درس خارج اصول استاد مهدی هادوی تهرانی
1402/10/02
بسم الله الرحمن الرحیم
استصحاب/مقدمه، حجت ومعانی آن /تقسیم اصول عملیه / علت بحث شدن فقط از چهار اصول عملیه
موضوع: استصحاب/مقدمه، حجت ومعانی آن /تقسیم اصول عملیه / علت بحث شدن فقط از چهار اصول عملیه
ما اصول فقه را در دو بخش فلسفه علم اصول فقه وعلم اصول فقه بحث کردیم. فلسفه علم اصول فقه نگاه بیرونی به علم اصول فقه هست، همچنان که فلسفه هر علمی نگاه بیرونی به آن علم هست. علم اصول فقه نگاه درونی به علم اصول فقه هست، که خود آن دانش هست.
در علم اصول فقه گفتیم که چهار بخش اصلی دارد: - تاریخ علم اصول الفقه - مبادی علم اصول الفقه العامّة - مناهج علم اصول الفقه - الفقه وسایر تعامل بین علم اصول العلوم.
علم اصول فقه از حجت بحث میکند. در تعریف علم اصول فقه این نکته را گفتیم که قواعد اصولی عناصر مشترک قیاس فقهی هستند که به حکم شرعی در مرتبه ملاک یا جعل یا ابراز یا تنجیز ارتباط دارند که این مراحل در فلسفه علم اصول توضیح داده شده است. یعنی به تعبیر دیگر قواعد اصول عناصر مشترک قیاس فقهی هستند که به خود شارع بما هو شارع مرتبط هستند چه امارات، چه اصول عملیه شرعی، چه اصول عملیه عقلی، همگی جزو قواعد اصولی مطرح میشوند و هرچه خارج از این دایره است اصول نیست، من جمله قواعد فقهی، مسائل رجالی، قواعد ادبی و مباحث منطقی وفلسفی. «قواعد اصولی، عناصر مشترک قیاس فقهی هستند که به حکم شرعی در مرتبه ملاک، یا جعل، یا ابراز، و یا تنجیز ارتباط دارند (یعنی عناصری هستند که به خود شارع بما هو شارع مرتبط هستند)، تمام قواعد اصولی، چه امارات چه اصول عملی شرعی و چه اصول عملی عقلی، داخل در تعریف خواهند بود و قواعد فقهی و مسائل رجالی از این تعریف خارج می شوند و به طریق اولی تعریف، شامل قواعد ادبی، مباحث بالغی، مباحث منطقی و فلسفی نخواهد شد.»[1]
نکتهای دیگر که در فلسفه اصول در مبادی تصوری گفتیم این است که مرحوم مظفر برای حجت سه معنا ذکر کرده: أ. حجت به معنای لغوی ب. حجت به معنای منطقی ج. حجت به معنای اصولی. «حجت به معنای لغوی، هر امری است که صلاحیت احتجاج را داشته باشد و بتوان با آن احتجاج نمود. در منطق، اصطلاح حجت به مجموعهای از تصدیقات معلوم گفته میشود که از تألیف آنها تصدیق به یک امر مجهول به دست میآید. حجت اصولی، آن امری است که متعلق خودش را ثابت میکند؛ اما موجب یقین به متعلق خودش نمیشود. یعنی مثبت متعلق هست، اما این اثبات در حد یقین وقطع نیست.»[2] «بر این اساس این تعریف حجت به امارات اختصاص مییابد؛ زیرا خود یقین با قید «در حدّ یقین و قطع» از تعریف خارج میشود و اصول عملی مثبت متعلقشان نیستند.»[3]
استاد: حجت در اصول همان حجت به معنای لغوی است، البته در دایره خاصی. در واقع آنچه که فقیه بتواند در استنباط یک حکم به آن احتجاج کند، ما به آن حجت میگوییم.
این حجت را به دو دسته تقسیم میکنیم: «أ. حجتهایی که لسانشان، لسان بیان واقع است و ادعای آنها این است که واقع را نشان میدهند؛ اگرچه واقع نمایی آنها در حد یقین نیست. این دسته را امارات مینامیم. اموری همچون خبر واحد، ظاهر و قیاس فقهی (تمثیل منطقی) از این جملهاند. اگر حجیت آنها در اصول اثبات شود، ویژگی آنها این است که مکلف با آنها واقع را احراز میکند.» «ب. حجتهای که لسانشان، لسان بیان واقع نیست؛ اما وظیفه عملی مکلف را در مقام عمل تعیین میکنند. این دسته را اصول عملی مینامیم. در صورتی اصل عملی برای مکلف حجت است که امارهای وجود نداشته باشد.» (استصحابی که میخواهیم بحث کنیم در این گروه قرار میگیرد.)[4]
استاد: در اصطلاح ما حجت هم شامل امارات میشود، و هم شامل اصول عملیه. در حالی که در اصطلاح مرحوم مظفر و امام خمینی حجت اختصاص به امارات دارد.
«اصول عملی خود بر دو دسته اند. ۱. اصول عملی محرز ۲. اصول عملی غیرمحرز.»[5]
اصول عملی محرز همین استصحاب هست. اصول عملی غیرمحرز مثل برائت، احتیاط، تخییر هستند. اینها اصل عملی هستند؛ یعنی وظیفه مکلف را هنگام شک در مقام عمل بیان میکنند. ولی استصحاب این خصوصیت را دارد که یک نیم نگاهی هم به واقع (به یک تعبیری) دارد. هرچند که اماره نیست.
در تعارض بین استصحاب وسایر اصول عملیه، استصحاب مقدم میشود، در حالی که در تعارض بین اصول عملیه (چه محرزه و چه غیرمحرزه) با امارات، امارات مقدم میشوند.
این مقدمه گفته شد تا بگوییم که براساس بحثی که قبلاً کردیم، گفتیم علم اصول از حجت بحث میکند (به همین معنای گستردهای که از حجت کردیم) و حجت به دو بخش محرزه و غیرمحرزه تقسیم میشود، بنابراین ما مباحث اصولی را در بخش اول به حجت محرزه اختصاص دادیم (امارات)، و بخش دوم را به حجت غیرمحرزه اختصاص دادیم، که آخرین فصلش همین فصل استصحاب هست (که میخواهیم بحث کنیم) و بحث آخر تعارض حجج هست. بنابراین ما در بحث استصحاب مثل برائت، احتیاط و تخییر، فصل دوم علم اصول هستیم (حجت غیرمحرزه). اصول عملیه را از ابتدای بحث برائت توضیح دادیم که شیخ انصاری یک مطلب به ظاهر ساده را در مقدمه کتاب رسائل (فرائدالاصول) ذکر کرده، گفت شخص مکلف وقتی به حکم شرعی توجه کند، یا یقین پیدا میکند یا ظن، یا شک. شیخ براساس این تقسیم سه گانه کل کتاب رسائل را به سه بخش تقسیم کرد، یک بخش قطع ویقین، یک بخش مربوط به ظن، یک بخش مربوط به شک. بخش مربوط به قطع را در فلسفه علم اصول توضیح دادیم، چون گفتیم حجیت قطع ذاتی است و مربوط به شارع نیست پس جزو علم اصول محسوب نمیشود. بحث ظن همان بحث امارات است که حجت محرزه نام گذاری کردیم و از آن بحث کردیم. بحث شک بحث حجت غیرمحرزه هست که اصول عملیه نام دارد و به آن مشغول هستیم.
البته شیخ انصاری با همین تقسیم سهگانه کاری در علم اصول کرد که بارها گفتیم آنچه که از ابتدا پیدایش علم اصول تا زمان شیخ انصاری به لحاظ علم اصول تولید شده بود، شیخ انصاری معادلش را تولید کرد.
در بحث شک شیخ به دو نوع طبقهبندی اشاره کرد، گفت یکبار حالت سابقه را ملاحظه میکنیم، یکبار ملاحظه نمیکنیم. وقتی که ملاحظه میکنیم، استصحاب میشود (ما نحن فیه). بنابراین طبق تقسیم شیخ استصحاب جایی است که ما شک نسبت به حکم شرعی داریم و حالت سابقه را ملاحظه میکنیم.
تقریر دیگری که شده؛ در موارد شک یا حالت سابقه را ملاحظه میکنیم یا نمیکنیم؛ وقتی که ملاحظه میکنیم، استصحاب میشود. وقتی که ملاحظه نمیکنیم، یکبار شک در تکلیف است یا نیست، اگر شک در تکلیف باشد، برائت میشود. وجایی که شک در تکلیف نیست (یعنی مکلفبه) یا احتیاط ممکن است یا ممکن نیست. اگر احتیاط ممکن باشد، قاعده احتیاط میشود، اگر ممکن نباشد، مخیر است (تخییر).
این دو تقسیم هر دو به این اشاره دارند که چرا اصول علمیه چهارتا هستند؛ برائت، احتیاط، تخییر، استصحاب. در واقع از صبر وتقسیم منطقی است (دوران بین نفی واثبات) که به این نتیجه رسیدیم که اصول عملیه چهارتا هست.
علت بحث شدن فقط از چهار اصول عملیه علت اینکه چرا این چهارتا اصول (فقط) بحث میشود این است؛ جواب اول؛ جواب تاریخی است، بحث اصول کم کم تحت عنوان دلیل عقلی شکل گرفته و این اصول چهارگانه؛ برائت، احتیاط، تخییر، استصحاب، تحت عنوان دلیل عقلی ذکر شدهاند که قدماء آن را تحت دلیل عقلی ذکر میکردند. البته ما قبلا مفصل گفتیم که برائت دو قسم است؛ برائت عقلی، برائت شرعی. برائت عقلی را همه علماء قبول دارند (غیرآقای صدر)، ما هم قبول داریم. ولی برائت شرعی را همه قبول کردهاند. برائت شرعی دلیل خاص روایی دارد، و جزو اصول عقلی نیست. ولی برائت عقلی، عقلی هست. احتیاط هم دو نوع است: عقلی و شرعی. احتیاط عقلی را همه علماء قبول دارند. احتیاط شرعی را اخباریها قبول دارند. اصولی با احتیاط شرعی موافق نیستند که در مواقع شک در تکلیف، احتیاط میکنند (احتیاط شرعی). (البته آقای صدر که برائت عقلی را قبول ندارد، قائل به برائت عقلی در موارد شک بدوی (شک در تکلیف) است.)
جواب دوم: آن اصول (غیراصول چهارگانه) در شبهات حکمیه جاری نمیشوند، درحالی که برائت، احتیاط، تخییر، استصحاب در شبهات حکمیه جاری میشوند (هرچند در شبهات موضوعیه هم جاری میشوند). کاری اصلی اصول در شبهات حکمیه هست، چون در واقع میخواهند برای فقیه که استنباط حکم میکند، دلیل و حجت پیدا کنند که بتواند فقیه به آن استدلال و احتجاج کند. بنابراین کار اصول با شبهات حکمیه است. این چهار اصل در شبهات حکمیه جاری میشوند، درحالی که سایر اصول جاری نمیشوند.
جواب سوم: اصول چهارگانه اختصاص به بابی از ابواب فقه ندارند و ملاک اصولی بودن (غیراز اینکه باید مربوط به شبهه حکمیه باشد) این است که اختصاص به باب خاصی از ابواب فقه اختصاص نداشته باشد. به همین دلیل اصالة الطهارة که طبق قول مشهور در شبهات حکمیه هم جاری میشود، چون اختصاص به باب خاصی از ابواب فقه دارد، جزو قواعد فقهی محسوب میشود (نه جزو مسائل اصولی). این چهار اصل این خصوصیت را دارند که اختصاص به باب خاصی ندارند، در هر بابی امکان یافتن مصداقی برای آنها هست (گرچه شاید مصداق خارجی نداشته باشد ولی امکانش هست).