« فهرست دروس
درس کشف المراد- استاد محمدحسین حشمت پور

89/09/29

بسم الله الرحمن الرحیم

مساله دوازدهم در نفی حال و عذرهای مثبتین حال و رد آن ها/فصل اول در وجود و عدم /مقصد اول در امور عامه

 

موضوع: مقصد اول در امور عامه/فصل اول در وجود و عدم /مساله دوازدهم در نفی حال و عذرهای مثبتین حال و رد آن ها

 

این متن توسط هوش مصنوعی پیاده‌سازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.

صفحه ۳۶ سطر ششم: «قال: و نوقضوا بالحال نفسها»[1]

بحث در واسطه بین وجود و عدم داشتیم که ازش تعبیر می‌کردیم به «حال». ما معتقد شدیم که حال باطل است و واسطه بین وجود و عدم موجود نیست. دلیلی که واسطین حال گفته بودند را ذکر کردیم و رد کردیم. بعد از اینکه دلیل‌شان را رد کردیم، نقضی بر ایشان وارد می‌کنیم که عرض کردم آن‌ها از این نقض جواب می‌دهند و ما دوباره جواب‌شان را رد می‌کنیم.

نقض بر قول به حال:

نقضی که بر آن‌ها وارد می‌کنیم این است که: تمام استدلال شما و حاصل گفتار شما را که جمع می‌کنیم به این نتیجه می‌رسیم که شما به اشیاء توجه کردید و بین این اشیاء مقایسه کردید و دیدید که بعضی‌ها با هم در امری اشتراک دارند و در امر دیگر امتیاز دارند. مابه الاشتراک‌ها را ملاحظه کردید، مابه الامتیازها را ملاحظه کردید؛ آن‌وقت درباره این مابه الاشتراک و مابه الامتیازها قائل شدید به اینکه «حال»اند.

دلیل دوم‌تان هم صریح در این بود که شما مابه الاشتراک را حال گرفتید، مابه الامتیاز را هم حال گرفتید. گفتید مابه الاشتراک و مابه الامتیاز نمی‌توانند موجود باشند، نمی‌توانند معدوم باشند. اگر موجود باشند قیام عرض به عرض لازم می‌آید؛ اگر معدوم باشند ترکیب شیء از دو عدمی (و در نتیجه عدم بودن آن شیء، مثلاً سواد و بیاض) لازم می‌آید که [بگویید] معدوم باشند. خب پس نتوانستید مابه الاشتراک‌ها و مابه الامتیازها را موجود قرار بدهید و نتوانستید معدوم قرار بدهید؛ ناچار شدید که حال قرار بدهید.

پس شما معتقدید که وقتی دو شیء را با هم مقایسه می‌کنیم (یا بیش از دو شیء را)، اگر بین‌شان مابه الاشتراکی هست و مابه الامتیازی هست، حتماً باید آن مابه الاشتراک ها حال باشند، مابه الامتیازها حال باشند. در همه جا شما این مطلب را دارید که مابه الاشتراک ‌ها را باید حال بگیرید، مابه الامتیازها را باید حال بگیرید. خلاصه استدلال‌تان و گفتارتان به اینجا منتهی شد.

ما به شما می‌گوییم که این مابه الاشتراک‌ها همه‌شان مصداق حال‌اند (بنابر نظر شما). مابه الامتیازها هم همین‌طور، آن‌ها هم مصداق حال‌اند. خب پس حال‌های متعددی ما در عالم وجود داریم. این حال‌ها با هم مابه الاشتراک دارند، مابه الامتیاز دارند. مثلاً فرض کنید که «لونیت»، «عالمیت»؛ این دو تا حال به نظر شما. چون لونیت مابه الاشتراک بعضی چیزهاست، عالمیت مابه الاشتراک بعضی دیگر است. خب هر کدام از این دو تا حال‌اند؛ هم لونیت حال است، هم مثلاً عالمیت حال است (به قول خودشان قابضیت حال است و امثال ذلک). این‌ها همه‌شان حال‌اند.

این حال‌ها در حال بودن با هم شریک‌اند؛ همه‌شان حال‌اند، پس در حال بودن با هم شریک‌اند. ولی یکی حالی است که ازش تعبیر می‌کنیم به عالمیت، یکی حالی است که ازش تعبیر می‌کنیم به لونیت. اختلاف بین‌شان هست، ولی اشتراک هم بین‌شان هست. مابه الاشتراک‌شان که همان «حالیت» است، به قول شما حال است. مابه الامتیازشان (که عالمیت و لونیت است) باز هم حال است. خب مابه الامتیاز که حال [است] چیزی اضافه نمی‌شود؛ از اول هم ما گفتیم لونیت حال است و عالمیت حال است، این‌ها مابه الامتیازند و حال بودن‌شان مشکلی درست نمی‌کند. ولی مابه الاشتراک این دو تا (که همان حال بودن‌شان است، حالیت‌شان است) به قول شما دوباره حال است. پس حالیت می‌شود حال؛ یعنی برای حال، حالی ثابت می‌شود.

دو مرتبه باز این حالِ جدید را با آن حال‌های قدیم می‌سنجیم. همه در حالیت مشترک‌اند، در یک چیزهای دیگر با هم ممتاز‌اند. مثلاً این یکی اسمش حالیت است، آن یکی اسمش قابضیت است (عالمیت است). در عالمیت و این‌ها با هم فرق دارند، ولی باز هم در حالیت با هم اشتراک دارند. باز یک مابه الاشتراک دیگری درست می‌شود، آن اشتراک هم می‌شود حال. پس لازم آمد که حالِ سوم پیدا کنیم. دو مرتبه این حال سوم را با حال‌های قبلی می‌سنجیم؛ باز هم می‌بینیم در حالیت مشترک‌اند و در یک چیزهای دیگر با هم اختصاص دارند و امتیاز دارند. باز در اینجا برای این حال سوم مابه الاشتراک سوم هم قائل می‌شویم و این اشتراک سوم را هم حال می‌دانیم. حال چهارم درست می‌شود، همین‌طور تا آخر... تسلسل در حال لازم می‌آید. یعنی اگر شما یک دانه حال قائل بشوید، لازمش این است که بی‌نهایت حال از همان یک دانه متولد بشود و درست بشود.

دوباره مطلب را خلاصةً عرض کنم: شما معتقدید (تمام حرفاتان را که جمع کنیم این مطلب درمی‌آید) که بین دو شیء مابه الاشتراکی موجود است؟ مابه الامتیازی موجود است؟ اگر بین دو شیء مابه الاشتراک و مابه الامتیاز باشد، این مابه الاشتراک‌ها حال‌اند، مابه الامتیازها هم حال‌اند. شما می‌گویید همه مابه الاشتراک حال، همه مابه الامتیاز حال. این نظر شماست.

حالا که نظرتان این است، می‌گوییم خودِ همین مابه الاشتراک‌ها که حال‌اند، در حالیت با هم شریک‌اند؛ مابه الامتیازها هم در حالیت شریک‌اند. پس همه این حال‌ها در حالیت شریک‌اند. پس خودِ حالیت می‌شود مابه الاشتراک؛ و هر مابه الاشتراکی حال است، پس حالیت هم حال است. دوباره باز این حالیتِ جدید را با حالیت‌های قدیم می‌سنجید. باز هم می‌بینید همه‌شان شرکت دارند در حال بودن. کشف می‌کنید که این حالیت هم (این حالیت با آن حالیت‌های دیگر) یک اشتراک دیگری دارند، و آن اشتراک هم باز حالیت‌شان است (در حالیت با هم شبیه‌اند). پس یک حالیتِ جدیدی (که اشتراکِ جدید است) درست می‌شود. شما می‌گویید این اشتراک هم حال است، پس یک حالیتِ بعدی درست می‌شود.

خلاصه مابه الاشتراکِ ‌ها زیاد می‌شوند. یعنی خود این حالِ جدیدی که به دست می‌آید با حال‌های قدیم سنجیده می‌شوند. بین‌شان در حالیت اشتراک است، یک مابه الاشتراکِ جدید پیدا می‌شود. وقتی مابه الاشتراکِ جدید پیدا شد، این اشتراکِ جدید هم می‌شود حال. این را دوباره باز با بقیه حال‌های قبلی می‌سنجید، مابه الاشتراک‌شان حالیت است. دوباره یک حالِ دیگر درست می‌شود و هکذا. تسلسل لازم می‌آید.

پس قول به حالیت مستلزم قول به تسلسل (مستلزم وقوع تسلسل) است؛ و وقوع تسلسل باطل است، پس قول به حالیت باطل است. این نقضی است که بر قائلین به حال وارد کردند.

(سوال: این مابه الاشتراک‌ها و مابه الامتیازها را حال می‌دانند؛ خب پس جامعِ این‌ها را حال می‌دانند، این می‌شود یک مابه الاشتراک،تا اینجا درست است، اما این حال جدید را چگونه می خواهند مابه الاشتراک‌ بدانند و از آن حال دوم و سوم درست کنند که بعد به تسلسل به دست بیاید، این را متوجه نشدم؟ )

استاد: ببینید از دوباره بگویم. شما فرض کنید عالمیت را دارید و لونیت (همین دو تا را؛ حالا اضافه بر این داریم ولی ما حداقلش را فرض می‌کنیم که بتوانیم راحت‌تر مطلب را توضیح بدهیم). یک عالمیت دارید، یک لونیت دارید. عالمیت را می‌گویید حال است، لونیت را هم می‌گویید حال است. لونیت را می‌گویید مشترک است بین سواد و بیاض، پس مابه الاشتراک است. چون مابه الاشتراک [است]، حال است. عالمیت را هم می‌گویید مشترک است بین زیدی که عالم است و عمری که عالم است، پس این هم مابه الاشتراک است، بنابراین حال است.

خب این دو تا که لونیت‌اند و عالمیت، هر دوشان شدند حال. خود این دو تا را با هم بسنجید. یکی عالمیت است، یکی لونیت است. در عالم بودن و در عالمیت بودن و لونیت بودن فرق دارند، ولی هر دوشان به نظر شما حال‌اند. پس در حال بودن مشترک‌اند. پس بین لونیت و عالمیت یک اشتراک دارید که همان حالیت است؛ یک امتیاز دارید که یکی لونیت است، یکی عالمیت است (لونیت عالمیت دو چیز [است]). ولی پس امتیاز دارند اصلاً، ولی بین‌شان از نظر حال بودن اشتراک [است]؛ این هم حال است، آن هم حال است. پس هر دو شدند حال.

الان سه تا حال دارید: دو تاش همان لونیت و عالمیت است، یکی هم حالیتی است که مشترک بین این دو تاست. الان سه تا حال دارید: یکی لونیت است، یکی عالمیت است (که از قبل هم داشتید)، یکی هم الان درست شد: مابه الاشتراک بین این دو تا (یعنی مابه الاشتراک بین لونیت و عالمیت). مابه الاشتراک بین این دو تا هم هرچی هست اسمش حال شد دیگر. این‌ها در حالیت با هم شریک‌اند. این هم حال است، آن هم حال است، پس هر دو در حالیت شریک‌اند. یک حالیت سوم (یک حال سوم) هم پیدا شد.

الان آن عالمیت حال است، لونیت حال است؟ حالیت این دو تا هم حال است.

سئوال: جامعشان چطور؟

استاد: جامع‌شان که حالیت‌شان است هم حال [است]. الان سه تا حال درست شد. تا حالا دو تا حال را با هم می‌سنجیدید و آن‌ها را در حال بودن مشترک می‌دیدید؛ حالا سه تا حال را با هم بسنجید. سه تا حال را با هم می‌سنجید، می‌گویید این حالیتِ جدید با آن لونیت و عالمیت باز در حالیت [شریک‌اند]. پس برای این حالیت یک حالیت دیگر درست کردید. مابه الاشتراک درست کردیم دیگر. مابه الاشتراک درست کردید. پس این حالیتی که اشتراک عالمیت و لونیت بود، خودش دوباره مابه الاشتراک پیدا کرد با آن دو تا حال قبلی. با آن دو تا حال قبلی مابه الاشتراک پیدا کرد. یعنی همه‌شان شدند حال و یک حالیت دومی درست شد.

اول یک حالیتی درست شد (یک حالیت اولی داشتیم که خود همین لونیت و عالمیت بودند)، یک حالیت بعدی پیدا شد. حالا برای این حالیت بعدی دوباره یک حالیت جدید درست شد؛ چون این حالیت بعدی را با آن دو تا حال سنجیدیم، یک مابه الاشتراک جدید به دست آمد. این مابه الاشتراک جدید هم گفتیمش حال. دوباره این حال جدید را با آن سه تا حال قبلی کنار هم قرار می‌دهید، چهار تا حال موجود می‌شود. این چهار تا باز در حال بودن شریک هستند. یک اشتراک دیگر درست می‌شود که بین این چهار تا یک شرکتی هست. آن شرکتی که بین این چهار تاست همون حالیت‌شان است؛ همه در حال بودن شریک‌اند.

این دو تا حالی که پیدا کردید، آن دو تا حالی هم که از قبل داشتید، همه در حال بودن شریک شدند. پس یک مابه الاشتراک جدیدی درست شد. این اشتراک جدید هم به قول شما حال است، چون هر مابه الاشتراکی [را] شما حال می‌دانید. این هم شد حال پنجم (سوم، چهارم، پنجم، هرچی). حال‌ها همین‌طور ادامه پیدا می‌کنند، همین مقدار هرچی اعتبار کنید حال اضافه می‌شود. و به این ترتیب حالی پشت سر حالی درست می‌شود (یا به تعبیر دیگر مابه الاشتراکی پشت سر مابه الاشتراکی درست می‌شود) و این رشته به نهایت نمی‌رسد؛ تسلسل. روشن شد دیگر؟

(دانش پژوه: بله استاد کاملاً روشن شد. بعد استاد به نظر خودتان این حرف درست است؟ حال چهارم و پنجم...)

استاد: بله، چه ایرادی دارد؟

(دانش پژوه: استاد حال چهارم پنجم هم جامعه است، مثل حال سوم درسته؟)

استاد: جامع است ولی در عین حال باز دوباره خودش یک فردی است برای حال. نسبت به گذشته‌ها جامع است، ولی خودش یک فرد است. آن‌وقت این فرد را با افرادِ [قبل] دوباره می‌سنجید، جامعِ جدید پیدا می‌کند. بله این جامع است.

(دانش پژوه: جامع نمی‌توانیم داشته باشیم دیگر.)

استاد: بله؟

(دانش پژوه: این‌طوری در هیچ جا نمی‌توانیم هیچ وقت یک مابه الاشتراک جامع داشته باشیم.)

استاد: مابه الاشتراک ‌ها را حال ندانید مشکل حل می‌شود. ما همه جا مابه الاشتراک ممکن است داشته باشیم؛ دو چیز بالاخره ممکن است با هم اشتراک داشته باشند، همه چیزها که با هم تباین تام (کلی) ندارند، بالاخره یک اشتراکی ممکن است بین‌شان باشد. آن دو چیزی که بین‌شان اشتراک است، اگر مابه الاشتراک‌شان را حال بگیرید تسلسل درست می‌شود. حال نگیرید تا درست بشود، تا مشکل حل بشود.

شما مابه الاشتراک را حال می‌گیرید، دوباره ما برمی‌گردیم همین حالی را که مابه الاشتراک قرار دادیم بین آن دو تا، خودِ این حال را با آن دو تا می‌سنجیم؛ می‌گوییم این‌ها همه در حال بودن شریک‌اند. آن دو تا مابه الاشتراک بودند (حال بودند)، این حالیت هم مابه الاشتراک حال است. پس الان سه تا حال درست شد. این سه تا حال باز در حالیت با هم [شریک‌اند]... دوباره یک حال جدید درست کرد. همین‌طور هی مابه الاشتراک‌ها زیاد می‌شود و هر مابه الاشتراکی حال می‌شود، حال‌ها زیاد می‌شود و به این ترتیب حال در پشت سر حال می‌آید تا بی‌نهایت هم می‌رود.

شما برای اینکه این مشکل پیش نیاید، از اول بگویید مابه الاشتراک ها حال نیست؛ قضیه قطع می‌شود، پیش نمی‌رویم که به تسلسل منتهی نمی‌شود. پس مشکل را باید این‌طوری حل کرد که حال بودنِ مابه الاشتراک را منکر شد.

خب توجه کردید که آقایان تمام حرف‌شان را که خلاصه کنیم این است که همه مابه الاشتراک‌ها حال‌اند، همه مابه الامتیازها حال‌اند. ما می‌گوییم اگه همه مابه الاشتراک حال باشند تسلسل لازم می‌آید. در مابه الامتیاز حرفی نداریم، در مابه الاشتراک [حرف] داریم. پس نقض می‌شود بر خود همین گویندگان و مثبتین حال؛ آنچه که آن‌ها می‌گویند بر خودشان نقض می‌شود.

صفحه ۳۶ سطر هفتم: «و نوقضوا بالحال نفسها»

نقض شده کلام این گویندگان حال و مثبتین حال به خود حال؛ که در مورد خود حال هم همین حرف شما اجرا می‌شود و نتیجه‌اش این است که برای حال دوباره حال باشد.

« أقول: اعلم أن نفاة الأحوال » (یعنی کسانی که احوال را قبول ندارند)

« قالوا وجدنا ملخص أدلة مثبتي الحال »؛

ما ادله مثبتین حال را (یعنی کسانی که معتقد به حال‌اند) رسیدگی کردیم، ملخص کلام‌شان را این‌طور یافتیم که

« يرجع إلى أن هاهنا حقائق تشترك في بعض ذاتياتها و تختلف في البعض الآخر »

(یعنی در جهان خارج حقایقی وجود دارد). این حقایق در بعضی ذاتیات‌شان با هم مشترک‌اند و در بعضی دیگر با هم اختلاف دارند. پس بین حقایق مابه الاشتراکی هست و مابه الامتیازی هست. این‌ها حرف‌های مثبتین حال است که نفاة حال دارند نقل می‌کنند. می‌گویند مثبتین حال حرف‌هایشان را این‌چنین یافتیم.

بعد همین مثبتین حال گفتند (اول گفتند بین حقایق مابه الاشتراک داریم، مابه الامتیاز داریم؛ بعداً گفتند):

« و ما به الاشتراك مغاير لما به الامتياز »

(مابه الاشتراک مغایر است با مابه الامتیاز). این دو مطلب. بعد مطلب سوم را گفتند که حرف آخرشان بوده، گفتند:

« ثم قالوا و ذلك(یعنی این مابه الاشتراک و مابه الامتیاز) ليس بموجود و لا معدوم » (یعنی مابه الاشتراک و مابه الامتیاز را حال گرفتند، لیس بموجود و لا معدوم قرار دادند، یعنی حال قرار دادند).

« فوجب القول بالحال »

(یعنی چون این مابه الاشتراک‌ها موجود نیستند معدوم نیستند، در موردشان قائل به حال بشویم؛ بگوییم که هر کدام‌شان حال‌اند. هم مابه الاشتراک حال است، هم مابه الامتیاز حال است؛ چون نه موجود نه معدوم، و چیزی که نه موجود است نه معدوم حال است. پس این اشتراک و مابه الامتیاز هم حال است).

تا اینجا کلام مثبتین است که نافین دارند نقل می‌کنند. می‌گویند کلام مثبتین را که خلاصه کنیم به این نتیجه می‌رسیم که آن‌ها می‌گویند بین دو حقیقت مابه الاشتراک هست، مابه الامتیاز هست؛ این اشتراک با مابه الامتیاز فرق دارد. هر یک از اشتراک و مابه الامتیازی که ملاحظه کنید، می‌بینید نه موجود است نه معدوم است، بلکه حال است. پس از اینجا کشف می‌کنید که تمام مابه الاشتراک‌ها حال، تمام امتیاز حال. همین که گفت تمام مابه الاشتراک‌ها حال‌اند، ما نقض را شروع می‌کنیم.

« و هذا ينتقض عليهم...»

(تا اینجا عرض کردم حرف مثبتین حال بود، حالا نفاة حال دارند حرف می‌زنند، دارند نقض می‌کنند کلام مثبتین را).

« و هذا ينتقض عليهم بالحال نفسها ».

این گفته بر خودشان نقض می‌شود به...

(دانش پژوه: نفسها به چی برمی گردد؟)

استاد: به خود حال برمی‌گردد.

(دانش پژوه: حال مؤنث است؟).

استاد: بله، حال مؤنث [است]

« و هذا ينتقض عليهم بالحال نفسها ».

این مطلبی که گفتند به خود حال نقض می‌شود. یعنی در مورد خود حال هم همین مطلب باید اجرا بشود، و وقتی در مورد حال اجرا شد به تسلسل منتهی می‌شویم. می‌فهمیم که این مطلب در حال نباید اجرا بشود، در خود حال نباید اجرا بشود. خب مطلبی که کلی است، در یک مورد اجرا نمی‌شود معلوم می‌شود باطل است. اگر کلی است باید همه جا اجرا بشود، نه اینکه در یک جا اجرا بشود در یک جا اجرا نشود. پس شما از طرفی همه مابه الاشتراک‌ها را حال می‌دانید؛ خب این قانون اگر کلیت داشته باشد در خود حال هم باید اجرا بشود. در حالی که اگر در حال اجرا شد به تسلسل منتهی می‌شود. پس باید در حال اجرا نشود. بنابراین قانون کلی شما در این مورد اجرا نشد، و قانونی که در یک مورد اجرا نمی‌شود قانون منقوضی است. پس نقض می‌شود به وسیله خود حال، علیهم (بر این مثبتین حال). یعنی خود حال را ما مطرح می‌کنیم، می‌بینیم این مطلبی که درباره هر مابه الاشتراکی گفتند درباره حال اجرا نمی‌شود (نقض می‌شود یعنی اجرا نمی‌شود). می‌فهمیم که قانون کلی‌شان غلط بوده است.

« فإن الأحوال عندهم متعددة متكثرة ».

احوال را متعدد و متکثر می‌دانند. عرض کردم عالمیت را می‌گویند حال، لونیت را هم می‌گویند حال. خب الان حال متعدد شد دیگر. [چون] که امور انتزاعی و اوصاف انتزاعی (یا به تعبیر دیگر مابه الاشتراک‌ها و مابه الامتیازها) متعددند. خب قهراً حال‌ها متعدد می‌شود.

حالی که متعدد می‌شوند، این حال‌های متعدد با هم سنجیده می‌شوند. وقتی سنجیده شدند، مابه الاشتراک درست می‌شود و مابه الامتیاز.

« فإن الأحوال عندهم (یعنی عند مثبتین) متعددة متكثرة فلها (یعنی برای خود احوال هم) جهتا اشتراك و امتیاز».

جهت‌ها اشتراک و امتیاز است. جهت اشتراک چیه؟

« هي مطلق الحالية »

(همه‌شان در مطلق حالیت با هم شریک‌اند). جهت امتیاز چیه؟

« و امتياز هي خصوصيات تلك الأحوال ».

این حال یکی‌اش خصوصیتش این است که لونیت است، آن یکی خصوصیتش این است که عالمیت است. این خصوصیت ها با هم فرق می‌کنند؛ این‌ها مابه الامتیازشان است. ولی در اصلِ حال بودن با هم شریک‌اند. پس یک جهت اشتراک دارند که خود حالیت است؛ جهت امتیاز دارند که این حالیتی است که عبارت است از عالمیت، آن حالیتی است که عبارت است از لونیت. و عالمیت و لونیت فرق دارد؛ پس این حال با آن حال فرق دارد، اگرچه در حالیت مشترک‌اند ولی در عالم بودن در عالمیت و [لونیت] متفاوت‌اند.

« و جهة الاشتراك مغايرة لجهة الامتياز » (همان حرف‌هایی که خودتان گفتید. گفتید جهت اشتراک مغایر است با جهت امتیاز. ما چون می‌خواهیم نقض کنیم برایتان همه حرفاتان را تکرار می‌کنیم، اینجا هم می‌گوییم جهت اشتراک با جهت امتیاز فرق دارد). جهت اشتراک حالیت است، جهت امتیاز هرچی هست.

«فیلزم»

که این جهت اشتراک (که اسمش حالیت است) نه موجود باشد نه معدوم، بلکه حال باشد. «فيلزم أن تكون (حالیت) للحال حال أخرى »

(برای حال دیگری باشد).

«و يتسلسل »

(آن‌وقت برای حال دیگر حال دیگر باشد و همین‌طور پیش می‌رویم که تسلسل لازم [می‌آید]). این نقضی است که بر مثبتین حال وارد کردند.

دفاع مثبتین حال:

مثبتین حال دو جواب از این نقد دادند (نه دو جواب در عرض هم؛ جواب اول را دادند گفتند اگر قبول نیست جواب دوم، یا ممکن است مثلاً دو جواب داده باشند گروهی آن جواب را، گروهی این جواب را).

جواب اول:

جواب اول این است که ما در همه جا مابه الاشتراک و مابه الامتیاز را می‌توانیم پیدا کنیم (در آنجایی که تباین کلی نیست). در آنجا که دو چیز تباین کلی ندارند، مابه الاشتراک و مابه الامتیاز را می‌توانیم پیدا کنیم. فقط در «حال» است که نمی‌توانیم اشتراک و امتیاز پیدا کنیم.

به تعبیر دیگر شما دو چیز را ملاحظه می‌کنید (مثلاً عالمیت و لونیت را). می‌گویید این‌ها در یک حیثی با هم «تماثل» دارند، آن حیث را مابه الاشتراک فرمودید. می‌گویید در یک حیث دیگر هم با هم «اختلاف» دارند، آن حیث را مابه الامتیاز قرار می‌دهید. مثلاً فرض کنید در همین عالمیت و لونیت می‌گویید هر دو مشترک‌اند در اینکه دو صفت انتزاعی‌اند مثلاً؛ خب انتزاعی بودن را مابه الاشتراک قرار می‌دهید و می‌گویید این دو تا در انتزاعی بودن تماثل دارند. بعد ذات‌شان را نگاه می‌کنید، یکی مربوط به علم است، یکی مربوط به لون است. می‌گویید که با هم اختلاف دارند در اینکه یکی علم است یکی لون (یکی مربوط به علم است یکی مربوط به لون است). این اختلاف بین‌شان می‌گذارید، می‌گویید این امتیازش است و در این با هم اختلاف دارند. پس در یک چیزی با هم تماثل دارند، در یک چیزی با هم اختلاف دارند. و آنی که درش تماثل دارند بهش می‌گوییم مابه الاشتراک، آنی که درش اختلاف دارند بهش می‌گوییم مابه الامتیاز. در هر دو حقیقتی که تباین کلی بین‌شان نباشد شما این وضع را پیدا می‌کنید که در یک چیزی با هم تماثل دارند (یعنی اشتراک‌شان)، در یک چیزی هم با هم اختلاف دارند (یعنی امتیازشان).

مثبتِ حال که می‌خواهد نقضی را که وارد کردیم رد کند، این‌طور می‌گوید: می‌گوید همه جا شما دو حقیقتی را که متباین کلی نیستند ملاحظه کنید، بین‌شان تماثل و اختلاف پیدا می‌کنید؛ فقط بین «احوال» تماثل و اختلاف نیست. دو تا حال را نمی‌توانید بگویید مثل هم‌اند، نمی‌توانید هم بگویید با هم مختلف‌اند. نه درشان ادعای تماثل می‌توانید بکنید، نه درشان ادعای تخالف می‌توانید بکنید. بنابراین وقتی تماثل نداشتند، مابه الاشتراک ندارند؛ وقتی اختلاف نداشتند، مابه الامتیاز ندارند. مابه الاشتراک و مابه الامتیاز را در حقایق دیگر پیدا کنید، در بین حال‌ها اشتراک و مابه الامتیاز را پیدا نکنید. به خاطر اینکه تماثلی بین حال‌ها نیست، اختلافی بین حال‌ها نیست.

این حرف را زدند. خودشان هم نفهمیدید چی گفتند. بعد جوابی که می‌دهیم این است که: دو حقیقت را که با هم مقایسه می‌کنید، غیر ممکن است که با هم اشتراکی نداشته باشند [و] اختلاف نداشته باشند، چه خصوصیتی برای حال‌ها هست که بین‌شان وقتی مقایسه می‌کنید تماثل نمی‌بینید، اختلاف نمی‌بینید؟ هر دو حقیقتی را که تباین کلی بین‌شان نیست وقتی مقایسه می‌کنید، بین‌شان در یک جهت تماثل می‌بینید، از یک جهت اختلاف می‌بینید؛ استثنا ندارد. حال را نمی‌توانید خارج کنید؛ به ادعا دارید خارجش می‌کنید و الا بین دو تا حال هم از یک جهت تماثل هست، از یک جهت اختلاف هست. این قانون، قانون کلی است. نمی‌توانید یک جا استثنا بزنید. استثنا به ادعای خودتان [است]. می‌بینید گیر کردید، استثنا می‌زنید؛ می‌گویید که نه، دو تا حال با هم تماثل ندارند در هیچ چیزی و اختلاف هم ندارند. می‌خواهید مابه الاشتراک و مابه الامتیاز را بین دو تا حال بردارید که تا حال دومی درست نشود و در نتیجه تسلسل پیش نیاید. چون گیر کردید دارید این حرف را می‌زنید.

ولی خب به خودتان مراجعه کنیم. اگر قبل از اینکه برایتان اشکال می‌کردیم بهتان می‌گفتیم دو تا حال با هم اشتراک می‌توانند داشته باشند، امتیاز می‌توانند داشته باشند، جواب می‌دادید بله می‌توانند داشته باشند. هر دو حال در حال بودن مشترک‌اند، [در] یک چیز دیگر با هم مختلف‌اند. قبل از اینکه ما برایتان اشکال کنیم، حتماً اعتراف می‌کردید که مابه الاشتراکی داریم، مابه الامتیازی داریم. حالا که ما اشکال کردیم، دیگر مابه الامتیاز و مابه الاشتراک منکر می‌شوید تا از گیر اشکال ما دربیایید. والا خود هر کسی می‌فهمد که دو چیزی که بین‌شان تباین کلی نیست می‌توانند از یک جهت تماثل داشته باشند، از یک جهت اختلاف داشته باشند. خصوصیتی برای حال نیست که اشتراک و امتیاز درش نفی [شود]. این جواب اولی است که دادند به اعتراض[ی] که ما کردیم.

جواب دوم:

جواب دومی که می‌دهند این است که قبول می‌کنیم حال‌ها با هم تماثل دارند از یک جهت و اختلاف دارند از یک جهت دیگر. بنابراین بین حال‌ها هم اشتراک هست، بین حال‌ها هم امتیاز هست. این‌ها همه را قبول می‌کنیم. شما گفتید لازم می‌آید تسلسل، می‌گوییم لازم بیاید. مگر تسلسل چه مشکلی دارد؟ کی گفته تسلسل باطل است؟ هر کی گفته اشتباه کرده! ما ملتزم می‌شویم به تسلسل. این جواب دوم‌شان است.

[اول] جواب می‌دهیم به جواب اول‌شان، بعد می‌گوییم که چه اشکالی درش وارد می‌شود.

عذر اول:

« قال: و العذر (یعنی مثبتین احوال) بعدم قبول التماثل و الاختلاف ».

این یک عذر است (عذر آوردند یعنی مثبتین احوال در جواب این نقض عذر آوردند؛ یعنی خواستند دفاع کنند از خودشان). دفاع‌شان هم این است که حال، تماثل و اختلاف را قبول نمی‌کند. بقیه حقایق تماثل و اختلاف را قبول می‌کنند، لذا آنجا می‌توانید مابه الاشتراک و مابه الامتیاز پیدا کنید. اما حال اختلاف و تماثل را قبول نمی‌کند، لذا در حال نمی‌توانیم مابه الاشتراک و [مابه الامتیاز] درست کنیم. این یک عذر.

عذر دوم‌شان:

« و التزام التسلسل باطل ».

(یعنی عطف بر عذر گرفته بشود: «عذر به عدم قبول تماثل، و [عذر به] التزام التسلسل») یا اینکه ملتزم شدند [به] تسلسل؛ که بگویند ما ملتزم تسلسل هستیم، تسلسل ایرادی ندارد.

« باطل ». این باطل است. نه آن عذر درست است، نه این التزام درست است؛ چنانچه بیان خواهیم کرد.

« أقول: اعتذر المثبتون عن إلزام النفاة ».

یعنی مثبتون (یعنی کسانی که معتقد به حال‌اند) عذر آوردند از آن الزامی که نفاة بر آن‌ها وارد کردند. نفاة (یعنی کسانی که منکر حال بودند) آن نفاة مثبتون را ملزم کردند به این اشکال؛ ملزمید این اشکال را قبول کنید. مثبتون از این الزامی که نفاة بر آن‌ها وارد کردند عذر آوردند (یعنی دفاع کردند)

بوجهین

(به دو وجه دفاع کردند).

«الاول» (دفاع اول این است که): « أن الحال لا توصف بالتماثل و الاختلاف ».

دو تا حال را نمی‌توانید بگویید با هم تماثل [دارند]، نمی‌توانید هم بگویید با هم اختلاف دارند. پس بین دو حال نه اشتراکی تصور می‌شود نه مابه الامتیازی. خب وقتی این‌طور شد تسلسل لازم نمی‌آید. دو تا حقیقت را می‌گویید مابه الاشتراک دارند، مابه الامتیاز دارند؛ مابه الاشتراک‌شان حال است، مابه الامتیازشان هم حال است. از این به بعد دیگر پیش نمی‌روید؛ دیگر بین آن دو تا حال‌ها ملاحظه و مقایسه نمی‌کنید، اشتراک جدید و مابه الامتیاز جدید پیدا نمی‌کنید. قهراً حالِ جدیدی درست نمی‌شود و دیگر تسلسل پیش نمی‌آید. این عذر اول‌شان.

« الثاني القول بالتزام التسلسل ».

عذر دوم‌شان القول بالتزام التسلسل.

می‌گویند ما ملتزم به تسلسل می‌شویم و تسلسل را باطل نمی‌دانیم.

ایشان می‌فرماید:

«و العذران باطلان».

اما اولی باطل است. توضیحش را عرض کردم، توضیح بیشتری می‌خواهم عرض کنم که از رو راحت بتوانم بخوانم.

دو تا حقیقت را که با هم می‌سنجید، اگر بین‌شان تباین کلی نباشد، در یک امر ذاتی با هم شریک‌اند، در یک امر ذاتی دیگر با هم مختلف‌اند. گاهی می‌بینید اصلاً ذات این دو تا یکی است؛ در چنین حالتی در ذات با هم شریک‌اند، در عوارض با هم مختلف‌اند. بالاخره بین‌شان مابه الاشتراک و مابه الامتیاز هست. حالا یا اشتراک‌شان یکی از ذاتیات‌شان است [و] امتیازشان یکی دیگر از ذاتیات‌شان؛ یا اینکه نه، مابه الاشتراک‌شان ذات‌شان است، امتیازشان عوارض‌شان است.

مثلاً انسان و فرس را که ملاحظه می‌کنید، در یکی از اجزای ذات‌شان (که حیوانیت [است]) با هم شریک‌اند؛ در جزء دیگر و ذاتی دیگر که فصل‌شان است با هم اختلاف دارند. اینجا اشتراک‌شان در ذاتی است، امتیازشان هم در ذاتی است.

اما دو تا انسان را (دو تا مثلاً زید و عمرو را)، این‌ها را با هم مقایسه کنید؛ می‌بینید اشتراک‌شان در ذات‌شان است که همان انسانیت‌شان است، و امتیازشان در بیرون ذات‌شان (در عوارض) است؛ این یکی سفید پوست است، آن سیاه پوست است مثلاً. اختلاف‌شان به امر خارج از ذات‌شان است (خارج از انسانیت‌شان است).

پس آن مثال (در مثال اول) در یک امر ذاتی با هم تماثل دارند، در یک امر ذاتی هم با هم اختلاف دارند. در مثال دوم در ذات با هم تماثل دارند و در عوارض با هم اختلاف دارند. هر دو مثال را عرض کردم. ولی در مثال دوم ذات مشترک است (زید ذاتش انسان است، عمرو هم ذاتش انسان است)؛ در ذات مشترک‌اند. و اشتراک در ذات را ما اصطلاحاً «تماثل» می‌گوییم. لغتاً در آنجایی که اشتراک در ذاتی هم باشد تماثل اطلاق می‌کنیم؛ ولی در اصطلاح آنجا که اشتراک در ذات است تماثل اطلاق می‌کنیم. ما در لغت می‌گوییم انسان و فرس در حیوانیت متماثل‌اند، ولی در اصطلاح می‌گوییم زید و عمرو در انسانیت متماثل‌اند. که این را شاید من یک زمانی گفته باشم که

تماثل: یعنی اتحاد دو شیء در نوع. اتحاد دو شیء در نوع را می‌گوییم تماثل.

تجانس: اتحاد دو شیء در جنس.

تشابه: اتحاد دو جنس [شیء] در کیف.

توازی: اتحاد دو شیء در وضع.

تساوی: اتحاد دو شیء در کم. و هکذا

تماثل را اصطلاحاً اطلاق می‌کنند بر اتحاد دو شیء در نوع یا در ذات. آن‌وقت زید و عمرو می‌شوند متماثلان، ولی انسان و فرس را نمی‌گویند متماثلان (ولو در لغت این دو تا به لحاظ حیوانیت متماثل‌اند، ولی در اصطلاح‌شان متماثل گفته نمی‌شود، چون در اصطلاح به این مثال دوم متماثل گفته می‌شود).

مرحوم علامه هم مثال دوم را مطرح می‌کند. این‌طور می‌گوید: می‌گوید دو تا شیء را که ملاحظه می‌کنیم، معنای معقول این و معنای معقول این مشترک است. معنای معقول یعنی ماهیت. شما وقتی که زید را نگاه می‌کنید، محسوس از زید همین وجود خارجی و مادی زید [است]. معقول از زید انسانیتش است (یعنی همان مشترکش است که بین زید و عمرو مشترک است). محسوس همین جزئی خارجی است (همین وجود مادی است)؛ اما معقول آن امر کلی است. معقول از زید انسانیتش است، معقول از عمرو هم انسانیتش است. پس معقول از این‌ها (یعنی ماهیت‌شان) ایشان می‌فرماید معقول از این دو فرد متماثل [است] و اختلاف به عوارض بیرونی است. یعنی ماهیت این دو تا یکی است (یعنی ماهیت زید و عمرو هم یکی است، هر دو ماهیت‌شان انسانیت است)؛ اختلاف‌شان به عوارض خارجی است. خب پس این‌ها تماثل دارند در ذات، اختلاف دارند در عوارض (یا بفرمایید که مابه الاشتراک‌شان ذات‌شان است، امتیازشان عوارض‌شان است).

هر دو چیزی را که ملاحظه کنید (به شرطی که بین‌شان تباین کلی نباشد) همچنین وضعی بین‌شان هست. چه خصوصیتی برای احوال دیدید که می‌گویید بین‌شان تماثل نیست، تخالف نیست؟ هر دو حقیقتی را ما ملاحظه کردیم دیدیم بین‌شان تماثل هست، تخالف هست. چه امتیازی حال با بقیه حقایق داشت که در حال تماثل نبود، اختلاف نبود؟ این حرف‌تان به استثنایی که کردید، استثنای بی‌جایی است. در همه جا ما اشتراک را داریم، امتیاز را داریم (یا به تعبیر دیگر تماثل را داریم، اختلاف را داریم). این‌طور نیست که در حال استثنا شود و بگوییم همه جا تماثل را داریم جز حال، همه جا اختلاف را داریم جز حال.

«و العذران باطلان أما الأول»

(باطل است)

«فلأن كل معقول»

(داره بحث کلی می‌کنه، بحث عمرو و معقول و ماهیت مطرح بشه)

«إذا نسب إلى معقول آخر»

(هر امر تعقل شده‌ای وقتی با تعقل شده دیگری سنجیده می‌شود)

«فإما أن يتحدا في المعقولية»

(یا در معقولیت متحدند، یعنی معقول‌شان یکی است؛ هر دو در ماهیت متحدند، این‌ها می‌شوند متماثل یا در معقولیت اختلاف دارند که می شوند متخالف مثلا انسان و فرس در معقولیت مختلفند، ماهیتی که از این میفهمیم با ماهیتی که از آن می فهمیم فرق می کند، این دو مختلفند اگر چه به حیث حیوانیت تماثل لغوی دارند ولی به حیث خودشان نگاه کنید و به معنای معقولی که از انسان می یابیم و معنای معقولی که از فرس می یابیم اختلاف است ولی بین زید و عمرو تماثل است و اختلافشان در عوارض آن هاست).

«و يكون المتصور من أحدهما هو المتصور من الآخر».

(این جمله عربی که خواندم عطف تفسیر است بر «أن يتحدا في المعقولية»؛ یعنی همان أن يتحدا في المعقولية را دارد تفسیر می‌کند، مطلب جدید نمی‌گوید. اتحاد در معقولیت دارند، یعنی آنچه را که از این تعقل می‌کنی همان است که از آن تعقل می‌کنی).

«و إنما يتميزان بعوارض لاحقة لهما».

تمایزشان به عوارض است، ولی آن معنای معقول که حقیقت‌شان و ماهیت‌شان را تشکیل می‌دهد در این و آن یکسان است.

«و هما المثلان»؛

این دو، چنین دو موجودی مثلان‌اند (که در ذات‌شان با هم یکی هستند یا در ماهیت و حقیقت‌شان یکسان‌اند و اختلاف‌شان در عوارض است، مثلاً تماثل اصطلاحی).

«او لا یکون کذلک»

(یا این‌چنین نیستند که معقول از این با معقول از آن یکی بشود، بلکه معقول‌ها متفاوت می‌شود. مثلاً مثل انسان و فرس؛ ولو در یک ذاتی با هم مشترک‌اند که حیوانیت باشد، ولی آنچه که به عنوان ماهیت این که انسان است تعقل می‌کنید غیر از آنی است که به عنوان ماهیت فرس تعقل می‌کنید. ماهیت‌ها با هم متفاوت‌اند. لذا این دو تا را مثلان نمی‌گوییم، متخالفان می‌گوییم).

«او لا یکون کذلک»

(یعنی این‌چنین نیست که اتحاد در معقولیت داشته باشد، یا به عبارت دیگر متصور من احدهما هو المتصور من الاخر باشد). اگر چنین نباشد

«و هما المختلفان»؛

این دو شیء را می‌گوییم مختلف.

پس هر دو شیء را که با هم بسنجید، یا متماثل می‌شوند یا مختلف می‌شوند. البته مختلف را وسیع می‌گیرییم (مثل مثلاً انسان و فرس را مختلف گرفتیم ولو در یک ذاتی با هم مشترک بودند؛ مثل انسان و شجر را مختلف می‌گیرییم که در ذاتی بعید با هم مشترک‌اند که جسمیت باشد). پس اگر دو شیء در معنای معقول (که همان ماهیت است، همان ذات است، همان نوع است) مشترک بودند، بهشان می‌گوییم متماثلان. و الا اگر در معنای معقول مشترک نبودند (ولو در چیزهای دیگر با هم اشتراک داشته باشند) بهشان می‌گوییم متخالفان. بنابراین هر دو شیئی که با هم ملاحظه کنید (استثنا ندارد)، هر دو شیئی که ملاحظه کنید، یا متماثلان‌اند (یعنی در ماهیت مشترک‌اند) یا متخالفان‌اند (یعنی در ماهیت مختلف‌اند؛ حالا چه در ماهیت مختلف‌اند در یک جنس قریبی با هم مشترک باشند، چه در جنس بعید مشترک باشند، چه در جنس ابعد مشترک باشند، بالاخره مختلف خواهند بود).

«فلا یتصور نفیهما».

پس نمی‌شود اختلاف و تماثل را نفی کرد. حالا که نمی‌شود، شما چرا در حال نفی کردید؟ هر دو شیئی را که ملاحظه کنید، یا تماثل دارند یا اختلاف دارند (استثنا ندارد)؛ چرا شما استثنا کردید؟ چرا شما در حال که رسیدید نفی کردید هم تماثل را هم اختلاف را؟ ما می‌گوییم «لا یجوز نفیهما» (نفی تماثل و اختلاف جایز نیست). در هیچ موردی نمی‌توانید نفی کنید. یا باید تماثل قائل بشوید یا اختلاف قائل بشوید؛ هر دو را نفی کنید نمی‌شود. همان‌طور که هر دو را نمی‌توانید جمع کنید، هر دو [را] هم نمی‌توانید نفی کنید. این جوابی است که ما از وجه اول اعتذار (چون گفتیم اعتذر یعنی جوابی است که از عذر اول) گفتیم.

پاسخ به عذر دوم:

عذر دوم‌شان این بود که ما ملتزم به تسلسل می‌شویم و تسلسل مشکلی ندارد. ما دو جواب به این عذر می‌دهیم.

جواب اول:

اگر تسلسل را جایز بدانی، چطوری صانع را اثبات می‌کنی؟ ادله‌ای که ما بر اثبات واجب تعالی می‌آوریم، همه‌شان از ابطال تسلسل استفاده می‌کنند. اگر تسلسل را جایز بدانی، همه دلیل‌هایی که برای واجب تعالی اقامه می‌شود باطل می‌کنید. تسلسل را جایز می‌دانید، آن ادله را باطل می‌کنید. آن‌وقت لازم است که ما راه برای اثبات صانع تعالی نداشته باشیم.

دقت کنید یک دلیل را مثلاً عرض کنم برای اثبات صانع. این‌طوری می‌گوییم: می‌گوییم که موجوداتی که ما می‌بینیم حادث‌اند. هر حادثی محدث می‌خواهد (هیچی خودش خودبه‌خود حادث نمی‌شود، محدث می‌خواهد). بعد می‌گوییم آن محدث اگر واجب است که خب به واجب تعالی و صانع رسیدیم. اگر آن محدث واجب نیست (ممکن است)، پس او هم حادث است؛ یک محدثی قبل از خودش می‌خواهد. باز نقل کلام در آن محدث قبلی می‌کنیم؛ اگر واجب است که باز ما به مطلوب‌مان که ثبوت واجب است رسیدیم. اگر واجب نیست بلکه آن هم ممکن است، احتیاجی به یک ممکن قبل از خودش و یک محدث قبل از خودش دارد. و اگر به واجب منتهی کردید بالاخره مطلوب را به دست می‌آورید؛ اگر منتهی نکردید همین‌طور پیش می‌روید تا تسلسل لازم [می‌آید]. بعد می‌گویند تسلسل باطل است، پس باید این سلسله یک جا ختم شود (یعنی به یک واجب ختم شود). از همین جا واجب را اثبات می‌کنند.

توجه می‌کنید که برای اثبات واجب تعالی (چه از دلیل حدوث استفاده کنیم که متکلم استفاده کرده، چه از دلیل امکان استفاده کنیم که حکیم استفاده کرده) علی ای حال باید یک جا این سلسله را ببندیم که دیگر منتهی بشود، پیش نرود. و به خاطر اینکه تسلسل باطل است [می‌بندیم]. اگر ما تسلسل را اجازه بدهیم، خب این سلسله بسته نمی‌شود و ما هیچ وقت به واجب تعالی نمی‌رسیم، اثبات واجب نمی‌توانیم بکنیم. پس اگر شما تسلسل را اجازه بدهید، تمام ادله‌ای که اثبات واجب می‌کنند همه را باطل و بی‌اثر کردید. راه اثبات خودتان هم بسته می‌شود. پس نمی‌توانید بگویید ملتزم به تسلسل [هستیم]. این اولاً.

جواب دوم:

ثانیاً براهین [ابطال] تسلسل در پیش ما (در فصل سوم، در مقصد ان‌شاءالله که بحث علت و معلول است، بحث تسلسل را مطرح می‌کنیم در فصل سوم)، در آنجا دلایل متعدد بر بطلان تسلسل اقامه می‌کنیم. چطوری با وجود آن دلایل شما می‌توانید به تسلسل ملتزم بشوید؟ پس این عذر دوم هم باطل است.

«و اما الثانی»

(یعنی عذر دوم باطل است)

« فلأنه »

(یعنی التزام به تسلسل)

« يبطل الاستدلال بوجود الصانع تعالى ».

باطل می‌کند استدلال به وجود صانع را (یعنی اثبات وجود صانع بسته می‌شود). این اولاً.

و ثانیاً «و براهين إبطال التسلسل آتية هاهنا »

(یعنی در این کتاب). در این کتاب، در فصل سوم از همین مقصدی که توش هستیم برای تسلسل اقامه می‌شود و ما ثابت می‌کنیم که تسلسل باطل است. با وجود اینکه تسلسل باطل است چطوری می‌توانید ملتزم بشوید؟

(دانش پژوه: التزامِ بخوانیم که عدم و به التزام ]عطف باشند[)

استاد: من اول همین‌طور خواندم. من التزام را عطف گرفتم بر عدم. این‌طور خواندم: «و عذر بعدم قبول التماثل و عذر بالتزام التسلسل». این‌طوری خواندم. ولی کتاب ما «التزامُ» نوشته بود. کتاب شما همین‌طوره؟

(دانش پژوه: بله).

استاد: التزامُ اگر بخوانید عطف بر عذر می‌شود.

(دانش پژوه: اگر التزامُ را بخوانیم بهتر این است که می‌گویند باطلان باشد.)

استاد: بله، اگر التزامُ بخوانیم باطلان بهتر می‌شود. علاوه [بر این] التزام بخوانیم می‌شود «عذر باطل»؛ آن‌وقت «عذر هم به عدم قبول است هم به التزام تسلسل» باطلٌ درست می‌شود. اما اگر «و العذر» بخوانیم، آن هم و الالتزام بخوانیم، دو تا مبتدا می‌شود؛ خبر باید تثنیه بیاید می‌شود باطلان. ولی خب کتاب ما چون التزامُ گذاشته، من هم احتراماً به راوی که گذاشته بود عطف گرفتمش بر عذر. و الا اولی که با بحث متوجه شدید که گفتم دو تا عذر داریم، نه یک عذر داریم و یک التزام، بلکه دو تا عذر داریم (یعنی من هم التزام عطف گرفتم بر [عدم])...

(دانش پژوه: نامفهوم).

استاد: بله، خب اشتباه چاپی می‌شود دیگر، اشتباه چاپی یا غفلت

خب توجه کردید که ما بر مثبتون نقض وارد کردیم، مثبتون از خودشان عذر کردند (دو تا عذر آوردند)، عذرشان را هم باطل کردیم. حالا شخص دیگری پیدا می‌شود می‌خواهد عذر آن‌ها را تقویت کند و از عذرشان می‌خواهد دفاع کند. توجه کنید چطوری دفاع می‌کند.

دفاع متأخرین از عذر مثبتین:

دفاعش این است که دو امری که با هم مختلف‌اند، اگر در امر ثبوتی با هم اشتراک پیدا کنند، دو امر مختلف دو حال پیدا می‌کنند: یکی اینکه در امر ثبوتی با هم اشتراک پیدا می‌کنند، یکی در امر سلبی با هم اشتراک پیدا می‌کنند. دو امری که دو تای جدای از هم‌اند، گاهی مشترک‌اند در یک امر ثبوتی (مثلاً هر دو جسم‌اند). گاهی هم اشتراک پیدا می‌کنند در یک امر سلبی (هر دو مجردند، یعنی لا جسم هستند). در امر سلبی با هم مشترک می‌شوند.

اگر دو امر مختلف در امر ثبوتی اشتراک پیدا کنند، مابه الاشتراک‌شان می‌شود ثبوتی. آن‌وقت اختلاف و تماثل بین‌شان حاصل می‌شود. مثلاً فرض کنید همین مثالی که زدیم: سواد و بیاض، یا زید و عمرو. این زید و عمرو در یک امر ثبوتی (که انسانیت [است]) شریک‌اند؛ یا سواد و بیاض در یک امر ثبوتی‌اش (لونیت) شریک‌اند. در چنین جایی، در چنین حالتی تماثل درست می‌شود، اختلاف هم درست می‌شود. می‌گوییم زید و عمرو به لحاظ انسانیت تماثل دارند، به لحاظ عوارض امتیاز دارند و تخالف دارند. یا می‌گوییم زید و عمرو تماثل دارند، انسان و فرس اختلاف دارند (که عرض می‌کنم تماثل اصطلاحی درست می‌کنیم یا تماثل لغوی). آنجا که دو چیز در یک امر ثبوتی با هم مشترک‌اند، می‌توانیم تماثل و اختلاف را تصور کنیم، مثل همین مثال‌هایی که زدیم.

اما اگر دو چیز در امر سلبی با هم اشتراک داشتند، نه در امر ثبوتی؛ در چنین حالتی ما نمی‌توانیم بین دو شیء که در امر سلبی با هم اشتراک دارند، تماثل و اختلاف را داشته باشیم. «حال» این‌چنین است. این حال و این حال در امر سلبی با هم اشتراک دارند. در چی با هم اشتراک دارند؟ در امر سلبی. این نه موجود است نه معدوم، آن هم نه موجود است نه معدوم. نه موجود نه معدوم امر سلبی است. اشتراک حال‌ها در چیه؟ در حالیت دیگر. خود حالیت را تفسیر کنید، یعنی نه موجود نه معدوم؛ پس خود حالیت می‌شود امر سلبی. آن‌وقت دو تا حال در امر سلبی با هم شریک‌اند. و گفتیم در جایی که دو تا شیء در امر سلبی با هم شرکت داشته باشند، مابه الاشتراک [و] مابه الامتیاز بینشان درست نمی‌کنیم (یعنی تماثل و اختلاف بینشان نمی‌بینیم). این هم روشن است. اگر دو امر ثبوتی (دو شیء در امر ثبوتی) اشتراک داشتند، مابه الاشتراک‌شان غیر از اختلاف‌شان می‌شود. اما اگر در یک امر سلبی با هم اختلاف داشتند، معنیش این است که این دو تا یک چیزند، در یک امر سلبی دارند اختلاف می‌کنند؛ اینجا بین‌شان تماثل و اختلاف برقرار نمی‌کنیم.

خب تا اینجا معلوم است. پس نتیجه می‌گیریم که بین سوادیت و بیاضیت (یا بین لونیت و عالمیت، یا بین زیدیت و عمرویت) می‌توانیم تماثل داشته باشیم، می‌توانیم امتیاز داشته باشیم. پس این‌ها را می‌توانیم حال قرار بدهیم؛ مابه الاشتراک پیدا می‌کند، مابه الاشتراک‌شان می‌شود حال. اما بین این حال و این حال چون اشتراک سلبی دارند، نمی‌توانید اختلاف قائل بشوید، نمی‌توانید تماثل قائل بشوید. بنابراین نمی‌توانید بگویید این حال و این حال مابه الاشتراکی دارند که آن اشتراک‌شان هم حال هست. آن‌وقت لازم نمی‌آید که برای دو تا حال دوباره یک حالِ سومی درست بشود، چون مابه الاشتراکی نداریم. این هم گفته شده به دفاع از این.

(دانش پژوه: استاد یک مثال برای دفاع ایشان می شود زد، در مشترک در امر سلبی

استاد: خود حال. دو تا حال مثال زدیم دیگر، مشترک‌اند در امر سلبی.

دانش پژوه: در کدام امر سلبی مشترک هستند)

استاد: عرض کردم در اینکه نه، این حال و آن حال هر دو در حال بودن مشترک‌اند. حال بودن یعنی چی؟ یعنی نه موجود بودن نه معدوم بودن. حال بودن امر سلبی است؛ چون وقتی بخواهید حال را ترجمه کنید می‌گویید نه موجود نه معدوم، ترجمه‌اش می‌کنید به امر سلبی. پس حال می‌شود امر سلبی. این دو تا حال در چی با هم شریک‌اند؟ در حال بودن. حال بودن امر سلبی است. پس این دو تا حال در امر سلبی با هم مشترک‌اند (این صغری). کبرا این است که دو چیزی که در امر سلبی با هم مشترک‌اند تماثل ندارند، اختلاف ندارند. پس دو تا حال هم نه تماثل دارند نه اختلاف. وقتی تماثل [و] اختلاف نداشتند، دو تا حال دیگر حال سوم پیدا نمی‌کنند؛ تا چه برسد به حال بی‌نهایت. پس تسلسل [لازم نمی‌آید].

« أجاب بعض المتأخرين ».

به اینکه... « أجاب » یعنی جواب دادند از این اشکالی که ما بر دفاع مثبتین وارد کردیم، جواب دادند و خواستند دفاع مثبتین را تمام کنند. البته دفاع دوم‌شان را کار ندارند (دفاع اول‌شان... دفاع دوم‌شان این بود که ما ملتزم به تسلسل می‌شویم، این را هیچ‌کس دفاع نمی‌کند، این مشکل را هیچ‌کی حل نمی‌کند؛ می‌گویند حرف باطلی است). ولی آن اولی را که می‌گفتند که ما در بعضی جاها تماثل و اختلاف نداریم، آن را می‌خواهند بعضی متأخرین می‌خواهد درست کند. می‌گوید آنجایی که اشتراک در امر سلبی است، آنجا می‌توانیم بگوییم تماثل و اختلاف را نداریم. آخه در کلام مرحوم علامه آمد که همه جا تماثل را داریم، هیچ جا نمی‌توانید بگویید تماثل [و] اختلاف نداریم. این مجیب که بعض المتأخرین می‌گوید بله، یک جا ما تماثل را نداریم: آنجایی که مابه الاشتراک سلبی باشد. و حال هم همین‌طور است؛ در دو تا حال هم مابه الاشتراک امر سلبی است (یعنی خود حالیت است، که حالیت امر سلبی است). پس ما در حال باید بگوییم که تماثل [و] اختلاف نداریم. وقتی تماثل [و] اختلاف نداشتیم، حال دیگر تکرار نمی‌شود؛ تکرار نمی‌شود تا اینکه بی‌نهایت تکرار بشود و تسلسل لازم بیاید.

« أجاب بعض المتأخرين بأن المختلفين إذا اشتركا في أمر ثبوتي »

(مختلفین، دو چیزی که مختلف‌اند، اگر اشتراک‌شان امر ثبوتی باشد)

« لزم ثبوت أمرين بهما »

(لازم می‌آید که دو امر ثابت بشود): یکی مابه الاشتراک، یکی مابه الامتیاز. که «بهما» (به خاطر این دو امر) واقع می‌شود اختلاف و تماثل (به خاطر آن مابه الامتیاز واقع می‌شود اختلاف، به خاطر آن مابه الاشتراک واقع می‌شود تماثل).

پس اگر شما مابه الاشتراک‌تان امر وجودی بود، لازمش این است که در این دو شیء (در این دو مختلف) دو امر ثابت کنید: یکی مابه الاشتراک، یکی مابه الامتیاز. که آن‌وقت ما به وسیله مابه الاشتراک تماثل درست می‌شود، و به وسیله مابه الامتیاز اختلاف درست می‌شود.

پس مختلفین اذا اشترکا فی امر ثبوتی

(یعنی مابه الاشتراک‌شان امر ثبوتی باشد)

« لزم ثبوت أمرين »

(لازم می‌آید که در این دو مختلف دو امر ثابت باشد: یکی اشتراک یکی مابه الامتیاز)

« بهما »

(یعنی به توسط این دو امر)

« يقع الاختلاف و التماثل».[2]

به توسط این دو امر بین آن دو مختلف اختلاف و تماثل حاصل می‌شود. به توسط مابه الامتیاز اختلاف حاصل می‌شود، به توسط مابه الاشتراک تماثل حاصل می‌شود. این در صورتی بود که بین این دو مختلف مابه الاشتراک ثبوتی داشته باشیم.

« أما إذا اتحدا في أمر سلبي ».

اگر اشتراک‌شان در امر سلبی بود (دو شیء بودند مختلف، ولی در امر سلبی با هم اشتراک داشتند)

«فلا یلزم ذلک».

یعنی لازم نمی‌آید که دو امر داشته باشیم که به وسیله این دو امر اختلاف و تماثل حاصل شود. بلکه در چنین دو مختلفی که مابه الاشتراک‌شان سلبی است، نه تماثل دارید نه اختلاف دارید.

« و الأحوال »؛

و احوال این‌چنین‌اند.

« و الأحوال و إن اشتركت في الحالية »

(و احوال ولو اینکه مشترک‌اند در حالیت)

« كالسوادية و البياضية »

(سوادیت و بیاضیت مثال بر احوالند، البته مثال برای حالیت هم بگیرید اشکالی ندارد). احوال ولو اینکه در حالیت مشترک‌اند،

« إلا أن ذلك المشترك أمر سلبي ».

حالیت که مابه الاشتراک احوال است، امر سلبی است. زیرا عرض کردم حالیت یعنی نه وجود نه عدم. خب پس حالیت می‌شود امر سلبی. امر سلبی اگر آمد اختلاف و تماثل موجود نمی‌شود. پس بین احوال اختلاف و تماثل نیست. اگر بین‌شان اختلاف و تماثل نیست، مابه الاشتراک ندارند، امتیاز ندارند تا شما آن اشتراک را حال جدید و مابه الامتیاز را حال جدید قرار بدهید. دیگر حال‌ها حال جدید پیدا نمی‌کنند، تا چه برسد به اینکه حال‌های متعدد پیدا کنند [و] تسلسل لازم بیاید.

« فلا يلزم التسلسل ».

رد دفاع متأخرین:

این دفاعی بود که بعضی از متأخرین کرده بودند.

مرحوم علامه می‌گوید این دفاع را خود مثبتین احوال قبول ندارند. شما چطوری از آن‌ها دفاع کردید به چیزی [که] دفاع کردید که خودشان قبول ندارند؟ خودشان معتقدند که حال ثابت است، حال سلبی نیست. پس اشتراک دو تا حال در حالیت، اشتراک در سلب نیست، اشتراک در امر ثبوتی است. چون حالا شما دارید حال را معنا می‌کنید به اینکه نه موجود است نه معدوم؛ به خودشان بگویید حال چیه؟ می‌گویند حال از ثابتات است. خود آن‌ها حال را ثابت می‌دانند. اگر ثابت می‌دانند، پس اشتراک در حال یعنی اشتراک در امر ثبوتی. یعنی همانی که شما گفتید عاملِی که باعث به وجود آمدن مابه الاشتراک و مابه الامتیاز می‌شود، و همانی که گفتید که درش تماثل و اختلاف تصور می‌شود. پس اگر شما اشتراک دو تا حال را به حالیت بگیرید، اشتراک دو تا حال را به امر ثبوتی گرفتید. وقتی اشتراک به امر ثبوتی باشد، خودتان می‌گویید اختلاف و تماثل درست می‌شود. خب پس بین دو تا حال اختلاف و تماثل درست می‌شود. وقتی بین دو تا حال اختلاف و تماثل درست [شد]، از تماثلش مابه الاشتراک می‌گیریم، آن مابه الاشتراک دوباره می‌شود حال جدید. پس برای این دو تا حال جدید درست می‌شود، برای آن حال جدید دوباره حال جدیدتر درست می‌شود، و کذا الی لا الی نهایة؛ تسلسل دوباره برمی‌گردد.

« و هو (این دفاع و این جواب) غير مرضي عندهم »[3]

(یعنی عند قائلین به حال). زیرا

« لأن الأحوال عندهم ثابتة ».

احوال پیش آن‌ها ثابت است. بنابراین اشتراک در احوال یعنی اشتراک در امر ثبوتی؛ همان همانی که شما اجازه دادید که اگر وجود داشت اختلاف و تماثل موجود باشد. پس شما در دو تا حال چون مابه الاشتراک‌تان ثبوتی می‌شود، باید اختلاف و تماثل را قائل بشوید. اختلاف و تماثل هم قائل بشوید، به همان بیانی که گفتیم به تسلسل منتهی می‌شود.

توجه کنید اینجا ایشان می‌فرماید « لأن الأحوال عندهم ثابتة ». من هم قبلاً اشاره کردم که ثبوت اعم است از حال. ثابت اعم است از حال، اعم مطلق هم هست؛ یعنی چیزی که حال است ثابت هم هست، ولی بعضی ثابت‌ها حال نیستند. چون یادتان هست حال را معنا کردیم به صفت؛ بعضی ثابت‌ها جوهرند دیگر، صفت نیستند. آن حال‌هایی که صفت‌اند ثابت‌اند؛ حال که صفت است ثابت است. ولی بعضی ثابت‌ها که جوهرند، صفت نیستند؛ ثابت هست، حال نیستند. پس همه حال‌ها ثابت‌اند، ولی بعضی از ثابت‌ها حال نیستند. بنابراین بین حال و بین ثابت عموم و خصوص مطلق است. یعنی ثابت می‌شود اعم، حال می‌شود اخص.

پس حال به نظر این آقایان ثابت است. اگر ثابت است، می‌شود امر ثبوتی. اشتراک دو چیز در حالیت می‌شود اشتراک در امر ثبوتی. و خودتان که مجیب هستید اعتراف داشتید که اگر اشتراک بر امر ثبوتی باشد، تماثل و اختلاف حاصل است. خب بین دو تا حال اشتراک در امر ثبوتی است، پس بین دو تا حال تماثل و اختلاف حاصل است. اگر تماثل و اختلاف حاصل [باشد]، به همان راهی که گفتیم تسلسل لازم می‌آید. پس این جوابی که شما دادید و این دفاعی که شما کردید کافی نبود و نتوانست از مثبتین دفاع کند. مثبتین نقضی که این جلسه برایشان وارد کردیم وارد می‌شود، و نه دفاع خودشان می‌تواند این نقض را دفع کند، نه این جواب بعض المتأخرین می‌تواند. بنابراین نقض بر مثبتین احوال وارد شد و قول‌شان با این نقض باطل شد.

 


logo