درس خارج اصول استاد مهدی هادوی تهرانی
1403/03/07
بسم الله الرحمن الرحیم
ما یثبت بالاستصحاب، التنبیه الرابع/تنبیهات استصحاب /استصحاب
موضوع: استصحاب /تنبیهات استصحاب /ما یثبت بالاستصحاب، التنبیه الرابع
«أنّ هنالك تصوّرات ثلاثة لاستصحاب الكلّي: التصوّر الأوّل: هو الذي يميّز بين استصحاب الكلّي واستصحاب الفرد بالتمييز بين الكلّي الذي هو موجود خارجي وحداني بنحو السعة، والفرد الذي هو إشعاع ومرتبة وواجهة من واجهات الجزئيّ الخارجي، كما يقوله الرجل الهمداني. والتصوّر الثاني: يميّز بينهما بأنّ استصحاب الكلّي يعني استصحاب الحصّة الخاصّة، بينما استصحاب الفرد يعني استصحاب الحصّة مع خصوصياتها العرضية المشخّصة. والتصوّر الثالث: يميز بينهما بأن استصحاب الكلّي يعني الحكم شرعاً ببقاء الواقع بمقدار ما تحكي عنه الصورة الذهنية الكلّية.»[1]
«الصورة الأولى: ما إذا علم إجمالاً بحدوث أحد الفردين وشكّ في بقاء الجامع بينهما*»[2]
*هذا هو المثال الثالث و قد مر انه هو القسم الاول من استصحاب الکلی فی اصطلاح رسائل الشیخ رحمهالله لکن العلم بالفرد اجمالی. (مهدی الهادوی الطهرانی)
مثال سوم در تقسیم چهارگانه آقای صدر: شک در بقاء کلی از جهت شک در حدوث فرد نباشد، واین فرد مقرون به علم اجمالی باشد. (کلی قسم اول هست، فقط فرد معلوم بالاجمال هست).
آقای صدر چند جهت را مطرح میکند. جهت اول استصحاب جامع بین فردَین هست؛ آیا جامع بین الفردین قابل استصحاب هست؟
مرحوم شیخ وآخوند وقتی از کلی بحث میکردند منظورشان کلی طبیعی بود، به همین بحث روی کلی طبیعی بردند که آیا کلی طبیعی موجود به وجود مستقل هست (که رجل همدانی گفته)، یا موجود به وجود فرد هست؟ وقتی آقای صدر میگوید جامع بین الفردین، دو احتمال در آن هست، احتمال اول کلی طبیعی هست مثلا میدانیم یا زید در ساختمان بوده یا عمرو، حال نمیدانیم هر کدام از آنها بوده خارج شده است یا نشده، آیا میتوان جامع وجود انسان را استصحاب کرد؟ بله، استصحاب جاری میشود.
احتمال دوم اینکه مقصود آن جامعی باشد که در بحث علم اجمالی مطرح هست. در علم اجمالی این بحث مطرح بود آیا علم اجمالی تعلق میگیرد به واقع یا به جامع؟ آقا ضیاء عراقی معتقد بود علم اجمالی، علم به خود فرد هست و به واقع تعلق میگیرد، فقط فرقش با علم تفصیلی این است که علم تفصیلی، علم عن قُربٍ (از نزدیک) هست، و علم اجمالی علم عن بُعدٍ (از دور) هست. مثلا کسی از دور میآید، میدانیم که او انسان هست ولی نمیدانیم زید هست یا عمرو یا... . وقتی دور هست نمیتوانیم تشخیص دهیم وقتی نزدیک میآید تشخیص میدهیم. در دور و نزدیک آنچه که در مرآیٰ و منظر هت یک چیز میباشد، فقط چون دور بود قابل تشخیص نیست، با قرب آن چیز، میتوان تشخیص داد. وقتی دور هست علم اجمالی میباشد، وقتی نزدیک شد علم تفصیلی میشود. ولی آنچه در موارد علم اجمالی متعلق علم هست، همان چیزی هست که در موارد علم تفصیلی متعلق هست. مقابل فرمایش آقا ضیاء دو نظر دیگر بود؛ یکی اینکه میگفتند علم اجمالی علم به فرد مردّد هست (نظر مرحوم آخوند بود) (که گفته شد معنای روشنی ندارد مگر اینکه برگردد به آن چیزی که در نهایت ما میگوییم). نظر دیگر اینکه علم اجمالی علم به جامع میباشد (که نظر مشهور هست). یعنی وقتی میدانیم مثلاً این ظرف یا آن ظرف نجس هست یعنی میدانیم یک ظرف نجس هست ولی نمیدانیم کدام هست. مقصود مشهور از جامع، کلی طبیعی هست.
بحث شد که اگر مفهوم کلی مثلا مفهوم کلی ظرف متعلق علم اجمالی هست، مفهوم کلی ظرف غیر از دو ظرف مشتبه را هم شامل میشود، شامل هر ظرفی میباشد در حالی که آنها (ظروف دیگر) خارج از اطراف علم اجمالی ما میباشند. به همین دلیل آقای صدر در آنجا فرمود که علم اجمالی به جامع تعلق میگیرد ولی جامع، جامع طبیعی نیست (در متعلق علم اجمالی)، بلکه جامع انتزاعی هست؛ مفهومی هست که ذهن ما میسازد، آن مفهوم هم قابل تطبیق بر این طرف علم اجمالی و آن طرف علم اجمالی هست، ولی قابل تطبیق بر چیزی خارج از این دو طرف نیست، که آن مفهوم، مفهوم احدهما یا احدها میباشد، که این یک مفهوم ذهنی هست (این احدهما یا احدها بر اینها صادق هست و بر غیراینها صادق نیست). در اینجا بحث ما علم اجمالی هست میدانیم مثلا یا زید یا عمرو داخل ساختمال بوده، استصحاب جامع منظور استصحاب انسان هست؟ (که شیخ وآخوند و .... مورد نظرشان بوده) یا استصحاب جامع منظور استصحاب احدها یا احدهما هست؟ (که در بحث علم اجمالی مطرح میشود). در اینجا عبارت آقای صدر از این جهت ساکت هست که کدام مورد نظر ایشان هست. اگر مفهوم جامع طبیعی (مثلا انسان) موضوع حکم هست، استصحاب مفهوم کلی انسان جاری میشود. ولی اگر اثری بر احدهما یا احدها مترتب میشود آن استصحاب احدها یا احدهما جاری میشود، چون احدها یا احدهما را میدانستیم که بوده استصحاب آن جاری میشود. (در اینجا استصحاب احدهما یا احدها معنا دارد). در صورتی که موضوع حکم ما احدهما باشد (نه جامع طبیعی (کلی طبیعی).
جهت دوم استصحاب فرد هست؛ آیا استصحاب فرد در اینجا جاری میشود؟
آقای صدر میگوید استصحاب در صورتی جاری میشود که مبنای آقا ضیاء عراقی را در علم اجمالی بپذیریم که بگوییم متعلق علم اجمالی همان متعلق علم تفصیلی هست (همان فرد هست، وقتی شک میکنیم همان فرد هست، استصحاب فرد جاری میشود). آقای صدر میگوید اگر یک مبنا دیگر را بپذیریم باز هم استصحاب فرد جاری میشود، آن مبنا این است که علم ویقین موضوع استصحاب نیست.
ظاهر (لاتنقض الیقین بالشک) این است که موضوع یقین هست ولی روایت عبدالله بن سنان که در آن پرسید لباسی را به اهل کتابی عاریه داده، که او از خمر وخنزیر اجتناب نمیکند، هنگام برگرداندن عاریه آیا باید تطهیر کند، امام علیهالسلام میفرماید لازم نیست. حضرت علیهالسلام در بیان علت فرمود «لأنک أعرته إیاه و هو طاهر». نفرمود مثلا لانک کنت متیقناً بطهارته یا لانک کنت علی یقین من طهارته. طبق این مبنا که آقای صدر آن را پذیرفته (و ما هم پذیرفتیم) موضوع استصحاب یقین نیست، موضوع استصحاب همان واقع حدوث هست. آقای صدر میگوید طبق این مبنا هم میتوان استصحاب فرد جاری کرد، چون واقع حدوث فرد معلوم هست، همان استصحاب میشود.
استاد: ما تعلیقهای زدیم که منظور از فرد چیست؟ اگر مقصود از فرد، فرد خاص هست که اصلاً معلوم نیست (نمیدانیم زید بوده یا عمرو)، استصحاب فرد جاری نمیشود. واگر مقصود از فرد، فرد مردد (همان که نظر آخوند در متعلق علم اجمالی فرمود که متعلق علم اجمالی فرد مردد هست) هست معنایی ندارد. ولی اگر مقصود از فرد، عنوان احدهما میباشد این همان استصحاب کلی میباشد. پس استصحاب فرد نیست.
بناء علی هذا المبنی لایصحّ استصحاب الفرد، لان الحدوث الفرد الخاص غیرمعلوم هنا و حدوث الفرد المردد لامعنی له، نعم حدوث احدهما معلوم ولکن استصحابه و هو استصحاب الکلی الانتزاعی، ای احدهما، لایتوقف علی هذا المبنی فتأمل. (مهدی الهادوی الطهرانی).
استاد: اگر مقصود آقای صدر این است که جامع احدهما استصحاب شود، این ربطی ندارد که چه مبنایی در استصحاب داریم؛ مبنا حتی اگر این باشد که موضوع استصحاب یقین هست باز هم استصحاب جاری هست چون به احدهما یقین داریم. بنابراین حرف آقای صدر را در اینجا قبول نداریم.
جهت سوم کفایت استصحاب جامع از استصحاب هست؛ آیا استصحاب جامع از استصحاب فرد کفایت میکند؟
استاد: با توضیحاتی که دادیم استصحاب جامع از استصحاب فرد در اینجا نداریم. (اگر مقصود فرد خاص که قابل استصحاب نیست (مگر طبق مبنای آقا ضیاء که مبنای او را قبول نداریم)، و اگر مقصود فرد مردد هست به معنایی که آخوند میگوید، معنای آن را نمیفهمیم تا بگوییم استصحابش جاری میشود، و اگر مقصود از فرد جامع انتزاعی هست این همان استصحاب کلی هست (کلی هست که بر اطراف علم اجمالی صدق میکند).
آقای صدر ذیل این جهت سوم، بحث میکند که موضوع استصحاب یقین هست یا متیقن؟ تا اینجا آقای صدر طوری بحث میکرد که گویا مبنایش این است موضوع متیقن هست (نه یقین)، ولی به اینجا که میرسد میگوید هر دو (یقین ومتیقن) را قبول داریم. چون یک سری از روایات میفرمایند «لاتنقض الیقین بالشک»، پس موضوع، یقین هست، یک سری روایات میفرماید «لانک اعرته ایاه و هو طاهر» پس موضوع، متیقن هست.
«فنحن نؤمن بكلا التفسيرين، أعني: التعبّد ببقاء المتيقّن وآثاره، والتعبّد بالجري وفق ما كان يتطلّبه اليقين، ونحن نستفيد من مكاسب كلا اللسانين الواردين.» (مباحث الاصول، ج۵، ص۳۲۷).
اشکالی به آقای صدر وارد هست که آقای هاشمی هم بر ایشان کرده، و آن این است که بپذیرید موضوع استصحاب هم یقین هست و هم متیقن، این یعنی استصحاب دو قاعده است (نه یک قاعده)؛ یک قاعده که موضوعش یقین هست (جری عملی وفق یقین) و یک قاعده که موضوعش متیقن، در حالی که استصحاب یک قاعده هست. این روایات یک مطلب را میفرمایند. پس نمیتوان گفت هر دو را قبول دارم. اگر یک قاعده هست یعنی اگر پذیرفتیم موضوع استصحاب متیقن هست (لانک اعرته ایاه و هو طاهر) باید بپذیریم آن فرمایشی را که آخوند میگوید که یقین در ادله استصحاب طریقی محض هست؛ یعنی یقین موضوعیتی ندارد. لاتنقض الیقین نه اینکه خود یقین موضوع هست یعنی آنچه که یقین به آن تعلق گرفته (یعنی متیقن). نهایتاً هر دو روایت به یک مرجع برمیگردد که موضوع استصحاب متیقن میشود (نه یقین).
فیه تامل، لان هذا یعنی هناک قاعدتان لا قاعدة واحدة فتامل والظاهر ان هناک قاعدة واحدة و هو التعبد ببقاء المتیقن و الیقین فی الروایات اخذت علی سبیل الطریقیة المحضة فتامل. (مهدی الهادوی الطهرانی).