« فهرست دروس
درس قواعد فقهیه استاد رضا اسلامی

1404/09/19

بسم الله الرحمن الرحیم

تبیین قاعده نفی سبیل/قاعده حفظ نظام /فقه حکومتی

 

موضوع: فقه حکومتی/قاعده حفظ نظام /تبیین قاعده نفی سبیل

 

این متن توسط هوش مصنوعی پیاده‌سازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.

مقدمه
یکی دیگر از قواعد در باب قواعد مرتبط به فقه حکومتی، «قاعده نفی سبیل» است که این قاعده استفاده شده از آیه شریفه (یعنی مهم‌ترین مدرکش آیه شریفه است) که می‌فرماید: ﴿وَلَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا﴾ [1] خداوند هرگز برای کافر بر علیه مؤمن، راه و سبیلی قرار نداده است. این مهم‌ترین مدرکش است: قاعده نفی سبیل.

۱. پیشینه و تطور تاریخی قاعده
این قاعده در چند قرن اخیر (در شاید دو سه قرن اخیر) بیشتر مورد توجه قرار گرفته است. در کتب قدما و متقدمین بوده، تمسک به نفی سبیل زیاد بوده، ولی به‌عنوان قاعده به آن در دوره‌های اخیر بیشتر توجه شده است. باز چیزی که اتفاق افتاده این است که تطبیقات قاعده در امور فردی در فقه زیاد بوده، ولی تطبیقاتش در مسائل سیاسی و به‌لحاظ حکومتی، باز در دوره‌های اخیر بیشتر مورد توجه قرار گرفته است. مثلاً در عقد قراردادها بین دو کشور، در روابط بین مسلمین و کفار، در فعالیت‌های اقتصادی که کشورهای غربی در کشورهای مسلمان دارند، و به‌لحاظ وابستگی‌هایی که کشورهای مسلمان و غربی‌ها پیدا می‌کنند (از راه اقتصاد، از راه فرهنگ)؛ اینجا مورد توجه زیاد قرار گرفته و استناد به قاعده زیاد است. یعنی از آن قواعدی است که می‌توانیم بگوییم کاربردهایش کاربردهای متعددی است و در حوزه فقه سیاسی در دوره‌های اخیر بیشتر مورد توجه قرار گرفته است.

۲. مصادیق قاعده در فقه فردی
چون مادرِ علم قواعد فقهی، علم اشباه و نظائر است، بنابراین اگر شما مراجعه به فقه ما بکنید، می‌بینید در جاهای مختلفه استناد به قاعده وجود دارد؛ منتها استناداتش معمولاً مربوط به امور فردی است. باز می‌گویم در کتب فقهی ما استناد به آن در روابط اجتماعی و سیاسی (روابط مثلاً امت اسلامی با اجانب) یک چیزی کلان به آن توجه بشود، کم است. مرحوم مراغی در کتاب خودش در عنوان چهل‌ونهم، بعضی از این موارد استناد به قاعده را آورده که این نشان می‌دهد که این در حد یک قاعده است؛ یعنی مصادیقش در ابواب مختلف فقهی هست. مثل چه؟

     ولایت : مثل اینکه در مواردی که ولایت ثابت است (مثل ولایت پدر و جد پدری) اگر پسر مسلمان باشد و پدر کافر باشد، ولایت پدر ساقط می‌شود.

     اذن: در مواردی که اذن لازم است (مثلاً در ملک کسی می‌خواهند نماز بخوانند باید اذن بگیرند) اگر عرض کنم که اذن باید گرفته شده باشد از کافر، اذن ثابت نیست، چون اصلاً ولایتش ثابت نیست.

     اولیای میت: مثلاً اولیای میت؛ اگر اولیای میت کافر باشند، [ولایت] ساقط است.

     نذر: عرض کنم که در مواردی که نذر متوقف بر اذن است (مثل نذر ولد در مواردی که موجب مثلاً اذیت پدر و مادر می‌شود باید پدر و مادر اجازه بدهند، حالا یا به‌طور مطلق یا در مواردی که موجب اذیت می‌شود) اگر پدر کافر باشد، [اذن] ساقط است.

     حجر (صغیر، مجنون، سفیه): در مواردی که مثلاً صغیر است، مجنون است، سفیه است و عرض کنم ازدواجش یا تصرفات مالی‌اش منوط به اذن است، اگر پدرش (ولی‌اش) عرض کنم که کافر باشد یا اذنش مستلزم رجوع به کافر باشد، ساقط است؛ اصلاً ولایت ندارد، ولایت بر صغیر ندارد، ولایت بر مجنون ندارد، ولایت بر سفیه ندارد. حالا این ممکن است بگویید اصلاً چطور می‌شود که ولایت ثابت باشد؟ فرض کنید که پدر مسلمان بوده، فرزند هم فرزند صغیرش است، فرزند مجنونش است، فرزند سفیه ولایت دارد؛ بعداً پدر کافر بشود. اگر کافر بشود این ولایت پدری ساقط می‌شود.

     اجاره و بیع عبد: عرض کنم که عبدِ مسلم تحت ید و سلطه کافر قرار نمی‌گیرد، نمی‌شود به او اجاره بدهی، نه می‌توانی به او بیع بکنی.

     حق شفعه: اگر حق شفعه‌ای می‌خواهد ثابت بشود، کافر نمی‌تواند از حق شفعه استفاده بکند اگر مشتری‌اش مسلمان باشد (بایع کافر است، مشتری‌اش مسلمان است، نمی‌شود از حق شفعه استفاده بکند کافر).

در باب نکاح ببینید، الان در عبید و اماء، در باب وکالت، در باب اجاره، در باب نکاح و توابع باب نکاح که احکام خانواده است، در باب نذر، در باب قضا، در باب احکام اموات؛ این‌ها نشان می‌دهد [مصادیق] منتشره است. وقتی مصادیقش منتشر است در جاهای مختلف، در قالب یک قاعده خودش را می‌تواند نشان بدهد. منتها این مصادیقی که الان ما می‌گوییم همه در فقه فردی است. حالا بیایید در باب ارث هم هست؛ ارث کافر از مسلمان ارث نمی‌برد. در باب قصاص هم هست که کافر در مقابل مسلم اگر قرار بگیرد، مسلم را نمی‌شود قصاص بکنی برای قتل کافر (قصاص ثابت نمی‌شود). ابواب مختلف فقه ها؛ این در اصل فقه ما موجود است دیگر، در ابواب مختلف از قصاص و ارث و نکاح و این‌ها موجود است. پس معلوم است که یک قاعده‌ای از این موارد متعدد که استقصا می‌کنیم، یک قاعده‌ای استخراج می‌شود. قاعده چیست؟ ﴿لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا﴾ [2] ؛ یعنی قاعده نفی سبیل از آن استفاده می‌شود.

۳. جایگاه قاعده در فقه اهل سنت
در اهل سنت تحت عنوان «قاعده» کمتر به آن توجه شده است؛ یعنی شکل و شمایل قاعده‌ای که بگویند مفاد قاعده، ادله قاعده، تطبیقات قاعده، معارضات قاعده، شروط قاعده، در این قالب ارائه نشده است. حالا باز هم من جستجو می‌کنم، ولی تا اینجایی که نگاه کردم پیدا نکردم. ممکن است در دوره‌های متأخر بعضی‌هایشان در قالب یک قاعده از قواعد فقهی به آن توجه کرده باشند. اگر در آن قالب پیدا بکنیم بهتر است. ولی در فروعات باب جهاد، در بعضی از فروعات باب فقه (ابواب فقهی) به آن تمسک شده دیگر. مثل همین فقهای ما که گفتند مثل تزویج مسلمه به کافر، مثل ارث بردن کافر از مسلمان که می‌گویند نه نمی‌تواند ارث نمی‌برد، مثل سقوط ولایتش بر صغیر (بعد از اینکه پدر مسلمان کافر می‌شود ولایتش بر صغیر ساقط می‌شود). از این‌جور مواردی که ما گفتیم، خب اهل سنت هم گفتند، از این جهتش مشکلی ندارد. ولی در قالب قاعده و اینکه چه‌جوری این قاعده شکل گرفته، مثلاً به آیه شریفه چگونه استناد می‌شود، مدارک قاعده چیست، در این‌ها معلق است.

۴. معرفی منابع و مقالات تکمیلی
مقالات متعددی هم در مورد قاعده نفی سبیل و تحقیقات و رساله‌های متعدد در مورد قاعده نفی سبیل وجود دارد. حالا این مقالات متعدد آن‌هایی است که به درد ما می‌خورد. من یک نگاهی به متن مقالات هم کردم (یعنی تنها عنوانش را نگاه نکردم ها، بلکه داخل مقاله هم یک مروری کردم). آن چند تا مقاله‌ای که بهتر است، آن‌ها را الان برایتان می‌خوانم که این‌ها هم جزو منابع تکمیلی درستان حساب بشود:
۱. مقاله «بررسی تطبیقی قاعده نفی سبیل از دیدگاه فقهای امامیه و اهل سنت»، آقای حسین بخشی شاهرخ‌آبادی، مجله دستاوردهای نوین در حقوق عمومی. (این از نظر تعرض به آرای اهل سنت خوب است؛ شافعیه، مالکیه، این‌ها یک تعرضی به آرای آن‌ها دارد).
۲. مقاله «سیر تحول مفهوم قاعده نفی سبیل در فقه سیاسی شیعه». باز این یک زاویه جدیدی به آن باز کرده، آن چیست؟ تحول مفهوم قاعده در فقه سیاسی شیعه؛ یعنی از دوره‌های سابق که قاعده نفی سبیل مورد استناد قرار می‌گرفته تا دوره‌های جدید (از بعد از مثلاً عصر قاجار دیگر قاعده آمده در فقه حکومتی خودش را دارد نشان می‌دهد، در روابط بین‌الملل دارد نشان می‌دهد). این هم آقای محمد شجاعیان در سیاست متعالیه.
۳. مقاله «قاعده نفی سبیل از منظر فریقین»، آقای محمد رحمانی. این هم از نظر توجه به آرای اهل سنت.
۴. مقاله «نفی سبیل: قاعده عقلی یا تفسیری؟» از آقای علی‌رضا ابراهیمی، مجله قرآن فقه و حقوق اسلامی. این مقاله از چه نظر مهم است؟ از نظر اینکه قاعده نفی سبیل مدرکش عمده مدرکش آیه است یا عمده مدرکش دلیل عقل است؟
۵. مقاله «واکاوی دلالت آیه نفی سبیل بر عدم جواز سلطه کفار بر مسلمین»، آقای امیر نوروزیان. این بحث ادله و نحوه دلالت دلیل است که آیا ادله قاعده را ثابت می‌کند یا ثابت نمی‌کند، در چه حدی.
۶. مقاله «بازاندیشی در مستند قاعده نفی سبیل»، آقای محمد رسول آهنگران، پژوهشنامه فقه اجتماعی. باز اینجا راجع به آیه شریفه «لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ» (آن عمده دلیلی که آیه شریفه هست) خیلی محل بحث است که از این آیه شریفه چه‌جوری می‌توانیم قاعده را اثبات بکنیم. ایشان آمده از چند راه رفته و گفته این راه‌ها مشکل دارد، به تصور خودش یک راه جدیدی باز کرده در استدلال آیه (به آن اشاره می‌کنم).
۷. مقاله «قاعده نفی سبیل و بی‌کیفرمانی در حقوق کیفری بین‌الملل»، خانم الهام توحیدی‌نژاد و آقای مجید وزیری.

۵. چالش‌های معاصر: مسئله بی‌کیفرمانی و قوانین بین‌الملل
ببینید «بی‌کیفرمانی» یک اصطلاحی است. بی‌کیفرمانی یعنی مجازات‌ها بدون عرض کنم که جرائم بدون مجازات‌های متناسب نباید بماند. بی‌کیفرمانی این خودش یک مسئله‌ای است. بعد شما می‌گویید قاعده نفی سبیل دارید، قاعده بر اساس قاعده نفی سبیل مثلاً این مجرم را ما مسلط نمی‌کنیم. یک نفر در خارج کشور یک جرمی مرتکب شده، فرار کرده آمده ایران. بر اساس قراردادهایی که بین کشورها هست (با توجه قراردادهایی که در حقوق بین‌الملل هست، همکاری‌های قضایی که دارند) بحث استرداد مجرمین است. حالا شما می‌گویید ما به استناد قاعده نفی سبیل برنمی‌گردانیم؛ بی‌کیفرمانی اینجا می‌آید.

یکی از چالش‌های قاعده در دوره معاصر مربوط به قوانین و مقرراتی است که در سطح حقوق بین‌الملل وضع شده و قوانین داخلی خود کشورهاست. الان در قوانین داخلی کشور ما تفاوتی نیست بین مسلم و کافر در مجازات‌ها در زمان؛ یعنی قانون گاهی موقع‌ها ایجاد سبیل می‌کند. شما نمی‌توانی به استناد قاعده [رد کنی]، چون آقا می‌گوید آقا من شهروند ایرانی هستم، تابع قانونم؛ در واقع من وقتی که تابعیت این کشور را قبول کردم، مقررات این کشور را قبول کردم. مقررات در حق همه اجرا می‌شود دیگر؛ هر کسی که ایرانی است تابع مقررات است. نمی‌شود بگویید یک موقع در فرق هست، می‌گوید اینجا شرف اسلام وجود دارد، آنجا شرف اسلام وجود ندارد، تبعیض قائل بشوید. این هم یکی از چالش‌هاست. راجع به این چالش‌ها هم آن کسانی که حقوق‌دان‌اند خیلی ذهنشان درگیر شده. یک راه‌هایی هم برای حل مسئله ارائه شده؛ ؟ مثلاً بعضی‌ها گفتند که قاعده نفی سبیل در مواردی که سبب را خود شخص ایجاد بکند و خودش اقدام بکند، بر اساس قاعده اقدام، ضمان دارد و سبیل ایجاد می‌شود، چون خودش تحت یک قراردادی قرار گرفته، خودش اقدام کرده. این هم یک راه‌حلی است برای آن مشکلاتی که ما نسبت به چالش قاعده با مقررات داخلی یا خارجی مربوط به نفی سبیل در کشور داریم.

۶. بررسی مدارک قاعده: آیه نفی سبیل
خب برویم سراغ مدارک قاعده. قاعده نفی سبیل (عرض کنم که در مکاسب محرمه شیخ انصاری هم به آن اشاره کرده) عمده مستند قاعده نفی سبیل، آیه شریفه است﴿: وَلَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا﴾[3]

﴿الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ﴾ [4] ؛ یعنی کسانی که همواره در حالت انتظار و کمین نسبت به شما به سر می‌برند.
﴿فَإِن كَانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِّنَ اللّهِ قَالُواْ أَلَمْ نَكُن مَّعَكُمْ﴾ [5] ؛ اگر پیروزی از جانب خدا نصیب مسلمانان شود، می‌گویند: مگر ما با شما نبودیم؟
﴿وَإِن كَانَ لِلْكَافِرِينَ نَصِيبٌ قَالُواْ أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَنَمْنَعْكُم مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ [6] ؛ و اگر بهره و غلبه‌ای نصیب کافران گردد، می‌گویند: مگر ما بر شما تسلط نداشتیم و شما را از مؤمنان بازنمی‌داشتیم؟ مقصود آنان این است که در هر حال خود را شریک و سهیم نشان دهند؛ بدین معنا که اگرچه کافران غلبه یافته‌اند، اما ما نیز همراهی و مساعدت داشته و نقش حمایتی ایفا کرده‌ایم.
در ادامه می‌فرماید: ﴿فَاللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ [7] ؛ خداوند در روز قیامت میان شما داوری خواهد کرد.

۷. اشکال سیاق و دلالت آیه بر آخرت
ببینید اینجا عمده دلیل قاعده، آیه شریفه است. آیه شریفه مسبوق به گفتگوی جمعی از منافقین با مؤمنین است که این‌ها می‌گویند اگر شما پیروز بشوید می‌گویند ما کمک کردیم، اگر شکست بخورید می‌گویند ما کمک کردیم. در هر صورت می‌گویند ما سهمی نسبت به این فتح و ظفر شما سهم داریم؛ شکست هم خوردید بالاخره ما هم در کنار شما بودیم، سهم مقاومت داریم، سهم مبارزه داریم. ﴿فَاللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾؛ خداوند حکم می‌کند بین بین شما در روز قیامت.

منظور از «شما» در آیه، محل بحث و محل اشکال در استناد به آن است. مقصود از «بَیْنَکُمْ» مؤمنان‌اند و مراد از طرف مقابل، همان «آن‌ها» یعنی کافران است؛ بدین معنا که خداوند میان شما مؤمنان و آنان کافران داوری می‌کند. با این حال، آیه در ادامه می‌فرماید: «﴿وَلَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ﴾؛ خداوند هرگز راه و سلطه‌ای برای آنان نسبت به شما قرار نداده است. در اینجا قید ﴿یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ نقش قرینه را ایفا می‌کند و نشان می‌دهد که جمله ﴿فَاللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ و عبارت ﴿وَلَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ﴾ ناظر به یک سیاق واحد و مربوط به عرصه قیامت است.

بر این اساس، از آیه شریفه قاعده‌ای عام برای روابط دنیوی و تاریخیِ شکست و پیروزی استنباط نمی‌شود؛ بلکه مفاد آن ناظر به احوال معاد است. بدین معنا که هرچند در دنیا گاه مؤمنان دچار شکست می‌شوند و گاه پیروز می‌گردند، اما در عرصه قیامت، شرافت اسلام و ایمان به‌طور کامل ظهور می‌یابد و هیچ‌گاه کافران نسبت به مؤمنان دست برتر نخواهند داشت. این نکته یکی از جهات اساسیِ اشکال در استناد به آیه برای اثبات قاعده‌ای دنیوی به شمار می‌آید.

یا مقصود از تعبیر ﴿فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ﴾ داوری میان شما مؤمنان و این منافقان است؛ همان منافقانی که در مقام سهم‌خواهی ظاهر می‌شوند: اگر پیروزی حاصل شود، می‌گویند سهم ما را بدهید، و اگر شکست رخ دهد، مدعی می‌شوند که ما نیز حضور داشتیم و نقش ایفا کردیم. به هر حال، در همه حالات می‌کوشند خود را شریک نشان دهند و مطالبه امتیاز کنند. پرسش این است که آیا باید برای این افراد سهمی قائل شد یا نه، و تکلیف مواجهه با چنین ادعاهایی چیست؟

آیه می‌فرماید: ﴿فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾؛ یعنی خداوند در روز قیامت میان شما که در این‌باره با یکدیگر گفتگو و منازعه دارید، داوری خواهد کرد. سپس می‌افزاید: ﴿لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکَافِرِینَ﴾ مضمون آیه آن است که هرچند این افراد به دلیل همین سهم‌خواهی‌ها چنین ادعاهایی مطرح می‌کنند ـ بدین معنا که اگر شما پیروز شوید، غنائم مطالبه می‌کنند و اگر شکست بخورید، یادآوری می‌کنند که ما نیز در جنگ حضور داشتیم، شهید و مجروح دادیم و انتظار بهره‌مندی از امتیازات را داریم ـ اما در نهایت، خداوند مقرر نکرده است که کافران نسبت به مؤمنان دست برتر و سلطه‌ای داشته باشند.

به تعبیر دیگر، خطاب آیه این است که این آرزو و طمع برای منافقان و کافران محقق نخواهد شد و خداوند هرگز اجازه نمی‌دهد آنان در نسبت با مؤمنان یدِ برتر و موقعیت غالب پیدا کنند.

۸. پاسخ به اشکال سیاق

یکی از دشواری‌های موجود در آیه شریفه، حل مسئله قرینه سیاق است؛ بدین معنا که در این آیه شریفه —که مسبوق به آیات پیشین شامل گفتگوی منافقین با مؤمنین است— قرینیتِ این سیاق، از معضلات آیه محسوب می‌شود. اگر با توجه به آن گفتگو به این آیات نگریسته شود، ممکن است گفته شود که آیه از محل بحث اجنبی است؛ یعنی آیه در مقام تأسیس این قاعده‌ای که ما در پی آن هستیم نیست، بلکه مربوط به احوال معاد است.

حال، یا قرینه سیاق به‌طور کلی کنار گذاشته می‌شود و گفته می‌شود که سیاق از اضعف قرائن است (به‌ویژه اگر سیاق در جملات و در ترتب آن‌ها باشد). زیرا سیاق گاهی مربوط به ترتیب مفردات یک جمله است و گاهی مربوط به ترتیب جملات. اگر مورد، ترتیب مفردات یک جمله باشد، در اینجا نمی‌توان سیاق را بسیار ضعیف دانست؛ برای مثال، «تقدیم ما حقه التأخیر» خود نوعی سیاقیت و قرینه سیاق است که بار معنایی دارد و نمی‌توان نسبت به آن بی‌تفاوت بود. اما گاهی سیاق مربوط به ترتیب جملات است. اکنون در اینجا، سیاقی که ما مطرح می‌کنیم، بدین معناست که این آیه مسبوق به آن آیه و مسبوق به آن گفتگوی منافقین و مؤمنین است.

عدم منافات سیاق با عمومیت آیه
یا این دلالت سیاقیه به‌طور کلی کنار گذاشته می‌شود، یا گفته می‌شود که خیر، قرینه سیاق باقی است اما به عمومیت آیه ضرری نمی‌زند. یعنی هرچند صحیح است که آیه در سیاق گفتگو (گفتگوی آن منافقین با مؤمنین) قرار دارد، اما پس از آن، آیه شریفه یک قاعده کلی را تثبیت می‌کند: قاعده نفی سبیل کافر نسبت به مؤمن (مؤمن در اینجا به معنای خاص نیست، بلکه به معنای اعم است، یعنی کل مسلم؛ بدین معنا که کافر نسبت به مسلم سبیل ندارد).

در اینجا بعید نیست —و به نظر بنده نیز همین می‌آید— که یا گفته شود (همان‌گونه که گفته‌اند) در اینجا قرینه سیاق ضرری به عمومیت آیه نمی‌زند، یا اساساً قرینه سیاق ضعیف است و به خاطر ضعفش قرینیت ندارد، یا اینکه اگر قرینه سیاق ضعیف هم نباشد و قرینه‌ای در میان باشد، اما قوت آن را ندارد که مفهوم آیه را مختص به بحث معاد نماید؛ چنین ظهوری از آن استخراج نمی‌شود و مشکلی ندارد.

قاعده اصولی «المورد لا یخصص»
ممکن است... ما قاعده‌ای در علم اصول داریم که «مورد، مخصص نیست»؛ بدین معنا که هنگامی که در مورد موضوعی سخن گفته می‌شود، امام (علیه‌السلام) می‌تواند پس از بیان آن موضوع، قاعده کلی‌ای به دست دهد که آن قاعده هم در محل مورد نزاع به کار گرفته شود و هم در غیر آن. یعنی تعمیم در آن باشد؛ اگرچه مورد خاص بوده، ولی پاسخ امام عام باشد. عمومیت جواب با خصوصیت سؤال منافاتی ندارد؛ سؤال خاص بوده ولی جواب عام باشد، مشکلی ندارد. قرینه سیاق را به این [قاعده] ارجاع می‌دهند. گفتگو راجع به یک مورد خاص بوده، ولی پاسخ عام باشد؛ پاسخ عام بدین معنا که مورد دنیا را هم شامل شود و در همین دنیا هم خداوند نفی سبیل کرده باشد.

۹. احتمالات سه‌گانه در تفسیر آیه نفی سبیل

اکنون به بررسی این مسبوقیت می‌پردازیم. این مطلب از منظر مسبوقیت به آیات پیشین بود. حال به خود آیه شریفه می‌پردازیم: ﴿لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا﴾. در اینجا چند مبحث وجود دارد. یک مبحث این است که آیا این امر مربوط به دنیاست یا مربوط به آخرت؟ (این یک تقسیم‌بندی است). تقسیم‌بندی دیگر آن است که آیا این نفی سبیل به لحاظ تکوینی است، یا به لحاظ تشریعی، و یا به لحاظ احتجاجی؟ سه احتمال مطرح است.

تحلیل و نقد سبیل تکوینی در نشئه دنیا
الف) سبیل تکوینی.
ما با یک نفی سبیل تکوینی مواجه هستیم. نفی سبیل تکوینی بدین معناست که خداوند عالم را به‌گونه‌ای مقرر فرموده که کافر نسبت به مؤمن نتواند شرافت داشته باشد و سلطه داشته باشد؛ برای مثال، کافر عزیز باشد و زیردست او، مسلمان ذلیل باشد.
این امر در کدام دنیا محقق است؟ در این دنیایی که ما اکنون در آن هستیم، چنین نیست؛ در این نشئه وجود ندارد. نفی سبیل تکوینی در نشئه دنیا محقق نیست. چرا؟ زیرا در نشئه دنیا، تکامل، تکاملی اختیاری است. تکامل اختیاری با ابتلائات و امتحانات منافاتی ندارد. با اینکه آیه شریفه [می‌فرماید] اگر شما مصیبت می‌بینید، درد می‌کشید و رنج دارید، آن‌ها نیز درد دارند و رنج دارند («تَأْلَمُونَ کَمَا یَأْلَمُونَ»؛ ملاحظه کنید در اینجا می‌فرماید «تألمون»، یعنی شما رنجیدید، آن‌ها نیز رنجیدند). گاهی اوقات در جنگ‌ها شکست می‌خورید و آن‌ها غلبه می‌یابند.

اگر منظور، سبیل تکوینی باشد، سبیل تکوینی در نشئه دنیا گاهی برای مؤمن است و گاهی برای کافر؛ مانند فقر و غنا. گاهی اوقات مؤمن فقیر است. گاهی اوقات مسئله صحت و مرض است؛ گاهی فرد بسیار مؤمن است اما همواره بیمار است، و فرد بسیار کافر هم ثروتمند است و هم سالم. آن آیه شریفه موجود است که: ﴿وَجَعَلْتُ لَهُ مَالًا مَّمْدُودًا وَبَنِينَ ُهُودًا َمَهَّدتُّ لَهُ تَمْهِيدًا﴾ [8] ؛ هم تنی سالم دارد، هم ثروت دارد، هم فرزند دارد و همه چیز را داراست، و تازه بیش از این نیز می‌طلبد.

در نشئه دنیا، قضیه سبیل مانند فقر و غنا و مانند صحت و مرض است که گاهی اوقات مؤمن بر کافر سبیل تکوینی دارد و گاهی اوقات کافر بر مؤمن سبیل تکوینی دارد. تکوینی بدین معناست که آن فرد عزت مالی دارد، اقتدار دارد، خدم و حشم دارد، و این مؤمن —به عقیده [برخی]— بیچاره است. یعنی شخصیتی که می‌گویند به امام حسن مجتبی (علیه‌الصلاة‌والسلام) رسید و عرض کرد: آقا، این معنا که... (چون حضرت لباس‌های بسیار فاخری بر تن داشتند و در وضعیتی بسیار وارسته و نیکو بودند) گفت: پس معنای این حدیث چه می‌شود؟ «الدُّنْیَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْکَافِرِ» [9] ؛ چگونه می‌شود؟
حضرت فرمودند که اگر عقبی را بنگری، آن رنج و درد و بلایی که برای کافر مهیاست، خواهی دید که این [دنیا برای او] بهشت است؛ و اگر آن عزت و رفاه و نعمتی که برای مؤمن [در آخرت] است معلوم گردد، هرچه هم در اینجا به او بدهیم کم است. هرچه هم به او بدهیم... ﴿وَلَوْلَا أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِّن فَضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ﴾ [10] ؛ می‌فرماید اگر می‌خواستیم، هر آنجایی که... (چون شخص دیگر مصداق تشریفات است؛ سبیل به کار هیچ انسانی در هیچ جهتی نمی‌آید) تشریفات کامل، سقف‌هایشان از نقره می‌شد. خب، این به لحاظ سبیل تکوینی.

ب) ماهیت سبیل تشریعی و اختصاص آن به نشئه دنیا

اکنون به سراغ احتمال دوم می‌رویم: سبیل تشریعی. سبیل تشریعی بدین معناست که جعل احکام و مقرراتی صورت گیرد که سبب سلطه شود؛ سبب سلطه کافر بر مؤمن گردد. خداوند می‌فرماید من چنین چیزی را قرار نداده‌ام، من قانونی وضع نکرده‌ام که از آن سلطه لازم آید، من به لحاظ مقررات و قوانین تو را زیردست کافر قرار نداده‌ام.

این امر در کدام نشئه است؟ این در نشئه دنیاست یا در نشئه آخرت؟ در نشئه آخرت که اصلاً تشریع نداریم؛ در نشئه آخرت که دیگر تکامل اختیاری برداشته می‌شود، اصلاً دیگر تشریع در آنجا وجود ندارد. این امر مختص به عالم دنیا می‌شود. یعنی نفی سبیل به لحاظ تشریعی بدین معناست که شارع مقدس می‌فرماید من قرار نداده‌ام، من در انشائیات خود قانونی سراغ ندارم که کافر نسبت به مسلمان سبیل پیدا کند.

حکومت قاعده نفی سبیل بر اطلاقات احکام اولیه
برای مثال، شما می‌گویید ولایت ثابت است (ولایت پدر ثابت است، حاکمیت ثابت است، ارث ثابت است ، قصاص ثابت است) تا می‌آید به نقطه‌ای می‌رسد (یعنی عموم آن را می‌خواهم بیان کنم). ملاحظه کنید، عموم و اطلاق ادله احکام اولیه ثابت است، تا اینکه آن اطلاق و عموم بیاید به موردی برسد که در موردی ایجاد سبیل شود.

اگر در موردی ایجاد سبیل شود، به استناد آیه شریفه که می‌فرماید سبیل تشریعی برداشته شده است (یعنی این «جعل»؛ ﴿لَنْ یَجْعَلَ﴾ لسانش لسان جعل و تشریع است)، هنگامی که لسان، لسان جعل و تشریع باشد، بدین معناست که در ارتباط میان قاعده و ادله احکام اولیه، بین این‌ها نسبت حکومت برقرار می‌شود. یعنی قاعده حاکم است بر اطلاقات و عمومات احکام اولیه.

آن اطلاقات و عمومات جاری است، (در باب قصاص، در باب ولایت، در باب تجارت، در باب نکاح جاری است) تا به یک موردی می‌رسد که پدر کافر می‌شود، یا در معامله بین مسلم و کافر است و می‌خواهد از حق شفعه استفاده کند، یا در قصاص است و می‌خواهد از حق قصاص استفاده کند؛ تا ایجاد سبیل می‌شود، شارع این را الغا می‌کند. الغا می‌کند که «لیس له شریک»، «لیس له ولی» (این که را می‌گویند به خاطر اینکه حکومت را درست کنند). رابطه حکومت برقرار می‌شود.

این از قبیل چه می‌شود؟ از قبیل حاکمیت قاعده لاضرر بر اطلاقات و عمومات احکام اولیه. احکام اولیه جاری است، تا اینکه مستلزم ضرر باشد؛ تا مستلزم ضرر باشد، اطلاق و عموم برداشته می‌شود. خب، این احتمال دوم که آیه شریفه سبیلی که می‌فرماید ﴿لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا﴾ به لحاظ تشریعی می گوید

ج) بررسی احتمال سوم: سبیل احتجاجی

احتمال سوم آن است که مقصود از سبیل، «سبیل احتجاجی» باشد. سبیل احتجاجی بدین معناست که منطق کفار بر منطق اسلام غلبه ندارد. عدم غلبه منطق کفار بر منطق اسلام بدین مفهوم است که اگر کافر و مسلمان بخواهند احتجاج نمایند —همان‌گونه که در آیه شریفه ﴿ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ [11] آمده است— این امر در مقام احتجاج است؛ اما این احتجاج مختص به دنیا نیست. احتجاجات دنیوی مبتنی بر قوانین و مقررات ظاهری است (مانند وجود یا فقدان شاهد، یا جعل سند توسط یکی و ناتوانی دیگری از آن)؛ این‌ها احتجاجات دنیوی محسوب می‌شوند.

اما احتجاجی که بر پایه استنادات حقیقی استوار است و در آن کذب و تزویری راه ندارد، در روز قیامت به وقوع می‌پیوندد. در قیامت، خداوند دارای حجت بالغه است؛ بدین معنا که هیچ‌کس قادر به عاجز نمودن خداوند نیست (همان‌طور که در آیات متعدد قرآن کریم عبارت «وَمَا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ» آمده است). این ناتوانی شامل مقام احتجاج نیز می‌شود. در قیامت هیچ‌کس نمی‌تواند خداوند را محکوم نماید یا مدعی شود که حق عذاب یا حبس او را ندارد؛ بنابراین هیچ راهی برای احتجاج علیه خداوند وجود ندارد.

غلبه منطق اسلام و تفاوت حقوق شخصی با حقوق مکتبی
به همین ترتیب در مرتبه‌ای نازل‌تر، کفار نسبت به مؤمنین توانایی احتجاج ندارند و فاقد لسان احتجاج هستند. حجت مؤمن نسبت به کافر همواره حجت بالغه است. معنای حجت بالغه آن است که شرف اسلام و قوت منطق آن نسبت به کفر در قیامت ظهور و بروز می‌یابد.

بنابراین، به بیان دیگر، دو طرفِ ذی‌حق و غیر ذی‌حق وجود دارند. مخاصماتی که در دنیا واقع شده است، به قیامت کشیده می‌شود. اگر این مخاصمات به قیامت منتقل گردد، همواره مؤمن از جهت ایمانش ذی‌حق، و کافر از جهت کفرش غیر ذی‌حق است.

البته مقصود این نیست که اگر مسلمانی مال کافری را برده باشد، آن کافر در قیامت نتواند حق خود را بازستاند؛ بلکه او در آنجا اقامه دعوی می‌کند که اگرچه کافر بوده، اما ملک متعلق به او بوده و برای آن زحمت کشیده، احیا نموده یا صید کرده است و مسلمان آن را غصب نموده است. در چنین مواردی کافر نسبت به مسلمان مطالبه‌گر است و سخن ما ناظر به این موارد نیست.

بلکه مراد از ﴿ِللْکَافِرِینَ﴾ (بما هم کفار) و ﴿الْمُؤْمِنِینَ﴾ (بما هم مؤمنین)، لحاظِ جهتِ وصفی آنان است (چرا که حکم دائر مدار وصف است)؛ یعنی صفت کفر و صفت ایمان. اگر مؤمن به صفت ایمانش و کافر به صفت کفرش با یکدیگر مواجه شوند و منازعاتشان در عالم قیامت آشکار گردد، ماهیت این مناظره چیست؟ این مناظره، جنگ عقیده است؛ یکی بر حقانیت اسلام تأکید دارد و دیگری بر حقانیت خود. در اینجا حقانیت دین مطرح است و مؤمن به واسطه انتساب به دین حق، پیروز است. هنگامی که از غلبه منطق سخن می‌گوییم، مقصود غلبه مکتب است؛ بدین معنا که در قیامت، غلبه مکتب اسلام بر سایر مکاتب نمایان می‌گردد.

۱۰. جمع‌بندی دلالت آیه بر انواع نفی سبیل

اکنون مجدداً به آن تقسیم‌بندی نخستین بازمی‌گردیم که ناظر به نشئه دنیا و نشئه عقباست. اگر مقصود، نفی سبیل احتجاجی باشد، این امر در کدام نشئه ظهور می‌یابد؟ در نشئه آخرت است؛ موطن این احتجاج آنجاست. نفی سبیل تکوینی مختص به آخرت است و نفی سبیل احتجاجی نیز مربوط به آخرت است، اما نفی سبیل تشریعی اختصاص به دنیا دارد.

حال، مفاد این قاعده چیست؟ این قاعده در صورتی به مثابه یک قاعده فقهی تلقی می‌گردد که مربوط به نفی سبیل تشریعی باشد. چنانچه نفی سبیل تشریعی باشد، کارایی لازم را خواهد داشت.

اطلاق آیه و شمولیت آن نسبت به مراتب سه‌گانه
آیا آیه شریفه اختصاص به نفی سبیل تشریعی دارد؟ خیر، اختصاص ندارد؛ بلکه آیه مطلق است. علت اطلاق آن چیست؟ بدین سبب که نفی و نهی در سیاق نکره (در سیاق نفی و نکره) افاده عمومیت می‌کند. ﴿لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکَافِرِینَ... سَبِیلًا﴾ (ملاحظه می فرمایید که واژه «سبیلاً» نکره است). هنگامی که نکره در سیاق نفی یا نهی قرار می‌گیرد، بدین معناست که هیچ‌گونه سبیلی جعل نشده است.

چگونه می‌توان استناد به این آیه را تبیین نمود؟ از همان طریقی که اکنون بیان شد. ما از این طریق می‌توانیم اذعان داریم که عمومیت و شمولیت معنای سبیل مورد پذیرش است؛ یعنی به لحاظ تکوینی، به لحاظ تشریعی و به لحاظ احتجاجی، هر سه قسم را شامل می‌شود. هر سه قسم مشمول آیه هستند، لکن تحقق آن‌ها در عقبا به تناسب خود و در دنیا نیز به تناسب خود است. نفی سبیل در دنیا به معنای تشریعی آن مصداق دارد و نفی سبیل در آخرت به معانی تکوینی و احتجاجی آن معنا می‌یابد.

بدین معنا که در آخرت هرگز امکان ندارد مؤمن ذلیل باشد و کافر به وصف کافر بودنش عزیز باشد (این جنبه تکوینی آن است). اما جنبه احتجاجی آن: چنانچه گفتگویی میان مؤمن و کافر صورت پذیرد (که برخی از این گفتگوها در قرآن کریم منعکس شده است، نظیر آنکه می‌گویند: ﴿انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُّورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَرَاءكُمْ﴾ [12] ؛ این‌ها نمونه‌هایی از گفتگوهاست) و اگر منازعاتی داشته باشند و این منازعات به آنجا کشیده شود، همواره منطق اسلام غالب است.

همان‌گونه که خداوند دارای حجت بالغه است، مؤمن نیز نسبت به کافر حجت بالغه دارد. این حجت بالغه مربوط به ایمان اوست؛ بدین معنا که منطق ایمانش غلبه دارد. این امر منافاتی با آن ندارد که مؤمن گرفتار باشد یا مدیون کافر باشد؛ چرا که آن مدیونیت مربوط به عقیده و جهت ایمانی او نیست، بلکه مربوط به ظلم اوست. ما به ظلم او کاری نداریم، بلکه به ایمان او کار داریم.

 


logo