبه‌ای که در جای خودش بود از نظر ماهیت یکی است، هر دو زمان است. از نظر وجود هم یکی است. [اگر] این می‌شود یک قطعه دیگری بعد از او (قطعه دیگر بعد از آن قطعه اول) دیگر اعاده نیست. اگر بخواهد اعاده باشد باید وجود این شنبه‌ای که تو دوشنبه آمده همان وجود شنبه‌ای باشد که تو شنبه بود، یکی باشد. آن خصوصیت وجود هم باید یکی باشد. پس از نظر ماهیت بین این شنبه‌ای که الان در دوشنبه اعاده شده تا آن شنبه‌ای که در زمان خودش ابتدا شده بود فرقی [نیست]. ماهیت آن شنبه مبتدا با این شنبه معاد یکی [است]، وجود هم یکی است، خصوصیات وجود [هم یکی است]. پس چه فرقی بینشان [هست]؟

تنها فرقی که بینشان [هست] همین یک دانه فرق است، بیشتر هم نیست. تنها فرقی که بینشان [هست] این است که آن شنبه‌ای که مبتدا بود در زمان قبل [بود]، این شنبه‌ای که معاد است در زمان [بعد است]. یعنی آن شنبه در شنبه بود، اعاده‌اش در دوشنبه است. ابتداش در شنبه بود، اعاده‌اش در دوشنبه [است]. آن وجود اولش [را] مبتدا گذاشتیم در زمان قبل بود، وجود دومش که اسمش را معاد گذاشتیم در زمان [بعد است].

پس لازم می‌آید که این شنبه در حال مبتدا بودن تو قطعه‌ای از زمان قرار گرفته باشد و در حال معاد بودن در قطعه دیگر قرار گرفته باشد. اول در قطعه جلوتر، بعداً در قطعه عقب‌تر واقع شده باشد. یعنی یک دانه شنبه است، ماهیتش یکی [است]، وجودش یکی است، فقط یک بار توی زمان قبل واقع شده، یک بار توی زمان بعد واقع [شده]. بنابراین همین یکی هم وجود گرفته اسمش شده مبتدا، هم بعد وجود گرفته اسمش شده معاد. یک دانه زمان که در دو قطعه زمان واقع شده؛ در یک قطعه اسمش شده مبتدا، در یک قطعه دیگر اسمش شده [معاد]. پس این شنبه چون توی دو تا [زمان] (مقدم و مؤخر) قرار گرفته تفاوت پیدا کرده، و الا تغایری نداشت. این شنبه‌ای که الان در دوشنبه اعاده‌اش کردیم با آن شنبه‌ای که در اصل در شنبه بود چه فرقی دارد؟ آن در زمان قبل بوده، این در زمان [بعد].

اگر این‌طور باشد، لازمش این است که این شنبه که خودش زمان است در یک زمانی واقع شده باشد. آن‌وقت یک بار در زمان قبل واقع شده به آن می‌گوییم شنبه جلو (مبتدا)، یک بار هم تو زمان بعد واقع شده شنبه عقب یا شنبه [معاد]. پس فقط فرقش این است که اولاً توی زمان قبل واقع شد، ثانیاً توی زمان بعد واقع شد؛ به همین جهت اولی را گفتیم ابتدا، دومی را گفتیم [اعاده]. تفاوت همین است.

از اینجا نتیجه می‌گیریم که این زمانی که شنبه است در یک زمانی دیگر واقع شده که آن زمان دیگر مقدم دارد مؤخر دارد، و این شنبه تو مقدمش یک بار واقع شده، تو مؤخرش یک بار دیگر واقع شده (تو قبلش یک بار واقع شده، تو بعدش یک بار دیگر واقع شده). پس ثابت شد که برای زمان [زمانی است].

نقل کلام در آن زمان می‌کنیم که قبل و بعد برایش درست کردیم. آن اگر بخواهد ظرف باشد برای این شنبه، معنایش این است که زمان توی ظرف قرار می‌گیرد. خب آن هم زمان است، باید تو ظرف قرار بگیرد. یعنی برای آن زمان هم باید یک زمان دیگر باشد، برای آن زمان دیگر هم باید زمان چهارم باشد، همین‌طور زمان‌ها باید توی زمان‌ها قرار [بگیرند] و لازم می‌آید تسلسل در زمان. اگر شما برای یک زمان زمان قائل شدید، برای زمان‌های دیگر هم زمان قائل خواهید شد. سمت پیش خواهید رفت. زمانِ زمان، ولی زمانِ زمان و زمان، زمانِ زمان تا آخر بی‌نهایت می‌شود، تسلسل لازم [می‌آید].

پس باید تسلسل را نفی کنیم. تسلسل محال [است]، باید نفیش [کنیم]. نفی‌اش کردید باید بگویید برای زمان زمان نیست. اگر گفتید برای زمان زمان نیست، معنایش این است که این شنبه‌ای که در دوشنبه واقع شده و آن شنبه‌ای که در شنبه واقع شده تو زمان واقع نشده، بلکه خودشان زمان‌اند. نه یکی در زمان قبل باشد یکی در زمان بعد، بلکه یکی خودش قبل است یکی خودش [بعد]. آنی که قبل [است] اسمش شنبه است، آنی که بعد [است] اسمش دوشنبه است. نه این دوشنبه اعاده آن شنبه باشد، قطعه دیگری است که بعد از او قرار گرفته. همان مطلبی است که اول [گفتیم]: دو تا زمان است که یکی جلوتر یکی عقب‌تر. نه یک زمان است که در زمان جلوتر و در زمان بعدتر واقع شده. نگویید یک زمانی که در دو قطعه زمان واقع شده. دو تا قطعه زمان [است]، یکی جلوتر یکی [عقب‌تر]. دو تا قطعه زمان است، یک قطعه جلوتر اسمش شنبه است، یک قطعه عقب‌تر اسمش دوشنبه است، و این دوشنبه [غیر از آن است]. این‌طوری حرف [بزنید]. نگویید که دوشنبه (دوشنبه) اعاده شنبه باشد. دو تا زمان می‌شود، فرقی بینشان نیست نه ماهیتاً نه وجوداً؛ فرقشان به این است که یکی در زمان قبل قرار گرفته یکی در زمان بعد. دقت کنید تعبیر من را: یکی در زمان قبل قرار گرفته یکی در زمان بعد. این مستلزم تسلسل [است]. اگر بگویید یکی شنبه است یکی دوشنبه است (یعنی یکی قبل است یکی بعد) اشکال ندارد. یکی قبل یکی بعد اشکال ندارد، ولی بگویید یکی در قبل است یکی در بعد است اشکال دارد. اگر بگویید یکی قبل است یکی بعد است، معنایش این است که آن که قبل است شنبه است، آنی که بعد است دوشنبه است، نه یک زمان تکراری. زمانی یکی قبل یکی بعد، این اشکالی ندارد. ولی اگر یک زمانی تکراری باشد تا بشود تکرار (و الا اگر فرق نکند که این همان است، تکرار او نیست، اعاده او نیست) اگر بخواهد [تکرار] پیدا کند باید یک فرقی داشته باشد. فرقش به ماهیت نیست، فرقش به وجود نیست، فرقش با خصوصیت وجود [نیست]. پس فرقش به این است که آن یکی در زمان قبلی [است]، یکی در زمان بعد. نه خودش قبل و بعد [است]. خودش که همان زمان است، دو تا نیست که بگویید قبل است و بعد. خودش یک زمان است، باید بگویید همین یک زمان یک بار تو قبل واقع شده، یک بار تو بعد واقع شده. آن وقتی که تو قبل واقع شده اسمش را گذاشتیم مبتدا و شنبه، آن وقتی که تو بعد واقع شده اسمش را گذاشتیم معاد (باز هم شنبه).

پس توجه می‌کنید اگر اعاده بشود (اگر زمان اعاده بشود) یک زمان می‌شود و یک زمان دیگر اعاده نیست. اگر بخواهد دو تا بشود باید یک عامل فرقی درست کنید که بگویید این با آن فرق دارد تا بشود دو تا. عامل فرق ماهیت نیست، وجود نیست، خصوصیاتی وجود نیست؛ از قبلیت و بعدیت خودش [است]. که خودش قبل باشد خودش بعد باشد، اگر این باشد که دو قطعه زمان است، اعاده نیست. پس باید بگویید قبلیت و بعدیت زمانش (خودش یکی است) دو تا زمان دارد: یک دفعه تو زمان قبل واقع شده، یک دفعه تو زمان بعد واقع شده. همین یک زمان که اسم [آن] مبتدا [است] وقتی که تو [قبل است]. این‌طوری باید حل کنید. اگر این‌طوری حل کردید لازم می‌آید که این شنبه توی زمان باشد، این زمان توی زمان باشد. اگر زمان تو زمان باشد تسلسل [لازم می‌آید]. پس اعاده زمان مستلزم تسلسل است و باطل [است].

[پرسش:] شنبه در دوشنبه... ماهیت تکرار می‌شود و الا عادی...

[پاسخ:] ماهیت تکرار نمی شود. شما توجه به تعبیر [کنید]. تعبیر کنید که اعاده می‌کنیم، اعاده می‌کنیم همان را تکرار [می‌کنیم]. اگر شما شنبه را به جای خودش گذاشتید گفتید گذشت گذشت، بعد یک قطعه دیگری از زمان [آمد]، تکرار آن قطعه نیست. این قطعه مستقل است، دنبال آن آمده. در صورتی شما می‌توانید تکرار کنید که همان را بردارید بیاورید. ماهیتش به آن قبلی فرق نمی‌کند. اگر خود همان ماهیت را آوردید مسلم است که ماهیت فرق نکرده، شخص هم فرق نکرده، وجود هم فرق نکرده. فقط فرقش این است که آن یکی (همین یکی) قبلاً بود، همین یکی (همینی که قبلاً بود) همین بعداً آمد. پس قبلیت و بعدیت پیدا کرد، یعنی تو قطعه قبل قرار گرفته بود حالا تو قطعه بعد [قرار گرفته]. و این شنبه واحد تو هر دو قطعه واقع می‌شود. این لازم [می‌آید] یا شنبه‌ای که خودش تو دو قطعه زمان واقع شده باشد، «فیلزم أن یکون لزمانه [زمان]». و اینکه تسلسل نشود باید گفت برای این قطعه زمان قبل و بعد وجود ندارد، بلکه خود این قطعه بعد از قطعه [قبل است]. یعنی این دیگر شنبه تکرار شده نیست، این زمان دیگری است غیر از آن [که] از بین رفته. زمان دیگری است که به دنبال آن شنبه آمده. آن شنبه بود از بین رفت، این قطعه دیگری است که جدید به وجود آمده است. این دوشنبه بعد از آن شنبه است خودش، نه اینکه تو زمان بعد قرار گرفته باشد. اگر بخواهیم اعاده را درست کنیم لازم می‌آید که شنبه تو زمان بعد قرار گرفته باشد، همان‌طور [که در] زمان قبل قرار گرفته بود. و خیال لازم نیست که برای زمان زمان باشد. اما اگر تکرار نکنید (شنبه گذشت، این یک قطعه جدید است) عیبی ندارد که [این] از زمان قبل باشد و قطعه بعد باشد، ندارد. همین‌طور هم هست، اصلاً زمان این‌چنین است. ولی عیب دارد که بگویید قطعه‌ای از زمان در قبل است و در بعد است (در قبل و در بعد). اما خودش قبل خودش بعد اشکال ندارد. زمان قطعه قبل قطعش [است]. زمان در قبل است یا زمان در [بعد] (یعنی زمان در [زمان]) که تسلسل [است]. پس اعاده زمان مستلزم تسلسل است، تسلسل باطل است، پس اعاده زمان باطل است.

تطبیق با متن

صفحه ۷۵، سطر اول.

«قال و یلزم التسلسل فی الزمان»

(اگر [زمان] اعاده داده شود تسلسل در زمان لازم می‌آید، و چون تسلسل در زمان باطل است اعاده زمان [باطل است]).

«أقول هذا دلیل علی امتناع إعادة الزمان»

(و تقریر و تبیین دلیل این است که اگر زمان اعاده شود)

«و تقريره أنه لو أعيد الزمان لكان وجوده ثانيا مغايرا لوجوده أولا »

(وجود این قطعه در بار دوم باید مغایر باشد با وجودش در بار اول، و [الا] تکرار صدق نمی‌کند. آن دومی باید با اولی فرق کند، و الا نمی‌شود گفت این دومی تکرار اولی است، نمی‌شود گفت دومی اعاده اولی است، بلکه باید گفت همان اول [است]. در حالی که ما داریم می‌گوییم اعاده اولی است. اگر اعاده اولی است پس باید با اولی فرق کند.

فرقش چیست؟ در ماهیت فرق ندارد، در وجود فرق ندارد، در نحوه وجود فرق ندارد. پس باید در قبلیت و بعدیت [فرق کند]. نه خودش قبل و بعد باشد، زمانش باید قبل و بعد [باشد]. باید بگوییم زمان قبل در زمان قبل و در زمان بعد قرار گرفته. همین یک چیز یک بار تو زمان قبل قرار گرفته، یک بار تو زمان بعد، به خاطر اینکه ظرفش متفاوت شده. [اگر] ظرفش متفاوت نمی‌شد همان یکی بود که بود.

اگر زمانی اعاده شود باید وجود دومش مغایر با وجود اولش باشد تا صدق کند [تکرار]. ولی می‌دانیم مغایرت به ماهیت نیست، مغایرت به وجود نیست، مغایرت به صفات وجود و خصوصیات وجود نیست، بلکه مغایرت [به زمان است]. نه خودش قبل از خودش بعد، این گفتم اشکال ندارد. خودش در قبل است و خودش در بعد است. که این الان مشکل درست می‌کند که زمانی در قبل (یعنی در زمان) باشد یا زمانی در زمان دیگر).

«فيكون للزمان زمان آخر يوجد فيه تارة و يعدم أخرى»

(لازم می‌آید که برای زمان زمان دیگر باشد که یوجد این زمان که مثلاً شنبه است - یعنی در آن زمان قبل یک بار - و معدوم می‌شود از زمان قبل و موجود می‌شود در زمان بعد بار دیگر. برای زمان که مثلاً شنبه [است] لازم می‌آید که زمان دیگری باشد، زمان دیگری که زمان قبل است. «یوجد» این شنبه در آن زمان قبل تارةً، «و یعدم» همین شنبه در آن زمان قبل اخری، «و یوجد» در زمان [بعد]. بار دیگر این شنبه در این زمان قبل معدوم می‌شود ولی در زمان بعد که دوشنبه است موجود [می‌شود]. لازم می‌آید که این شنبه زمان داشته [باشد]، زمان قبل و بعد داشته باشد. در زمان قبل موجود بشود، معدوم شود، بعد از معدوم شدن در زمان بعد موجود شود، دوباره در زمان بعد هم معدوم شود، در زمان بعدتر موجود شود. و اگر بخواهیم مدام تکرارش کنیم همین [طور می‌شود]).

«و ذلك يستلزم التسلسل»

(یعنی لازم می‌آید که برای زمان زمانی باشد و برای آن زمان زمانی باشد، و این توقف نمی‌کند، پیش می‌رود تا بی‌نهایت) «و هو محال» (امر لازم [الامتناع]).

(قال: و الحكم بامتناع العود لأمر لازم للماهية.)

ما چهار تا دلیل آوردیم در استحاله اعاده معدوم. در پی این چهار دلیل، استحاله اعاده زمان را هم مستدل کردیم. حالا در این عبارتی که الان (عربی که خواندم) داریم اشاره می‌کنیم به دلیل خصم، یعنی دلیل کسانی که اعاده معدوم را اجازه [دادند]. دلیل آن‌ها اشاره [می‌شود]. دلیلش را توجه کنید، باید دلیلشان را بگوییم و رد کنیم.

دلیل قائلین به جواز اعاده معدوم

دلیل آن‌ها این است:

زید در روز شنبه موجود بود، در روز یکشنبه معدوم شد، در روز دوشنبه اعاده‌اش کنیم. (زمان کار نداریم، آن زمان بحث قبلی‌مان بود). زید را در آن اول (در زمان اول که زمان شنبه بود) موجود دیدیم، در زمان دوم که یکشنبه بود معدوم شد، در زمان سوم که دوشنبه بود اعاده‌اش کردیم.

شما (شخصی که طرفدار جواز اعاده است) به ما می‌گوید: می‌گوید شما می‌گویید اعاده معدوم جایز نیست، یعنی وجود زید در روز دوشنبه جایز نیست. وجود زید در روز دوشنبه جایز نیست. زید در روز شنبه زنده بود، روز یکشنبه مرد، دیگر دوشنبه نمی‌توانید وجودش بدهید، نمی‌توانید را در روز دوشنبه به وجود بیاورید. آن قائل به جواز به ما می‌گوید: می‌گوید شما [می‌گویید] ماهیت زید قبول نمی‌کند وجود را، یا لازم ماهیتش اجازه نمی‌دهد وجودش بدهید، [یا] مانعی برخورد کرده و اجازه نمی‌دهد وجودش بدهید. چه اتفاقی افتاده؟ چرا نمی‌شود دوشنبه این را موجودش کرد؟ شنبه موجود شد، اما دوشنبه موجود نمی‌شود. شما می‌گویید دوشنبه موجود نمی‌شود. چرا موجود نمی‌شود؟ ماهیتش قبول نمی‌کند؟ لازم ماهیتش اجازه نمی‌دهد؟ [مانع] خارجی داشته؟

اگر بگویید ماهیتش اجازه نمی‌دهد، روز شنبه هم نباید موجود [می‌شد]. اگر ماهیت مانع وجود باشد، ماهیت عوض نشده؛ الان مانع وجود بود در حالی که قبلاً وجود گرفت.

پس معلوم می‌شود ماهیت مزاحم وجود نبوده، زیرا که ماهیت وجود گرفته بوده، از وجود طرد نمی‌[کند]. لازم ماهیت باعث شده بوده، باعث هست که نتواند وجود دوشنبه را بگیرد. می‌گوییم این لازم باید همواره همراه ماهیت بوده. در روز شنبه همراه شده، چون لازم منفک نمی‌شود [جدا شود]، لازم قابل انفکاک نیست. پس این در روز شنبه هم همراه بوده است. اگر این لازم الان نمی‌گذارد این زید موجود بشود، روز شنبه هم نباید می‌گذاشت موجود بشود. همان‌طور که اگر ماهیت [مانع] وجود بود نباید وجود ابتدایی برای زید پیدا می‌شد، همچنین اگر لازم ماهیت [مانع] به وجود و مزاحم وجود باشد، باز نباید وجود ابتدایی برای [زید حاصل می‌شد]. در حالی که وجود ابتدایی وضعیت حاصل شده. از اینجا می‌فهمیم نه ماهیت مزاحم وجود و طارد وجود [است]، نه لازم ماهیت.

بنابراین اگر [مانعی] الان و مانعی الان باشد، یک مانع خارجی [است]. مانع خارجی الان نمی‌گذارد وجود بگیرد. خارجی هم بالاخره برطرف خواهد [شد]. مانعی نیست که مربوط به ذات باشد، مانعی نیست که مربوط به لازم ذات باشد؛ مانع عارض [است]. مانع عارض وقتی عاملش از بین رفت (وقتی از بین رفت) اعاده جایز می‌شود. حالا امروز دوشنبه مانع وجود دارد نمی‌گذارد، امروز سه‌شنبه [نمی‌گذارد]، روز سه‌شنبه نشد چهارشنبه، پنجشنبه، یک وقت دیگر بالاخره این مانع از بین خواهد رفت. وقتی مانع از بین رفت [اعاده می‌شود].

توجه کردید دلیل [را]؟

نمی‌توانید بگویید مانع وجود اعاده‌ای ماهیت است، و الا وجود ابتدایی هم مانع داشت، چون ماهیت وجود ابتدایی هم بود. نمی‌توانید بگویید مانع وجود اعاده‌ای لازم ماهیت است، چون این لازم در وجود ابتدایی هم بود؛ اگر می‌خواست مانع باشد آن هم نمی‌گذاشت. در حالی که وجود ابتدایی حاصل شده. پس معلوم می‌شود نه ماهیتی که در حین وجود ابتدایی [بود] مانع وجود است، و نه لازم ماهیت. نه ماهیت مانع وجود است نه لازم ماهیت. مانع وجود اعاده‌ای حتماً یک عارضی است. اگر مانع هست حتماً یک عارض [است]. خب این عارض بعداً برطرف می‌شود، مانع برطرف می‌شود. وقتی مانع برطرف شد وجود اعاده‌ای جایز [است].

استدلال خصم: پس اعاده معدوم جایز است. هر وقت موقتاً مانعی بود اعاده نمی‌دهیم، بعد از اینکه مانع برطرف شد اعاده [می‌کنیم]. ذاتاً جایز است. هر وقت مبتلا به مانع شد (چیزی که مبتلا به مانع باشد این‌طور است) تا وقتی مبتلا به مانع [است] انجام نمی‌گیرد، وقتی برطرف شد انجام [می‌گیرد]. شما می‌گویید اعاده دارای مانع است، مانعش هم مانع جایز الزوال [است]، نه مانع واجب. اگر مانع واجب بود که عرض کردیم وجود مبتدا را هم اجازه نمی‌داد. مانع [زائل] انجام می‌شود، پس اعاده جایز است. آن وقتی که مبتلا به مانع [است] این امر جایز واقع نمی‌شود، ولی آن وقتی که [مانع رفت واقع می‌شود].

این حرف مستدل است که به این ترتیب می‌گوید مانع اعاده یکی از سه چیز است: یا ماهیت، یا لازم ماهیت، [یا عارض]. ماهیت و لازم ماهیت نمی‌توانند مانع باشند، و الا مانع وجود ابتدایی هم می‌شدند. پس لاجرم باید مانع امر عارض باشد. اگر مانع امر عارض است، مانع برطرف می‌شود. وقتی برطرف شد اعاده واقع می‌شود. اگر واقع می‌شود معلوم می‌شود جایز بوده که واقع [شده] است.

پاسخ خواجه و علامه به دلیل خصم

خواجه جواب می‌دهد. جواب را من هنوز توضیح ندادم، لذا عبارت متن را نمی‌توانم بخوانم. خواجه فقط جواب را می‌آورد، اشکال استدلال آن‌ها را نمی‌گوید. مرحوم علامه استدلال هم من استدلال از خارج توضیح دادم، حرف علامه را می‌خوانم، بعداً که جوابی گفتم برمی‌گردم متن خواجه را هم ان‌شاءالله می‌خوانم.

«أقول: هذا جواب عن استدلال من ذهب إلى إمكان إعادة المعدوم»

(جواب از استدلال کسی است که اجازه داده که معدوم اعاده شود).

«و تقریر الدلیل»

(دلیلش این است که)

«أن الشیء بعد العدم»

(یعنی زیدی که معدوم شد)

«إن استحال وجوده»

(اگر موجود دومش محال باشد، یا اگر محال باشد)

«لماهیته» (یعنی به خاطر ماهیتش محال باشد این وجود)

«أو لشیء من لوازمها»

(اگر استحاله به خاطر این‌ها باشد)

«وجب امتناع مثله»

(واجب است که مثل این وجود ممتنع باشد)

«الذی هو الوجود المبتدأ»

(آن وجود ابتدایی هم که مثل این وجود اعاده‌ای است محال باشد، ممتنع باشد). «و التالی باطل» (در حالی که او محال نیست، واقع شده بود، بالاخره در روز شنبه موجود بود).

«و إن كان لأمر غير لازم»

(ولی اگر این استحاله وجود نه به خاطر ماهیت زید یا به خاطر لوازم ماهیت زید باشد، بلکه امر غیر لازم [باشد]، به خاطر یک مانع غیر لازم نیست، به خاطر یک مانع عارضی [است]).

«و إن كان لأمر غير لازم بل لعارض»

(اگر این است، اگر به خاطر مانع لازم نبود بلکه به خاطر مانع عارض بود)

«فعند زوال ذلك العارض يزول الامتناع»

(امتناع اعاده زائل می‌شود و اعاده جایز می‌شود. نه جایز می‌شود، جایز بود حالا واقع می‌شود. جایز واقع شود. حالا که مانع برطرف شد این امری که جایز است [واقع می‌شود]).

جواب ما این است:

ماهیت اقتضای امتناع [می‌کند]. ماهیت زید اقتضای امتناع می‌کند. دقت کنید ماهیت زید قبلاً فقط ماهیت زید بود، هیچی اضافه نداشت؛ ماهیت زید بود روز شنبه. الان ماهیت زیدی است که عدم وجود را دارد، قید دارد. قبلاً ماهیت زید بود، یک عدم مستمری داشت، اینجا ما این ماهیت ما موجودش کردیم. الان ماهیت زید است که عدم بعد الوجود را دارد. عدم بعد الوجود را دارد یعنی الان معدوم است در حالی که قبلاً موجود بوده. الان عدم بعد الوجود [دارد]. این‌چنین ماهیتی را ما می‌گوییم ماهیت زید. ماهیت زیدی را که مقید شده یا موصوف شده به وجود به عدم بعد [الوجود]. پس باز هم ماهیت ممتنع [است]، اما نه ماهیت خالی که قبلاً هم بود؛ ماهیت مقیده به این قید. وقتی از ابتدا ماهیت این قید را نداشت، در اعاده باید این قید را در وجود نیست. بالاخره عدم بعد از وجود دارد. از دوشنبه بگذرید به این سه‌شنبه، چهارشنبه، پنجشنبه، سال‌های بعد، ماه‌های بعد، باز قید عدم وجود [هست] و همین قید باعث شد که امتناع وجود پیدا کند. یکی دیگر از بین نمی‌رود، این قیدی بود که قبلاً نبود، اجازه وجود حاصل [شد].

پس توجه کنید ما معتقد می‌شویم در جواب می‌گوییم معتقد می‌شویم که امتناع به خاطر امری است که لازم ماهیت است، ولی لازمی که جدیداً وجود گرفته، لازمی که قبلاً نبوده، لازمی که منفک نمی‌شود. لازم عبارت است از این صفت: صفت عدم [بعد الوجود]. الان ماهیت متصف است به اینکه عدم بعد الوجود دارد. قبلا این وصف را نداشت. دیگر این ماهیت را رها نمی‌کند، هیچ‌وقت ماهیت خالی از این وصف نمی‌شود. بنابراین این وصف مزاحم [است] و همیشه هم این مزاحم همراه است، پس همیشه وجود (وجود اعاده‌ای) ممنوع [است]. وجود مبتدا منعی نداشت چون به ماهیت خالی برخورد می‌کرد، ولی وجود معاد منع دارد چون به ماهیت خالی برخورد نمی‌کند، به ماهیت [موصوف به عدم] برخورد می‌کند و ماهیت معدوم وجود قبول نمی‌کند. ماهیت خالی وجود قبول می‌کرد، اما ماهیت معدوم وجود قبول نمی‌کند. پس روشن شد که منع وجود به خاطر لازم ماهیت است، ولی لازمی که در حین ابتدا نبود، فلذا اجازه داد وجود بیاید؛ الان هست اجازه [نمی‌دهد].

متن مصنف توجه کنید.

سوال:....

پاسخ: ما الان داریم بیان می‌کنیم که اعاده معدوم جایز نیست. بگذارید من استدلال آقایان را بخوانم تمام کنم. استدلال شما یک استدلال دیگر است، آن را بعداً مطرحش کنیم تا جواب [بدهیم]. الان استدلالی که این آقایان خواندند جوابش را هم ما گفتیم بزنیم تطبیق بکند، بعد فرمایش [شما]. یک مطلب دیگر است غیر از این است، ربطی به اینجا ندارد، آن را جدا مطرح کن تا جواب بدهم.

خواجه می‌فرماید:

«قال: و الحكم بامتناع العود لأمر لازم للماهية.»

(این که حکم می کنیم به اینکه ممتنع است وجود اعاده‌ای به زید دادن)

«لأمر لازم للماهیة»

(به خاطر امری است که لازم است للماهیة، یعنی به خاطر این وصف جدیدی است که آمده که عدم بعد الوجود است. لازم ماهیت است و ماهیت رها نمی‌کند).

مرحوم علامه می‌فرماید:

«و تقریر الجواب أن الشیء» (یعنی ماهیت) «بعد العدم» (یعنی بعد از اینکه معدوم شد، یعنی عدم وجود پیدا کرد) «ممتنع الوجود المقيد ببعدية العدم و ذلك الامتناع لازم للماهية الموصوفة بالعدم بعد الوجود.» (ممکن الوجود این ممکن الوجود می‌شود المقید به بعدیة العدم. کدام وجود؟ وجودی که می‌خواهد بعد از عدم حاصل شود، نه وجود ابتدایی. وجود ابتدایی اشکال نداشت. وجودی که بعد از عدم می‌خواهد بیاید اشکال دارد. و هر وجودی که بعداً بخواهد [بیاید] - دوشنبه نشد سه‌شنبه بخواهد بیاید، باز هم وجود چهارشنبه می‌خواهد بیاید، وجود تا ابد - پس این عدمی که آمد یک قید لازم بود، قیدی است که دیگر ماهیت رها نمی‌کند. بالاخره الان این ماهیت بعد از عدم و وجودی که می‌خواهد بگیرد وجود [بعد از عدم است]. این وجود ممنوع نیست، وجود یا ماهیت مانع نیست، ماهیتی که معدوم شده [مانع است]. هر دو جور درست است).

«أن الشیء بعد العدم ممتنع الوجود» (وجود نمی‌گیرد. کدام وجود نمی‌گیرد؟ وجود مقید هم، وجودی که مقید باشد به اینکه بعد از عدم بیاید. ماهیت این وجود، این وجود ممکن است). «و ذلک لازم لماهیته» (لازمه این امتناع وجود لازم ماهیت [است]. کدام ماهیت؟ نه ماهیت خالی که در ابتدا هم بود، بلکه ماهیتی که موصوف است [به عدم بعد] الوجود. این ماهیت نمی‌تواند وجود بگیرد. و بعد از اینکه زید مرد، این ماهیتش متصف به این صفت هست، همیشه متصف به این صفت است، پس همیشه از گرفتن وجود دوم ممنوع است. اینکه ما اجازه نمی‌دهیم معدومی وجود بگیرد، اینکه اجازه نمی‌دهیم معدومی وجود بگیرد به خاطر همین است. لازم این ماهیت اجازه نمی‌دهد وجود بعدی را).

خب پس توجه کردید که این استدلالی که مستدلین مخالف ما ارائه داده بودند استدلال ناتمامی [است]، استدلال باطل است. همان‌طور که گفتیم اعاده معدوم جایز نیست.

پاسخ به شبهه زنده کردن مردگان توسط حضرت عیسی (ع)

خب حالا که این مطلب تمام شد، حالا جای سؤال شماست که اگر اعاده معدوم جایز نیست، چطور حضرت عیسی مرده را زنده می‌کرد؟ این زنده شدن مرده اعاده معدوم بود. خوب بالاتر از این شما می‌توانید بکنید: اگر اعاده معدوم جایز نیست، چطور خدا در قیامت همه را زنده می‌کند؟ شخصی را که عیسی زنده کرده به عنوان اشکال طرح می‌کنید، همه را خدا در قیامت زنده می‌کند. یک نفر زنده بشود یک اشکال، این همه آدم زنده بشود این همه اشکال است. جواب مشترک می‌خواهد دیگر. این‌ها همه اعاده معدوم [هستند].

اولین جلسه‌ای که وارد معدوم شدیم کامل توضیح [دادیم]. اگر نفس مراد است، نفس معدوم [نمی‌شود]. اگر بدن مراد است، بدنی که یافت می‌شود یا از سنخ هم بدن است یا سنخ بدن نیست. اگر سنخ این بدن نباشد یک بدن دیگر باشد، باز هم معدوم نشده. اگر از سنخ این بدن باشیم (مثل این بدن باشد)، اگر خود این بدن باشد (خود این بدن و خود این بدن هست یا نیست؟) گفتیم آقایان می‌گویند نه، اصل جزء اصلی این بدن محفوظ می‌ماند، اجزای فرعی که زوایدند دورش جمع [می‌شوند]. در این زواید جدیدند، همان قبلی نیستند. آنی که باقی می‌ماند آنی است که از بین نرفته (که بعضی می‌گویند یک دانه سلول است، بعضی می‌گویند انتهای ستون [فقرات]). آنی که باقی می‌ماند که جزء اصلی بدن است چیه؟ اختلاف است.

هرچه هست بالاخره باقی مانده. این زواید و فروعات هم که جدید آمدند جدیدند، همان قدیمی نیست. این را متکلمین می‌گویند. متکلمین می‌گویند. صدرا می‌گوید که بدن (بدن) این بدن دنیایی نمی‌آید، این ماده دنیایی نمی‌آید، ماده‌ای [دیگر می‌آید]. اگر ماده دیگری می‌آید ماده حادث شده است، اعاده این نیست. صدرا هم می‌گوید که این بدن نمی‌آید، این ماده نمی‌آید، این تکرار نمی‌شود؛ یک ماده مناسب عالم آخرت [می‌آید]. این در جای خودش گفته شده، بعد هم فقط اشاره کردم در جلسه اولی که وارد بحث [شدیم]. اعاده معدوم صورت نمی‌گیرد در حشر، اعاده معدوم [نیست]. آنی که می‌آید معدوم نشده، آنی که معدوم شده نمی‌آید.

در قضیه حضرت عیسی می‌فرماید که شخصی تازه مرده همین الان زنده‌اش می‌کند. حضرت ادریس (حضرت الیاس) یک قحطی ۷ ساله شد. حضرت همین پیغمبر (ادریس بود الیاس بود یادم نیست) نفرین می‌کند آقا ما می‌رود. نفرین عذاب نمی‌کند، یک نفرین معمولی می‌کند و از بین این‌ها می‌رود بیرون. قحطی پیش می‌آید، این‌ها دیگر ناچار می‌شوند همدیگر را بخورند. بعد می‌گویند که الیاس را پیدا کنید از او رضایت بگیرید، هرچه می‌گردند پیدایش نمی‌کنند که یک‌جوری راضیش کنند تا دوباره خشکسالی برطرف بشود. الیاس متوجه مسئله می‌شود (داستانش طویل است من دارم اشاره می‌کنم، در این اشاره هم خیلی جاهایش را قطع می‌کنم). به جای اینکه خوب تبیین بشود بد تبیین[می‌شود]. وارد خانه‌ای می‌شود که یک زن [و] فرزندش زندگی می‌کردند. دو تا قطعه نان مثل اینکه (یا گردی نان بوده که نصفش مال مادر بوده نصفش مال فرزند بوده، این دیگر آذوقه روزشان بوده) به الیاس درخواست می‌کند، نان استفاده می‌کند. بچه می‌بیند سهمش خورده شد، از شدت غصه می‌میرد. زن خب نمی‌خواسته توهین کند به مهمان، مهمان دیگر [است]. بنده خدا بچه من را کشتی، نانش را خوردی و او را کشتی. حضرت الیاس می‌گوید که مشکلی ندارد، زنده‌شان کنم. زنده‌اش می‌کند. تا زنده می‌کند زنه از خانه با سرعت وارد میدان شهر می‌شود و فریاد می‌زند الیاس تو خانه ماست بیایید.

منظورم اینجاست که بچه مرد، بلافاصله زنده شد. اینجا را شما بگویید این چی شد؟ این اعتراض اعتراضی است که با قیامت فرق می‌کند. در قیامت خب این بدن پوسیده رفته، یک بدنی نظیرش می‌آورند. الان این که هنوز نپوسیده، یعنی بدنش تازه خونش هم [سرد] نشده بوده، هنوز بدن سرد نشده بود که دوباره زنده [شد]. این چیه؟ این در واقع هیچی اعاده نشده جز تعلق. نفسی که متعلق به بدن بود تعلقش رفت، تعلق جدید پیدا کرد. طلاق جدید، تعلق قطع شد، تعلق جدیدی احداث شد، نه همان تعلق.

مسئله ۴۱: تقسیم موجود به واجب و ممکن

«المسألة الحادية و الأربعون في قسمة الموجود إلى الواجب و الممكن‌».

از عنوان مسئله پیداست که می‌خواهیم موجود را تقسیم کنیم به واجب [و] ممکن. ما نسبت بین وجود و شیء را سه تا گرفتیم، یکی از سه تا قرار دادیم: امکان، وجوب، امتناع. اما موجود را که موجود شده دیگر نمی‌توانیم ممتنع قرار بدهیم. این را فقط باید به یکی از دو قسم تقسیم کنیم: یا بگوییم واجب است یا بگوییم ممکن. پس موجود تقسیم می‌شود به واجب [و ممکن]، نه به واجب و ممکن و ممتنع. ممتنع از اقسام موجود نیست.

تقسیم موجود به واجب و ممکن یک تقسیم بدیهی است، هیچ احتیاجی به استدلال ندارد. زیرا که موجود یا مستغنی است (می‌شود واجب) یا محتاجش (محتاج است). این تقسیم تقسیم بدیهی است، احتیاج به استدلال ندارد.

بعد که این تقسیم را ذکر می‌کنند، اشاره می‌کنند به این مطلب (اشاره می‌کنند به این مطلب) که این تقسیم به چه مقسمی وارد می‌شود؟ مقسم این تقسیم چیست؟ موجود به شرط الاطلاق؟ یا موجود به شرط وجوب؟ یا موجود به شرط امکان؟ موجود به شرط وجوب نمی‌تواند باشد، و الا تقسیم [به] ممکن نمی‌شود. اگر موجود [واجب] را تقسیم کنید تقسیم به ممکن نمی‌شود. وجود به شرط الامکان هم نمی‌توانید تقسیم کنید، آن تقسیم به وجوب نمی‌شود. مهم این تیکه است: آیا موجود به شرط الاطلاق تقسیم می‌کنیم؟ یعنی موجودی که مطلق باشد، هم بتواند شامل واجب بشود هم شامل ممکن بشود؟ یا نه موجود [لا بشرط] را تقسیم می‌کنیم؟ می‌گویند موجود به شرط اطلاق نمی‌شود تقسیم کنید به واجب و [ممکن]، چون مقسم باید در اقسام حضور داشته باشد. در هر تقسیم این‌چنین [است]، مقسم باید در اقسام باشد. شما انسان را تقسیم می‌کنید [به] سفید و سیاه؛ در سفید هم انسان است، در سیاه هم انسان است، منتها آن یکی همراه با این رنگ است. پس مقسم باید در اقسام موجود باشد.

حالا می‌توانید موجود مطلق را (موجود به قید اطلاق را) هم در قسمی که واجب است حفظ کنید، هم در قسمی که ممکن است حفظ کنید؟ آنی که آمده تو واجب موجود واجب است، نه موجود مطلق. موجود مطلق یعنی اعم از واجب و ممکن. آن باید موجود واجب [باشد]، دیگر اعم از ممکن [و] واجب نیست، فقط واجب است. و آن موجود ممکن مطلق (یعنی اعم از واجب [و] ممکن) نیست، فقط ممکن است. پس موجود مطلق را نمی‌توانید در این اقسام بیاورید، در حالی که مقسم باید تو اقسام بیاید. از اینجا می‌فهمیم که موجود مطلق مقسم نیست.

موجود لا بشرط که می‌تواند با وجوب همراه باشد، هم می‌تواند با امکان همراه باشد. آن مقسم [است] که وقتی با وجوب همراه شدید می‌شود واجب، وقتی با امکان همراه شدید [می‌شود ممکن]. آن مقسم شما نه موجود مطلق [است که] با واجب سازگار باشد هم با ممکن. این را دیگر نمی‌شود نه واجب تنها قرارش بدهید نه ممکن تنها. این چه موجود مطلق [است]؟ لا بشرط بگیرید، یعنی خالی از وجوب و امکان. ولی این را بگیرید که قابل وجوب هست، قابل امکان هم هست. قابلیت ابایی ندارد، ولی قید نیاورید؛ قید نیاورید که واجب است، قید نیاورید که ممکن است، قید نیاورید که اعم از واجب [و] ممکن [است]. بگویید لایق [است] که واجب باشد، لایق [است] که ممکن باشد، ولی فعلاً هیچ‌کدام نیست. وجود لا بشرط است. پس موجود لا بشرط مقسم است، نه موجود مطلق و نه موجود مقید به وجوب و نه موجود مقید به امکان.

«قال: و قسمة الموجود إلى الواجب و الممكن ضرورية وردت على الوجود من حيث هو قابل للتقييد و عدمه.»

(مطلب [اول]: تقسیم موجود به این دو قسم ضروری است، یعنی بدیهی است احتیاج به استدلال ندارد).

مطلب دوم: «و المقسم» (آن قسمت واردتان قسمت) «هو الوجود» (بر وجود) «لا بشرط» (نه وجود مقید به اطلاق، نه وجود مقید به وجوب، نه مقید به... نه وجود مقید به امکان، بلکه وجود از این جهت که تغییر به وجوب [ندارد]، عدم تغییر به وجوب هست، قابل تغییر [به] امکان و عدم تغییر به امکان است. آنی که قابل هست و قابل قابل است که قید را بگیرد، آن مقسم ما [است] که اگر بهش قید را دادید قید را می‌گیرد، ندادید [نمی‌گیرد]). «لا بشرط الإطلاق» (نه به شرط الاطلاق. وسیع به شرط الاطلاق وسیع است، ولی به شرط اطلاق در اقسام حضور [ندارد]. در اقسام حضور پیدا می‌کند و شرط تقسیم این است که مقسم در اقسام حضور پیدا کند).

«أقول العقل یحکم حکماً ضروریاً»

(عقل حکم می‌کند حکم ضروری و بدیهی)

«بأن الموجود إما أن يكون مستغنيا عن غيره أو يكون محتاجا »

(به اینکه موجود یا مستغنی از غیرش هست که می‌شود واجب)

«أو یکون محتاجاً»

(یا یکون محتاجاً که می‌شود ممکن).

«فالأول الواجب و الثانی الممکن».

این تقسیمی است که عقلش حکم می‌کند.

«و هذه قسمة ضروریة» (قسمتی است بدیهی. بدیهی یعنی چی؟ یعنی لا یفتقر)

«لا يفتقر فيها إلى برهان »

(در این تقسیم قسمت در این قسمت احتیاج به برهان نیست. قسمتی است ضروری، یعنی قسمتی است که در آن قسمت احتیاج به برهان نیست).

مطلب دوم مقسم چیست؟ یا به تعبیر دیگر قسمت بر چی وارد شده؟ در وجود مطلق یا بر وجود [لا بشرط]؟

«و ليست القسمة واردة على مطلق الوجود من حيث هو وجود مطلق»

(و لیست قسمت وارد بر مطلق وجود از این جهت که مطلق است، اطلاق [دارد]. قسمت در این وارد نشده).

«لأن الشیء من حیث هو» (زیرا شیء از این جهت که این شیء است)

«يستحيل أن ينقسم إلى متباينين»

(محال است که به دو امر متباین تقسیم شود. شیء را باید جوری قرار بدهیم که با هر دو متباین بسازد تا بتواند به آن متباین تقسیم بشود. نسبت به آن متباین‌ها لا بشرطش کنید. نه مقیدش کنید به هر دو متباین، [نه] مقیدش کنید به یک متباین دیگر، بلکه باید از هر دو متباین خالی‌اش کنید ولی بگویید قابل عروض متباین است).

«فإن الشیء من حیث هو»

(از این جهت که این شیء است)

«مقیداً بهذا القید»

(مقیداً به این شکل)

«يستحيل أن ينقسم إلى متباينين هما غير ذلك الشي‌ء »

(به دو متباینی که این دو متباین غیر ذلک [هستند]، مطلق [نیستند]. این دو تا قسم هر کدام مقیدند. خب این مقید با آن مطلق نمی‌سازد، مقید با مطلق به ما انه مطلق نمی‌سازد. یعنی با مطلقی که مقید به اطلاق نباشد چرا می‌سازد، و مطلقی که مقید به اطلاق [باشد نمی‌سازد]).

«و إذا اعتبرت قسمته»

(یعنی اگر اعتبار می‌شود قسمت این)

«فلا يؤخذ مع هذه الحيثية» (فلا یؤخذ یعنی فلهذا یؤخذ از این شیء مع هذه الحیثیة. این شیء را با این حیثیت اطلاق نباید اخذ کنیم، حیثیتی که اگر آن حیثیت را داشته باشد با این اقسام نمی‌سازد که می‌خواهی تقسیمش کنی که مقسم توست).

«بل يؤخذ الشي‌ء بلا تقيد بشرط مع تجويز التقييد» [2]

(یوخذ بلا تقید به شرطی، بدون اینکه به شرطی مقید بشود. اما متن تجویز یعنی اجازه بشود قید ندارد، [خالی] از قید است ولی قابل قید است. این شیء در این حالت می‌تواند تقسیم بشود. تقسیم بشود یعنی چی؟ یعنی یک بار این قید [را] ضمیمه می‌کنی قسمی درست می‌شود، بار دیگر قید دیگر ضمیمه می‌کنی قسم دیگر درست بشود. یک بار به این انسان قید سفید بودن ضمیمه می‌کنی انسان سفید درست بشود، یک بار دوباره به همین انسان شرط [سیاه بودن ضمیمه می‌کنی]).

«و يقسم » (و یقسم بعد تقسیمش)

« فتنضاف إلى مفهومه مفهومات أخر »

(که مقسم شماست اضافه می‌شود مفهومات دیگر که آن خصوصیات‌اند که هر کدامشان ضمیمه شدن به آن لا بشرط قسمی را می‌سازند).

« يصير مفهومه مع كل واحد من تلك المفهومات قسما. »

(مفهوم آن شیئی که مقسم است با هر یک از این مفهومات که خصوصیات‌اند، آن مفهوم جامع با هر یک از این خصوصیات که کنار هم قرار بگیرند)

«یصیر قسماً» (. یعنی هر کدام از این خصوصیات را به آن جامع [لا بشرط] اضافه کنی قسمی درست می‌شود).

«فینضم ذلک الشیء» (ضمیمه کن آن شیء را با این مفاهیم خاصه، با انضمام آن شیء به هر یک از این مفاهیم قسمی درست [می‌شود]).

پس تقسیم در همه جا این‌طور است که وارد می‌شود در مقسم به شرطی که مقسم نسبت به اقسام لا بشرط باشد، ولی قابل پذیرش اقسام باشد (هیچ‌کدام از اقسام [نباشد] ولی قابلیت و اقسام داشته باشد). نگویید مقسم مقسم مطلق [است] یا مقسمی است که باید خصوصیت فلان شیء بودن داشته باشد؛ چون اگر خصوصیت فلان شیء را داشته باشد و مقید [به] شرطی باشد، دیگر نمی‌تواند اقسام را که شرط‌های مغایر دارند قبول کند و در نتیجه تقسیم به اقسام نمی‌شود. پس باید مقسم را شما اولاً خالیش کنید از همه قیود (یا لا بشرطش کنید) و بعد که لا به شرطش کردید که قابلیت پذیرش شرایط را دارد، و شرایط را یکی‌یکی بهش اضافه کنید و با اضافه کردن [اقسام درست می‌شود].

این هم مسئله چهل و یکم بود که دو تا بحث در آن مطرح شد: یکی تقسیم موجود به واجب و ممکن (گفتیم تقسیمی ضروری [است])، دوم اینکه کی را داریم تقسیم می‌کنیم؟ کدام موجود را تقسیم می‌کنیم؟ موجود عام را یا موجود [مطلق]؟

(نظر اعلام توضیح داده شد شرط تقسیم هم در همه جا ضمناً بیان [شد]).

 


logo