« فهرست دروس
درس اسفار استاد سیدرضا اسحاق‌نیا

1404/07/21

بسم الله الرحمن الرحیم

پاسخ های صدر المتالهین به فخر رازی/ ادامه فصل دوازدهم در رفع شبهات عاقل ذات بودن مجردات /مرحله دهم عقل و معقول

 

موضوع: مرحله دهم عقل و معقول / ادامه فصل دوازدهم در رفع شبهات عاقل ذات بودن مجردات /پاسخ های صدر المتالهین به فخر رازی

این متن توسط هوش مصنوعی پیاده‌سازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.

دومین اشکالی که در این فصل مطرح شده این هست که فخر رازی از شیخ نقل کرده که شیخ فرمودند مفهوم معقول اعم است از اینکه یک چیز معقول خودش باشد یا معقول غیر خودش باشد. و فخر رازی خیال کرده که شیخ می‌خواهد با این بیان اعم بودن مفهوم، اتحاد عاقل و معقول را در مورد علم موجود مجرد به ذات خودش ثابت بکند و لذا می‌گوید که:

ممکن است کسی به شیخ اشکال بکند، بگوید که مفهوم محرِّک هم اعم است از اینکه یک چیزی محرِّک خودش باشد یا محرِّک غیر خودش باشد. آیا شما قبول می‌کنید که محرِّک خودش باشد؟ یا مثلاً مفهوم موجِد اعم است از اینکه چیزی موجِد خودش باشد یا موجِد غیر خودش باشد. آیا شما قبول می‌کنید که یک موجودی خودش موجِد خودش باشد؟ اگر این‌ها را به خاطر اعم بودن مفهوم قبول نمی‌کنید ، پس اتحاد عاقل و معقول در مورد علم موجود مجرد به ذات خودش را هم نباید با اعمیت مفهوم معقول ثابت بکنید و بیان بکنید.

خب، این تا اینجا. صدرالمتألهین قدس سره را تحت عنوان سه تا پاسخ می‌دهند. سه تا جواب می‌دهند:

پاسخ اول: اشکال لزوم تعمیم به جمادات

جواب اول این هست که اگر شیخ می‌خواست با اعم بودن مفهوم معقول وحدت عاقل و معقول را در مورد علم مجرد به ذات خودش ثابت بکند و بیان بکند، خب شیخ باید با همین اعم بودن مفهوم، علم جماد به ذات خودش را هم قائل می‌شد. یعنی قائل می‌شد که سنگ هم به خودش علم دارد.

•چرا؟ به خاطر اینکه طبق فهم شما، شیخ می‌گوید که مفهوم معقول اعم است از اینکه یک چیزی معقول خودش باشد یا معقول غیر باشد. خب، جماد معقول غیر که هست. ما الآن تعقل می‌کنیم جماد را. پس بنابراین جماد باید معقول خودش هم باشد.

نتیجه: یعنی اگر با اعم بودن مفهوم، بناست وحدت عاقل و معقول در موجود مجرد که علم به ذات خودش دارد، ثابت بشود، خب باید در مورد جماد هم ثابت بشود. چرا دیگر در مورد موجود مجرد چه اختصاصی به موجود مجرد دارد؟ اگر فقط از راه اعم بودن مفهوم قرار بود بیان شود و ثابت شود. و حال آنکه نه شیخ و نه سایر حکما قائل نیستند به اینکه جماد علم به خودش دارد.

پاسخ دوم: اعم مستلزم اخص نیست

جواب دوم این هست که هیچ‌گاه اعم مستلزم اخص نیست.

•شیخ می‌فرماید که مفهوم معقول اعم است، یعنی دو تا فرد دارد، دو تا مصداق می‌تواند داشته باشد: یکی اینکه چیزی معقول خودش باشد، یکی هم اینکه معقول غیر باشد. خب، شیخ دارد این عام را ذکر می‌کند.

•هیچ وقت اعم مستلزم اخص نیست دیگر. نمی‌شود که با عام، خاص را اثبات کرد. شما از کجا می‌گویید که شیخ با این اعم بودن مفهوم معقول می‌خواهد اتحاد و وحدت عاقل و معقول را در مورد علم موجود مجرد به ذات خودش ثابت کند و بیان بکند؟

•بله، اعم منافی با اخص نیست، نه اینکه مستلزم اخص باشد.

مثال: الآن آیا حیوان مستلزم انسان است؟ اگر یک چیزی حیوان بود، معناش این است که انسان هم هست؟ نه. بله، حیوان بودن منافی با انسان بودن نیست. ممکن است یک چیزی که حیوان است، انسان هم باشد، چون انسان حیوان ناطق است.

•پس بنابراین اعم منافی با اخص نیست، نه اینکه مستلزم اخص باشد.

•پس شیخ نمی‌خواهد با بیان اعم بودن مفهوم معقول، وحدت عاقل و معقول را در مورد علم موجود مجرد به ذات خودش ثابت بکند و بیان بکند و نتیجه‌گیری بکند.

پاسخ سوم این است که غرض شیخ و مقصود شیخ از این بیان اعم بودن مفهوم معقول، این است که می‌خواهد بگوید مفاهیم متضایفات، مثل همین عاقل و معقول، دو تا مفهومی که متضایفین هستند، از جهت مفهومی چون تغایر دارند و غیر از هم هستند، مانع اتحادشان در یک مصداق نیستند، منافی با اتحادشان در یک مصداق نیستند.

شیخ غرضش این است که کسی توهم نکند که دو تا مفهوم متضایف به خاطر تغایری که میان آن ها حکمفرماست، مانع از این هستند که در یک مصداق اتحاد پیدا بکنند و منافی با این است که در یک مصداق اتحاد پیدا بکنند. نه، مفهوم عاقل و معقول که متضایفان هستند و تغایر میان آن ها هم حاکم است از نظر مفهوم، مفهوماً غیر از هم هستند. این مانعی ندارد، مشکلی ندارد که در مورد علم موجود مجرد به ذات خودش، این‌ها یکی بشوند. یعنی در مصداقی که موجود مجرد باشد، هم عاقل صدق بکند بر او و هم معقول صدق بکند بر او. یعنی خودش عاقل خودش باشد و خودش هم معقول خودش باشد.

اما اینکه آیا این دو تا مفهوم متضایف، این‌ها در یک مصداق، در یک مورد، مثل موجود مجرد، اتحاد پیدا می‌کنند یا نه؟ آن را باید برهان متکفل بشود. برهان باید بگوید. آن را باید تابع براهینی بود که بر قاعده کُلُّ مُجَرَّدٍ عَاقِلٌ لِذَاتِهِ [1] در جای خودش اقامه شده است. آن براهین ثابت می‌کند که این دو تا مفهوم متضایف که عاقل و معقول باشند، در مورد موجود مجرد، در مصداقی که موجود مجرد باشد، در مورد علم موجود مجرد به ذات خودش، این‌ها یکی هستند، اتحاد دارند، وحدت دارند.

چنان که مفهوم محرِّک و فاعل، آن‌ها هم اعم‌اند. چون محرکیت و فاعلیت هم عین عاقلیت و معقولیت، آن‌ها از مفاهیم متضایفات هستند. محرکیت و متحرکیت دو تا مفهوم متضایف‌اند. فاعلیت و مفعولیت دو تا مفهوم متضایف‌اند. آن‌ها اعم‌اند.

مفهوم محرِّک: عبارت است از مبدأ تغیر تدریجی در چیزی. محرِّک یعنی به حرکت درآورنده، یعنی مبدأ تغیر، آن هم تغیر تدریجی در چیزی. این مفهوم محرِّک است. و این مفهوم اعم است. آن چیز ممکن است خودش باشد، ممکن است غیر خودش باشد. مفهوم، عام است. اما برهان می‌آید می‌گوید که: امکان ندارد که جسم خودش محرِّک خودش باشد. چون اگر بخواهد خودش محرِّک خودش باشد، اجتماع نقیضین لازم می‌آید. باید واجد حرکت باشد تا محرِّک باشد. باید فاقد حرکت باشد تا متحرِّک باشد و پذیرای حرکت باشد. و این نمی‌شود.

مثال دیگر فاعل: یا مثلاً فاعل، مثل ابوت و بنوت که این‌ها هم دو تا مفهوم متضایف هستند (که أب فاعل طبیعی است برای ابن. یعنی معتل الحرکة، فاعل الهی نیست که معتل الوجود باشد، چنان که در اوائل همین جلد در یک فصلی گذشت). برهان می‌آید می‌گوید که: چیزی نمی‌تواند فاعلیت برای خودش داشته باشد. این دیگر از عهده مفهوم خارج است. مفهوم فاعل آن اعم است. مفهوم فاعل که حالا البته ایشان معنا نکردند ولی فاعل یعنی کننده، آنی که یک فعلی دارد. حالا این اعم است از اینکه فعلش خودش باشد یا غیر خودش باشد. برهان می‌آید می‌گوید که: یک فاعلی نمی‌تواند خودش فعل خودش باشد. چرا؟ به خاطر اینکه باز هم همان اجتماع نقیضین لازم می‌آید. معطی شیء باید واجد شیء باشد. و آن چیزی که می‌خواهد عرض می‌کنم [نامطمئن] شیء، نمی‌تواند فاقد شیء باشد، واجد شیء باشد. باید واجد فعل باشد. و یعنی باید فعل وجود داشته باشد در فاعل. فاعل باید واجد آن فعل باشد، وجود آن فعل را داشته باشد تا بتواند آن فعل را ایجاد بکند، تا بتواند آن فعل را در خارج به وجود بیاورد. نمی‌تواند که خودش هم وجود داشته باشد هم نداشته باشد. اجتماع نقیضین. این‌ها دیگر برهان متکفل‌شان است. از عهده مفهوم دیگر خارج است. مفهوم می‌گوید که نمی‌شود علت و معلول واحد باشند. نمی‌تواند فاعل و فعل یکی باشد. نمی‌تواند أب و إبن یک نفر باشد. نمی‌تواند محرِّک و متحرِّک یکی باشد. این‌ها را دیگر براهین می‌گوید. همان‌طور که براهین می‌گوید که هر موجود مجردی عاقل خودش است (کُلُّ مُجَرَّدٍ عَاقِلٌ لِذَاتِهِ[2] ). هر موجود مجردی عاقل خودش هست. چنان که از آن طرف هم کُلُّ عاقِلٍ مُجَرَّدٌ.[3] نه به عنوان عکس آن قضیه اول. نه، دو قاعده مستقلند این‌ها در فلسفه که بر هر دو برهان اقامه می‌شود. این هم جواب سومی است که ایشان می‌دهند.

 

تطبیق کلام شیخ (رد برداشت فخر رازی)

بعد ایشان حالا این عبارت را من بخوانم. بعداً تکمله‌ای هم هست، قبل از آن که باز یک حرف دیگری از فخر رازی نقل بشود. عبارت را ملاحظه بفرمایید. خب ایشان تا اینجا خواندیم که:

أَقُولُ صِحَّةُ کَوْنِ شَیءٍ عَاقِلًا لِنَفْسِهِ وَ بُطْلَانُ کَوْنِه مُحَرِّکًا لِذَاتِهِ لَمْ یُعْرَفْ لَا هَذَا وَ لَا ذَاکَ بِمُجَرَّدِ تِلْکَ الْأَعَمِّیَّةِ بَلْ بِبَیَانٍ وَ بُرْهَانٍ آخَرَ.[4]

اول یک جواب کلی که: نه شما بد فهمیدید. شیخ نمی‌خواهد با اعمیت، اتحاد عاقل و معقول را در موجود مجرد، در مورد علم موجود مجرد به ذات خودش، تمام کند. به‌طور کلی اینکه شیء می‌تواند عاقل خودش باشد (مثل موجود مجرد) و اینکه جسم نمی‌تواند محرِّک خودش باشد، این‌ها هیچ‌کدام از اعم بودن مفهوم معقول و محرِّک شناخته نمی‌شود، معلوم نمی‌شود. نه، از عهده مفهوم خارج است که حالا مفهوم عام است به این‌ها کاری ندارد.

بَلْ بِبَیَانٍ وَ بُرْهَانٍ آخَرَ. آن برهان است.

وَ لَیْسَ غَرَضُ الشَّیخِ مِنْ قَوْلِهِ کُلُّ شَیْءٍ مَعْقُولٍ بِحَسَبِ الْمَفْهُومِ أَعَمُ مِنْ أنْ یَکُونَ مَعْقُولًا لِغَیْرِهِ أَنْ بمجرد هذه الاعمیة یبُثْبِتَ صِحَّةَ کَوْنِ شَیْءٍ مَعْقُولًا لِذَاتِهِ.

اینکه شیخ می‌فرماید که مفهوم معقول اعم است از اینکه معقول خودش باشد چیزی یا معقول غیرش، مقصود شیخ این نیست که از این اعمیت بخواهد ثابت بکند صحت جواز معقول بودن موجود مجرد را برای خودش.

 


logo