1400/10/18
بسم الله الرحمن الرحیم
الفصل الثانی في تحصيل الغرض من الكلام/الموقف السابع من السفر الثالث في أنه تعالى متكلم /الفن الأول في أحوال المبدإ و صفاته
موضوع: الفن الأول في أحوال المبدإ و صفاته/الموقف السابع من السفر الثالث في أنه تعالى متكلم /الفصل الثانی في تحصيل الغرض من الكلام
مقدمه: طرح سه نکته تکمیلی از مباحث پیشین
« استشهاد تأييديو مما يؤيد ما ذكرنا أنه قال صاحب الفتوحات المكية إذا كان الحق هو المكلم عبده في سره بارتفاع الوسائط كان الفهم يستصحب كلام»[1]
گفتیم که برای خدا سه جور کلام است، بعد تمثیل آوردیم گفتیم برای انسان کامل هم سه جور کلام است. حالا میخواهیم به کلام محییالدین استشهاد کنیم برای تأیید آنچه گفتیم. لذا عنوان این قسمت را گذاشتیم «استشهاد تأییدی»؛ استشهاد به کلام کسی میکنیم که کلامش مورد تأیید است و تأیید برای کلام ماست.
ایشان [ابن عربی] مطلب سومی گفته است. مطلب اولی که ما گفته بودیم، تکلم خدا بود. مطلب دوم، تکلم انسان کامل بود. مطلب سوم، تکلم خدا با انسان است. این را میگوید سه جور است:
۱. اینکه مستقیم خدا با ما کلام [برقرار] میکند.
۲. اینکه به واسطه «حُجُب نوری»، کلامش را به انسان میرساند.
۳. اینکه به وسیله «حجاب صوری»، کلامش را به انسان واصل میکند.
حجاب صوری مثل نبی و پیغمبر؛ پیغمبر از خدا میگیرد کلام خدا را و به ما ابلاغ میکند. پیغمبر یک حجاب است، اما حجاب صوری است، حجاب مادی است، حجاب معنوی نیست، حجاب نوری نیست. مثل خود ما یک موجود مادی است. او واسطه میشود بین ما و خدا. یک حجاب مادی و صوری بین ما و خدا فاصله میشود. گاهی هم حجاب، نوری است. حجاب نوری... حالا حجاب نوری شاید کمتر دیده شده باشد که کلام از آن نور میرسد؛ آن نور به ما ابلاغ میکند بدون وساطت نبی. حالا این مال هر کسی نیست.
یکی دیگر هم اینکه خداوند مستقیم با ما حرف میزند. حالا اسمش را میگذاریم الهام مثلاً یا هرچه. شاید الهام بعضیهایش بیواسطه باشد، شاید هم با واسطه ملک باشد. حالا، گاهی خداوند با عبدش حرف میزند. این حرف زدن با فهم، یکی است، عین فهم است. ببینید، الان وقتی کسی با ما حرف میزند، ما صدایش را، کلماتش را میشنویم، بعداً میفهمیم. اگر حواسمان جمع باشد، میفهمیم؛ حواسمان جمع نباشد، نمیفهمیم. اما وقتی خدا با ما حرف بزند، اینطور نیست که ما صوتی بشنویم بعدش بفهمیم. همان حرف زدن خدا، فهم ماست. یعنی او در فهم ما میریزد حرفش را؛ نه اینکه چیزی بگوید بعداً من بفهمم. اصلاً همان... مثل اینکه در فهم من تصرف میکند و فهم من را به یک سمتی متوجه میکند. بارها شده که ما یک فکری میکنیم، یک مطلبی را مثلاً در نظر میگیریم، بعد حس میکنیم یک کسی فکر ما را عوض کرد و به ما فرمود این درست نبود، مطلب اینچنین است. این زیاد اتفاق میافتد.
حالا گاهی از اوقات، در مورد خود خداوند مثلاً صحبت میکنیم، فکر میکنیم، میگوییم که مثلاً اینجا ما فرض کنیم اطاعت کردیم، زود در ذهن ما [میآید که] تو اطاعت کردی یا اینکه من کمکت کردم؟ یک همچین چیزهایی در ذهن آدم میآید. تا آدم میخواهد یک جایی چیزی را به خودش نسبت بدهد، یک دفعه در ذهنش خطور میکند: تو کردی این کار را؟ تو که کارهای نیستی که! کسی دیگر دستت را گرفت، کمکت کرد. خب آن کس هم خداست دیگر. این در ذهن آدم زیاد اتفاق میافتد. این کی دارد با ما حرف میزند؟ من که داشتم اینطرفی فکر میکردم، نه آنطرفی. آن مطلب چه بود در ذهن من افتاد؟ من داشتم مقابلش را فکر میکردم. آن مطلب در ذهن من آمد. خدا با من حرف زد. اما نه حرفی که من حرفها را بشنوم، بعد هم بفهمم. آمد در فهم من تصرف کرد. کلام او، همان فهم من بود. اینجا فهم من مغایر با کلام او نیست. فهم من تأخیر از کلام او ندارد. تخلف نمیکند. اینطور نیست که او با من حرف بزند، من حواسم جای دیگر باشد، یا حواسم جمع باشد و نفهمم. اصلاً امکان ندارد. حرف زدن او، یعنی فهمیدن من. حرف او، عین کلام... عین فهم من است.
این یادتان است در مورد عقول گفتیم؟ کلام خدا عین وجود عقل است؛ نه اینکه کلامی باشد به دنبالش عقلی بیاید. اینجا میگوییم کلام خدا عین فهم من است؛ نه کلامی باشد به دنبالش فهمی بیاید. نظیر قسم اول از آن سه قسمی که در مورد خداوند گفتیم. منتها آنجا کلام خدا بود یعنی «ایجاد»؛ اینجا کلام خدا «با من» است. آنجا کلام خدا بود یعنی میخواست ایجاد کند چیزی را؛ اینجا میخواهد به من چیزی را بفهماند. آنجا گفتیم کلام خدا عین عقلی است که موجود میشود؛ عقل جدایی از کلام نیست، تخلفپذیر هم نیست. اینجا میگوییم که کلام خدا عین فهم من است؛ فهم جدایی از آن نیست، تخلفپذیر هم نیست. این قسم اول.
قسم دوم را که کلام خدا با انسان است با واسطه حجاب معنوی یا حجاب نوری، محییالدین مطرح نمیکند. قسم سوم را مطرح میکند که کلام خدا با ماست به وسیله حجاب مادی و صوری، یعنی پیغمبر. این را مطرح میکند.
توضیح تکمیلی قسم اول و تبیین قسم دوم کلام (مکالمه با حجاب نوری)
صدرا میگوید از مطرح کردن این قسم [سوم]، ما میفهمیم که قسم دوم نیز هست. محییالدین در کلامش تصریح میکند به دو قسم. قسم دوم را که واسطه، حجاب معنوی باشد، مطرح نمیکند. ولی صدرا میگوید از اینکه قسم حجاب صوری را مطرح کرده، میفهمیم که حجاب معنوی هم در کار است و کلام میشود سه قسم. ولو او دو قسم گفته، ولی ما قسم سوم را از کلامش به دست میآوریم.
قسم دوم که حجاب معنوی باشد؛ حجاب معنوی را بعضی از کسانی که حالا مدعی هستند (دیگر واقعیت را خدا میداند)، مدعیاند که ما در یک حالاتی با آن چشم باطنمان یک نورهایی را میبینیم که با دیدن آن نورها، غرق در لذتی میشویم که آن لذت قابل توصیف نیست. هم لفظی برای بیانش نداریم، از شدت اهمیتش توان گفتنش را ندارند. این را برای خود من هم نقل میکردند که ما یک همچین موقعیتی داریم. عرض میکنم حالا در حد ادعا، من که نمیدانستم اینها راست میگویند یا نه. اینها «حجاب نوری» است بین ما و خدا. از این نورها زیاد فاصله است. حالا یکی از این حجابهای نوری با این آقایی که مثلاً برخورد به این حجاب کرده، حرف بزند. اینجا «حرف» به معنای «فهم» نیست؛ حرف با فهم فرق میکند. این آقا از این نور، یک چیزی میشنود. حالا یا صوتی میشنود یا یک چیز دیگری که خودشان میدانند و بعد از آن چیزی که شنیده، یک چیزی میفهمد. این فهم، غیر از آن چیزی است که شنیده، [بلکه] لازمِ اوست. باز هم منفک نمیشود. یعنی اینچنین نیست که از آن نور، بارقهای به سمت من بدرخشد و من چیزی نفهمم؛ بلکه فهم، لازمِ آن بارقه است و منفک نمیشود.
در این دو قسم توجه کردید:
• در قسم اول، کلام همان فهم است و تخلف فهم از کلام اصلاً معنا ندارد؛ مثل تخلف شیء از خودش است.
• در قسم دوم، فهم غیر از کلام است، ولی لازمِ کلام است؛ عین نیست، لازم است. باز هم تخلفپذیر نیست، جداشدنی نیست. این هم قسم دوم.
این مثل قسم دومی است که در مورد خداوند گفتیم. خداوند تکلم میکند، یعنی به ملک دستور میدهد که تو این کار را بکن. و دستور خدا با کار ملک فرق میکند؛ منتها کار ملک، لازمِ دستور است، تخلف نمیکند. مثل کار قوای ما که لازمِ دستور نفس است. وقتی نفس ما به چشم دستور میدهد که ببین، چشم میبیند؛ قدرت تخلف ندارد. مَلک هم قدرت تخلف ندارد. امتثال ملک، لازمِ کلام خداست. این را در قسمت دوم از اقسامی که در مورد خدا بیان میکردیم، گفتیم. اینجا هم همینطور است. آن حجاب نوری وقتی که اظهاری میکند (حالا اظهارش به هر صورت هست، به صورت کلام یا به هر صورت دیگر)، فهم به دنبال این اظهار میآید و تخلف هم نمیکند؛ چرا؟ چون فهم من، لازمِ این اظهار است.
شرح قسم سوم کلام (مکالمه با حجاب صوری)
اما قسم سوم. قسم سوم، خدا با ما صحبت میکند، اما به توسط حجاب صوری و مادی، یعنی پیغمبر میفرستد. حالا یا پیغمبر میفرستد، یا نایب پیغمبر میفرستد که امام معصوم است، یا نایب امام معصوم میفرستد که یک آدم منبری است، روی منبر میرود، روایت را بر ما میخواند، کلام خدا را به ما میرساند. واسطه میشود یک حجاب مادی یا صوری.
این واسطه وقتی کلام خدا را به من میرساند، من میفهمم و عمل میکنم؛ اما همیشگی نیست. گاهی از اوقات ممکن است نفهمم، حواسم جای دیگر باشد. پیغمبر دارد با من حرف میزند، من هم در عالم خودم هستم. گاهی هم ممکن است بفهمم، [ولی] عمل نکنم، تخلف کنم. هم در بُعد «نظر»، این فهم من عین کلام یا لازم کلام نیست؛ هم در بُعد «عمل»، امتثال من لازمِ این گفته نیست. گفته از جانب خدا به من رسید به توسط حجاب صوری و مادی. ممکن است من در بُعد نظر نفهمم، در بُعد عمل امتثال نکنم. پس قسم سوم، کلامی است که حاصلش فهم است یا امتثال است. این حاصل، نه عین کلام است، نه لازم کلام است، بلکه مترتب بر کلام است؛ ترتبی که میتواند تخلف کند.
در قسم سومی هم که در مورد خدا میگفتیم، همین بود که خداوند کلام تشریحی به ما میفرمود، ما گاهی عمل میکردیم، گاهی تخلف میکردیم. آن وقتی هم که عمل میکردیم، قدرت تخلف داشتیم ولی تخلف نمیکردیم. اینجا هم همینطور شد. پس این سه قسمی که محییالدین اشاره میکند (البته دو قسمش را میگوید، یک قسمش را نمیگوید)، این سه قسم، تأییدی است بر آن سه قسمی که ما در مورد خداوند گفتیم.
قرائت و شرح متن اسفار (استشهاد تأییدی)
[قرائت متن:] «استشهادٌ تأییدیٌّ. و مما یؤید ما ذکرناه»؛[2] که کلام خدا سه قسم است: یک قسم عین وجود است، یک قسم ملزوم امتثال است، یک قسم میتواند همراه امتثال یا همراه تخلف باشد. این سه قسم را در مورد خداوند گفتیم. حالا مؤید این مطلب این است که: «...قال صاحب الفتوحات المکیة...».[3]
استشهاد تأییدی از کلام ابن عربی: شرح قسم اول (کلام بیواسطه)
[قرائت متن:] «إذا کان الحق هو المتکلم لعبده...». اگر خداوند با عبدش تکلم کند، «فی سرّه»، این تکلم خدا در «سرّ» ما انجام میشود. دیدن ما هم با سرّمان انجام میشود. «سرّ» را من بارها عرض کردهام، عقل ما وقتی لطیف میشود، چند بار لطیف میشود، اصطلاحاً به آن میگوییم «سرّ». آن وقتی که این عقل لطیف شده، هم چشمش باز میشود و شهود میکند، هم گوشش باز میشود و میشنود. اما این چشم و گوش، چشم و گوش ظاهری نیست؛ چشم و گوش قلب و روح ماست. خداوند در سرّ عبد، کلام میگوید، سخن میگوید.
[قرائت متن:] «بارتفاع الوسائط». «ارتفاع» یعنی برطرف شدن، نبودِ وسائط. ارتفاع در اینجا به معنای بالا رفتن نیست، به معنای «رفع» است، یعنی محو. وسائط برداشته میشود، خدا مستقیم با انسان صحبت میکند.
[قرائت متن:] «إذا کان الحق هو المکلم عبده... كان الفهم يستصحب كلامه.»
فهم از جانب عبد، همراهی میکند با کلام خدا. «همراهی میکند» به این معنا نیست که جداست ولی کنار اوست، بلکه اصلاً نه، عین اوست. خودش هم توضیح میدهد که «مصاحبت» در اینجا به معنای لغوی (یعنی همراهی) نیست، اینجا مصاحبت از همراهی بالاتر است، یعنی این، آن است؛ کلام او عین فهم است، فهم من عین کلام اوست. نه او کلامی گفته باشد و من جدا فهمیده باشم که فهم من با کلام او فرق کند و همراه باشد.
[قرائت متن:] «فیکون عین الکلام منه عین الفهم منک، لا یتأخر عنه»
یعنی فهم تو، مؤخر از کلام او نیست. به تعبیری که من عرض کردم، [کلام] میآید در فهم تو، نمیآید در گوش تو حرف بزند؛ اصلاً میآید در فهم تو، آنجا دارد حرف میزند. و لذا تو میفهمی، ولی بدون اینکه چیزی شنیده باشی. فهمت جذب میکند، نه گوشت جذب کند و به فهمت بدهد. اصلاً خودِ فهم، مستقیم این حرف خدا را میگیرد و جذب میکند.
[قرائت متن:] « فإن تأخر عنه فليس هو كلام الله »
اگر فهم از کلام خدا مؤخر شد، بدان که این صحبتی، حرفی که آمد در ذهن تو، بدان که کلام خدا نبود؛ اگر همراه فهم نبود، بدان که کلام خدا نبود. حالا یک چیز دیگر بود، تو فکر کردی کلام خداست.
[قرائت متن:] «و من لم یجد ذلک، فلیس عنده علم بکلام الله عباده.»
کسی که چنین فهمی را نیافته، وجدان نکرده، برایش اتفاق نیفتاده، او علمی به این سخن خدا با عبادش ندارد. یعنی برایش چنین اتفاقی تا حالا نیفتاده که عالم به چنین اتفاقی باشد. حالا شاید برای بعضیها اتفاق بیفتد که اصلاً نشنوند همچین چیزی را. هرچه را میفهمد، همان را جدی میگیرد و عمل میکند. هیچوقت خداوند خلاف فهم او، به او نمیفهماند. مثلاً یک آدمی است که... خدا هم بیاید در فهمش با او حرف بزند، او کار خودش را میکند. خدا کلام خود را حرام نمیکند، با چنین کسی حرف نمیزند. خب، کسی که یک چنین اتفاقی برایش نیفتاده، او دیگر «علمٌ بکلام الله عباده» ندارد. «کلام» در اینجا به معنای مصدری است، یعنی «تکلم الله لعباده». «لیس عنده علمٌ بتکلم الله لعباده»، ندارد؛ یعنی چنین چیزی را نیافته است. اگر هم به او بگویی، نمیفهمد، حالیاش نمیشود، چون تجربه نکرده است.
این تمام شد. گفتیم: «إذا کان الحق هو المتکلم لعبده فی سرّه...»، توضیح دادیم.
شرح قسم سوم کلام (کلام با حجاب صوری)
حالا میگوییم: «و إذا کلمه بالحجاب الصوری». این عطف بر آنجاست. تا حالا یک قسم را گفت ایشان، حالا قسم دوم را میخواهد بگه. البته قسم دوم را جا انداخته، قسم سوم را دارد میگوید. ما از قسم سوم میفهمیم که دومی هم در کار است.
[قرائت متن:] «فإذا کلمه بالحجاب الصوری...». وقتی خدا تکلم میکند با این انسان، با «حجاب صوری». حجاب صوری را توضیح میدهد: «بلسان نبی أو من شاء الله من العالم». یا با زبان نبی، یا با زبان هر کس که خداوند بخواهد؛ مثلاً با زبان وصی، یا با مبلغ. بالاخره این «من العالم» باید باشد، یعنی موجودی از همین عالم حس باید باشد که بشود حجاب مادی و صوری.
[قرائت متن:] «...فقد یصاحب الفهم و قد لا یصاحب و یتأخر عنه.»
گاهی مصاحب میشود با این کلام، فهمِ این عبد؛ گاهی هم مصاحب نمیشود، یا تأخیر میافتد از کلام. اینجا جایی است که فهم میتواند تخلف کند یا تأخیر کند. در آن دو قسم دیگر، تأخیر نداشت. در قسم اول که عین کلام بود. در قسم دوم هم لازمِ کلام بود. چه عین باشد، چه لازم باشد، منفک نمیشود، تأخیر نمیافتد.
]پرسش در حین تدریس] این مال انسان کامل است دیگر، یا در حق ما هم ممکن است استفاده بشود؟
استاد: بله، در حق ما میشود. قسم اول برای ما زیاد اتفاق میافتد. حالا گاهی عمل میکنیم، گاهی عمل نمیکنیم. گاهی هم آن وقتی که عمل نمیکنیم، بعد میبینیم خلاف شد، یعنی پشیمان میشویم که در [ذهن] گفته شد، چرا عمل نکردی؟ گاهی یک چیزی در ذهن آدم القا میشود، آدم خیلی بیتوجه رد میشود، بعد میبیند همانی که القا شده، واقع شد. بعد پشیمان میشود که چرا من گوش نکردم، چرا اطاعت نکردم. اولش که برخورد میکنی، نمیفهمی که القای الهی است دیگر. فکر میکنی یک چیزی در ذهنش آمد. حالا یا طبق عادت خودش یک چیزی به ذهنش آمده یا مثلاً شیطان یک چیزی القا کرده. رد میشود میرود، بعد میبیند واقع شد. نه، از یک جای معصومی آمده بود، از جای شیطان و تصرفات خودش نبود.
پرسش: اینگونه القائات با حوادث شیطانی چگونه میشود [تشخیص داد]؟
استاد: تشخیص داده نمیشود. اگر حق باشد، تشخیص داده نمیشود. و الا تا باطل باشد، آدم میفهمد القای شیطانی است. گاهی باطل است، آدم میفهمد القای شیطانی است. گاهی حق است، آنجا آدم تشخیص نمیدهد. چون شیطان گاهی از اوقات هم حق را میگوید. گاهی اتفاق میافتد حق را میگوید، آن هم به خاطر اینکه فریبمان بدهد. یک جا مثلاً حق را میگوید، بعد ما میفهمیم درست نبود یا مثلاً گوینده شیطان بود، دفعه بعد گوش نمیدهیم. یک جوری میخواهد بکند که ما جذبش بشویم. ولی خب کار سختی است. وقتی میبینیم خلاف درآمد، معلوم میشود حرف شیطان بوده.
پرسش: اینها تکلیفآور که نیست؟
استاد: نه، اینها تکلیفآور نیست، نخیر. آنی که نبی میگوید، تکلیفآور است. آنی که در ذهن خطور میکند، نه.
تحلیل و شرح متن اسفار (ادامه استشهاد تأییدی)
[قرائت متن:] «و هذا هو الفرق بینهما». «هذا»، یعنی این مصاحبت و عدم مصاحبت. در قسم اول... این چون دو قسم گفت دیگر، «بین هما» ضمیر تثنیه میآورد. بین آن قسم اول و قسم دوم، این فرق هست که در قسم اول، مصاحبت هست؛ در قسم دوم، «قد یصاحبه و قد لا یصاحبه». در قسم اول، تأخر نبود؛ در این قسم دوم، «و یتأخر عنه»
[قرائت متن:] «و هذا هو الفرق بینهما... أقول...»[4]
تصحیح و بررسی نسخههای مختلف
گمان میکنم کلام محییالدین که تمام میشود، این «أقول» کلام محییالدین نیست، کلام صدرا است. درسته؟ مصحح کتاب ما بعد از «بین هما» بسته و نشان میدهد کلام [تمام شده].
پرسش: این کتاب همینجا «بین هما» بسته.
استاد: بعد از «بین هما» بسته؟ اگر آن کتاب بعد از «بین هما» بسته، خوب است. بعد از «بین هما» اگر «أقول» هم داشته باشد، خوب است. کتاب ما دو خط پایینتر «أقول» آمده، بسته.
پرسش: نه، کتاب [من] به صورت پاراگراف جداگانه اصلاً «أقول» را ننوشته. نه اولش، نه آخرش. نقل کلام را...
استاد: بله، دو نقطه اولش گذاشته و پاراگراف را هم بعد از «بین هما» بسته است.
پرسش: پاراگراف، خط سر سطر آمده، گفته: «و فیه إشارة...».
استاد: درسته. بله، سر سطر آمده. «إشارة...» دیگر ظاهرش کلام صدرا است. پیداست، از معنا هم پیداست که کلام صدرا است.
پرسش: «أیضًا» [نامفهوم] عقول...
استاد: آن «عقول» مهم نیست. بله، مصحح کتاب ما «أقول» را کلام صدرا گرفته، بقیه همه را کلام محییالدین گرفته، در حالی که معلوم است قبل از «أقول» کلام صدرا است، «أقول» هم کلام صدرا است. قبل از «أقول»، کلام صدرا است که دارد توضیح میدهد کلام محییالدین را. بعد از «أقول» را دارد یک مطلب دیگر نقل میکند که مثل کلام محییالدین است، تأیید میکند برداشت خود صدرا را هم. ولی خب یک کلام جدایی است.
پرسش: استاد، «ایضًا»...
استاد: بله، «أقول أیضًا» خوب است. بله، فرمایش شما خوب است. «أقول أیضًا» نشان میدهد که یک «أقول» قبلاً داشته، این «أقول ایضاً» است. ولی نه، «ایضاً» مربوط به ما بعد است، نه مربوط به «أقول». این اشکالی که شما میگویید اگرچه خوب هست، ولی وارد نیست. ولی خب به هر حال نسخه شما خوب است، اختلاف نسخ بد نیست.
[قرائت متن:] «و فیه إشارةٌ». «فیه»، یعنی در این کلام محییالدین، اشاره است «إلی أنواعه»، به انواعی که دو تا نیستند، سه تا هستند. «حیث قیّد فی القسم الأخیر... الواسطَ». «الواسط» مفعول «قیّد» است، صفت برای «قسم اخیر» نگیرید. «...بالحجاب الصوری». «بالحجاب» را متعلق به «واسط» نگیرید، متعلق به «قیّد» بگیرید. در قسم اخیر که قسم دوم [کلام محییالدین] است، «قیّد الواسطَ»، یعنی آن واسطه بین خدا و خلق را، «بالحجاب الصوری» مقید کرده است. از این تقیید به «صوری»، معلوم میشود که «حجاب معنوی» هم وجود داشته که ذکرش نکرده است. پس قسم دومی هم استفاده میشود که بین قسم اول و قسم سوم فاصله بوده و محییالدین نیاورده است. چون قید کرده در قسم اخیر، واسط را به «حجاب صوری»، پس معلوم میشود «حجاب معنوی» هم در کار بوده است.
[قرائت متن:] «فالكلام الإلهي»؛ پس کلام الهی سه قسم میشود: «إما أمري بلا واسطة» یا امری بلاواسطه است که قسم اول بود؛ «او بواسطة حجاب معنوي » یا به واسطه حجاب معنوی است که محییالدین نگفت؛ «أو حجاب صوري» یا به واسطه حجاب صوری است که محییالدین گفت. و همین گفتگو را قرینه و شاهد گرفتیم برای اینکه قسم دومی هم وجود دارد.
[قرائت متن:] «فلیدرک غوره». «یدرک» در اینجا به معنای اصطلاحی نیست، به معنای لغوی است. ادراک یعنی رسیدن، واصل شدن؛ نه ادراک یعنی فهمیدن. «فلیدرک غوره»، باید رسیده شود به عمق این حرف محییالدین. یعنی باید برسانیم خودمان را [به عمق آن].
[قرائت متن:] «فلیدرک...». بله، «فلیدرک غوره و لیعتقد بحسن طوره». باید رسیده شود به عمق این مطلب و اعتقاد پیدا شود به «حسن طوره». «طور» همان است که ما در فارسی میگوییم؛ یعنی خوب طوری بیان کرده، خوب جوری گفته. هم خوبجور بودنش را باید اعتقاد پیدا کنیم، هم به عمقش باید برسیم.
استشهاد تأییدی از قرآن کریم (آیه ۵۱ سوره شوری)
[قرائت متن:] « أقول أيضا و للإشارة إلى هذه الضروب الثلاثة وقع من كلامه سبحانه حيث قال». ایشان میفرماید در قرآن هم اشارهای به این مطلب هست: ﴿وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا﴾[5] سه جور: یکی «وَحْيًا»، یکی «أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ» که «حجاب معنوی» میگیریم، «أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا» که «حجاب مادی» میگیریم. مگر مراد از «رسول»، ملائکه باشد که این میشود حجاب معنوی و آن «حجاب»، میشود حجاب صوری. این بستگی دارد که ما «بشر» را چگونه معنا کنیم.
اختلاف در مورد «بشر» است. ﴿وَ مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ﴾، منظور از «بشر»، «نبی» است یا «مطلق بشر»؟
گروهی گفتهاند مراد، نبی است. اگر این باشد، اصلاً این آیه شاهدی بر کلام محییالدین نمیشود. محییالدین دارد میگوید خدا تکلم میکند با «عبادش»، نه با «انبیاش». با «عبادش». هرچه هست، «بشر» را مطلق میگیرد. اگر در این عبارت، یعنی آیه قرآن، «بشر» مطلق باشد، این آیه تأیید میکند قول محییالدین را. اما اگر مراد از «بشر»، «نبی» تنها باشد، مؤید نیست. و اگر مراد از «بشر»، «نبی» باشد، آن ﴿أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا﴾، دیگر رسول بشری نیست، رسول الهی است، میشود ملائکه. پس «حجاب» میشود حجاب صوری، «یُرْسِلَ رَسُولًا» هم میشود حجاب [نوری]. اما اگر «بشر»، بشر عادی باشد، «أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ» ممکن است حجاب نوری باشد و «أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا» یعنی رسولی که نبی است. خدا برای بشر معمولی، رسولی را که نبی است میفرستد و حرفش را به توسط این حجاب مادی و صوری به بشر میرساند. حالا این اختلاف ایشان هست. مفسرین اصلاً اختلاف دارند سر اینکه «بشر» در اینجا پیغمبر است یا مطلق انسان.
پاسخ به یک سؤال در حین تدریس:
صدرا «بشر» را در اینجا بشر عادی گرفته و آیه را دارد مؤید کلام محییالدین حساب میکند. بشر، بشر عادی است. شما سؤالتان این است که اگر بشر، بشر عادی است، پس «إِلَّا وَحْيًا» یعنی چه؟ مگر خدا به بشر عادی وحی میکند؟ اینجا ناچاریم که بله، «وحی» را وسیع بگیریم. همانطور که خدا به زنبور عسل وحی میکند، خب به بشر عادی هم وحی میکند. عیبی ندارد. وحیها، وحی بسیط است که دیگر شامل... اینکه اختصاص به وحی پیغمبری نداشته باشد. کسانی که «بشر» را در اینجا بشر عادی میگیرند، «وحی» را هم توسعه میدهند.
پرسش در حین تدریس: میشود گفت بشر عادی هست، آن دو دسته [بعدی] از بشر... با وحی...
استاد: یک خورده سخت است. اینطوری خلاف ظاهر میشود. شما میفرمایید «بشر» عادی مراد است، ولی کلمه «وحی» را که میآوریم، ناظریم به نبی تنها، در بقیهاش ناظریم به بقیه؟ یک خورده خلاف ظاهر میشود.
:استاد: ببینید، حرف خلاف نمیگویید شما، حرفتان باطل نیست. ولی خب، یک خورده من عرض میکنم خلاف ظاهر است.
[اما] اینجوری که الان ما داریم معنا میکنیم، با هر دو [وجه] میسازد؛ هم «بشر» را به معنای «نبی» بگیرید، هم «بشر» را به معنای «عادی» بگیرید، با هر دو سازگار است. هیچ خلاف ظاهری مرتکب نمیشویم. «وحی» را توسعه میدهیم. خود خدا توسعه داده: ﴿وَأَوْحَىٰ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ.﴾ [6]
ما داریم﴿ وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ....﴾[7]
آن که دیگر وحی [به معنای خاص] نیست. شیاطین هم به [اولیایشان] وحی میکنند. وحی عام است دیگر.
پرسش: استاد، [این آیه] در اینجا ظاهرش [مانعة الخلو] است؛ یعنی خالی از این سه راه نیست. ممکن است هم جمع اینها باشد.
استاد: بله، بله. این را خود مفسرین هم گفتهاند. «مانعة الخلو» است، یعنی از این سه تا خالی نیست؛ راه دیگری خدا اتخاذ نمیکند برای رساندن کلامش به بشر. پس «مانعة الخلو» است ولی «مانعة الجمع» نیست. ممکن است هر سه اتفاق بیفتد برای یک نفر.
[قرائت متن:] « للإشارة إلى هذه الضروب الثلاثة وقع من كلامه سبحانه حيث قال».
و این سه ضرب و این سه نوع، در کلام خدا آمده که فرمود: ﴿وَ مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا... ﴾[8]
[قرائت متن:] « فالوحي عبارة عن الكلام الحقيقي الأولي الضروري الذي يكون عين الكلام مقصودا أصليا و غاية أولية»[9]
«وحی»، عبارت از آن قسم اول از سه قسمی است که از کلام محییالدین استفاده میشود.
[قرائت متن:] «...و هو الکلام الحقیقی الأولی الضروری»
خب، کلام را متصف کرده به «حقیقی»؛ پیداست کلام خداست. و کلام خدا را متصف به «کلام حقیقی» نکنیم، کلام چه کسی را میخواهیم متصف کنیم؟ بعد «الأولی»، یعنی بلاواسطه. بعد هم «الضروری». «ضروری» در اینجا میتواند به معنای «بدیهی» باشد؛ چون این کلام، فهمش هم با خودش همراه است و چنین کلامی میشود بدیهی. لازم نیست برای فهمیدنش قیاس تشکیل دهید. و «ضروری» را میتوانید به معنای «واجب» و «حتمی» بگیرید؛ یعنی کلامی است که فهمش حتمی است، فهمش ضروری است، به طوری که تخلف نمیکند.
[قرائت متن:] «...الذی یکون عین الکلام مقصودًا أصلیا و غایة أولیة»
خود کلام (که همان فهم است در واقع)، مقصود اصلی و غایت اولی است. پس این قسم اول بود.
[قرائت متن:] «و الثانی»؛ یعنی «و من وراء حجاب»، «... إشارة إلى كلام يكون واردا بواسطة حجاب معنوي»
این همانی بود که محییالدین نگفته بود و ما از قسم سومی که ایشان گفته بود، استفادهاش کردیم.
[قرائت متن:] «... و يكون المقصود شيئا آخر»
یعنی مقصود از این کلام، شیء دیگری است. «شیء دیگر» یعنی شیءِ دیگر غیر از کلام. توجه کنید، نه شیءِ دیگر غیر از فهم. مقصودمان فهم است، اما این فهم، عینِ کلام نیست، شیء دیگری است غیر از کلام. با قسم اول فرق میکند. در قسم اول، مقصود، فهم بود، کلام هم خودش فهم بود؛ مقصود، غیرِ کلام نبود. در قسم دوم، مقصود، غیرِ کلام است ولی تخلف نمیکند از کلام، چون لازمِ کلام است.
[قرائت متن:] «... يكتفى في حصوله نفس الكلام»
یعنی خود کلام کافی است، واسطه دیگری نمیخواهد. آن کلام حاصل شد، لازمش که فهم است، پشت سرش میآید.
[قرائت متن:] « لكونه من اللوازم غير المنفكة..»
زیرا این مقصود، از لوازم کلام است که از آن منفک نمیشود.
[قرائت متن:] «ففي كل من الضربين يكون الفهم غير منفك سواء كان عينا أو لازما و الطاعة لازمة »[10]
لازمة هر دو نوع (چه آنجا که فهم، عینِ کلام بود، چه اینجا که فهم، لازمِ کلام است)، «یکون الفهم غیر منفکٍّ». در اینجا عکس میگیرد برای آن «فهم»؛ میگوید: «و تکون الطاعة لازمة». آن «فهم»، مال بعد «نظری» است؛ این «طاعت»، مال بعد «عملی» است. یعنی هم فهم حاصل میشود در بعد نظر، هم امتثال حاصل میشود در بعد عمل. تخلف در هیچکدام اتفاق نمیافتد.
[قرائت متن:] «سواء كان الاستماع نفس الطاعة أو مستلزمها »[11]
ببینید، یک بار اینطور است که ما... این کلام میآید، حاصل میشود. «استماع» یعنی «اطاعت». مثلاً وقتی نفس من به چشم دستور میدهد، چشم استماع میکند. استماع میکند یعنی طاعت میکند؛ نه یعنی گوش میدهد بعداً طاعت میکند. یک بار هم اینطور است که ما به کسی دستور میدهیم، او میشنود، بعداً طاعت میکند. حالا چه این «اطاعت» عین «استماع» باشد، چه «اطاعت» بعد از «استماع» باشد و لازمِ استماع، بالاخره اطاعت تخلف نمیکند.
[قرائت متن:] «و الثالث إشارة إلى أدنى الكلام و هو النازل إلى أسماع الخلائق و آذان الأنام بواسطة الملائكة و الناس من الرسل»[12]
ثالث»، یعنی کلام خدا که فرمود «أو یرسل رسولاً»، این اشاره است به «أدنی الکلام» (پایینترین قسم کلام الهی) و آن کلامی است که تنزل میکند به «أسماع الخلائق و آذان الأنام»، اما به واسطه ملائکه و «ناس» (که «ناس» عبارت است از «رسل»).
تفاوت وسائط و امکان تخلف
[قرائت متن:] «... فيمكن فيه الانفكاك عن الفهم...».[13] در قسم سوم، امکان انفکاک کلام از فهم یا برعکس، انفکاک فهم از کلام، وجود دارد. فرق نمیکند؛ وقتی یکی از دیگری منفک شد، دیگری هم منفک میشود.
[قرائت متن:] «... فيتطرق فيه المعصية و الطاعة و الإباء و القبول»[14]
«فیتطرق» فاء تفریع است؛ تفریع دارد میکند بُعدِ عمل را بر بُعدِ نظر. اگر انفکاک از فهم حاصل شد، معصیت هم پیش میآید. معصیت مربوط به بُعد عمل است، انفکاک مربوط به بُعد نظر است.
پس در چنین کلامی، «معصیت» (اگر انفکاک حاصل شود) و «طاعت» (اگر انفکاک حاصل نشود) [ممکن است]. چون قابلیت انفکاک هست، نه اینکه حتماً انفکاک حاصل میشود. بنابراین، اگر این قابلیت به فعلیت تبدیل شد، معصیت حاصل میشود؛ اگر این قابلیت فعلیت پیدا نکرد، طاعت میشود. و «القبول و الإباء» را میتوانید عطف تفسیری بگیرید بر معصیت و طاعت، میتوانید هم اشاره بگیرید به همان فهم. یعنی «معصیت و طاعت» در بُعد عمل، «إباء و قبول» در بُعد نظر.
تفاوت تلقی نبی و تلقی امت از کلام الهی
[قرائت متن:] «... فافهم يا حبيبي هذا فإنه ذوق أهل الله و إياك أن تظن أن تلقي النبي ص كلام الله بواسطة جبرئيل و سماعه منه كاستماعك من النبي ص»[15]
کلام خدا را در قسم سوم، از نبی تلقی میکنیم. پیغمبر هم کلام خدا را از طریق جبرئیل تلقی میکند. هر دو واسطه داریم. ما کلام خدا را در قسم سوم بیواسطه نمیفهمیم، بلکه با واسطهای که نبی هست میفهمیم. نبی هم کلام خدا را بیواسطه نمیفهمد، واسطهاش جبرئیل است. پس هم او واسطه دارد، هم ما واسطه داریم. هم تلقی ما از کلام خدا باواسطه است، هم تلقی او از کلام خدا باواسطه است. ایشان میفرماید فکر نکن این دو تلقی مثل هم هستند. واسطهای که او دارد، حجاب نوری است؛ واسطهای که تو داری، حجاب صوری است. با هم فرق دارند. تلقی تو با تلقی پیغمبر فرق میکند.
[قرائت متن:] «... أو تقول إن النبي كان مقلدا لجبرئيل كالأمة للنبي ص»[16]
همچنین فکر نکنید که پیغمبر، مقلد جبرئیل است. چون پیغمبر کلام جبرئیل را که نمیشنود، کلام خدا را به توسط جبرئیل دارد میشنود. پس مقلد خدا میشود، نه مقلد جبرئیل.
[توضیح استاد:] امت، کلام پیغمبر را میشنوند و مقلد پیغمبرند. اما پیغمبر، مقلد جبرئیل نیست. جبرئیل نامهای را به دست پیغمبر رسانده از جانب او. البته در مورد قرآن. در مورد احکام، درست است احکام را خدا گفته، ولی پیغمبر کلام خودش را دارد بیان میکند. وقتی از او میپرسند شما میگویی یا خدا میگوید، میفرماید خدا میگوید، من بدون دستور خدا کاری انجام نمیدهم. ولی ظاهر امر این است که ایشان دارد میگوید. در مورد قرآن استثناست. پیغمبر وقتی وحی را میشنود، اگر وحی قرآنی باشد، عین همان وحیی را که شنیده برای ما نقل میکند، تصرف در آن نمیکند. اما اگر وحیی باشد که حکم را بیان کرده، خداوند حکم را برای پیغمبر بیان کرده، تعبیر از این حکم در اختیار پیغمبر است. پیغمبر میتواند با این جمله افاده کند، میتواند با آن جمله استفاده کند. این جمله مال پیغمبر است، این کلام خدا نیست، کلام پیغمبر است. من میشنوم. احادیث، کلام ائمه است ولو معنایشان از بالا آمده، لفظشان مال خود ائمه است. برخلاف قرآن که هم معنایش از بالا آمده، هم لفظش. پس ما مقلد نبی میشویم چون کلام او را میشنویم. نبی، مقلد جبرئیل نیست چون کلام جبرئیل را نمیشنود، کلام خدا را به توسط جبرئیل میشنود.
[قرائت متن:] «هيهات- أين هذا من ذاك هما نوعان متباينان كما مر» [17] یعنی شنیدن پیغمبر کلام خدا را از طریق جبرئیل، و شنیدن ما کلام خدا را از طریق پیغمبر، اینها دو نوع متباین هستند.
پس نگو که این عبارت را آورده که...
فإنهما نوعان متباینان». پس نگو که «سماعه منه کسماعک أنت من النبی». بعد میگوید: «و تقلیدک له...». پس نگو «النبی کان مقلدًا...». این دو «لا» را، هر دو را دارد خلافش را ذکر میکند.
پرسش: بالاخره واسطه هست در هر دو؟
استاد: بله، واسطه در هر دو هست. کلام هم کلام خداست در هر دو. منتها تفاوت دارد دیگر، عین هم نیستند.
پرسش: باید هم [متفاوت] باشد، چون...
استاد: به عقیده ما، پیامبر که برتر از ملائکه است.
پرسش: باشد، برتر از ملائکه باشد.
استاد: پیغمبر بالاتر از ملائکه باشد، خب حجابش مادی است. پیغمبر حجاب مادی است، حجاب نوری نیست، ولی مقامش بالاست.
[قرائت متن:] « و التقليد لا يكون علما أصيلا و لا سماعا حقيقيا أبدا »[18]
تقلید، «تقلیدِ علم» است، نه خودِ علم. روشن است مطلب دیگر. ما وقتی تقلید میکنیم از یک مجتهدی، [این] علم نیست. یعنی ما عالم نیستیم، او عالم است، ما از علمش تقلید میکنیم. پس تقلید میشود «تقلیدِ علم»، نه «نفس العلم». لذا ایشان میگوید: «و التقلید لا یکون علمًا أصیلًا». تقلید، علم اصیل نیست. یا علم تسامحی است، یا اگر بخواهید دقیق حرف بزنید، «تقلید علم» است.... والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته