« فهرست دروس
درس اسفار استاد سیدرضا اسحاق‌نیا

1404/07/28

بسم الله الرحمن الرحیم

توضیح ادراکات چهارگانه/فصل سیزدهم در انواع ادراکات /مرحله دهم عقل و عاقل و معقول

 

موضوع: مرحله دهم عقل و عاقل و معقول/فصل سیزدهم در انواع ادراکات /توضیح ادراکات چهارگانه

 

این متن توسط هوش مصنوعی پیاده‌سازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.

[مقدمه: طرح بحث و تقسیم‌بندی مطالب]

فصل دهم از مرحله دهم راجع به انواع ادراکات است. حالا آنچه که برای مباحثه امروز در نظر گرفته شده، این را می‌شود در سه مطلب مطرح کرد..

[مطلب اول: تبیین انواع چهارگانه ادراک]

مطلب اول: بیان همین انواع ادراکات است که تیتر فصل هم هست که از انواع ادراکات چیست و توضیحشان. این مطلب اول است تا برسیم به آن دو تا مطلب بعدی.
ادراک چهار قسم است؛ ادراک از پایین به بالا اگر بخواهیم بشماریم: ۱. ادراک حسی، ۲. ادراک خیالی، ۳. ادراک وهمی، ۴. ادراک عقلی هم چهار است. این اقسام چهارگانه ادراکات است: ادراک حسی و خیالی و وهمی و عقلی.
و اما توضیح این چهار قسم از این قرار است که:

1.تعریف ادراک حسی

ادراک حسی عبارت است از ادراک جزئی محسوس مادی با حضور آن محسوس در پیشگاه حس. این ادراک حسی است؛ ادراک یک موجود جزئی محسوس مادی با حضور آن موجود جزئی محسوس مادی در پیشگاه حواس؛ این می‌شود ادراک حسی.

[نکات سه‌گانه پیرامون ادراک حسی]

حالا راجع به ادراک حسی چند تا نکته بعد از آنی که تعریف کردیم باید در نظر گرفته بشود و به آن توجه بشود، بعد از این تعریفی که برای ادراک حسی شد، برای این قسم از چهار قسم ادراک شد. و آن چند تا نکته:

نکته اول: همراهی با عوارض و مکتنفات
نکته اولش این است که وقتی یک موجود جزئی مادی محسوس را ما ادراک می‌کنیم، این ادراک همراه با «مکتنفات» آن جزئی محسوس مادی است؛ یعنی ادراک آن جزئی به همراه ادراک مکتنفات، یعنی آن عوارض و اوصافی که آن موجود مادی محسوس را در برگرفته‌اند؛ یعنی با حواشی‌اش، با خلاصه عوارضش، با اوصافش. این یک نکته. حالا آن عوارض و اوصاف، خب مثل همان اعراض نُه‌گانه است دیگر که معروف است: اعراض نُه‌گانه و کیف و أین و متی و مضاف و وضع و فعل و انفعال و مِلک. این یک نکته؛ ما الان وقتی مثلاً زید را می‌بینیم، خب زید را می‌بینیم مثلاً با رنگی که دارد (کیفش)، با قدی که دارد (کم) و کذا.

نکته دوم: تفکیک عوارض لازم و مفارق
نکته دوم این است که این مکتنفاتی که همراه با آن موجود جزئی محسوس مادی در ادراک حسی درک می‌شوند، این‌ها دو جور هستند: بعضی‌شان قابل انفکاک از آن موجود جزئی محسوس مادی نیستند (البته نه اعیان‌شان، بلکه امثال‌شان). مثلاً ببینید ما نمی‌توانیم زید را مثلاً بدون رنگش مثلاً این را ببینیم؛ منتها خب حالا یک وقت مثلاً زید خجالت کشیده رنگش سرخ است، مثلاً رنگ چهره‌اش، یک وقت ترسیده رنگش زرد است. نه اینکه حالا همیشه مثلاً با عینِ یک رنگی مشخص‌اند، نه با اعیان‌شان، بلکه با امثال‌شان. حالا مثلاً اگر رنگ سرخ نبود، مثل او که رنگ زرد است مثلاً. خب رنگی بالاخره... حالا این رنگ نشد، جایگزینش یک رنگ دیگر. نمی‌دانم، با یک مثلاً قیافه‌ای از نظر حجم و مقدار ما زید را مثلاً دیدیم؛ خب زید هیچ‌وقت بی‌مقدار دیده نمی‌شود، اما نه لزوماً با همان حجم و مقداری که ما مثلاً قبلاً زید را دیدیم همیشه باید آن را با همان حجم و مقدار ببینیم، نه؛ با مِثلش، با یک مقدار دیگر. این بعضی از این عوارض و مکتنفات است. ولی بعضی‌شان نه، قابل انفکاک‌اند. مثلاً مثل مقوله «جِده» که به آن «مِلک» هم می‌گویند، «لَهُ» هم می‌گویند (سه تا اسم دارد). الان مثلاً این هیئتی که از تعمم (مثلاً ما طلبه‌های معمم)، خب یک هیئتی از تعمم برای ما حاصل می‌شود دیگر که این را بهش جِده می‌گویند؛ یک احاطه ناقصی عمامه مثلاً یا عبا قبا به بدن ما دارد، حالا به سرمان به بدنمان دارد؛ این هیئتی که از این احاطه این‌ها حاصل می‌شود به آن می‌گویند جِده. خب ممکنه ما لباسمان را در بیاوریم دیگر، خب این جِده از ما منفک می‌شود دیگر. یا مثلاً مقوله «اَن یفعل» یا «اَن ینفعل» که تأثیر تدریجی در چیزی یا تأثر تدریجی از چیزی باشد؛ این‌جور نیستش که حالا مثلاً یک جسم دائماً در حال تأثیر در جسم دیگری باشد یا در حال تأثر از جسم دیگری باشد. این هم نکته دوم.

نکته سوم: ادراک صورت (نه ماده) و استدلال بر آن
نکته سوم این است که در ادراک حسی که همان ادراک جزئی محسوس مادی است، ما خودِ آن موجود جزئی محسوس مادی را ادراک نمی‌کنیم، صورتش را ادراک می‌کنیم. آن خودش مُدرَک بالعرض است؛ اونی که مدرک بالذات است، صورتش است. به چه دلیل؟ به چه دلیل ما صورتش را ادراک می‌کنیم؟ ممکن است یک کسی بگوید نه، ما خودش را ادراک می‌کنیم؛ مثلاً این کتاب، ما خودِ خودش را ادراک می‌کنیم؛ شما چرا می‌گویید صورتش را ادراک می‌کنیم؟ به خاطر اینکه ادراکِ ادراک‌کننده چیزی را (یعنی جزئی و محسوس و مادی)، این منوط است به تأثیری که آن موجود جزئی محسوس مادی در ما می‌گذارد. یعنی باید یک تأثیری این کتاب در ما بگذارد تا ما ادراکش کنیم، و الا چرا ما این کتاب را ادراک می‌کنیم؟ الان چیزهای دیگر را مثلاً ادراک نمی‌کنیم؛ مثلاً الان کتاب‌هایی که در قفسه کتابخانه مدرسه فیضیه هست ما نمی‌بینیم، ولی این کتاب را الان ما می‌بینیم مثلاً. یا الان چیزهای دیگری ممکن است مثلاً در پیشگاه حس ما باشند ولی ما به خاطر اینکه توجه بهشان نداریم الان ادراک نمی‌کنیم. خب چرا آنها را ادراک نمی‌کنیم؟ اگر بناست که بدون تأثیر، بدون اینکه آن موجود محسوس تأثیری در ما بگذارد ما ادراکش بکنیم، باید الان همه چیزهایی که الان اینجا در محدوده حواس ما هستند، همه را باید ادراک کنیم. درحالی که همین الان مثلاً من ممکن است دیوار را نبینم مثلاً، کتاب را دارم می‌بینم، شما را می‌بینم، حواسم به شماست؛ این حواسی که می‌گویم یعنی توجهم، توجهم به شماست. پس معلوم می‌شود که آن موجود محسوس مادی که ادراک می‌شود، یک تأثیری در ما می‌گذارد و الا اگر تأثیر نگذارد، آن مثلاً قابلیت مرئی بودنش بالقوه و بالفعل نباید تفاوتی داشته باشد.
حالا یک اثری باید در ما بگذارد، باید یک تأثیری در ما بگذارد؛ یعنی باید بالاخره یک ارتباطی با ما بالاخره باید پیدا بکند . بدون ارتباط، تأثیر یعنی یک ارتباطی خلاصه... تعاملی باید برقرار بشود بین مثلاً ما و بین آن؛ یک فعل و انفعالی باید برقرار بشود و الا مرئی بالقوه و بالفعل نباید تفاوت داشته باشد. خیلی چیزها قابلیت رؤیت را دارند اما الان ما نمی‌بینیم؛ بعضی چیزها را ما الان می‌بینیم. معلوم می‌شود آن‌هایی که - آن بعضی چیزهایی را که الان می‌بینیم - بالفعل مرئی ما هستند، آنها یک اثری در ما می‌گذارند. خب اثری که موجود محسوس در ذهن ما و نفس ما (و فرقی ندارد، ذهنمان، نفس‌مان، نفس حقیقت ماست)، اثری که موجود محسوس در ادراک حسی در ما می‌گذارد، آن اثر باید متناسب با آن موجود محسوس باشد. والا اگر متناسب نباشد چرا او را ببینیم؟ اگر یک اثر مثلاً نامربوطی، غیرمتناسبی این کتاب در ذهن من بگذارد، آن که نباید باعث بشود که من کتاب را ببینم، چون ارتباطی با کتاب ندارد، رابطه‌ای ندارد، تناسبی با کتاب ندارد. پس باید آن اثر، اثر مناسبی باشد. اثر مناسب عبارت است از صورتِ آن موجود جزئی محسوس مادی. یعنی آن اثری که از موجود مادی در ذهن ما و نفس ما پیدا می‌شود و حاصل می‌شود، عبارت است از صورت آن موجود محسوس مادی که در ذهن ما و نفس ما حاصل می‌شود. پس بنابراین محسوس بالذات، صورت آن موجود محسوس مادی است، نه خود آن موجود محسوس مادی که در خارج است. این یک نکته که در مجموعش سه تا نکته در رابطه با ادراک حسی.

تعریف ادراک خیالی

و اما قسم دوم که ادراک خیالی باشد. ادراک خیالی همان ادراک حسی است
پرسش: ......
پاسخ: نه به واسطه داریم می‌بینیم یعنی به واسطه انطباق آن صورت با آن موجود خارجی. ما اگر علم حضوری به موجود خارجی داشته باشیم در علم حضوری نیاز به صورت نیست دیگر... چرا، اینکه گذشت بحثش در همین فصول قبلی که فخر رازی هم می‌گفت؛ می‌گفت که در علم موجود مجرد به ذات خودش، چون حضوری است دیگر نیاز به صورت نیست، نیاز به صورت نیست؛ آن اشکال ایجاد می‌شود علم حضوری یعنی خودش هست، صورتش است که اجتماع مثل این است.
قسم دوم ادراک خیالی است. ادراک خیالی همان ادراک حسی است با این تفاوت که در ادراک حسی، آن موجود محسوس مادی خارجی در پیشگاه حس حاضر است، اما در ادراک خیالی از پیشگاه حس غایب است. ما الان تا همدیگر را داریم می‌بینیم این ادراک حسی است؛ همین که از هم جدا شدیم و صورت همدیگر را ادراک کردیم و تصور کردیم، می‌شود ادراک خیالی. پس بنابراین ادراک خیالی همان ادراک حسی است، منتها با این تفاوت که در ادراک حسی آن محسوس خارجی در پیشگاه حس حاضر است، اما در ادراک خیالی از پیشگاه حس غایب است و مخفی است.

۳. تعریف ادراک وهمی

قسم سوم ادراک، ادراک وهمی است. ادراک وهمی عبارت است از ادراک معنای جزئی. ادراک حسی و خیالی این‌ها ادراکِ جزئی بودند ولکن ادراکِ صورتِ جزئی. صورت هم اعم از صورت همه حواس ظاهره؛ صورت که می‌گوییم نه یعنی فقط صورت مبصرات، یعنی صورت مبصرات، صورت مسموعات، صورت مذوقات، صورت مشمومات و صورت ملموسات که همه‌شان هم جزئی‌اند؛ یعنی صورت لزوماً همیشه جزئی است، ما صورت کلی نداریم چون صورت هر چیزی فقط بر خود آن چیز صدق می‌کند. در ادراک حسی و خیالی آنها ادراک صورت جزئی بودند، اما قسم سوم که ادراک وهمی باشد، ادراک «معنای جزئی» است. معنای جزئی یعنی چی؟ معنای جزئی یعنی معنای مضاف و منسوب به صورت جزئی، که صورت جزئی هم همان محسوس است دیگر، که همان محسوس شد دیگر، فقط تفاوت‌شان به حضور و غیاب محسوس خارجی از پیشگاه حواس شد. معنای جزئی یعنی معنایی، یعنی مفهوم مضاف و منسوب به صورت جزئی که همان محسوس باشد، همان جزئی محسوس مادی باشد که در آن دو قسم قبلی ادراک می‌گفتیم. آن هم معنا که می‌گوییم - همان‌طور که علامه قدس سره در تعلیقه‌شان فرمودند - آن معنای جزئی، نه معانی از قبیل انسان و فرس و شجر و حجر که مثلاً همین انسان را ما بیاییم مثلاً اضافه‌اش بکنیم به زید بگوییم ادراک وهمی است، نه؛ معنای جزئی هم که در ادراک وهمی گفته می‌شود که نه از قبیلِ (مثل مفهوم انسان و فرس و شجر و بقر) بلکه از قبیل مفاهیم و معانی مثل عداوت، مثل محبت، این ادراک وهمی است. مثلاً الان ما محبت را که زید نسبت به ما دارد این را ما ادراک می‌کنیم، یک ادراک وهمی است؛ یک کسی مثلاً می‌دانیم به ما علاقه دارد، محبت دارد زید مثلاً؛ می‌بینید اینجا معنایی که محبت باشد به جزئی محسوسی که زید باشد اضافه پیدا می‌کند، انتساب پیدا می‌کند، ادراکش کار وهم است. یا مثلاً عداوت و دشمنی عمرو را با خودمان ادراک می‌کنیم. چون که ادراک جزئیات (چه صور، چه معانی جزئیه، یعنی ادراک حسی و خیالی و وهمی) این‌ها مشترک بین انسان و بیشتر حیوانات است. اینکه می‌گوییم بیشتر حیوانات برای اینکه مثلاً حیواناتی مثل کرم خارج بشوند. بیشتر حیوانات این‌ها مشترک است بین انسان و آن‌هاست. مثلاً یک بزغاله محبت مادر خودش را نسبت به خودش با وهمش ادراک می‌کند، می‌رود به طرف مادرش. عداوت یک گرگی هم که به گله حمله‌ور شده - یعنی عداوت آن گرگ مخصوص آن موجود جزئی محسوس مادی که دارد به طرف گله می‌آید - آن را هم با واهمه‌اش ادراک می‌کند، از او فرار می‌کند. این هم قسم سوم ادراک است که ادراک وهمی است.
پرسش: این قسمت و محبت چه فرقی دارد؟
پاسخ: فرقش این است که مثل محبت و عداوت‌ها یک معانی هستند که در باطن انسان موجودند. علامه در حاشیه صفحه بعد، حاشیه ۱، یعنی در ورق بعد، نه صفحه بعد، صفحه ۳۶۲ در حاشیه ۱ ایشان توضیح دادند که این امور جزئیه‌ای که در ادراک وهمی مثل مثلاً محبت و عداوت، این معانی جزئیه یا مثل سرور و حزن، شادی و غم، این‌ها در باطن انسان موجودند.[1]

۴. تعریف ادراک عقلی

و قسم چهارم عبارت است از ادراک عقلی که ادراک عقلی تعریفش ادراک معنای کلی است؛ ادراک مفهوم کلی، مثل انسان، انسان کلی که بر همه افراد انسان صادق است و قابل انطباق است. این را هم عقل ادراک می‌کند. حالا یک نکته هم راجع به ادراک عقلی بگوییم، همان‌جور که راجع به ادراک وهمی هم یک نکته گفتیم؛ همین نکته‌ای که علامه فرمودند که این محسوس جزئی که در ادراک وهمی می‌گوییم معنای جزئی که مدرکِ به وهم است مضاف به آن محسوس هست، به آن جزئی محسوس مادی هست، آن معنا از قبیل انسان و فرس نیست بلکه از قبیل محبت و عداوت است؛ همین‌جور که این نکته را راجع به ادراک وهمی گفتیم، یک نکته هم راجع به ادراک عقلی (که ادراک معنای کلی و مفهوم کلی باشد) و آن نکته این است که ممکن است آن معنای کلی که توسط عقل ادراک می‌شود معانی باشد که از قبیل ذوات‌اند، به تنهایی تعقل بشوند، یا ممکن است که به همراه آن معانی که از قبیل ذوات‌اند...یک معانی هم که از قبیل صفات‌اند ولی کلی، به همراه‌شان ادراک بشود. در هر دو صورت ادراک کار عقل است و ادراک ادراکِ عقلی است. یک مرتبه ما فقط انسان را ادراک می‌کنیم (انسان کلی)، یک مرتبه انسان را با مثلاً کاتبیت بالقوه‌ای که دارد (کاتبیت کلی) یا ضاحکیت بالقوه‌ای که دارد (ضاحکیت کلی) به همراه هم ادراک می‌کنیم. خب این مطلب اول بود که تمام شد.

[مطلب دوم: بررسی مراتب تجرید در ادراکات]

مطلب دوم از سه مطلب این هست که تمام مراتب چهارگانه ادراکی که گفتیم، در همه‌ آن ها مرتبه‌ای از تجرید و تجرد هست. این تجرید و تجرد که می‌گوییم، تجرید همان تجرد است، تنها فرق‌شان فقط به باب‌شان است (باب تفعیل و تفعل؛ تجرید، تجرد). هر کدام از این مراتب ادراک یک مرتبه‌ای را از تجرد دارند؛ یعنی از یک چیزی مجردند یا یک مرتبه‌ای را از تجرید دارند، یعنی از یک چیزی مجرد شدند، مجرد گردیدند.

الف) شروط سه‌گانه ادراک حسی

ببینید ادراک حسی این سه تا شرط در او هست:

1. ادراک جزئی محسوس مادی باشد،

۲. آن جزئی محسوس مادی مکتنف به عوارض و اوصاف باشد،

۳. مشروط است به حضور ماده در پیشگاه حس.
این سه تا شرط ادراک حسی است. حالا اگر بخواهیم با ترتیب درست‌تری بگوییم به خاطر ادامه مطلب اول، آن سومی را باید بگوییم. بگوییم که: حضور ماده در پیشگاه حس این شرط اول ادراک حسی است؛ شرط دوم اکتناف به عوارض و اوصاف و هیئات؛ شرط سوم هم جزئی بودن و محسوس و مادی بودن مُدرَک. این سه تا شرط ادراک حسی است. خب این ادراک حسی چه مرتبه‌ای را از تجرید و تجرد دارد؟ این‌ها که حالا شروط سه‌گانه ادراک حسی بود. تجردی که در ادراک حسی هست یا تجریدی که هست عبارت است از تجرد از ماده؛ تجرد مُدرَک (مدرک بالذات) از ماده. یا تجرید حس آن محسوس را از ماده (آن جزئی محسوس مادی را از ماده)، یعنی لباس ماده را ازش می‌کَنَد حس. آن صورتی که مدرک بالذات است و محسوس بالذات است، او مادی نیست، آن مجرد از ماده است. خب این مرتبه‌ای از تجرد در ادراک حسی.

ب) مرتبه تجرد در ادراک خیالی

می‌آییم به ادراک خیالی. در ادراک خیالی اضافه بر آن مرتبه از تجردی که در ادراک حسی هست، ادراک خیالی از آن شرط اول از شروط سه‌گانه ادراک حسی هم مجرد است؛ یعنی در ادراک خیالی لازم نیست که ماده در پیشگاه حس حضور داشته باشد؛ آن ماده خارجی که صورتش را ذهن انتزاع کرده، از ماده کنده، تجرید کرده، تعریه کرده، برهنه کرده از ماده و شده مدرک بالذات. پس ادراک خیالی یک مرتبه بالاتری دارد. ولی آن دو تا شرط دیگر در ادراک خیالی هست؛ یعنی یکی اینکه مدرک جزئی است (همان صورت جزئی محسوس مادی است)، یکی هم مکتنف به عوارض و اوصاف و هیئات (یعنی همراه با عوارض و اوصاف). البته یک نکته‌ای هم که از قلم انداختیم که باید برگردیم در مطلب اول راجع به ادراک خیالی هم تذکر بدهیم و هیچ‌کدام از آن چهار قسم ادراکات بدون نکته نمانند؛ نکته‌ای که راجع به ادراک خیالی هم باید تذکر می‌دادیم و الان می‌گوییم در اینجا این است که: درست است که ادراک خیالی همان ادراک حسی است فقط با غیاب مدرک خارجی از پیشگاه حس، اما یک فرق دیگر هم دارد و آن این است که آن عوارضی که موجود جزئی محسوس مادی مکتنف به آن‌هاست در ادراک حسی، همه آن‌ها در ادراک خیالی نیستند. ببینید الان در ادراک حسی کم و کیف و أین و متی همه این‌ها هستند، همه عوارض (البته حالا گفتیم عوارض بعضی‌ها - بیشترشان - قابل انفکاک نیستند، البته امثال‌شان نه اعیان‌شان؛ بعضی‌شان قابل انفکاک‌اند). آن‌هایی که قابل انفکاک‌اند هیچ، آن‌هایی که قابل انفکاک نیستند این‌جور نیست که همه آن‌ها در ادراک خیالی هم باشند. در ادراک خیالی فقط شکل و مقدار است، اما دیگر أین‌اش، متی‌اش، این‌ها نیست؛ فقط شکل و مقدار، آنها را دارد. البته این باز به این معنا نیست که آن صورت محسوس مادی جزئی که در ادراک حسی و خیالی هر دو هست، آن صورت مکانش تو ذهن ما نباشد؛ در ادراک خیالی هست منتها خودش مکان ندارد، ولی شکل و مقدار دارد. خودش زمان ندارد گرچه صورتِ زمان هست، البته این در صورت مدرک حسی هم همین‌طور است؛ الان من که دارم شما را یا شما من را با این مکان مدرس داریم می‌بینیم، این مکان مال این مدرک خارجی است نه مال آن صورت؛ آن صورت مجرد است، ، فقط مقدار و شکل دارد خودش. این‌ها یعنی باید از هم تفکیک بشود، مرزهایش مشخص باشد. . این هم مرتبه دوم.

ج) مرتبه تجرد در ادراک وهمی

مرتبه سوم ادراک، ادراک وهمی باشد. این مرتبه سوم تجرید و تجردش یک مرتبه باز از ادراک خیالی هم بالاتر است. چرا؟ به خاطر اینکه مجرد از صورت هم هست؛ یعنی آن شرط سوم را هم ندارد. چون معنای جزئی است دیگر ادراک وهمی، ادراک معنای جزئی؛ آن شرط سوم هم که آن مدرک ،صورت جزئی مادی محسوس باشد، آن نیست؛ معنایی است که مضاف است به یک صورت جزئی مادی محسوس. خب این هم ادراک وهمی.

د) مرتبه تجرد در ادراک عقلی

و ادراک عقلی که بالاتر از همین‌هاست، همه این‌هاست، و آن این هستش که مجرد از جزئییت است به طور کلی (چه صورت باشد چه معنا)، کلاً مجرد از جزئیات. یعنی آن سه تا شرط را که ندارد هیچی، از ادراک وهمی هم بالاتر. چرا؟ چون در ادراک وهمی جزئییت شرط است (ولو به عنوان آن جزئی که منسوب‌الیه آن معنای موهوم است، مضاف‌الیه آن معنای موهوم است).
به طور کلی ادراک عقلی مجرد از ماده و جمیع عوارض ماده است. این هم مطلب دوم.

[مطلب سوم: نظریه صدرالمتألهین و تثلیث ادراکات]

مطلب سوم هم این است که صدرالمتألهین با اسقاط قسم سوم ادراک، به «تثلیث ادراکات» قائل می‌شوند؛ با اسقاط و حذف ادراک وهمی به سه قسم ادراک قائل می‌شوند:
حسی، خیالی، عقلی (بر حسب عوالم سه‌گانه: عالم طبیعت، عالم مثال، عالم عقل).
وجه اسقاط و حذف ادراک وهمی چیست؟ وجه اسقاطش این است که میان ادراک وهمی و عقلی ذاتاً و حقیقتاً تغایری نیست؛ یعنی هم ادراک عقلی مدرکش معنای کلی است، هم ادراک وهمی؛ منتها در ادراک وهمی آن معنای کلی به یک جزئی محسوس اضافه پیدا کرده، توجه می‌کنید؟ و الا ذات مدرک معنای کلی است. یعنی مثلاً محبت یک معنای کلی کلی است، عداوت یک معنای کلی است؛ منتها در ادراک وهمی به زید و عمرو انتساب پیدا کرده، اما در ادراک عقلی این انتساب نیست. پس چون ذاتاً و حقیقتاً میان ادراک عقلی و وهمی تغایری نیست، لذا صدرالمتألهین معتقدند که «وهم عقلِ منزل است» است (یعنی ادراک وهمی همان مرتبه نازله ادراک عقلی است)؛ بنابراین قسم مستقلی به حساب نمی‌آید. وقتی این‌جوری شد، ادراکات می‌شوند سه قسم بر حسب عوالم سه‌گانه، و هر قسمی از ادراک یک روزنه و یک قوه و یک دریچه‌ای است به یکی از عوالم سه‌گانه. ادراک حسی یک کانالی است رو به عالم طبیعت. ادراک خیالی رو به عالم مثال و موجودات مثالی (چون مدرکاتش تجرد مثالی دارند، یعنی تجرد از ماده دون مقدار و شکل، مجرد از ماده و عوارض ماده دون مقدار و شکل). ادراک عقلی هم که یک روزنه و قوه‌ای است به عالم عقل.

[تطبیق با متن عربی اسفار]

تا حالا مطلب ادامه دارد، هنوز این فصل سیزدهم غیر قسمت پایانی فصل که از خود صدرالمتألهین است، این‌ها این عبارات از مباحث نفسِ شرح اشارات جلد دوم نمط سوم فصل هشتم از این اشارات سه جلدی، صفحه ۳۲۳ تا ۳۲۷، این عبارات در آنجا هست؛ غیر از آن قسمت آخر این فصل.[2]
«فصل (13) في أنواع الإدراكات‌ در اقسام ادراکات»[3] (حالا فعلاً تا آن صفحه بعد مطلب اول است).
«اعلم أن أنواع الإدراك أربعة» : بدان که انواع ادراک چهار تاست؛

«إحساس و تخيل و توهم و تعقل».

1.متن مربوط به ادراک حسی

«فالإحساس إدراك للشي‌ء الموجود في المادة الحاضرة عند المدرك على هيئات مخصوصةبه محسوسة معه من الأين و المتى و الوضع و الكيف و الكم و غير ذلك».
ادراک حسی عبارت است از ادراک موجودی که مادی است، در ماده است (مادی) و حاضر هم هست نزد حس، نزد مدرک، با هیئات و کیفیات مخصوصی که دارد (عوارض و اوصافی که دارد) که آن هیئات و عوارض و اوصاف هم ادراک می‌شوند همراه با او. آن هیئات مثل چه؟ آن کیفیات، آن عوارض و اوصاف مثل أین و متی و وضع و کیف و کم و غیر ذلک (مثل جِده و اَن یفعل و اَن ینفعل).
خب حالا یک نکته راجع به ادراک حسی: «و بعض هذه الصفات لا ينفك ذلك الشي‌ء عن أمثالها في الوجود الخارجي ». بعضی از این هیئات و صفات (یعنی همان‌هایی که مشمول غیر ذلک بودند مثل جِده و اَن یفعل و اَن ینفعل، آن‌ها نه به حساب غیر ذلک، این بعض... و حاصل استفاده یعنی به استثنای آن چیزهایی که مشمول غیر ذلک بودند). بعضی این صفات مثل أین و متی و وضع و کیف و کم، «لا ینفک ذلک الشیء»، قابل انفکاک نیستند، جدا نمی‌شود آن شیء از امثال‌شان (نه اعیان‌شان و خودشان) از امثال آن‌ها در وجود خارجی، « و لا يشاركه فيها غيره» و در آن امثال یا در آن صفات شریک نیست غیر آن شیء، یعنی مال خودشان است؛ یک رنگی برای خودش دارد، یک مثلاً اندازه‌ای برای خودش دارد.. خب این یک نکته.

2. استدلال بر ادراک صورت ذهنی

نکته دوم راجع به ادراک حسی که ادراک موجود مادی است:
«لكن ما به الإحساس و المحسوس بالذات و الحاضر بالذات عند المدرك هو صورة ذلك الشي‌ء لا نفسه»

نکته دوم این است که آنی که احساس به او تعلق می‌گیرد و محسوس بالذات است و خودش حاضره در ذهن نزد مدرک، صورتِ آن موجود مادی محسوس خارجی است نه خود آن موجود مادی خارج؛ او محسوس بالعرض است.

دلیلش چیست؟ استدلالش این است:

«و ذلك» دلیلش این است «لأنه ما لم يحدث في الحاس أثر من المحسوسات فهو عند كونه حاسا بالفعل و كونه حاسا بالقوة على مرتبة واحدة». دلیلش این است که (استدلالش این است که) شأن چنین است: مادامی که پدید نیاید در حاس و در مدرک یک اثری از آن محسوس خارجی، پس آن حاس و مدرک، حالت احساس بالفعل و احساس بالقوه‌اش یکی است، مساوی است، علی مرتبة واحدة. ما الان قوه احساس داریم؛ خب اگر بنا باشد که محسوس در ما اثر نگذارد، آن حالت قوه احساس‌مان با فعلیت احساس‌مان هیچ فرقی ندارد، هیچ تفاوتی ندارد دیگر. الان تفاوتش این است که در فعلیت احساس یک اثری از محسوس در ما پیدا شده که در حالت حاسه بالقوه پیدا نشد. یا از آن طرف باید محسوس بالقوه و بالفعل تفاوتی نداشته باشند، همان‌جور که در توضیح خارجی گفتم. «و يجب إذا حدث فيه أثر من المحسوس- أن يكون مناسبا له». و لازم است حالا که بناست پدید بیاید در حاس اثری از محسوس، اینکه آن اثر متناسب با آن محسوس باشد، یک تناسبی با او داشته باشد. چرا؟

«لأنه إن كان غير مناسب لماهيته لم يكن حصوله إحساسا به» به خاطر اینکه اگر تناسبی با ماهیت، با ذات محسوس نداشته باشد آن اثر، خب حصول آن اثر احساس آن محسوس نمی‌شود چون رابطه بین‌شان نیست. «فيجب أن يكون الحاصل في الحس » پس لازم است که حاصل بشود در حس «صورته متجردة عن مادته» در حالی که آن صورت بدون ماده است (که ادراک حسی تجرد از ماده را دارد، این مرتبه از تجرد را دارد که در مطلب دوم گفته خواهد شد)
«لكن الحس لا يجرد هذه الصورة تجريدا تاما» لکن حس تجرید کاملی روی این صورت انجام نمی‌دهد که آن را حتی از عوارضش تجرید کند (از ماده که تجرید می‌کند، از عوارضش هم تجرید بکند، از همه عوارض، جمیع عوارض نه، تجرید تام نیست)، این عوارض را دارد، همه عوارض هم دارد،. خب این ادراک حسی.

3. متن مربوط به ادراک خیالی

«و التخيل أيضا إدراك لذلك الشي‌ء مع الهيئات المذكورة». تخیل هم که همان محسوس است با همان هیئات که ذکر شد، با همه آن هیئات (گرچه خودش از آن هیئات را فقط مقدار و شکل را دارد، همان‌طور که صورت بالذات محسوس هم همین‌طور، آن هم فقط خودش مقدار و شکل را دارد، گرچه صورتِ أین و کم و کیف و همه این‌ها را دارد..... اما خودش فقط مقدار و شکل را دارد. چون محسوس بالذات و متخیل بالذات این‌ها مجرد مثالی‌اند، مقدار و شکل دارند، ماده ندارند ولی مقدار و شکل دارند، مثل صورت در آینه). چرا تخیل این است؟
«لأن الخيال لا يتخيل إلا ما أحس به و لكن في حالتي حضور مادته و عدمها »

چون خیال تخیل نمی‌کند مگر همان محسوس را، منتها تفاوتش با محسوس با احساس در دو حالت حضور ماده محسوس و عدم؛ حالت حضور ماده محسوس که اولی است (ادراک حسی است)، دومی خیالی.

4. متن مربوط به ادراک وهمی

«والتوهم إدراك لمعنى غير محسوس بل معقول».

توهم (ادراک وهمی) ادراک معنای غیرمحسوس است بلکه معقول، یعنی ادراک معنای معقول است (چون دیگر معنا محسوس نیست). این غیر محسوس و معقول قید توضیحی است برای معنا، این‌جوری نیست که «لمعنی غیر محسوس بل معقول»... دیگر معنای محسوس ما نداریم، بله معنای جزئی و کلی داریم؛ ادراک وهمی ادراک معنای جزئی است.

« لكن لا يتصوره كليا» توهم، تصور نمی‌کند معنای غیرمحسوس و معقول را به صورت کلی، « بل مضافا إلى جزئي محسوس» بلکه در حال اضافه و نسبت به جزئی محسوس.
«و لا يشاركه غيره لأجل تلك الإضافة إلى الأمر الشخصي». اینکه غیر موهوم با موهوم شریک نیست (مثلاً محبتی که زید به ما دارد فرق می‌کند با محبت شخص دیگری که به ما دارد، این مخصوص اوست فقط)، این علتش به خاطر همان اضافه به امر شخصی و جزئی و محسوس است.

5. متن مربوط به ادراک عقلی

«و التعقل هو إدراك للشي‌ء من حيث ماهيته و حده لا من حيث شي‌ء آخر»[4]

و اما ادراک عقلی عبارت است از ادراک شیء از حیث ماهیت و تعریفش، نه از حیث چیز دیگری؛ از حیث ماهیتش و تعریفش (که حد هم می‌شود همان ماهیت تفصیلی؛ مثلاً حیوان ناطق که حد انسان است، می‌شود تفصیل همان انسان، می‌شود ماهیت تفصیلی؛ همان انسان، می‌شود ماهیت اجمالی سربسته است، آن می‌شود ماهیت تفصیلی). «لا من حیث شیء آخر» می‌شود ادراک معنای کلی.
حالا این دو صورت دارد: «سواء أخذ وحده أو مع غيره من الصفات المدركة على هذا النوع من الإدراك». یک مرتبه فقط همان معنای کلی خودش به تنهایی (همان ماهیت و تعریف) تصور شده، لحاظ شده (اخذ یعنی لوحظ)، یا اینکه نه، یک مرتبه هم با غیر خودش که صفاتی باشد که ادراک شدن به صورت کلی علی هذا النوع من الادراک( یعنی به صورت کلی)، با صفات کلیه با هم. چون ماهیات یک مرتبه از قبیل ذوات‌اند، یک مرتبه از قبیل صفات‌اند؛ حالا یک مرتبه ما ذوات را تنها تصور می‌کنیم، یک مرتبه نه با صفات‌شان؛ هر دو هم ماهیت‌اند چون کلی‌اند. معنای کلی ماهیت هم همان مفهوم کلی است (البته مفهوم کلی ذاتی که برای افرادش ذاتی است نه عرضی). خب این مطلب اول بود، تمام شد.

[تطبیق متن مطلب دوم: مراتب تجرید]

مطلب دوم: « و كل إدراك لا بد فيه من تجريد». تمام اقسام ادراک یک مرتبه از تجرد و تجرید درشان هست. « فهذه إدراكات مترتبة في التجريد». این چهار قسم ادراک، ادراکاتی‌اند که یک در یک مراتبی از تجرد قرار می‌گیرند که هرچه بالاتر می‌رویم مرتبه تجرد بالاتر می‌رود (از طرف حسی به عقلی). چه‌جوری؟ توضیحش این است:
الأول مشروط بثلاثة أشياء. ادراک حسی مشروط است به سه شرط
یکی « حضور المادة عند آلة الإدراك» (حضور ماده در پیشگاه حس، در پیشگاه مثلاً عین که چشم است یا که گوش است، در پیشگاه حواس)، دو « و اكتناف الهيئات » (پیچیده شدن به عوارض، که آن جزئی، آن صورت جزئی به عوارض پیچیده شد)، سه « و كون المدرك جزئيا » (مدرک هم جزئی هست، یعنی صورت جزئی، که البته جزئی برای صورت قید توضیحی و تأکیدی است، هر صورتی جزئی است). این مرتبه تجرد از ماده‌اش، تجردش چیست؟ ادراک حسی این را در آن مطلب قبلی گفتند، همان‌جایی که فرمودند «فیجب ان یکون الحاصل فی الحس صورته متجردة عن مادته»؛ این صورت جزئی ماده ندارد، این مرتبه‌ای از تجرد را دارد.خب بعد می‌آییم به ادراک خیالی
»و الثانی» که ادراک خیالی باشد، افزون بر آن مرتبه تجردی که در ادراک حسی هست که این هم دارد، افزون بر آن «مجرد عن الشرط الأول» (یعنی نیاز به حضور ماده در پیشگاه حواس هم ندارد)؛ مرتبه تجردش می‌آید بالاتر.
«و الثالث مجرد عن الأولين» (سومی اضافه بر آن دو تجردی که در دو قسم قبلی هست، یک تجرد قسم سومی هم دارد و آن تجرد از اکتناف هیئات؛ آن هم دارد).
«و الرابع عن الجميع » (چهارمی هم که از همه این‌ها، یعنی از سه تا شرط از هر سه، یعنی همان سه تجرد در آنها را دارد به اضافه که جزئی هم نیست دیگر معقول کلی است). این هم مطلب دوم.

[تطبیق متن مطلب سوم: فرق وهم و عقل]

مطلب سوم: «و اعلم أن الفرق بين الإدراك الوهمي و العقلي ليس بالذات بل أمر خارج عنه و هو الإضافة إلى‌ الجزئي و عدمها»
فرق میان ادراک وهمی و عقلی بالحقیقه و بالذات نیست، حقیقتاً و ذاتاً فرقی میان‌شان نیست، بلکه فرق‌شان به یک چیزی است که خارج از ذات و حقیقت این دو قسم ادراک است و آن نسبت به محسوس و جزئی و به اصطلاح موجود جزئی مادی محسوس است که این نسبت در ادراک وهمی هست و عدمها (و عدم این اضافه به نسبت که در ادراک عقلی است). « «فبالحقيقة الإدراك ثلاثة أنواع »[5] پس در واقع ادراک سه نوع است «كما أن العوالم ثلاثة» (ایشان به تثلیث ادراک قائل‌اند مطابق با تثلیث عوالم) «و الوهم كأنه عقل ساقط عن مرتبته» یعنی عقل به منزله وهم است.

 


logo