89/11/09
بسم الله الرحمن الرحیم
مقصد اول/فصل اول/مساله چهلم/ادامه ادله امتناع اعاده معدوم (دلیل سوم و چهارم)
موضوع: مقصد اول/فصل اول/مساله چهلم/ادامه ادله امتناع اعاده معدوم (دلیل سوم و چهارم)
این متن توسط هوش مصنوعی پیادهسازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.
موضوع: ادامه ادله امتناع اعاده معدوم (دلیل سوم و چهارم)
مقدمه: مرور بحث گذشته
صفحه ۷۴، سطر دهم. « قال: و لم يبق فرق بينه و بين المبتدأ»[1] .
بحث در این داشتیم که اعاده معدوم جایز است یا نه.
گفتیم گروهی معتقدند به جواز، گروهی معتقدند به امتناع. ما طرفدار قول دومیم، قائلیم به امتناع (معتقدیم که اعاده معدوم جایز نیست).
در این مدعا چهار دلیل اقامه میکنیم. دو دلیل را جلسه گذشته خواندیم، تمام شد. وارد دلیل سوم میشویم.
دلیل سوم: عدم تفاوت میان معاد و مبتدأ
دلیل سوم این است که اگر معدوم اعاده شود، بین معاد و مبتدأ فرقی باقی نمیماند؛ و در نتیجه لازم میآید که یکی از این دو (معاد بودن) اولی به مبتدأ بودن نباشد (چون فرقی بین معاد و مبتدأ نیست، هر یک از این دو میتواند معاد باشد و هر یک میتواند مبتدأ باشد، چون فرقی نیست).
پس اگر اعاده جایز باشد، باید فرقی بین معاد و مبتدأ نباشد و در نتیجه هر یک بتوانند معاد باشند و بتوانند مبتدأ باشند. ولی تالی باطل است؛ اولاً اینچنین نیست که هر یک بتوانند مبتدأ باشند و هر یک بتوانند معاد باشند، ثانیاً اینچنین نیست که فرقی بین مبتدأ و معاد نباشد. تالی باطل است (یعنی نتیجه تالی و خود تالی، فرع تالی و خود تالی هر دو باطلاند).
پس مقدم هم که اعاده معدوم است باطل است. این استدلال ماست، ولی توجه [کنید] استدلال مبهم است و توضیح میخواهد.
اگر اعاده شود (اگر جایز باشد اعاده معدوم) لازم میآید که فرقی بین مبتدأ و معاد نباشد. چطور لازم میآید؟ بعد نتیجه گرفته میشود که هر یک از این دو بتواند معاد باشد و هر یک بتواند مبتدأ باشد. این نتیجه گرفتنش راحت است؛ یعنی واقعاً اگر فرقی بین مبدأ (فرقی بین مبتدأ) و معاد نباشد، هر یک از این [دو] را میتوان معاد گفت، میتوان مبتدأ گفت. این روشن است اگر فرق بین آن دو تا نباشد این نتیجه را میگیریم. بعد باید بگوییم ولی تالی باطل است (یعنی فرق بین مبتدأ و معاد نباشد باطل است). این را هم باید ثابت کنیم تا بعد نتیجه بگیریم بطلان مقدم را.
دلیل زیاد احتیاج به توضیح دارد.
قبل از اینکه من وارد بیان بشوم، باید ببینیم که اصلاً آنی که ما داریم مطرح میکنیم چی هست؟ چه موردی را داریم مطرح میکنیم و دلیلمان [به] چه نظر داریم؟
توجه کنید زیدی را مثلاً ما داشتیم، این موجود [بود] و بعد معدوم شد. بعد دو مرتبه همان را برمیگردانیم. یک زید دیگر را هم که هیچ تفاوتی با او ندارد الان ایجاد میکنیم. یک زید قبلی داشتیم، از بین رفت، معدوم شد، دو مرتبه همان را ایجاد کردیم. بعد هم یک زیدی نظیر او بدون تفاوت برای اولین بار [ایجاد کردیم]. الان با هم دو تا زید داریم: یکی معاد است (یعنی همان زیدی است که قبلاً از بین رفته بود و عودش دادیم)، یکی مبتدأ است (یعنی سابقه وجود و عدم نداشته، اینطور نبوده که قبلاً موجود بوده بعداً معدوم شده حالا اعاده شده باشد، بلکه الان تازه برای اولین بار موجودش کردیم).
این زید دوم میشود مبتدأ. اولی که موجود بود و بعد معدوم شد و دو مرتبه برگشت میشود معاد. الان ما معاد و مبتدأ را هر دو را با هم داریم. میخواهیم ببینیم بینشان فرقی هست یا نیست.
مدعای ما در تالی این شد که باید بین این دو تا فرقی نباشد. ماهیت این دو تا یکی [است]، هر دو انسان [هستند]. اگر مکان دارند مکانشان فرض این که هر دوشان [یکی باشد] (عین یک جوهر، محلش همان مکانش است). قرار است که فرق را بین این دو تا از بین ببریم. این مبتدأ و معاد از نظر ماهیت فرق ندارد، از نظر محل هم فرق ندارد.
دقت کنید. و آن این است که آن سواد اول که معدوم شد، دو مرتبه اعاده شد، سابقه معدومیت دارد (سابقاً موجود بود و بعد معدوم شد، حالا دوباره اعاده [شد]). ولی این دومی (سواد دوم) سواد ابتدایی [است]، یعنی همین الان ایجاد شده، قبلاً وجود نداشت، معدوم نشد تا حالا ایجاد بشود؛ از اول موجود شد (موجود ابتدایی). هر دو سوادند، ماهیتشان یکی است، قرار هم هست که محلشان یکی باشد و تمام خصوصیاتشان [را] داشته باشند. فقط تفاوت همین است: آن سواد اول قبلاً موجود بود، حالا دو مرتبه اعاده شد؛ اما سواد دوم قبلاً موجود نبود، بعداً [موجود شد]. ولی ما الان میخواهیم ثابت کنیم که این فرق هم بینشان نیست. اگر ثابت کردیم که این فرق بینشان نیست، همانی که گفتیم به دست میآید. [تالی] این بود که لازم میآید بین معاد و مبتدأ فرقی نباشد. الان اگر ما ثابت کردیم که این فرق واحدی هم که ادعا شد وجود ندارد، نتیجه گرفته میشود که معاد و مبتدأ فرقی ندارند (یعنی همان تالی که گفتیم درست است).
حالا باید ثابت کنیم که معاد و مبتدأ با هم فرق ندارند.
این قسمت احتیاج به دقت دارد، البته مطلبش واضح است. بعد تو عبارت که میآییم باید این مطلبی که عرض میکنم در ذهنتان باشد تا عبارت کامل روشن بشود.
آن سواد اول توجه کنید موجود بود، بعد معدوم [شد]، حالا دو مرتبه اعاده [شد]. اگر در حال انهدام این سواد را متحقق ببینید، میتوانید (وقتی اعاده شد) بگویید که این معاد همانی است که در حال انهدام معدوم بود.
اگر در حال انهدام این سواد محقق باشد، میتوانید بعد از بازگشت بگویید که این سوادی که بازگشته همان سوادی [است] که معدوم شده است. ولی اگر نتوانستید این مطلب را ثابت کنید (که نمیتوانیم ثابت کنیم) باید بگویید آنی که معدوم شد سوادی بود که رفت و دیگر در حال عدم باقی نماند که الان بعد از بازگشت بتوانیم بگوییم اینی که برگشته همانی است که معدوم شد. آنی که معدوم شد رفت. [اینی که] بازگشت همانی است که معدوم شد؟ [اگر] معدوم باقی مانده بود میتوانستید بگویید این همان است. از بین رفت، بریده شد، دیگر نیست. اینی که الان دارد میآید، این وابسته به آن قبلیه نیست. این معادی است که تازه دارد ایجاد میشود. آن قبلیه از بین رفت. وقتی از بین رفت در این فاصله (در این فاصله) دیگر ما سوادی نداریم. وقتی که در آنِ سوم سوادی را درست میکنیم، این اعاده همان قبلی نیست، یک سواد جدید است.
ببینید در آنِ اول این سواد موجود بود، در آنِ دوم معدوم شد، در آنِ سوم اعاده شد. در آنِ سوم که دارد اعاده میشود (در آنِ سوم که دارد اعاده میشود) فرض این است که آنِ دوم پاره کرده آن سواد قبلی و سواد بعدی را (یعنی رابطهشان را قطع کرده). اگر آن سوادی که در آنِ اول آمده بود تو آنِ دوم مستمر میماند، تو آنِ سوم هم همان بود. اما این وسط پاره شد. سوادی که در آنِ اول بود از بین رفت. حالا در آنِ سوم که میخواهد سواد بیاید، همان سواد نیست که استمرار پیدا کرده؛ آن سواد پاره شد و رفت، این سواد جدید [است]. پس این سوادی که در آنِ سوم میآید، این سوادی است که تازه دارد وجود میگیرد، اما قبلیه نیست؛ چون قبلیه پاره شد و رفت.پس این معاد مثل همان مبتدأ تازه احداث است. همانطور که آن مبتدأ (که آن سواد دوم بود) سوادی بود که جدید احداثش کرده بودیم (تازه احداث شده بود)، این هم که شما اسمش را معاد [گذاشتید] این ادامه همان قبلی که نیست. اگر قبلی در حال عدم مانده بود، میتوانستید بگویید حالا تو آنِ سوم هم همان قبلیه دارد میآید. ولی شما در آنِ دوم که آنِ عدم بود آن قبلی را از بین بردید. حالا دارید در آنِ سوم سوادی احداث میکنیم. این سواد تازه دارد احداث میشود، اسمش را معاد [گذاشتید] ولی در حقیقت این مبتدأ است؛ مثل آن یکی دیگر که مبتدأ فرضش کردید.
توجه کردید؟ ما دو تا سواد فرض کردیم: یکی معاد شد، یکی مبتدأ شد. معاد گفتیم ادامه آن قبلی خودش است. الان ثابت کردیم که نمیتواند ادامه قبلی خودش باشد، جدید [است]. آن مبتدأ هم که جدید بود. این معاد هم که جدید بود، [پس] هر دو میشوند تازه احداث، تازه حادث شده است. نمیشود گفت این یکی سابقه عدم دارد. سابقه عدم ندارد. آنی که عدم بر آن وارد شد یک سوادی بود که رفت. این سواد جدید دیگر تازه آمده، این سابقه عدم ندارد. آن دومی هم که ایجاد [شد] سابقه ی عدم ندارد.
آخه ما فرقی گذاشتیم این بود که سواد اول سابقه عدم پیدا [کرده]. الان با بیانی که کردیم معلوم شد که سواد اول هم تازه احداث شده، مال این نبود،برای قبلی بود که این یکی را بگویید مسبوق به عدم است.
توضیح دیگری بدهم، همان توضیح منتها تعیین کنم که [شاید] روشنتر باشد.
سوادی داشتیم به نام الف. این را از بین بردیم، دو مرتبه ایجادش کردیم. این سوادی که دو مرتبه ایجاد میشود به ادعای ما همان الفی است که قبلاً بوده، چون [معاد است]. پس همان سواد قبلی [است]. بعد سواد دیگری را که ب هست ایجاد کردیم. سواد دیگری را که ب هست ایجاد کردیم. الان دو تا سواد داریم: یکی سواد الف، یکی سواد [ب].
سواد الف معاد است، سواد ب مبتدأ است. سواد الف قبلاً بوده و معدوم شده و دو مرتبه اعاده شده، اما سواد ب تازه احداث شده، مبتدأ است. فرق بین این چیزها روشن است. یکی که عبارت از الف [است] قبلاً بوده و بعداً معدوم شده، حالا مجدداً اعاده شده (در آنِ اول بوده، در آنِ دوم معدوم شده، در آنِ سوم [اعاده شده]). ولی سوادی که سواد ب هست، آنِ اول نداشته، آنِ دوم نداشته، در همین آنِ سوم آنِ اول اوست. آنِ سوم آنِ اول اوست. الان این سواد ب با سواد الف تو یک [آن] با هم موجودند. گفتیم فرقی بینشان نیست؛ از نظر ماهیت هر دوشان سواد [هستند]، از نظر محل هم فرقی [ندارند]. هیچ فرقی بینشان نیست جز همینی که الان عرض کردیم که یکی [سابقه دارد] و این آنِ سومش است، دومی آنِ قبل نداشته، این آنی که الان هست آنِ اولش [است].
این فرقی که ادعا شده است.
ما می خواهیم بگوییم که این سواد الف همان سواد آنِ اول نیست. سواد الف که تو آنِ سوم برگشته همان سواد آنِ اول نیست، زیرا سوادی که در آنِ اول بود با آمدن آنِ دوم از بین رفت. پس این سوادی که الان تو آنِ سوم آمده، همانی که تو آنِ اول بوده نیست، سواد جدید [است].
بله اگر در آنِ دوم که آنِ انهدام است ماهیت سواد تحقق داشت و از بین نرفته بود، میتوانستید بگویید در آنِ سوم هم همان همان سواد آنِ اول ادامه دارد. [اما در آنِ] دوم سواد از بین رفت، باقی نمانده است. بنابراین در آنِ سوم این سوادی که دارد میآید این سواد جدید است.
مهم همین است که عرض میکنم که در آنِ دوم سواد باقی نیست. اگر در آنِ دوم سواد باقی بود، خب آنِ سوم هم ادامه همان سواد قبلی بود، میتوانستید بگویید این سواد الف سابقه دارد، دو تا آن قبلاً هم بوده. ولی سواد ب سابقه ندارد، آنِ اولش است. اما وقتی که سوادی که در آنِ اول بود در آنِ دوم از بین رفت، این سوادی که تو آنِ سوم آمده سابقه درست نمیشود، چون سابقه چیزی مال [خودش نیست]. این هم درست است که سواد الف است و تو آنِ سوم دارد میآید، ولی آنِ سوم برای او آنِ اول است، همانطور که سواد ب آنِ سوم برایش آنِ اول [است]. پس هیچ فرقی بین سواد الف و سواد ب نماند. این هم توضیح دوم بود، با توضیح اول فرقی [نداشت]. اول سواد اول گفتم و دوم، در اینجا سواد الف [و ب]. این توضیح یکخورده واضحتر بود، چون سواد اول و دوم که میگفتم ممکن بود با آنِ اول [و] آنِ دوم اشتباه بشود، ولی سواد الف و ب که گفتم بهتر بود. بیان یکخورده واضحتر بود، ولی مطلب [یکی است].
روشن شد که اگر اعاده کنیم معدوم را، فرقی بین معاد و مبتدأ نیست.
توجه کنید من توضیحی که دادم احتیاج ندارد که دوباره بیانش کنم، ولی اشاره میکنم.
مبتدأ در اینجا به معنای سوادی است که تازه دارد احداث میشود، نه مبتدأ یعنی آن سواد الفی که تو آنِ اول بود. حالا تو آنِ سوم دارد اعاده میشود، آن هم مبتدأ است، به آن هم مبتدأ اطلاق میشود. یعنی سواد الف در آنِ اول مبتدأ میشود، در آنِ دوم معدوم میشود، در آنِ سوم معاد میشود. الان خود همین سواد الف یک مبتدأ دارد یک معاد دارد (در آنِ اول مبتدأ بوده، در آن [سوم معاد]). منظورمان از مبتدایی که اینجا داریم میگوییم (منظورمان از مبتدایی که در این دلیل سوم میگوییم) این مبتدأ [نیست]، بلکه مبتدایی است که عبارت از سواد ب است که او را تازه داریم احداث میکنیم؛ یعنی یک [سوادی] که الان دارد ابتدائاً حاصل میشود.
پس معاد یعنی همان سواد الفی که سابقه داشت، مبتدأ یعنی سواد ب که سابقه نداشت. منظور از مبتدأ روشن باشد، گاهی ممکن است خلط بشود. چون بر آن سواد الف هم که در آنِ اول احداث شده مبتدأ گفته میشود، بر همان سواد الفی که تو آنِ سوم میآید معاد گفته میشود. این مبتدأ را با هم نسنجید، اینها منظور ما نیستند. آنی که مدعی میگوید فرقی بینشان نیست، خود مدعی میگوید بین معاد و مبتدأ (بین معاد و این مبتدأ) فرقی نیست. همان مبتدأ است که دارد اعاده میشود. در این دلیل سوم مطرح نمیکنیم، مرادمان از مبتدأ نه آن مبتدأ است، بلکه این مبتدأ است؛ یعنی یک سواد جدید دیگری ابتدائاً ایجاد کنیم که اسمش را سواد ب بگذاریم. سواد معاد با سواد مبتدأ با همدیگر موجود باشند، میخواهیم بین این دو تا ببینیم فرقی هست یا نیست (بین آن معاد و مبتدایی که به قول خصم همان [است]).
معاد و مبتدایی که خصم میگوید همان معاد است، بینشان که فرقی نیست؟ آن که میگوید مبتدأ دو مرتبه دارد اعاده میشود، فرقی بین آن مبتدأ و این معاد [نیست]؟ آن هم باز مورد بحثمان نیست. ما مرادمان از مبتدأ یک مبتدای دیگر [است که] با معاد شخصاً فرق دارد و لو اینکه ماهیت هم نیست. رسیدگی میکنیم که خصم میگوید این معاد و مبتدأ [فرق دارند]، زیرا معاد سابقه وجود اولی [و] انهدام دومی دارد، ولی مبتدأ سابقهای ندارد (نه سابقه وجود دارد نه سابقه عدم مستمری از قبل داشته). ولی اینطور نیست که وجودی داشته و بعد هم اعدامی داشته باشد. سواد الف وجود داشته بعد اعدام داشته، هم سابقه وجود دارد هم سابقه اعدام. اما این سواد ب نه سابقه وجود دارد نه سابقه اعدام (بله سابقه عدم داشته، عدم گسترش که آن اصلاً مورد بحث ما فعلاً نیست).
توجه کنید در این دلیل سوم مرادمان از معاد معلوم [است]، مرادمان از مبتدأ هم [معلوم است]. من هم از اول که وارد بحث شدم طوری بحث کردم که معلوم باشد مراد چیست، اشتباه نشود. ولی الان مجدداً تذکر دادم که تأکید بشود که اشتباه [نشود].
حالا دلیل [را] دو مرتبه تکرار میکنم، به خاطر اینکه مطالبش تقریباً روشن شد.
اگر اعاده معدوم جایز [باشد] (این مقدم) لازم میآید که آنی که اعاده شود با آن مبتدایی که جدیداً احداث میشود فرقی نداشته باشد. لکن اگر فرق نداشت، متفرعاً بر فرق نداشتن این نتیجه را میگیریم که پس هر یک از این دو میتواند متصف شود به معاد و هر یک متصف شود به مبتدأ. میتوانیم آنی که ب هست بگوییم مبتدأ و آنی که الف [است] مبتدأ؛ هر یکش را میتوانیم مبتدأ بدانیم. یا بفرمایید فرع تالی با [خود تالی] باطل است.
فرع تالی این بود که هر یک را بتوانیم معاد بگوییم، هر یکی را بتوانیم مبتدأ [بگوییم]. این باطل است، زیرا که مسلماً الف را معاد [میگوییم]. اگر بگوییم الف را معاد، به دومی حتماً مبتدأ میگوییم. چون دومی که ب هست سابقه قبلی ندارد که اسم آن را معاد بگذاریم، این حتماً مبتدأ است. الف را اگر بتوانید معاد بگویید معاد میگویید. این دومی را که اسمش ب هست که هرگز نمیتوانید معاد بگویید، این واضح است که مبتدأ [است]. پس اینکه هر یک را بتوانیم مبتدأ بگوییم، هر یک را بتوانیم معاد بگوییم غلط [است]. دومی را میتوانیم مبتدأ بگوییم، اولی را شما میگویید که میتوانیم معاد بگوییم (ما میگوییم نه نمیتوانیم). ولی بالاخره اینکه هر یک را دلمان بخواهد معاد بگوییم، هر یک را دلمان میخواهد مبتدأ [بگوییم غلط است]، بلکه ما دومی را حتماً مبتدأ [میگوییم]. پس این چیزی که متفرع شد بر تالی باطل شد.
متفرع بر تالی باطل شد، خود تالی باطل میشود (تالی این بود که فرقی بین آنها نباشد). اگر فرقی بین [آنها] نباشد نتیجهاش این است که هر یک را بتوانیم معاد بگوییم، هر یک را بتوانیم مبتدأ [بگوییم]. نتیجه باطل شد، پس معلوم میشود که فرقی بینهما نباشد باطل است یعنی تالی باطل است و وقتی تالی باطل باشد مقدم هم باطل است.
مقدم (مقدم عبارتش این بود که اعاده جایز باشد) حالا توجه کنید استدلال را:
اگر [اعاده] جایز باشد (این مقدم) باید فرقی بین معاد و مبتدأ نباشد.(این تالی)
متفرع بر این تالی میگوییم حالا که فرق نیست پس باید هر یک از این دو را بتوانیم معاد [بنامیم]، هر یک را بتوانیم مبتدأ بنامیم.(فرع)
میگوییم لکن این فرع باطل است (بیان کردم چرا). نتیجه میگیریم پس تالی باطل [است].
نتیجه بعدی میگیریم پس مقدم (مقدم که [جواز] اعاده معدوم است) باطل است. پس نمیتوانیم اعاده کنیم. این هم دلیل سوم بود.
تطبیق با متن: دلیل سوم
صفحه ۷۴، سطر دهم.
«قال و لم یبق فرق بینه و بین المبتدأ»
(یعنی اگر اعاده جایز باشد - اشکال قبلی بین شیء و نفسه [بود]، اشکال فعلی این است که لم یبق فرق بینه و بین المبتدأ - فرقی بین معاد و بین مبتدأ باقی نمیماند. اگر فرق باقی نماند همان نتیجهای که گفتیم میگیریم که عرض کردم لازم میآید که بر هر [یک] بتوانیم معاد اطلاق کنیم و بر هر یک بتوانیم مبتدأ اطلاق [کنیم]).
« أقول: هذا هو الوجه الثالث و تقريره أن المعدوم» (یعنی آن سواد الفی که معدوم شد) « لو أعيد » (اگر بتواند برگردد، خودش برگردد، [نه] اینکه یک سواد دیگر به جایش گذاشته شود که این دیگر اسمش بازگشت نیست، اسمش احداث سواد دیگر است. بلکه خودش برگردد که همان سواد الفی که تو آنِ اول بود تو آنِ سوم [بیاید])
«لم یبق فرق بینه و بین المبتدأ»
(فرقی باقی نمیماند بین آن معاد و بین مبتدأ، یعنی آنی که ابتدائاً بار دیگر دارد ایجاد میشود، تازه دارد احداث میشود. نه مبتدأ یعنی آنی که الفی که تو آنِ اول بود، بلکه یعنی [آنی] که در آنِ سوم برای اولین بار دارد احداث میشود).
«فإنا» (دلیل برای لم یبق است. چرا فرق باقی نمیماند؟
سه تا خط بیان میکنیم که فرق باقی نمیماند. بعد از سه تا خط میگوییم «و إذا لم یبق فرق بینهما» تا آخر.
«بینهما» متفرع بر این «لم یبق فرق بینه و بین المبتدأ» [است]
. این وسط دارد ثابت میشود که لم یبق فرق. این وسط کلماتی که میآید حدود سه خط یا چهار خط استدلال برای لم یبق است).
«فإنا إذا فرضنا سوادین»
(یکی سواد الف، [یکی سواد ب])
«أحدهما معاد و الآخر مبتدأ»
(دو تا سواد فرض کنیم که یکی معاد باشد - الف معاد باشد - و الآخر مبتدأ باشد - ب مبتدأ باشد) « وجدا معا» (که وجود آن هر دو با هم موجود شدند، یعنی در آنِ سوم هر دو موجود شدند)
« أحدهما معاد و الآخر مبتدأ »
(موجود شده دیگری علی سبیل الابتداء)
«لم یقع بینهما افتراق» (این لم یقع جواب اذا است.
لم یقع بینهما افتراق یعنی بین این دو سواد فرقی نخواهد بود) «فی الماهیة» (در ماهیت، زیرا هر دوشان سوادند، ماهیتشان یکی است) «و لا المحل» (و فرقی هم نخواهد بود در محل) «و لا فی غیر ذلک من الممیزات (و فرقی هم نبود نخواهد بود در غیر ذلک ممیزات جز [زمان]).
«إلا کون أحدهما کان موجوداً»
(یکی از این دو سواد موجود بود)
«ثم عدم»
(بعداً معدوم شد، یعنی سواد الف اول موجود بود بعداً معدوم شد حالا معاد شده) «و الآخر» (که سواد ب هست)
«لم یسبق عدمه وجوده»
(لم یسبق عدمه وجوده، یعنی معدوم شدنش قبل از وجودش نبود. یعنی اینطور نیست که معدومش کردیم بعداً موجودش کردیم. الان تازه تازه دارد موجود میشود، نه اینکه قبل از موجود شدنش اعدام شده باشد که عدمش سبقت گرفته باشد بر وجودش. عدم یعنی اعدامش. بله آن عدم مستمر [هست]، ولی عدمی که در وجود عارض شود، همچین عدمی قبل از وجود نداشته است.
آن سواد الف یک عدمی داشته که بر وجودش عارض شده بود، آنوقت این سواد الف مسبوق بود به چنین عدمی. اما سواد ب دیگر چنین عدمی نیست؛ مسبوق به یک عدم مستمر هست، ولی مسبوق به چنین عدمی که وجود سابقش را [قطع کند نیست]).
«لکن هذا الفرق باطل»
(دقت کنید مهم آن است که از خارج عرض کردم اگر آن سواد الف در آنِ دوم محقق میماند، میتوانستید بگویید که این سواد الف در آنِ سوم همان سواد الفی است که تو اول بود. ولی حالا پاره شده این وسط؛ یعنی در آنِ دوم سوادی که در آنِ اول بود از بین رفته، این سوادی که تو آنِ [سوم است] همان نیست، یک چیز جدید است. همانطور که سواد ب [در آنِ] سوم [حادث شد]، سواد الف هم تازه دارد احداث [میشود در آنِ] سوم. آن سوادی که اول بود که آن رفت، با آنِ دوم رفت.
پس مهم این است که در حال عدم - یعنی در آن حال دوم - نمیتوانید آن سوادی که تو آنِ اول بوده باقی نگه دارید. چون نمیتوانید باقی نگه دارید، پس در آنِ سوم سواد جدیدی دارید احداث میکنید، نه همان سواد قدیم [را] نگه داشته باشید. وقتی که در آنِ سوم سواد جدید دارد احداث میشود و اسمش سواد الف است، مبتدأ هم که همینطور است، آن هم در آنِ سوم دارد احداث میشود؛ پس هر دو میشوند [مبتدأ]. هر دوشان تازه احداثاند، تازه موجود شونده هستند. پس از آن جهت هم که شما [گفتید] فرقی نیست، پس هیچ فرقی [نیست]).
« لكن هذا الفرق باطل لامتناع تحقق الماهية في العدم»
(یعنی در آن آنِ دوم که حال انهدام بود)
«فلا یمکن الحکم علیها»
(یعنی به این ماهیت حکم نمیتوان کرد، بر این ماهیتی که در آنِ سوم آمده نمیتوان حکم کرد که این ماهیت)
« بأنها هي هي حالة العدم »
(هی یعنی همان ماهیت حال اول است، آنِ اول است. در حال در حال عدم نمیشود حکم کرد. نمیتوانید که بگویید که این ماهیتی که در آنِ سوم آمده هی - یعنی این ماهیت هی - یعنی همان [که] از بین رفت. بر این ماهیت که در آنِ سوم است نمیتوان حکم کرد به اینکه این ماهیت بأنها هی - یعنی ماهیت هی - یعنی همان ماهیتی که در حال اول بود. در حال عدم نمیتوانی [حکم] بکنی، چون حال عدم که آمد این حکم [را] از بین برد.
اگر حال عدم نمیآمد میتوانستید بگویید این [همان است]. ولی وقتی این وسط به توسط [آنِ] دوم این ماهیت پاره شد، دیگر این ماهیت سوم ماهیت اول نیست. یعنی ماهیتی که در آنِ سوم آمده همان ماهیتی که در آنِ اول بوده نیست. تمام شد، نتیجه گرفتیم که بین این معاد و [مبتدأ] یک فرق میشود ادعا کرد و آن فرق هم درست نیست. پس نتیجه این میشود که [فرقی نیست]).
«و إذا لم یبق فرق بینهما»
(عرض کردم [این] مربوط میشود به قبل از «فإنا» عبارت. مقدمه تالی گفته شد، حالا میگوییم و اذا لم یبق فرق بینهما، وقتی فرقی نباشد)
« لم يكن أحدهما أولى من الآخر بالإعادة أو الابتداء.
(متفرعند بر نبود فرق اینطور میگوییم: لم یکن احدهما اولی من الاخر. نمیتوان یکی را به اسم مبتدأ بودن اولی دانست، دیگری را به اسم معاد بودن اولی دانست؛ بلکه هر یک را میتوان مبتدأ [دانست] و هر یک را باید بتوانیم معاد بنامیم. هر دو را مبتدأ بنامیم اشکال ندارد، اما هر دو را بخواهد معاد بنامیم غلط است. اولی را به زحمت دارید [معاد مینامید]، دومی را که خودتان قبول دارید [مبتدأ است]. دومی که همه میدانید مبتدأ است، پس اگر هر دو را مبتدأ بنامید خوب است، یعنی معلوم میشود که معادی نداریم. اما اگر بخواهد هر دو را معاد [بنامید] غلط است.
اولی را به زحمت با تسامح به ادعا [معاد مینامید]، دومی که عبارت از سواد ب هست آن حتماً باید مبتدأ باشد. پس اگر بخواهد اعاده معدوم جایز باشد، هر یک از این دو را میتوانید معاد بنامید [یا] مبتدأ. ولی ثابت شد که اینچنین نیست که هر یک را بتوانید معاد بنامید؛ مبتدأ نامیدن اشکال ندارد [ولی] اعاده را باطل میکند، معاد نامیدن اشکال دارد.
پس اینطور نیستش که بتوانید هر کدام را مبتدأ بنامید، هر کدام را معاد بنامید. اگر اینطور نیست پس فرعی که بر [تالی] متفرع کردیم باطل میشود. اگر این فرع باطل [شد]، مقدم که [جواز اعاده] است [باطل است]. پس نمیتوانیم اعاده کنیم معدوم را. این هم دلیل سوم بود).
پاسخ به اشکال مصادره در دلیل سوم
[پرسش:] این دلیل سوم مصادره ی به مطلوب است...
[پاسخ:] بله، شما میفرمایید که این دلیل سوم مشتمل بر مصادره است. خصم ادعا میکند سوادی که در آنِ سوم وجود گرفته همان سوادی است که در آنِ اول موجود شده، و ما داریم در دلیل سوم اینچنین بحث میکنیم که آن سوادی که در آنِ سوم وجود گرفته به خاطر آن انعدامی که در آنِ دوم حاصل شده غیر از سوادی [است] که در آنِ اول وجود گرفته بود. پس خلاف آنچه را که خصممان ادعا میکرد ما تو دلیل داریم اخذ میکنیم. بنابراین دلیل میشود مصادره.
جواب شما این است که ما ادعای بداهت میکنیم. یعنی ادعا میکنیم که تغایر سوادی که در آنِ سوم وجود گرفته [با] سوادی که در آنِ اول وجود گرفته، تغایر بدیهی [است]. و شاهدش هم این است که این وسط یک بریدگی اتفاق افتاده، و این بریدگی بالبداهة به ما میفهماند که این دو تا سوادها (که یکی در آنِ سوم، یکی در آنِ اول [است]) با هم تفاوت دارند. بنابراین ما از یک مقدمه بدیهی داریم استفاده میکنیم، نه اینکه خلاف مدعای خصم را در دلیل اخذ کرده باشیم. بله خلاف مدعی شده، ولی یک امری است که [بدیهی است]. امر بدیهی را در دلیل اخذ کردن مصادره نمیشود.
دلیل چهارم: صدق متقابلین بر شیء واحد
دلیل چهارم توجه کنید.
«و صدق المتقابلین علیه دفعة».
من در جلسه گذشته اشاره کردم که گاهی ما آن معدوم را اعاده میکنیم بدون اعاده زمان و کاهی بالعکس. هر دو فرض را مطرح کردم. گفتم بعضی از دلایل طوری هستند که در آنها اخذ شده که زمان [اعاده نمیشود]، در بعضی دلایل اخذ شده که زمان اعاده [میشود].
میگوییم که سوادی داشتیم در آنِ اول موجود بود، در آنِ دوم معدوم شد، در آنِ سوم اعاده [شد]. در این بیانی که الان عرض کردیم توجه میکنید که آن دیگر تکرار نشده، آن اعاده نشد؛ یعنی زمان اعاده نشد، فقط آن سواد دارد اعاده میشود. آنها سه تا هستند: آنِ اول داریم، آنِ دوم داریم، آنِ سوم؛ سه تا آن است. سواد تکرار کرد، سواد اعاده کرد؛ در آنِ اول سواد بود، در آنِ سوم هم همان سواد آمد. آنِ سوم آنِ سوم است، آن آنِ اول نیست.
بیان را عوض می کنیم.
[حالا] میگوییم در آنِ اول سواد داشتیم، در آنِ دوم [معدوم شد]. بعداً آنِ اول را با سوادی که در آن بود برگرداندیم. میگوییم همان آنِ اول را برگرداند، سواد برگشت، آنِ اول هم برگشت. الان آنِ اول قبل از آنِ دوم بود، همان آنِ اول بعد از آنِ دوم آمد. سوادی که در آنِ اول داشتیم برگشت، ولی نه خودش تنها برگردد، با همان آنی که داشت [برگشت] با ظرفش برگشت.
در تعبیر اول فقط مظروف را من برگرداندم، ظرف که آن آن بود برنگشت، آنِ اول سر جای خودش ماند، مظروف آمد تو آنِ سوم واقع شد. ولی در تعبیر دوم ظرف و مظروف را هر دو را برمیگردانیم. ظرف عبارت از آنِ اول، مظروف عبارت از سوادی است که تو آنِ اول است. بعد از آنِ دوم که آنِ انعدام است، ما هم ظرف را برمیگردانیم هم مظروف را برمیگردانیم؛ یعنی هم سواد را برمیگردانیم هم آنِ اولی که این سواد توش بود را بر می گردانیم.
ما نسبت به سواد الان حرفی نمیزنیم، نسبت به زمان [حرف میزنیم]. استدلال از اینجا دارد شروع میشود. اشکالی که میکنیم (استدلالی که میکنیم) از اینجا شروع میشود:
این زمان که الان دارد برمیگردد، بر آن اطلاق میشود معاد، اطلاق میشود مبتدأ. همان زمانی که مبتدأ بود دیگر. این زمان در وقتی که آنِ اول بود [مبتدأ بود]، حالا هم که دوباره دارد برمیگردد به آن معاد میگوییم. ولی این زمان همان زمان قبلی [است]. مبتدأ [است]. اما در مورد سواد فعلاً بحث نمیکنیم، در مورد زمانش بحث میکنیم. این زمانی که آنِ اول نامیده شد، حالا داریم آنِ سوم میشود (ولی همان آنِ اولی که بعد از آنِ دوم میآید. دقت کنید همان آنِ اولی که دارد بعد از آنِ دوم میآید، نمیگوییم آن [سوم]، میگوییم همان آنِ اول است که دارد بعد از آنِ دوم میآید).
پس این زمان هم مبتدأ [است] (به لحاظ اینکه قبل از آنِ دوم بود) هم معاد است (به لحاظ اینکه بعد از آنِ دوم [آمده]). ولی یک دانه آن است. یک دانه آنی هم قبل از آنِ دوم بود (به این لحاظ مبتدأ نامیده شد) هم بعد از آنِ دوم هست (به این لحاظ معاد نامیده میشود). پس یک زمان یا یک آن هم متصف است به مبتدأ، [هم] متصف است به معاد. و مبتدأ و معاد متقابلاند. پس یک زمان متصف [شد به] متقابلان. و اتصاف شیء به متقابلان باطل است. پس اتصاف این زمان به [مبتدأ و] معاد باطل است. پس اعاده زمان باطل است. اگر اعاده زمان باطل است، فرقی بین زمان [و] چیزهای دیگر نیست، پس اعاده همه چی [باطل است].
استدلال به این صورت شد که ما خواستیم سواد را اعاده بدهیم، زمانش را هم اعاده دادیم. زمان که اعاده شد (یعنی همان آنِ اولی که قبل از آنِ دوم بود، همان بعد از آنِ دوم آمد) [به] اعتبار اینکه قبل از آنِ اول بود بهش گفتیم مبتدأ، به اعتبار اینکه بعد از آنِ دوم آمد بهش گفتیم [معاد]. یک زمان هم متصف شد به مبتدأ، هم متصف شد به معاد. و مبتدأ و معاد متقابلاناند. پس یک زمان متصف شد به متقابلان. و اتصاف به متقابلان باطل است. پس اعاده زمان باطل است. و چون فرقی بین زمان و غیر زمان نیست، اگر اعاده زمان [باطل] است [اعاده غیر زمان هم باطل است]. این هم استدلال چهارم.
استدلال چهاره ساده تر از سومی بود.
تطبیق با متن: دلیل چهارم
« قال: و صدق المتقابلان عليه دفعة. »
(صدق باز تالی «لاعید» است. یک «لأعید» خواجه در دلیل دوم آورد، این در دلیل دوم مطرح شد. این در دلیل سوم مطرح شد. یکی صدق المتقابلین. اگر شیء اعاده [شود] صدق میکند متقابلان علیه. ضمیر «علیه» برمیگردد به همان چیزی که ضمیر «أعید» برمیگردد. «أعید» برمیگردد به شیء، از ضمیر [معلوم است].
اگر اعاده شود شیء، صدق میکند متقابلان علیه. صدق میکند «دفعة» هم قید صدق است، یعنی در یک آن صدق میکند دو متقابل بر یک [شیء]. اگر دو متقابل در طول هم صدق کنند اشکالی ندارد، دفعتاً و در عرض هم و با هم بخواهند صدق کنند اشکال دارد. و در اینجا لازم میآید که متقابلان که مبدأ بودن و مبتدأ بودن [و معاد بودن] در یک آن در عرض هم بر زمان واحد صدق کند).
« أقول: هذا وجه رابع و هو أنه لو أعيد المعدوم »
(اگر معدوم اعاده شود)
«لصدق المتقابلان علی شیء الواحد»
(صدق میکند متقابلان بر یک شیء)
«دفعة واحدة التالي باطل فالمقدم مثله»
(آن هم صدق میکند دفعة واحدة، یعنی در عرض هم و با هم، نه در طول هم؛ چون در طول هم متقابلان صدق کنند اشکال ندارد، اول صدق کند مبتدأ بعداً [معاد]. اما با هم به خاطر اینکه متقابلان با هم بر یک [شیء صدق] کنند باطل است. مقدم که اعاده معدوم [است باطل است]).
باید ملازمه را اثبات کنیم.
«بیان الشرطیة»
(یعنی بیان ملازمه. ملازمه بین مقدم و تالی که ثابت بشود اگر اگر اعاده جایز بود صدق متقابلان لازم میآید. بیان شرطیه این است که)
«أنه لو أعید »
(اگر آن معدوم اعاده شود - معدوم مثلاً سواد - اگر اعاده شود)
«لأعید مع جمیع مشخصاته»
(لاعید آن معدوم با تمام مشخصاتش، همه مشخصاتش باید اعاده بشود)
« و من بعض المشخصات الزمان »
(مشخصات از زمان، من بعضی مشخصات مبتدأ خبر مقدم است. از زمان مبتدأ از جمله مشخصات این معدوم زمان است. از او هم باید اعاده شود)
«فیلزم جواز الإعادة علی الزمان»
(بر زمان هم جواز اعاده لازم میآید، همانطور که بر سواد جواز اعاده لازم میآید. اگر سواد جایز الاعادة باشد، زمان سواد هم جایز [الاعادة] خواهد بود)
« فيكون مبتدأ معادا و هو محال »
(و یکون این زمان [بعینه] مبتدأ و معاداً. اینکه یک شیء هم مبتدأ باشد [هم معاد] محال است) «لأنهما متقابلان»
(زیرا [مبتدأ] بودن و معاد بودن متقابلاناند)
« لأنها متقابلان لا يصدقان على ذات واحدة. »
(متقابلان بر یک ذات [صدق نمیکنند]. پس اگر اعاده معدوم جایز باشد، لازم میآید که زمان واحد (یا بفرمایید شیء واحد) هم متصف شود به معاد هم متصف شود به مبتدأ، یعنی متصف شود به متقابلان. اتصاف به متقابلانش هم در یک آن باشد، یعنی در عرض هم باشد، و این باطل است. پس اعاده زمان باطل است. اگر اعاده زمان باطل شد، عرض کردم که اعاده مطلقاً [باطل است]).
این هم دلیل چهارم بود، تمام شد.
و با این چهار دلیل ثابت کردیم که معدوم جایز [الاعادة نیست].
ما در عبارت بعدی میخواهیم ثابت کنیم که اعاده زمان محال [است]. اگر اعاده زمان محال باشد، اعاده خود شیء محال میشود؛ چون اگر شیء میخواهد اعاده بشود باید زمانش هم اعاده بشود، مگر شیء [را] ناقص [اعاده کنیم]. اعاده ناقص هم که اعاده [نیست].
اگر بخواهیم شیء را اعاده کنیم و زمانش [را اعاده] کنیم، و زمان را نمیشود اعاده کرد. این دلیل بعدی توجه کنید مستقیماً ثابت میکند که اعاده زمان باطل است، و به تبع ثابت میکند که اعاده همه [اشیاء باطل است].
پس دلیل بعدی ما مستقیماً دلیل بر امتناع اعاده معدوم نیست، بلکه دلیل است بر امتناع [اعاده] زمان، بعد به تبع نتیجه میدهد امتناع اعاده [معدوم]. چون هر معدوم بخواهد اعاده بشود باید زمانش هم اعاده بشود، و زمان جایز الاعادة نیست از خود [دلیل]. این دلیل مستقل نیست. که با دلایل قبلی فرق دارد؟ در دلایل قبلی مستقیماً اعاده معدوم [را] محال میکردیم، در اینجا مستقیماً اعاده [زمان را]. از باب اینکه اعاده زمان را محال میکنیم. پس میشود این را شما دلیل مستقل بگیرید بر امتناع اعاده زمان، میتوانید دلیل غیر مستقیم بگیرید بر امتناع اعاده [معدوم].
توضیح این دلیل چیست انشاءالله جلسه آینده عرض خواهم کرد.
پس ما چهار دلیل تا حالا آوردیم بر امتناع [اعاده معدوم]. دلیل پنجممان که به صورتی است که عرض کردم میماند برای جلسه بعد. بعد که دلیل پنجممان تمام شد دلیل خصم را ذکر می کنیم و رد می کنیم.
انشاءالله جلسه آینده