« فهرست دروس
درس اسفار استاد سیدرضا اسحاق‌نیا

1404/08/10

بسم الله الرحمن الرحیم

مراتب و انواع تعقل/فصل پانزدهم در درجات عقل و معقول /مرحله دهم اسفار

 

موضوع: مرحله دهم اسفار/فصل پانزدهم در درجات عقل و معقول /مراتب و انواع تعقل

 

این متن توسط هوش مصنوعی پیاده‌سازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.

موضوع فصل پانزدهم: مراتب و انواع تعقل

فصل پانزدهم راجع به درجات و مراتب عقل و معقول یا به تعبیر دیگر راجع به انواع تعقل است. این که حالا در عنوان ،درجات عقل و معقول فرموده‌اند، معقول را هم اضافه کرده‌اند روی حساب همان اتحاد عاقل و معقول است که صدرالمتألهین قائل هستند. بنابراین، بحث در این فصل راجع به مراتب تعقل یا انواع تعقل است.

ایشان از حکما نقل می‌کنند که انواع تعقل سه تاست. سه قسم نوع تعقل داریم:

۱. تعقل بالقوه (عقل هیولانی)

2. تعقل صُوَر معقوله مفصَّله (با تفصیل)

3. تعقل معقولات به صورت عقل بسیط

این‌ها انواع سه‌گانه تعقل یا درجات و مراتب تعقل هستند.

بررسی انواع سه‌گانه تعقل

الف. نوع اول: تعقل بالقوه (عقل هیولانی)

تعقل بالقوه یا عقل بالقوه یا عقل هیولانی، عبارت است از قوه تعقل در مقابل فعلیت تعقل. قوه تعقل، این یک مرتبه است. (چون بعداً برمی‌گردیم و راجع به آن نکاتی را و مطالبی را طبق عبارت ایشان بیان می‌کنیم، خب حالا فعلاً صحبت زیادی راجع به آن نداریم).

ب. نوع دوم: تعقل صور معقوله مفصَّله

مرتبه دوم و نوع دوم، تعقل صُوَر معقوله مفصَّله است؛ یعنی با تفصیل، یعنی به صورت متمایز از یکدیگر.

منتها ایشان می‌فرمایند که این تعقل صور معقوله، ممتاز از یکدیگر در قوه خیال است. چرا می‌فرمایند در قوه خیال است؟

جهت اول: وجود ترتیب زمانی

یکی به خاطر اینکه این صور معقوله‌ای که به طور تفصیل و متمایز از یکدیگر ما تعقل می‌کنیم، این‌ها ترتیب زمانی دارند، حال آنکه در معقولات، زمان مطرح نیست؛ آن‌ها مُبرّا و مُعَرّا (پاک و عاری) از زمان هستند. و چون ترتیب زمانی دارند در تعقل ما، که مثلاً در زمان ماضی یک معقولی را تعقل کردیم، در زمان حاضر و حال یک معقول دیگری را، در زمان بعدی و آتی یک معقول دیگری را؛ این صُوَر معقوله مفصَّله، حاصل در قوه خیال هستند.

جهت دوم: آمیختگی به تخیل (تشوّب به تخیّل)

و جهت دیگر این است که این معقولات مفصَّله متمایزی که ما تعقل می‌کنیم، این تعقل ما مَشوب به تخیّل (آمیخته به تخیّل) است. لذا این صُوَر، حاصل در قوه خیال هستند.

چگونگی آمیختگی به تخیل:

چطور تعقل این صُوَر، مشوب و آمیخته به تخیل هستند؟ به خاطر اینکه:

     مثلاً بساطت را که ما می‌خواهیم تعقل بکنیم، به صورت نقطه تصور می‌کنیم/تخیل می‌کنیم.

     یا مثلاً نور حقیقی را که می‌خواهیم تعقل بکنیم و ادراک بکنیم، به صورت نور حسی تخیل می‌کنیم و تصور می‌کنیم.

     یا مثلاً احاطه‌ای را که می‌خواهیم تعقل بکنیم که مثلاً علت به معلول دارد، یا حق تبارک و تعالی به ممکنات دارد، این را به صورت انبساط کمّی تخیل می‌کنیم و تصور می‌کنیم.

این هم مرتبه دوم یا نوع دوم تعقل است.

نوع سوم: تعقل معقولات به صورت عقل بسیط (وحدت و بساطت)

و مرتبه سوم و نوع سوم عبارت است از اینکه معقولات این‌ها متحد با یکدیگر، یعنی با وحدت و بساطت، در عقل بسیط این‌گونه تعقل بشوند. با وحدت و بساطت معقولات، نه به صورت تفصیل و متمایز از یکدیگر، بلکه با وحدت و بساطت و یکپارچگی تعقل شوند در عقل بسیط.

این عقل بسیط، قبلاً همان مرتبه روح از مراتب چهارگانه نفس ناطقه است که عرفا برای انسان و نفس قائل‌اند (هفت مرتبه) که آنجا اشاره به آن کردیم و باز هم ادامه بحثش می‌آید. یعنی بعد از این بحثی که الان عرض کردیم (یعنی بیان مراتب و انواع سه‌گانه تعقل)، دیگر صحبت ایشان روی عقل بسیط است که همین نوع سوم باشد.

۴. تبیین مرتبه اول: تعقل بالقوه (عقل هیولانی)

حالا راجع به نوع اول و مرتبه اول که تعقل بالقوه یا عقل بالقوه یا عقل هیولانی باشد، که عبارت است از همان قوه تعقل، چند تا مطلب را ایشان متذکر می‌شوند.

الف. عدم معقول بودن عقل بالقوه و عدم حصول معقول بالفعل

مطلب اول این است که این عقل بالقوه یا تعقل بالقوه، این عقل بالقوه، این یک نوع و یک مرتبه‌ای است که نه خودش معقول است و نه معقولی بالفعل برای او حاصل است. این نکته اول است.

این نوع اول و مرتبه اول که عقل بالقوه باشد، نه خودش معقول است و نه معقول بالفعلی برایش حاصل است. خب اینکه معقول بالفعلی برایش حاصل نیست، روشن است دیگر؛ چون قوه تعقل است.

اما اینکه ایشان می‌فرمایند نه خودش معقول است، مرحوم حاجی [سبزواری] در تعلیقه [1] توضیح داده‌اند که معنایش این است که نفوس جاهله که این نوع از تعقل را دارند و تعقل بالفعلی ندارند، این‌ها نسبت به ذوات خودشان هم تخیل دارند، یعنی خودشان را هم نمی‌توانند تعقل بکنند. اگر خودشان را تعقل می‌کردند، یعنی تعقل خودشان بالفعل برایشان ثابت بود، حداقل این نوع از تعقل که در نفوس جاهله هست، خودش می‌شد معقول. چرا؟ چون نفوس جاهله خودشان را تعقل می‌کردند.

اما نه، این عقل بالقوه که در نفوس جاهله مثلاً هست، خودش هم معقول نیست. چرا؟ به خاطر اینکه نفوس جاهله نسبت به خودشان هم تعقل ندارند، یعنی ذوات خودشان را، وجودات خودشان را تخیل می‌کنند نه تعقل. چرا؟ چون نمی‌توانند خودشان را بدون وضع و جهت و زمان و مکان که این‌ها عوارض و اوصاف مادی باشند، ادراک بکنند. نمی‌توانند از خودشان درکی منزّه از وضع و جهت و زمان و مکان داشته باشند. این نکته اول است که خب یک نکته کوتاهی بود.

ب. نکته دوم: عقل بالقوه، بالقوه یک عالم عقلی است

نکته دوم راجع به عقل بالقوه این است که ایشان می‌فرمایند: این عقل بالقوه، بالقوه یک عالم عقلی است.

یعنی چه بالقوه یک عالم عقلی است؟ یعنی قوه و استعداد این را دارد که یک عالم عقلی و یک جهان عقلی بشود. چگونه؟

به این صورت که:

    1. آن معقولاتی را که در اصل فطرت و خلقتشان معقول نیستند (مثل وجودات مادی)، این‌ها را با تجرید از ماده تعقل بکند و در نتیجه، به نظر مشهور حکما، فاعل این معقولات بشود. چرا؟ چون این معقولات را با تجرید از ماده تحصیل کرده، خودش بشود فاعل این‌ها.

    2. و آن معقولاتی را هم که در اصل فطرت و خلقت معقول‌اند و مجردند (مثل عقول)، آن‌ها را هم تعقل بکند و قابل آن‌ها باشد و پذیرای آن‌ها باشد.

البته این (چه آن فاعلیت و چه این قابلیت) طبق نظر مشهور حکما است که علم را کیف نفسانی می‌دانند (عرض می‌دانند و موضوع، قابلِ عرض است، پذیرای عرض). این طبق نظر مشهور حکما.

پس بنابراین، عقل بالقوه بالقوه یک جهان عقلی است، یک عالم عقلی است. یعنی قوه را دارد که معقولاتی را که در اصل خلقت معقول و مجرد نیستند (مثل موجودات مادی و اجسام)، این‌ها را با تجرید از ماده تعقل بکند و سمت فاعلیت برای این‌ها پیدا بکند، و آن معقولاتی را هم که در اصل خلقت و فطرت معقول‌اند (مثل عقول)، آن‌ها را هم تعقل بکند و قابل و پذیرای آن‌ها باشد. این هم نکته دوم و مطلب دوم.

ج. نکته سوم: عقل بالقوه می‌تواند عالم کل باشد

مطلب سوم راجع به این عقل بالقوه یا هیولانی این است که این عقل بالقوه (حالا چه بگوییم عقل بالقوه این کاره هست، چه بگوییم نفس به واسطه این مرتبه از تعقل این کاره است) – در آن نکته دوم هم که گذشت همین طور است؛ می‌توانیم مستقیماً خود عقل بالقوه را بگوییم این‌جوری است، یا بگوییم نفس به واسطه این مرتبه که عقل بالقوه باشد، این‌جوری است.

حالا مطلب سوم این است که عقل بالقوه یا نفس می‌تواند که عالم کُل باشد. در مطلب دومی گفتیم که می‌تواند عالم عقلی باشد که بالقوه عالم عقلی است؛ می‌تواند عالم عقلی باشد. اما در این مطلب سوم می‌گوییم می‌تواند که عالَمِ الکُل باشد. عالم کُل یعنی هم عالم عقلی و هم عالم حسی.

چون ما دو تا عالم داریم: یک عالم عقلی داریم و یک عالم حسی. آن عالم خیال هم که دیگر با عالم حس فرقی ندارد (یعنی حالا می‌توانیم مثلاً دو تا عالم را این‌جوری بگوییم؛ بگوییم یک عالم عقلی داریم و یک عالم حسی و خیالی داریم؛ چون فرق حس و خیال بنا شد به حضور و غیاب آن ماده خارجی باشد).

     عالم عقلی: عبارت است از صُوَر معقولات بدون مواد، یعنی عالم عقلی فقط عالم صُوَر است. همان طور که در حدیث است: معقولات عقول، صور عاریة عن المواد، خالیة من القوة و الاستعداد[2] [هستند]. آن‌ها ماده که ندارند. صورت هم که در اینجا گفته می‌شود، به معنای فعلیت است؛ چون صورت در هر جایی یک معنایی دارد، مناسب با آن مورد استعمالش (چون هفت تا معنا برای صورت هست). عالم عقلی این‌ها عالم صور بدون مواد هستند.

     عالم حسی و خیالی: که حالا عالم حسی (حالا خیالی هم می‌توانیم عطف کنیم بر حسی). آن‌چه که در عبارت است، عالم حسی عبارت است از صُوَر مَعَ المواد؛ آن‌ها بدون مواد، این‌ها با موادند. همین صُوَر اجسام که این‌ها با ماده هستند، با مواد اجسام هستند.

خب حالا عقل بالقوه یا نفس در مرتبه عقل، این توانایی و استعداد را دارد که:

    1. با عقلش شبیه عالم عقلی بشود؛ یعنی صور معقول را تعقل بکند.

    2. و با حس و خیالش شبیه عالم حس و خیال بشود؛ یعنی با مرتبه حسش، با مرتبه خیالش، احساس بکند و تخیل بکند همین موجودات مادی را، همین صور مادیه‌ای را که با ماده هستند، صور مادیه اجسام را.

این توانایی در این مرتبه هست؛ توانایی است، نه فعلیتش. تواناییش هست که نفس به واسطه این مرتبه، به واسطه این عقل بالقوه، به واسطه این نوع و این قسم از تعقل، این توانایی را دارد، این منشأ استعداد را دارد که با عقل شبیه عالم عقل بشود (یعنی صور معقول را تعقل بکند) و با حس و خیالش هم شبیه عالم حس و خیال بشود (یعنی با مرتبه حسش و با مرتبه خیالش احساس بکند و تخیل بکند همین موجودات مادی را که با ماده هستند، صور مادیه اجسام را).

اشکال مقدّر و پاسخ آن:

ممکن است کسی در اینجا یک سؤال مقدّر، اشکال مقدّر را طرح بکند که: عالم عقلی چون صور بدون مواد هستند، صور عقلیه هستند، صور معقوله هستند، ماده ندارند. خب نفس هم که آن‌ها را، آن صورت‌ها را تعقل بکند و تصور بکند، می‌شود شبیه به او. اما عالم حسی صور با موادند، و نفس با حس و خیالش می‌تواند فقط صورت‌های این‌ها را تصور بکند (یعنی احساس بکند و تخیل بکند). موادش را دیگر نمی‌تواند بگیرد، چون صور حسیه و خیالیه مجردند دیگر. خب این چطور با حس و خیالش شبیه به عالم حس می‌شود؟ عالم حس صورت با ماده است، اما نفس با حس و خیالش فقط صُوَر این موجودات مادیه و اجسام مادیه را تصور می‌کند، احساس می‌کند و تخیل می‌کند. با صورت‌های آن‌ها که نمی‌شود شبیه به عالم حس، چون عالم حس صورت با ماده است.

اگر کسی چنین اشکالی یا پرسشی را مطرح بکند، جوابش این است که:

چنان که در جای خودش گفته شده، شیئیت شیء به صورتش است نه به ماده‌اش؛ شیئیت شیء به فصلش است نه به جنسش؛ به صورتش است نه به ماده‌اش. آنی که شیئیت شیء را تشکیل می‌دهد، آنی که شیء با آن شیء است، همان صورتش است؛ به تعبیر دیگر همان فعلیتش است. چون ماده قوه است و شیئیت شیء به فعلیتش است، نه به قوه‌اش.

این هم جواب از این پرسش و از این سؤال. این هم مطلب سوم بود راجع به عقل هیولانی که تمام شد.

اما [در مورد عقل بالقوه] می‌گویند که هیچ معقولی بالفعل برایش حاصل نشده باشد. [این مقدمه‌ای است تا] در ادامه بحث اتحاد [عاقل و معقول] بیاید. حالا صدرالمتألهین فعلاً شروع می‌کنند [به نقل از] قالت الحکماء که این [انواع تعقل] را [بیان کردند] تا حالا بعد [در ادامه] یک عقولی را دارند که خودشان فرمایش خودشان را بفرمایند. پیرو این هم حالا نظرشان این است که یک عبارتی از شیخ [ابوعلی سینا]، فرمایشات شیخ را نقل می‌کنند راجع به عقل بسیط، بعد خودشان اظهارنظر می‌کنند. این هم مطلب سوم و نکته سوم.

د. نکته چهارم: محدودیت تعقل عقل بالقوه (معقولات ضعیف و شدید)

مطلب چهارم این است که این که گفتیم عقل بالقوه توانایی و استعداد تعقل معقولات را دارد، به استثنای دو دسته از معقولات. دو دسته از معقولات را عقل بالقوه توانایی تعقلشان را ندارد:

    1. یکی آن معقولاتی که در نهایت ضعف‌اند از نظر وجودی.

    2. یکی هم آن معقولاتی که در اوج شدت وجودی هستند.

این دو دسته را نمی‌تواند [تعقل کند]. یک دسته از معقولات را به خاطر ضعف وجودی که دارند، نمی‌تواند آن را تعقل کند. یک دسته هم معقولات را که شدت وجودی دارند، آن‌ها را هم نمی‌تواند تعقل بکند.

مثل مثلاً فرض بفرمایید الان چشم ما مثلاً یک نوری که دیگر از یک اندازه‌ای مثلاً ضعیف‌تر باشد، نمی‌تواند ببیند. نور مثلاً خورشید هم که مثلاً شدید است، آن را هم نمی‌تواند مستقیم به آن نگاه کند. [عقل بالقوه] این‌جوری است.

معقولات دارای ضعف وجودی (دسته اول):

حالا آن معقولاتی که در نهایت ضعف‌اند مثل چی که نمی‌تواند آن‌ها را تصور بکند؟

ایشان می‌فرمایند:

     مثل هیولای اولی؛ نمی‌تواند تعقلش بکند، ادراکش بکند. [چرا؟] به خاطر اینکه صرف‌القوه است، یعنی دیگر ضعف وجودیش به خاطر صرف‌القوه بودنش است.

     مثل حرکت و زمان؛ به خاطر اینکه کمّ متصل غیرقّاراند، آن‌ها هم به خاطر اینکه قرار و ثبات ندارند، نمی‌تواند آن‌ها را تصور بکند.

     قوه هم خب به خاطر اینکه اسمش رویش است دیگر؛ به خاطر اینکه قوه است، یعنی فعلیت نیست. فعلیتی نیست تا بتواند آن را تعقل بکند.

     لَانِهایَت (بی‌نهایت)؛ به خاطر اینکه احاطه به لانهایت نمی‌تواند پیدا بکند، یعنی آن هم ضعف وجودی دارد دیگر. به خاطر اینکه لَانِهایَت یک مفهومی است که بی‌نهایت، یعنی متناهی نیست، محدود نیست که مثلاً یک وجود خاص مشخصی داشته باشد، یک وجود نامشخص. حالا احاطه شاید تعبیر درستی نبود که بنده عرض کردم. این بهتر است، به خاطر اینکه نامشخص است، لذا ضعف وجودی دارد، بی‌نهایت مشخص نیست. حالا وقتی که یک چیزی محدود و متناهی باشد، خب یک تشخصی دارد، یک وجودی دارد.

تذکر: این‌ها صحبت مفاهیم است و الا ذهن نرود یک وقت سراغ وجود غیرمتناهی مثل وجود حق که آن شدت وجودی دارد. این صحبت مفهوم است؛ مفهوم غیرمتناهی، بی‌نهایت. حالا غیرمتناهی از هر چیزی که در نظر بگیرید، مثلاً عدد غیرمتناهی. یک وقت می‌گوییم عدد صد، عدد صد خب این را تصور می‌کنیم. [اما] عدد غیرمتناهی یا نمی‌دانم زمان غیرمتناهی، این‌ها آخه مشخص نیست دیگر. این‌ها ضعف وجودی دارند.

معقولات دارای شدت وجودی (دسته دوم):

یک وقت هم یک معقولاتی هستند که این‌ها شدت وجودی دارند و عقل مقهور واقع می‌شود. مغلوب این‌ها [است]. یعنی این‌ها قاهر و غالب‌اند بر عقل و لذا عقل نمی‌تواند این‌ها را تصور بکند:

     مثل واجب تبارک و تعالی

     یا مثل عقول ملائکه

این‌ها بالاخره وجودات شدیدی هستند که عقل بالقوه توانایی تعقل این‌ها را ندارد. ما نمی‌توانیم یک تعقل درستی از واجب تبارک و تعالی داشته باشیم یا از عقول، از ملائکه، از غیب. ما نمی‌توانیم الان یک تعقل مثلاً مطابق با واقعی داشته باشیم از این‌ها، به خاطر شدت وجودی که دارند.

بله، اگر حالا عقل بالقوه نمی‌تواند این معقولات را که از شدت وجودی برخوردارند تعقل بکند، [این ناتوانی] مادامی که گرفتار ماده باشد است. مادامی که نفس در بند ماده باشد، یعنی مجرد نشده باشد. یعنی نفس مادی که تعلق به ماده دارد، در بند ماده هست، گرفتار ماده هست، این نمی‌تواند تصور درستی از واجب داشته باشد، از ملائکه، [از] عقول، [از] مبادی عالیه؛ نه از مبدأ اعلی و نه از مبادی عالیه، نمی‌تواند تصور صحیحی و درستی و مطابق با واقع داشته باشد به خاطر شدت وجودی که آن‌ها دارند.

اگر بخواهد آن‌ها را تعقل بکند، شرطش تجرد از ماده است؛ یعنی باید از بند ماده خلاص بشود و حالتی پیدا بکند، یعنی باید به تجرد عقلی برسد. اگر به تجرد عقلی رسید، آن‌وقت می‌تواند عقول را تعقل بکند.

جایگاه و خواص عقول:

عقول هم که جامعیت دارند؛ وجوداتشان وجود جامع، جامع همه معقولات و موجودات است. به طوری که حکما گفتند: «إذا کان العقل، کان الأشیاء»[3] که کان تامه است یعنی وجود عقل، وجود اشیاء است. به خاطر اینکه جامع وجود اشیاء است. تمام این موجودات مادی، این اشیاء که معقولات بالقوه هستند (که حالا مشهور می‌گویند با تجرید از مواد، این‌ها معقول بالفعل می‌شوند)، همه این‌ها را نسبت به این‌ها جامعیت دارند عقول.

تشبّه نفس به عقول و مبدأ اعلی:

آن‌وقت نفس اگر به این تجرد عقلی رسید و عقول را ادراک کرد، عقولی که جامع معقولات و حقایق و اشیاء هستند، خود این نفس می‌شود شبیه به عقول، می‌شود شبیه به عقل، تشبّه به عقول پیدا می‌کند.

و چون عقول نزد مبدأ اعلی هستند (چون عقول عندیت دارند دیگر، ﴿عند مَلیکٍ مُقتَدِرٍ﴾[4] اند دیگر)، یعنی مجاور ذات حق تبارک و تعالی هستند از نظر مرتبه وجودی، مقام عندیت دارند، یعنی عند ملیک مقتدر هستند، چون مجاور با ذات‌اند، این‌ها مرتبه وجودیشان مادون ذات است، بعدش موجودات مادی هستند. یعنی موجودات مادی رتبه‌شان بعد از این‌هاست. چون این‌ها عند الواجب هستند، عند حق هستند، نزد خداوند هستند.

سه نکته راجع به عقول:

۱. جامع اشیاء و حقایق اند.

۲. عند المبدأ هستند، یعنی مقام عندیت دارند.

۳. این‌ها صور علمیه حق‌اند؛ صورت علمیه حق‌اند، یعنی یکی از مراتب علم خداوند، علمی است که خداوند به اشیاء به واسطه همین عقول دارد. این معنا [است]؛ مقام علم خداوندند، مرتبه علم خداوندند.

نفس تشبّه به مبدأ پیدا می‌کند. چرا؟ به خاطر اینکه وقتی که [نفس] به تجرد عقلی رسید، یعنی خودش می‌شود از عقول. عقول را ادراک می‌کند، ادراک می‌کند دیگر؛ ادراک حضوری است دیگر، یعنی مشاهده می‌کند، ادراک می‌کند. خب خودش می‌شود از عقول. وقتی خودش شد از عقول، خودش می‌شود از مقامات و مراتب علم حق، خودش می‌شود علم خداوند؛ چون مقامیت عندیت پیدا می‌کند دیگر، خودش می‌شود علم خداوند. و به این معنا تشبّه به مبدأ پیدا می‌کند.

تعریف حکمت:

این که یکی از تعاریفی که برای حکمت شده که: التشبه بالإله بقدر الطاقة البشرية [5] است؛ که با حکمت نظری، تشبّه علمی به اله پیدا می‌شود برای نفس، با حکمت عملی، تشبّه عملی پیدا می‌شود. با حکمت عملی، صفات حق را پیدا می‌کند، اخلاق الهی را پیدا می‌کند. این هم مطلب چهارم بود راجع به همین عقل بالقوه.

ه. نکته پنجم: درجات کمی و کیفی و طرفین عقل بالقوه

و مطلب پنجم که آخرین مطلب راجع به این عقل بالقوه است، عبارت است از اینکه این عقل بالقوه مراتب و درجات کمی و کیفی غیرقابل شمارش دارد. این عقل بالقوه، مراتب کمی و کیفی غیرقابل شمارش دارد.

مراتب غیرقابل شمارش:

اینکه غیرقابل شمارش است، یعنی به عدد نفوس انسان‌ها ما مراتب عقل بالقوه داریم، چه از نظر کمّی و چه از نظر کیفی.

     از نظر کمّی: یک مرتبه عقل بالقوه، عقل بالقوه بالقیاس به کُل معقولات است. یک مرتبه [دیگر] عقل بالقوه، عقل بالقوه بالقیاس به بعضی از معقولات است. این‌جوری نیست که حالا هر عقل بالقوه‌ای، هر نفسی بتواند همه معقولات را تعقل بکند. نه، یک عقلی می‌تواند [همه را تعقل کند]، یک عقلی بعضی از معقولات را می‌تواند [تعقل کند].

     از نظر کیفی: یک عقل بالقوه‌ای است که بالقوة القریبة من الفعل است. یک عقل بالقوه‌ای است که عقل بالقوه بعید از فعل است، عقل بالقوة البعیدة من الفعل. یک عقل بالقوه‌ای است که فاصله‌اش تا فعلیت تعقل زیاد است، یکی کمتر است. و این‌ها [خودشان] باز مراتبی دارند؛ یعنی باز خود آن بالقوة القریبة یا بعیدة، خود آن قرب و بُعد هم باز مراتبی دارد.

خلاصه لا تُعَدُّ و لا تُحصَی به عدد نفوس انسان‌ها. این یکی.

طرفین عقل بالقوه:

نکته دیگر اینکه این عقل بالقوه که گفتیم درجات و مراتبش کَمّاً و کَیفاً لا تُعَدُّ و لا تُحصَی است و به عدد نفوس انسان‌ها است، این دو تا طرف دارد. دو تا طرف دارد؛ یک طرف پایینی دارد و یک طرف بالایی دارد.

     طرف پایینی (غباوت و دَنیّت): طرف پایینش غباوت و دَنیّت است. چون حالا یک کسی مثلاً عقل بالقوه دارد (یکی از حالا قصد جسارت ندارم ولی یکی از اساتید به نام، رضوان الله علیه، این‌جور حالا شنیدم که آن روستایی که اهل آن روستا هستند، معروف‌اند به کُندذهنی)، منتها خب ایشان مثلاً چه مقامات [عالیه‌ای] پیدا کردند. یعنی بالاخره این‌جوری نیست که حالا اگر مثلاً یک کسی کُندذهن است، دیگر این راه برایش بسته است؛ دیگر حتماً باید آدم‌های مثلاً نابغه و نمی‌دانم تیزهوش و این‌ها مثلاً بتوانند به مدارج عالیه علمی و حکمت برسند. نه، آن‌ها هم می‌توانند با تلاش، با زحمت، منتها باید زحمت بیشتری بکشند. یک عقل بالقوه‌ای [در طرف پایین]، طرف غباوت است.

     طرف بالایی (قوه قدسیه): یک عقل بالقوه‌ای هم است که در طرف بالاست که قوه قدسیه باشد. قوه قدسیه که مرحوم شهید [اوّل یا ثانی] در لُمْعه در کتاب قضا، آن علومی که در اجتهاد چون شرط قضاوت را اجتهاد می‌دانند و به این مناسبت علومی که در اجتهاد نیاز دارند و دخیل‌اند که آنجا می‌شمرند چه علومی دخیل‌اند، بعد که همه آن علوم تمام می‌شود، شهید (رضوان الله علیه) می‌فرماید که مجتهد احتیاج به قوه قدسیه هم دارد.[6]

ماهیت قوه قدسیه:

این قوه قدسیه کمال حَدس است. مرحوم حاجی [سبزواری] در منظومه حکمت می‌فرماید که کمال حَدس است. قوه قدسیه یک یَکادُ زَیتُها یُضیءُ است، یعنی آن یَکادُ زَیتُها یُضیءُ که در آیه نور هست که [اشاره به آیه ۳۵ سوره نور دارد] ، ﴿ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَكَةٍ زَيْتُونِةٍ لَّا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ﴾[7] ؛ که این روغن زیتون این‌قدر آن درجه احتراقش بالاست که مثلاً هنوز آتشی باهاش تماس نگرفته، این شعله‌ور می‌شود و نورافشانی می‌کند و مثلاً نور می‌دهد. ﴿ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ﴾[8] . این آتش می‌گیرد و نورافشانی می‌کند.

حَدس و مراتب آن:

قوه قدسیه کمال حَدس است. حَدس در مقابل فکر. بعضی معتقدند که حَدس (البته این حَدسی که در مقابل فکر است، یک حَدسیاتی داریم که از بدیهیات، از تصدیقات بدیهی است).

حَدسی که الان داریم می‌گوییم در مقابل فکر است، دو تا تعریف راجع به این حَدس در مقابل فکر هست:

    1. تعریف اول: حَدس در مقابل فکر این است که آن دو تا حرکتی که در فکر صورت می‌پذیرد (که اَلفِکرُ حرکةٌ مِنَ المَبَادِی إلَی المُرَادِی و مِنَ المُرَادِی إلَی المَبَادِی)[9] ، در حَدس سریع‌تر انجام می‌گیرد. این یک تعریف است.

    2. تعریف دوم: این است که نه، اصلاً در حَدس حرکتی انجام نمی‌گیرد. به مجرد توجه به مطالب، ظَفَر به مبادی حاصل می‌شود، بدون اینکه حرکتی صورت بگیرد. به مجرد توجه به مطالب که ذهن متوجه مطالب می‌شود، دست پیدا می‌کند به مبادی، بدون اینکه دیگر حرکتی باشد.

حالا حَدس مراتبی دارد. بالاترین مرتبه‌اش قوه قدسیه است. قوه قدسیه بالاترین مرتبه حَدس است. مرحوم فیاض لاهیجی در گوهر مراد می‌فرمایند: حَدس، کشف و شهود است.

این هم مطلب پنجم [راجع به عقل هیولانی که تمام شد].

[پاسح به پرسش:] نه، نه، درست است. به تناسب متعلق آن قوه، همه این مطالب در حقیقت به مناسبت متعلق آن قوه دارد بیان می‌شود. و الا بله، عقل بالقوه که خودش قوه تعقل است.

تطبیق متن بر عبارت حکما در مورد عقل هیولانی

فصل (15) في درجات العقل و المعقول[10] (در مراتب عقل و معقول).

قالت الحكماء أنواع التعقلات‌ ثلاثة[11] (حکما فرمودند سه نوع تعقل داریم).

أحدُهَا: أن یکونَ العقلُ بالقُوَّةِ[12] (اولیش این است که عقل، تعقل بالقوه باشد). [این همان نکته اول است].

أي لا يكون شيئا من المعقولات و لا له شي‌ء من المعقولات حاصلا بالفعل[13] (یعنی نه خودش معقول است و نه معقول بالفعلی برایش حاصل است).

و لكن النفس تقوى على استحصال المعقولات و اكتسابها كلها و مراتبها[14] (لکن درسته که نه خودش معقول است و نه معقول بالفعلی برایش حاصل است، اما قوه و قدرت بر تحصیل معقولات و اکتساب معقولات، آن هم همه معقولات و مراتب معقولات که آن نوع دوم و سوم باشد، قوه بر آن‌ها هست). [منظور از نوع دوم و سوم، مراتب فعلیت عقل است که در مقابل عقل بالقوه می‌آیند].

خب، این نکته اول بود از آن پنج مطلب.

ب. مطلب دوم: عقل هیولانی، عالم بالقوه

مطلب دوم از اینجا شروع می‌شود:

فإن العقل الهيولاني، بالقوة عالم عقلي[15] (عقل هیولانی بالقوه عالم عقلی است). [یعنی اینجا ویرگول گذاشته شود و او "بالقوه" با بعدش معنا شود: عقل هیولانی بالقوه عالم عقلی است].

یعنی چه؟ من شأنه أن يصير مدركا للحقائق كلها و تحصل فيه صورة كل موجود[16] (یعنی این قابلیت را دارد که بعداً این عقل بالقوه مدرک بشود، مدرک حقایق و معقولات، همه‌شان. و حاصل بشود در این عقل بالقوه، صورت همه معقولات و موجودات و حقایق).

     مما هو بذاته معقول لخلوه بالفطرة الأصلية عن المادة [17] (چه آن معقولاتی که در اصل خلقت و فطرت از اول معقول‌اند و خالی از ماده هستند، مثل مجردات).

     و ما هو بذاته غير معقول[18] (یا نه، آن معقولاتی که ذاتاً معقول نیستند). چرا؟ لأنه صورة في مادة أو في حس أو في خيال[19] (چون صورت مادی‌اند یا صورت محسوس‌اند یا صورت خیالی‌اند؛ معقول نیستند).

لكن القوة العقلية يجرد صورته عن المادة[20] (لکن عقل، صورت آن‌ها را از ماده تجرید می‌کند).

ألبَتَّةَ، على ما أوضحته الحكماء و سنوضحه إن شاء الله تعالى[21] (البته اینکه عقل این کار را می‌کند، طبق آن‌چه که حکما می‌گویند و ان‌شاءالله تعالی ما هم توضیح می‌دهیم) [اشاره به بحث‌های آینده در اسفار].

فتكون فاعلة عند ذلك للصور العقلية المفصلة و قابلة لها[22] (فاعل نسبت به همین دسته دوم، یعنی آن‌هایی که ذاتاً معقول نیستند، و قابل نسبت به دسته اول، یعنی آن‌هایی که ذاتاً معقول‌اند).

که این‌ها دیگر طبق نظر همان حکما و توضیح مشهور حکما است که در این صورت فاعل می‌شود عِندَ ذَالِکَ (یعنی در وقتی که تعقل می‌کند این دو دسته را): یا فاعل صُوَر عقلیه مفصَّله می‌شود (مثل موجودات مادی) یا قابل آن‌هاست (مثل عقول). چون مشهور علم را (که همان ادراک کلی و معقول است)، کیف نفسانی می‌دانند، عارضه بر نفس.

این تا اینجا مطلب دوم بود.

ج. مطلب سوم: عقل هیولانی، عالم بالقوه کل

از اینجا مطلب سوم:

و العالم الصوري عالمان عالم عقلي و عالم حسي[23] (و عالم صوری است و دو عالم داریم: عالم عقلی و عالم حسی). عالم صوری که این عالم صوری صورت در مقابل معنا نیست، عالم صوری یعنی عالم فعلی، [یعنی] عالمی که فعلیت دارد، وجود دارد، عالم موجود، عالم بالفعل، دو تا عالم است: یک عالم عقلی و یک عالم حسی. نفرمایید عالم خیال چی؟ آن دیگر فرق جوهری با عالم حسی ندارد. آن دیگر فرقش به همان حضور و غیاب آن ماده خارجی است. ماده خارجی باشد، می‌شود عالم حسی و مادی. نباشد، می‌شود عالم خیالی.

و كل عالم حسي فإنما هو ما هو بصورته لا بمادته[24] (و هر عالم حسی‌ای، آن چیزی که هست، به صورتش هست نه به ماده‌اش).

این جواب از همان اشکال مقدّر و سؤال مقدّر است. عالم حسی إنَّمَا هُوَ مَا هُوَ، آن چیزی که هست، إنَّمَا هُوَ، هرچه هست، با صورتش است نه با ماده‌اش؛ یعنی آن هویتش به همان صورتش است، شیئیتش به همان صورتش است. چون فعلیت مال صورت است، ماده بالقوه است.

فإذا حصلت صورته‌ لشي‌ء على ما هو عليه [25] (اگر صورت عالم حسی برای نفس، علی ما هو علیه، به آن جوری که در واقع هست، حاصل بشود).

فذلك الشي‌ء في نفسه عالم [26] (آن شیء خودش می‌شود آن عالم). یعنی نفس خودش می‌شود آن عالم. خب وقتی این جوری شد:

فالعقل الهيولاني مستعد لأن يكون عالم الكل[27] (بنابراین عقل بالقوه توانایی دارد که عالم کُل بشود، یعنی هم عالم عقلی هم عالم حسی). در نکته دوم گفتیم عالم عقلی، اینجا می‌گوییم عالم کُل.

إذا حصل فيه صورة الكونين فيصير بصورة عقله شبيها بالعالم العقلي [28]

(عقل هیولانی این توانایی درش هست که با صورت عقلش، با تصور عقلش، شبیه عالم عقل بشود).

و بصورة نفسه شبيها بالعالم الحسي[29] (و با صورت خیال و حسش، این نفس، یعنی خیال و حس، یعنی مرتبه خیال و مرتبه حس، با صورت خیال و حسش شبیه به عالم حس بشود). یعنی با احساس و تخیل بشود شبیه عالم حسی.

فيكون في ذاته ماهية كل موجود و صورته[30] (عقل هیولانی این قابلیت را دارد که خودش درش ماهیت و صورت و فعلیت هر موجودی حاصل بشود، پیدا بشود).

محدودیت‌های عقل بالقوه (معقولات ضعیف و شدید)

از اینجا نکته چهارم:

فإن عسر عليه شي‌ء من الأشياء[31] (اگر دشوار باشد بر عقل هیولانی شیئی از اشیاء، یعنی نتواند تعقل کند)، این دو دسته هستند:

الف. معقولات ضعیف الوجود

فإما لأنه في نفسه ضعيف الكون غير صوري الوجود خسيسا شبيها بالعدم[32] (یا به خاطر این است که آن شیء خودش وجودش ضعیف است، وجودش فعلیت ندارد، وجودش پست است و شبیه به عدم است).

و هذا مثل الهيولى و الحركة و الزمان و القوة و اللانهاية[33] (و این مثل هیولای [اولی] و حرکت و زمان و قوه و مفهوم غیرمتناهی از هر چیزی است).

ب. معقولات شدید الوجود (واجب و عقول)

و إما لأنه شديد الوجود قوي الظهور[34] (و یا به خاطر این است که نه، وجودش شدید است و ظهورش قوی است).

يقهر وجود ذلك الشي‌ء وجوده[35] (پس وجود آن شیء قاهر می‌شود بر وجود عقل هیولانی).

و يغلب نور ذلك الشي‌ء نوره[36] (و نور وجود آن شیء غالب می‌شود بر نور وجود عقل هیولانی).

و هذا مثل مبدإ الكل و العقول العالية[37] (و این مثل مبدأ اعلی و مبادی عالیه است).

چرا؟فان كون النفس الإنسانية في المادة- يورثها ضعفا عن تصور الباهرات جدا في طبائعها و ذواتها[38] (به خاطر اینکه نفس انسان مادامی که تعلق به ماده دارد، به ارث می‌دهد [یورثُها] این نفس انسان را این تعلقی که به ماده دارد، یک ضعفی، یک ضعفی برایش به ارث می‌گذارد که آن ضعف، ضعف از تصور چیزهای واضح و آشکار است).

چیزهایی که جداً در طبایع و ذوات و انفس خودشان آشکارند.

مرحوم حاجی [سبزواری] در [مطلع خطبه] منظومه حکمت فرمود: یَا مَن هُوَ اختَفَی لِفَرطِ نُورِهِ الظَّاهِرِ البَاطِنِ فِی ظُهُورِهِ؛[39] که این‌ها جداً در طبایعشان و در ذواتشان یعنی خودشان این‌ها باهرات‌اند جداً، یعنی خیلی آشکارند، خیلی واضح‌اند، مثل خورشید در آسمان چطور از شدت وضوح ما نمی‌توانیم ببینیمش، نمی‌توانیم توی آن نگاه بکنیم. مبدأ و عقول عالیه هم این‌جوری‌اند.

ج. مسیر تشبّه به مبدأ اعلی (شرط تجرد)

فيوشك أنها إذا تجردت عن هذه العلائق [40] (پس نزدیک است که نفس هنگامی که مجرد بشود از علائق مادی).

صارت إليها[41] (صیرورت پیدا بکند به سوی این مبدأ اعلی و مبادی عالیه).

﴿أَلَا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الأمُورُ [42] صیرورت که عبارت است از همان اتحاد.

اتحاد عبارت است از همان فناء. آن هم مبدأ اعلی که می‌گوییم اتحاد، خب می‌دانید که آن ذات غیب الغیوب را که نمی‌گوییم. [اتحاد در مرتبه] ذات واحدیت، ذات احدیت

صارت إليها[43] اتحاد پیدا بکند به سوی آن‌ها.

و طالعتها حق المطالعة[44] (و آن‌ها را مورد مطالعه قرار می‌دهد حق مطالعه) که حق مطالعه، مطالعه و مشاهده حضوریه است.

و استكمل عند ذلك تشبهها بالعالم العقلي الذي هو صورة الكل عند الباري تعالى[45] (و استکمال پیدا بکند نزد این مطالعه و این صیرورت و اتحاد، تشبّه نفس به عالم عقلی بشود).

عقل بشود شبیه عالم عقلی الَّذِی (آن عقلی که، آن عالم عقلی که) صُورَةُ الکُلِّ (جامع همه اشیاء و حقایق و موجودات است) عِندَ البَارِی تَعَالَی (است) [و] مقام عندیت دارد، مجاورت دارد.

و في علمه السابق على وجود الأشياء سبقا بالحقيقة[46] (و در مرتبه علم سابق و ازلی حق تبارک و تعالی بر وجود اشیاء است). یعنی خود این عقول، علم ازلی خداوند که سبقت بر وجود اشیاء و مادیات دارد، خود این‌ها علم تفصیلی حق هستند. البته یکی از مراتب علم حق. چون خداوند یک مرتبه علم ندارد.

و آن هم سَبقَتِی که این عقول (که همان مقام علم خداوندند) به اشیاء و مادیات دارند، سبقت [این‌ها] بر مادیات، از اقسام سبق بِالحقیقه است. که بِالحقیقه در مقابل تجوُّز و مجاز است، مثل سبقت وجود بر ماهیت که سبقت بِالحقیقه است. چرا؟ به خاطر اینکه تحقق اولاً و بالذات مال وجود، [و] ثانیاً و بالعرض و مجازاً به ماهیت نسبت داده می‌شود. این سبقتِی هم که عقول بر مادیات دارند که وجود عقول بر وجود مادیات سبقت دارد، سبق بِالحقیقه است. یعنی این وجود مادیات اولاً و بالذات مال آن‌ها است، ثانیاً و بالعرض و مجازاً مال این مادیات است.

فهذه القوة التي تسمى عقلا هيولانيا هو بالقوة عالم عقلي من شأنه أن يتشبه بالمبدإ الأول[47] (و این قوه‌ای که اسمش عقل هیولانی است، بالقوه یک عالم عقلی است که شأنیت این را دارد که تشبّه به اله پیدا بکند). چرا؟ چون بشود علم اله، در مرتبه علم خداوند قرار بگیرد، چون بشود عقل.

ب. نکته پنجم: مراتب و طرفین عقل هیولانی

مطلب پنجم این است:

و مراتب القوة مختلفة كما و كيفا[48] (و مراتب این عقل بالقوه مختلف است، چه به لحاظ کمی و چه کیفی).

اول کیفی را می‌گویند (لَفّ و نَشْرِ مُشَوَّش است):

فقد تكون قريبة من الفعل و قد تكون بعيدة [49] (پس ممکن است نزدیک به فعل باشد و ممکن است بعید باشد). [این کیفی است].

حالا کمّی:

و قد تكون بالقياس إلى الكل و قد تكون بالقياس إلى البعض[50] (و ممکن است بالقیاس به کُل معقولات باشد و ممکن است بالقیاس به بعضی از آن‌ها باشد).

على تفاوت أعداد كثيرة في الحالين لا تعد و لا تحصى[51] (این مراتب علی تفاوت اعداد کثیره در دو حال [اختلاف کمی و کیفی] که لا تُعَدُّ و لا تُحصَی، قابل شمارش نیست).

و للكل طرفان[52] (همچنین، و برای هر کدام از این مراتب که این‌قدر مختلف‌اند و لا تُعَدُّ و لا تُحصَی اند، دو طرف است: یک طرف پایین، یک طرف بالا).

فمن شديد البلادة متناه في الغباوة و خمود القريحة [53] (پس یک طرف آن، بلادت شدید، نهایت کودنی و خمود قریحه و ذوق و استعدادش است).

و من شديد الذكاء متوقد الفطرة[54] (و طرف [دیگر] شدیدالذکاء و تیزهوشی، متوقدالفطره [است]) که باز هم یعنی همان تیزهوشی. یعنی از نظر هوش اصلاً انگار هوش فوران شعله می‌کشد، متوقدالفطره.

و هو القوة القدسية[55] (و او قوه قدسیه است).

﴿التي يكاد زيتها يضي‌ء﴾ [56] (که آن بالاترین مراتب حدس است) [این اقتباس از آیه قرآن است]. و لو لم تمسسه نار العقل الفعال[57] (این نار را معنای تعبیری‌اش را می‌گویند عقل فعال). وقتی بخواهیم تطبیق بدهیم با این قوه قدسیه با کمال حدس دیگر، نارِ [آن] تبدیلش می‌شود [به] نارِ تعلیم عقل فعال. چون این علوم و علوم بشری این‌ها از عقل فعال است دیگر. او افاضه می‌کند، البته به عنوان واسطه فیض.

نوع دوم تعقل: صور علمیه نفسانی در قوه خیال

و ثانيها أن تكون الصور العلمية النفسانية الفكرية حاصلة في قوة خيالية[58] (نوع دوم و مرتبه دوم عقل این است که صور علمیه نفسانیه فکریه، یعنی متمایز، تفصیلیه، حاصل در قوه خیالیه باشد).

بحيث يشاهدها و كأنه ينظر إليها على التفصيل[59] (به جوری که قوه خیال مشاهده کند این صور را و قوه خیال نظر بکند عرض می‌کنم إلَیهَا بِالتَّفصِیلِ، به این صور دونه دونه).

۱۰. نوع سوم تعقل: عقل بسیط (اتحاد و بساطت)

و ثالثها أن يكون عقلا بسيطا يتحد فيه المعقولات‌ حاصلة فيه بالفعل لا بالقوة- مقدسا عن الكثرة و التفصيل[60]

(و سومین آن این است که عقل، عقل بسیط باشد که متحد باشد درآن معقولات و حاصل باشند در او، در آن عقل بسیط، بالفعل نه بالقوه و منزّه از کثرت و تفصیل باشد). یعنی با وحدت و بساطت حاصل باشند در آن عقل بسیط.

 


logo