89/10/16
بسم الله الرحمن الرحیم
مقصد اول/فصل اول/اعتباری بودن مواد ثلاث/دلایل اختصاصی اعتباری بودن امکان
موضوع: مقصد اول/فصل اول/اعتباری بودن مواد ثلاث/دلایل اختصاصی اعتباری بودن امکان
این متن توسط هوش مصنوعی پیادهسازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.
موضوع: دلایل اختصاصی بر اعتباری بودن امکان (تفکیک امکان ماهوی و استعدادی)
۱. مقدمه و مرور مباحث پیشین
در صفحه ۵۱، سطر اول، مصنف میفرماید: « قال: و لو كان الإمكان ثبوتيا لزم سبق وجود كل ممكن على إمكانه».[1]
بحث ما در این بود که آیا «مواد ثلاث» (وجوب، امکان و امتناع) اموری اعتباری هستند یا اینکه اموری واقعی و خارجیاند که در خارج ثابت میباشند؟ ما معتقد شدیم به اینکه اینها امور اعتباری هستند و ثابتِ فیالاعیان (موجود در خارج) نیستند.
بر این مدعا، دو دلیلِ مشترک اقامه کردیم که هر دو دلیل دلالت میکردند بر اینکه هیچیک از این سه ماده، ثابتِ فیالاعیان نیستند، بلکه هر سه اعتباریاند.
پس از آنکه دلایل مشترکمان تمام شد، به «دلایل مختص» پرداختیم. دلیلی اقامه کردیم بر وجوب به تنهایی و ثابت کردیم که وجوب امری اعتباری است؛ و دلیل دومی اقامه کردیم بر اینکه امتناع اعتباری است. اکنون میخواهیم دلیل سومی اقامه کنیم بر اینکه «امکان» امری اعتباری است. یعنی سه دلیل که هر کدام مخصوص یکی از این مواد ثلاث است.
مقدمه: تقسیم امکان به ماهوی و استعدادی
دلیلی که ما میخواهیم بر امکان اقامه کنیم، پس از یک مقدمه اقامه میشود و آن مقدمه این است که امکان - که مربوط به ماهیت و وجود است - به دو قسم تقسیم میشود:
الف) امکان ماهوی:
امکانی که فقط مخصوص خودِ ماهیت است و به وجود کاری ندارد. یعنی خودِ ماهیت را ملاحظه میکنیم و میگوییم: «ممکن است»؛ بدین معنا که ابایی از وجود ندارد و ابایی از عدم هم ندارد.
ب) امکان استعدادی:
یک بار هم ماهیت را ملاحظه میکنیم و آن را با «وجود» میسنجیم و مقایسه میکنیم. میگوییم این ماهیت اکنون از وجود دور است. مدتی که میگذرد یا شرایطی که فراهم میشود، میگوییم: «خب، حالا نزدیک به وجود شد». باز شرایط بعدی که فراهم میشود، میگوییم: «دیگر آماده پذیرش وجود شد».
در واقع ماهیت را از طرف عدم میآوریم به سمت وجود و آن را به وجود نزدیک میکنیم تا وقتی که وجود برایش حاصل شود. این در واقع امکانی است که مربوط به ماهیت و وجود است، منتها آنطور نیست که خاصِ خودِ ماهیت باشد، بلکه با وجود ملاحظه میشود. یعنی ماهیت را با وجود میسنجیم و میگوییم: ممکن است، امکانش تقویت شد، امکانش دور است، امکانش نزدیک است، قوی یا ضعیف بود و حالا شدید شد. اینگونه مطالب.
آن قسم اول را «امکان ماهوی» میگویند؛ امکانی که مربوط به ماهیت است و نشان میدهد که این ماهیت، ماهیتی است که ابایی از وجود ندارد (مثل شریکالباری یا اجتماع نقیضین نیست) و بالاخره قابل وجود است. در اینجا قابلیتِ ذاتی را برای وجود ملاحظه میکنیم و از این قابلیت تعبیر به امکان میکنیم. این میشود امکان ماهوی.
آن قسم دوم که ماهیت را با وجود میسنجیم - میگوییم الان از وجود دور است، اگر فلان شرایط فراهم شود نزدیک میشود، و آخر سر میگوییم لایق وجود شد و وجود را گرفت - این «امکان استعدادی» است. یعنی ماهیت مستعدِ گرفتنِ وجود میشود.
مثال امکان استعدادی:
مثلاً فرض کنید مادهای را داشتیم که صورت هوایی دارد یا صورت آبی دارد. الان ماهیتِ هوا میخواهد موجود شود، اما با وضعِ آب که الان خیلی سرد است، تبدیل شدنش به بخار و سپس تبدیل شدنِ بخار به هوا فاصله دارد و دورتر انجام میشود. ما میخواهیم هوا را با وجود بسنجیم. الان هوا دور از وجود است. وقتی شروع میکنیم و این آب را حرارت میدهیم، هوا به وجود نزدیک میشود. هرچه حرارت بیشتر شود، این هوا به سمت وجود بیشتر متمایل میشود تا وقتی که دیگر موجود شود (یعنی آب تبدیل به بخار شود و بعد اگر بخار را دوباره حرارت دادیم، آن ذرات آبش خشک میشود و میشود هوا).
پس هوا یک ماهیت است که الان در آب (در این ظرف) موجود نیست، بلکه آب موجود است؛ اما ممکن است موجود شود. این امکان الان خیلی تا فعلیت فاصله دارد. با یک مقدار آب و حرارت دادن، این امکان نزدیکتر میشود؛ یا به تعبیر دیگر، ماهیتِ هوا به وجود نزدیکتر میشود تا بالاخره موجود شود. این امکان، امکان استعدادی است. میگوییم در آب استعدادِ هوا هست؛ آب میتواند هوا شود. این میشود امکان استعدادی.
پس دو قسم امکان داریم که مربوط به ماهیت است: یکی امکان ماهوی و یکی امکان استعدادی.
محل نزاع در اعتباریت امکان
ما باید در هر دو قسم بحث کنیم. اینکه ما میگوییم «امکان امر اعتباری است و خارجی نیست و ثبوتِ فیالاعیان ندارد»، مرادمان کدام امکان است؟ آیا امکان ماهوی یا امکان استعدادی؟ هر دو باید بحث شود.
میفرماید که اما امکان ماهوی، تقریباً میتوان گفت اتفاقِ همه بر این است که این امکان امری است اعتباری. حتی مثل ملاصدرایی که سعی میکند امور را تا بتواند واقعی کند، این امکان را میگوید اعتباری است. منتها میگوید «اتصاف» به این امکان در خارج هست، ولی خودِ امکان خارجی نیست؛ اتصافی به امکان را میگوید خارجی است.
(حالا چطور شیء خودش خارجی نیست ولی اتصافش خارجی هست؟ این مشکلی ندارد. مثلاً «عمی» (نابینایی) یک امر خارجی نیست، سلب است، اثبات که نیست؛ اما در عین حال اتصاف به عمی یک امر خارجی و واقعی است، در حالی که خودِ عمی امر واقعی نیست، یک امر سلبی است، امر ثبوتی نیست. در عین حال اتصاف میشود به آن. پس عیبی ندارد که اتصاف واقعی باشد در حالی که وصف واقعی نیست).
پس امکان ماهوی شد اعتباری؛ به شرطی که امکان ماهوی باشد.
اما امکان استعدادی؛ آیا این هم اعتباری است یا وجود خارجی دارد؟
دلیلی که خواجه نصیرالدین طوسی اقامه میکند، ناظر به همین امکان است. در امکان ماهوی بحثی نداریم، چون امکان ماهوی تقریباً مورد توافق است و خصمی تقریباً نداریم که بخواهیم در مقابلش دلیل اقامه کنیم. ولی در امکان استعدادی خصم داریم؛ طرف مقابل داریم و باید استدلال کنیم تا طرف مقابل را قانع کنیم.
گروهی که ما با آنها مخالفیم (قُدما)، گفتند این امکان استعدادی یک «کیفیت» است و کیفیتی است که در خارج حاصل است و شدت و ضعف دارد. (یعنی استعداد گاهی خیلی ضعیف است وقتی خیلی دور باشد به فعلیت، گاهی متوسط میشود، بالاخره حرکت که میکند نزدیک میشود تا لبه فعلیت میرسد، استعداد باطل میشود و فعلیت درست میشود). این امکان استعدادی که شدت و ضعف پیدا میکند، یک امر ثبوتی و خارجی است. این را بعضیها گفتند.
ولی ما با اینها موافق نیستیم و معتقدیم که امکان (استعدادی) امر اعتباری است.
۴. استدلال بر اعتباریت امکان استعدادی (برهان تضایف)
بیانمان این است که اگر امکان امر ثبوتی باشد، محذور لازم میآید؛ محذوری که خواجه در متن آورده و علامه در شرح به آن اشاره میکند.
امکان استعدادی نوعی «اضافه» است؛ اضافه بین «مُستَعِد» (که هواست یا آب است) و «مُستَعَدٌّ لَه» (که وجود است یا هوای فعلی). یعنی آن چیزی که میخواهد بشود، میشود مستعد؛ و آن چیزی که بعداً حاصل میشود، میشود مستعد له. (مثلاً نطفه میرود که حیوانی بشود؛ این نطفه میشود مستعد، آن حیوان میشود مستعد له).
ما میگوییم امکان نوعی اضافه است بین مستعد و مستعد له. و قانون اضافه این است که نسبت بین طرفین باشد و متوقف بر طرفین؛ یعنی باید طرفین موجود باشند تا نسبت بینشان برقرار شود. معنا ندارد اول نسبت بیاید بعد طرف بیاید؛ چون نسبت متکی است و تا متکا نداشته باشد نمیتواند بیاید. اول بخواهد این متکی بیاید، لغزان و لرزان است و جای بند نیست، معدوم میشود. پس باید اول جا سفت درست بکند، بعد بیاید در آنجا قرار بگیرد. قانون نسبت این است.
پس نسبت باید بعد از طرفین حاصل شود. امکان استعدادی نسبت است، پس او هم باید بعد از طرفین حاصل شود. طرفین چیست؟ ماهیت و وجود. ما گفتیم امکان استعدادی را بین ماهیت و وجود میگیریم. طرفین ماهیت و وجودند؛ پس اول باید ماهیت و وجود بیایند، بعد امکان استعدادی بیاید. یعنی اول باید شیء موجود شود، بعداً امکان استعدادیاش بیاید.
در حالی که این غلط است؛ اول امکان استعدادی هست، بعد آن شیء موجود میشود. استعداد مقدم بر وجود است؛ استعداد مقدم بر مستعد له است.
پس اگر امکان استعدادی موجود باشد - با توجه به اینکه نوعی اضافه است - اقتضا میکند که طرفینش قبل از خودش موجود باشند. طرفینش ماهیت و وجودند؛ پس لازم میآید که ماهیت و وجود قبل از استعدادِ وجود، موجود باشند.
یعنی استعداد باید بعد از وجود باشد؛ در حالی که واضح است که استعداد باید قبل از وجود باشد. ماهیتی که مستعد وجود است، وجود میگیرد؛ پس باید استعداد داشته باشد تا وجود بگیرد، نه اینکه اول به آن وجود بدهند بعد استعداد را به آن عطا کنند.
پس اگر امکان ثبوتی باشد، دقت کنید، اگر امکان ثبوتی باشد لازم میآید که این امکان مؤخر از وجود باشد و وجودی بدون استعداد حاصل شود و بعداً - که احتیاج به استعداد نداریم - مستعد شود. به تعبیر خواجه، لازم میآید که وجود قبل از استعداد باشد، در حالی که وجود مستعد له است و نمیتواند قبل از استعداد باشد.
این در صورتی است که ما بگوییم امکان امر ثبوتی است. اما اگر امکان را اعتباری گرفتیم، این دیگر به اعتبارِ ما بستگی دارد که کجا اعتبارش میکنیم؛ اعتبارش میکنیم بین وجود و ماهیت. و چون این امر اعتباری نسبتِ واقعی نیست، اقتضا نمیکند که دو طرفش قبلاً موجود باشند. پس در این مذهب اشکالی نیست که امکان بشود امر اعتباری.
اما اگر امکان را امر ثبوتی گرفتیم، چون اضافه میشود (یا عین اضافه میشود)، باید دو طرفِ اضافهاش موجود باشند. و اگر دو طرف اضافه - که یکی وجود است و یکی ماهیت - بخواهند قبل از استعدادِ وجود موجود باشند، معنایش این است که شیء قبل از استعدادش موجود باشد و بعداً استعداد پیدا کند. خب بعداً استعدادِ چی پیدا کند؟
۵. جمعبندی استدلال
خب مطلب را جمع کنم، مطلب تمام شد. گفتیم امکان ماهوی داریم و امکان استعدادی داریم. امکان ماهوی مورد توافق است که امری است اعتباری. امکان استعدادی اختلافی است؛ بعضیها گفتند که کیف است و وجود خارجی دارد و شدت و ضعف دارد. ما اینجا استدلال میکنیم و ثابت میکنیم که امکان استعدادی وجود خارجی ندارد.
زیرا اگر وجود خارجی میداشت، چون نوعی اضافه است، باید طرفین داشته باشد و قبل از اینکه خودش بیاید، باید طرفینش حاضر باشند (مثل هر نسبت دیگر). و اگر طرفینش که وجود و ماهیتاند حاضر باشند، معنایش این است که وجودی بدون استعداد برای ماهیت حاصل شده است (استعدادش حالا بعداً باید بیاید) که این مستلزمِ دور یا خلف فرض است.
پس نتیجه اینطوری است، پس قیاس به این صورت است: اگر امکان امر ثابتِ فیالاعیان باشد، از نوع اضافه خواهد بود و مؤخر است از طرفین. بنابراین اگر امکان موجود باشد - با توجه به اینکه اضافی است - لازم میآید که بعد از طرفین باشد (یعنی بعد از وجود و ماهیت باشد). در حالی که تالی باطل است؛ هیچوقت امکان نمیتواند [بعد از وجود باشد]، بلکه باید قبل از وجود باشد؛ استعداد نمیتواند [بعد از مستعد له باشد]، بلکه باید قبل از مستعد له باشد.
پس نتیجه میگیریم که امکان امر ثبوتی نیست، امر اعتباری است. این دلیلی که در ناحیه امکان جاری میشود و اعتباری بودن امکان را نتیجه میدهد.
۶. تطبیق با متن کتاب
صفحه ۵۱، این سطر اول: «وَلَو کانَ الإمکانُ ثُبُوتِیّاً لَزِمَ سَبقُ وُجُودِ کُلِّ مُمکِنٍ عَلی إمکانِهِ».
(و اگر امکان ثبوتی باشد، لازم میآید که وجودِ هر ممکنی بر امکانش سبقت گرفته باشد).
یعنی اول این ممکن موجود شده باشد، بعداً امکان بهش داده شده باشد. در حالی که این غلط است؛ اول شیء ممکن میشود، بعداً موجود میشود.
پس اگر امکان ثبوتی باشد، این محذور لازم میآید. برای اینکه محذور لازم نیاید، باید گفت امکان اعتباری است.
«أقُولُ: اختَلَفَ النّاسُ» (یعنی متکلمین) «فِی أنَّ الإمکانَ الخاصَّ هَل هُوَ ثُبُوتِیٌّ أم لا».
(در اینکه امکان خاص - یکی از اقسام امکانها که در اینجور موارد هم همان امکان خاص مطرح است - اختلاف شده که آیا امکان خاص ثبوتی است یا نه؛ یا نه یعنی اعتباری است. آیا ثبوتی است یا اعتباری؟).
«وَ تَحریرُ القَولِ فِیهِ».
(و تبیینِ قول در آن - یعنی در این امکان - این است که...).
(توضیح استاد در باب ضمیر "فیه"):
شاگرد: آیا ضمیر «فیه» به اختلاف برمیگردد؟ «تحریر القول فی الاختلاف»؟
استاد: خیر، تحریر قول بر اختلاف معنا ندارد. تحریر قول یعنی اختلاف را میخواهیم بیان کنیم یا میخواهیم مسئله را بیان کنیم؟ ما نمیخواهیم بیان کنیم که اصل مسئله میخواهد بیان شود؛ تحریر یعنی بیان، یعنی تبیین.
یعنی میخواهید تبیین بکنید اختلاف را، یا میخواهید تبیین کنید مسئله را تا حقیقت مسئله را بفهمید؟ اختلاف که مسئله ما نیست، در مورد اختلاف که هست دیگر. یعنی فقط شما میخواهید اختلاف را بیان کنید؟ چیز دیگر هم میخواهید بیان کنید.
اگر ضمیر «فیه» برگردد به اختلاف، معنایش این است که تبیین اختلاف، تبیین قول در اختلاف؛ این به خودی خود معنا ندارد. ما تبیین اختلاف نمیخواهیم بکنیم؛ اختلاف هم بیان میشود ولی بالاخره چیزهایی دنبالش هم بیان میشود.
پس بگویید «تحریر القول فی الامکان» (که اختلاف در آن شده). بعد هم دلیل ما چیست که هم اختلاف را شامل بشود؟ وقتی میگوییم تحریر القول فی الامکان، یعنی درباره امکان میخواهیم بحث کنیم؛ هم در واقع اختلافی که در آن شده است، هم در واقع دلیلی که میخواهیم اقامه کنیم. این را بگویید خیلی راحتتر است؛ هم اختلاف در آن هست، هم چیزهای دیگر داخلش هست. اگر ضمیر را به اختلاف تنها برگردانید، معنایش این است که ما فقط میخواهیم اختلاف را بیان کنیم، به ریشهزنی کاری نداریم؛ در حالی که ایشان به ریشهزنی هم کار دارد، استدلال هم میکند، حق را هم تعیین میکند.
پس: «وَ تَحریرُ القَولِ فِیهِ» (و تبیین سخن در باب امکان این است که):
«أَنَّ الإمکانَ قَد یُؤخَذُ بِالنِّسبَةِ إلَی الماهِیَّةِ نَفسِها».
(امکان گاهی اخذ میشود نسبت به خودِ ماهیت).
یعنی به وجودش کار نداریم. عرض کردم توجه به وجود نداریم، و الا منظورمان این است که وقتی میگوییم ماهیت ممکن است، یعنی ابایی از وجود ندارد؛ در واقع وجود مطرح است ولی ما توجه به وجود نمیکنیم.
«لا بِالقِیاسِ إلَی الوُجُودِ».
(این «لا بالقیاس الی الوجود» تفسیرِ «نفسها» است. ماهیتِ تنها اخذ میشود، نه اینکه بالقیاس الی الوجود اخذ شود).
« و هو الإمكان الراجع إلى الماهية».
(و این امکانی است که راجع به ماهیت است - همان امکان ماهوی).
«وَ قَد یُؤخَذُ بِالنِّسبَةِ إلَی الوُجُودِ».
(و گاهی اخذ میشود نسبت به وجود).
اما چطوری به نسبت الی الوجود اخذ میشود؟
« من حيث القرب و البعد من طرف العدم إليه».
(به این حیث که ماهیت قرب دارد یا بُعد دارد از طرف عدم به سوی وجود).
یعنی از عدم که شروع میکنی میآیی جلو، یا قریب است این ماهیت به وجود، یا بعید است از وجود. که اگر بعید باشد امکانش ضعیف است و اگر قریب باشد امکانش قوی است.
«وَ هُوَ الإمکانُ الاستِعدادِیُّ».
(و این امکان استعدادی است).
«أمَّا الأوَّلُ» (اما آن قسم اول که امکان ماهوی باشد):
« أا الأول: فالمحققون كافة على أنه أمر اعتباري لا تحقق له عينا ».
(پس محققین تماماً بر این رأیشان قرار گرفته که آن امری اعتباری است و در اعیان - یعنی در خارج - تحققی برایش نیست).
چون تقریباً مسئله مورد قبول همه است، ما در این مسئله استدلالی نداریم و تقریباً بحثی هم نداریم. مهم آن دومی است.
«وَ أمَّا الثّانی» (و اما قسم دوم که امکان استعدادی باشد - آن هم امکان استعدادی در باب ماهیت و وجود، نه امکان استعدادی در ابواب دیگر که آنجاها ما امکان استعدادی داریم):
«فَالأوائِلُ قالُوا إِنَّهُ مِن بابِ الکَیفِ».
(پس اوایل - یعنی قُدما - گفتند که آن از بابِ کیف است؛ در خارج موجود است و از باب کیف هم هست).
«وَ هُوَ قابِلٌ لِلشِّدَّةِ وَ الضَّعفِ».
(و هو - یعنی این کیف یا این امکان استعدادی، فرق نمیکند - قابل شدت و ضعف است).
امکان استعدادی قابل شدت و ضعف هست؛ این را بعضیها گفتند. (یک وقت میگوییم که این هسته استعداد دارد که درخت شود؛ یک وقت بعد از اینکه هسته را کاشتیم، آب دادیم، مدتی گذشت، باد کرد، آماده درخت شدن داشت، میگوییم این استعداد درخت شدن دارد. در اولی استعداد ضعیف است، در دومی استعداد قوی است).
«وَ الحَقُّ یَأباهُ».
(و حق، این حرفِ اوایل و قدما را ابا دارد و نمیپذیرد).
۷. ادامه استدلال بر اعتباریت امکان استعدادی
خب ما باید دلیل اقامه کنیم. دلیل را میبینید که در امکان استعدادی اقامه میکنیم؛ در امکان ماهوی چون اختلاف چندانی نداریم یا شاید اصلاً اختلاف نداشته باشیم، استدلال نمیکنیم.
و دلیل بر عدمِ این امکان در خارج (اینکه بگوییم این در خارج نیست، نتیجه عدم فی الخارج اعتباری بودن است؛ یعنی اگر چیزی در خارج موجود نباشد ولی در عین حال موجود باشد [در ذهن]، باید بگوییم که به اعتبار موجود شده). پس وقتی میگوید «دلیل علی عدمه فی الخارج» یعنی دلیل بر اعتباری بودنش.
دلیل این است که:
«أَنَّهُ لَو کانَ ثابِتاً» (امکان اگر ثابت باشد).
« مع أنه إضافة بين أمرين».
(در حالی که آن اضافهای بین دو امر است).
این تمامش مقدمه است.
«لَزِمَ ثُبُوتُ مُضافَیهِ».
(لازم میآید ثبوتِ مضافینش).
«فیلَزِمَ تَأَخُّرُهُ عَنِ الوُجُودِ».
(لازم میآید تأخرِ امکان از وجود). این هم تالی است.
در مقدمه میگوید که امکان اگر امر ثبوتی باشد، یا اضافه است یا ذو اضافه است. یعنی یا اینکه ذاتش اضافه است (ماهیتش اضافه است)، یا نه، صاحبِ اضافه است (ثبوتِ اضافه است، ذو اضافه است).
ذو اضافه یعنی حقیقتی است صاحبِ اضافه؛ اما اضافه یعنی خودِ حقیقتش از حقیقتِ اضافه است، نه یک موجودی است که اضافه بر آن عارض شده. پس وقتی میگوییم فلان شیء اضافه است، یعنی حقیقتش اضافه است (نه اینکه عارضِ اضافهای بر او عارض شده، مثل «أب» (پدر)؛ حقیقتش اضافه نیست، «أب» یک انسان است، «أب» بر او عارض شده. اضافه مثل «أبوّت» را میگویند اضافه، «أب» را میگویند ذو اضافه).
حالا این کیفیت استعدادی از این دو تا بیرون نیست؛ یا اضافه است یا ذو اضافه. و هر کدام که باشد، اقتضا میکند از وجودِ طرفینش تا قبل از خودش.
پس اگر امکان ثبوتی باشد، باید امر اضافی باشد و مثل همه اضافهها بعد از طرفینِ اضافه موجود بشود. یعنی باید بعد از طرفینش - که وجود و ماهیت است - قرار بگیرد؛ به این معنا که امکان باید بعد از وجود باشد. در حالی که این غلط است؛ امکان بعد از وجود نیست، بلکه امکان باید قبل از وجود باشد. پس نمیتوانیم امکان را امر ثبوتی از [نوع] اضافه قرار دهیم.
دلیل این است که: «أَنَّهُ لَو کانَ ثابِتاً» (اگر امکان ثابت باشد).
« مع أنه إضافة بين أمرين» (در حالی که اضافه بین دو امر است - یا ذو اضافه است یا حقیقتش اضافه است یا حقیقت دیگری دارد غیر از اضافه که آن حقیقت صاحب اضافه است).
«لَزِمَ ثُبُوتُ مُضافَیهِ».
(لازم میآید که دو مضافش - یعنی دو طرفش که در اینجا عبارت از ماهیت و وجود است - آنها هم ثابت و موجود باشند قبل از خودِ این نسبت که امکان است).
این ماهیت و وجود که طرفیناند باید موجود باشند. خب حالا اگر قبل از نسبت، این ماهیت و وجود موجود باشند، چه میشود؟
«فیلَزِمَ تَأَخُّرُهُ عَنِ الوُجُودِ».
(لازم میآید تأخرِ امکان از وجود؛ آن هم تأخرِ رتبی).
و این غلط است؛ امکان مقدم بر وجود است. اول باید شیء ممکن باشد تا بعداً موجود بشود. تأخر امکان از وجود همیست باطل.
«وَ هذا خُلفٌ».
(و این خلاف فرض است).
این خلف از کجا پیش آمد؟ از اینجا که ما امکان را ثبوتی گرفتیم و محتاج به دو طرف اضافه قرارش دادیم، به محذور افتادیم. پس باید امکان را ثبوتی قرار ندهیم تا این محذور پیش نیاید، بلکه امکان را اعتباری قرار دهیم.
« فيلزم تأخره عن الوجود في الرتبة هذا خلف.».
(پس لازم میآید تأخرش از وجود بالضروره، و این خلف است).
چون امکان باید جلوتر باشد نه وجود؛ الان لازم آمد که وجود مقدم بشود. ممکن هم هست بگویید خلفِ واقع (یعنی خلاف واقع).
۸. بحث حاشیهای: اضافه و ذو اضافه
[پرسش و پاسخ کلاسی]
سؤال: بله، اضافه خود این شکل از طرفین نسبت دیگر درست است؛ در اصل خودش طرفین نسبته است.
پاسخ: اضافه همه جا دو طرف دارد.
سوال: خب الانش هم که ذو اضافه باشد یکی از طرفین است.
پاسخ: یکی از طرفین؟ «أب» یکی از طرفین است، «علم» هم یکی دیگر است.
سؤال: بله، آنجا که فرمود در مقدم فرمود ذو اضافه کرد، باز تالی به صورتی که مضاف ذو در میآید. پاسخ: کجا گفت ذو اضافه؟
سوال: مقدم فرمود که یا امکان استعدادی یا خودش اضافه است یا ذو اضافه است. درست است؟ اگر ذو اضافه باشد یک طرف دیگر میخواهد.
پاسخ: بله، ذو اضافه باشد یک طرف دیگر میخواهد.
سوال: میگوید ذو اضافه باشد برای اینکه طرفین نسبت متحقق باشند، چون یک خودش طرفه دیگر.
پاسخ: نه، خودش نیست. نه، خودش طرف نیست.
سوال: ذو اضافه الان خودش یکی از طرف نسبت هست یا نه؟
پاسخ: علم ذو اضافه است که دو طرف میخواهد: عالِم و معلوم. ولی خودش ذو اضافه است؛ حقیقتِ صاحبِ اضافه است. علم یک حقیقتی است، اضافه که نیست (یعنی اثر اضافه است)، اما علم یک حقیقتی است صاحبِ اضافه. پس اینطور نیست که آن نسبت که اضافه است، یکی از دو طرف باشد. آن هم طرف میخواهد، دو طرف میخواهد. ذو اضافه شده است.
ذو اضافه هم دو طرف میخواهد، اضافه هم دو طرف میخواهد. بالاخره اضافه طرفین لازم دارد؛ چه اضافه خالص باشد، چه حقیقتِ ذاتِ اضافه باشد. مثلاً علم حقیقتِ ذاتِ اضافه است، این دو طرف میخواهد: یکی عالِم، یکیش معلوم است. «یمین بودن» (کَونُهُ یَمیناً، کَونُهُ یَساراً) این هم اضافه است؛ این هم اضافه است، نه حقیقتِ ذاتِ اضافه، بلکه خودِ اضافه. این هم دو طرف [میخواهد].
سوال: اختصار به ذو اضافه دو قسمت: خودش یکی از طرفین نسبته مثل بعضی وقتها مثل علم که اضافه اضافه...
پاسخ: نه خب من دارم این را رد میکنم. شما میگویید پس اینطوری بگوییم: اضافه طرفِ اضافه که هیچوقت طرفِ اضافه، اضافه نیست که.
سؤال: ذو اضافه؟
پاسخ: اضافه نسبت است. اضافه نسبت است. ذو اضافه یعنی چی؟
سوال: یعنی خودش نسبت؟
پاسخ: یعنی حقیقتی که صاحبِ نسبت است.
سؤال: دو از طرف؟
پاسخ: نه، یکی از طرف دارای نسبت است. وقت آن نسبت دو طرف دارد. حقیقتی که دارای نسبت است، آن نسبت دو طرف دارد، نه یک طرفش خود این است. این حقیقتی که دارای نسبت است، یعنی مشتمل بر یک نسبت است؛ خودِ آن نسبت هم دو طرف [دارد]. مثل همین علمی که مثال میزنم دیگر؛ علم یک حقیقت است که دارای نسبت است، نسبتی است ارتباطی که بین عالِم و معلوم [است].
خب حالا چی میخواهد بگیرد؟ ذو اضافه یک طرفش نسبت... حالا بر فرض حرفشان تمام باشد، چه نتیجه میخواهد بگوید؟
سوال: خب ما عرض کردیم که ذو اضافه... حالا آنطور که خودمان خیال کردیم ثبوت مضافتان میخواستم اشکال کنم چطور میگویید دو طرفش باید باشد؟ شما خیلی میگویم اگر ذو اضافه باشد یک طرف هست...
پاسخ: نه، ذو اضافه باشد یعنی دو طرف میخواهد؛ اضافه هم باشد یعنی دو طرف میخواهد. و در هر اضافهای - چه اضافه باشد چه ذو اضافه - دو طرف باید قبلاً موجود باشد، ولو قبلِ رتبی (نه قبلِ زمانی).
بله، دلیل این است که: «أَنَّهُ لَو کانَ ثابِتاً» (اگر این امکان امر ثابتی باشد - یعنی ثابتِ فیالاعیان باشد - در حالی که یا اضافه بین دو امر است یا ذو اضافه است)، در هر صورت لازم میآید که دو طرفش - که دو مضافش هست و در اینجا عبارت از ماهیت و وجود است - اینها ثابت باشند. و اگر این دو تا ثابت باشند (یعنی وجود و ماهیت ثابت باشد)، لازم میآید که تأخر داشته باشند؛ امکان از وجود تأخر داشته باشد در رتبه.
یعنی اول باید وجود را داشته باشیم (چون وجود یکی از دو طرف است)، بعداً باید اضافه بیاید، بعداً باید استعداد بیاید. یعنی اول باید شیء موجود بشود، بعداً مستعد بشود. خب این غلط است؛ بلکه باید اول مستعد بشود، بعد موجود بشود. «هذا خُلفٌ».
نقد استدلال مخالفین (فرق بین نفی امکان و امکان منفی)
« قال: و الفرق بين نفي الإمكان و الإمكان المنفي لا يستلزم ثبوته.».
(مصنف گفت: و فرق بین نفی امکان و امکان منفی، مستلزم ثبوت نیست).
اشاره دارم به استدلال بعضی کسانی که قائل شدند به ثبوتی بودن امکان. بعضیها معتقد شدند که امکان ثبوتی است؛ استدلالی کردند از ثبوتی بودنش و بر اعتباری نبودنش. یعنی درست مقابل ما هستند، دارند استدلال میکنند بر علیه ما. ایشان استدلالشان را ذکر میکند و رد میکند و ثابت میکند که این استدلال نمیتواند نتیجه دهد ثبوتِ امکان را در خارج. ما استدلال را میخوانیم و اصلاً جوابش را عرض میکنم.
استدلال را به ابنسینا نسبت میدهند:
«نفی امکان» با «اثبات امکان» فرق دارد. همهمان میفهمیم فرقش را؛ وقتی میگوییم فلان چیز ممکن نیست (نفی امکان میکنیم)، یا اثبات میکنید (معنایش این است که الان چیز ممکن هست). پس نفی امکان با امکان فرق دارد؛ روشن هم هست که فرق دارد. یکی اثبات میکند تساویِ طرفین را (یعنی امکان)، یکی نفی میکند تساوی طرفین را (یعنی نفی امکان).
پس امکان و نفی امکان - در صورتی که امکان ثبوتی باشد - فرق دارند.
حالا اگر امکان سلبی باشد؛ اگر امکان سلبی باشد، امکان با «لا امکان» فرق پیدا نمیکند. چون امکان به قول شما سلبی است، لا امکان هم سلب است؛ لا امکان با امکان لازم میآید که فرق نکند. آن میشود نفی امکان، امکان هم چون سلبی است میشود «امکان منفی».
امکان را میگوییم امکان منفی؛ نفی امکان هم که روشن است نفی امکان است. اگر امکان امر سلبی باشد (یعنی بشود امکان منفی)، با نفی امکان فرق نمیکند.
بنابراین شما نفی کنید امکان را از این موجود، به معنای این است که امکان ندارد؛ اثبات هم کنید امکان را برایش - با توجه به اینکه امکان امر سلبی است - باز معنایش این است که امکان ندارد. پس فرقی بین نفی امکان و امکان منفی نیست. (امکان منفی یعنی امکانی که معنایش نفی است؛ منفی یعنی معنایش منفی است، چنانچه خصم میگوید. خصم یعنی ماها، یعنی لاهیجی، لاهیجی معتقد به اینکه امکان ثبوتی نیست، خیالی نیست).
ابن سینا میگوید اگر امر ثبوتی نباشد، باید بین نفی امکان و امکان منفی فرقی نباشد؛ چون هر دو میشوند سلبی دیگر. هم نفی امکان میشود نفی (چون معلوم است دیگر، نفی امکان است)، هم امکان منفی میشود نفی (چون این امکان امر سلبی است). وقتی اگر هر دوشان نفی امکان شدند، تمایزی بینشان نیست؛ در حالی که مسلماً بینشان تمایز هست. پس نمیتواند امکان منفی باشد، بلکه باید مثبت باشد تا نفی امکان با اثبات امکان فرق کند.
دوباره میگویم؛ ابنسینا که امکان را ثبوتی گرفته میگوید: اگر امکان ثبوتی باشد، بین امکان و نفی امکان فرق است. شما برای موجودی امکان را ثابت میکنید، از موجودی امکان را نفی میکنید؛ این چیز با هم فرق دارد. اگر امکان ثبوتی باشد، نفی امکان با امکان فرق پیدا میکند و فرق هم درست است؛ پس ثبوتی بودن درسته (یعنی ثبوتی بودن امکان درست است).
ولی اگر امکان امر ثبوتی نباشد، امر سلبی باشد؛ وقتی شما امکان را برای چیزی ثابت کردید، در واقع سلب دارد ثابت میشود (چون امکان قرار است سلبی باشد). پس امکان منفی میشود سلب امکان؛ نفی امکان هم که همین بود. پس لازم میآید که فرقی بین نفی امکان و امکان منفی نباشد، در حالی که مثل [روز روشن است که] فرق هست. از اینجا میفهمیم که امکان منفی نیست؛ امکان امری ثبوتی و نفی امکان امری سلبی [است].
مصنف میفرماید که فرق اقتضا نمیکند که امکان امر ثبوتی باشد. بعضی جاها ما بین دو چیز فرق میگذاریم، فرق حاصل [است] در حالی که آن دو چیز سلبیاند. هر دوشان سلبیاند. پس از طریق فرق که بین امکان و امکان منفی (بین نفی امکان و امکان منفی) هست، از طریق فرق نمیتوانیم ثابت کنیم ثبوتی بودن امکان را؛ چون فرق بین دو امر سلبی هم هست.
این را ابنسینا گفته، ایشان جواب میدهد که نه، بین امکان منفی و نفی امکان فرق هست و ملازمه گفتارشان تمام نیست. انشاءالله برای جلسه آینده.