« فهرست دروس
درس قواعد فقهیه استاد رضا اسلامی

1404/08/01

بسم الله الرحمن الرحیم

بررسی روایات/قاعده وجوب حفظ نظام /قواعد فقه حکومتی

موضوع: قواعد فقه حکومتی/قاعده وجوب حفظ نظام /بررسی روایات

این متن توسط هوش مصنوعی پیاده‌سازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.

قاعده وجوب حفظ نظام و حرمت اخلال نظام»

بحث ما در قاعده «وجوب حفظ نظام و حرمت اخلال نظام»، به ادله رسید. عرض کردیم که دلیل عقلی، محدود به حدودی است که حُسن و قُبح عقلی دارد؛ چون در باب حُسن و قُبح عقلی، عقل در بعضی از موارد، مصادیق اموری که حَسَن یا قبیح هستند، درک نمی‌کند؛ مثل درک مصادیق عدالت و ظلم و همچنین درک مصادیق حفظ و اخلال. و به این جهت، دلیل عقل محدود است.

دوم، تمسک به سیره عقلایی بود که گفتیم باید به ضمیمه عدم رَدع است و نقطه تفارق سیره عقلایی از سیره متشرعه را باید توجه داشت.

پس از این موارد، به نصوص، یعنی ادله نقلیه اعم از آیات و روایات، می‌رسیم که طوایفی بود. آیات نهی از فساد، نهی از تفرق، نهی از بدعت، وجوب اطاعت، و آیات تعاون و تعاضد.

در روایات هم همین طایفه‌بندی وجود دارد؛ روایاتی که مربوط به وحدت، انسجام و انتظام است و اضافاتی هم در روایات وجود دارد. روایاتی که در خصوص برخی از احکام خاص است؛ مثل روایاتی که در تعلیل «قاعده سوق» و در تعلیل «قاعده ید» است که «ید» باید اماره ملکیت شناخته شود، «سوق» باید اماره ملکیت و تزکیه باشد. چرا؟ زیرا اگر اماریت این‌ها را قبول نکنیم، اخلال نظام ایجاد می‌شود. شارع برای حفظ نظام، این‌ها را قرار داده است.

باید تفکیکی بین ادله و کاربردهای قاعده بکنیم؛ چون در آثار کسانی که در مورد قاعده حفظ نظام و حرمت اخلال به نظام مقاله نوشتند، یا اساتیدی که به این بحث ورود کرده‌اند، دو موضوع را ذکر کرده‌اند: یکی ادله است و یکی کاربردها. به ادله که می‌رسند، آیات و روایاتی ذکر می‌کنند؛ این روایات مربوط به طوایف مختلفی است که دلالت بر نهی از فساد یا نهی از بدعت و اطاعت از ولی امر مسلمین می‌کند. بعد به کاربردهای قاعده که می‌رسند، سراغ ابوابی از فقه می‌روند که در این ابواب، به قاعده حفظ نظام استناد شده است.

حالا سؤال اینجاست آیا ما می‌توانیم همین کاربردها را جزء مدارک قاعده حفظ نظام بیاوریم؟ یعنی بگوییم، مدرک قاعده حفظ نظام، همان مدرکی است که در فلان باب از ابواب فقهی وجود دارد. الان نمونه‌های آن را ارائه می‌کنم.

مثال: روایاتی که مربوط به منصب قضا، جواز یا لزوم قیام فقیه به این منصب (یعنی تولی قضا از ناحیه فقیه) است، هر دلیلی که در آنجا اثبات می‌کند که فقیه باید منصب قضا را بپذیرد، همان دلیل، قاعده حفظ نظام را هم اثبات می‌کند؛ چون اصلاً اینکه پذیرش قضا بر فقیه، الزام شده به خاطر حفظ نظام است.

[مثال دیگر] دلیل حجیت «قاعده فراغ»؛ قاعده فراغ در نماز اجرا می‌شود. دلیل آن چیست؟ همان دلیلی که حجیت قاعده فراغ را اثبات می‌کند، حفظ نظامی را هم که ما می‌خواهیم اثبات می‌کند.

دلیل تحلیل انفال برای شیعه و عدم تحلیل برای غیرشیعه؛ در عین اینکه برای غیرشیعه انفال تحلیل نشده، ولی اگر در دست آنها باشد و شما بخواهید با آن‌ها معامله کنید، معامله با آن‌ها جایز است. تعلیل این حکم چیست؟ تعلیل آن، برای حفظ نظام است. پس، همان دلیلی که ما در باب انفال داریم – انفال در بعضی از موارد تحلیل شده و در بعضی از موارد تحلیل نشده. در مواردی که تحلیل نشده، در دست متصرف است، شما می‌توانید با آن متصرف معامله کنید و معامله با او جایز است –

مواردی که در جای دیگر می‌بینیم به عنوان «کاربردهای قاعده وجوب حفظ نظام و حرمت اخلال به نظام» نامیده‌اند، در تمامی آن موارد می‌توان گفت همان دلیلی که آن را اثبات می‌کند، دلیل حفظ نظام هم هست. مثلاً در باب احتکار، اخذ اجرت بر انجام واجبات، در تصدی امور حسبیه، در عدم وجوب عینی اجتهاد، و بلکه در تمامی واجبات کفایی. چرا همه واجبات کفایی، واجب کفایی شده‌اند؟ در باب مکاسب و مشاغل، روایاتی هست. یک عده‌ای متصدی می‌شوند، از بقیه ساقط می‌شود و اخذ اجرت هم مشکلی ندارد. مثلاً یک کسی طبیب می‌شود، مردم به او نیاز دارند و باید نیازشان را برطرف کند، ولی در عین حال می‌تواند اجرت بگیرد. در عین اینکه واجب است، ولی بر انجام واجب، اجرت می‌گیرد. گفته می‌شود از باب حفظ نظام است. در باب واجبات کفایی، فلسفه آن را حفظ نظام می‌دانند.

ادله‌ای که در بحث «اصل صحت» داریم؛ حجیت اصل صحت به چه چیزی ثابت می‌شود؟ به همان دلیلی که اصل صحت را اثبات می‌کند، همان دلیل، حفظ نظام هم اثبات می‌کند.

تفکیکی که ما بین «ادله» و «کاربردها» (یا استنادات به قاعده حفظ نظام) قائل می‌شویم. ما می‌گوییم اموری وجود دارند که قاعده حفظ نظام را اثبات می‌کنند؛ بعد از اینکه اثبات کرد، می‌آییم در باب مکاسب، در باب تولّی قضا، و در ابوابی از فقه، این قاعده را به کار می‌گیریم. خب، در آن مواردی که به کار می‌گیریم، اگر روایاتی در آنجا موجود باشد، خود آن روایات، مدرکِ این قاعده می‌شوند. بنابراین، تأمین و توسعه‌ای در مدارک قاعده پیدا می‌شود.

در مواردی که به قاعده استناد می‌شود ولی نصّی وجود ندارد، در آنجا نمی‌توانیم بگوییم یک دلیلی بر ادله قاعده حفظ نظام اضافه می‌شود. ولی در مواردی که استناد به قاعده می‌شود و دلیلی هم وجود دارد، مانند تولّی قضا –در باب وجوب تولّی قضا از سوی فقیه، روایاتی وجود دارد – مخصوصاً که در آن روایات، تعلیلی وجود داشته باشد که می‌گوید اگر این نباشد، حرج و مرج لازم می‌آید و انتظام امور مسلمین از بین می‌رود. شخصی باید مسلمانان را جمع بکند و کسی باید به امور مسلمانان انتظام ببخشد، همان‌ها ادله می‌شوند.

به نظر این چنین می‌آید که تفکیکی که قائل شده‌اند، این اشکال را دارد که بعضی از همان مواردی که «استنادات به قاعده» یا به اصطلاح فارسی آن «کاربرد قاعده» است، همان‌ها می‌توانند در ضمن ادله باشند؛ در جایی که در ذیل آن استنادات، روایاتی وجود داشته باشد و در آن روایات، تعلیل یا اشاره‌ای به قاعده حفظ نظام موجود باشد، می‌توان از همان‌ها استفاده نمود.

به سراغ ادله برویم. گفتیم که ادله طوایفی بوده بعضی را گفتیم، بعضی دیگر را ذکر کنیم. ادله‌ای که از یک صغری و کبری تشکیل می‌شود:

     صغری: صغرای آن این است که مسلمانان باید تجمع داشته باشند، باید مرابطه داشته باشند، باید توحید کلمه داشته باشند؛ رهبانیت، عزلت، تشتت و تفرّق نباشد. این صغری است.

     کبری: کبرای آن این است که اگر این اتفاق بخواهد بیفتد، یعنی تجمع، ترابط، تشکل، توحید کلمه و نهی از تفرق، عزلت، رهبانیت و این‌ها، «لایُمکِنُ ذلِکَ إلّا بِوجودِ الإمامِ الحاکِمِ وَ السُّلطان»؛ اصلاً نظام امت بدون وجود سلطان نمی‌شود.

مثلاً، آیه شریفه ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا﴾[1] ، ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾[2] ، ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا﴾[3] ، ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادخُلُوا فِی السِّلمِ کافَّة ولَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ﴾[4] ؛ این‌ها همه به طرف وحدت است.

روایت معروف نبوی، که این روایت را اهل سنت هم نقل کردند و روایت معروفی است، «خُطبةُ النَّبی فی مَسجِدِ الخَیف» است. در مسجد مبارک خیف، که اگر توفیق یابید دو رکعت نماز در آنجا بخوانید.

پرسش: این مسجد در جای خاصی واقع شده است؟

پاسخ: بله، در مِنا است؛ کنار جمرات.

ابن ابی‌یعفور عن ابی‌عبدالله (علیه الصلاة و السلام) در کتاب کافی، کتاب الحجه، «ما اَمَرَ النبیُ بِالنصیحة». دستوراتی که پیغمبر راجع به نصیحت‌گری دارد، یکی این است. این روایت، خیلی معروف است؛ اهل سنت دارند و معارف زیادی از آن استخراج می‌شود. خصوصاً در باب کلام و در بحث‌های کلامی هم به آن استناد شده است.

«اِنَّ رسولَ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قال: ثَلاثٌ لا یُغِلُّ عَلَیهِنَّ قَلبُ امرِئٍ مُسلِمٍ»[5] ؛ سه چیز است که قلب مرد مؤمن در این‌ها «غِلول» ندارد؛ یعنی قلب مؤمن در این سه چیز حیله‌گری و خیانت ندارد:

۱. اخلاص العمل لله[6] : اگر مؤمن است، مخلص هم هست. اگر مؤمن است، نمی‌تواند مخلص نباشد.

۲. النصیحة لائِمّةِ المسلمین[7] : یکی هم برای امامان مسلمانان و حاکمان، شما باید نصیحت‌گر باشید. اصلاً این خود یک بابی است: «نصیحةُ ائِمّةِ المسلمین». مردم در مقابل امام مسلمین چه چیزی باید داشته باشند؟ باید خیرخواه باشند. این یک باب بسیار جالب است. اگر این باب را بگشاییم، «نصیحت ائمة المسلمین» به معنای خیرخواهی است؛ یعنی انتقادات و پیشنهادات. انتقادات باید به لسان نصیحت‌گری و خیرخواهی باشد، نه برای حذف او. نه مماشاتِ منافق‌گونه، نه اعتراضاتِ کینه‌توزانه. اسلام یک نظریه‌ای دارد، می‌گوید در مقابل ائمة المسلمین، «النّصیحة» باید باشد، خیرخواهی باید باشد. خب، امام مسلمین هم نباید «احتجاب» داشته باشد؛ چون می‌گوید من می‌خواهم به او نصیحت کنم ولی هیچ راهی ندارم از هر طریقی که می‌خواهم برسم، نمی‌توانم. فقها و مراجع را هم دربر می‌گیرد؛ چون در این‌ها هم شائبه حکومت هست. هیچ‌کس مانند این مراجع ما نیست که این‌گونه در دسترس باشند، «بیرونی» داشته باشند، بنشینند و دیدارهای مردمی داشته باشند. معمول امرا از مردم فرار می‌کنند و از تیغ انتقادات اینها می‌ترسند.

۳. و اللزوم لجماعتهم، فاِنَّ دعوتَهم مُحیطةٌ مِن وَرائِهِم. المسلمون اِخوةٌ تتکافأُ دماؤُهم وَ یسعی بِذِمَّتِهِم اَدناهُم... [8] آن کمترینِ مسلمان، یعنی پایین‌ترین فرد از نظر شأن و جایگاه در جامعه مسلمانان، می‌تواند بلند شود و بگوید: «من هم در این جامعه هستم، من هم مسلمانم؛ حق و حقوق من چه شد؟». حتی او هم می‌تواند بگوید حق و حقوق من چه شد.

نظریه «اخوت اسلامی» را شنیدم که آقای مبلغی گفت به عنوان یک قاعده بحث می‌کنند. از آن چه استنباط می‌شود؟ این خود، یک قاعده‌ای است. از «اخوت اسلامی» چه چیزی استنباط می‌شود؟ اقتضائات فقهی قاعده اخوت.

الان آنچه که مهم است، آن قسمت است که می‌فرماید: «المسلمون اخوةٌ تتکافأُ دماؤُهم».[9] باید ائمه مسلمین را نصیحت کنید. وجود امام مسلمین مفروض است. ارتباط امت با امام در قالب نصیحت‌گری، مصرّح است؛ التزام به جماعت مسلمین و نهی از تفرق، رهبانیت، عزلت و تشتت، مصرّح است. این‌ها، مصرح هستند. حالا اگر خواستید، این روایت را جستجو کنید ببینید چه بحث کلامی از آن استخراج می‌شود.

آنجا یکی از شیعیان آمد به آن شخصی که به حضرت اعتقادی نداشت، گفت: می‌دانی حضرت این حدیث را برای تو خواند، چه معنایی از آن استنباط می‌شود؟ آن شخص گمان ‌کرد که این حدیث نسبت به امر ولایت و امامت، خنثی است؛ گفت: خیر، مگر چه معنایی از آن برمی‌آید؟ گفت: مگر نگفته که «اللزوم لجماعتهم»[10] ؟ ملتزم جماعت مسلمین باش. این چه جماعتی است؟

اهل سنت می‌گویند: «ما اهل سنت و جماعت هستیم». مسئله «جماعت» در فرهنگ اهل سنت، مسئله خیلی مهمی است. می‌گوید در قضیه صحابه و تنازعاتی که بین ایشان بوده است، می‌گوید: «ما این تنازعات را حل می‌کنیم و از کنارش رد می‌شویم». چرا؟ به خاطر اینکه مردم «تلقی به قبول» کرده‌اند. وقتی تلقی به قبول کردند و با اینها همراه شدند، هر چه هم که بوده، تو هم باید همراه بشوی. مسئله التزام به جماعت، امر مهمی است. اقتضائات فقهی زیادی از آن استنباط می‌شود.

آن کسی که امامت حضرت را قبول داشته، به آن کسی که امامت حضرت را قبول نداشته، گفته: می‌دانی که از این حدیث چه معنایی استنباط می‌شود؟ او پاسخ داد: خیر، چه معنایی برمی‌آیدگفت: مگر آقا به تو نفرمودند که پیغمبر خدا فرموده که باید به جماعت مسلمین التزام داشته باشی؟ این‌ها چه کسانی هستند؟ این جماعت مسلمین «مُوَجِّهه» هستند؟ «مُشَبِّهه» هستند؟ اهل جبر هستند؟ این فرق انحرافی را یکی یکی می‌شمارد. گفت: خیر، این‌ها نمی‌توانند باشند. گفت: پس این‌ها چه کسانی هستند؟ گفت: این‌ها همان کسانی هستند که تحت چتر ولایت هستند. اصلاً این «جماعت»، خودِ اهل بیت پیغمبر هستند.

یک بحث کلامی راجع به آن وجود دارد. حالا این بحث کلامی با ظهور حدیث سازگار است؟ این «استظهار» از حدیث است یا «تأویل» آن، معنای باطنی حدیث است یا ظاهر آن است؟ این، محل بحث دارد و باید در کلام بررسی شود.

روایت دیگر، حلبی عن ابی‌عبدالله (علیه الصلاة و السلام) است: «مَنْ فَارَقَ جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِينَ قِيدَ شِبْرٍ فَقَدْ خَلَعَ رِبْقَةَ الْإِسْلَامِ مِنْ عُنُقِهِ»[11] ؛ اگر به اندازه یک وجب از جماعت مسلمین جدا بشوی، از دایره مسلمانان بیرون رفته و ریسمان اسلام را از گردن خود باز کرده‌ای.

«مَنْ فَارَقَ جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِينَ وَ نَكَثَ صَفْقَةَ الْإِمَامِ جاءَ إلَی اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَجْذَمَ»[12] ؛ اگر از جماعت مسلمین مفارقت بکنی و بیعت امام را بشکنی، گویی که دست تو بُریده است و جذام داری.

در نهج‌البلاغه: «وَ الْزَمُوا السَّوادَ الْأَعْظَمَ فَإِنَّ يَدَ اللَّهِ عَلَى الْجَمَاعَةِ، وَ إِيَّاكُمْ وَ الْفُرْقَةَ فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ»[13] آنکه جدا می‌شود نصیب شیطان می‌شود. «كَمَا أَنَّ الشَّاذَّة مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ أَلَا مَنْ دَعَا إِلَى هَذَا الشِّعَارِ»[14] هر کس شعار تفرق داد جدا شد، «فَاقْتُلُوهُ وَ لَوْ كَانَ تَحْتَ عِمَامَتِي هَذِهِ»[15] ؛ حتی اگر خود را به من ملحق کرده و برای خودش انتسابی به من درست کرده و می‌خواهد یک سایه حفاظتی و حمایتی از من برای خودش درست بکند؛ خیر، این شاذ است.[16]

پرسش: کنایه از این نیست که حتی خود من باشم؟

پاسخ: ممکن است. این هم معنای خوبی است یعنی «حتی خودم». من هم اختیار ندارم که منعزل بشوم بگویم: «من به مردم کاری ندارم و راه خودم را می‌روم». چنین امری ممکن نیست.

امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فرموده‌اند: «فَإِنَّا غَيْرُ مُهْمِلِينَ لِمُرَاعَاتِكُمْ وَ لَا نَاسِينَ لِذِكْرِكُمْ»[17] ؛ اگر شما ما را رها کردید، ما شما را رها نمی‌کنیم. این مسئله، بسیار مهم است. خودِ حضرت از همه بیشتر به این روایاتی که از تفرق نهی می‌کنند و بر التزام به جماعت مسلمین دلالت دارند، ملتزم هستند.

این‌ها صغریات هستند. جدا شدن، تفرق، عزلت و رهبانیت، همه مذموم هستند. باید با مردم و با مسلمانان، با هم باشیم. حالا، کبرای آن چیست؟ چطور می‌شود این وحدت مسلمانان حفظ بشود؟ چطور ‌می‌شود جلوی تفرق را بگیریم؟ تا یک «سائس» نباشد، تا یک امام نباشد، و تا یک سلطان نباشد، درست نمی‌شود. تا یک تدبیر نباشد، یک مُدبّر نباشد یک ناظم نباشد، درست نمی‌شود.

مثلاً در نهج‌البلاغه آمده است: «فَرَضَ اللهُ الإیمانَ تَطهیراً مِنَ الشِّرکِ»[18] تا به اینجا می‌رسد: «وَ الإمامَةَ نِظاماً لِلأمَّةِ، وَ الطّاعَةَ تَعظیماً لِلإمامَةِ».[19] می‌فرماید امامت، نظام امت است؛ یعنی امت اگر بخواهد انتظام داشته باشد، باید امام داشته باشد، باید سیستم حکومتی داشته باشد، سازمان داشته باشد، نظام داشته باشد. «وَ الطّاعَةَ تَعظیماً لِلإمامَةِ»[20] . حالا این آقا، امام است ولی حرفش را گوش نمی‌دهند؛ نمی‌شود. اگر به «امام معظّم له» می‌گویند، پس چرا گوش نمی‌دهید؟! این امام باید مقتدر باشد. حضرت آنجا فرموده‌ که اگر کسی به حرف امام گوش ندهد، امام نمی‌تواند کاری بکند. عبارتی از مولا (علیه الصلاة و السلام) هست که می‌فرماید: کسی که از او اطاعت نمی‌شود، اقتدار ندارد. «لا رأیَ لِمَن لا یُطاع»[21] ؛ یعنی تدابیر امام هدر می‌رود. حالا در نسخه‌های نهج‌البلاغه، بعضی جاها به جای «الإمامَةَ نِظاماً لِلأمَّةِ»[22] ، کلمات دیگری آمده، ولی شواهدی دارد که این همان «امامت» است.

در «امالی» مفید، به نقل از ابن عباس. (حالا اینجا، ایشان از «امالی» مفید دیده، ولی روایت را در «جامع الاحادیث» جستجو بزنید، برای آن «قُربُ الاسناد» درست کنید. شاید از طریق بهتر بتوانید پیدا کنید).

«اسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا لِمَنْ وَلَّاهُ اللَّهُ الْأَمْرَ، فَإِنَّهُ نِظَامُ الْإِسْلَامِ»[23] ؛ گوش بدهید، اطاعت کنید برای کسی که خداوند او را متولی امر کرده است. چرا؟ «فَإِنَّهُ نِظَامُ الْإِسْلَامِ»؛ نظام اسلام به این است. ادله دلالت دارد بر اینکه قاعده‌ای به نام «قاعده وجوب حفظ نظام» داریم که پشتوانه «وجوب اطاعت» است. وجوب اطاعت از امام، تعلیل شده است به اینکه این امر برای [حفظ] نظام است.

در کتاب کافی، در حدیثی مفصل از امام رضا (علیه الصلاة و السلام)، تعابیر این روایت هم خیلی جالب است، [آمده]: «إِنَّ الْإِمَامَ زِمَامُ الدِّينِ وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِينَ وَ صَلَاحُ الدُّنْيَا وَ عِزُّ الْمُؤْمِنِينَ. إِنَّ الْإِمَامَةَ أُسُّ الْإِسْلَامِ النَّامِي وَ فَرْعُهُ السَّامِي. بِالْإِمَامِ تَمَامُ الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصِّيَامِ وَ الْحَجِّ وَ الْجِهَادِ وَ تَوْفِيرُ الْفَيْ‌ءِ وَ الصَّدَقَاتِ وَ إِمْضَاءُ الْحُدُودِ وَ الْأَحْكَامِ وَ مَنْعُ الثُّغُورِ وَ الْأَطْرَافِ».[24] مرزها را حفظ بکنید. «الْإِمَامُ يُحِلُّ حَلَالَ اللَّهِ وَ يُحَرِّمُ حَرَامَ اللَّهِ وَ يُقِيمُ حُدُودَ اللَّهِ وَ يَذُبُّ عَنْ دِينِ اللَّهِ...»[25] همه این‌ها نشان می‌دهد که حفظ نظام، به وجود امام عادل است.

روایات در این باب فراوان است. طایفه دیگری از روایات هم وجود دارد که حتی ظاهر آن‌ها بر خلاف قاعده حفظ نظام است، ولی باطنش مؤید قاعده حفظ نظام است. ظاهرش چیست؟ روایاتی که نشان می‌دهند که در سیاست مداخله کنید خانه‌نشین باشید. از خانه‌هایتان بیرون نیایید؛ حرکت نکنید؛ تشکل نداشته باشید. اصلاً می‌گوید تشکل نداشته باشید؛ همدیگر را صدا نکنید جمع بشوید و قیام کنید، بعداً مثل «جوجه گنجشک» می‌شوید. «جوجه گنجشک» ضرب‌المثلی است که در روایات آمده است.

الان هم شما می‌بینید بهار که می‌شود، جوجه گنجشک زیاد در معابر افتاده، چرا؟ چون جوجه گنجشک، قبل از اینکه پر دربیاورد، تحرک دارد. حرکت می‌کند، جنب و جوش او زیاد است و همین جنب و جوش او را هلاک می‌کند؛ از لانه‌اش بیرون می‌افتد و بعد می‌خواهد پر بزند، پر ندارد.

حالا آن تعلیل، تا حدودی فلسفه وجود این روایات را روشن می‌کند. ولی شکل اولیه روایات سبب شده بعضی توهم کردند که ما نظام سیاسی نداریم؛ و اصلاً نظامی نداریم. و اگر هم یک نظام سیاسی به وجود بیاید، به ما مربوط نیست و ما اصلاً نباید در امر سیاست مداخله کنیم. ظاهرش خلاف قاعده حفظ نظام است، ولی باطنش به خاطر همین قضیه «عصفور» و تعلیل‌هایی که وجود دارد، می‌فهمیم که می‌گوید: قبل از تهیّؤ، قبل از استعداد و قبل از اطمینان از قدرت، حرکت نکنید. حرکت شما باید سالم باشد. اگر حرکت شما سالم نباشد، بدبینی ایجاد می‌شود. اگر طاغوت‌ها بیایند و فساد به بار بیاورند، باکی بر مردم نیست؛ ولی کسی که ادعای ایمان و انتساب به ما اهل بیت را دارد، یا حرکت نکن، یا زمانی حرکت کن که مطمئن هستی حرکتت به نتیجه می‌رسد و سالم است و می‌توانی آن را مدیریت کنی و نیروهایت را سامان بدهی، به اسم تو فسادی به بار نیاید.

از این روایات هم به خاطر تعلیل‌هایی که در ضمنش هست، می‌توانیم استفاده کنیم.

از اینجا، ان‌شاءالله من می‌خواهم برای جلسه آینده گریز بزنم و صرفاً سرخط آن را به شما می‌دهم. از اینجا می‌خواهیم گریزی به مسئله «نظریه شیعه» و «نظریه اهل سنت» در بحث حکومت بزنیم؛ چون بعضی‌ها می‌گویند در باب حکومت، یک افتراق اساسی بین شیعه و سنی وجود دارد. شیعه می‌گوید در مقابل طاغوت‌ها قیام بکن و طاغوت‌ها را ساقط بکن و نظام سیاسی آنها بی‌اعتبار است و باید قیام بکنیم، وظیفه قیام داریم. ولی اهل سنت یک مبنای اساسی دارند که می‌گویند: «سکوت کن و اطاعت کن»، «وَ إن أخَذَ مالَکَ وَ ضَرَبَ ظَهرَکَ»؛ حتی اگر تو را تازیانه زد و مالت را هم مصادره کرد.

حالا کلیدواژه‌های آن را هم به شما بگویم که بتوانید مطالعه کنید: «مشروعیة السلطة المتغلبة»، «الحاکم المتغلب»، «طاعة الحاکم» و «الخروج علی السلطان». این‌ها کلیدواژه‌ها هستند. «ولایت المتغلب» هم ملاحظه بفرمایید؛ منابع و مقالات هم زیاد است. غیر از آن منابع اصیل، یعنی کتاب‌هایی که در باب امامت و ولایت است. روایاتی هم در اینجا موجود است و کتاب‌هایی هم موجود است که من به تدریج معرفی می‌کنم، چون کتاب‌ها خیلی متعدد و بحث جالبی است.

بعضی به یک تقابل نظریه‌ای میان شیعه و اهل سنت قائل هستند. ما در اینجا باید قواعد فقهی را به صورت مقارن بحث کنیم، وارد این بحث می‌شوم. بعضی‌ها می‌گویند در باب حکومت، یک تقابل بنیادین بین شیعه و اهل سنت وجود دارد. می‌گویند نظریه شیعه در باب امامت و حکومت، نظریه «عدالت‌محور» است. در بین اهل سنت، نظریه «امنیت‌محور» است. آنها نظریه امنیت‌محور دارند و ما نظریه عدالت‌محور داریم. می‌گویند این دو نظریه با هم تقابل دارند. من این تقابل نظریه را در قالب یک محور برای یک نشست علمی نیز در یک صفحه نوشتم. حالا این یک صفحه را برای شما بخوانم:

«مشهور میان فقهای اهل سنت آن است که اطاعت از والیان امر و حاکمان، واجب و لازم و خروج بر ضد آنها حرام است؛ هرچند که فاسق و ظالم باشند. این دیدگاه، مقابل دیدگاه شیعه، مبنی بر لزوم قیام بر ضد حاکمان جور است.»

که به همین عنوان، مقاله‌ای از آقای آصفی در مجله «فقه» چاپ شده که در واقع، ترجمه مقدمه ایشان بر یکی از کتاب‌های فقهی است که انتشارات جامعه مدرسین آن را چاپ کرده و از آن گرفته شده است. حالا شما به همین ترجمه هم مراجعه کنید، خوب است: «قیام بر ضد حاکمان جور».

خداوند آقای آصفی را رحمت کند. از علمای نجف بودند و خیلی مرد بزرگواری بود؛ هم انقلابی بود، هم بزرگوار بود و هم به فقرای زیادی خدمت‌رسان بود. در عین همه این کارها، دائماً تلاش علمی داشت.

شخص دیگری با نام «آصف محسنی» هم داریم که ایشان برای افغانستان بود. او هم فقیه و مرد بزرگی بود و چند جلد کتاب دارد که کتاب‌های ایشان هم جالب است.

دیدگاه سنی، «نظریه امنیت‌محور» و دیدگاه شیعی، «نظریه عدالت‌محور» است. بعضی از عزیزان و اساتید دانشگاه هم کتاب نوشتند و این را به یک بحثی با عنوان «تقابل دیدگاه امنیت‌محور و عدالت‌محور بین شیعه و سنی» تبدیل کردند.

در این بحث‌ها ان‌شاءالله من می‌خواهم این را روشن کنم که این تقابل وجود ندارد، بلکه مبانی ما در قضیه، مشترک است. مبانی ما با اهل سنت در این قضیه مشترک است، مربوط به همین قاعده «وجوب حفظ نظام» است. یعنی اگر اهل سنت آن‌طور می‌گویند، به این قاعده به عنوان یک «حکم ثانوی» توجه دارند؛ و اگر ما صحبت از قیام می‌کنیم، به عنوان یک «حکم اولی» است. کسی که حکم اولی را می‌گوید، حکم ثانوی را انکار نمی‌کند و کسی که حکم ثانوی را می‌گوید، حکم اولی را انکار نمی‌نماید. پس، محل نزاع مختلف است و هر دو درست می‌گویند.

هم شیعه «امنیت‌محور» است و هم سنی «عدالت‌محور» است. این‌ چنین نیست که ما فقط عدالت‌محور باشیم، امنیت‌محور نباشیم. آنها فقط امنیت‌محور باشند، عدالت‌محور نباشند. هر دو، بخشی از قضیه را دارند می‌گویند. اشکال از مطالعات ماست. ما در مطالعات خود به این قضیه، جامع نگاه نکردیم و ناقص نگاه کردیم.

اگر خواستید با این چند کلیدواژه‌ای که خدمت شما دادم، بحث را پیگیری کنید. من چند مقاله هم خدمتتان معرفی ‌کنم؛ مثل:

     اثر صالح بن فوزان با عنوان «طاعة حاکم المسلم الظالم و تحریم الخروج علیه»

     اثری از بشار بَکور با عنوان «مفهوم طاعة الحاکم فی الفکر السیاسی الاسلامی».

     اثری از بن‌باز با عنوان «الثورة ضدهم شر».

     کتاب «حدود الطاعة الشرعیة لولاة الأمر» از عمار بن ابراهیم العیسی.

     در این باب، این کتاب هم کتاب خوبی است که من نسخه‌ای هم از آن گرفتم: «النظام السیاسی فی الاسلام» اثر احمد حسین یعقوب.

این‌ها کلیدواژه‌ها و بعضی از کارهایی است که به عنوان کارهای تحقیقی انجام شده است. ریشه‌های بحث در منابع اولیه هست از همین آدرس‌ها می‌توانید پیدا کنید. ان‌شاءالله در جلسات بعدی به این باب وارد خواهیم شد.

 


logo