« فهرست دروس
درس اسفار استاد سیدرضا اسحاق‌نیا

1404/07/14

بسم الله الرحمن الرحیم

نقد صدر المتالهین بر فخر رازی/عقل و عاقل و معقول /فلسفه

 

موضوع: فلسفه/عقل و عاقل و معقول /نقد صدر المتالهین بر فخر رازی

 

این متن توسط هوش مصنوعی پیاده‌سازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.

نقد صدرالمتألهین بر دیدگاه فخر رازی: علم کمال وجود و نقص مقوله اضافه

صدرالمتألهین نسبت به این سخن اخیر فخر رازی (که به زعم خودشان برهانی قوی اقامه کردند بر مدعای خودشان علم از مقوله اضافه و نسبت است، حالا صدرالمتالهین تحت عنوان اقول تا پایان این فصل، چهار مطلب محوری را بیان می‌فرمایند

مطلب اول: تعجب از دیدگاه فخر رازی درباره ماهیت علم

مطلب اول، تعجب از این دیدگاه فخر رازی است که ایشان قبلاً هم اظهار تعجب کرده بودند، اما حالا با تفصیل بیشتری بیان می‌کنند که چطور کسی که نام امام فخر رازی بر او نهاده‌اند، در مسئله علم و در مورد علم به چنین دیدگاهی قائل شده و علم را از مقوله اضافه و نسبت دانسته است.

وجه تعجب از دو جهت است:

اول. اهمیت مسئله علم: علم در اوج است.

دوم. نقص و ضعف مقوله اضافه: مقوله اضافه در حضیض (پستی) ضعف وجودی، خِسَّت وجود و نقص وجود قرار دارد.

به عبارت دیگر، فخر رازی چیزی را که در اوج کمال وجود است (علم)، یک چیزی قرار داده است که در حضیض ضعف وجود و نقص وجود (اضافه) قرار دارد.

اهمیت علم (کمال موجود و فضیلت انسان)

ایشان می‌فرمایند:

الف.علم کمال موجود است: علم کمال موجود زنده است.

ب.فضیلت و شرافت انسان: فضیلت، شرافت و کمال انسان به علم اوست. اگر علم، معرفت و دانش نباشد، چه امتیازی، چه فضیلتی و چه شرافتی برای انسان نسبت به سایر موجودات هست؟ این علم است که انسان را ممتاز و اشرف مخلوقات می‌کند.

استناد به آیات و روایات (نور ایمان و معرفت)

ایشان آیه‌ای را در این زمینه مطرح می‌کنند:

﴿يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ يَسْعَى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَانِهِمْ﴾[1] (روز قیامت پیامبر، مؤمنین و مؤمنات را می‌بینی که نور وجودشان پیش رو و در سمت راستشان می‌دود.)

نور وجود، نور ایمان است: این نوری که مؤمنین و مؤمنات دارند، نور وجودشان و نور ایمانشان است.

ایمان مساوی با علم و معرفت: چنانکه مرحوم حاجی سبزواری در اول مباحث اخلاق (شرح منظومه حکمت، در فریده‌ای در ایمان و کفر) ایمان را این‌گونه تعریف کردند: قد عُرِفَ الْإِيمَانُ بِالتَّصْدِيقِ، بِمَا اتی النبی علی التَّحْقِيق [2] (ایمان عبارت است از تصدیق، علم، آگاهی، معرفت و باور به آنچه که نبی مکرم اسلام از جانب خداوند برای هدایت بشر آورده است).

اگر وجودی فاقد ایمان، معرفت و علم شود، وجودش نور ندارد و در ظلمات جهل و گمراهی قرار می‌گیرد.

آن بینش که معرفت باشد، راهگشای انسان است. این بینایی ظاهری تا دم مرگ است. به قول کلیم کاشانی: بی‌دیده گر نتوان راه رفت / پس چرا چشم از جهان چو بستی از آن می‌توان گذشت؟ پس معلوم می‌شود که انسان در مسیرش نیازی به این چشم ظاهری ندارد. ادامه راه انسان تا ابد با آن دید باطنی و بینش است که همان ایمان، معرفت و علم است. اگر این [بینش] بود، روز قیامت وجود انسان یک وجود نورانی است و فراسوی خود را روشن می‌بیند.

فضیلت علم و نورانیت وجود

[در ادامه آیه ﴿يَسْعَى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَانِهِمْ﴾[3] :]

اگر اهل سعادت باشند، [نورشان] در مقابلشان قرار دارد. این نور، نور معرفت است. این افراد بالاخره در دنیا از حالت ﴿مَن كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلًا ﴾[4] (کسی که در این دنیا نابینا باشد، در آخرت نیز نابینا و گمراه‌تر است) خارج شدند و آن دید باطنی، نور دانش، معرفت، علم و ایمان و آگاهی را پیدا کردند. وجودشان در تاریکی نخواهد بود و در روشنایی خواهد بود.

عدم شقاوت در وجود مؤمن

نور در مقابلشان هست و در سمت راستشان. مؤمن سمت چپ ندارد؛ زیرا از اصحاب یمین (بهشتیان، اصحاب میمنه) است که نامه عملشان به دست راستشان داده می‌شود. وجود این‌ها یُمن و برکت دارد.

اصحاب یمین (یمن): تمام وجودشان یُمن و برکت است.

اصحاب شمال (شوم): در مقابل، اصحاب شمال ﴿اصحاب مشئمه﴾[5] که در سوره واقعه آمده است) وجودشان شومی دارد و نامه عملشان به دست چپشان داده می‌شود.

وجود مؤمن و مؤمنه (که جنسیت در اینجا ملغا و بی‌اعتبار است) تماماً یُمن و برکت است. این وجود میمونشان غرق در نور است؛ نور علم، آگاهی و ایمان.

اهمیت علم به قدری است که:

الف.آیه شریفه: ﴿وَ مَن لَم يَجعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُورٍ﴾[6] (و هر کس که خدا نوری برای او قرار نداده باشد، پس برای او نوری نیست.) اگر خداوند این نور ایمان و علم را به کسی نداد، دیگر هیچ نوری ندارد.

ب.تنها ملاک تفاضل: ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾[7] (آیا کسانی که می‌دانند با کسانی که نمی‌دانند برابرند؟) یعنی این علم است که ملاک تفاضل و ملاک فضیلت در منطق قرآن کریم است.

ج.روایت: الإِيمَانُ نُورٌ يَقْذِفُهُ فِي قَلْبِ الْمُؤْمِنِ[8] (ایمان که همان تصدیق، باور، علم و معرفت است، نوری است که خداوند در قلب مؤمن افکنده و قرار داده است.)

این‌ها راجع به اهمیت علم بود.

نقد نقص مقوله اضافه

حالا از آن طرف، نقص و ضعف مقوله اضافه مطرح است.

علم را اضافه می‌داند [این مورد نقد است].

اضافه، دارای خِسَّت وجود است و أنقص الوجودات و أضعف الوجودات محسوب می‌شود. دلیل این ضعف وجودی این است که:

اول.عدم استقلال وجودی: اضافه، وجودی مستقل از طرفین (مضاف و مضاف‌الیه) نه در ذهن دارد و نه در خارج.

دوم.لزوم طرفین: شما اضافه را نمی‌توانی بدون طرفین (مضاف و مضاف‌الیه) تصور بکنی.

سوم.احتیاج خارجی: در خارج هم بخواهد وجود پیدا کند، باز باید اَب و اِبنی باشد.

یعنی اضافه از خودش وجود مستقلی ندارد، نه در ذهن و نه در خارج، و لذا اضعف الوجودات و أنقص الوجودات است. اونوقت یک چیزی که در آن درجه از شرافت و در آن میزان از اهمیت است (علم)، این را بیاید یک چیزی معرفی کند و قرار دهد که در این میزان از خِسَّت و پستی از نظر وجود است؛ که اضعف الوجودات است. این مطلب اول از چهار مطلبی است که ایشان [صدرالمتألهین] از فخر رازی این تعجب و شگفتی را ابراز و اظهار می‌کنند.

مطلب دوم: تعدد وجودی و وحدت وجودی ماهیت (نقد خلط ماهیت و وجود)

مطلب دوم که مطلب کوتاهی است، این است که:

اصرار فخر رازی بر تغایر وجودی و مصداقی عاقلیت و معقولیت در علم موجود مجرد به ذات خودش (تغایر وجودی و مصداقی و الا مفهومی که هست)، به خاطر این است که فخر رازی به این نکته توجه ندارد که:

الف. انواع وجودات برای ماهیت واحده

یک ماهیت (ماهیت واحده) مثلاً مثل انسان، انواع و انحائی از وجودات دارد:

وجود فی الأعیان (وجود خارجی)

وجود فی الأذهان (وجود ذهنی)

وجود فی العبارة (وجود لفظی)

وجود فی الکتابة (وجود کتبی)

ب. کثرت افراد یک ماهیت و وحدت وجود چند ماهیت

حتی در همان وجود عینی و خارجی، ممکن است این وجود عینی و خارجی متعدّد باشد. (در خارج متکثر است.) الان ما چند میلیارد انسان در خارج داریم که یک ماهیت [انسان] به وجود چند میلیارد فرد در خارج وجود پیدا کرده است.

همچنین، ممکن است که چند تا ماهیت به وجود واحد در خارج موجود شوند. [عکس حالت اول نیز هست.] یعنی چند تا مفهوم در خارج وجود پیدا بکنند.

مثال: همین ذاتیاتی که انسان دارد (اجناس و فصول انسان):

جوهرٌ، جسمٌ، نامٍ، ذو صورةٍ معدنیةٍ، ذو صورةٍ عنصریةٍ، ناطقٌ، مائتٌ...

این ذاتیاتی که انسان دارد (اجناس و فصولی که دارد)، [البته] فصل مفهوم ماهیت نیست، ولی اجناس که ماهیات‌اند (ما یقال فی جواب ما هو هستند)، چند تا ماهیت هستند که می‌بینید به وجود واحد (همین زید، همین انسانی که در خارج موجود است) تحقق پیدا می‌کنند.

این [وحدت وجودی کثرت ماهوی] را فخر رازی توجه ندارد و لذا قبول ندارد که عاقلیت و معقولیت (این دو تا وصف و این دو تا مفهوم) این‌ها در خارج، در موجود مجردی که عاقل ذات خود است، به یک وجود واحد بسیط (که همان وجود آن موجود مجرد باشد) تحقق پیدا بکنند. این هم مطلب دوم بود که کوتاه بود و تمام شد.

مطلب سوم: نقد برهان قوی فخر رازی بر اضافه بودن علم

ایشان (صدرالمتألهین) به سراغ آن برهان قوی می‌روند که فخر رازی (به قول خودش) در همین عبارتی که اخیراً نقل شد، بر مدعای خود (علم اضافه است) اقامه کرد. [مطلب سوم، نقد این برهان است.]

الف. تقریر برهان فخر رازی

برهان فخر رازی بر این مدعا که ادراک شیء، غیر از ذات آن شیء است، در قالب یک قیاس استثنایی اتصالی به شرح زیر است:

قضیه شرطیه (مقدم): اگر ادراک شیء نسبت به ذاتش عین ذات شیء باشد،

تالی (لازم): لازم می‌آید که از ثبوت هرکدام از این دو (ادراک شیء و ذات شیء)، دیگری هم ثابت باشد.

استثناء: لکن التالی باطل (یعنی این‌طور نیست که هرکدام ثابت شدند، دیگری هم ثابت باشد).

نتیجه: پس مقدم باطل است (یعنی ادراک ذات شیء، عین ذات شیء نیست).

مدعای نهایی فخر رازی: نقیض مقدم ثابت می‌شود؛ یعنی عاقلیت و معقولیت دو چیز هستند و دو اعتبار واقعی در خارج لازم است.

ب. نقد صدرالمتألهین (کشف مغالطه)

نقد ایشان این است که فخر رازی در این دلیل دچار مغالطه شده است.

منشأ مغالطه: خلط میان مفهوم و مصداق (خلط میان ماهیت و وجود).

تحلیل اشکال به فخر رازی:

باید دید منظور فخر رازی در قضیه شرطیه (ادراک شیء نسبت به ذاتش) از عینیت، آیا عینیت مفهومی و ماهوی است یا عینیت مصداقی و وجودی؟

الف.اگر منظور عینیت مصداقی و وجودی باشد:

oمدعای حکما: ما (حکما) می‌گوییم ادراک شیء (موجود مجرد) نسبت به ذات خودش، عین همان ذات و وجود مجرد است. خب اگر یکی از این دو ثابت شد دیگری هم ثابت می شود.

oنقد تالی: در این صورت، تالی باطل نیست و ما می‌گوییم: بله، لازم می‌آید! وقتی وجود موجود مجرد با تعقلی که نسبت به خودش دارد، یکی است، اگر یکی از این دو وجود ثابت شود، دیگری هم ثابت می‌شود. پس تالی باطل نیست و مقدم صحیح است.

ب.اگر منظور عینیت مفهومی و ماهوی باشد:

oمدعای فخر رازی (تفسیر غلط از حکما): فخر رازی می‌گوید اگر ادراک ذات خودش را با ذات شیء از نظر مفهومی یکی بدانیم، لازم می‌آید که از ثبوت یکی از این دو مفهوم، دیگری هم ثابت شود.

oپاسخ حکما: این حرف‌های فخر رازی (از ثبوت یکی، دیگری هم ثابت شود و حال آنکه تالی باطل است، پس مقدم باطل است) همه‌اش درست است، اما ربطی به مدعای حکما ندارد. مگر حکما گفتند که ادراک شیء نسبت به ذاتش با ذات شیء، از نظر مفهومی یکی است؟! خیر، حکما آن‌ها را از نظر مفهوم متغایر می‌دانند.

نتیجه نقد:

فخر رازی در اینجا با خلط مفهوم و مصداق (یا خلط ماهیت و وجود)، برهانی اقامه کرده است که یا تالی‌اش باطل نیست (در صورت عینیت مصداقی) و یا ربطی به مدعای حکما ندارد (در صورت عینیت مفهومی).

مطلب چهارم: نقد فقدان منشأ و ملاک در اضافه علم

مطلب چهارم این است که فخر رازی که می‌گوید علم از مقوله اضافه است، هیچ فکر کرده که مَناط (علت) و مَنشأ این اضافه چیست؟

پرسش انتقادی:

شما می‌گویید علم اضافه است. این اضافه باید یک منشأ، ملاک و ریشه‌ای داشته باشد. چرا این اضافه (که شما می‌گویید علم است) میان انسان و خودش یا انسان و غیر خودش برقرار است، ولی در سنگ برقرار نیست؟ چرا این اضافه‌ای که شما می‌گویید علم است، در انسان هست و در سنگ نیست؟ ریشه‌اش چیست؟ منشأش چیست؟

پس اینکه شما بیایید به طور کلی بگویید علم اضافه است، چیزی را حل نمی‌کند. مَناط این اضافه چیست؟ منشأش چیست؟ ریشه‌اش چیست؟ ملاکش چیست؟

الف. لزوم وجود منشأ در یکی از طرفین اضافه

ایشان می‌فرمایند:

به نظر ما در اضافه باید یک ملاکی، یک ریشه‌ای و یک منشأیی در یکی از دو طرف اضافه یا در هر دو طرف اضافه در خارج تحقق پیدا بکند، تا آن‌وقت اضافه وجود پیدا بکند (همان وجود ضعیفی که دارد و قائم به طرفین است).

مثال: اضافه اُبُوَّت و بُنُوَّت وقتی میان پدر و پسر وجود پیدا می‌کند که انعقاد نطفه‌ای در کار باشد (نطفه پسر از پدر منعقد شود). والا اگر این امر محقق نشود، اضافه وجود پیدا نمی‌کند. بنابراین، اضافه باید یک ملاکی داشته باشد.

ب. تبیین منشأ علم (در واجب و ممکن)

پس بنابراین، شما که می‌گویید علم اضافه است:

بله، در علم، اضافه هم هست؛ چون وقتی علم محقق شد، اضافه عالِمیت و معلومیت هم بین عالم و معلوم برقرار می‌شود. اما یک مَناط (یک چیز ریشه‌ای) می‌خواهد.

الف.منشأ در واجب تعالی: آن منات در حق تبارک و تعالی عین ذات حق است؛ چون صفات حق تبارک و تعالی عین ذات هستند.

ب.منشأ در غیر واجب (انسان): اما در غیر خداوند (مثل انسان)، آن منشأ یک صورت است؛ یک کیف نفسانی که زائد بر ذات هم است. خداوند انسان را خلق می‌کند در حالی که ﴿لَا تَعْلَمُونَ شَيْئًا﴾[9] (انسان هیچ علمی ندارد). باید این صورت (که زائد بر ذات و وجود انسان است) پیدا شود تا اضافه برقرار شود، تا علم (به عنوان این ریشه) محقق شود، و بعد اضافه (به عنوان لازم علم) محقق شود.

به این ترتیب، مطلب چهارم و این فصل تمام می‌شود.

أقول و العجب من هذا المسمى بالإمام كيف زلت قدمه في باب العلم [10]

عجیب است از این کسی که اسمش امام است [مانند فخر رازی که نامش امام فخر رازی گذاشته شده و باید از دیگران بالاتر باشد. آقای حجت هاشمی در شافیه در شرح حاشیه می فرمایند: همه عالم سراسر پر امام است/ امامی چون علی بن موسی الرضا کو ] چطور در مسئله علم دچار لغزش شده است.

حتى الشي‌ء الذي به كمال كل حي و فضيلة كل ذي فضل و النور الذي به يهتدي الإنسان إلى مبدئه و معاده عنده من أضعف الأعراض و أنقص الموجودات التي لا استقلال لها في الوجود.

به طوری که علمی که کمال موجود زنده به اوست، فضیلت صاحب فضیلت به اوست و نوری است که انسان با آن به مبدأ و معادش هدایت و آشنا می‌شود، یک چنین چیزی از نظر اهمیت، نزد فخر رازی مِنْ أَضْعَفِ الْأَعْرَاضِ (از ضعیف‌ترین اعراض که ضعیف‌تر از اضافه در میان اعراض نیست) و أَنْقَصِ الْمَوْجُودَاتِ الَّتِي لَا اسْتِقْلَالَ لَهَا فِي الْوُجُودِ (که هیچ استقلالی در وجود از طرفین، نه در ذهن و نه در خارج، ندارد) قرار گرفته است.

أ ما تأمل في قوله تعالى في حق السعداء ﴿نُورُهُمْ يَسْعى‌ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ‌﴾[11]

(آیا فخر رازی در آیه شریفه درباره اهل سعادت دقت نکرده است؟) پیشاپیش آن ها و سمت راست آن ها نور ایمان و معرفتشان روشن می کند .(که همه ی وجود آن ها سمت راست است همانطور که در حدیث است که کلتا یدی ربی یمین[12] چون خداوند هم جز خیر از او صادر نمی شود.)

أ ما تَدَبَّرَ فِي قَوْلِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ: ﴿وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ﴾[13]

(آیا در این آیه دقت نکرده است که اگر خداوند نور ایمان و علم را به کسی عطا نکرد، دیگر هیچ نوری نیست؟)

وَ فِي قَوْلِهِ: ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ﴾ [14]

(آیا در این آیه دقت نکرده است که اهل علم با غیر اهل علم مساوی نیستند و علم ملاک فضیلت است؟)

وَ لَمْ يَنْظُرْ فِي مَعْنَى قَوْلِ رَسُولِهِ عَلَيْهِ وَ آلِهِ السَّلامُ: الْإِيمَانُ نُورٌ يَقْذِفُهُ فِي قَلْبِ الْمُؤْمِنِ[15]

(آیا در معنای این روایت پیامبر که ایمان نور است و خداوند آن را در قلب مؤمن القا می‌کند، دقت نکرده است؟)

فهذا و أمثاله كيف يكون حقيقتها حقيقة الإضافة

(این روایت و امثالش، چگونه حقیقتش حقیقت اضافه باشد؟) این شرافت علم از یک طرف، و خِسَّت اضافه از طرف دیگر است:

الإضافة التي لا تحصل لها خارجا و ذهنا- إلا بحسب تحصل حقيقة الطرفين

(اضافه‌ای که هیچ وجودی نه در خارج و نه در ذهن ندارد، مگر بر حسب وجود طرفینش، یعنی وابسته به وجود آن‌هاست.)

این مطلب اول بود که تمام شد.

ثقل کلام صدرالمتألهین در این بخش ناظر به آن است که فخر رازی تمییزی میان مفهوم و مصداق قائل نشده است.

ثم الذي عليه مبنى تشكيكه هو عدم الفرق بين ماهية الشي‌ء و وجوده

آنچه مبنای این تشکیک [استدلال فخر رازی] است، همین استدلال اخیر اوست که ایشان اسمش را تشکیک می‌گذارد (چون دلیل نیست، بلکه تردید و شبهه‌افکنی است). مبنای تشکیک فخر رازی، عدم الفرق بین ماهیت شیء و وجوده است. یعنی فخر رازی خیلی بین وجود با ماهیت و مصداق با مفهوم فرق نمی‌گذارد و آشنایی ندارد. [این مشکل به خاطر این است که مباحث وجود و ماهیت قبل از صدرالمتألهین منقح نبوده است.]

و قد نبهنا مرارا على أن للماهية الواحدة قد يكون أنحاء من الحصولات المتباينة في الهوية الوجودية.

ما مکرر این را گوشزد کردیم که ماهیت واحده [مثل انسان] می‌تواند انحاء مختلفی از وجودات داشته باشد (از عینی، ذهنی، لفظی و کتبی). [در وجود عینی هم انسان چند میلیارد است ولی می توانیم آن را تصور کنیم و بگوییم و بنویسیم] که این وجودات در مصداق و هویت وجودیه، متغایر هستند.

و قد يكون لكثير من الماهيات- المتخالفة المعاني وجود واحد بسيط ذاتا و اعتبارا

از طرف دیگر، ممکن است که بسیاری از ماهیات متخالف [مانند اجناس و فصول] در وجود واحد بسیط (هم ذاتاً و هم اعتباراً) مندرج باشند. [یعنی حتی کثرت اعتباری واقعی و حقیقی هم در آن وجود نیست، مانند کثرت اعتباری ممکن که مرکب از ماهیت و وجوب است و بالاخره ریشه‌ای در خارج (محدودیت وجود ممکن) دارد.]

فَقَوْلُهُ: [لو کان ادراک شیء لذاته... کذا] (این [اشکال فخر رازی] متفرع بر آن جمله اول در مطلب دوم است که مبنای تشکیک، خلط میان مفهوم و وجود است.)

لو كان إدراك الشي‌ء لذاته عين ذاته لكان كل ما هو حقيقة الذات يكون حقيقة الإدراك و كل ما هو حقيقة الإدراك حقيقة الذات.

فخر رازی در استدلالش گفت: اگر ادراک شیء نسبت به ذات خودش، عین ذات شیء باشد، لازم می‌آید که حقیقت ذات با حقیقت ادراک و برعکس، حقیقت ادراک با حقیقت ذات یکی باشد. [این استدلال بود و گفت تالی باطل است، پس مقدم باطل است.]

پاسخ صدرالمتألهین:

أقول في الجواب إن أراد بالحقيقة الوجود فالقضيتان الموجبتان متعاكستان من غير مفسدة

اگر منظور از حقیقت، وجود باشد: اگر مقصودش از این حقیقت که می‌گوید حقیقت ذات و حقیقت ادراک، وجود باشد، این دو قضیه موجبه‌ای که عکس هم هستند، صحیح هستند و تالی باطل نیست.

فإن قولنا كلما تحقق وجود الجوهر المفارق تحقق إدراك الشي‌ء لذاته و كلما تحقق إدراك الشي‌ء لذاته كان ذلك الإدراك‌ بعينه ذاتا جوهريا مفارقا عن المادة قول حق و صواب.[16]

قضایا:

الف.هرگاه وجود مفارق محقق شد، ادراک شیء لذاته محقق می‌شود.

ب.برعکس: هرگاه ادراک شیء لذاته محقق شد، آن ادراک عیناً ذات جوهری مفارق است.

[این دو قضیه موجبه کلیه (که ایشان از نظر لغوی می‌فرمایند متعاکستان هستند، نه اصطلاحی)، درست است. و در این صورت ما بطلان تالی را قبول نداریم.]

و قوله و كان لا يثبت أحدهما- إلا و الآخر ثابت قلنا نعم كذلك

اینکه فخر رازی در ادامه گفت: لازم می‌آید که اگر یکی ثابت شد، دیگری هم ثابت باشد، ما می‌گوییم: بله، همین‌طور است!

فقوله لكن التالي باطل ممنوع إن أراد به الملازمة في الوجود بين الحقيقتين.

آنکه فخر رازی گفت لَكِنَّ التَّالِيَ بَاطِلٌ (یعنی این‌گونه نیست که اگر یکی ثابت باشد، دیگری هم ثابت باشد)، ممنوع است؛ اگر مرادش از این ملازمه، ملازمه در وجود باشد بین این دو حقیقت (حقیقت ادراک شیء لذاته و حقیقت ذات شیء). [چون در این صورت تالی باطل نیست و مقدم درست است.]

و إن أراد بالحقيقة الماهية و المفهوم فبطلان التالي المذكور مسلم

و اگر نه، منظورش در این استدلال از حقیقت، ماهیت و مفهوم باشد (که می‌خواهد بگوید ماهیت و مفهوم نمی‌توانند عین هم باشند):

بطلان تالی مسلّم است: بله، اینکه گفت تالی باطل است، [تالی] درست است. (یعنی این‌گونه نیست که اگر ما یک مفهوم را تصور کردیم، مفهوم دیگری را هم تصور بکنیم. ما می‌توانیم مفهوم ذات موجود مجرد را تصور بکنیم، ولی علمی که به ذاتش دارد را تصور نکنیم. بله، درست است.)

ملازمه نیز ثابت است: وَ كَذَا الْمُلَازَمَةُ ثَابِتَةٌ. و آن ملازمه‌ای هم که در دلیل بیان کرد، درست است و آن هم ثابت است.

لَكِنَّ الْمُقَدَّمَةَ غَيْرُ مَا هُوَ الْمُدَّعَى.

لکن مقدمی که به دنبال بطلان او هست، غیر از مدعای حکما است.

إِذْ لَمْ يَدَّعِ أَحَدٌ مِنَ الْحُكَمَاءِ أَنَّ مَفْهُومَ الْإِدْرَاكِ عَيْنُ مَفْهُومِ الذَّاتِ الْمُجَرَّدَةِ.

چرا؟ چون احدی از حکما (قائلین به اتحاد مصداقی وصف عاقلیت و معقولیت در علم موجود مجرد به ذات خودش) ادعا نکرده که مفهوم ادراکی که موجود مجرد نسبت به ذات خودش دارد، با مفهوم ذات و وجود آن موجود مجرد یکی است.

فالمغلطة إنما نشأت من الخلط بين المفهوم و الوجود أو بين الماهية و الهوية

پس مغالطه‌ای که فخر رازی در این استدلال کرده، ناشی می‌شود از قاطی کردن بین مفهوم و وجود یا ماهیت و هویّت [همان‌گونه که در اول آن مطلب دومم ایشان فرمودند که مبنای تشکیک، عدم فرق میان ماهیت شیء و وجود شیء است].

م القائل بكون العلم مجرد الإضافة لو تأمل قليلا و أحضر باله و تفكر أن هذه الإضافة التي سماها الإدراك- و الشعور أو العلم ما ذا منشؤه و ملاكه

(جواب لو محذوف است) اگر فخر رازی (که می‌گوید علم صرفاً اضافه است)، اندکی تأمل می‌کرد، ذهن خود را جمع و جور می‌کرد و تمرکز پیدا می‌کرد، و فکر می‌کرد که این اضافه‌ای که اسمش را ادراک، شعور و علم گذاشته، منشأ، ملاک و ریشه‌اش چیست؟

و لما ذا لا تحصل هذه الإضافة لبعض الأشياء دون آخر و إلى بعض الأشياء دون آخر

یعنی چرا این اضافه (علم) برای بعضی از اشیا (انسان) حاصل است، ولی برای اشیای دیگر (سنگ) نیست؟ و به بعضی از اشیا هست، ولی به بعضی دیگر نیست؟

یعنی [فخر رازی] فکر می‌کرد که چرا این اضافه برای انسان حاصل است ولی برای سنگ نه؟ نسبت به خود انسان حاصل است نسبت به مثلاً فرض بفرمایید خداوند نه؟ فکر می‌کرد چرا؟ این ملاکش چیست؟

ایشان [صدرالمتألهین] می‌فرمایند:

على أن الحق عندنا أن في جميع الإضافات الواقعة في نفس الأمر لا بد من حصول أمر وجودي‌ [1] متقرر أولا في أحد الطرفين أو في كليهما حتى توجد الإضافة و ذلك الأمر مبدأ لتلك الإضافة و منشؤها.

حق به نظر ما این است که در همه اضافاتی که نفس‌الأمریّت دارند [نه اینکه همین‌جوری یک هذیان‌گویی درست کنیم که ریشه واقعی نداشته باشد]، باید یک امر وجودی متقرر اولاً در یکی از دو طرف یا در هر دو طرف اضافه حاصل شود تا بعداً اضافه وجود پیدا کند. [مرحوم حاجی سبزواری در تعلیقه مثال انعقاد نطفه پسر از پدر را زدند که باید چنین چیزی در خارج محقق شود تا اضافه پیدا شود.]

و این امر وجودی که حالا در علم می‌گوییم چیست؟ این امر:

الف.در خداوند: ذات حق است؛ چون علمش عین ذاتش است.

ب.در انسان: صورت است (که یک کیف نفسانی است و زائد بر ذات و وجود انسان است). این صورت باید وجود پیدا بکند تا اضافه علمی پیدا شود.

و ذلك الأمر مبدأ لتلك الإضافة و منشؤها.

و این امر وجودی، مبدأ و منشأ آن اضافه است.

و هو قد يكون عين ذات الطرف

آن امر وجودی گاهی عین ذات طرف اضافه است (مثل حق تبارک و تعالی).

[در حاشیه آمده: مرحوم حاجی حاشیه زدند که آن امر وجودی گاهی عین ذات طرف است مثل واجب. صفات وجود دارند؛ صفات حق موجودند. بعضی‌ها [مانند معتزله] قائل به نیابت ذات از صفات هستند؛ یعنی می‌گویند ذات حق نایب مناب صفات است و کار علم و قدرت را می‌کند. نه، این‌طور نیست. علم یک تَعَیُّن زائد است (یک مفهوم اضافی است بر ذات)، منتها وجوداً و مصداقاً عین ذات است به خاطر عینیت صفات حق با ذات.]

وَ قَدْ يَكُونُ صِفَةً زَائِدَةً.

و گاهی هم یک صفت زائد است (مانند صورت که یک کیف نفسانی و یک هیئت نفسانی است).

إِذِ الْإِضَافَةُ دَائِماً غَيْرُ مُسْتَقِلَّةِ الْقِوَامِ وَ الْمَاهِيَّةِ.

چون اضافه بدون طرف نمی‌شود، [باید منشأ در طرفین یا یکی از آن‌ها باشد.]

 


logo