« فهرست دروس
درس کشف المراد- استاد محمدحسین حشمت پور

89/11/07

بسم الله الرحمن الرحیم

مقصد اول/فصل اول/مساله سي وهشتم/مقولات ثانیه (حمل، وضع، موصوفیت) و اقسام وجود

 

موضوع: مقصد اول/فصل اول/مساله سي وهشتم/مقولات ثانیه (حمل، وضع، موصوفیت) و اقسام وجود

 

این متن توسط هوش مصنوعی پیاده‌سازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.

موضوع: مقولات ثانیه (حمل، وضع، موصوفیت) و اقسام وجود

مقدمه: مباحث چهارگانه در مسئله ۳۸

صفحه ۷۲، سطر سیزدهم.

« قال: و الحمل و الوضع من المعقولات الثانية يقالان بالتشكيك و ليست الموصوفية ثبوتية و إلا تسلسل».[1]

گفتیم که در این مسئله چهار تا مطلب مطرح می‌شود:

۱. مطلب اول تقسیم وجود و عدم بود به محمولی و رابط.

۲. مطلب دوم توضیحی بود درباره حمل.

۳. مطلب سوم درباره کیفیت حمل وجود و عدم بود بر ماهیت (عنوان فصل آمده بود).

۴. الان مطلب چهارم را می‌خواهیم بحث کنیم که حمل و وضع از مقولات ثانیه هستند.

مطلب چهارم: حمل و وضع از معقولات ثانیه فلسفی

می‌خواهیم بیان کنیم که حمل و وضع چه حالی دارد. در خارج ما چیزی به نام «حمل» نداریم (یعنی محمول بودن) و چیزی هم به نام «وضع» (یعنی موضوع بودن) نداریم. بنابراین حمل و وضع (یعنی محمول بودن و موضوع بودن) این‌ها اعتبار ذهن ماست که وصف شیء خارجی قرار می‌گیرد. یعنی موضوعی که در خارج موجود است و محمولی که در خارج موجود است، موصوف می‌شوند به محمول بودن و موضوع بودن.

مثلاً زید در خارج داریم، علم هم در خارج هست (یا عالم هم در خارج است)؛ اما «موضوع بودن» زید در خارج نیست، «محمول بودن» عالم در خارج نیست. این موضوع بودن و محمول بودن را ذهن ما اعتبار می‌کند، ولی وصف آن زید قرار می‌دهد (یا وصف عالم قرار می‌دهد). موضوع بودن وصف زید و محمول بودن وصف عالم قرار می‌گیرد. پس در ذهن محمول بودن و موضوع بودن تصویر می‌شود، و آن شیء خارجی در خارج به این دو تا امر متصف می‌شود. یعنی عروض وضع و عروض حمل در ذهن است (زید العالم در ذهن)، ولی اتصاف این دو تا (یعنی زید عالم) به این موضوع بودن و محمول بودن در خارج است.

در ذهن ما موضوع بودن و محمول بودن عارض می‌شود در زید و عالم، ولی در خارج این زیدی که در خارج است متصف می‌شود به موضوع بودن، و این عالمی که در خارج است متصف می‌شود به محمول بودن. و هر چیزی که عروضش در ذهن باشد و اتصاف معروض به آن چیز در خارج باشد، معقول ثانی فلسفی است. پس وضع و حمل معقول ثانی فلسفی است.

معقول ثانی را قبلاً توضیح داده بودیم که به دو قسم تقسیم می‌شود. اولاً معقول ثانی آن است که [مسبوق به] معقول اول [باشد]. گفتیم که به دو قسم تقسیم می‌شود: معقول ثانی فلسفی داریم و معقول ثانی منطقی داریم. معقول ثانی منطقی آن بود که عروضش در ذهن باشد، اتصاف به او هم در ذهن باشد؛ مثلاً کلیت بر انسان در ذهن عارض می‌شود، انسان هم در ذهن متصف به کلیت می‌شود. کلیت می‌شود معقول ثانی منطقی، چون هم عروضش در ذهن است هم اتصاف موصوف به این کلیت در ذهن است.

مثل حمل و وضع را ما معقول ثانی فلسفی می‌گیریم؛ که عروضش در ذهن است (در خارج ما یعنی محمول بودن و موضوع بودن نداریم)، اما اتصاف آن شیء خارجی به محمول بودن و موضوع بودن در خارج است (از چنین امری که عبارت از محمولیت و موضوعیت [است]). این یک مطلب درباره اینکه معقول ثانی [است].

تشکیکی بودن حمل و وضع

مطلب دوم اینکه محمول بودن و موضوع بودن تشکیکی است. یعنی در بعضی‌ها به اولویت حمل می‌شوند، در بعضی‌ها به اولویت گفته می‌شود، بر بعضی‌ها [به] اولویت گفته نمی‌شوند. مثلاً بعضی چیزها به محمول شدن اولی‌اند (مثل اوصاف)، بعضی چیزها به موضوع شدن اولی‌اند (مثل ذوات). بعد در بین محمول‌ها (در بین محمول‌ها) بعضی از بعضی دیگر اولی به محمول شدن‌اند. در بین موضوع‌ها هم همین‌طور، بعضی‌ها از بعضی دیگر اولی به موضوع شدن‌اند. بعضی‌ها به محمول شدن اولی‌اند، بعضی‌ها به موضوع شدن اولی‌اند؛ این الان مورد نظر [نیست]، این تشکیک درست نمی‌کند. در بین محمول‌ها بعضی‌ها به محمول شدن اولی [هستند]، یا در بین موضوع‌ها بعضی‌ها به موضوع شدن [اولی هستند]؛ این هم تشکیک درست می‌کند. یعنی باعث می‌شود که موضوع بودن امری [باشد] که برای بعضی‌ها اولی، برای بعضی‌ها غیر اولی [باشد]. خود محمول بودن [و موضوع بودن] به ماهیات اولی هستند از عوارض. بنابراین محمول بودن که معقول ثانی است به تشکیک بر محمولات صدق می‌کند، موضوع بودن هم که معقول ثانی است همین‌طور به تشکیک بر موضوعات صدق می‌کند. این دو مطلب تمام شد.

پس مطلب اول ما این بود که محمول و موضوع (حمل و وضع، یعنی محمول بودن و موضوع بودن) [معقول ثانی فلسفی‌اند]. مطلب دوم این بود که این مقولات ثانی به تشکیک بر مصادیقشان حمل می‌شوند؛ یعنی یک چیز محمولی است که به محمول بودن اولی است از محمول دیگر، همچنین یکی موضوعی است که به موضوع بودن اولی است از موضوعات دیگر (از موضوع دیگر). این هم دو مطلب.

مطلب سوم: موصوفیت و امتناع وجود خارجی آن

مطلب سوم: موصوفیت امری است که معقول ثانی قرار داده می‌شود، آن هم معقول ثانی فلسفی. محمول بودن و موضوع بودن را گفتیم معقول ثانی فلسفی‌اند، موصوفیت را هم می‌گوییم معقول ثانی فلسفی است. یعنی چنین نیست که ما در خارج موصوفیت داشته باشیم. فرض کنید که زیدی داریم، علمی داریم؛ زید موصوف است و علم صفت است. اما این موصوفیتی که برای زید هست در خارج نیست، در خارج موصوفیت نداریم. موصوفیت یک امری [است که] ذهن ما انتزاعش می‌کند و اعتبارش می‌کند. البته اتصاف در خارج هست؛ یعنی این [زید] در خارج متصف است به «أنه موصوف»، ولی موصوفیتش نه. حالا این اتصافش به موصوف بودن در خارج است، این خیلی مهم نیست؛ مهم این است که ثابت کنیم موصوفیت در خارج نیست.

دلیل (برهان تسلسل):

دلیل اینکه اگر موصوفیت در خارج باشد، دوباره خود همین موصوفیت صفت قرار می‌گیرد برای زید؛ چون زید هم متصف می‌شود به عالم (یا به علم) [و هم] به موصوفیت. اگر موصوفیت مثل علم باشد که در خارج هست، همان‌طور که بین علم و زید موصوفیتی درست می‌کنید، بین خود موصوفیت جدید و زید موصوفیت دیگر درست می‌شود. چون این‌طوری [است] دیگر؛ بین هر صفتی با موصوفش این رابطه هست که برای موصوف موصوفیت درست می‌شود، برای صفت هم صفتیت درست می‌شود (حالا ما در صفتیت فعلاً [بحث نداریم]).

خوب اگر موصوفیت خودش در خارج باشد (حالت جوهری که ندارد، حالت وصفی دارد) بنابراین باز باید وصف بشود برای چیزی (وصف می‌شود برای زید). پس زید علاوه بر اینکه متصف می‌شود [به] علمی که در خارج است، متصف می‌شود به موصوفیتی که آن هم در خارج است. آن‌وقت باز موصوفیتِ زید به موصوفیت خودش یک موصوفیت دیگر [می‌خواهد]. موصوفیتِ زید به موصوفیت (همان‌طور که موصوفیت به عالمیت موصوفیتی بود در خارج) موصوفیت به موصوفیتش دوباره موصوفیت دیگری است. این هم بگویید [در خارج است]، پس لازم می‌آید که برای زید موصوفیت دیگری هم درست بشود. علم حاصل شد، [موصوفیت اول] حاصل شد، دوباره یک موصوفیت قبل از [آن]... قبلی شما می‌گویید در خارج موجود است، این موصوفیت قبلی هم پس باید دوباره عین موصوف دیگر باشد (سوم). این هم بگویید که در خارج هست، دوباره به همین قبلش موصوفیت چهارمی درست می‌شود. بی‌نهایت موصوفیت درست می‌شود و تسلسل لازم [می‌آید].

[پس موصوفیت] در خارج نیست، چون اگر موصوفیت بخواهد در خارج باشد مستلزم تسلسل [است و تسلسل] باطل است. پس اینکه موصوفیت در خارج باشد باطل است.

این سه مطلب گفتیم. مطلب اول این بود که [حمل و وضع] از مقولات ثانیه‌اند. مطلب دوم این بود که این‌ها به تشکیک بر مصادیقشان [حمل می‌شوند]. [مطلب سوم این بود که موصوفیت] هم معقول ثانی است و در خارج وجود ندارد. این سه [مطلب] تمام شد. و توجه کردید مطلب اول و دوم که حمل و [وضع] معقول ثانی [هستند] مربوط به بحث حمل شد. در این مسئله (مسئله سی و هشتم) ما داریم درباره حمل بحث می‌کنیم. اول وجود محمولی را گفتیم با وجود رابط (که وجود محمولی و رابط هر دو در مسئله حمل دخالت [دارند]). بعد بیان کردیم حمل [را]. بعد کیفیت حمل وجود و عدم بر ماهیت [را] گفتیم. الان داریم می‌گوییم این حمل و وضعی که در [قضیه است] (که وصف محمولات و وصف موضوعات [است]) می‌بینید مرتبط با بحث حمل است. این‌ها معقول ثانی [هستند] و صدقشان هم [بر] مصادیقشان به تشکیک [است]. موصوفیت [هم] معقول ثانی است و ارتباط به حمل [دارد]؛ چون صفت حمل می‌شود بر موصوف، به این مناسبت بحثی از موصوفیت هم کردیم. توجه می‌کنید همه این مباحثی که ما تو این مسئله آوردیم یک‌جوری با هم مرتبط بود، مسئله‌ای که مربوط به حمل است. فکر نکنید که این بحث چهارم [که] ما امشب مطرح کردیم، این بحث بحث بیرون از این مسئله است،نه مرتبط با این مسئله است و بیگانه نیست.

تطبیق با متن

صفحه ۷۲، سطر سیزدهم.

اول: «قال و الحمل و الوضع من المعقولات الثانیة» (موضوع بودن، محمول بودن از مقولات ثانیه [است]).

دوم: «و یقالان بالتشکیک» (یعنی به تشکیک بر مصادیقشان صدق می‌کنند. صدقشان صدق متواطی نیست، صدق تشکیکی [است]، صدق به اختلاف [است]. صدق متواطی و تشکیکی را قبلاً توضیح دادیم، دیگر تکرار لازم ندارد).

مطلب سوم: «و لیست الموصوفیة ثبوتیة» (موصوفیت امر ثبوتی نیست که در خارج ثبوت و وجود داشته باشد) «و إلا» (یعنی اگر بخواهد در خارج ثبوت و وجود [داشته باشد]) «لزم التسلسل».

همین سه مطلبی که در متن آمده بود، مرحوم علامه در شرح توضیح می‌دهد.

«أقول الحمل و الوضع من الأمور المعقولة» (از امور معقوله هستند). «إذ لیس فی الخارج حمل و لا وضع بل الثابت في الخارج هو الإنسان و الكتابة و أما صدق الكاتب على الإنسان فهو أمر عقلي» (در خارج ما چیزی که اسمش را حمل بگذاریم [نداریم]، بلکه آنچه که ثابت است در خارج انسان است که می‌خواهیم متصفش [کنیم به] موضوع [بودن]، و کتابت است که می‌خواهیم متصفش کنیم به محمولیت. اما صدق کاتب بر انسان، صدق یعنی حمل. اما صدق کاتب بر انسان که حمل است [در خارج نیست]).

«و لهذا» (یعنی چون صدق که همان حمل است [در خارج نیست])

« حكمنا بأن الحمل و الوضع من المعقولات الثانية» (تمرین تقلید حکم را به اینکه حمل و وضع از مقولات ثانیه [هستند]).

مطلب دوم: «و یقالان بالتشکیک» (حمل و وضع هم صدق می‌کنند بر مصادیقشان به نحو تشکیک و به اختلاف). چطور به نحو اختلاف صدق [می‌کنند]؟

« فإن استحقاق بعض المعاني للحمل أولى من البعض الآخر» (زیرا استحقاق بعضی معانی برای حمل اولی از بعضی دیگر است. یعنی معانی را که نگاه کنید بعضی‌ها استحقاقشان برای حمل بیشتر از دیگری است، وابستگی [بیشتر دارند]).

«و کذا الوضع» (بعضی معانی هستند که موضوع شدنشان از بعضی معانی دیگر اولی است). پس صدق محمول شدن بر همه محمولات یکسان نیست، صدق موضوع شدن هم بر همه موضوعات یکسان نیست، بلکه به اختلاف [است].

« فإذا قلنا » (مطلب سوم می‌خواهد بگوید. اگر گفتیم جسم اسود است، ببینید حمل دارید می‌کنید، در ضمن داریم جسم را به اسودیت موصوف [می‌کنیم]. ببینید حمل هم موصوفیت [دارد]. به این مناسبت است که داریم وارد این بحث می‌شویم. چون علاوه بر اینکه این بحث بحث از موصوفیت [است]، بحث از حمل هم هست و چون ما در مسئله [بحث] از حمل داریم، این بحثی که می‌خواهیم شروع کنیم مناسب بحث در مسئله است، لذا داریم مطرحش می‌کنیم).

« فإذا قلنا الجسم أسود فقد حكمنا على الجسم بأنه موصوف بالسواد» (فقط حکم بر جسم به اینکه موصوف است).

« و الموصوفية أمر اعتباري ذهني لا خارجي حقيقي» (موصوفیت امری است اعتباری ذهنی، نه خارجی حقیقی [که] ثبوت خارجی [داشته باشد]).

« لأن الموصوفية لو كانت وجودية» (اگر وجودی باشد، یعنی در خارج موجود باشد) «لزم التسلسل» (لازم می‌آید تسلسل. این جمله را توجه کنید «لو کانت وجودیة لزم التسلسل» یک قضیه متصله [است] و در قضیه متصله بین مقدم و تالی ملازمه برقرار می‌کنیم. اگر مقدم [باشد تالی هم هست]. بین مقدم و تالی ملازمه برقرار می‌کنیم. الان این‌طور می‌گوییم: موصوفیت اگر موجود باشد لازم می‌آید تسلسل. بین موجود بودن موصوفیت در خارج و تسلسل داریم ملازمه برقرار می‌کنیم. این ملازمه [ثابت است]).

«بیان الملازمة» (اثبات ملازمه. چطور اگر موصوفیت در خارج موجود بود تسلسل [لازم می‌آید]؟ به این بیان.

بیان ملازمه این است که): «أن الموصوفیة لو کانت خارجیة» (یعنی در خارج موجود باشد) «لکانت عرضاً قائماً بالمحل» (بالاخره موصوف جوهر که نیست، عرض [است]. موصوف که نیست، صفت است، قائم به محل [است]). وقتی قائم به محل شد، قائم به زید می‌شود که موصوف شده است. « لكانت عرضا قائما بالمحل» (لازم می‌آید موصوف باشد به موصوفیت. اتصاف محل این موصوفیت) « فاتصاف محلها بها» (به خود موصوفیت) «یستدعی موصوفیة أخری» (استدعا می‌کند موصوفیت دیگری را. محل که در مثال ما زید بود، اگر بخواهد متصف بشود به این موصوفیت، باید از این اتصاف موصوفیت دیگر درست شود). «و هکذا» (دیگر مثل موصوفیت اول و در خارج باشد. آن وقت لازم می‌آید که دو تا موصوفیت درست بشود، دوباره نقل کلام در موصوفیت دوم می‌کنیم، بالاخره بی‌نهایت).

«فننقل الکلام إلیها» (به این موصوفیت اخری نقل کلام می‌کنیم، دو مرتبه قبل از این موصوفیت [موصوفیت] دیگر لازم است، همین‌طور پیش می‌رود). « و يتسلسل» (چون تسلسل باطل است، باید گفت وجود خارجی موصوفیت که مستلزم تسلسل [است] لازم می‌آید [که باطل باشد]). پس موصوفیت در خارج نیست که تسلسل لازم بیاد.

مسئله ۳۹: تقسیمات وجود

المسألة التاسعة و الثلاثون في انقسام الوجود إلى ما بالذات و إلى ما بالعرض[2]

در این مسئله که مسئله سی و نهم [است] می‌خواهیم وجود [را] به دو قسم تقسیم کنیم، و بعد هم تقسیم دیگری درباره وجود باز می‌خواهیم بیان کنیم. در این مسئله دو تا تقسیم ذکر می‌شود: یکی انقسام وجود [به بالذات و بالعرض]، انقسام دیگر که وقتی [می‌رسیم می‌گوییم] انقسام موجود به موجود خارجی، موجود ذهنی، موجود لفظی و موجود کتبی. این تقسیم دومی که بعداً می‌رسیم. بعد می‌گوییم که انقسام موجود به موجود خارجی و ذهنی انقسام حقیقی است، [اما] کتبی و لفظی اعتباری و مجازی است.

تقسیم اول: موجود بالذات و موجود بالعرض

بحث اول ما در تقسیم وجود [است]: «إما بالذات و إما بالعرض». که موجودی داریم که بالذات است. من اول خود این لفظ را معنا بکنم. موجود بالذات یعنی آنی که ذاتش خودش موجود [است]، واسطه نیست. موجود بالعرض آنی است که به واسطه چیز دیگر موجود است، خودش موجود نیست؛ چون وابسته‌هایش موجودند او هم موجود به حساب [می‌آید].

کنار در خارج، دیوار در خارج موجود است (در خارج موجود است). خود دیوار در خارج [موجود است]. بیاض (سفیدی) هم در خارج موجود [است]، پس این هم موجود بالذات [است]. درست است که دیوار احتیاج ندارد به محل، بیاض احتیاج دارد به محل؛ این احتیاج مهم نیست. آن غیر محتاج و این محتاج هر دوشان در خارج موجودند و این مهم است. چون هر دو در خارج خودشان موجودند بهشان می‌گوییم موجود [بالذات]، ولو یکی متکی به دیگری باشد. متکی بودن موجود را از موجود بالذات بودن بیرون نمی‌آورد. این موجود [است] همان‌طور که جدار را تو خارج می‌یابید.

و این‌طور نیست که بگویید (بتوانید بگویید) که وجود بیاض همان وجود [جدار] است که دارد. گفته می‌شود وجود بیاض وجودی است برای جدار، این درست است؛ ولی وجود بیاض همان وجود جدار است که درست نیست. وجود بیاض همان وجودی است که برای جدار دارد (خودش مستقل ندارد، همان وجود [را دارد]). اما نمی‌توانیم بگوییم وجود بیاض همان وجود جدار است که دارد، چون شما بارها شده [که جدار هست ولی بیاض نیست]. اگر وجود بیاض همان وجود جدار است که دارد، هیچ‌وقت جدار [را] خالی از [بیاض] نخواهید دید، در حالی که جدار خالی از [بیاض] را فراوان دیدیم. [پس] وجود بیاض [عین] وجود جدار نیست، وجود بیاض واقعاً وجود خودشه، وجود خودش [است]. پس اسناد وجود به جدار اسناد الی ما هو له و حقیقی است، اسناد وجود به بیاض هم اسناد الی ما هو له [است]. اگر شما وجود بیاض را همان وجود جدار می‌دیدید، اسناد وجود به بیاض همان اسناد وجود [به] جدار بود در حقیقت، وقتی با واسطه [باشد]. اما توجه نیست، ولو برای وجود جدار است ولی همان [نیست]. پس خودش وجود دارد، اسناد وجود به خودش حقیقی [است]. پس وجود بالذات می‌تواند وجود جوهر باشد، می‌تواند وجود عرض باشد.

اما «ابیض» (وجود ابیض) خودش موجود نیست. چیزی که خودش موجود نیست ولی اسناد [وجود به آن داده می‌شود]، این اسناد اسناد مجازی است، اسناد الی غیر ما هو له و اسناد با واسطه است. ببینید ابیض را (طبیعت [ابیض]) در خارج موجود است یا موجود نیست؟ ما در خارج جدار را داریم، بیاض را داریم. چون جدار موجود بوده، چون بیاض موجود بوده، به واسطه وجود این دو تا گفتیم ابیض هم موجود [است]. خودش موجود [نیست]، خودش مفید نیست؛ آن دو تایی که این را ساختند [موجودند]. پس وجود ابیض با واسطه است، وجود بالذات نیست (یعنی ذات هویت خود ابیض موجود نیست). آن دو چیزی که [ابیض را ساختند موجودند]. پس اسناد وجود به آن دو چیز (یعنی جدار و بیاض) اسناد الی ما هو له و حقیقی [است]، ولی اسناد وجود [به ابیض] اسناد الی غیر ما هو له [است]. یا به تعبیر دیگر اسناد وجود به جدار و بیاض بلاواسطه [است] (یعنی خودشان واقعاً موجودند). موجود بالذات یعنی خودشان موجودند. اما اسناد وجود به ابیض اسناد [مع‌الواسطه است] (یعنی خودش موجود نیست، آن چیزهایی که می‌سازند [موجودند]).

پس چیزی که خودش در خارج موجود نباشد و به توسط موجودهای خارجی در خارج موجود به حساب بیاید می‌شود موجود [بالعرض]، و چیزی که خودش در خارج موجود است می‌شود موجود بالذات. و چون ما هر دو موجود را [داریم]، موضوع تقسیم کردیم به موجود [بالذات و بالعرض]. روشن شد که کلمه «بالعرض» به اشتباه نیندازد ما را، فکر نکنیم حالا که گفتیم موجود بالعرض پس این موجود بالعرض عرض هم هست. منظورمان بالعرض عرض نیست، منظور عرض بالمجاز است. موضوع نیست، فکر نکنیم که هر عرضی موجود [بالعرض است]. تقسیم کردیم موجود را، معلوم شد جوهر و عرض هر دو موجود بالذات‌اند. متخذ من الجوهر و العرض که در مثال ما ابیض بود، این موجود [بالعرض است].

قال: ثم الوجود قد يكون بالذات و قد يكون بالعرض.

أقول: الموجود إما أن يكون له حصول مستقل في الأعيان أو لا يكون (له حصول مستقل و لا). موجود یا در خارج حصول مستقل دارد (یعنی خودش حصول دارد) یا حصول مستقل ندارد (در خارج نیست، آنچه که سازنده اوست در خارج است). آنی که در خارج حصول مستقل دارد موجود بالذات [است]. منظور از حصول مستقل مقابل عرض نیست ها؛ عرض هم حصول مستقل دارد به این معنا (به معنای دیگر حصول متکی دارد و حصول مستقل [ندارد]). حصول مستقل دارد، حصول مستقل یعنی طوری است که خودش موجود است، نه اینکه چیز دیگری موجود باشد و ما موجودیت او را به این نسبت بدهیم. وجود مستقل همین که عرض می‌کنم ذات یعنی خود استقلال هم در اینجا معنایش همین است. این موجود مستقل است یعنی خودش موجود است، موجود غیر مستقل یعنی خودش موجود نیست. مستقل در تصور مستقل نیست، نیاز موضوع دارد. حصول مستقل دارد نه یعنی متکی هست یا متکی نیست؛ تو هر [دو] (متکی نیست، متکی هست) هر دوشان مستقل دارند. پس معلوم می‌شود در اینجا مراد از [مستقل] مقابل متکی نیست، بلکه مستقل در مقابل همان که عرض کردم که خودش موجود نیست. خودش موجود نیست، یک چیز دیگری که می‌تواند به این مرتبط باشد موجود است، به خاطر همین مناسبتی که آن چیز دیگر با این موجود دارد در واقع موجود [خوانده می‌شود]. منظورم این است که منظور این است که مستقل در برابر متخذ است، نه در مقابل متکی. یعنی وقتی می‌گوییم این مستقل است یعنی اتخاذ نشده از چیزی، خودش موجود [است]؛ نه اینکه چیزی دیگر موجود باشد و این را از آن موجود اتخاذ کرده باشیم. مستقل است یعنی متخذ نیست. چه متکی باشد چه متکا [باشد]، مستقل نیست یعنی متخذ هست (موجود بالعرض متخذ است). اما موجود بالذات مستقل [است]. متخذ (یعنی شما جدار را اتخاذ نکردید از یک موجودی، خود بیاض وجود دارد، نه اینکه اتخاذش اتخاذش کنید). پس مستقل در اینجا در مقابل متکی نیست، بلکه مستقل در اینجا در مقابل متخذ [است].

« و الأول هو الموجود بالذات سواء كان جوهرا أو عرضا فإن العرض و إن كان لا يوجد إلا بمحله لكنه موجود حقيقة» (از موجود آنی که حصول مستقل دارد، یعنی متخذ از چیزی نیست، متخذ از موجودی نیست بلکه خودش واقعاً موجود [است]، هو الموجود بالذات موجود بالذات نامیده می‌شود). «سواء کان» (این موجود) «جوهراً» (که متکا است، مستقل است به معنای دیگر) «أو عرضاً» (یا غیر مستقل. جوهر باشد مستقل هست، [عرض] باشد غیر مستقل. ولی مستقل و غیر مستقل درست است که وجودش متکی است و برای غیر است، ولی بالاخره موجود است. من درست شده، بلکه تو خارج [موجود است]). «فإن العرض» (جوهر که به موجود بالذات روشن [است]، تحلیل ندارد. وقتی می‌گوییم عرض موجود بالذات [است] مخاطب ما تعجب می‌کند: چگونه موجود [بالذات است] در حالی که متکی [است]؟ می‌خواهیم برایش توضیح بدهیم که متکی بودن با بالذات بودن [منافات ندارد]. هم موجود متکی باشد هم موجود [بالذات]). « و إن كان لا يوجد إلا بمحله » (وجود وابسته دارد، وجود متکی دارد، ولی بالاخره وجود دارد. با محل موجود می‌شود) «لکنه موجود حقیقة» (بالاخره تو همان محل وجود حقیقی دارد، این‌طور نیست که ما اعتبار کرده باشیم وجودش را. بیاض واقعاً موجود در محل موجود است). « فإن وجود العرض ليس هو بعينه وجود المحل » (این از خارج. وجود العرض لیس هو بعینه وجود المحل. وجود عرض وجود محل نیست. اگر وجود عرض وجود محل بود می‌گفتیم حقیقت وجود مال محل است. پس وجود عرض [مجازی است]. ولی چون وجودش عین وجود جوهر نیست، پس وجودش بالذات است نه به [عرض]). « فإن وجود العرض ليس هو بعينه وجود المحل » (زیرا که گاهی محل بدون عرض یافت می‌شود) « إذ قد يوجد المحل بدون العرض ثم يوجد ذلك العرض فيه » (اول دیواری است که رنگ سفید نیست، بعداً رنگش را سفید می‌کنیم. خوب اگر وجود عرض همان وجود جوهر بود، این‌طور نبود که وجود جوهر اول بیاید وجود [عرض] بعداً. چرا یکی جلوتر آمد یکی بعد؟ وقتی دو وجودند نمی‌شود گفت اسناد وجود [به] عرض همان اسناد وجود به جوهر است، نه اسنادی وجود جدا [است]. عصمت وجود هر [کدام جداست]). « إذ قد يوجد المحل بدون العرض ثم يوجد ذلك العرض فيه » (مثل جسم اگر [سواد] نداشته باشد، حسرت نباشد) « كالجسم إذا حل فيه السواد بعد أن لم يكن » (سواد در [آن حلول کند]. بعد از اینکه سوادی نبوده سواد بیاید. این نشان می‌دهد که وجود سواد و وجود جوهر دوتاست. به همین جهت اول جوهر بوده بعد [سواد آمده]). این قسم اول.

قسمت دوم: «و الثانی هو الموجود بالعرض» (برای موجود [قسم دوم]). « كأعدام الملكات و الأمور الاعتبارية الذهنية التي لا تحقق لها في الأعيان و يقال إنها موجودة في الأعيان بالعرض. » (یکی که اعدام و ملکات. ملکات مثل عمی. همه در خارج موجود [نیستند]. شخص اعمی در خارج [موجود است]، عمویش در خارج موجود [نیست]. پس اسناد وجود به انواع اسناد مجازی است. امور اعتباری ذهنی هم همین‌طورند؛ وجود [ندارند]، اعتبار می‌کنیم، ذهنمان اعتبار می‌کند نه وجود [خارجی]).

«و الثانی هو الموجود بالعرض» (ثانی موجود بالعرض است که برایش دو مثال می‌زنیم: یکی اعدام و ملکات، یکی امور ذهنی اعتباریه ذهنیه‌ای که [موجود نیستند]). « لا تحقق لها في الأعيان » (مثل مثلاً مثال). «و یقال إنها» (یعنی این اعدام و ملکات و امور اعتباریه) «موجودة في الأعيان بالعرض. » (فردا دو صنف‌اند برای موجود بالذات. گفته می‌شود به این‌ها کأنها موجود فی الاعیان هستند. در ذهن موجودند به ذات خودشان موجود [نیستند]، اما در خارج موجود [نیستند]. توسط موجودی دیگر موجودند و در واقع آن موجود دیگر موجود است، به توسط آن موجود به این‌ها گفته می‌شود [موجود]).

تقسیم دوم: وجود خارجی، ذهنی، لفظی و کتبی

خوب بخش بعدی. موضوع تقسیم می‌شود به خارجی، ذهنی، لفظی و کتبی. خارجی موجودش در خارج [است]، موجود ذهنی هم روشن است آن هم در [ذهن است]. موجود در لفظی آنی است که در [لفظ] می‌آید موجود [می‌شود]. فرض کنید انسان؛ این در خارج موجود [است]. بعد همین ماهیت انسان می‌آید تو ذهنم موجود می‌شود. بعد اگر کسی تلفظ به انسان کرد یا انسان را نوشت، باز هم گفتم انسان موجود می‌شود؛ یک بار به وجود لفظی، یک بار به وجود کتبی. ولی ما می‌خواهیم بگوییم این گفته گفته تسامحی است.

وقتی می‌گوییم انسان در خارج موجود است، یعنی بگردید در خارج پیدایش می‌کنید. وقتی می‌گوید انسان در ذهن موجود است، باز هم واقعاً موجود [است]. در کسی در زندگی در ذهن دیگری اشراف داشته باشد، میوه که در ذهنش انسان را تصویر کرده واقعاً وجود خارجی هست (که قابل یافتنی [است]). وجود ذهنی واقعاً هست که باز هم قابل یافت [است]. اما شما انسان [لفظی]... معنایش این است که انسان در کتابت، در لفظ کلمه انسان، در کتابت آن مرکبی که انسان را نوشت موجود شد. در هیچ‌کدام از این دو تا انسان موجود نیست. انسان در خارج موجود [است]، در ذهن موجود است، ولی در لفظ [و] کتابت موجود نیست. بنابراین نسبت موجود به انسان لفظی و نسبتش به انسان کتبی مجازی [است]، ولی نسبت موجود به انسان خارجی [و] به انسان ذهنی حقیقی [است].

توجه کنید که موجود ذهنی بر موجود خارجی دلالت می‌کند. موجود لفظی هم بر وجود ذهنی دلالت می‌کند؛ وقتی من دارم حرف می‌زنم شما متوجه می‌شوید که در ذهنم چی دارم، چون همانی که تلفظ می‌کنم اظهار می‌کند. کلام وجود لفظی (یا کلام) دلالت دارد بر وجود ذهنی و تفکرات. اما وجود کتبی دلالت دارد بر وجود لفظ. چرا؟ چون شما به جای اینکه تلفظ کنید می‌نویسید. یا نوشته را که نوشتن کلمات دال [بر] تلفظ کلمات [است]. می‌گویید که وقتی چیزی نوشته شد مثل این چیه نویسنده دارد تکلم می‌کند. تکلم که کرد دارد حکایت از ما فی ذهنش می‌کند، وجود ما فی الذهن حکایت از خارج می‌کند. پس توجه می‌کنید که این‌ها با هم حاکی و محکی هستند]. وجود کتبی حاکی از وجود لفظی است، وجود لفظی حاکی از وجود ذهنی است. اینجا معلوم [شد].

بحث اولمان این بود که شیء در کتابت و در تلفظ موجود نیست. بنابراین اگر بگویید که تلفظی را بگیریم وجود لفظی یا کتابتی را ببینید بگویید وجود کتبی، مجاز گفتید. بله چون دلالت می‌کند این عبارت (یا دلالت می‌کند آن کتابت) بر این شیء، کتابت موجود است این شکلی. عبارت چون دلالت می‌کند کتابت را (تلفظ بشود) لذا می‌توانیم بگوییم گویا که این شیء در آن لفظ و در آن کتابت موجود [است]، ولی در واقع موجود نیست. تو لفظ، لفظ این انسان موجود [است]؛ تو کتابت هم نوشتش موجود [است] خودش. برخلاف اینکه انسان در خارج باشد یا در [ذهن]، خودش در خارج است، خودش در ذهن است. بله لفظ انسان پیدا می‌شود یا نوشته انسان پیدا می‌شود.

وجود موجود خارجی حقیقی [است]، [وجود ذهنی هم] حقیقی است. [اما] موجود بودن شیء در عبارت (چند موجود بودن شیطان [در] کتاب) مجازی [است]. کلمه‌ای که در لفظ آمده وجودش وجود مجازی است، نه واقعاً تو لحظه ما کلمه تحقق پیدا کرده. وقتی من می‌گویم انسان کلمه [ایجاد شده]، یا وقتی می‌نویسم کتابت انسان واقعاً موجود شده. می‌خواهم بگویم خود انسان به وجود کتبی موجود نیست، خود انسان به وجود لفظی موجود نیست، در حالی که خود انسان با وجود خارجی [موجود است].

پس توجه کنید منظور انسان منظور آن لفظ انسان نیست، لفظ انسان واقعاً در عبارت موجود [است]، حقیقت [است]. همچنین مرادمان کتابت انسان نیست، کتابت انسان حقیقتاً در عبارت موجود است. نه، خود انسان موجود [نیست]. چون قبلاً گفتیم ماهیت در خارج [و] ذهن یکی است. چرا خودش است؟ وجودش غیر از وجود [خارجی است]. شما وقتی تصور می‌کنی شیء را، اگر ماهیت فرق می‌کرد خب شکل فرق می‌کرد، اما ماهیت فرق نمی‌کند. ما بحث در وجود نداریم و در شیء. ماهیت این ماهیتی که در خارج موجود [است] تو ذهن موجود است. پس خود این شیء (یعنی خود این انسان) در خارج موجود است، خودش هم در ذهن موجود است. شیرینی بین خود انسان نیست، تفاوت بین وجودش است. ولی انسان تفاوت ندارد؛ این هم که در خارج [است] ماهیت انسان است، این هم که در ذهن [است] ماهیت انسان است. پس خودش هی در خارج است و خودش هی در ذهن است. آنجا در خارج به وجود خارجی موجود است، در ذهن [به] وجود ذهنی موجود است. در خارج وجود [خارجی دارد]، تفاوت بین وجود ماهیتش به ذهنیت [است].

اما شما همین ماهیت انسان را توی کتاب تلفظ نمی‌بینید. پس اگر بگویید که انسان وجود کتبی دارد مجاز گفتید، بگویید انسان وجود لفظی دارد مجاز گفتید. عرض کردم علاقه این مجاز چیست؟ علاقه مجازی که در وجود لفظی می‌گوییم چیست؟ این است که این است که این وجود کتبی یا این وجود لفظی بر آن انسانی که شما می‌گویید دلالت دارد. چون دلالت بر شیء می‌کند گفته می‌شود که شیء در عبارت موجود است (عبارت دلالت [می‌کند]). لذا گفته می‌شود که موشه تو عبارت [است]. لذا گفته می‌شود. پس واقعاً موجود نیست انسان در عبارت. آیا موجود نیست انسان در کتاب است؟ با تسامح موجود [است]. که شما وقتی لفظ انسان را می‌شنوید یا لفظ انسان را [می‌بینید به] انسان پی می‌برید. پس این لفظ یا آن کتابت بر این انسان دارد دلالت می‌کند. چون دلالت می‌کند گفته‌اند که این انسان توی کتابت هم هست، توی دفتر [هست]. پس اسناد وجود کتبی به مثلاً انسان [مجازی است]، اسناد وجود لفظی به مثلاً انسان [مجازی است]؛ ولی اسناد وجود خارجی و ذهنی به انسان [حقیقی است]. قالب وجود کتاب [و] وجود شیء در عبارت مجازی [است]، در حالی که وجود شیطان [در] خارج [حقیقی است].

قال: و أما الوجود في الكتابة و العبارة فمجازي.

أقول: للشي‌ء وجود في الأعيان و وجود في الأذهان

(وجود با وجود الاعیان می‌شود موجود خارجی، با وجود الاذهان می‌شود موجود ذهنی. سه وجود فی العبارة، چهار وجود [فی الکتابة]. وزن نخود). «و الوجود الذهنی یدل علی الوجود الخارجی» (وجود ذهنی دلالت می‌کند بر وجود خارجی). «و الوجود اللفظی یدل علی الوجود الذهنی» (وجود لفظی دلالت می‌کند بر وجود ذهنی، چون من وقتی تلفظ می‌کند معلوم می‌شود که ذهنم را دارم منعکس می‌کنم). «و الوجود الکتبی یدل علی الوجود اللفظی» (و وجود کتبی هم دلالت دارد بر وجود لفظی. کتابت تقریباً در واقع خواندن [است]. قد سبق البحث فيهما و وجود في العبارة و وجود في الكتابة و الذهن يدل على ما في العين و العبارة تدل على الأمر الذهني و الكتابة تدل على العبارة لفظی خیلی می‌نویسند لفظ را دارند تلفظ می‌کنند. دلالت می‌کند برای امری که در ذهن است. کتابت دلالت می‌کند بر عبارت. پس کتابت می‌شود دال بر عبارت عبارت).

مطلب بعدی این است که وجود خارجی و ذهنی هر دوشان وجود حقیقی‌اند، و وجود کتابی و لفظی (به وجود کتبی و لفظی) ارزش مجازی [دارند]. «لکن الوجودان الأولان» (عمل نکرده. لکن وجودان اولان) «حقیقیان» (وجود حقیقی یعنی چی؟ یعنی اسناد وجود به آن‌ها درست است واقعاً. آهنگ انسان به وجود خارجی موجود است، یا واقعاً این انسان به وجود ذهنی‌مان [موجود است]). «و الباقیان» (ولی و الباقیان) «مجازیان» (که وجود کتبی و لفظی [باشند]، این‌ها هر دو مجازی [اند]). چرا مجازی؟ « إذ لا يحكم العقل بأن الشي‌ء موجود في اللفظ و الكتابة» (و الکتابه حکم نمی‌کند که شیء مثلاً مثل انسان در لفظ موجود [باشد] یا در کتابت موجود [باشد]. در کتابت هم می‌گوید مرکبی که انسان نوشته موجود است، نمی‌گوید خود انسان در لفظ موجود [است]، خود انسان در کتابت موجود [است]. پس عقل حکم نمی‌کند به اینکه شیء مثلاً انسان موجود است در لفظ [و] کتاب). بنابراین نمی‌توانیم حقیقتاً اطلاق کنیم وجود کتبی را یا وجود لفظی را بر زید خارجی. بر کلمه نوشته شده می‌توانیم اطلاق کنیم. وقتی نشد پس موجود در اطلاق موجود بر لفظ و کتابت مجاز می‌شود.

علاقه مجازی: «لکن لما دل علیه» (دقت کنید لکن لما دل هر یک از این لفظ و کتابت. لفظ انسان می‌کند کتاب. چون لفظ و هر یک از لفظ و کتابت دلالت کردند بر [معنی]) «حکم» (یعنی حکم العقل) « حكم على سبيل المجاز أنه موجود فيهما، یعنی هم در [لفظ هم در کتابت]. عقل به این مناسبت حکم کرده و وجود انسان مثلاً در لفظ کتابت موجود نیست. به این مناسبت که لفظ دلالت می‌کند بر انسان، کتابت دلالت می‌کند بر انسان، به طور کلی هر یک از وجود لفظی و وجود کتبی دلالت می‌کنند علیه یعنی دلالت می‌کنند بر این شیء. چون چنین بوده عقل بر سبیل مجاز حکم کرده [به وجود]).

روشن شد که موجود بالعرض داریم، موجود بالذات داریم. موجود بالذات [را] دو مرتبه آمدیم در پایین‌تر گفتیم وجود [چهار قسم است]: وجود لفظی داریم، وجود ذهنی، وجود خارجی و [وجود کتبی]. ذهنی بودن حل مسئله مجاز [است]. وجود ندارد که، طبیعت واقعاً وجود ندارد، ولی به مناسبت اینکه جدار و بیاض موجودند ابیض [موجود است]. که در واقع این رسم مال جدار و بیاض [است]، رسمیت نیست ما به ابیض مجاز [نسبت می‌دهیم]. در این اخیر هم که می‌گوییم وجود انسان در کتابت و عبارت مجازی [است]، یعنی اینکه عرض کردم وجود انسان مجازی [است]، وجود کلمه که مجاز نیست. در لفظ، در الفاظی که شخص می‌گوید با اینکه تحویل به انسان کرده، شما انسان موجود نمی‌بینید. پس لفظ وجود (یعنی وجود لفظی و کتبی) به انسان مجاز [است]. وجود انسان مجاز نیست، اسناد وجود لفظ [به انسان مجاز است].

ان شالله برای جلسه آینده.

 


logo