« فهرست دروس
درس اسفار - استاد محمدحسین حشمت‌پور

1400/10/12

بسم الله الرحمن الرحیم

مفهوم تکلم/الموقف السابع من السفر الثالث في أنه تعالى متكلم /الفن الأول في أحوال المبدإ و صفاته‌

 

موضوع: الفن الأول في أحوال المبدإ و صفاته‌/الموقف السابع من السفر الثالث في أنه تعالى متكلم /مفهوم تکلم

 

(توجه: این درس توسط هوش مصنوعی تبدیل به متن و توسط انسان کنترل، رنگ‌بندی و مستندسازی شده است.)

 

مقدمه: طرح سه نکته تکمیلی از مباحث پیشین

«و أدناها ما یکون للکلام مقصود آخر و لکن قد یتخلف و قد لا یتخلف»

قبل از اینکه من به ادامه بحث بپردازم، سه نکته هست؛ دو تا مربوط به جلسه سابق و یکی هم مربوط به جلسه اسبق، این سه نکته را عرض می‌کنم.

تبیین دو معنای دیگر برای عبارت «الحق المخلوق به
نکته اول که مربوط به جلسه اسبق است، در آخر فصل اول، «نفس رحمانی» را گفت: « يسمى في اصطلاحهم بالحق المخلوق به »[1] ؛ یعنی اسم نفس رحمانی (یا وجود منبسط)، «الحق المخلوق به» است. این را من معنا کردم، حالا می‌خواهم باز معنا کنم، بیشتر و بهتر. دو معنای دیگر می‌خواهم اضافه کنم.

     معنای اول (با استخدام):
یکی اینکه «حق» را که ذکر شده، اسم خود این «وجود» بگیریم. ضمیر «به» را هم برگردانیم به همین «حق»، منتها با «استخدام». یعنی مرجع ضمیر، حقی باشد که همین وجود منبسط است؛ خود ضمیر حق تعالی باشد. این می‌شود «استخدام». کلمه «حق» وقتی مرجع حساب می‌شود، خودش را نگاه می‌کنیم، معنایی از آن اراده می‌کنیم؛ وقتی ضمیر را برمی‌گردانیم، معنای دیگری از آن اراده می‌کنیم. حالا در اینجا، از «حقی» که ذکر شده، این «وجود منبسط» را اراده می‌کنیم و از ضمیری که باز هم به «حق» برمی‌گردد، «حق تعالی» را اراده می‌کنیم. عبارت این‌طور می‌شود: وجود منبسط، حقی است (یعنی یک موجود و امر ثابتی است) که خلق شده به توسط حق تعالی.
[اشکال:] خب شما می‌گویید که مگر بقیه به وسیله حق تعالی آفریده نشده‌اند؟ چرا اسم این وجود را بگذاریم «حق مخلوق به»؟
[پاسخ:] جواب این است که غیر از این وجود، ما چیزی نداریم. بنابراین وقتی می‌گوییم این «حقی است که به توسط حق تعالی آفریده شده»، یعنی کل جهان به توسط حق تعالی آفریده شده است؛ چون وجودشان همین وجود منبسط است. خدا به کل تعینات جهان، همین وجود منبسط را داده و تمام تعینات با همین وجود، موجود شده‌اند.

     معنای دوم:
در این معنا، دقت کردید کلمه «المخلوق»، صفت برای «حق» بود. جور دیگر هم معنا می‌کنیم. معنا این است که «حق» را همین «وجود منبسط» بگیرید، ضمیر «به» را هم به همین «حق» (به معنای وجود منبسط) برگردانید، ولی «المخلوق» را صفت «جهان» (عالم) بگیرید، نه صفت این «وجود منبسط». پس این‌طور معنا کنید: وجود منبسط، حقی است که کل جهان خلق شده‌اند به توسط همین حق.
دقت کنید، دو معنا به هم برمی‌گردند. معنای اول هم همین بود دیگر. در معنای اول گفتیم «حقی است که به توسط حق تعالی خلق شده»... مراد از این، یعنی «همه موجودات» توسط حق تعالی خلق شده‌اند، آن هم با وساطت همین وجود. دومی این است که «حقی است که جهان به توسط همین حق (یعنی با وساطت این حق) خلق شده است». هر دو معنا درست است، ظاهرشان فرق می‌کند ولی رجوعشان به یک امر است. این هم «الحق المخلوق به» که خوب است در ذهن باشد.

[پاسخ به یک سؤال در حین تدریس:] ببینید، مهم این است که ضمیر «به» را به کجا برمی‌گردانید. می‌توانید به همین «حقی» که ذکر شده برگردانید (این معنای دوم بود). می‌توانید به «خداوند» برگردانید (این معنای اول بود).

۲. تبیین عبارت « و فيه سر ما لوحناك إليه من قبل »
نکته دوم که مربوط به جلسه دیروز است، بعد از اینکه کلام اثولوجیا را ایشان نقل کرد، گفت: « فيه سر ما لوحناك إليه من قبل»[2] من این را دو احتمال در موردش دادم. یک احتمال اینکه اشاره داشته باشد به سطور قبل. یک احتمال هم اینکه اشاره داشته باشد به جای دیگر که عرض کردم من نمی‌دانم. اگر به سطور قبل اشاره داشته باشد، توضیح دادم. الان می‌خواهم این‌طور عرض کنم: عبارت اثولوجیا داشت که «حقیقت عقل با غایتش یکی است». غایت عقل، خداوند است. معنایش این می‌شود که عقل در «صقع ربوبی»، حقیقتی است که غایتش هم همان صقع ربوبی است. آن‌وقت ما در گذشته (در جلد شش) گفته بودیم که مجردات در «صقع ربوبی» هستند. حالا با این عبارتی که اثولوجیا گفته، سرّ آنچه ما در جلد شش گفتیم روشن می‌شود. چرا ما آن‌ها را در صقع ربوبی گذاشتیم؟ زیرا حقیقتشان با غایتشان یکی است.

۳. تبیین «اشاره لطیف» در آیه «یفعلون ما یؤمرون»
نکته سوم که باز هم مربوط به بحث دیروز است، این است که صدرا در آخر بحث گفت، آیه ﴿يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾ [3] اشاره لطیفی دارد به «قسم دوم» از کلام [الهی]، به این جهت که «يَفْعَلُونَ بِمَا يُؤْمَرُونَ» نفرموده است. حالا که آن لفظ «باء» را نیاورده، اشاره لطیفی به قسم دوم دارد.
توضیح بهترش این است که کلمه «باء» وقتی می‌آید، بالاخره اشاره‌ای به «فاصله» دارد. ﴿يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾[4] یعنی هیچ فاصله‌ای بین فعل و امر نیست. اما اگر «باء» می‌آوردیم («يَفْعَلُونَ بِمَا يُؤْمَرُونَ»)، بین امر و فعل یک فاصله مختصری می‌انداخت. در قسم دوم، فعل ملائکه «لازمِ» امر بود؛ یعنی منفک نمی‌شد، تأخیر نمی‌افتاد و فاصله هم نداشت. پس چون در قسم دوم فاصله در کار نیست، آیه ﴿يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾[5] که «باء» مشیر به فاصله را نیاورده، بهتر می‌تواند به قسم دوم اشاره کند.

[پاسخ به یک سؤال در حین تدریس:] اگر «بما یؤمرون» باشد، قسم سوم نیست. قسم سوم گاهی اصلاً تخلف می‌شود، فاصله می‌افتد، تأخیر می‌افتد. «بما» اگر بیاید، فاصله را افاده می‌کند، تخلف را افاده نمی‌کند. بنابراین نمی‌تواند به قسم سوم اشاره کند. اشاره به قسم دومش خوب است.

شرح اقسام سه‌گانه کلام الهی: قسم سوم

خب، بریم سراغ بحث امروزمان. گفتیم که کلام خداوند سه قسم است.
۱. کلامی که با غرض فاصله ندارد و حقیقتش با غرض مترتب بر آن یکی است (مانند مجردات عقلی).
۲. کلامی که با غایتش فرق می‌کند، اما غایت، لازمِ کلام است و تخلف و تأخیر از آن نمی‌افتد (مانند دستور خدا به ملائکه).
۳. قسم سومی که بحث امروز ماست، «أدناها»[6] (پایین‌ترین این سه قسم) است. و آن کلامی است که از خداوند صادر می‌شود با غرضی که از کلام «جدایی» دارد (پس با قسم اول فرق کرد). منتها در قسم دوم، آن غرض، «لازمِ» کلام بود و منفک نمی‌شد، اما در این قسم، غرض، «لازمِ» کلام نیست و «منفک» از کلام می‌شود.
این کلام، دستوراتی است که خداوند به «جن و انس» می‌دهد، نه به مَلک. این دستور، غرضش «امتثال» است و این امتثال، گاهی تخلف می‌کند و گاهی هم تخلف نمی‌کند. آنجایی هم که تخلف نکرد، «شأن تخلف» را دارد، برخلاف قسم دوم که اصلاً امکان تخلف نیست. پس قسم سوم با قسم دوم دو فرق دارد: یکی اینکه در قسم دوم تخلف نیست، در قسم سوم احیاناً تخلف هست. فرق دوم این است که در قسم دوم، شأن تخلف هم نیست، اما در قسم سوم، شأن تخلف برای همه هست.

[قرائت متن:] «و أدناها ما یکون للکلام مقصود آخر و لکن قد یتخلف عنه و فیما لا یتخلف أیضًا إمکان التخلف و التأخر».[7]
آنجایی هم که تخلف انجام نشده، «ایضاً» امکان تخلف و تأخر هست. «ایضاً» را این‌طور معنا می‌کنم: همان‌طور که درباره کسانی که تخلف کرده‌اند امکان تخلف هست، درباره کسانی که تخلف نکرده‌اند «ایضاً» امکان تخلف هست؛ « إن لم يكن هناك عاصم من الخطاء و العصيان ». اگر عصمتی نباشد، امکان تخلف هست. اگر عصمت باشد و شخص، انسان معصوم باشد، آنجا هم امکان تخلف نیست، چون معصوم است و خدا او را حفظ می‌کند.

[قرائت متن:] « و هذا كأوامر الله و خطاباته للمكلفين و هم الثقلان الجن و الإنس بواسطة إنزال الملك و إرسال الرسول.»
این قسم سوم، اوامر و خطابات الهی به جن و انس است که به واسطه انزال ملک و ایصال رسول به آن‌ها واصل می‌شود. برخلاف قسم دوم که واسطه، مخلوق نبود.
توجه داشته باشید که قسم اول و دوم، «کلام تکوینی» بودند (تکوینی در مقابل تشریعی)، اما قسم سوم، «کلام تشریعی» است. صدرا مقسم (کلام) را عام گرفته که هم شامل تکوینی باشد و هم تشریعی

تحلیل مقسم اقسام کلام و تفاوت کلام تکوینی و تشریحی

پرسش: [مقسَم] که همان کلام هست، بعد آن اقسام، هر کدام ویژگی‌های خود را دارد.

استاد: بله، اشکال ندارد. خب من هم عرض می‌کنم اشکال ندارد. مقسم را عام گرفتیم، منتها مقسم یک سنخ نیست. عام باشد اشکال ندارد، ولی عام باشد و یک سنخ باشد. اما اینجا عام هست و دو سنخ کلام را دارد شامل می‌شود. یک خورده از این جهتش [نامأنوس] است. عرض کردم اشکالی ندارد، هیچ اشکالی ندارد. ولی خب مقسم را همیشه عام قرار می‌دهیم، عام قرار می‌دهیم نسبت به یک سنخ. اینجا الان نسبت به دو سنخ عام قرار دادیم: تشریحی و تکوینی. اصلاً دو تا هستند.

حالا، مهم نبود. من این تکمیل مطلب را گفتم که در ذهنمان باشد که مقسم را در اینجا باید عام بگیریم تا هر سه قسم در این مقسم قرار داده شود.

[قرائت متن:] «و هما الثقلان مخلوقان فی عالم الأحداث و الترکیب...». عالم «أحداث» یعنی عالم حوادث زمانی یا «احداث» یعنی ایجاد کردن به ایجاد زمانی. «ترکیب» روشن است، ما مرکبیم از ماده و صورت. عالم «اضداد» که ضدهایی وجود دارند که با هم ناسازگارند. «انداد» یعنی مثل‌ها [که] با هم ناسازگارند. «تعاند»، «تفاسد»، اینها روشن است. اینها در این عالم خلق شده‌اند.

[قرائت متن:] «فهذا القسم من الکلام»؛ که قسم سوم است، «أمرٌ بالواسطة». امری است که به توسط واسطه است و واسطه هم «خلق» است. خدا مستقیم در اینجا امر نکرده است. در قسم دوم گفتیم یا مستقیم امر می‌کند یا با واسطه‌ای که «خلق» نیست، امر می‌کند. در این قسم سوم می‌گوییم با واسطه امر می‌کند، آن هم واسطه‌ای که «خلق» است. هیچ‌وقت خداوند این قسم سوم را مستقیم اظهار نمی‌کند که بیاید با کلام، دستور بدهد به بشر یا به جن.

[قرائت متن:] «و هو الأمر بالواسطة. و فی هذا القسم یحتمل الطاعة و العصیان...». در این قسم، احتمال طاعت و عصیان وجود دارد. «فمنهم»، یعنی بعضی از این ثقلین، «من أطاع» و «منهم من عصی».

[قرائت متن:] «و أما الأمر مع عدم الواسطة...». که قسم اول بود و بخشی از قسم دوم بود. نه، اصلاً بخش اول را نباید بیاوریم، چون بخش اول، امری در کار نبود، فقط کلام بود، آن هم یعنی ایجاد. این فقط بخش دوم را دارد می‌گوید. «...أو مع واسطة أمر آخر»؛ نه با واسطه خلق، [بلکه] امری به واسطه امر دیگر. «...فلا سبیل إلا إلی الطاعة». راهی جز طاعت ندارد. یعنی در قسم دوم، طاعت، لازمِ امر است و از امر منفک نمی‌شود.

[قرائت متن:] «فأعلی ضروب الکلام هو الأمر الإبداعی...». [این قسم] عقول بودند دیگر، اینها توضیحی نمی‌خواهد چون توضیحش را گفتیموَ مَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ﴾[8] عقول و مبدعات این‌چنین هستند، «واحد» هستند. ماها تکثر داریم. تکثر ما از ناحیه ماده‌مان است. آن‌ها ماده ندارند، تکثر ندارند. مرتبه‌شان مختلف است، ولی تکثر ذاتی ندارند. لذا ایشان می‌گوید که آیه ﴿وَ مَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ﴾[9] را شاید بتوانیم اشاره بگیریم به عالم عقول. اگر «أمرنا» عبارت از «عالم امر» در مقابل «عالم خلق» باشد، یعنی عالم امر ما جز «واحد» چیزی نیست. «کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ»، یعنی زمانی هم نیست که بخواهد تدریج داشته باشد، مثل یک نقطه است، مثل یک لحظه است. اما بعضی‌ها گفته‌اند «﴿مَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ﴾[10] یعنی کل جهان یکی است، زیرا یک «وجود منبسط» همه را ایجاد کرده است؛ پس امر ما که همان وجودِ افاضه‌شده از جانب ماست، «واحد» است.

[قرائت متن:] «...و هو عالم القضاء الحتمی...».[11] این عالم عقول که کلامش ابداعی است، یعنی با کلام ابداعی وجود گرفته، «عالم قضای حتمی» است. «عالم قضا» که عالم عقلی است، حتمی هم هست، این تغییرکننده نیست. و شاهدش، آیه ﴿وَ قَضَىٰ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ﴾ [12] است. البته «قضا» در اینجا به معنای «حکم» است. حالا شاید بتوانیم این را هم اضافه کنیم که عالم قضا، عالمی است که جایگاهی جز برای عبادت ندارد. یعنی آنجا دیگر جای تخلف و معصیت نیست، فقط جای عبادت است.

پرسش: «وَ لَا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ» هم تکوینی است؟

استاد: نه، به ما اگر دستور داده بشود، برای ما دستور بودنِ «عبادت کن خدا را» تشریعی است. به عقول دستور داده بشود، اصلاً ذاتشان جز عبادت خدا چیزی نیست.

پرسش: «و بالوالدین احسانا» چطور؟

استاد: آن دیگر تکوینی نیست. «و بالوالدین احسانا»...

پرسش: خب «قضی ربک»...

استاد: حالا ایشان فقط ﴿قَضَىٰ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ﴾ [13] را گفته﴿ و بالوالدین احسانا﴾ [14] و پشت سرش را نگفته است. این قسمت از آیه را این‌جوری تطبیق کرده است. بله، آن قسمت بعدی اگر بخواهد بیاید، «قضا» را دیگر نمی‌توانید به این معنا بگیرید. «قضا» باید به معنای «حکم» باشد. صدرا هم اجازه می‌دهد که شما آیه را تأویل ببرید، منتها معنای ظاهری‌اش هم فوت نشود.

[قرائت متن:] «... و الأوسط هو الأمر التكويني و هو عالم القدر...».[15] منظور از «قدر» در اینجا، «قدر علمی» است، نه «قدر عینی». قدر عینی، ماها هستیم. عالم ملائکه، «عالم قدر علمی» است، اینجا «عالم قدر عینی» است. این تقسیم به عینی و علمی را خود صدرا در «اسرار الآیات» دارد.

[قرائت متن:] «... و الإنزال هو الأمر التشريعي التدويني‌ »[16] ؛ «أنزل» درست است. چون اول گفت «أعلی ضروب الکلام»، سه خط قبل. بعد در خط قبل گفت «أوسط». حالا می‌گوید «أنزل». چه بگوید «أنزل» که الان می‌گوید، چه بگوید «أدنی» که در چند خط قبل گفت، هر دوش یکی است. «...و أنزل ]قسم[ هو الأمر التشریعی التدوینی». آنی است که تشریع شده باشد و تدوین شده (در کتب جمع شده) باشد. برخلاف آن دوتای دیگر که در کتابی تدوین نشده بودند.

بعد می‌فرماید با آیه مناسبی خوانده﴿ شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّىٰ بِهِ نُوحًا... ﴾ [17] که این می‌شود کلام تشریحی. عرض کردم دو کلام، تکوینی است و یک کلام هم تشریعی است و مقسم را شما اگر عام بگیرید که هم شامل تکوین و هم شامل تشریع بشود، درست می‌شود.

تمثیل اقسام کلام در «انسان کامل»

[قرائت متن:] تمثيل[18]

در این تمثیل، ایشان می‌خواهد بفهماند که چون انسان، آیت عظمای خداست، بنابراین این سه نوع کلامی که در خدا هست، در آیت او نیز هست. مراد از «انسان» در اینجا، «انسان کامل» است. انسان‌های متوسط و دانی، این سه کلام را ندارند، به‌خصوص قسم اول آن را. قسم اول، مکالمه انسان است با خدا؛ برای انسان غیرکامل، این مکالمه نیست. خود ایشان هم قید می‌کند: «إن الإنسان الکامل»[19] . از اولی که وارد می‌شود، بیان می‌کند که انسان کامل، این سه قسم کلام را دارد.

بعد توضیح می‌دهد که این انسان کامل، «خلیفة الله» است. «خلیفه» در اینجا به همان معنای «انسان کامل» است، معنای لغوی مراد نیست. خلیفه در لغت به کسی گفته می‌شود که جانشین شود جای کسی که آنجا را خالی کرده است. آیا معنا دارد که خدا جایی را خالی کند تا کسی بیاید خلیفه او شود و آن جای خالی را پر کند؟ معنا ندارد.

پس «خلیفة الله» در واقع به این معنای لغوی نیست. «خلیفة الله» یعنی آن کسی که نمونه کامل خداوند باشد و خدا را به طور کامل نشان بدهد. پس باز هم می‌شود «انسان کامل». وقتی می‌گوید «انسان کامل»، بعداً می‌گوید «لکونه خلیفة الله»[20] . این «لکونه خلیفة الله» دارد تأکید می‌کند بر انسان کامل بودن. و چون خلیفه لغوی مراد نیست، خلیفه اصطلاحی مراد است و خلیفه اصطلاحی یعنی نمونه و نشان‌دهنده، آیت کامل؛ خب، انسان کامل است که آیت کامل است.

بعد می‌گوید: «مخلوقاً علی صورة الرحمن»[21] . در آخر فصل اول توضیح داده شد (البته من آنجا هم خیلی توضیح ندادم).

داستانش را می‌دانید، احتیاج به گفتن شاید نداشته باشد. این‌طور که نقل می‌شود، پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رد می‌شدند، یک نفر به نفر دیگر فحش می‌داد: «خدا زشت کند صورت تو را و صورت هر کس [که مثل توست]». پیغمبر طبق نقل فرمودند این‌جور به همدیگر فحش ندهید، چون خدا آدم را به صورت رحمان، آدم را به صورت این آفرید. یعنی حضرت آدم را به همین صورت آفرید. تو وقتی می‌گویی «خدا زشت کند صورت تو را و آنچه به صورت توست»، شامل حضرت آدم هم می‌شود، فحش تو، فحش به حضرت آدم می‌شود. این‌جوری فحش ندهید.

«إن الله خلق آدم علی صورته»[22] . ضمیر «صورته» خب برمی‌گردد به آن کسی که به او فحش داده می‌شد. «آدم» هم یعنی حضرت آدم. خدا حضرت آدم را بر صورت این شخص آفرید. اگر تو صورت این را زشت می‌کنی، صورت آدم را هم [زشت] کردی. ولی خب، بعد این داستان [تحریف] می‌شود. آنچه پیغمبر فرموده نقل می‌شود، دیگر اینکه دو نفر با هم دعوا می‌کردند، این گفته نمی‌شود. این از پیغمبر نقل می‌شود که: «إن الله خلق آدم علی صورته». ضمیر «صورته» را دیگر به آن آدم نمی‌توانی برگردانی، باید به «الله» برگردانی. یعنی خداوند، آدم را بر صورت خود آفرید. خدا که صورت ندارد. پس معنای روایت را باید این‌طور معنا کنیم: یعنی خداوند آدم را بر صورت خودش آفرید، یعنی نمونه خودش قرار داد، یعنی آیت خودش قرار داد. کدام آدم؟ آدمی که بتواند خدا را کامل نشان بدهد؛ آن، «انسان کامل» است. پس اینکه می‌گوید خداوند آدم را به صورت خودش آفرید، دارد باز تأکید می‌کند که این تمثیل را برای انسان کامل دارم می‌آورم. اول گفت «انسان کامل»، بعد گفت «خلیفة الله»، بعد هم می‌گوید «مخلوقاً علی صورة الرحمن». این هر سه می‌خواهد بیان کند که آدمی که من در اینجا می‌گویم، «انسان کامل» است. ولی انسان‌های عادی، این سه قسم کلام را ندارند. فقط انسان کامل این سه قسم را دارد.

حالا چرا انسان کامل این سه قسم کلام را دارد؟ چون انسان کامل، موجودی است کامل. کامل یعنی «جامع»؛ هم جامع «خلق» است، هم جامع «امر». هم «عالم امر» در او نهاده شده، هم «عالم خلق». به این مناسبت، می‌تواند هر سه قسم کلام را داشته باشد. چون یک وجود جمعی است که جمع می‌کند هم عالم امر و هم عالم خلق را.

بنابراین، آن سه قسم عالمی که گفتیم (بعضی‌هایش مال عالم امر بودند، بعضی مال عالم خلق)، اگر انسان، جامع عالم امر و خلق است، پس هر سه قسم کلام را در خودش جمع کرده است. بنابراین، می‌تواند امری را «ابداع» کند، می‌تواند هم امری را با وسیله زبان «بیان» کند. پس تمام اقسام کلام را دارد. این مختصری بود از مطلب که باید توضیح داده شود.

[قرائت متن:] «تمثیلٌ»؛ تمثیل روشن است که چرا عنوان «تمثیل» می‌گوید؟ چون می‌خواهد نمونه‌ای برای خدا ذکر کند؛ که خدایی که دارای این سه کلام است، نمونه هم دارد. یعنی موجودی پیدا می‌شود که او هم دارای سه کلام است.

[قرائت متن:] «إن الإنسان»؛ که قید «الکامل» را عرض کردم، توجه کنید. «لکونه خلیفة الله، مخلوقاً...»؛ عطف بر «خلیفة الله» به حذف عاطف. «...علی صورته و هو علی بینة من ربه». «هو علی بینة من ربه» یعنی خداوند او را هدایت کرده و هدایت را از جانب خدا پیدا کرده است. مربی و هادی‌اش خداست. خب، چنین انسانی معلوم است که انسان کامل است.

[قرائت متن:] «إن الإنسان توجد فیه هذه الأقسام الثلاثة من ضروب الکلام و المکالمة». این سه قسم کلام و مکالمه در انسان کامل یافت می‌شود. «و ذلک...»؛ علت وجود این سه نوع کلام، جامعیت انسان است.

[تصحیح قرائت متن:]

پرسش: «لِکمال الجامعیة»؟ «لما فی عالم الخلق»؟ الف لام برای کمال نیست دیگر. بله، کتاب شما «لِکمال نشأته».

استاد: ها! این خوب است، درست است. اصلاً همین است. «لِکمال نشأته الجامعة». یک «نشأته» در کتاب افتاده است. «ذلک لکمال نشأته الجامعة». «الجامعة» صفت «نشأة» است. یعنی به خاطر کمالِ وجودِ جامعِ اوست. «نشأة» یعنی عالم، یعنی وجود. «إنشاء» یعنی ایجاد، «نشأة» یعنی وجود. «و ذلک لکمال نشأته الجامعة لما فی عالم الخلق و الأمر». چون نشئه جامعه است، پس هر سه قسم کلام را هم جمع کرده است.

[قرائت متن:] «ففیه...»، یعنی در انسان، «...إبداع و إنشاء...»، که توضیح می‌دهیم. «... و فيه التكوين و التخليق...»، می‌تواند خلق کند. «... فيه التحريك للآلة و التصريف بالإرادة ». نفس ما می‌تواند قوای مادون را تحریک کند. همین نفس ماست که دستور هضم غذا می‌دهد. دستور هضم غذا تخلف‌پذیر نیست. یک وقت من به عبدم دستور می‌دهم، می‌تواند تخلف کند. یک وقت به قوای مادونم دستور می‌دهم، تخلف نمی‌کند. وقتی دستور تغذیه داده می‌شود، بدن تخلف نمی‌کند. ممکن است شما فکر کنید وقتی من مریض می‌شوم، نفس من دستور سلامت می‌دهد، در عین حال من مریض می‌شوم، پس معلوم می‌شود این دستور تخلف می‌کند. نه، این‌طور نیست. نفس با توجه به اتفاقاتی که افتاده، دستور مرض می‌دهد، نه دستور سلامت. نفس، حکیمانه کار می‌کند. اگر وسائل مرض فراهم شده باشد، هیچ‌وقت دستور سلامت نمی‌دهد. تخلف حاصل نمی‌شود.

پس «فیه»، در انسان، تحریک آلات و تغییر به وسیله اراده موجود است و اگر چنین امری در انسان موجود است، با توجه به اینکه ابداع و انشاء هم دارد، پس هر سه نوع کلام را در خودش جمع کرده است. پس تمثیل، مال این انسان کاملی است که بتواند هر سه نوع کلام را داشته باشد تا ما او را نمونه خدا قرار دهیم در این سه نوع کلام.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

 

.

 


logo