1404/08/24
بسم الله الرحمن الرحیم
امکان تعقلات کثیره به صورت دفعی/ادامه فصل شانزدهم /مرحله دهم عقل و عاقل و معقول
موضوع: مرحله دهم عقل و عاقل و معقول/ادامه فصل شانزدهم /امکان تعقلات کثیره به صورت دفعی
این متن توسط هوش مصنوعی پیادهسازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.
امکان تعقلات کثیره به صورت دفعی
عنوان فصل، «امکان تعقلات کثیره دفعتاً واحدةً» بود؛ یعنی به تعبیر دیگر، همان «امکان وجود عقل بسیط»، چون در عقل بسیط است که تعقلات کثیره به صورت دفعی و واحد صورت میگیرد.
مقدمه: ساختار مباحث باقیمانده
مطالبی تا اینجای فصل در جلسۀ قبل بیان شد و مقداری هم تطبیق صورت گرفت. آنچه از اینجا تا آخر فصل باقی مانده، چهار مطلب است که البته مطلب اول آن، به نوعی تکرار یکی از مطالب جلسۀ قبل است، ولی با توضیح و تفصیل بیشتر. همچنین، این چهار مطلبی که بیان میشود، مترتب بر یکدیگر هستند؛ یعنی مطلب دوم مترتب بر اول، سوم مترتب بر دوم و چهارم مترتب بر سوم است.
مطلب اول: رابطۀ طولی مراتب ادراک و گستره معلومات
مطلب اول این است که همانطور که در جلسۀ قبل نیز بیان شد، هرچه مرتبۀ ادراک بالاتر میرود، احاطه به معلومات، بیشتر حاصل میشود؛ یعنی معلومات بیشتری ادراک میگردند. [این سلسله مراتب] از مرتبۀ «حس» شروع شده و به مرتبۀ «تخیل» و سپس «تعقل» میرسد. خودِ تعقل نیز دارای دو مرتبه است: یکی «تعقلِ معقولاتِ مفصله» (که آن را عقل تفصیلی میگوییم) و دیگری «تعقلِ معقولاتِ کثیره دفعتاً واحدةً» (که اسم آن را عقل بسیط میگذاریم). علی ای حال، هر دو، همان ادراک تعقلی و از مراتب تعقل هستند.
به عنوان مثال، در مرتبۀ ادراک حسی، با ادراک بصری فقط میتوان «مُبصَرات» را ادراک کرد و دیگر نمیتوان «مسموعات»، «مشمومات»، «مذوقات» یا «ملموسات» را ادراک نمود. دایرۀ ادراک حسی (مانند ادراک بصری) به ادراک مبصرات محدود است؛ یا ادراک سمعی، دایرۀ ادراکش به ادراک مسموعات محدود است و هکذا.
اطلاقات چهارگانۀ «خیال»
اما وقتی به مرتبۀ تخیل (خیال) میآییم، [میبینیم که] واژۀ «خیال» چهار اطلاق دارد:
1. قوۀ حافظ صور جزئی: یک معنای خیال، همان قوۀ باطنی است که حافظ صور جزئیای است که «حس مشترک» ادراک میکند.
2. مجموع حواس باطنه: یک مرتبه، واژۀ خیال بر جمیع حواس باطنه اطلاق میشود؛ یعنی بر همۀ آنها از حس مشترک گرفته تا قوۀ متصرفه (حس مشترک، خیال، واهمه، حافظه و قوۀ متصرفه).
3. قوۀ متخیله: اطلاق سوم، بر «قوۀ متخیله» است. قوۀ متخیله، همان «قوۀ متصرفه» است که در خدمت «واهمه» قرار بگیرد. (چون قوۀ متصرفه دو اسم پیدا میکند: اگر در خدمت واهمه قرار بگیرد، به آن «متخیله» میگویند و اگر در خدمت قوۀ عاقله قرار بگیره، به آن «متفکّره» یا «مُفکِّره» میگویند).
4. . امر سرابی و غیر واقعی: اطلاق چهارم، بر «امر خیالی» به معنای «امر سرابی» است؛ یعنی به امری که واقعیتی ندارد و فاقد واقعیت است.
در اینجا، خیالی که ما میگوییم، آن اطلاق دوم مراد است؛ یعنی مجموع حواس باطنه.
در مرتبۀ ادراک حسی، ادراک بصری منحصر و محدود به مبصرات بود. اما وقتی به خیال میآییم (مثلاً به حس مشترک، چون مراد از خیال، مجموع حواس باطنه است)، میبینیم که حس مشترک در آنِ واحد و زمان واحد، هم میبیند، هم میشنود، هم میبوید، هم میچشد و هم لمس میکند.
• مثال: فرض کنید انسان در حال کتاب خواندن است، از آن طرف هم به صوتی گوش میدهد، چیزی میخورد، بوی عطری را استشمام میکند و پارچۀ لباسش را نیز لمس میکند. در آنِ واحد، حس مشترک هم ادراک مبصر دارد، هم ادراک مسموع، هم مذوق، هم مشموم و هم ملموس.
حس مشترک مانند حوضی است که از پنج نهرِ حواس ظاهره، آب به داخل آن ریخته میشود و مانند پادشاهی است که حواس ظاهره، جاسوسان و خبرچینهای او هستند. پس ، وقتی ما به ادراک خیالی رسیدیم، دایرۀ ادراک و معلومات، وسیعتر و بیشتر میشود.
مرحله ادراک عقلی و وسعت نامتناهی آن
وقتی به ادراک عقلی میرسیم، تعقلِ ما از یک امر معقول، خودش غیرمتناهی است.
• مثال (از تعلیقۀ حاجی سبزواری): وقتی ما این قضیۀ کلیه و معقول را ادراک میکنیم که «کُلُّ کائِنٍ فاسِدٌ» (هر موجود مادی، فسادپذیر و زوالپذیر است)، این یک معقولی است که ما با ادراک عقلی (ادراک کلی) آن را میفهمیم. این معقول، غیرمتناهی است؛ یعنی در مرحلۀ تعقل، ادراکِ غیرمتناهی صورت میگیرد و دایرۀ معلومات، وسعتی به اندازۀ عدم تناهی پیدا میکند.
• توضیح عدم تناهی: چرا این قضیه غیرمتناهی است؟ به خاطر اینکه هم شامل «حیوان» میشود، هم «نبات» و هم «معدن» (که همه مادی و کائن هستند). خودِ «حیوان» شامل «انسان» (از حیث بدنش)، «فرس»، «بقر» و هر حیوان بری و بحری میشود.
پس وقتی به ادراک عقلی میرسیم، این ادراک عقلی، «ادراکِ غیرمتناهی» میشود، چون معقول آن، غیرمتناهی است.
مراتب ادراک عقلی
این ادراک عقلی، خودش دو مرتبه دارد:
1. ادراک عقلی تفصیلی (تعقلات متعدده):
این مرتبه، ادراکِ معقولاتِ مفصلۀ متعاقبه و متوالیه است. مانند اینکه در زمان اول، یک معقول را ادراک میکنیم و پشت سر آن، در زمان دوم، معقول دیگری (یک مطلب کلی دیگر) را ادراک میکنیم و هکذا. در این مرتبه، «تعقلات» متعدد هستند.
2. ادراک در مرحلۀ عقل بسیط (تعقل واحد):
این مرتبه، همان است که عنوان این فصل است و امکان آن مورد بحث قرار گرفته؛ یعنی «امکان تعقلات کثیره دفعتاً واحدةً»، نه به طور تفصیل، تعاقب و توالی.
فرق این دو مرتبه: فرقشان این است که در ادراک عقلی تفصیلی، «تعقلات» متعددند، اما در ادراک در مرحلۀ عقل بسیط، «تعقل» واحد است؛ یعنی با یک تعقل، تعقلات کثیره (که گفتیم غیرمتناهی است) به صورت دفعی مورد ادراک قرار میگیرند.
از اینجا به بعد، وارد بحث امروز میشویم. مطلب اولی که بیان میشود، در حقیقت، تکرار یکی از مطالب جلسۀ گذشته و پیونددهندۀ بحث قبلی با مباحث امروز است.
تعدد تعقل در مرتبۀ ادراک عقلی تفصیلی
این تعدد تعقل در مرتبۀ ادراک عقلی تفصیلی، یک مرتبه در دایرۀ «تصورات» است و یک مرتبه در دایرۀ «تصدیقات».
الف) تعدد تعقل در دایرۀ تصورات:
1. تصور موضوع و محمول برای صدور حکم:
همانطور که در آخر بحث گذشته خواندیم، وقتی میخواهیم به ثبوت محمولی بر موضوعی حکم کنیم، ناچاریم دو چیز را با هم تعقل کنیم: یکی موضوع و دیگری محمول. پس در اینجا، تعقل متعدد است.
2. تصور حد تام تفصیلی یک ماهیت:
مورد دوم، که اول عبارت بحث امروز است، زمانی است که بخواهیم یک ماهیت را با «حد تام تفصیلی» آن تصور کنیم.
مثال: حد تام «انسان»، «حیوان ناطق» است (تعریف اجمالی). اما اگر بخواهیم همین را به صورت تعریف تفصیلی بیان کنیم و «حیوان» را نیز تشریح نماییم، باید بگوییم: «جوهرٌ قابلٌ للابعاد، نامٍ، حساسٌ، ناطقٌ».
نتیجه: در اینجا ما در آنِ واحد، پنج چیز (جوهر، قابل للابعاد، نامی، حساس، ناطق) را با هم تعقل میکنیم. پس تعقلات، متعدد هستند.
برخی از اهل نظر، همانند خواجه نصیرالدین طوسی علیهالرحمه در اخلاق ناصری، مفهوم «مائتیت» را نیز به مباحث مربوط به نفس ناطقه میافزایند. این افزودن به منظور تفکیک و تمایز میان نفس ناطقهی انسان و نفس ناطقهی افلاک صورت میگیرد؛ زیرا افلاک فاقد مائیتتاند، در حالی که انسان واجد آن است. از این رو، برای درک صحیح این تمایز، لازم است پنج تا شش امر اساسی مورد تعقل و تأمل قرار گیرد.[1]
ب) تعدد تعقل در دایرۀ تصدیقات:
یک مرتبه هم تعقلات متعدد در حیطۀ «تصدیقات» است.
1. تصدیق به مقدمتین قیاس:
برای تشکیل یک قیاس، باید یک مرتبه تصدیقی را که در «صغری» است، تفصیلاً و جداگانه تعقل کنیم و یک مرتبه هم تصدیقی را که در «کبری» است، تعقل نماییم تا بتوانیم نتیجه بگیریم. در اینجا دو تعقل (یکی نسبت به صغری و یکی نسبت به کبری) صورت میگیرد. این دو تعقل باید با هم و در یک زمان باشند تا بتوان از قیاس نتیجه گرفت.
نکته: «دفعتاً واحدةً» در اینجا، به معنای «در آنِ واحد» است، نه به معنای «دفعتاً واحدةً» در عقل بسیط؛ چون آن با یک تعقل است، اما اینجا با تعقلاتِ کثیره.
۲. علم به وجود متضایفین:
علم به وجود یک متضایف و همچنین متضایف دیگرش، تعقلِ دو چیز است که از قبیل تصدیقات نیز هستند.
۳. علم به وجود لازم و ملزوم:
مثل علم به وجود شمس و علم به وجود حرارت. در اینجا نیز دو تعقل که از قبیل تصدیق هستند، صورت میگیرد.
این مطلب اول از چهار مطلب بود که تمام شد.
مطلب دوم: امکان تعقلات کثیر دَفعةً واحده
این مباحث به صورت مترتّب بر یکدیگر طرح میشوند. مطلب دوم آن است که چگونه در ادراکات عقلی، از قبیل عقل بسیط و عقل واحد، یک تعقّل میتواند منشأ تعقلات کثیره گردد؛ یعنی با یک تعقّل، تعقلات متعدد و متنوّع تحقق مییابد. این همان عنوان «امکان تعقلات کثیر دَفعةً واحده» است که در فصل مورد بحث مطرح شده و اکنون توضیح آن بیان میشود.
ایشان میفرمایند که ادراک عقلی تفصیلیای که انسان دارد (که همان قسم اول از دو قسم ادراک عقلی است)، دو خصوصیت دارد:
۱. خصوصیت اول: اتحاد ادراکات عقلی با ذات انسان
بنا بر اصل «اتحاد عاقل و معقول» (یا اتحاد علم و عالم و معلوم، یا اتحاد ادراک و مُدرِک و مُدرَک) که امری ثابتشده در حکمت متعالیه است، این ادراکات عقلی تفصیلی که انسان تحصیل میکند و به دست میآورد، با ذات و وجود انسان «متحد» میشوند. اینگونه نیست که این ادراکات، عَرَضی باشند که بر نفس عارض شده و سپس زائل شوند (چون هر عرضی قابل زوال است). خیر، اینها عرض نیستند، بلکه با ذات انسان متحد میشوند.
2. خصوصیت دوم: آمیختگی ادراکات عقلی تفصیلی با ماده و خیال
این ادراکات عقلی تفصیلی، «مَقبور به غبار ماده» و «مَشوب به شَوب خیال» هستند.
• توضیح: این همان چیزی است که ایشان قبلاً فرمودند که ادراک معقولات مفصله، در «خیال» واقع میشود و مرتبۀ آن، مابین خیال و عقل است. از آنجا که این ادراکات در خیال ما واقع میشود و خیال، عالم «صورت» است، نه عالم «معنای صرف» (و به تعبیر دیگر، عالم مقدار و شکل است که از عوارض ماده هستند)، لذا این ادراکات، مقبور به غبار ماده و مشوب به شوب خیال هستند.
• مثال: وقتی ما یک صغری و کبری را (مانند «العالم متغیر» و «کل متغیر حادث») تعقل میکنیم، انگار کسی آنها را روی تختۀ سیاه نوشته باشد؛ ما هم در ذهنمان، اینها را با همین «الفاظ» که صورت، مقدار و شکل دارند، تصور و تعقل میکنیم.
• نتیجه: در حالی که آنچه عقل ما ادراک میکند، از قبیل «معنای صرف» و «مفهوم صرف» است و کاری با لفظ و صورت ندارد، اما در مرحلۀ ادراک عقلی تفصیلی، برای ما مقدور نیست که آن معنا و مفهوم صرف را بدون صورتِ این الفاظ و بدون تصورات و تصویرات خیالی، ادراک کنیم.
این نیز خصوصیت دوم راجع به ادراک عقلی تفصیلی بود.
حالا، اگر کسی با استکمال ذاتی و حرکت جوهری، به مرتبهای برسد که از ماده، بدن و تمام تعلقات مادی (حتی مقدار و شکلی که در مرتبۀ خیال است) مجرد شود و بتواند از همۀ اینها بگذرد، چه اتفاقی میافتد؟
• از یک طرف، آن علوم تفصیلی (که با ذات انسان متحد شدهاند)، از او جدا نمیشوند.
• از طرف دیگر، آن ترتیب زمانیای که در خیال برای این ادراکات وجود داشت، از میان برداشته میشود.
توضیح ترتیب زمانی در خیال: وقتی ما صغری و کبری را تعقل میکنیم («العالم متغیر» و «کل متغیر حادث»)، اینها در ذهن ما ترتیب زمانی پیدا میکنند. این ترتیب، تمثّل و تصورِ زمان است، نه خودِ زمان مادی. یعنی انگار همانطور که معلم روی تختۀ سیاه، صغری را در ثانیۀ اول و کبری را در ثانیۀ دوم مینویسد، ما هم در ذهن خود، تصور این ثانیۀ اول و دوم را داریم.
• با مجرد شدن از ماده و همۀ تعلقات مادی، این ترتیب زمانی از میان برداشته میشود، چرا که در مرتبۀ تجرد عقلی، دیگر نه خبری از ماده است و نه از هیچیک از عوارض آن (مانند زمان، مکان، مقدار، شکل و...).
نتیجه (تحقق عقل بسیط):
نتیجه چه میشود؟ اگر از یک طرف، این ادراکات عقلی تفصیلی از انسان جدا نشدهاند و از طرف دیگر، ترتیب زمانی از میان آنها برچیده شده است، نتیجهاش میشود «عقل بسیط»؛ یعنی این تعقلاتِ متعددِ کثیر، «دفعتاً واحدةً» برای نفس معلوم خواهند بود. «دفعتاً واحدةً» یعنی همه با هم، بدون هیچ ترتیب زمانی و با یک تعقل. این، همان عقل بسیط است.
این، مطلب دومی بود که ایشان فرمودند.
مطلب سوم: اشکال بر امکان وجود عقل بسیط و پاسخ آن
این مطلب که مترتب بر مطلب دوم است، اشکالی است راجع به همین امکان وجود عقل بسیط، به همراه جواب آن.
الف) اشکال (بر اساس یافت وجدانی):
آنچه ما در وجدان و از درون خود مییابیم، این است که ما مادامی که مشغول یک تعقلی (تعقل یک معقول) هستیم، نمیتوانیم معقول دیگری را تعقل کنیم.
• مثال: الآن که ما داریم تعقل میکنیم که ادراک عقلی دو جور است (تفصیلی و بسیط)، مادامی که مشغول تعقلِ «ادراک عقلی تفصیلی» هستیم، دیگر نمیتوانیم «عقل بسیط» را تعقل کنیم. اول باید از آن فارغ شویم تا به سراغ بعدی برویم.
نتیجه اشکال: این اشکال، در حقیقت، متوجه امکان وجود عقل بسیط است. یعنی آنچه ما از درون خود درمییابیم، این است که وجود عقل بسیط (تعقلات کثیره با یک تعقل به صورت دفعی) ممکن نیست.
ب) پاسخ به اشکال:
بله، درست است. این چیزی که ما از وجدان خود درمییابیم، صحیح است؛ اما این به خاطر «تعصی» (ناتوانی) قوۀ خیال است.
• توضیح: چون تعقلات تفصیلی ما را قوۀ خیالمان حکایت و صورتپردازی میکند (مانند معلمی که روی تختۀ سیاه مینویسد)، و از آنجا که قوۀ خیال، ناتوان است از اینکه «دفعتاً واحدةً» برای تعقلات کثیره، صورتپردازی کند و برای آنها تصویر بسازد، لذا ما نیز مادامی که یک معقول را تعقل میکنیم، قدرت نداریم که معقول دیگری را تعقل نماییم.
• نتیجه: اما اگر کسی از این مرحلۀ خیال بگذرد، به تجرد عقلی برسد و از ماده و جمیع عوارض و تعلقات مادی عبور کند (یعنی پای قوۀ خیال و دخالت آن را در ادراکات عقلی ببرد و دیگر نیازی به صورتسازی قوۀ خیال برای معقولات نداشته باشد)، آن وقت است که در «عقل بسیط»، تعقلات کثیره به صورت «دفعتاً واحدةً» صورت میپذیرد.
مثال: مانند علمِ موجودات مجرده که علومشان مشوب به هیچ قوهای نیست و هیچ تأخیر و تراخیای در علومشان متصور نیست؛ یعنی تمام علومشان، دفعتاً واحدةً برایشان معلوم و منکشف است.
این، مطلب سوم بود.
مطلب چهارم: تفاوت توانایی قوۀ خیال در حیطۀ کاری خود و حیطۀ معقولات
اینکه گفتیم قوۀ خیال، قدرت ندارد و ناتوان است در تصویرسازی و حکایتِ تعقلاتِ کثیره با صُوَر (همانطور که در مطلب سوم گفته شد)، این ناتوانی در حیطۀ «معقولات» است که حیطۀ کاری خیال نیست. و الا، قوۀ خیال در حیطۀ کاری خودش، چنین قدرتی دارد؛ یعنی میتواند در آنِ واحد، برای «متخیلات» کثیره صورتسازی کند و ادراکات خیالی و حسیِ متعدد داشته باشد.
• مثال: همانطور که در مطلب اول گفتیم، حس مشترک (که یکی از حواس باطنه است)، در آنِ واحد، ادراک بصری، سمعی، ذوقی، شمی و لمسی دارد. قوۀ خیال میتواند یک منظره را همراه با یک صدای مخصوص، یک طعم مخصوص، یک رایحۀ خوش و لمس یک شیء، همه را با هم و در آنِ واحد [تصور کند]. در حیطۀ کاری خودش مشکلی ندارد و ناتوان نیست.
شأن عقل در مقابل شأن حس و خیال
چرا؟ ایشان میفرمایند که گفته شده:
• «شَأنُ العَقلِ تَوحیدُ الکَثیر»: شأن و کار عقل، این است که افراد کثیر (مانند زید، عمرو، بکر) را همه در ماهیت واحدۀ انسان، جمع و توحید کند.
• «وَ شَأنُ الحِسِّ وَ الخَیالِ تَکثیرُ الواحِد»: و شأن حس و خیال برعکس است؛ کارشان این است که همان «انسان» (که نوع واحد است) را به صورت زید، عمرو، بکر و... تکثیر کنند.
پس کار خیال، تکثیر صورت است. آنجایی که میگفتیم ناتوان است، به این دلیل بود که میخواست «معقولات» را (که صورت ندارند)، صورتسازی کند.
و به این ترتیب، این فصل تمام میشود.
شروع متن اسفار (ادامه بحث تعدد تعقلات)
مورد دوم (تعدد تعقل در دایرۀ تصورات):
« و أيضا إذا عرفنا الشيء بحده التام عرفناه بتمام حقيقته »[2]
و همچنین، وقتی ما چیزی را با حد تامش تعریف میکنیم، آن را با تمام حقیقت و ماهیت و با تمام اجزایش، تصور میکنیم.
« فلو استحال حصول العلم بجميع أجزائه دفعة واحدة لاستحال العلم بكنه حقيقية شيء في وقت من الأوقات »
پس اگر حصول علم و تعقل نسبت به جمیع اجزا و ذاتیات یک ماهیت، به صورت دفعی [در یک زمان] محال بود، علم پیدا کردن به کُنه حقیقتِ چیزی، برای همیشه محال بود.
نتیجۀ این دو مورد:
« فبهذا يظهر إمكان حصول التصورات الكثيرة » (پس با این دو مورد، امکان حصول تصورات کثیره [در یک زمان] روشن میشود).
امکان تعدد تعقل در دایرۀ تصدیقات:
«و أما أنه يمكن حصول التصديقات الكثيرة فلأن المقدمة الواحدة لا تنتج »
و اما امکان حصول تصدیقات [کثیره در یک زمان نیز ممکن است]، زیرا مقدمۀ واحد در قیاس، نتیجهبخش نیست.
« لو استحال العلم بالمقدمتين معا لاستحال حصول العلم بالنتيجة»
پس اگر تعقلِ صغری و کبری با هم [در یک زمان] محال بود، حصول علم به نتیجه نیز محال بود.
« أيضا العلم بوجود المضافين حاصل معا» (و همچنین، علم به وجود متضایفین نیز با هم حاصل میشود).
«وَ كذا العلم بوجود اللازم و وجود الملزوم » (و همچنین، علم به وجود لازم و ملزوم نیز).
« فعلم بهذا الدليل صحة حصول العلوم المتعددة في آن واحد »
پس با این دلایل، صحتِ حصولِ علومِ متعدد در آنِ واحد، دانسته میشود.
نتیجۀ مطلب اول:
پس با این دلایل معلوم شد که حصول علوم تفصیلی متعدد، در آنِ واحد و زمان واحد (منتها با تعقلات متعدد) ممکن است.
مطلب دوم: چگونگی تحقق عقل بسیط با تجرد از ماده
« و مما يؤكد ذلك و يحققه أن النفس العارفة بمعلومات كثيرة عند تحققها بمقام العقلية- و تجردها عن جلباب البشرية لا يسلب عنها علومها بل يزيدها كشفا و وضوحا »
و از چیزهایی که امکان تعقلات کثیره به صورت دفعی با عقل بسیط را تأکید و تحقیق میکند، این است که نفسی که به معلومات کثیره عالم است [یعنی ادراک عقلی تفصیلی دارد]، هنگامی که به مقام عقلی و تجرد از لباس بشریت [بدن و ماده] میرسد، آن علوم تفصیلی از او سلب نمیشود [چون با ذاتش متحد شده]، بلکه [همان معلومات] برای نفس، از حیث کشف و وضوح، زیادتر میشوند؛ چرا که از غبار مادیت و تعلقات خیالی بیرون میآیند.
«و مع ذلك لما خرجت عند ذلك من اختلاف الأوقات و الأمكنة فيحضر معلوماتها بأسرها عندها دفعة واحدة »
و هنگامی که آن معلومات، در آن حال [تجرد]، از اختلاف ازمنه و امکنه و ترتیب زمانی خارج شدند، آنگاه تمام معلوماتِ نفس، به صورت دفعی و واحد [یعنی با یک تعقل] نزد او حاضر میشوند.
«كالحال في علوم المفارقات في كون معلوماتها بأسرها- حاضرة معا بالفعل بلا شوب قوة »
حالِ چنین نفسی، مانند علوم مجردات میشود؛ در اینکه تمام معلوماتشان، با هم و بالفعل، بدون آمیختگی با قوه و تأخیر، نزدشان حاضر است.
مطلب سوم: اشکال بر امکان وجود عقل بسیط و پاسخ آن
الف) اشکال
«فإن قلت نحن نجد من نفوسنا أنا إذا أقبلنا بأذهاننا على إدراك شيء تعذر علينا في تلك الحال الإقبال على إدراك شيء آخر«.
اگر بگویی: ما از درون خود اینگونه مییابیم که وقتی با ذهنمان به ادراک چیزی رو میآوریم، در همان حال، برای ما ممکن نیست که به ادراک چیز دیگری نیز توجه کنیم [پس باید دونه دونه تعقل کنیم و عقل بسیط ممکن نیست].
ب) پاسخ
«قلت قد أشرنا إلى أن العلم كالوجود يختلف بالكمال و النقص»
میگویم: ما قبلاً اشاره کردیم که علم، مانند وجود است و دارای مراتب کمال و نقص (تشکیک) است.
«فالعلم العقلي كالوجود العقلي مغاير للإدراك الخيالي و الوجود الحسي»
پس همانطور که وجود عقلی، خیالی و حسی با هم تفاوت دارند، علم عقلی نیز غیر از ادراک خیالی و حسی است؛ چون علم و ادراک، عین وجود است.
برای روشن شدن بیشترِ ناتوانی قوۀ خیال در صورتسازی برای معقولات، ایشان شاهدی میآورند:
• اگر ما در تعریف تفصیلی انسان بگوییم: «جوهرٌ، قابلٌ للابعاد، نامٍ، حساسٌ، ناطقٌ».
• و یا این ترتیب را برعکس کنیم و بگوییم: «ناطقٌ، حساسٌ، ... جوهرٌ».
برای «عقل» هیچ تفاوتی ندارد، چون نگاه عقل به «مفهومات» و معانی است. اما «قوۀ خیال» که میخواهد برای اینها به ترتیب، صورت درست کند، [برای او] فرق میکند و با این جابهجایی، مضطرب میشود. این نشان میدهد که خیال نمیتواند پا به پای عقل، صورتسازی کند.
« فإنا إذا قلنا- الإنسان جوهر قابل للأبعاد نام حساس ناطق أحاط عقلنا بمفهومات هذه الألفاظ»
پس اگر ما این تعریف تفصیلی را در نظر بگیریم، عقل ما به مفاهیم و معانی این الفاظ احاطه پیدا میکند.
«و ظهر في خيالنا أثر مطابق لهذه المعقولات»[3]
و در خیال ما، اثری [یعنی صورتی به صورت لفظ یا کتابت] که حاکی از آن معقولات است، ظاهر میشود.
• توضیح: این صورت، ترتیب زمانی برای آن معقولات ایجاد میکند.
«إذا قلبنا و قلنا ناطق حساس نام قابل للأبعاد جوهر فالمعنى المفهوم عند العقل لا ينقلب لكن الصور الخيالية تنقلب و تنعكس»
پس اگر تعریف را برعکس کنیم، معنای مفهوم نزد عقل، تغییری نمیکند، لکن صور خیالی، منقلب و منعکس میشوند.
نتیجه (ناتوانی قوۀ خیال):
«فإذا كان الأمر كذلك فربما يساعد على أن القوة الخيالية يصعب عليها استحضار أمور كثيرة و تخيلات مختلفة هي صور و حكايات لأمور عقلية تعقلها النفس بقوتها العقلية»
پس این مطلب را میپذیریم که برای قوۀ خیال، دشوار است که امور و تخیلات مختلفی را [به صورت دفعی] حاضر کند که آن تخیلات، صورت و حکایتی باشند برای امور عقلیهای که نفس با قوۀ عقلیهاش آنها را تعقل کرده است.
«و أما العقل فإنه يقوى على ذلك» (اما عقل، بر تعقلات فراوان به صورت دفعی، قدرت دارد؛ البته به شرط نیل به تجرد عقلی).
«و الذي يجده الناس كالمعتذر على نفوسهم من إدراك تعقلات متعددة في وقت واحد منشؤه تعصي القوة الخيالية عن تصويرها دفعة واحدة»
پس آنچه انسان در درون خود، مانند امری غیرممکن مییابد [یعنی عدم امکان ادراک تعقلات متعدد با یک تعقل]، منشأ آن، ناتوانی و سرباز زدن قوۀ خیال از تصویر کردنِ آن تعقلات به صورت دفعی است.
مطلب چهارم: توانایی قوۀ خیال در حیطۀ کاری خود
و مع هذا لا يصعب عليها إدراك التخيلات التي ليست تصويرا للمعقولات دفعة واحدة
و با وجود این [ناتوانی]، برای قوۀ خیال، ادراکِ تخیلاتی که صورتِ معقولات نیستند [یعنی در حیطۀ کاری خودش هستند]، به صورت دفعی، دشوار نیست؛ مانند حس مشترک
«ولذلك قيل شأن العقل توحيد الكثير و شأن الحس تكثير الواحد»
و به همین دلیل گفته شده است که شأن عقل، توحید کثیر است و شأن حس [و خیال]، تکثیر واحد است.