« فهرست دروس
درس کشف المراد- استاد محمدحسین حشمت پور

89/10/22

بسم الله الرحمن الرحیم

مقصد اول/فصل اول/مساله سي وجهارم /مقول به تشکیک بودن تقدم

 

موضوع: مقصد اول/فصل اول/مساله سي وجهارم /مقول به تشکیک بودن تقدم

 

این متن توسط هوش مصنوعی پیاده‌سازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.

تقدم مقول به تشکیک است

در صفحه ۵۸، سطر نهم، مصنف می‌فرماید:

«المسألة الرابعة و الثلاثون: فِی أَنَّ التَّقَدُّمَ مَقُولٌ بِالتَّشکِیکِ».[1]

(مسئله سی و چهارم: در اینکه تقدم مقول به تشکیک است).

بعد از اینکه بحث در امکان و وجوب را گذراندیم، وارد بحث در قدم و حدوث شدیم. به مناسبت، بحث سبق را هم طرح کردیم و توضیح دادیم که سبق به ۵ قسم تقسیم می‌شود؛ و بعد هم اضافه کردیم که متکلمین قسم ششمی هم گفته‌اند.

البته این مطلب را هم توجه بکنید (تتمه بحث گذشته است) که گاهی بعضی از اقسام سبق با یکدیگر جمع می‌شوند. یعنی مثلاً سبق بالعلیة هم می‌تواند سبق به شرف باشد؛ که هم علت سبق وجودی دارد، هم سبق شرافتی دارد. که دو تا سبق در یک جا ممکن است با هم جمع بشوند و تحقق پیدا کنند. پس تداخل اقسام و اجتماع اقسام هم ممکن است.

البته سبق بالعلیة با سبق بالطبع مثلاً ممکن است جمع نشود؛ چون یکی مال علت ناقصه است، یکی مال علت تامه است.

یا فرض کنید سبق به زمان با سبق بالعلیة ممکن است جمع نشود؛ چون سبق بالعلیة به معنای سبق علت بر معلول و سبق ذاتی است، نه سبق زمانی. در زمان اختلافی نیست؛ به این معنا که زمان علت و معلول (زمان تأثیر علت یا وجود علت) با زمان وجود گرفتن معلول یکی است. حرکت کلید با حرکت ید هر دو با هم‌اند، در یک زمان اتفاق می‌افتند، ولی یکی سبق ذاتی دارد بر دیگری. پس سبق بالعلیة با سبق زمانی جمع نمی‌شود.

مگر در علت‌های ناقصه یا در علت اعدادی. در علت ناقصه سبق زمانی داریم، سبق بالطبع هم داریم؛ آن دیگر سبق بالعلیة نیست. در علت اعدادی هم همین‌طور؛ معدّ اول هست، بعداً تأثیر می‌گذارد. هم زماناً تقدم دارد، هم سبق بالعلیة دارد (منتها این علیت علیت اعدادی است، اصطلاحاً به آن سبق علیه نمی‌گویند).

حالا مثال را کم و زیاد کردن فایده ندارد. گاهی بعضی از این اقسام با بعضی دیگر جمع می‌شوند و بعضی‌هایشان با بعضی دیگر جمع نمی‌شوند.

خب حالا این یک مطلبی بود که مربوط به گذشته بود. مطلبی که الان می‌خواهیم طرح کنیم این است که این سبق‌ها با هم ارتباطی دارند؟ در یک معنایی با هم مشترک هستند؟ یا اینکه نه، با هم کاملاً اختلاف دارند و هیچ ارتباط و اشتراکی بینشان نیست؟

اگر گفتیم که اشتراکی بینشان نیست، سبق نسبت به این اقسام می‌شود «مشترک لفظی»؛ یعنی هیچ اشتراک و معنایی که این‌ها را جمع کند وجود ندارد. ۵ تا معنای جداست که به هر ۵ تا اسم سبق گذاشتیم؛ که در اسم با هم شرکت دارند، در معنا شریک نیستند.

پس در صورتی که ما شرکتی بین این‌ها از نظر معنا قائل نشویم، تقدم و سبق را می‌گوییم نسبت به این پنج قسم مشترک لفظی است؛ یعنی این پنج تا اسم سبق را دارند و الا یک معنای مشترکی بینشان نیست.

و اگر معنای مشترک بینشان قائل شدیم، این‌ها را دیگر مشترک لفظی نمی‌دانیم و معتقد می‌شویم که بالاخره با هم در یک جامعی شریک‌اند. آن وقت باز دو تا احتمال پیش می‌آید:

۱. یکی اینکه این اقسامی که در یک معنا شریک‌اند، سبق در تمام این‌ها صدق مساوی داشته باشد؛ یعنی بر همه این‌ها به طور مساوی صدق کند. که ما در اصطلاح می‌گوییم سبق نسبت به این اقسام حالت «تواطؤ» دارد (متواطی است)؛ مثل انسان که بر مصادیقش به اشتراک و به تساوی صدق می‌کند.

۲. حالت دوم و احتمال دوم این است که این سبق بر مصادیقش به اختلاف صدق کند. در این صورت می‌گوییم نسبت به مصادیقش «تشکیکی» است (مشکک است).

پس در مسئله ۳ تا احتمال درست شد:

احتمال اول این است که سبق نسبت به این اقسام اشتراک لفظی داشته باشد؛ یعنی هیچ معنای مشترکی ما برای سبق نداشته باشیم. قهراً سبق در هر یکی از اقسام به معنایی جدای از قسم دیگر صدق می‌کند. اینجا سبق مشترک لفظی می‌شود بین اقسام.

احتمال دیگر این است که بین این اقسام یک معنای مشترکی وجود داشته باشد و سبق هم به اعتبار همان معنای مشترک در تمام اقسام صادق باشد، ولی این سبق بر تمام این اقسام به طور متواطی و یکسان صدق کند.

احتمال سوم این است که معنای مشترکی داشته باشیم، سبق هم به اعتبار آن معنای مشترک بر این اقسام صدق کند، ولی به اختلاف صدق کند (یکسان صدق نکند). در این صورت صدقش بر اقسام می‌شود تشکیکی.

پس این‌طور شد: صدقش بر اقسام به اشتراک لفظی، صدقش بر اقسام به طور متواطی، صدقش بر اقسام به طور تشکیک. این سه تا احتمال را ما در مسئله داریم. کدامش حق است؟

می‌فرمایند که اشتراک لفظی حق نیست. چون ما در بین بعضی اقسام تقدم اشتراکشان را می‌یابیم؛ یعنی یک وجه مشترکی بینشان هست. و به خاطر همان وجه مشترک باید گفت که سبق بر این‌ها به طور مشترک لفظی اطلاق نمی‌شود.

چون در مشترک لفظی ما اصلاً یک معنای مشترکی بین موضوع‌ له ها نداریم؛ لفظ بر موضوع‌ له ها اطلاق می‌شود بدون اینکه معنای مشترکی بین این موضوع‌ له ها باشد. ولی حالا ما بین اقسام اشتراکی پیدا می‌کنیم. حالا اگر نگوییم بین هر پنج‌تایشان اشتراک هست، لااقل بین دو تایشان اشتراک را پیدا می‌کنیم و همان کافی است که مشترک لفظی را نفی کند.

چون در مشترک لفظی هیچ‌کدام از مصادیق، هیچ‌کدام از افراد اشتراک ندارند. حالا اگر ما توانستیم بین لااقل دو تایشان اشتراک درست کنیم، اشتراک لفظی نفی می‌شود.

و ما این اشتراک و جامعیت را لااقل بین دو تا از این اقسام سبق می‌توانیم درست کنیم: بین سبق بالعلیة و سبق بالطبع می‌توانیم اشتراک درست کنیم. حالا بقیه با هم مشترک نباشند، لااقل این دو تا با هم مشترک‌اند.

زیرا که در سبق بالعلیة (که علت بر معلول مقدم است) و در سبق بالطبع (که علت ناقصه بر معلول مقدم است)، در هر دو علت چیزی دارد که معلول ندارد، و معلول آنچه را که دارد علت آن چیز را دارد. پس متقدم چیزی دارد که متأخر ندارد، ولی متأخر هرچه دارد متقدم دارد.

مثلاً اگر یک علتی باشد بخواهد حرارت ایجاد کند، خب خودِ آن علت باید در این حرارتی که افاضه می‌کند قوی‌تر از معلول باشد تا بتواند به معلول این حرارت را افاضه کند. حالا چه علت تامه باشد چه علت ناقصه، بالاخره علت باید اضافه بر معلول داشته باشد؛ باید در آنچه که به معلول می‌دهد قوی‌تر باشد.

اگر هم یک وقت اتفاق افتاد (توجه به این مطلب که عرض می‌کنم) اگر یک وقت اتفاق افتاد که علت به معلول مساوی را بدهد (چنانکه در بعضی جا‌ها گفته شده)، باز هم علت آنچه را که دارد مقدماً دارد؛ و این تقدم معنایی که واجد است، این تقدم را دیگر معلول واجد نیست.

مثلاً فرض کنید (حالا یک مثالی می‌زنیم که مثال مثالِ کاملی شاید نباشد) آتشی باعث پیدایش آتش دیگر می‌شود؛ یعنی مثلاً هیزم مشتعلی دارید، این را منشأ اشتعال در یک هیزم دیگر می‌کنید که آتشی می‌شود علت آتش دیگر. اینجا در واقع علت و معلول نیست، آتش علت اعدادی است، علت حقیقی نیست. حالا با قطع نظر از این تسامح، فرض کنید که آتش اول علت حقیقی برای آتش دوم شد.

خب این آتش اول و دوم هر دو مساوی‌اند؛ یعنی هر دو صورت ناریه دارند. هر دو هم حرارتشان یکسان است (مگر اینکه هیزم‌هایشان فرق کند، ولی حرارتشان یکسان است). پس آنچه را که علت دارد با آنچه که به معلول افاضه شده مساوی است.

اما در عین تساوی، یک چیزی در علت هست که در معلول نیست؛ آن «تقدم» است. که این آتش که علت است، قبل از اینکه معلول تولید شود این حرارت را داشته، در حالی که معلول بعداً این حرارت را پیدا کرده است. همان قبلیت و بعدیت را که ملاحظه کنید، می‌بینید در علت چیزی هست که در معلول نیست و آن قبلیت است.

پس به این جهت می‌توان گفت که اگر علت اضافه داشته باشد بر معلول، خب روشن است که مقدم چیزی دارد که مؤخر ندارد. اگر علت اضافه نداشته باشد بر معلول (هر دو مساوی باشند)، باز هم علت به خاطر آن تقدمی که دارد اضافه دارد بر معلول. علی ای حال علت اضافه بر معلول دارد.

این هم در علت تامه هست، هم در علت ناقصه. هم در علت تامه شما در علت چیزی می‌یابید که در معلول نیافتید (یک زیاده‌ای می‌یابید که در معلول نیست)، هم در علت ناقصه زیاده‌ای می‌یابید که در معلول نیست. پس علت تامه و علت ناقصه در این امر مشترک‌اند که هر دوشان مشتمل بر زیاده‌اند.

وقتی در این امر مشترک‌اند و یک همچین جامعی بین این دو تا سبق وجود دارد، پس نمی‌توان گفت سبق مشترک لفظی است؛ چون بین مصادیقش (لااقل دو تا مصداقش) با هم مشترک است. پس اشتراک اشتراک لفظی نیست. اشتراک لفظی این است که مصادیق با هم هیچ‌جور مشارکتی نداشته باشند. و وقتی ما می‌بینیم دو تا مصداق با هم مشترک‌اند، اشتراک لفظی را باید نفی کنیم. پس اشتراک لفظی به این معنا (به این بیان) نفی می‌شود.

خب اگر بخواهیم اشتراک معنوی را ثابت کنیم (شاید حالا یا تواطؤ را نتیجه بگیریم یا تشکیک را)، باید اشتراک بین هر ۵ تا ثابت بشود. در دفع اشتراک لفظی لازم نداشتیم هر پنج تا با هم مشترک باشند، کافی بود که دو تا با هم مشترک باشند؛ ولی در اثبات مشترک معنوی باید هر پنج تا با هم مشترک باشند. نمی‌توانیم اکتفا کنیم به اینکه دو تایشان با هم مشترک‌اند. باید هر پنج تا را با هم مشترک کنیم.

و این کار را ما می‌کنیم. ثابت می‌کنیم که در همه اقسام تقدم یک معنایی وجود دارد که آن معنا را ما مشترک بین تمام اقسام می‌گیریم. و آن معنا همانی است که ابن‌سینا در شفا اشاره کرده است. عبارت کوتاهی است که مرحوم علامه همان عبارت را عیناً می‌آورد:

«برای متقدم چیزی است که برای متأخر نیست، و برای متأخر هرچه هست برای متقدم هست».

مثلاً در تقدم به شرف توجه کنید؛ موجودی را داریم که شرافتش ۱۰ درجه است، موجودی داریم شرافتش ۱۲ درجه است. آن ۱۲ درجه می‌گوییم تقدم به شرف دارد (یعنی شرافتش بیشتر است، تقدم به شرف است).

خب توجه کنید؛ برای متقدم چیزی است که برای متأخر نیست (آن درجه اضافه شرافت برای متقدم است، برای متأخر نیست). و برای متأخر هرچه هست برای متقدم هست (متأخر ۱۰ درجه دارد، ۱۰ درجه را متقدم هم دارد). پس هرچه متقدم دارد متأخر ندارد، ولی هرچه متأخر دارد متقدم دارد.

بنابراین در تمام متأخر و متقدم‌ها همین وضع هست. شما چیزی پیدا می‌کنید که متقدم آن چیز را دارد، متأخر ندارد؛ ولی اگر متأخر را در همان معنایی که تأخر دارد ملاحظه کنید، می‌بینید که هرچه دارد علت (مقدم) هم همان را دارد. (در همان معنا عرض می‌کنم‌ها، و الا ممکن است متأخر یک چیزهای دیگر داشته باشد اصلاً متقدم آن را نداشته باشد. در همان معنایی که بین متقدم و متأخر تقدم و تأخر هست، اگر متأخر چیزی دارد متقدم همه را دارد، ولی متقدم چیزی دارد که متأخر ندارد).

در بقیه هم همین است. همان مطلبی که ما بین سبق بالعلیة و سبق بالطبع گفتیم و اشتراک بین آن‌ها را درست کردیم، آن مطلب در تمام اقسام هست. اختصاص به تقدم علی و تقدم طبیعی ندارد؛ در تقدم علی هست، در تقدم طبیعی هست، در تقدم به شرف هست، در تقدم به زمان هم حتی هست که بالاخره چیزی را آن متقدم دارد که متأخر ندارد و متأخر هرچه دارد متقدم دارد.

بنابراین بین تمام اقسام سبق اشتراک هست.

حالا که معلوم شد بین تمام اقسام اشتراک هست، حالا این سؤال مطرح است که سبق به خاطر آن معنای مشترکی که ۵ تا هست، می‌تواند بر هر پنج تا صدق کند. سؤال این است که صدق همسان و یکسان می‌کند یا صدق مختلف؟

اگر صدق همسان کرد می‌شود متواطی، اگر صدق مختلف کرد می‌شود مشکک.

ایشان ثابت می‌کند که صدقش مختلف است. تقدمی که در علیت هست شدیدتر از تقدمی است که در طبع است؛ چون چون تأثیر علت تامه قوی‌تر از تأثیر علت ناقصه است.

یا مثلاً تقدمی که در طبع و بالعلیة هست قوی‌تر از تقدمی است که در شرف است؛ چون تقدم به شرف اگر شرافت شرافت اخلاقی و اعتباری باشد، یک نوع تقدم اعتباری است، در حالی که تقدم علت یا تقدم بالطبع تقدم واقعی است.

پس تقدم‌ها سنخشان و جنسشان فرق می‌کند، شدت و ضعفشان مختلف است. بنابراین صدق تقدم بر این قسمت از تقدم با صدق تقدم بر آن قسم دیگر تفاوت دارد. اگر تفاوت هست، تشکیک است.

توجه کردید؛ اشتراک لفظی را رد کردیم، ثابت کردیم که سبق در تمام این اقسامش معنای جامعی دارد و به لحاظ آن معنای جامع بر تمام اقسام صدق می‌کند. آن وقت بعد هم ثابت کردیم که صدقش یکسان نیست؛ بر تمام اقسام یکسان صدق نمی‌کند تا صدقش متواطی باشد، بلکه صدقش بر تمام اقسام مختلف است. پس صدقش می‌شود تشکیک.

به همین جهت است که در این مسئله گفتیم تقدم مقول به تشکیک است (یا بفرمایید سبق مقول به تشکیک است). مطلب را اثبات کردیم. اولاً اشتراک لفظی را نفی کردیم، ثانیاً تواطؤ را نفی کردیم؛ قهراً تشکیک نتیجه گرفته شد.

البته اگر ما این دو تا را نتیجه کردیم تشکیک نتیجه گرفته می‌شد، ما علاوه بر این تشکیک را هم اثبات کردیم؛ یعنی بیان کردیم که صدق به صورت اختلاف است. پس تشکیک هم اثبات شد. بنابراین نتیجه مطلب این است که تقدم نسبت به اقسامش تشکیکی است.

مطلب دیگری را مرحوم خواجه در متن دارد که آن را وقتی رسیدم عرض می‌کنم.

[پرسش و پاسخ کلاسی]

سؤال: هم به تشکیک تواطؤ...

پاسخ: یعنی آنجایی که مصادیق در یک معنایی شریک باشند، لفظی که بر این مصادیق صدق می‌کند به اعتبار آن معنا، می‌تواند یکسان صدق کند، می‌تواند مختلف صدق کند. اگر یکسان صدق کرد می‌شود متواطی، مختلف صدق کرد می‌شود مشکک.

سؤال: قدر جامع در تصدیقش برداریم تشکیک می‌کنیم.

پاسخ: قدر جامع را نفرمایید. نه، آن لفظی که به اعتبار آن قدر جامع می‌خواهد بر این مصادیق صدق کند، نه خودِ قدر جامع. قدر جامع در همه نه، لفظی که به اعتبار این قدر جامع می‌خواهد بر این مصادیق صدق کند. تقدم به اعتبار این معنای جامع می‌خواهد بر مصادیق صدق کند. این تقدمی که دارد بر مصادیق صدق می‌کند، گاهی مساوی صدق می‌کند، گاهی به اختلاف صدق می‌کند. یعنی گاهی آن معنای جامع را شدیدتر دارد؛ اینجا به اختلاف صدق می‌کند. یک مصداقی معنای جامع را شدیدتر دارد، لفظی که به اعتبار آن معنای جامع می‌خواهد صدق کند به اختلاف صدق می‌کند. یک وقت نه، همه مصادیق این جامع را یکسان دارند، لفظی که به اعتبار آن جامع می‌خواهد صدق کند یکسان صدق می‌کند.

پس صدق آن لفظ مهم است. صدق آن لفظ مهم است. منتها عرض کردم اگر معنای جامع یکسان بود در تمام مصادیق، صدق لفظ می‌شود یکسان؛ وقتی صدق لفظ یکسان شد می‌گویند متواطی. اگر معنای جامع در مصادیق مختلف باشد، صدق لفظ هم بر این مصادیق مختلف است و این صدق مختلف را می‌گویند تشکیک.

پس تواطؤ یعنی صدق به طور مساوی، تشکیک یعنی صدق به طور مختلف. آن وقت منشأ این صدق مساوی، مساوی بودن مصادیق در آن معنای جامع است؛ و منشأ آن صدق مختلف، مختلف بودن مصادیق در آن معنای جامع است. آن معنای جامع اگر مختلف باشد در این مصادیق، صدق آن اسم هم مختلف است. آن معنای جامع اگر مساوی باشد در مصادیق، صدق آن لفظ هم بر این مصادیق یکسان و مساوی است. ولی آن اسمی که ما می‌گذاریم یا آن صفتی که ما می‌دهیم مربوط به صدق است؛ تواطؤ مربوط به صدق است، تشکیک مربوط به صدق است. آن وقت منشأش آنی است که عرض کردم.

تطبیق با متن کتاب

صفحه ۵۸، این سطر نهم: «المسألة الرابعة و الثلاثون» در این است که تقدم مقول به تشکیک است.

«قالَ: وَ مَقُولِیَّتُهُ بِالتَّشکِیکِ».

(یعنی مقولیتِ سبق یا مقولیتِ تقدم به تشکیک. مقولیت یعنی محمولیت، یعنی صدق. محمولیتِ حمل شدنِ تقدم به تشکیک است؛ یعنی صدق کردنِ تقدم بر این مصادیق و بر این اقسام به تشکیک است).

«وَ تَنحَفِظُ الإِضافَةُ بَینَ المُضافَینِ فِی أَنواعِهِ».

(این مطلبی است که من از خارج توضیح ندادم، بعداً که رسیدم توضیح می‌دهم و الان این قسمت را معنا نمی‌کنم. حالا شرح قسمت اولی - قسمت اول کلام خواجه - را از رو می‌خوانم، بعد قسمت دوم را که شرح دادم عبارت خواجه را معنا می‌کنم ان‌شاءالله).

«أقُولُ: اختَلَفَ الحُکَماءُ هُنا».

(یعنی در باب صدقِ سبق بر مصادیق و اقسام سبق اختلاف کردند).

«فَقالَ قَومٌ: إِنَّ التَّقَدُّمَ».

(که همان سبق است).

«یُقالُ عَلَی الأَنواعِ الخَمسَةِ بِالاشتِراکِ البَحتِ».

(اشتراک خالص، اشتراک لفظی که هیچ‌ گونه معنای مشترکی نیست، فقط لفظ مشترک است، معنا مشترک نیست، اسم مشترک است، مسمی مشترک نیست).

«وَ هُوَ خَطَأٌ».

(این غلط است که اشتراک اینجا اشتراک لفظی باشد).

«لِأَنَّ کُلَّ واحِدٍ مِنَ التَّقَدُّمِ بِالعِلِّیَّةِ وَ الطَّبعِ».

(زیرا ما لااقل بین دو تا از این مصادیق جامعی را پیدا می‌کنیم و وجود آن جامع اجازه نمی‌دهد که اشتراک به صورت اشتراک لفظی باشد. پس هر یک از این دو تقدم - تقدم بالعلیة و بالطبع - قد شارک الآخر فی التقدم. این دو تا تقدم در معنای تقدم با هم شریک‌اند؛ یعنی یک جامع دارند).

عرض کردم انتخاب این دو تا به خاطر این است که اگر ثابت بشود دو قسم با هم اشتراک دارند، اشتراک لفظی از بین می‌رود؛ تا چه برسد به اینکه ثابت کنیم هر پنج قسم با هم اشتراک دارند (که ما بعداً ثابت می‌کنیم هر پنج تا هم اشتراک دارند). الان در اینجا به حداقل داریم اکتفا می‌کنیم، چون می‌خواهیم اشتراک لفظی را از بین ببریم.

«قَد شارَکَ الآخَرَ فِی مَعنَی التَّقَدُّمِ».

(معنای تقدم چیست؟ معنای تقدم همانی است که ابن‌سینا در شفا گفته و عرض کردیم در هر پنج قسم تقدم این معنا را ما داریم).

«وَ هُوَ أَنَّ کُلَّ واحِدٍ مِنَ المُتَقَدِّمِ».

(کل واحد از این دو متقدم؛ یعنی متقدم بالعلیة یا متقدم بالطبع).

«وُجِدَ لَهُ ما لِلمُتَأَخِّرِ».

(برای متقدمش یافت شده مال المتأخر - آنچه که برای متأخر هست).

«دُونَ العَکسِ».

(این‌طور نیست که هرچه متأخر دارد متقدم داشته باشد. دون العکس یعنی این‌طور نیست که برای متأخر یافت شود هرچه که برای متقدم است؛ بلکه متأخر بعضی چیزهایی را که برای متقدم حاصل است ندارد. پس متقدم هرچه را که متأخر دارد [دارد] - تازه مع زیادة - ولی متأخر هرچه را که متقدم دارد ندارد. این در هر تقدمی این وضع هست و ما لااقل در این دو تقدم که تقدم بالعلیة و تقدم بالطبع باشد، آن را می‌یابیم).

پس وقتی اشتراک بین این دو قسم حاصل شد، نمی‌توانیم بگوییم صدق تقدم بر این دو قسم و بر اقسام دیگر به اشتراک لفظی است.

«وَ قالَ آخَرُونَ: إِنَّهُ مَقُولٌ بِالتَّشکِیکِ».

(گروهی گفتند که آن مقول به تشکیک است).

این‌ها که می‌گویند مقول به تشکیک است، دو مطلب باید ثابت کنند:

۱. اولاً ثابت کنند صدق این لفظ بر این اقسام به خاطر وجود یک معنای جامع که در همه اقسام هست.

۲. ثانیاً ثابت کنند که این لفظ بر این اقسام به اختلاف صدق می‌کند، یکسان صدق نمی‌کند.

دو مطلب را لازم دارند: یکی اثبات اشتراک این اقسام در یک معنای جامع، یکی هم نفی صدق به نحو تساوی تا اثبات بشود صدق به نحو اختلاف که می‌شود تشکیک. این دو کار را انجام می‌دهند: اولاً ثابت می‌کنند که معنای جامعی بین اقسام موجود است، ثانیاً ثابت می‌کنند که لفظی که به اعتبار آن معنای جامع می‌خواهد بر این مصادیق صدق کند، به اختلاف صدق می‌کند.

حالا اولی‌اش را توجه کنید:

«لِأَنَّ الأَصنافَ تَشتَرِکُ».

(اصناف یعنی تمام اقسام پنج‌گانه در این معنا مشترک‌اند، در این جامع مشترک‌اند).

«فِی أَنَّ المُتَقَدِّمَ بِما هُوَ مُتَقَدِّمٌ».

(مشترک‌اند در اینکه متقدم بما هو متقدم).

« لَهُ شَیءٌ لَیسَ لِلمُتَأَخِّرِ».

(متقدم شیئی دارد، اضافه‌ای دارد که آن اضافه برای متأخر حاصل نیست).

« و لا شي‌ء للمتأخر إلا و هو موجود للمتقدم».

(ولی برای متأخر هرچه هست، متقدم آن را دارد).

این را در مثال به شرف من توضیح دادم که روشن‌تر بود. مثال به شرف توجه کردید؛ درجات شرافتی که برای متأخر هست تماماً برای متقدم هست، فضای اضافه هم دارد متقدم. و اما این‌طور نیست که هرچه که برای متقدم بود برای متأخر باشد؛ متأخر کمتر از متقدم دارد.

خب تا اینجا بخش اول ثابت شد که معنای جامعی بین تمام این اصناف و اقسام وجود دارد.

حالا قسمت دوم می‌خواهیم اثبات کنیم که لفظی که به اعتبار این معنای جامع حمل می‌شود و صدق می‌کند، به اختلاف صدق می‌کند.

« و هذا المعنى المشترك يقال لا بمعنى واحد».

(یقال یعنی یحمل. این معنای مشترک حمل می‌شود بر این اقسام، اما به معنای واحد حمل نمی‌شود، به اختلاف حمل می‌شود. و به این مناسبت آن لفظی هم که حکایت از این معنای جامع می‌کند، آن هم بر این مصادیق به اختلاف صدق می‌کند؛ یعنی لفظ تقدم یا لفظ سبق).

« فإن المتقدم بالعلية يوجد له التقدم قبل التقدم بالطبع ».

(زیرا متقدم به علیت یافت می‌شود برایش حد تقدم قبل از تقدم بالطبع. یعنی تقدمش قبل از تقدم علت [ناقصه] است. تقدم علت تامه قبل از تقدم علت ناقصه است. حالا این را معنا می‌کنیم «قبل» یعنی چی؛ اشد، قبل و اولی است. این‌ها اقسام تشکیک است که بعداً عرض می‌شود).

«وَ التَّقَدُّمُ بِالطَّبعِ قَبلَ سائِرِ أَصنافِ التَّقَدُّمِ».

(و تقدم به طبع قبل از سایر اصناف تقدم است. یعنی از نظر اعتبار لااقل از نظر اعتبار قبل از آن‌هاست؛ قبل از تقدم به زمان است. اعتبار تقدم به طبع بیشتر است یا قوت تقدم به طبع بیشتر از تقدم به زمان است).

«وَ فِی هذا بَحثٌ».

(مرحوم علامه این قسمت را قبول ندارد که تقدم‌ها مختلف باشند. معنای جامع را قبول دارد، ولی اختلاف را قبول ندارد. می‌فرماید و فی هذا بحث).

«ذَکَرناهُ فِی کِتابِ الأَسرارِ».

(اینجا توضیح نمی‌دهد آن بحث چیست، می‌گوید در کتاب اسرار گفتیم).

کتاب اسرار «الأسرار الخفیة» است که مفصل‌ترین کتاب کلامی مرحوم علامه است. این کتاب را در سن ۳۲ سالگی ایشان نوشته است و در تمام نوشته‌های کلامی‌اش به آن کتاب ارجاع می‌دهد. کتابی است اولاً مشتمل بر تمام مباحث کلام. ثانیاً در این کتاب حرف‌های فلاسفه را هم نقل کرده و رد کرده (آنجایی که قابل رد کردن است رد کرده). حرف‌های متکلم هم آنجایی که قبول ندارد قبول نکرده. کتاب اجتهادی است، فقط نقل قول نمی‌کند. خودش نظر می‌دهد، هم با فلاسفه آنجا درگیر است، هم با متکلمینی که حرفشان را قبول ندارد. مطلب را طرح می‌کند، استدلال می‌کند، سؤال و جواب می‌کند، بالاخره آخر سر نتیجه مطلوب را می‌گیرد و کسانی که موافق آن نتیجه مطلوب نیستند همه‌شان را رد می‌کند. کتاب کتاب اجتهادی است.

در تمام کتب دیگرش که به طور مجمل بحث می‌کند، تفصیل را ارجاع می‌دهد و حواله می‌دهد به کتاب اسرارش. کتاب اسرار خیلی قطور نیست، در عین حال می‌بینید همه مطالب کلام بلکه فلسفه را دارد. علتش این است که مرحوم علامه که مفصل‌نویس و واضح‌نویس است، در آن کتاب مختصرنویس و سخت‌نویس شده. مطالب را خیلی به اختصار گفته و رد شده؛ مثل اینکه دارد اشاره می‌کند به اینکه مطالبی که در کتاب‌های دیگر خیلی مثلاً محتواش این است و اشکالش این است، تفصیل نمی‌دهد، فقط با اشاره حرف‌ها را می‌زند. خب معلوم است وقتی اشاره‌ها را جمع کنید در یک کتاب کوچک، می‌بینید خیلی مطلب است؛ بخواهی تفصیلش بدهید خودش می‌شود چند تا کتاب. ایشان کتاب خیلی قطوری نیست، ولی همه مطالب فلسفه و کلام را تقریباً جمع کرده است.

حفظ اضافه بین مضافین در انواع تشکیک

خب مطلبی را می‌خواهیم شروع کنیم به توضیح دادن که در واقع توضیح آن قسمت باقی‌مانده از متن مصنف است که عرض کردم معنایش نمی‌کنم تا وقتی توضیح بدهم.

[پرسش و پاسخ کلاسی]

سؤال: تشکیک صحبت نکردند؟

بله، تشکیک چی؟ از آن تشکیکی را که در فرم کتاب...

پاسخ: رد نکرده است. عرض کردم اینجا «وَ فِی هذا بَحثٌ»؛ بحث اشکال است، پس ردش می‌کند. اینجا رد نکرده، حواله داده به کتاب و گفته آنجا من رد کردم.

خب توجه کنید؛ این مطلب باقی‌مانده را که من می‌خواهم توضیح بدهم، احتیاج به این است که مقدمه‌ای را ذکر کنم (بلکه دو مقدمه را ذکر کنم) که البته یک مقدمه خودش در واقع همین مطلب است، خودِ مطلب است.

مقدمه اول: اقسام تشکیک

مقدمه اول این است که تشکیک ۳ قسم دارد (یا ۳ نوع دارد):

۱. در یک نوع، صدق لفظ بر مصداقی «اولی» از صدقش بر مصداق دیگر است.

مثلاً توجه کنید؛ وجود در جوهر اولی از وجود در عرض است. وجود در جوهر اولی از وجود در عرض است، زیرا وجود در جوهر وجود مستقل است، وجود در عرض وجودی است متکی. و وجود در جوهر به وجود اولی است از عرض به وجود، چون جوهر حالت استقلالی دارد، اتکا ندارد. پس وجود برایش اولی است از وجود برای عرض. این یک قسم.

۲. یک قسم دیگر این است که در یک نوع دیگر می‌گوییم که امری برای این قسم «اشد» است از همان امر برای قسم دیگر (یا «اقوی» است). اشد یا اقوی.

یک موجود مستمر مثل مثلاً فرض کنید که موجود ثابتی مثل مثلاً مکان، قوی‌تر از وجود یک موجود گذرا مثل زمان است. زمان هم وجود دارد، مکان هم وجود دارد؛ منتها وجود زمان آن‌قدر لرزان است که باقی نمی‌ماند، زود تبدیل به عدم می‌شود، دوباره بخش دیگر زمان موجود می‌شود. برخلاف مکان، وجودش ثابت است. پس وجود در مکان شدیدتر از وجود در زمان است. وجود در یک شیء ثابت شدیدتر از وجود در یک شیء گذراست.

این دو قسم که در یک جا اولویت مطرح بود، در یک جا اشدیت مطرح بود.

۳. وجود در علت «قبل» از وجود در معلول است. قبل است یعنی علت وجود دارد در حالی که معلول هنوز وجود نگرفته، و معلول وجود می‌گیرد در حالی که علت قبل از آن موجود بوده است. پس وجود علت قبل از وجود معلول است. این قبلیت نوع دیگر تشکیک است.

پس آنجا که سابق و اسبق داریم تشکیک هست، آنجا که اقوی و اضعف داریم تشکیک هست، آنجایی که اولی و خلاف اولی داریم تشکیک هست. سه جا تشکیک هست. به تعبیر خواجه در جایی که «اقدمیت» است، «اولویت» است، «اشدیت» است. اقدمیت، اولویت، اشدیت؛ این سه جا تشکیک را داریم. پس تشکیک ۳ نوع است.

اینکه گفتم به قول خواجه، یعنی به قول خواجه در نمط چهارم اشارات. در آنجا ایشان وقتی می‌خواهد تشکیک را تقسیم کند، به این سه قسم تقسیم می‌کند که تشکیک به لحاظ اقدمیت، به لحاظ اولویت و به لحاظ اشدیت.

خب پس ما سه نوع تشکیک پیدا کردیم. این یک مطلب، یک مقدمه که انواع تشکیک سه تاست.

البته این سه تا با هم ممکن است جمع بشوند. خواجه در همان نمط ۴ می‌گوید در وجود واجب تو هر سه را می‌یابید (یا به عبارت دیگر در وجود علت، حالا چه واجب‌تعالی باشد چه نه). در وجود علت هر سه را می‌یابی: وجود علت هم اقدم است از وجود معلول، هم اشد است از وجود معلول، هم اقوی است از وجود معلول (اقوی یعنی اولی؛ یعنی هم اولی است، اشد یعنی اقوی). هم وجود علت هم اقدم است از وجود معلول، هم اشد (یا به تعبیر دیگر اقوی) است از وجود معلول، هم اولی است از وجود معلول. هر سه قسم تشکیک در یک جا می‌شود، ممکن است دو قسمش در یک جا بشود؛ بالاخره با هم منافاتی ندارند، قابل اجتماع هستند.

این مقدمه اول بود که تشکیک اقسامی دارد.

مقدمه دوم: حفظ اضافه بین مضافین

یک دسته موجودات را فرض کنید که در آنها مقدم و مؤخر دارد (یک دسته دو تایی مثلاً؛ یک دسته دو تایی که یکی از آن مقدم، یکی از آن مؤخر). دسته دومی فرض کنید که آن هم در آن مقدم و مؤخر دارد (یعنی یکی از آن مقدم است، یکی از آن مؤخر). الان دو دسته موجود درست شد. در هر کدام از دسته‌ها مقدمی داریم و مؤخری.

مقدم با مؤخر رابطه تضایف دارد، متضایفان‌اند؛ بینشان رابطه اضافه است. منتها اضافه مشهوری، نه اضافه حقیقی.

تقدم و تأخر اضافه حقیقی بینشان است (مثل ابوت و بنوت که خودشان اصلاً ذاتشان اضافه است؛ تقدم و تأخر ذاتش اضافه است، ابوت و بنوت ذاتش اضافه است).

ولی مقدم و مؤخر مثل «اب» و «ابن» می‌ماند. اب و ابن ذاتشان اضافه نیست؛ ذات اب یک انسان است، ذات ابن هم انسان است. این دو تا ذاتی که انسان‌اند، یکی معروض ابوت شده (اب)، یکی معروض بنوت شده (ابن). این عرض‌هایشان با هم اضافه دارند، خودشان با هم اضافه ندارند. دو تا انسان به هم اضافه ندارند، به اعتبار عرضشان به هم اضافه پیدا می‌کنند.

این‌چنین مضاف‌هایی را می‌گویند «مضاف مشهوری» که ذاتشان اضافه ندارد، به اعتبار عارضشان اضافه پیدا می‌کنند (مثل اب و ابن). اما آنی که ذاتش اضافه است (مثل ابوت و بنوت که ذاتی غیر از اضافه ندارد) بهش می‌گویند «مضاف حقیقی».

مقدم و مؤخر تضایف مشهوری دارند.

حالا این دو دسته که درشان مقدم و مؤخر موجود است، فرض کنید مقدمِ آن دسته در تقدم «اولی» است از مقدمِ این دسته. این‌ گونه فرض کنید که دو تا دسته داریم، هر دو دسته هم مشتمل بر مقدم و مؤخرند؛ اما مقدمی که در دسته اول وجود دارد، در تقدم اولی است از مقدمی که در دسته دوم وجود دارد.

در این حالت، مؤخری که در دسته اول است با مؤخری که در دسته دوم است، چه رابطه‌ای پیدا می‌کند؟ آیا مؤخر هم در تأخرش (مؤخر در دسته اول) در تأخرش اولی است از مؤخر در دسته دوم، یا نیست؟

اگر مؤخر هم در تأخرش اولی باشد (همان‌طور که مقدم در تقدمش اولی بود)، اصطلاحاً گفته می‌شود «اضافه در دو مضاف محفوظ ماند».

اضافه در دو مضاف محفوظ ماند. دو مضاف چی بودند؟ تقدم و تأخر (مقدم و مؤخر). اضافه در دو مضاف محفوظ ماند؛ یعنی آن اولویت که برای مقدم حاصل بود، برای طرف مقابلش (مؤخر) هم حاصل بود. تو این دسته مقدم اولی بود، مؤخرش هم اولی بود. پس اضافه که بین این مقدم و مؤخر بود حفظ شد. در آن یکی دیگر همین‌طور.

اما اگر مقدم در دسته اول در تقدم اولی بود از مقدم دسته دوم، ولی مؤخر در تأخر اولی نبود، اینجا اضافه حفظ نشده است.

تا اینجا مطلب روشن است. در اولویت، تقدمِ مقدم در این دسته اولویت داشت بر مقدم دسته دوم، و مؤخر هم همین‌طور. در اشدیت هم همین‌طور، در قبلیت هم همین‌طور. در هر سه قسم، گاهی اضافه بین مضافین محفوظ می‌ماند، گاهی محفوظ نمی‌ماند.

این دو تا مقدمه مطرح شد. البته مقدمه دوم باید بود. در مقدمه دوم من مثال به تقدم نزدم، مثال به چیز دیگر زدم، آن وقت بعداً بیایم تو بحث تقدم. بحث تقدم ذی‌المقدمه بود، ولی من تو مقدمه دوم ذی‌المقدمه را آوردم.

ایشان این‌طور می‌گوید (دقت کنید، حالا من ذی‌المقدمه را دارم می‌خواهم توضیح بدهم):

می‌گوید که علت و معلولی داریم که علت بر معلول تقدم بالعلیة دارد و معلول هم نسبت به علت تأخر بالعلیة دارد. این یک دسته تقدم و تأخر.

یک تقدم و تأخر هم ممکن است پیدا کنید بالطبع باشد (علت ناقصه باشد و معلول). باز این علت که علت ناقص است، تقدم بالطبع دارد بر معلول.

پس در یک دسته تقدم بالعلیة حاصل است، در دسته دیگر تقدم بالطبع حاصل است.

حالا این دو تا دسته را با هم می‌سنجیم. می‌بینیم تقدم بالعلیة «اولی» است از تقدم بالطبع. یک نوع تشکیک (که تشکیک به اولویت است) حاصل شد.

دوباره می‌سنجیم؛ می‌بینیم تقدم بالعلیة «اقوی» و «اشد» است از تقدم بالطبع. می‌فهمیم که یک تشکیک دومی هم باز بین این دو دسته برقرار است.

باز ملاحظه می‌کنیم که تقدم بالعلیة «قبلیت» دارد نسبت به تقدم بالطبع (یعنی به قول خواجه اقدمیت دارد). پس نوع سوم تشکیک هم اینجا حاصل است.

سه تا نوع تشکیک را ما الان بین این دو دسته برقرار کردیم. دو دسته: یکی تقدم و تأخر بالعلیة بود، یک دسته تقدم و تأخر بالطبع بود.

ولی توجه کردید؛ وقتی داشتیم مقایسه می‌کردیم، فقط مقدم‌ها را با هم سنجیدیم. مقدمی که در این دسته است، اولی است از مقدمی که در آن دسته است، اشد است و اقدم است. به مؤخر کاری نداشتیم.

وقتی می‌آیید سراغ مؤخر، می‌بینید مؤخر هم همین وضع را دارد. یعنی مؤخری که در آن دسته علت و معلول است، در تأخری که نسبت به علت دارد، «اشد» است از تأخری که معلول از علت ناقصه دارد. تأخر معلولِ علت تامه اشد است از تأخر معلولِ علت ناقصه. تأخر معلولِ علت تامه «اولی» است از تأخر معلولِ علت ناقصه. تأخر معلولِ علت تامه «اقدم» است از تأخر معلولِ علت ناقصه.

پس همان تشکیکی که در مقدم‌ها بود، همان تشکیک در مؤخرها هم هست. اینجا گفته می‌شود که در هر سه قسم (یا انواع تشکیک)، در هر سه قسم تشکیک (یا در انواع تشکیک) اضافه بین مضافین حفظ شد. همان اضافه‌ای که در حالت تقدم بود بین متقدم‌ها، همان تشکیکی که بین متقدم‌ها بود، بین متأخرها هم حاصل شد.

پس بین مضافین (یعنی بین تقدم و تأخر، بین متقدم و متأخر) اضافه بود؛ این اضافه در انواع تشکیک محفوظ ماند. یعنی آنجا که این طرف اولی بود، آن طرف هم اولی بود؛ آنجا که این طرف اقوی بود، آن طرف هم اقوی بود؛ آنجا که این طرف اقدم بود، آن طرف هم اقدم بود. در هر دو طرف اضافه (یا به تعبیر دیگر در مضافین) اضافه محفوظ مانده است.

این توضیح این قسمت اخیر عبارت خواجه است: «وَ تَنحَفِظُ الإِضافَةُ بَینَ المُضافَینِ فِی أَنواعِهِ».

(یعنی فی انواع تشکیک. در انواع ثلاثه تشکیک، اضافه بین مضافین محفوظ است. یعنی اگر شما تشکیک را در مقدم داشتید، در مؤخر هم دارید. این‌طور نیست که در باب علت (علت تامه و علت ناقصه) تقدم در علت تامه اولی باشد از تقدم در علت ناقصه و تأخر اولی نباشد؛ بلکه اگر تقدم اولی است، تأخر هم اولی است. اگر تقدم اشد است، تأخر هم اشد است. یعنی در هر دو طرف اضافه شما اولویت را دارید، یا اشدیت یا اقدمیت را دارید؛ نه در یکی داشته باشید در دیگری نداشته باشید. پس در هر دو طرف مضاف شما تشکیک را دارید و در انواع تشکیک اضافه بین مضافین محفوظ می‌ماند).

تطبیق با متن کتاب

عبارت مرحوم علامه توجه کنید:

«وَ إِذا ثَبَتَ أَنَّهُ».

(یعنی ان التقدم. وقتی ثابت شد که تقدم مقول به تشکیک است؛ به این معنا که بعضی انواع تقدم در تقدم اولویت دارد من بعض، یا بعضی تقدم در آن اقوی است، یا بعضی تقدم در آن اقدم است. الان دارد فرض می‌کند که بعضی تقدم در آن اولی است. می‌توانید در نوع دیگر بگویید بعضی تقدم در آن اقوی است یا بعضی تقدم درش اقدم است. سه قسم داریم. الان دارد اولی را مطرح می‌کند، بعداً اقوی و اشد را مطرح می‌کند، آخر سر هم اقدم را مطرح می‌کند که هر سه قسم تشکیک را مطرح می‌کند و مطلب را در هر سه قسم توضیح می‌دهد. اینکه هر سه قسم را مطرح می‌کند به خاطر اینکه در عبارت خواجه «فِی أَنواعِهِ» داشتیم؛ فی انواع یعنی فی انواع تشکیک).

«وَ إِذا ثَبَتَ أَنَّهُ مَقُولٌ بِالتَّشکِیکِ بمعنى أن بعض أنواع التقدم أولى بالتقدم من بعض».

(به معنای اینکه بعضی انواع تقدم در تقدم اولویت دارد من بعض. وقتی این مطلب ثابت شد).

«فَاعَلَم أَنّا إِذا فَرَضنا».

(پس بدان که اگر ما فرض کردیم).

«أَلِفاً مُتَقَدِّماً عَلی باءٍ بِالعِلِّیَّةِ».

(یعنی یک دسته موجود داشتیم که این دسته یکیش مقدم بود یکیش مؤخر بود؛ آن مقدم علت تامه بود، آن مؤخر هم معلولش بود).

«وَ جِیماً مُتَقَدِّماً عَلی دالٍ بِالطَّبعِ».

(یعنی دسته دیگری داشتیم که آن دسته هم دو تا موجود توش داشت؛ یک موجودش مقدم بود، یک موجودش مؤخر. منتها مقدم و مؤخری که در آن دسته اول بود مقدم و مؤخر بالعلیة بودند، مقدم و مؤخری که در دسته دوم بودند مقدم و مؤخر بالطبع بودند).

«کانَ تَقَدُّمُ أَلِفٍ عَلی باءٍ».

(یعنی تقدم علت تامه بر معلولش).

«أَولی مِن تَقَدُّمِ جِیمٍ عَلی دالٍ».

(یعنی اولی از تقدم علت ناقصه بر معلولش. تقدم علت تامه بر معلولش اولی است از تقدم علت ناقصه بر معلولش).

«وَ حِینَئِذٍ».

(در این هنگامی که تقدم در آن دسته اولی از تقدم در این دسته است، ما می‌گوییم تأخر در آن دسته اولی از تأخر در این دسته است).

«وَ حِینَئِذٍ یَکُونُ باءٌ».

(و این ب احد المضافین. احد المضافین بدل از ب هست).

«أَولی بِتَأَخُّرِهِ عَنِ الأَلِفِ».

(المضاف الآخر بدل از الف است. عبارت این‌طور می‌شود: ب اولی به تأخره عن الالف. ب می‌شود مبتدا، اولی می‌شود خبر).

[پرسش و پاسخ کلاسی]

سؤال: بله، ب می‌شود مبتدا، اولی به تأخره عن الالف می‌شود خبر. عبارت این‌طور است: ب هم به تأخرش اولی است از الف؟

پاسخ: نه، این‌طور باید معنا کرد: ب می‌شود مبتدا، اولی به تأخره عن الالف می‌شود خبر. من تأخر دال عن جیم می‌شود متمم اولی.

آن وقت عبارت را این‌طوری معنا می‌کنیم:

«یَکُونُ باءٌ» (که یکی از مضافین است و تأخر دارد از الفی که مضاف دیگر است).

«أَولی بِتَأَخُّرِهِ عَنِ الأَلِفِ».

(این ب در تأخرش اولی است).

«مِن تَأَخُّرِ دالٍ عَن جِیمٍ».

(از تأخر دال از جیم).

ب در دسته اول متأخر از الف بود، دال هم در دسته دوم متأخر از جیم بود. حالا که در دسته اول تقدم الف اولی بود از تقدم جیم که در دسته دوم بود، تأخر ب در دسته اول هم اولی است از تأخر دال در دسته دوم.

« و حينئذ" ب" أحد المضافين أولى بتأخره عن الألف المضاف الآخر» (که یکی از مضافین است).

«بِتَأَخُّرِهِ عَنِ الأَلِفِ» (که مضاف دیگر است).

«أَولی» (به این تأخر اولی است).

«مِن تَأَخُّرِ دالٍ عَن جِیمٍ».

(همان‌طور که الف به تقدمش اولی بود از تقدمی که جیم داشت، ب هم به تأخرش اولی است از تأخری که دال داشت).

« فانحفظت الإضافة بين‌المُضافَینِ في الأولوية».

(مضافین یعنی متقدم و متأخر. اضافه‌ای که بین متقدم و متأخر بود حفظ شد در اولویت. یعنی اولویت برای تقدم بود، برای تأخر هم حفظ شد. این‌طور نبود که برای تقدم باشد و در تأخر از بین برود؛ بلکه برای تقدم این اولویت بود، برای تأخر هم بود).

«وَ هُوَ أَحَدُ أَنواعِ التَّشکِیکِ».[2]

(یعنی این اولی بودن یکی از انواع تشکیک است. این اولویت توجه کردید هم در تقدم بود هم در تأخر).

«وَ کَذلِکَ».

(این «و کذلک» و بعدش هم «و کذا»ی بعدی خیلی روشن است، چون مطلبش همین مطلب است؛ فقط در کذلک که مطلب دوم است، جای اولویت را با اشدیت عوض می‌کند. یعنی به جای اولویت که در عبارت قبل می‌گفت، حالا اشدیت می‌گوید. در کذا که عبارت سوم است، جای اولویت را به اقدمیت عوض می‌کند که انواع تشکیک فرق کنند، ولی حکم همین است که گفته شد).

« و كذلك لو فرضنا تقدم (ا) على (ب) أشد من تقدم (ج) على (د)».

(اگر فرض کنیم تقدم الف بر ب اشد باشد از تقدم جیم بر دال).

« كان تأخر (ب) عن (ا) أشد من تأخر (د) عن (ج) ».

(باز هم کان تأخر ب از الف اشد از تأخر دال از جیم).

«وَ هذا نَوعٌ ثانٍ للتَّشکِیکِ».

« و كذا لو فرضنا تقدم (ا) على (ب) قبل تقدم (ج) على (د)».

(و همچنین اگر فرض کنیم تقدم الف بر ب اقدم از تقدم جیم بر دال باشد - یعنی اقدم بر تقدم جیم بر دال باشد).

« كان تأخر (ب) عن (ا) قبل تأخر (د) عن (ج) و هذا هو النوع الثالث».

(کان تأخر ب از الف اقدم از تأخر دال از جیم).

«وَ هذا مَعنی قَولِهِ».

(و این است معنای قول مصنفش که گفت).

«وَ تَنحَفِظُ الإِضافَةُ بَینَ المُضافَینِ فِی أَنواعِهِ».

(اضافه بین هر دو مضاف حفظ می‌شود در انواع تشکیک).

عرض کردم مقدم و مؤخر که اضافه مشهوری دارند (اضافه آن تقدم است یا تأخر)، این اضافه اولویت پیدا می‌کند. اگر تقدم اولویت داشت، تأخر هم اولویت پیدا می‌کند. اگر تقدم اشدیت داشت، تأخر هم اشدیت پیدا می‌کند. اگر تقدم اقدمیت داشت، تأخر هم اقدمیت پیدا می‌کند.

پس اضافه‌ای که از اول موجود بود (در تقدم موجود بود)، در تأخر هم حفظ می‌شود، عوض نمی‌شود. این است معنای قول مصنف که گفته « و تنحفظ الإضافة بين المضافين في أنواعه».

پس دو مطلب در متن مصنف بود:

۱. یکی اینکه تقدم مقول به تشکیک است.

۲. اینکه تنحفظ الاضافة بین المضافین فی انواعه (یعنی فی انواع تشکیک).

ما هر دو مطلب را توضیح دادیم. مطالب بعدی چون این مطالب یک مقداری توضیح آن زیاد بود طول کشید، مطالب بعدی ان‌شاءالله در جلسه آینده عرض خواهد شد.

 


logo