89/09/19
بسم الله الرحمن الرحیم
مقصد اول/فصل اول/مساله ششم/عدم تزايد اشتداد وجود
موضوع: مقصد اول/فصل اول/مساله ششم/عدم تزايد اشتداد وجود
این متن توسط هوش مصنوعی پیادهسازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.
[طرح مسئله ششم: نفی تزاید و اشتداد در وجود]
صفحه ۲۹، سطر نهم: «المسألة السادسة فی أن الوجود لا تزاید فیه و لا اشتداد»[1]
در مسئله ششم، «تزاید وجود» نفی میشود و «اشتداد وجود» هم نفی میشود. «شدت وجود» مورد بحث قرار نمیگیرد، ولی اشتداد وجود نفی میشود.
سه تا مطلب ما در اینجا داریم: یکی «زیادت وجود»، یکی «شدت وجود»، یکی «اشتداد وجود». این سه تا را توضیح میدهیم، بعد از توضیح دادن بحث میکنیم که آیا ممکن است یا اینکه ممکن نیست.
[تعریف مفاهیم سهگانه: زیادت، اشتداد و شدت]
۱. زیادت وجود (تزاید):
زیادت وجود یعنی اینکه ماهیتی موجود باشد، بعد وجودش اضافه شود. اضافه شدن یعنی وجود دیگری به او [داده] شود؛ نه اینکه همان وجودی که دارد قویتر شود، بلکه وجود دیگری به او داده شود و اضافه شود. این میشود زیادت.
پس زیادت وجود یعنی اضافه کردن وجود بر وجود قبلی؛ که یک شیئی که دارای وجود است، وجود اضافهای بگیرد. نه همان وجود قبلی را کامل کند و قویتر کند، بلکه یک وجود دیگری در کنار آن وجود اول پیدا کند. این میشود ازدیاد وجود.
اشتداد وجود:
اشتداد وجود یعنی اینکه موجودی، وجودی داشته باشد و حرکت کند به سمت کمالِ این وجود تا این وجود را کاملتر و قویتر کند. نه وجود اضافه پیدا کند، [بلکه] همان وجود قبلی را کاملتر کند؛ که این میشود اشتداد وجود.
شدت وجود:
شدت وجود این است که وجودی از اول شدید باشد؛ که اگر با وجود دیگری که ضعیف است مقایسه شود، دیده شود که این وجود بسیار کاملتر از آن وجود دیگر است.
[شدت] و ضعف وجود را داریم، کسی اختلاف ندارد. وجود انسان شدیدتر از وجود فَرَس (اسب) است یا شدیدتر از وجود نباتات است. نباتات هم وجود دارند، ما هم وجود داریم؛ وجود ما قویتر از وجود نبات است، به دلیل اینکه کمالات زیادی را دارد که نبات آن کمالات را ندارد. و وجود ما از بسیاری حیوانات - [بلکه] از تمام حیوانات - بالاتر است. پس وجود شدیدتر داریم، ضعیفتر داریم. یعنی کسی اختلاف ندارد. اختلاف در شدت و ضعف بین وجودها هست. اصلاً بحث هم نمیشود؛ در اینجا میبینید اشاره نشده. بحث در شدت وجود نداریم، شدت وجود را قبول داریم.
بحث ما در اشتداد وجود است که: آیا وجودی که افاضه شد میتواند شدید شود و کامل شود یا نه؟
و بعد بحث در زیادت داریم که: وجودی که افاضه شد، یک وجود دیگر همراهش میشود یا نه؟
فرق بین زیادت و اشتداد و شدت روشن شد و معلوم شد که شدت وجود را داریم، ضعف وجود را داریم و در این هم بحث نداریم. در این مسئله ششم ما کاری به شدت و ضعف نداریم؛ شدت و ضعف وجود مسئله معلومی است که همه هم قبولش دارند. بحث ما در این مسئله این است که آیا تزاید را در وجود داریم یا نه؟ و آیا اشتداد در وجود داریم یا نه؟ که معنای تزاید و معنای اشتداد هم روشن شد.
[دیدگاهها در باب اشتداد و زیادت]
ایشان مدعی است که تزاید را در وجود نداریم (نوعا هم میگویند تزاید را در وجود نداریم). اشتداد در وجود را [هم] ایشان نفی میکند. صدرا قبول میکند. بعد از صدرا نوعاً قبول دارند اشتداد در وجود را، که وجود به کمال برسد و قوی بشود. حتی صدرا معتقد است که وجود مادی میتواند حرکت کند به سمت تجرد و وجود مجرد شود؛ به این صورت که از درجه نازل به درجه عالی برسد. حتی میگوید از وجود... ما از وجود معدنی حرکت میکنیم، به وجود مجرد انسانی میرسیم که فواصل زیادی را با این وجودمان [طی] میکنیم. میشود اشتداد وجود.
ایشان اشتداد وجود را قبول دارد، ولی این بزرگواران قبول ندارند.
زیادت را هیچکس قبول ندارد؛ از این محققین کسی قبول ندارد زیادت وجود را. عرض کردم اینکه چیزی وجود داشته باشد، بعد وجودش اضافه شود (نه همان وجود کامل شود، [بلکه] وجود دیگری کنار آن وجود قبلی قرار بگیرد)؛ این را ایشان قبول ندارند.
[استدلال بر نفی تزاید (زیادت وجود)]
دلیلش را توجه کنید. دلیل ایشان بر اینکه زیادت وجود ممکن نیست این است که: آنی که دو مرتبه میخواهد افاضه بشود، از سنخ وجود است یا از سنخ وجود نیست؟ البته از سنخ وجود است که قرار شد که وجود اضافه بشود. منتها ما حالمان این است که در وقت بحث، تمام شقوق مسئله را مطرح میکنیم؛ تنها به آن شقی که مورد توجهمان [است] نمیپردازیم. هم آن را ذکر میکنیم، هم شقوق دیگر را؛ که اگر بعدها کسی خواست شقوق دیگر را احتمال بدهد، ما همین الان وضعمان [و] شقوق را معین کرده باشیم.
لذا میگوییم: آنچه که افاضه میشود مجدداً، یا از سنخ وجود است که میخواهد اضافه بر وجود قبلی بشود، یا سنخ وجود نیست.
۱. فرض اول (از سنخ وجود باشد):
اگر از سنخ وجود است، لازم [میآید] اجتماع مثلین. این ماهیت بهش وجودی داده شد، دو مرتبه وجود دیگری داده میشود. این وجود دیگر چه ضعیفتر باشد از وجود قبلی، چه قویتر باشد، چه مساوی باشد، بالاخره سنخ وجود است؛ این هم وجود است، آن هم وجود است. از این جهت مثل هماند. حالا از نظر درجه تفاوت کنند مهم نیست، مهم این است که از نظر حقیقت یکیاند؛ این هم وجود دارد... این هم وجود است [آن هم وجود است]. پس مثلاً اجتماع مثلین میشود.
و در اجتماع مثلین ما میگوییم دو تا حقیقت که مثل هماند جمع شدند. کاری نداریم به اینکه یکی بزرگتر است یکی کوچیکتر؛ آن بزرگی کوچکی خارج از حقیقت است. مثلان یعنی دو فرد از یک حقیقت. اصلاً در مثلان گفته میشود دو حقیقت یکسان است. اجتماع مثلان جایز نیست، یعنی دو حقیقت در یک جا نمیتوانند جمع بشوند (دو حقیقتِ لا بشرط در یک جا نمیتوانند جمع بشوند).
الان دو حقیقت متماثل یک جا شد. این وجود دوم با وجود اول متماثل است. دقت کنید هیچ توضیحی نمیدهد که وجود دوم شبیهتر از وجود اول است، ضعیفتر از وجود اول است؛ هیچ توضیح نمیدهد، چون فرقی نمیکند. چه ضعیفتر باشد چه شدیدتر باشد، حقیقت وجود دوم و حقیقت وجود اول یک چیز است. وقتی دو تا حقیقتها یکی شدند، اجتماع مثلین میشود.
این در فرض اول بود که آنی که افاضه شده وجود باشد.
فرض دوم (از سنخ وجود نباشد):
اگر آنی که افاضه شده وجود نباشد، چه میخواهد باشد جز عدم؟ چون اگر وجود را شما از عالم بردارید، چیزی جز عدم نمیماند. ماهیت که چیزی نیست که بخواهد افاضه بشود؛ ماهیت باید در پناه وجود باشد، یا با وجود میآید یا با عدم میآید. خودِ «هی بنفسها» که چیزی نیست. پس ماهیت را نمیشود [افاضه] کرد، مگر افاضهاش همان وجود باشد که باز افاضه وجود شده است.
پس بنابراین اگر بخواهد وجود افاضه نشود، مقابل وجود افاضه بشود، از عدم میشود افاضه میشود. وجود هم که زائل نمیشود؛ نمیگوییم این عدم میآید آن وجود قبلی را برمیدارد، میگوییم این عدم اضافه میشود. اضافه میشود یعنی آن وجود قبلی هست، عدم بعدی هم اضافه بر وجود قبلی میشود؛ کنار هم جمع میشوند، اجتماع نقیضین میشود.
دقت کنید اگر عدم میآمد آن وجود را از بین میبرد، خب فقط عدم بود مشکلی نداشتیم. ولی قرار این است که آنی که میآید اضافه بشود بر آنی که بود. اضافه بشود یعنی آن قبلی را از بین نبرد، خودش بیاید کنار آن قبلی قرار بگیرد. قبلی وجود بود، این جدید هم که میآید عدم است؛ آخر عدم [و] وجود در یک جا جمع میشوند؟ این [محال] میشود.
پس اگر بخواهد چیزی اضافه شود بر این وجود، آن چیز یا وجود است یا غیر وجود است. اگر وجود اضافه شود مثلین لازم میآید؛ اگر غیر وجود اضافه شود - چون غیر وجود چیزی جز عدم نیست - اجتماع نقیضین لازم میآید. اجتماع ضدین باطل [است]، اجتماع نقیضین باطل [است]؛ پس اضافه شدن باطل است. داده شده همان است. حالا آن که داده شده کامل میشود یا کامل نمیشود بحث بعدی ماست، ولی اضافه نمیتواند بشود؛ یعنی چیز دیگری علاوه بر این افاضه بشود، این شدنی نیست. اما همان قبلی میخواهد از [درون] قویتر بشود، ضعیفتر بشود، آن بحث بعدی است که باید طرحش کنیم.
[مستشکل:] آن اشتداد در مسائل به وجود نیست؟ محل بحث در اشتداد در مسائل به وجود [است]، درسته؟
[استاد:] بله
[مستشکل:]. خب بعد در مسالک وجود اگر یک عدمی حالا اضافه بشود اجتماع نقیضین نمیشد، میشد گفت که اشتداد رخ نداد.
[استاد:] بحث اشتداد نداریم ما، شما تو اشتداد نروید. من اول بحث اشتداد را از زیادت جدا کردم. شما تشریف نداشتید تا جدا کردم؛ اشتداد را در اینجا قاطی نکنید. زیادت است؛ یعنی وجودی داریم، یک وجود دیگر اضافه میکنیم، یا وجودی داریم عدم را کنارش قرار میدهیم. آن وجودی کنار وجود یا عدمی کنار وجود، این تا الان مورد بحث ماست که وجودی را کنار وجودی قرار بدهیم یا عدمی را کنار وجود قرار بدهیم. بحث اشتداد نداریم، بحث [اشتداد] بحث بعدی ماست.
[مستشکل:] فکر کنم عدم خودش را میگویید کنارش قرار [بدهیم]، اینجا یک عدم... اصلاً عدم با چیزی نیست، کنارش قرار [بدهیم]... حالا هر چیزی گفت...
[استاد:] خب اگر که عدم چیزی نیست کنارش قرار بدهیم، بهتر است، راحتتر است؛ از اول عدم را قرار نمیدهیم. عرض میکنیم اگر عدم را قرار بدهیم اجتماع نقیضین است. شما میگویید قرار نمیدهیم، خب پس راحت دیگر؛ وجود را قرار نمیدهید چون اجتماع مثلین است، عدم قرار نمیدهید چون اجتماع نقیضین است. یا بفرمایید اصلاً قرار نمیدهیم؛ پس بنابراین چیزی کنار آن وجود قرار نگرفته و مطلوب ما هم همین است.
[مستشکل:] حالا بفرمایید قرار میدهد که مثلاً ابتدا عدم خودش رو یا عدم یک چیز دیگری [است] یا عدم مطلق...
[استاد:] نه عدم چیز دیگر را که ما معنا نداریم اینجا قرار بدهیم. اگر بخواهیم عدم قرار بدهیم، یا عدمِ خودش است یا عدمِ مطلق است. عدم خودش که باشد که نقیض است با وجود خودش. عدم مطلق هم که باشد شامل عدم خودش هم میشود، پس باز هم نقیض است. عدم غیر را ما اینجا قرار نمیدهیم، چون معنا ندارد عدم غیر را به این بدهیم چیکار کنیم؟ یا عدم خودش را بهش میدهیم یا مطلق عدم را بهش میدهیم. عدم خودش را بهش دادیم با وجود خودش نمیسازد؛ مطلق عدم هم که دادید، عدم خودش در مطلق عدم داخل است، پس باز عدم خودش با وجود خودش جمع شد. در هر صورت تناقض درست میشود.
[مستشکل:] [دلیل] در استحاله اجتماع مثلین چیه؟
[استاد:] استحاله اجتماع مثلین یعنی چرا محال است یا معنایش چیست؟
[مستشکل:] نه چرا محال...
[استاد:] چرایش را من نگفتم که دوباره بخواهم تکرار کنم. من توضیح دادم اجتماع مثلین چه هست، اما چرا محال است را نگفتم. گفتم اجتماع مثلین این است که دو حقیقت - یا دو فرد از... دو فرد از یک حقیقت، نه دو حقیقت جدا - دو فرد از یک حقیقت در یک موضوع جمع بشوند.
چون میدانید تماثل بین دو فرد از یک حقیقت است. این البته مطلبی است خارج از بحث ولی من اشاره کنم بد نیست. تماثل یعنی تشابه، یعنی یکی بودن حقیقت، همسان بودن حقیقت.
•تشابه یعنی همسان بودن کیفیت.
•تساوی یعنی همسان بودن کمیت.
•توازی یعنی همسان بودن [جهت].
•تجانس یعنی یکی بودن جن
•پس تماثل یعنی یکی بودن نوع، حقیقت. تماثل یعنی یکی بودن نوع، یعنی یکی بودن حقیقت. اصطلاحاً گفته میشود.
بعد دو چیزی که بخواهند در حقیقت یکسان باشند، «زیدان متماثلان». متماثل [اند] چون حقیقتشان یکی است، نوعشان یکی است. وقتی میگوییم اجتماع مثلین، یعنی اجتماع دو فرد از یک نوع، یا به بیان دیگر اجتماع دو فرد از یک حقیقت؛ این میشود اجتماع مثلین.
حالا چرا اجتماع مثلین باطل است؟ چون به اجتماع نقیضین برمیگردد. آن هم لازم نیست عرض کنم. میخواهد بیان کنند.
[مستشکل:] بین وجود این روابط را داریم که اینها روابط ماهیات... تجانس دارند، تماثل دارند... دو ماهیت یا دو موجود؟
[استاد:] دو وجود، نه دو وجود هم بالاخره وجود هم حقیقت دارد.
[مستشکل:] وجود یعنی نوع وجود؟
[استاد:] نه حالا نوع که میگوییم، یک تعبیر به نوع هم میکنیم، تعبیر به حقیقت میکنیم. حالا در وجود تعبیر به نوع نمیکنیم، ولی تعبیر به حقیقت که میتوانید بکنید. حقیقت دو وجود اگر یکی باشد، این دو وجود میشوند متماثل.
[مستشکل:] اینجا قبلاً [گفتید] حقیقت همه موجودات یکی هستند...
[استاد:] نه وجودهای شخصی دارم عرض میکنمها، نه اصل وجود. اصل وجود که مفهوم وجود باشد گفتند یکی است. حصه وجود هم گفتند عام است. هر... شخص وجود است. شخص وجود عام نیست.
شما سه چیز دارید، اینها مدام مخلوط میشود. من جلسه گذشته به من گفته شد که بعضی سؤالات را که باعث پراکندگی بحث میشود جواب نده، به نظر من مفید است ولی حواس بعضیها پرت میشود؛ از این جهت شاید مضر باشد. لذا سعی کنیم که نه شما سؤال کنید نه من جواب بدهم. حالا این سؤال اخیر اشکالی ندارد.
وجود ۳ تا وجود داریم:
۱. یکی مفهوم عامِ وجود داریم که همه وجودات را شامل است.
۲. یکی حصه وجود داریم که همان وجود وقتی اضافه بشود به یک شیئی، میشود حصه وجود؛ مثل وجود الانسان، وجود الشجر. وجود امثال ذلک هم حصه وجود است که یک خورده دایرهاش ضیقتر میشود.
۳. یک هم شخص وجود است که همه حرفها سر همین شخص وجود است که آیا اصلاً اصالت دارد یا اعتباریت دارد؟
پس در همین وجود شخصیه که زید را موجود میکند یا عمرو را [موجود] میکند، اینها با هم متماثلاند. اگر... اگر یک حقیقت باشند متماثلاند. با هم فرق دارند؛ این شخص با این شخص، به ما اینکه شخص است فرق دارد. حالا اگر هر دوشان یک حقیقت داشتند، به ما اینکه این شخص است با این به ما اینکه آن شخص است هیچ تفاوت نداشت، اینها میشوند متماثل. نداریمها! داریم فرض میکنیم. دو وجود شخصی که حقیقتشان یکی باشد (حقیقتِ شخصیتشان یکی باشد، نه حقیقتِ وجودشان و نه حصهشان؛ آنها ممکن است یکی باشند). ولی دو وجود شخصی که هر دو حقیقتشان یکی باشد نداریم که بخواهند توی موضوع جمع بشوند. اگر بخواهند جمع بشوند میشود اجتماع مثلین.
اما چرا اجتماع مثلین محال است؟ بهخاطر اینکه به اجتماع نقیضین برمیگردد. در «مثلان» که تثنیه گفته میشود، پس دو تا هستند. اگر مجتمع شدند و هر یک حقیقتاند، رو هم منطبق میشوند و یکی میشوند. پس به لحاظ اجتماعشان یکی هستند، به لحاظ اینکه مثلاناند دو تا هستند. به تعبیر دیگر هم دو تا هستند هم دو تا نیستند؛ هم یکی هستند هم یکی نیستند. تناقض [است]. توجه کردید که اجتماع مثلین به تناقض برگشت، به همین راحتی.
[استدلال بر نفی اشتداد وجود]
صفحه ۲۹، سطر نهم: «المسألة السادسة فی أن الوجود لا تزاید فیه و لا اشتداد»
نه تزایدی درش هست و نه اشتدادی. تزاید را بیان کردیم، اشتداد [را] انشاءالله بیان میکنیم.
«قال: وَ لَا تَزَایُدَ فِیهِ وَ لَا اشْتِدَادَ» (این همان تزاید در وجود نیست، اشتداد هم نیست).
«أقول: ذَهَبَ قَوْمٌ...» (به اینکه وجود قابل زیادت و نقصان هست؛ وجود [را] میشود اضافه کرد، میشود کم کرد).
« و فيه نظر » (در این بیان نظر... توجه میکنید ایشان زیادت را نفی میکند، یعنی ثابت میکند که زیادت ممکن نیست. بعداً میگوید به همین بیان معلوم میشود که نقصان هم ممکن نیست. حالا وقتی به نقصان رسیدیم باید توضیح بدهم، ولی فعلاً زیادت را عرض کردم).
«لِأَنَّ الزِّیَادَةَ إِنْ کَانَتْ وُجُوداً...» (اگر آنی که دارد زاید میشود بر آن وجودی که قبلاً موجود بوده، اگر آن زاید از سنخ وجود باشد - فرض این است که وجود قبلی را داشتیم، این وجود بعدی را هم اضافه میکنیم به آن. به تعبیر زیادت توجه کنید که آن قبلی را از بین نمیبریم و الا زیادت نیست؛ قبلی را میگذاریم موجود باشد، این بعدی را هم اضافه میکنیم. اگر این قبلی... بعدی که اضافه میشود از سنخ وجود باشد) «لَزِمَ اجْتِمَاعُ الْمِثْلَیْنِ» (لازم است اجتماع مثلین. دو چیز که از یک حقیقتاند جمع بشوند؛ یعنی این حقیقت شخصیه با آن حقیقت شخصیه، هر دو مثل هماند، هر دو هم در یک ماهیت جمع شدند، میشود اجتماع مثلین).
«وَ إِلَّا» (یعنی اگر آن که اضافه میشود از سنخ وجود نباشد، حتماً از سنخ عدم است. وقتی عدم با وجودی که قبلاً بوده جمع میشود - این ماهیت وجود خودشو داره، عدم هم کنارش میآید که عرض کردم یا عدم خودشه یا عدم مطلقش که شامل عدم خودشم میشه - در این صورت) «لَزِمَ اجْتِمَاعُ النَّقِیضَیْنِ».
و چون اجتماع مثلین و اجتماع نقیضین هر دو باطل است، پس زیادت از هر کدام [از] دو فرض باشد باطل است؛ چه آن زیادت از سنخ وجود باشد، چه زیادت از سنخ عدم باشد باطل است. پس همان وجودی که اول به ماهیت داده شده، همان وجود باقی است [و] آخر است.
حالا آیا آن وجود اشتداد پیدا میکند یا نه؟ بحث دوم آن است که الان میخواهیم واردش بشویم. میفرماید که اشتداد را عرض کردم یعنی یک وجود کامل شود...
[مستشکل:] نقصان را توضیح نمیدهد؟
[استاد:] بعداً توضیح میدهد، خود ایشان بعداً توضیح میدهد.
به خیلی... اشتداد عرض کردم این است که یک وجود قویتر شود، نه اضافه شود. این وجود حرکت کند و شدیدتر شود، که ما دیگر دو وجود پیدا نکنیم که اجتماع مثلین بیاید. همان وجود قبلیمان قویتر شده. اینکه از اول وجود شدیدی افاضه بشود، این که گفتیم شدنی است اشکالی ندارد؛ ولی از اول یک وجود ضعیفی داده بشود، بعد این وجود ضعیف شدید بشود؛ این را الان داریم بحث میکنیم. ایشان میفرمایند که نمیشود، اشتداد باطل است.
دلیلشان هم این است که: وقتی که اشتداد حاصل میشود، یکی از دو احتمال به وجود میآید: احتمال اول این است که هیچ اتفاقی نیفتد، چیزی حادث نشود. اتفاق دوم این است که چیزی حادث بشود.
1.خب اگر هیچی حادث نشد که اشتداد رخ نداده، اتفاقی نیفتاده؛ همان وجودی که قبلاً بوده، همان هم الان هست، چیزی حادث نشده است.
2.و اما اگر چیزی حادث شود، آن چیزی که حادث میشود یا همان وجودی است که حاصل بوده، یا آن وجودی نیست که حاصل بوده است.
پس سه تا فرض شد (یعنی اول دو فرض شد، بعد فرض دوم باز دو فرض کرد، مجموعاً شد سه فرض):
•فرض یک: این است که چیزی حادث نشود.
•فرض دو: این است که چیزی حادث شود ولی غیر از آن حاصل باشد (غیر از آن وجودی باشد که قبلاً بود).
•فرض سه: اینکه چیزی حادث شود و اینی که حادث شده همانی باشد که قبلاً حاصل بوده.
•فرض اول که هیچی حادث نشود، میگویند خب چیزی رخ نداده، هیچ اتفاقی نیفتاده، پس اشتداد نیست. روشن است اشتداد نیست، یعنی هیچی نیست؛ نه اشتداد نیست، هیچی نیست، همان که بوده هنوز هم هست.
•فرض سوم این است که چیزی حادث شود، ولی آنی که حادث میشود همان قبلی باشد؛ چیزی غیر از آن «حاصل» نباشد. همان وجودی که قبلاً حاصل بوده، همان دوباره بیاید. این اشتداد نیست، باز هم اشتداد نیست. حالا آیا همان وجود دو مرتبه میشود تکرار شود یا نمیشود، این کار را نداریم؛ ولی بالاخره باز هم اشتداد رخ نداده. چون همان وجود قبلی دوباره تأکید شده، دوباره حاصل شده، همان دوباره حادث شده، نه چیزی اضافه شود.
•اگر فرض دوم باشد که چیزی داده شده، چیزی حادث شده و آنچه که حادث شده غیر از حاصل بوده؛ خب اگر چیزی غیر از حاصل بوده، کنار حاصل قرار میگیرد. آن حاصل را قویتر نمیکند، کنار حاصل قرار میگیرد؛ آن هم هست، حاصل هست. پس باز هم اشتداد نشده است.
بنا بر دو فرض، اصلاً چیزی نیامده که بخواهد اشتداد درست کند: بنا بر فرض اول که اصلاً هیچی حادث نشده است؛ بنا بر فرض سوم حادث شده ولی حادث تکرار همانی است که قبلاً حاصل بوده، پس باز هم اشتدادی نیامده است. فقط میماند آن فرض دوم که چیزی حادث شده و آن چیز هم که حادث شده آن حاصلِ قبلی نبوده (آنی که قبلاً حاصل بوده نبوده)، یک چیز دیگر بوده است. خب میگوییم این هم اشتداد نیست؛ چرا؟ چون این دومی که حادث شده، کنار اولی که حاصل بوده نشسته، نه آن اولی را اشتداد بخشیده باشد. پس در هیچ حالتی اشتداد رخ نداد. بنابراین اصلاً اشتداد نمیتواند تحقق پیدا کند تا بحث کنیم آیا این اشتداد جایز هست یا جایز نیست؟
این سه تا فرض کردند، هر سه هم باطل کردند؛ با ابطال هر سه فرض، اشتداد باطل شد.
[نقد استدلال بر نفی اشتداد (نظریه صدرا)]
میگوید فرض چهارمی در اینجا هست؛ فرض چهارمی در اینجا هست و آن این است که: آنی که افاضه میشود، «قوت و شدتِ» آنی باشد که حاصل بوده، نه خود حاصل. چیزی غیر از حاصل و سنخ دیگر [نه]، بلکه از سنخ وجود باشد و قوی کند آن وجود قبل را.
و نظیرش را هم در حسیات داریم. شمعی روشن است، شمع دیگر را روشن میکنید، نورش را با نور آن مخلوط میکنید؛ میبینید شدیدتر شد. یا چراغی روشن است، چراغ دوم هم روشن میکنید؛ درسته دو تا چراغ است، ولی حاصل این دو چراغ - که اشعه این دو تاست - با هم مخلوط میشوند، قویتر میشود. پس میتوانیم چیزی را حادث کنیم که از سنخ قبلی است و باعث بشود که آن قبلی اشتداد پیدا کند. مثل همین نوری که داریم مثال میزنیم. وجود هم نور است، منتها نور معنوی. شما نور معنوی را اضافه میکنید بر نور قبلی، و با ضمیمه شدن این دو تا - یا با مخلوط شدن (که البته مخلوط شدن وجود یک معنای خاص خودش را دارد، مثل مخلوط شدن نور نیست) - با مخلوط شدن این دو تا یک وجود شدیدتری به دست میآید.
شاهدش هم این است که شما نگاه [میکنید] میبینید این آدمی که تا حالا مثلاً وجودش ضیق بود و توجهش محدود بود و در یک دایره محدودی توجهش محصور بود، حالا وجود قویتر پیدا کرده و توجهش وسیعتر شده و زیاد [شده]. خودتان در خودتان میبینید؛ درس میخوانیم، علممان زیاد میشود، از طریق علم وجودمان قویتر میشود، میبینید اصلاً نفسمان وسیعتر است. آن محدودیتی که در سابق داشتیم نداریم. الان نفس ما میتواند در یک محدوده خیلی وسیعی اشراف پیدا کند، در حالی که این اشراف را قبلاً نداشت. این سعه نفس را میرساند، سعه وجود را میرساند. سعه وجود یعنی اشتداد وجود. وقتی این نورِ وجودِ ما قویتر شد، دایره وسیعتری را دارد روشن میکند. این را در خودمان احساس میکنیم.
پس یک حالت چهارمی هم وجود دارد برای اشتداد که این حالت چهارم تو این استدلال نیامده و رد نشده است. این سه تا حالت درسته مردود است، هیچکدام اشتداد نیست، قبول داریم؛ ولی مگر اشتداد منحصر به همین سه فرض است؟ فرضهای اشتداد که این سه تا نیست، فرض دیگر داریم که آن را ابطال نکردید.
علی ای حال مسئله اختلافی است. عرض کردم که ایشان آنطور استدلال میکند، آن هم آنطور [جواب میدهد].
[مستشکل:] ...اینجا شما علم... علم یک چیز اعتباری است، اما وجود که این چیز اعتباری نیست و...
[استاد:] علم اعتباری است؟
[مستشکل:] ولی یک چیز...
[استاد: یعنی عالم با جاهل هیچ فرق ندارد؟
مستشکل: جعلیه...
[استاد: جعلی... جعلی نیست واقعیه. علم از سنخ وجوده و واقعیه، نه جعلیه نه اعتباریه.
[مستشکل: البته علم به عنوان مجموع قضایا که هست...
[استاد: علم که میگویم کیف نفسانیها، نه علمی که در کتاب تدوین شده است؛ آن را نمیگویم. علمی که تو کتاب تدوین شده کار ندارم. علمی که در نفس من مینشیند که آن کیف نفسانی من است، همان دانستن، آن یک نور معنوی است که با نور وجود من مخلوط میشود و نور وجود من را شدید میکند. اشتداد وجودی اشکالی ندارد. هم از ناحیه عمل درست میشود، هم از ناحیه علم درست میشود. در ناحیه علم عرض کردم اشراف نفس زیاد میشود. در ناحیه عمل هم تصرف نفس قوی میشود. این نفسی که میتوانست در بدن خودش تصرف کند، حالا آنقدر وجودش قوی شده که میتواند تو دیوار و اشیاء خارجی هم تصرف [کند]، حتی در نفس دیگران هم تصرف میکند. کسانی که صاحب کرامتاند اینطوری میشوند دیگر. وجودشان قوی میشود، یعنی نفسشان قوی میشود، اشتداد وجودی پیدا میکنند. تصرفشان که محدود بود (فقط اجازه داشت تو بدن این نفس تصرف کند)، حالا در بیرون بدن هم تصرف میکند. هم سعه وجودی پیدا میکند به لحاظ علم، هم سعه وجودی پیدا میکند به لحاظ عمل. این اشتداد وجود است.
حالا شاید مرحوم علامه اینها... اینها را قبول داشته باشند، اسمش را اشتداد وجود نگذارند. علی ای حال ما سر اسم حرف نداریم. اشتداد وجود هست، ممکن [است]؛ صدرا میگوید ممکن [است]، ایشان میگوید ناممکن.
«وَ أَمَّا نَفْیُ الِاشْتِدَادِ» (که وجود اشتداد پیدا نمیکند) «فَهُوَ مَذْهَبُ أَکْثَرِ الْمُحَقِّقِینَ».
«قَالَ بَعْضُهُمْ» (یعنی بعض المحققین؛ دلیل بر اینکه اشتداد باطل است این است): «لِأَنَّهُ إِنْ لَمْ یَحْدُثْ» (چون این است: بعد الاشتداد - بعد از اینکه به قول شما اشتدادی حاصل شد - از شما سؤال میکنیم چیزی حادث شده یا نشده؟ اگر حادث شده این حادث عین همان حاصل است یا غیر آن حاصل؟).
«إِنْ لَمْ یَحْدُثْ شَیْءٌ آخَرُ» (اگر بگویید چیزی حادث نشده) «لَمْ یَکُنِ الِاشْتِدَادُ اشْتِدَاداً» (اشتداد اشتداد نیست). «بَلْ هُوَ بَاقٍ کَمَا کَانَ» (بلکه او - یعنی آنی که قبلاً بوده - باقی است کماکان؛ همانطور که قبلاً بوده حالا هست، هیچ چیزی عوض نشده است، چیزی عوض نشده تا که برسد به اینکه اشتدادی درست شده باشد).
«وَ إِنْ حَدَثَ» (اگر حادث شده، چیزی حادث شده. وقتی این چیز یک... دو حالت دارد: یا غیر از آنی که قبلاً حاصل بوده، یا همانی است که قبلاً حاصل بوده است).
«وَ إِنْ حَدَثَ» (یعنی و إن حدث شیءٌ آخر) «فَالْحَادِثُ إِنْ کَانَ غَیْرَ الْحَاصِلِ» (اگر غیر از آن حاصل باشد. الحاصل یعنی همان وجودی که قبلاً حاصل بوده، الحادث یعنی آنی که الان به وجود آمده. اینی که الان به وجود آمده اگر غیر از آن حاصل باشد که آن حاصل را شدیدتر نمیکند، کنار حاصل مینشیند) «فَلَیْسَ اشْتِدَاداً لِمَوْجُودٍ وَاحِدٍ» (یک موجود اشتداد پیدا نکرده) «بَلْ یَرْجِعُ إِلَی أَنَّهُ» (بلکه این رجوع میکند به اینکه شأن این است:) «حَدَثَ شَیْءٌ آخَرُ مَعَ شَیْءٍ [أَوَّلَ]» (یعنی مع الحاصل. چیز دیگری کنار آن حاصل نشسته، نه آن حاصل شدیدتر شده [و] اضافهای برایش به وجود آمده).
«وَ إِلَّا» (فرض سوم است. و الا یعنی و اگر آن حادث غیر حاصل نباشد. یعنی اگر آن حادث غیر حاصل نباشد، بلکه خود آن حاصل باشد) «فَلَا اشْتِدَادَ» (باز اشتدادی رخ نداده، همان حاصل تکرار شده. همان حاصل تکرار شده، اینطور نیست که یک چیز حاصل [را] قویتر کرده باشیم).
پس سه تا فرض کردیم، در هیچکدام از این سه فرض نتوانستیم اشتداد را بیابیم؛ بنابراین اشتداد کجا رخ میدهد؟ این دلیل بر این است که اشتداد وجود باطل است.
[نقد و بررسی نقصان (تضعّف) در وجود]
«وَ کَذَا الْبَحْثُ فِی جَانِبِ النُّقْصَانِ»
از اینکه عبارت «و کذا البحث فی جانب النقصان» را اینجا آورده - یعنی بعد از اشتداد آورده - معلوم میشود مرادش از نقصان در اینجا، نقصان مقابل زیادت نیست؛ و الا بعد از بحث زیادت نقصان را میگفت. بعد از بحث زیادت نقصان را نگفت، پس معلوم میشود مرادش نقصان مقابل زیادت نیست. بعد از بحث اشتداد دارد نقصان را میگوید، معلوم میشود منظورش نقصان در مقابل اشتداد است که ما از آن نقصان در مقابل اشتداد تعبیر میکنیم به «تَضَعُّف». شاهدش هم این است که پشت سرش میگوید: «و هذا الدليل ينفي قبول الأعراض كلها للاشتداد و الضعف.». اینجا تعبیر به «ضعف» میکند، همان نقصان را میآورد اینجا تعبیر به ضعف میکند. پس مراد از نقصان، نقصان در مقابل زیادی نیست، نقصان در مقابل اشتداد [است]؛ یعنی آن است که ما اسمش را تضعّف میگذاریم.
پس در اینجا ما دو تا بحث پیدا میکنیم: یکی نقصان در مورد... در مقابل زیادت را باید مطرح کنیم، یکی نقصان در مقابل اشتداد را (که خود ایشان نقصان در مقابل اشتداد را دارد مطرح میکند، اما نقصان در مقابل زیادت مطرح نشد). مگر اینکه شما در اینجا «کذا البحث فی جانب النقصان» را عام بگیرید، که هم نقصان در مقابل زیادت بشود، هم شامل نقصان در مقابل اشتداد بشود.
خب ما دو بحث باید بکنیم:
۱. یکی اینکه نقصان در مقابل زیادت را اجازه ندهیم. نقصان در مقابل زیادت این است که همان وجودی که موجود است کم شود، نه ضعیف شود. کم شود یعنی قیچی بشود، یعنی بریده بشود، قسمتش را برداریم، قسمت دیگر باقی بماند. نه اینکه ضعیفش کنیم؛ ضعیف این است که وجود بماند، کمالاتش کم بشود، سعهاش کم بشود، تبدیل به ضیق بشود، این میشود تضعّف. اما نقیص [نقصان] این است که نه، اصلاً وجود را قطع کنیم، ازش کم کنیم. این خیلی روشن است که نمیشود؛ چون وجود یک امر بسیط [است]، جزء ندارد که بخواهیم جزئش را برداریم، مقدار هم ندارد که بخواهیم مقدارش را ببریم. نه جزء دارد که جزء را برداریم با برداشتن جزء ناقصش کنیم، نه مقدار دارد که بخواهیم مقدارش را ببریم و کمش کنیم. یک امر بسیط خالی از مقدار است و چنین امری را نمیشود کم کرد.
خب پس نقصان در مقابل زیادت هم محال شد و این هم روشن است. این [را] همه قبول دارند که نقصان در مقابل زیادت برای وجود نیست.
۲. اما تضعّف چیست؟ که الان فکر میکنم ایشان ناظر به تضعف است (اگرچه احتمال هم دادیم که ناظر به مطلق نقصان باشد، هم تضعف را و هم نقصان در مقابل زیادت را؛ ولی احتمال این هم هست که ناظر به تضعف تنها باشد). ایشان میفرماید تضعف هم درست نیست. تضعف به چه بیان درست نیست؟ زیرا اگر بخواهد وجودی ضعف پیدا کند، یا چیزی حادث میشود یا چیزی حادث نمیشود. چیزی حادث نشد که ضعفی رخ نداده. اگر چیزی حادث شد، اگر از سنخ آن حاصل بود باز ضعفی حاصل نشده، اگر از سنخ آن حاصل نبود در کنار حاصل مینشیند، باز هم ضعف حاصل نشده. توجه میکنید باز همان سه حالتی را که در اشتداد آوردیم در تضعف میآوریم، همان نتیجهای که در اشتداد گرفتیم در تضعف میگیریم.
[مستشکل:] ... میشود مثلاً دو تا... مثلاً یک اختلاف... تب نور کردن... دو تا شمع تقریباً یک لامپ... میکند که پرنور است، کمنور میشود نور، فرمول کمنور مثلاً... حالا مجدداً فرمول کمنور میشود...نقصان می شود؟
[استاد:] بله پس این که الان بیان کردم که روشن بود؛ اینکه گفتم یا چیزی حادث میشود یا حادث نمیشود، اگر حادث شد یا عین همان حاصل است یا غیر حاصل است. این روشن شد که هر کدام از آن سه حالت تضعفی رخ نداده. این یک توضیح بود. یک توضیح دیگر این است که کم کنیم، نه چیزی حادث کنیم؛ چیزی برداریم. این توضیحی که من عرض کردم که روشن است.
حالا میخواهم تضعف را یک جور دیگر توضیح بدهم؛ همانی که شما میفرمایید که ما کم کنیم از وجود که بشود تضعف. در این حالت اینطور سؤال میکنیم: آیا چیزی از وجود کم کردید یا نکردید؟ در اشتداد گفتیم چیزی حادث کردید یا نکردید، در تضعف میگوییم چیزی کم کردید یا نکردید. اگر کم کردید... و اگه کم نکردید هیچی اتفاق نیفتاده، تضعف هم اتفاق نیفتاده. اگر کم کردید، آنی که کم کردید یا از سنخ وجود است یا چیز دیگری است غیر از وجود. اگر چیز دیگری غیر از وجود کم کرده باشید که این تضعف وجود نیست. اما اگر از خود وجود کم کرده باشید - مهم اینجاست، اگر از خود وجود کم کرده باشید - میشود یا نه؟
اگر وجود را امر معنوی بگیرید، نمیشود از آن چیزی کم کرد، چون امر معنوی است. از آن نمیشود چیزی ببرید؛ جزئی ندارد، جزئی ندارد که بخواهد جزء را بردارید، مقداری ندارد که بخواهید مقدارش را کم کنید. همان حرفهایی که میزدند. پس از وجود نمیشود چیزی برداشت.
مگر بگویید که وجود را تضعیف میکنیم، نورش را کم میکنیم. یعنی چه نورش را کم میکنیم؟ یعنی ما بالفعل را به قوه منتهی میکنیم. این نور بالفعل را مخفی میکنیم تا بالقوه شود. بالفعل را... [نورش] را حرکت میدهیم تا از فعل به سمت قوه خارج شود؛ و این باطل است. در عالم، شیء از قوه به فعلیت میرود، از فعلیت به قوه نمیآید؛ پس تضعف محال است.
این [را] صدرا هم قبول دارد که تضعف وجود محال است. ممکن است شما وجودی را بر اثر آلودگیها ضعیف کنید، ولی ممکن نیست که وجودی را از فعلیت به قوه بیاورید. نورش را کم کنید... نورش را میپوشانید اما کم نمیکنید. دفع میکنید وجود را، اما کم نمیکنید. تضعف اصلاً در عالم اتفاق نمیافتد. حرکت نزولی ما نداریم، حرکت نزولی نداریم؛ نه تنها در وجود، در جای دیگر هم نداریم. حرکت نزولی باطل است.
بله اگر حرکت، حرکت «قسری» باشد حرکت نزولی ممکن است. به این معنا: سیبی داشته به سمت کمال میرفته، آفتی بهش وارد شده، آن آفت کامل شده، بالقسر سیب را ناقص کرده، که سیب حرکت قسری پیدا کرده. حرکت قسری، حرکت بدون اراده، حرکت جبری، حرکت تحمیلی. آن آفت بر این سیب حرکتی تحمیل کرد. خود سیب اگر آفت نبود، حرکت طبیعیاش به سمت کمال بود؛ ولی این آفت باعث شد که حرکت طبیعی سیب متوقف شود و سیب به سمت فساد حرکت کند، که این حرکتِ ضعفی است. حرکت تضعفی در حرکتهای قسری اتفاق میافتد.
حرکتهای ارادی هم... در حرکتهای ارادی هم ممکن است ما حرکت ضعفی را قبول کنیم. شخصی با اراده خودش آلودگی را کسب میکند و نفس خودش را ضعیف میکند. اما در حرکت طبیعی - در حرکت طبیعی - ممکن نیست شیء به سمت نقص حرکت کند. همه حرکتها حرکت به سمت کمال است. اگر قاسری (یعنی تحمیل کنندهای) نباشد، اگر سوء اراده و انتخابی نباشد، موجود به همان روش عادی که خلق شده رها بشود، این موجود به سمت کمال میرود. همه موجودات [را] خدا چنین آفریده که به سمت کمال حرکت کنند.
پس حرکت تضعفی ما اصلاً نداریم، چه در وجود چه در غیر وجود. حرکت اشتدادی در وجود گفتیم داریم (در ماهیت نداریم، در وجود داریم)، اما حرکت تضعفی را در هیچ چیزی ما قبول نداریم، مگر حرکت حرکت طبیعی نباشد، حرکت حرکت قسری باشد؛ که حرکت قسری مال خود این موجود نیست، مال موجود دیگر است که او دارد بر این تحمیل میکند، ولی خود این موجود حرکت به سمت نقص نمیکند.
[مستشکل:] از دست دادن وسعت کمالی... کمالی وجود... حد... و سقوط به حد پایینتر، این امکان ندارد؟ ما حالا براش یک دو تا مثال میزنیم پس... درست هست یا نه؟ مثلاً...
[استاد:] شما در طول بحثی که من میکردم ظاهراً داشتید اشکال را تو ذهنتان پرورش میدادید و لذا متوجه نشدید که بحث من اشکال شما را مرتفع کرد. بحثی که من میکردم اشکال شما را مرتفع کرد. شما میخواهید مثال بزنید یا نه؟ من همین الان گفتم حرکت ارادی اگر به صورت قسری باشد، به آلودگی باشد، ضعف دنبالش میآید. شما میخواهید مثال بزنید، میخواهید حرف من را تأیید کنید، اشکالی... نمیخواهید بکنید... میخواهید تأیید کنید. بله انسانهایی هستند که میبینید بر اثر سوء انتخاب، آلودگی را انتخاب میکنند، وجودشان را ضعیف میکنند. ضعیف میکنند یعنی چی؟ یعنی آن نفس را از آن قوت و قدرت انسانی به درجه حیوانی تنزل میدهند؛ ولی در درجه حیوانی هم که تنزل دادند، در حیوانیت قفلش میکنند (تثبیت میکنند). از... از فعلیت به قوه نمیآورندش؛ یعنی قوه انسانی داشته، قوه حیوانی داشته، قوه حیوانی را کمال میبخشد و وقتی قوه حیوانی کامل شد، آن قوه انسانی پوشیده میشود، دفن [میشود].
[مستشکل:] استاد الان یک اتفاقی توش افتاده بود که الان فرض برگشت. به هر عاملی آنچه در خارج اتفاق میافتد به حضور قبلی برگشته. الان همین نفس برگشت به حالت قبل از اینکه علم داشته باشد. حالا چه مثلاً با دیوانگی این علمش از بین رفته باشد، چه اینکه خودش...
[استاد:] حالا به مثال شما رسیدگی میکنم! این مثالی که عرض شد روشن بشود. ببینید من اینطور دارم عرض میکنم: شخصی دارد به درجه انسانی از درجات انسانی بالا میرود تا به کمال برسد. بعد سقوط میکند. سقوط میکند یعنی چی؟ با اراده خودش سقوط میکند، یعنی قوه حیوانی خودش را - که در شهوت و غضب ظاهر میشود - تقویت میکند. یعنی این قوه حیوانی را که بالقوه بوده به سمت بالفعل میبرد؛ یعنی در کمال حیوانی پیش میرود. بعد وقتی در کمال حیوانی پیش رفت، نه [اینکه] در انسانی تضعف پیدا کرده؛ چون انسانی با حیوانی اگر مقابل هم قرار بگیرند، یکی دیگری را میپوشاند و مخفی میکند. این حیوانی آن انسانی را پوشانده است.
البته حیوانی اگر در مسیر انسانی پیش برود، به کمال میرساند شهوت و غضب را [اگر] در مسیر عقل باشد. هر وقت عقل دستور شهوت داد شهوت، هر وقت عقل دستور غضب داد غضب، هر وقت هم دستور تعطیلی داد تعطیلی. اینچنین قوه غضب و شهوت که قوه حیوانی است در اختیار عقل است و این نفس انسانی را از بین نمیبرد، تضعیف نمیکند (یعنی نمیپوشاند، قوت نفس را نمیپوشاند) بلکه نفس را قویتر میکند.
ولی حرف این است که انسان قوه حیوانی را در مقابل قوه انسانی تکمیل بدهد. وقتی این قوه انسانی... قوه حیوانی کمال پیدا کرد، مثل آن آفتی است که تو سیب دارد کامل میشود. آن آفتی که تو سیب دارد کامل میشود، کمال سیب را دارد از بین میبرد. این آفت حیوانی هم که دارد در انسان کامل میشود، آن انسانیت را دارد ضعیف میکند. این را من حرف ندارم، این شدنی است، اینچنین ضعفی شدنی است، درسته.
اما مطلب بعدی؛ مطلبی که شما میفرمایید که ﴿«مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ﴾[2] ». وقتی کسی خیلی در سن جوانی مطالبی یاد گرفته، عالم شده؛ در سن پیری، در سن کهولت (یا در سن فتوتی که بعد از کهولت است) میبینید مبتلا به فراموشی میشود، همه علمش را از دست میدهد... [ذهنش] مستقر است و کاستی [پیدا] میشود، عمرش زیاد میشود، بعداًش تنزل میکند. این هم از... این هم از قبیل موانعی است که پیش آمده که نفس را میپوشاند. و ما معتقدیم که بعد از اینکه انسان میمیرد - بعد از اینکه انسان میمیرد - دوباره نفس با تمام داراییهایش ظهور میکند؛ یعنی انسان آنجا یادش هست، آنجا یادش میآید. اینجا توجه کنید چه اتفاقی میافتد.
اجازه بدین تمام کند بحث را... اجازه بدین بحث میشود.
اینجا چه اتفاقی میافتد؟ اینجا نفسی که کامل بوده و میتوانسته در کمالات خودش پیش برود، بر اثر ضعف بدن ناچار شده که به تیمار بدن و تدبیر بدن بپردازد؛ و چنان بدن ضعیف شده که تدبیر بیشتر را اقتضا میکرده و تقاضا میکرده. نفس کاملاً مشغول تدبیر بدن شده، لذا از داراییهای خودش فراموش کرده. این قانون نفس است که اگر مشغول چیزی شود، از امور دیگر باز میماند. مثلاً اگر شما یک منظره بسیار زیبایی را که کاملاً جلب توجهتان بکند با نفستان مشغول مشاهده باشید، کسی صدایتان بکند صدا را نمیشنوید. چرا؟ چون نفس مشغول مشاهده است، آن سمعش تعطیل شده یا تضعیف شده است. نفس قانونش این است که اگر مشغول - آن مشغول شدیدها، نه مشغول معمولی - مشغول شود شدیداً به امری، از آن امور دیگر باقی... باز میماند. الان نفس ما دارد بدنمان [را] تدبیر میکند. اشتغال به بدن، تدبیر بدن دارد، ولی اشتغال شدید نیست. وقتی بدن رو به ضعف میرود، احتیاجاتش زیاد میشود، نفس کاملاً خودش را - به تعبیر فلاسفه - فرو میافکند بر بدن، به طوری که تمام اشتغالش میشود بدن. در آن حالت از داراییهایش فراموش میکند. ضعف پیدا نمیشود، یک مانع محدودی حاصل میشود. بعد از اینکه بدن گرفته میشود و نفس دیگر احتیاج به تیمار و تدبیر بدن ندارد، داراییاش ظهور میکند. پس این دیگر نقص نیست، این رو به نقص... نقصاً نیست. مانعی نفس کامل را پوشانده؛ هر وقت این مانع برطرف میشود، نفس کامل ظاهر میشود. پس هیچوقت ما به سمت تضعف نمیرویم. حالا بفرمایید.
[مستشکل:] بله مثلاً فرض کنید حالای... نه من میخواهم بگویم این فرمایشی که شما میفرمایید با همه جا سازگار باشد... فرض کنید طرف با دیوانگی...
[استاد:] دیوانگی مانع است، دیوانگی مانع است. من... شما فرض کنید که نفسی بخواهد حرکت طبیعی کند. من دارم توضیح میدهم که اگه مانع پیش آورد حرف دیگر است. شما برای مانع مثال میزنید، این که اشکال نمیشود. من میگویم اگر مانعی پیش بیاید ممکن است نفس ضعیف بشود، آن هم نه واقعاً ضعیف بشود؛ پردهای روی کمالاتش کشیده بشود، وقتی این پرده برداشته شد دوباره ظاهر میشود، کمالش ظاهر میشود. حالا چه آن مانع فرتوتی باشد، چه مریضی باشد، چه جنون باشد، چه هر چیزی.
[مستشکل:] خب الان مثلاً اینکه در حالی که دیوانه شده آن مطابق آن داراییاش که باهاش برخورد نمیشود، این...
[استاد:] یعنی ضعیف شده؟ وقتی که دیوانه شده ضعیف شده نفسش یا نفس...
[مستشکل:] ...انرژی کسب کرده بود الان ندارد، اینطوری ندارد...
[استاد:] ظهور ندارد، بله ظهور ندارد. حالا اگر این آدم از جنون برگشت - مثل کسانی که جنون ادواری پیدا میکنند؛ صبح درس میخواند، شب هم مجنون میشود. خب حالا از شدت پرکاری مثلاً مجنون میشود. این شب که شد خب خیلی مطالب یادش میرود، خراب میشود، اوضاعش به هم میریزد؛ صبح دوباره خوب میشود، مطالبی که دیروز خوانده یادش میآید. نفس ضعیف نشده است.
پس تضعف ممکن نیست، مگر عرض کردم در حرکت قسری... در مثل حرکت ارادی هم - این را هم توجه کنید اضافه کنم - شخصی آن آلودگی [را] کمال میبیند، به سمت آن کمال حرکت اختیاری میکند؛ ولی آن آلودگیها واقعاً کمال نیست و نقص است. باز هم این حرکتش حرکت کمالی است، منتها کمال خیالی نه کمال عقلی. این را هم توجه داشته باشید. بعضی انسانها میروند که از حیوان پایینتر بروند، از حیوان پایینتر بیایند. اینها دارند حرکت میکنند، ولی پیش خودشان فکر میکنند به سمت کمال دارند میروند. منتها کمالی که خودشان کمال گرفتند کمال واقعی نبوده. اینها که ﴿«بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[3] [مِنَ الْأَنْعَامِ]» میشوند - انسانی میشود که از حیوان هم اضل و گمراهتر میشود - اینها چیکار میکنند؟ حرکت میکنند به سمت حیوانیتشان و آن حیوانیتِ بالقوه را بالفعل میکنند، در... در آن کمالِ خیالیشان کامل میشوند. باز هم تضعف نیست، باز هم حرکت اشتدادی است؛ اما اشتداد در آنچه که خودشان [خیال] میکنند کمالی است.
[مستشکل:] اگر از روی عمد نباشد چه میشود؟ جاهلانه باشد... همین است؟ نه خودشان نمی...
[استاد:] یعنی میداند این کمال نیست دارد به سمتش میرود...
بالاخره باز هم دارد این را کمال فرض میکند ولی به سمتش نمیرود و غفلت دارد. عمد یعنی چی؟ عمد یعنی بیتوجه؟ عمد یعنی اشتباه کرده، گناهی بوده نمیدانسته گناه است؟ من این را نمیخواهم عرض کنم. علم داشت که علم داره، گناه [بودنش را] حس داره، همه چی... نمیخواد بره انجام بده... عرض میکنم این غفلت است دیگر. در حال غفلت از نفس انتظار کمال واقعی نمیشود داشت. البته اسمش را ما غفلت میگذاریمها، والا در واقع غفلت نیستها، انکار است. شخصی که دارد معصیت میکند غافل نیست، دارد انکار خدا میکند؛ در همان لحظه معصیتش دارد انکار خدا میکند، دارد انکار کمالات [میکند]. و این خیلی مهم است و در این... در روایات [هست] که انسان در وقت معصیت - بعضی جاها داریم - لازم [است] کافر [باشد]؛ در حال معصیت کافر هستند دیگر، غفلت نیست، از غفلت بالاتر است. بعد که معصیتش تمام میشود، آن فشار شیطان و فشار قوه حیوانی تمام میشود، پشیمان میشود. بعد - البته گاهی وقتی فطرتش را عوض نکرده باشد - پشیمان میشود و بعد تعجب میکند من چطوری معصیت کردم؛ یعنی از غفلتش تعجب میکند، از کفرش تعجب میکند، از... حالش درست میشود.
البته بعضیها فطرت ثانیه پیدا میکنند. یعنی فطرت اولی که خدا بهشان داده آنقدر آلودهاش میکنند که فطرت ثانیه پیدا میکنند. اینها هیچوقت - هیچوقت - به خطای کارشان توجه پیدا نمیکنند. همیشه فکر میکند کار خوب کرده تا وقتی بمیرد.
خب اینها خیلی جملات معترضه بود، ولی من در بحث تضعف وارد این مباحث شدم که مطلب کاملاً جا بیفتد انشاءالله.
[نقض دلیل با مسئله اعراض]
«وَ کَذَا الْبَحْثُ فِی جَانِبِ النُّقْصَانِ».
مرحوم علامه میفرماید که: ما اشتداد در عوارض را داریم، ولی اگر این بیانی که در نفی اشتداد گفته شده - در نفی اشتداد وجود گفته شده - ما قبول کنیم، اشتداد عوارض هم باید منع بشود؛ چون این دلیل عیناً در اشتداد عوارض هم میآید و اشتداد عوارض را نفی میکند.
مثلاً عارض عبارت است از سفیدی؛ یک چیزی سفید شده است، این دوباره سفید شدیدتر خواهد شد. اگر جلا به آن بدهیم ممکن است سفید شدیدتر بشود. یا فرض کنید سیاه است، بعد کاملاً باز سیاهترش میکنید. این در کیفیت - که آن عرض است - اشتداد پیدا میکند.
باز میتوانیم سؤال کنیم: اشتداد پیدا کرد یعنی چی؟ یعنی چیزی حادث شد یا نشد؟ اگر نشد که اتفاقی نیفتاده است. اگر شد از سنخ همان حاصل بود یا از غیر سنخ حاصل بود؟ اگه سنخ حاصل بود که چیزی باز اتفاق نیفتاده، همان حاصل تکرار شده. اگر چیز دیگری بود، کنار او نشسته نه او را شدید کرده باشد.
خب همین حرفی که شما در اشتداد وجود دارید [میزنید]، باعث شد که اشتداد وجود را نفی کنید؛ همین حرفتان درباره عوارض میآید و اشتداد عوارض را هم نفی میکند. در حالی که اشتداد عوارض مقبول است. پس دلیل شما در جای دیگر جاری شد، نتیجه نمیتواند بدهد (نتیجهاش مقبول نیست)؛ معلوم میشود دلیلتان در همان جایی که اجرا کردید نامقبول است.
پس «وَ هَذَا الدَّلِیلُ یَنْفِی قَبُولَ الْأَعْرَاضِ کُلِّهَا لِلِاشْتِدَادِ وَ [الضَّعْفِ]» (این دلیل ثابت میکند... نفی میکند که اعراض بتوانند اشتداد و ضعف را قبول کنند). یعنی همانطور که نفی میکند قبولِ وجود را للاشتداد و الضعف، همانطور نفی میکند قبولِ اعراض را [لل] اشتداد و الضعف.
درباره اعراض هم باید گفتش که اشتداد [و] ضعف را قبول نمیکنند، در حالی که اعراض قبول میکنند. اگر کسی قائل شود که اعراض اشتداد و ضعف را قبول میکنند، این دلیل باید رد کند. اگر قبول کرد که اشتداد [و] ضعف را قبول نمیکنند، دلیل [رد] نمیشود. دلیل در وجود نفی اشتداد [و] ضعف کرد، در اعراض هم نفی اشتداد و تضعف میکند. خب دلیل خوبی است، در هر جا آمد اثر خودشو گذاشت. اما اگر در وجود آمدیم ازش استفاده کردیم نفی اشتداد را، در اعراض نفی اشتداد را قبول نکردیم، معلوم میشود دلیل در یک جا نتیجه داد، در یک جا نتیجه نداد. دلیلی که در یک جا نتیجه میدهد، در یک جا نتیجه نمیدهد، دلیل باطلی است.
[مستشکل:] چرا؟ میگوید هم اعراضی از سنخ وجود نیستند.
[استاد:] نه از سنخ وجود نیستند. همین دلیل در اعراض جاری میشود. جاریاش کردم، توجه کنید، به وجود هم کار نداشتیم. چیزی که من... دلیلی [که] در اعراض اجرا کردم به وجود اعراض هم کار نداشتم، به خود اعراض کار داشتم. گفتم آنچه که وقتی میخواهد عرض اشتداد پیدا کند، یا چیزی حادث میشود یا نمیشود. اگر حادث شد، در سنخ حاصل [است] یا حادث فاصله نیست [حاصل نیست]... رد کردیم. کاری به وجود نداشتیم، در خود اعراض. در خود اعراض آنچه که حاصل میشود، چیزی حادث میشود یا نمیشود؟ آن هم که حادث شده از سنخ اعراض است یا از سنخ اعراض نیست؟ یعنی از سنخ همان سیاهی است [یا] سنخ سیاهی نیست؟ سیاهی را میخواهیم سیاهترش کنیم؛ میشود دیگر، بعضی سیاه را سیاهتر کرد. مثلاً فرض کنید که سبز هم بهش میگوییم مثلاً سیاه؛ این را میخواهیم پررنگترش کنیم که سیاه کامل بشود. این رنگ دارد شدت پیدا میکند؛ میشود یا نمیشود؟ شدنش میشود، اشتداد حاصل میشود.
در حالی که همین دلیل آنجا جاری میشود: آیا چیزی حادث شد؟ وقتی اشتداد پیدا کرد چیزی حادث شد یا نشد؟ اگه بگویید نشد، پس اشتدادی نیست. اگه بگویید شد، از شما سؤال میکنم آنچه که حادث شد مثل همان حاصل است یا غیر از آن است؟ اگر بگویید عین همان حاصل است، پس همان حاصل تکرار شده. اگه بگویید غیر از آن است، آن حاصل اشتداد پیدا نکرد، یک چیزی ضمیمه شد به آن حاصل. ضمیمه شدن به حاصل غیر از اشتداد حاصل است.
توجه میکنید؟ همان دلیلی که برای نفی اشتداد وجود گفتیم، همان دلیل را برای نفی اشتداد اعراض داریم به کار میبریم. پس باید نتیجه بدهد که در اعراض اشتداد [و] تضعف نیست. اگر کسی این نتیجه را قبول کرد در اعراض، میگوید دلیل در وجود هم اجرا شد نتیجه داد، در اعراض هم اجرا شد نتیجه داد؛ هر جا اجرا شد نتیجه داد، پس دلیل دلیل درستی است. اما اگر در وجود ازش نتیجه گرفت، در [اعراض] باز ازش نتیجه نگرفت (یعنی گفت اعراض اشتداد پیدا میکنند [و] این دلیل را در اعراض اجرا کرد و نفی اشتداد نکرد)، آنوقت این دلیل در وجود اجرا شد نتیجه داد، در اعراض اجرا شد نتیجه نداد. معلوم میشد دلیل دلیل کاملی نیست. دلیل کامل آن دلیلی است که هر جا اجرا بشود نتیجه بدهد. اگر در یک جا اجرا شد... در یک جا در یک جا اجرا شد نتیجه نداد، در یک جا اجرا شد نتیجه داد، معلوم میشود دلیل [نادرست است].
[مستشکل:] درست باشید... دلیل با مدعی مساوی باشد... با مدعی مساوی... اعراض هم که حالا این چیزی که اینجا هست فی ان الوجود...
[استاد:] درسته مدعای ما وجود بود.
[مستشکل:] اعراض میخواهد صورت بگیرد، میخواهد صورت هم بگیرد...
[استاد:] ببینید ادعا وجود بود، ما دلیل را در مورد وجود پیاده کردیم نتیجه گرفتیم. مدعای دیگری پیدا میکنیم درباره اعراض، همین دلیل آنجا هم جاری میشود. آنجا...
[مستشکل:] سؤال انجام میشود یا نمیشود، دیگر باعث نمیشود که تو مد...
[استاد:] چرا دلیل میگوییم باعث میشود. دلیل یک جا دیگر جاری شد نتیجه نداد، معلوم شد خلال [خلل] دارد که نتیجه نمیدهد. شما...
[مستشکل:] سخن دیگر...
[استاد:] نمیتوانید شما بگویید من در این مدعا دلیل را اجرا میکنم، در جای دیگر چشمان خود را میبندم اجرا نمیکنم. خب در جای دیگر دارد اجرا میشود. دلیل در جای دیگر دارد اجرا میشود، به دست من نیست که اجراش کنم یا نه. تو جای دیگر دارد اجرا میشود، نتیجه نمیدهد؛ معلوم میشود دلیل خراب است. نه [اینکه] من دلم میخواهد اجراش میکنم، دلم نمیخواهد اجرا نمیکنم. این دلیل دارد تو همه جا اجرا میشود؛ یک جا نتیجه میدهد، یک جا نتیجه نمیدهد، غلط است دیگر.
[مستشکل:] چه دلیل باطلی است که فرمودین شما جمله را؟
[استاد:] «وَ هَذَا الدَّلِیلُ یَنْفِی قَبُولَ الْأَعْرَاضِ کُلِّهَا لِلِاشْتِدَادِ وَ [الضَّعْفِ]». «للاشتداد و الضعف» متعلق به «قبول» است. این دلیل نفی میکند که اعراض قبول کنند اشتداد و ضعف را. یعنی همانطور که نفی میکند قبول وجود للاشتداد و الضعف را، همانطور نفی میکند قبول اعراض [لل] اشتداد [و] ضعف را.
[مستشکل:] این کمالات پیدا میکند چیست؟ آیه که جدا حتماً...
[استاد:] بله شما میفرمایید که... شما میفرمایید که اگر اشتداد برای وجود جایز نباشد، زیادت هم جایز نباشد، پس اینکه ما پیش میرویم در طول عمرمان و کسب کمال میکنیم، این چهجوری توجیه میشود؟ نه اشتداد است نه زیادت است، پس چگونه توجیه میشود؟ جواب این است که آقایان چه میگویند... شما میفرمایید آقایان چ میگویند...
[مستشکل:] شما الان جواب تو وجود معنا... تو وجود مادی و چه میخواستید مثلاً...
[استاد:] همین حالا موجود مادی، غیرمادی، بالاخره شما میگویید ما به کمال داریم میرسیم، موجود مادی هم دارد به کمال میرسد. از طریق اشتداد نیست، از طریق اشتداد نیست. پس چیه؟ شما سؤالتان این است. جواب این است که این آقایانی که زیادت و تضعف را نفی میکنند، میگویند نفس ما ظرف کمال است.
[مستشکل:] حالا تو مجردات دیگر...
[استاد:] در مجردات دیگر هم همینطور. هر وجودی - هر وجودی - ظرف کمال است و کمالات در این ظرف واقع میشوند، ولی خود وجود را کامل نمیکنند. این خیلی مهم است که میگویند هر وجودی ظرف میشود برای کمالات، کمالات در او واقع میشوند و آن [را] کامل... میکنند. مثلاً حالا مثال بزنیم. نفس ما ظرف است برای علوم؛ علوم تو نفس ما واقع میشود، نفس ما کامل نمیشود. این را میگویند. حتی ابنسینا هم این را میگویند.
بعد صدرا اشکال میکند، میگوید چهجوری ممکن است این کمال در نفس من بیاید و گویا که به نفس من کاری ندارد؟ علم آمده در نفس من، نفس من همان ضعفی را که قبلاً داشته باشد - مثل زمان کودکی باشد - فقط یک مشت صور علمیه به آن اضافه شده باشد. اینطور نیست. ما واقعاً میبینیم نفسمان قویتر از نفس کودکیمان شده است.
[مستشکل:] چی میشود؟
[استاد:] آن میگوید اشتداد. نه، شما سؤالتان این نیست که اشتداد باطل است یا نه، شما سؤالتان این است که آن کسانی که اشتداد را نمیگویند چه میگویند؟ عرض میکنم این را میگویند. حالا باطل میگویند یا صحیح میگویند - چون آنجا سؤالتان نبود دیگر - حالا میفرمایید شاید صحیح نباشد، عرض میکنم بله صدرا میگوید صحیح نیست. پس اینکه اگر اشتداد [و] زیادت نباشد چگونه توجیه میشود؟ توجیه ش هست، به همین نحو توجیه کردند. توضیح...
[مستشکل:] خب اینها تو اعراض هم میگویند مشکل پیش...
[استاد:] تو اعراض چی میگویند؟
[مستشکل:] تو اعراض هم میگویند...
[استاد:] میگویند ضعف میشود.
[مستشکل:] بله.
[استاد:] تو اعراض بگویند ضعف میشود، خب بله. اگه کسی هم تو اعراض همین حرف بزند، دلیل دارد درست میشود اشکالی ندارد.
مستشکل: الان علامه چون الان توجه دیگر حرف را میزند...
استاد: علامه در اعراض اشتداد را قبول دارد که دارد رد میکند. من نمیخواهم بگویم این عبارتی که در اینجاست حکایت از رد میکند (دو بار تکرار کردند منتها تصریح نکردند). میخواهم بگویم اگر کسی اشتداد را در اعراض قبول نداشت، دلیل مقبول است که شما... اگر اشتداد را در اعراض قبول داشت، چون دلیل که به اعراض جاری میشود و اشتداد [را] رفع (نفی) نمیکند، دلیل باید قبول نباشد. نخواستم بگویم علامه کدام طرفی است، خواستم بگویم کسی اشتداد را در اعراض قبول کرد، این دلیل نمیتواند اشتداد در اعراض را نفی کند. پس حالا میشود دلیل مختلف. اگر کسی اشتداد در اعراض را قبول نکرد، خب این دلیل همانطور که اشتداد در وجود نفی میکند، در اعراض هم میکند. دلیل درستی است، به هیچ مشکلی ندارد.
مستشکل: علامه...
[استاد: علامه میخواهد ظاهراً بگوید که اشتداد در اعراض هست، پس دلیل باطل است. ظاهرش اینه. ولی آن طرف دیگرش هم محتمل است که اشتداد در اعراض نیست.
اشتداد در اعراض نیست، پس دلیل هم کامل است. همانطور که... همانطور که در وجود اشتداد نیست [و] نیست و دلیل کامل است، در اعراض هم اشتداد نیست...
[مستشکل:]... چرا بگوییم توجیه هست تو اعراض نیست؟ به خاطر اینکه آن مثلاً همان مثال رنگ [را] بزنید، رنگ سبز کمرنگ که میشود پررنگ، آن رنگ قبلی نابود میشود. وجود نیست که بخواهد مثلاً حالا نابود نشود یا ادب نشود؛ رنگ قبلی نابود میشود، یک رنگ جـ...
[استاد:] بله وجود نیست، وجود نیست؛ ولی آیا همان رنگ که وجود نیست اشتداد پذیرفت یا نپذیرفت؟ دلیل اشتداد... دلیل نفی اشتداد اینجا هم جاری میشود ولی نفی نکرد، اشتداد پذیرفت.
[مستشکل:] الان گفتیم اصلیت وجود نیست، وجود مثلاً حالا اگه...
[استاد:] وجود نباشد از سنخ چیز دیگه است. بالاخره دلیل اشتداد چه کاری به وجود تنها ندارد. دلیل اشتداد در خیلی جاها جاری میشود، به وجود این کار ندارد. یکی از مواردش هم وجود است. در وجود جاری شد نفی کرد، در جای دیگر جاری شد نفی نکرد.
[مستشکل:] من منظورم این است که علامه در اعراض هم میخواهد بگوید به همین دلیل اشتداد نیست؟ میگویم شما همینطور هم معنا میکنید، بعد باید نقضگیرش بکنید. یعنی من تناقض گفتم...
[استاد:] بله،
[مستشکل:] دارد علامه میفرماید تو وجود اشتداد [را] ما نفی کردیم؛ بنا بر همین دلیل نفی میکند قبول کردن اعراض اشتداد را. یعنی اینها که در اعراض هم اشتداد گفتند، آن هم...
[استاد:] همین دیگر، عرض میکنم علامه میفرماید این دلیل در اعراض هم نفی اشتداد میکند. بنابراین اگر کسی نفی اشتداد را قبول کرد، دلیل [را] قبول میکند. اگر کسی نفی اشتداد را قبول نکرد، این دلیل با اینکه نفی اشتداد...
[مستشکل:] نفی قبول... نقل [نکرد]... آن که دلیل نقل نکرد
[استاد:] علی ای حال، حالا ببینید هر کس نفی...دلیل در اعراض هم نفی اشتداد میکند. علامه این را داریم میگوییم. حالا اگر کسی در اعراض نفی اشتداد کرد، این دلیل آنجا هم اجرا کرده. اما اگر کسی در اعراض نفی اشتداد نکرد، با اینکه این دلیل اجرا شده در آنجا، نتیجه دلیل را قبول نکرده. من از اولم همین را گفتم.
[مستشکل:] حالا همین میشود، نمیتواند...
[استاد:] حالا نمیتواند یا میتواند، آن کسی که آنجا مبنایش این است که اشتداد هست، دلیل جاری میشود. با وجود این میگوید در اشتداد هست... دلیل نفی اشتداد میکند، ایشان میگوید اشتداد هست. چیکارش باید کرد؟ حتماً میگوید دلیل مختلف است.
[مستشکل:] خب آن باید بگوید تو وجود هم نیست. حتماً باید یکی... نمیتواند یکی...
[استاد:] آن هم... آن هم میگوید تو وجود... آن هم آن شخصی که در اعراض اشتداد [را] قائل است، دلیل از نفی اشتداد در وجود نفی میکند، قهراً باید تو وجود بگوید اشتداد هست.
[مستشکل:] من هم میگویم هر چی که طرف را قبول کرد، طرف هم قبول میکند.
[استاد:] بعضیها هستند در وجود اشتداد را قبول ندارند، در اعراض قبول دارند. الان اشکال برایشان وارد است که در وجودی که نفی میکنید چه دلیلی دارید؟ اگر دلیلت این است، این در اعراض هم نفی میکند، چرا قبول نمیکنید؟ بله بعضیها میگویند در اشتداد در وجود نیست، در اعراض هست.آنها تناقض گفتند، یعنی مشکل دارند. علامه هم دارد میگوید آنها مشکل دارند. من جلسه قبل این بحث [را] دارم...
[استاد:] توجه کنید توضیحی که من درباره تزاید دادم این بود که وجودی عددش اضافه بشود؛ یعنی یک وجود داشته باشیم در یک ماهیتی، وجود دیگری هم به آن ماهیت داده بشود. عدد این وجود زیاد بشود، یعنی کمِ منفصلش زیاد بشود.
میتوانید تزاید را به معنای زیاد شدن در «کمِ متصل» قرار بدهید؛ یعنی وجودی داریم در یک ماهیتی، بعد این وجود حرکت میکند، زیادت پیدا میکند، یعنی رشد پیدا میکند. کمِ به متصلش، مقدارش - البته وجود که مقدار ندارد ولی مقدارش را اگه بخواهیم توضیح بدهیم میگوییم مقدارش - اضافه بشود که در... از نظر کمیِ متصلی پیش برود و تزاید پیدا کند. این هم ممنوع است که وجودی نه در کم منفصل، بلکه در کم متصل اضافه بشود. باز هم وجودی کنار وجودی میآید، دو تا مثل در یک ماهیت جمع میشوند، باز همان مشکلاتی که گفتیم هست.
پس تزاید در اینجا میتواند زیادت در کم... زیاده به لحاظ کم منفصل باشد، میتواند زیاده به لحاظ کم متصل باشد. هر دو زیاده در وجود ممنوع است. من توضیحی که دادم زیادت به لحاظ کم منفصل را گفتم، شما به لحاظ کم متصل را هم در نظر بگیرید و با مقایسه به آنچه که در کم منفصل گفتم، در کم متصل - در حرکت وجود فی کم متصل - هم بگویید.
انشاءالله برای جلسه آینده.