1404/07/12
بسم الله الرحمن الرحیم
اصرار فخر رازی بر کثرت حقیقی در علم مجرد به ذات و اشکالات صدر المتالهین بر آن/عقل و عاقل و معقول /فلسفه
موضوع: فلسفه/عقل و عاقل و معقول /اصرار فخر رازی بر کثرت حقیقی در علم مجرد به ذات و اشکالات صدر المتالهین بر آن
این متن توسط هوش مصنوعی پیادهسازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.
تبیین مفاهیم منطقی (تقابل، تضایف، تغایر) و رفع تعارض در مسئله عاقل و معقول
مقدمه و رفع تعارض ظاهری در اصطلاحات منطقی
قبل از ادامه بحث، لازم است توضیحی راجع به تعارض ظاهری در اصطلاح متضایفان و متقابلان در جلسات گذشته ارائه شود. چون در دو سه جلسه گفتیم متضایفان متقابلانند و متقابلان هم متغایرانند سپس جلسه گذشته گفتیم که متضایفان متقابلان نیستند. (جلسه قبل بعضی از آقایان اشکال کردند که متضایفان جزو اقسام متقابلان هستند، در حالی که شما گفتید متقابل نیستند)
مراتب کلی مفاهیم: متحدان و متغایران
هنگامی که دو مفهوم با هم مقایسه میشوند، دو حالت کلی وجود دارد
الف. متحدان
حمل یکی بر دیگری صحیح است. مانند انسان و کاتب، یا انسان و قائم. می گویند اینها را تحدان میگویند.
ب. متغایران
حمل یکی بر دیگری صحیح نیست. (اینها سهقسم میشوند): متماثلان، متخالفان و متقابلان. (تغایر سه قسم میشود: تماثل، تخالف و تقابل.)
مراتب متغایران (تقسیم سهگانه)
اول.متماثلان: در ماهیت و لوازم ماهیت شریک و متحد هستند. (مانند زید و عمرو در ماهیت انسانیت و لوازم آن.)
دوم.متخالفان: در ماهیت و لوازم ماهیت شریک نیستند، اما اجتماعشان در محل واحد جایز است. (مانند حلاوت و سواد؛ خرما هم سیاه است و هم شیرین.)
سوم.متقابلان: در ماهیت و لوازم ماهیت شریک نیستند، و اجتماعشان در محل واحد جایز نیست.
[اینکه ما در جلسه قبل گفتیم متضایفان متقابل نیستند، به این اعتبار بوده است که متقابلان نباید در محل واحد جمع شوند.]
مراتب تقابل (تقسیم چهارگانه)
تقابل چهار قسم است؛ یعنی متقابلان که اجتماعشان در محل واحد جایز نیست، خود تقسیم میشوند به:
•تقابل تناقض (سلب و ایجاب)
•تقابل تضاد
•تقابل عدم و مَلَکَه
•تقابل تضایف
وجه تقسیم تقابل (امر وجودی/عدمی):
اول.عدم و مَلَکَه: یکی امر عدمی است و دیگری امری وجودی؛ و آن امر عدمی از شأنش وجود است.
دوم.تناقض: یکی امر عدمی است و دیگری امری وجودی؛ و [آن امر عدمی] از شأنش وجود نیست.
سوم.تضایف: هر دو وجودی هستند، و تصور یکی مستلزم تصور دیگری است.
چهارم.تضاد: هر دو وجودی هستند، و تصور یکی مستلزم تصور دیگری نیست.
نتیجه (دفع اشکال):
پس باز اینجا تضایفان جزو اقسام متقابلان شدند. اما [در بحث فخر رازی] چون صحبت بر این بود که عاقلیت و معقولیت در ذات واحده و بسیطه جمع میشوند، و حال آنکه در تقابل، اجتماع در محل واحد جایز نیست (لذا ما گفتیم متقابل نیستند و برخی به اشتباه گفتند متخالفند)، این تناقض ظاهری باید حل شود.
حل مطلب در اوائل فصل بعد (کلام صدرالمتألهین) بیان خواهد شد. این حل به نسبت متضایفین بازمیگردد:
الف.تضایف ناظر به خارج (تقابل حقیقی):
اگر نسبتی که در تضایف هست، ناظر به خارج باشد (مانند ابوّت و بنوّت که نسبت پدری و پسری برای دو فرد در خارج اثبات میشود)، در اینجا این متضایفان متقابلان هستند (یعنی اجتماعشان در یک فرد و محل واحد جایز نیست).
ب.تضایف غیر ناظر به خارج (عدم تقابل حقیقی):
اگر نسبتی که در تضایف هست، ناظر به خارج نباشد (مانند عاقلیت و معقولیت در علم مجرد به ذات خودش).
چرا ناظر به خارج نیست؟ چون مگر میان شیء و خودش نسبت در خارج برقرار میشود؟ نسبت در خارج برقرار نمیشود.
در اینجا، این متضایفان از نظر خارج دیگر متقابلان نیستند (تقابل در خارج نیست) و در یک فرد و در محل واحد جمع میشوند. تقابل و تغایر فقط در ذهن باقی میماند.
[اینکه ما گفتیم متضایفان متقابل نیستند، به این معنا بوده است.]
این توضیح لازم بود تا تفصیل این مطلب که دو مفهوم در یک فرد جمع میشوند یا نه، در اوائل فصل بعدی که صدرالمتألهین خواهند فرمود، روشن شود.
اصرار فخر رازی بر کثرت حقیقی در علم مجرد به ذات
علیرغم تأکید و تصریحی که ابن سینا در الهیات شفا داشتند (که نقل شد)، فخر رازی همچنان اصرار دارد بر اینکه:
دو مفهوم عاقلیت و معقولیت اگرچه در ذات واحده و مصداق واحد جمع میشوند (مانند علم مجرد به ذات خودش و علم واجب به خودش)، اما در خارج به دو جهت خارجی، دو حیثیت خارجی و دو اعتبار واقعی و حقیقی نیازمندند. یعنی آن ذات واحده باید یک کثرت و ترکیبی (ترکیب حقیقی در خارج) در خود داشته باشد تا هر کدام از این دو مفهوم متضایف (عاقلیت و معقولیت) به یک اعتبار بر آن حمل شوند.
نکته: اعتباری که فخر رازی میگوید، نه به معنای مفهوم، بلکه به معنای تغایر حقیقی و واقعی است (یعنی اعتباری که منشأ واقعی داشته باشد). این اصرار فخر رازی است.
نقد صدرالمتألهین: خلط مفهوم و مصداق در کلام فخر رازی
صدرالمتألهین قصد دارند چهار اشکال بر سخن فخر رازی وارد کنند. قبل از ورود به اشکالات، ایشان میفرمایند:
فخر رازی با این همه خوض و غوری که در مباحث دارد، اما در عین حال نمیتواند فرق بگذارد بین مفهوم و مصداق.
•اینکه عاقلیت و معقولیت دو مفهوم متغایر متقابل متخالف هستند، درست است.
•اما او این امر را با این فرض که در واقع و خارج (در مورد علم بسیط به ذات خودش) نیز باید تغایر داشته باشند (یعنی به لحاظ مصداقی، خارجی و وجودی)، اشتباه میگیرد.
نتیجه خلط: در علم مجرد به ذات خودش، لازم نیست که مفهوم عاقلیت و معقولیت به دو اعتبار واقعی بر ذات واحده صادق باشند، ولی او اصرار بر این دارد و بین مفهوم و مصداق تمییز نمیدهد.
اشکال اول: نقض با حمل صفات کمالیه بر ذات واجب (اشکال توحید)
اشکال اول صدرالمتألهین بر فخر رازی این است که:
شما در صفات کمال حق تبارک و تعالی (مانند علم، قدرت، اراده و حیات) چه میگویید؟
اینها مفاهیم متغایری هستند؛ مفهوم علم با مفهوم قدرت و اراده و حیات تفاوت دارد و هرکدام برای خودشان مفهومی دارند. چطور اینها همه بر ذات واحده (مصداق واحد) که حق تبارک و تعالی باشد، صادقاند؟
از طرف دیگر، ذات حق تبارک و تعالی واحد حقیقی است؛ یعنی هیچ شائبه ترکیب و کثرتی در آن نیست.
انواع کثرتهای منتفی در واجب
این ذات واحد حقیقی هیچ نوع کثرتی ندارد:
•کثرت خارجی: مانند ترکیب جسم از ماده و صورت.
•کثرت عقلی: مانند کثرت نوع از جنس و فصل.
•کثرت مقداری: مانند کثرت مقدار از اجزائی که دارد (مثلاً یک متر چوب که ۱۰۰ جزء سانتیمتری دارد).
•کثرت اعتباری (با منشأ واقعی): (همان اعتباری که فخر رازی بر آن اصرار دارد.) مانند کثرت ممکن از ماهیت و وجود (که مرحوم حاجی سبزواری در اول غرر اصالة الوجود فرمود: «اعلم ان کل ممکن زوج ترکیبی له ماهیة و وجود[1] »). اگرچه این کثرت در ذهن است، اما چون ماهیت، نفسالأمر دارد و از محدودیت وجود ممکن در خارج انتزاع میشود (منشأ انتزاع خارجی دارد)، یک کثرت اعتباری با منشأ واقعی محسوب میشود.
اشکال اول:
شما اگر میگویید تغایر مفهومی (مانند عاقلیت و معقولیت) باید به حیثیت واقعی، اعتبار واقعی یا ترکیب واقعی (کثرت واقعی) باشد، پس در مورد حمل صفات کمالیه متغایر (علم، قدرت، اراده، حیات) بر ذات واجب چه میگویید، در حالی که هیچ شائبه کثرت و ترکیبی (خارجی، عقلی، مقداری یا اعتباری) در واجب نیست؟
همچنین، در مفاهیم وجود، وجوب و وحدت که بر ذات حق حمل میشوند، اینها نیز مفاهیم متغایری هستند که بر ذات واجب (که هیچ شائبه ترکیب و کثرتی درش نیست و واحد حقیقی است) حمل میشوند. چه فرقی میان این سه تا مفهوم با آن مفاهیم صفات کمال هست؟
نقد صدرالمتألهین بر فخر رازی: تبیین مراتب ذات و اشکالات توحید و ترکیب
صدرالمتألهین، مفاهیم وجود، وجوب و وحدت را جداگانه ذکر میکنند. دلیل تمایز و جداگانه ذکر کردن این مفاهیم با صفات کمال (علم، قدرت، اراده، حیات) چیست؟
تمایز مفاهیم ذاتیه (ذات احدیت) و صفات کمالیه (ذات واحدیت)
پاسخ: فرقشان این است که:
•مفاهیم وجود، وجوب و وحدت: بر ذات احدیت حمل میشوند.
•مفاهیم صفات کمال (علم، قدرت، اراده، حیات): بر ذات واحدیت حمل میشوند.
تبیین مراتب معرفتی ذات (احدیت و واحدیت)
ذات (نه اینکه ذات مراتب دارد؛ این مراتب، مراتب معرفت و شناخت ماست از ذات) دارای دو مرتبه است:
اول.مرتبه احدیت: ذات اعتبار میشود به شرط لا (به شرط لا بودن از کثرات). یعنی ذات، خودش و خودش فقط؛ ذات تنها در نظر گرفته شود.
دوم.مرتبه واحدیت: ذات اعتبار میشود به شرط شیء (به شرط مفاهیم صفات کمال، یعنی به شرط مفاهیم علم و قدرت). چون که اسماء و صفات مفهوما غیر هم و غیر ذات هستند والا مصداقا همه عین هم و عین ذات هستند.
oمفاهیم مساوق با ذات احدیت: ذات چیست؟ «الحق ماهیته انیته»[2] (ذاتش چیست؟ حق، ذاتش وجود است.) مفهوم وجود (که بر ذات حمل میشود)، وجوب (شدت الوجود، وجود آکد، وجود قوی و شدید) و وحدت (که مساوق با وجود است و بالاتر از مساوی است) این سه مفهوم، مساوق با وجود و تشخص هستند. مثلا مفهوم انسان و بشر با هم مساوی هستند ولی جهات صدق آن ها فرق می کند. بعنی انسان از یک جهتی حمل می شود و بشر از یک جهتی. مثلا انسان از جهت حیوان ناطق بودن حمل می شود و بشر از جهت پوست. ولی در تساوق جهت صدق هم یکی است، یعنی این مفاهیم بالاتر از انسان و بشر است. یعنی مفهوم وجود و تشخص این ها مساوق اند.
oنتیجه: این سه مفهوم (وجود، وجوب، وحدت) چیزی غیر از همان مفهوم ذات احدیت نیست.
oمفاهیم صفات کمال: مفهومی که ما از علم میفهمیم، یا از قدرت و اراده، غیر از مفهومی است که از ذات میفهمیم. (مفهومی که از ذات میفهمیم همان سه مفهوم وجود، وجوب و وحدت است.)
این [عدم لزوم تغایر مصداقی صفات کمال] اشکال اول به فخر رازی است.
اشکال دوم: لزوم کثرت و ترکیب در ذات احدیت (مستلزم امکان)
(این اشکال در عبارت، اشکال سوم مطرح شده، اما ما آن را به عنوان اشکال دوم ذکر میکنیم؛ زیرا به نوعی ادامه اشکال اول است.)
بنا بر تغایر صفات کمال (صفات ثبوتیه حق تبارک و تعالی)، به همان نحوی که فخر رازی میخواهد بگوید (نه صرف تغایر مفهومی، بلکه تغایری که دامنه آن به خارج کشیده شود).
این تغایر مستلزم امور زیر است:
اول.استلزام کثرت و ترکیب در ذات احدیت.
دوم.ترکیب مستلزم احتیاج است.
سوم.احتیاج مستلزم امکان است.
چهارم.امکان منافی با وجوب وجود است (وجوب وجودی که ذات احدیت دارد و مفهوم وجوب بر او حمل میشود).
اشکال سوم: نقض با ترکیب عقلی اجناس و فصول در بسائط خارجی
اشکال سوم صدرالمتألهین ناظر به تغایر مفاهیم جنس و فصل در بسائط خارجیه است.
الف. تبیین بسائط خارجی
بسائط خارجی در مقابل مرکبات خارجی (مانند اجسام) دو چیز هستند:
اول.موجودات مجرده: اینها ماده و صورت خارجی ندارند؛ تنها صورت هستند (صور عاریة المواد، خالیة من القوة و الاستعداد؛ صور بلامواد).
دوم.اعراض: اعراض نیز در خارج بسیط هستند. بسیط خارجی در مقابل مرکب خارجی است که اجسام باشند. الان ترکیب خارجی را نگفتیم ترکیب جسم از ماده و صورت؟ اجسام در خارج بنا بر نظر مشائین و مشهور مرکب از ماده و صورت است. در مقابل مرکبات خارجی بسائط خارجی هستند که دو چیز هستند. موجودات مجرده و اعراض که هر دو بسیط هستند.
ب. وجود ترکیب عقلی در بسائط خارجی
در عین حال، هم موجودات مجرده و هم اعراض، ترکیب عقلی (ترکیب از جنس و فصل) دارند:
•عقل: تعریف میشود به جوهر (جنس) مجرد عن المادة ذاتاً و فعلاً (فصل).
•بیاض (سفیدی): تعریف میشود به لَون (جنس) مفرّقٌ لنور البصر (فصل).
•سواد (سیاهی): تعریف میشود به لَون (جنس) قابضٌ لنور البصر (فصل).
پرسش اشکال سوم:
چگونه است که مفاهیم جنس و فصل در این بسائط خارجی (موجودات مجرده و اعراض) متغایرند، اما در خارج هیچ ایرادی ندارند و بسیط باقی میمانند؟ (چون موجود مجرد، بسیط خارجی است و اعراض نیز بسائط خارجیاند.) این همان اشکالی است که مرحوم سبزواری نیز در تعلیقه مطرح فرمودهاند.
اشکال چهارم: نفی قاعده «تغایر در موضعی، تغایر در کل مواضع»
اشکال چهارم صدرالمتألهین، ابطال آن قاعده کلی فخر رازی است که میگوید: «اگر بین دو چیز در یک جا تغایر شد، دیگر در همه جا تغایر است.» یعنی عاقلیت و معقولیت اگر در ذهن تغایر دارند در خارج هم تغایر دارند. (وحدت وجودی ملازم با وحدت مفهومی نیست).
الف. لزوم تعمیم حکم به تمام متضایفات
اگر قاعده فخر رازی صحیح باشد، نباید هیچ فرقی میان عاقلیت و معقولیت با ابوّت و بُنوّت، محرکیت و متحرکیت، و معلّمیت و متعلّمیت وجود داشته باشد.
•نتیجه تعمیم: همانگونه که در عاقلیت و معقولیت یک موجود میتواند خودش عاقل خودش باشد (مثل مجرد)، باید:
oدر محرکیت و متحرکیت هم یک شیء بتواند خودش محرک خودش باشد.
oدر ابوّت و بُنوّت هم یک نفر بتواند خودش اَب و خودش اِبن خودش باشد.
oدر معلّمیت و متعلّمیت هم یک کس خودش معلّم خودش و متعلّم خودش باشد.
ب. نقد تفکیک حکما (اثبات تفاوت متضایفات)
حال آنکه:
اولا.حکما در عاقلیت و معقولیت، جایز میدانند که یک موجود (مجرد) خودش عاقل خودش و معقول خودش باشد.
ثانیا.اما حکما در محرکیت و متحرکیت، ابوّت و بُنوّت، و معلّمیت و متعلّمیت، فرق میگذارند و جواز اتحاد در مصداق را نمیپذیرند.
شما (فخر رازی) نمیتوانید بگویید «هر جا تغایر [مفهومی] بود، دیگر همه جا [تغایر وجودی] هست».
•ممکن است در عاقلیت و معقولیت، تغایر در ذهن باشد، اما در خارج نباشد.
•اما در آن سه مورد دیگر (ابوّت، محرکیت، معلّمیت)، علاوه بر ذهن، در خارج هم تغایر لازم باشد.
نتیجه کلی:
نمیشود تمام متضایفات و تمام اضافات را با یک چوب راند و به یک حکم محکوم کرد.
حکما جایز میدانند در موجود مجرد که هم خودش عاقل باشد و هم خودش معقول. بالاتر از این، عرفا (در اصطلاح خود) عقل بسیط را جامع همه معقولات میدانند (یعنی عقل بسیط را با همه معقولات یکی میدانند)، که این نیز تأییدی بر عدم لزوم کثرت خارجی است. مثل ملکه بسیطه خلاقه ی للتفاصیل مثل ملکه اجتهاد که یک مجتهد دارد که با وحدت و بساطت جامع همه ی قواعد فقهیه و فتاوای جزئیه که فقیه بیان می کند یا در رساله اش می نویسد.
جمعبندی اشکالات و نتیجهگیری نهایی نقد (کلام صدرالمتألهین)
خلاصه مطلب با توجه به این چهار اشکال همان چیزی است که شیخ فرمود:
متضایفان به لحاظ مفهومی متغایرند. اما اینکه آیا در مصداق واحد هم باید متغایر باشند یا نه، آن کار برهان است. یک برهان خارج از مفهوم است که میآید و میگوید که:
•در این سه مورد (محرک و متحرک، ابوّت و بُنوّت، معلّم و متعلّم) و یا اضافه بر اینها (مانند قوه و فعل، امکان و وجوب - که اینها متضایفانند و نمیشود یک شیء از یک جهت هم بالقوه باشد هم بالفعل، یا هم ممکن باشد هم واجب)، برهان باید بگوید که آیا در خارج هم باید تغایر باشد یا نه و یا صرفاً همان تغایر مفهومی و تقابل مفهومی است.
و همچنین [صدرالمتألهین] دوباره باز از همان الهیات شفا و تعلیقات نقل میکنند.
تطبیق متن کتاب:
«أَقُولُ: هَذَا الْفَاضِلُ مَعَ كَثْرَةِ خَوْضِهِ فِي الْأَبْحَاثِ، لَمْ يَفْهَمِ الْفَرْقَ بَيْنَ مَفْهُومِ الشَّيْءِ وَ وُجُودِهِ، وَ تَوَهَّمَ أَنَّ الْمُغَايَرَةَ فِي الْمَفْهُومِ عَيْنُ الْمُغَايَرَةِ فِي الْوُجُودِ.»[3]
[صدرالمتألهین] میگوید: «این فاضل (فخر رازی) با کثرت خوضی که در بحثها دارد، تفاوت میان مفهوم چیزی و وجود آن را نفهمیده است؛ و توهم کرده است که مغایرت در مفهوم، عین مغایرت در وجود است.» [و گفته اگر یک جا تغایر بود، همه جا دیگر هست.]
اصلاحات عبارت ها (ارجاع به نسخهها)
(ارجاع به نسخههای اولیه عبارت شیخ و فخر رازی)
اول.در اوائل فصل ص357، شیخ فرمود: «قَالَ الشَّيْخُ فِي الْمَقَالَةِ الثَّامِنَةِ مِنَ الْإِلَهِيَّاتِ الشِّفَاءِ فِي الْفَصْلِ الْخَامِسِ... وَ هُوَ المَانِع «عنْ» أَنْ يَكُونَ عَقْلًا.»[4] [اشاره به افتادگی «عنْ»]
دوم.در سطر یکی مانده به آخر [آن بخش] فرمود: «فهُوَ عَاقِلٌ بِأَنَّ لَهُ الْمَاهِيَّةَ الْمُجَرَّدَةَ الَّتِي لِشَيْءٍ و هو ذاته.»[5] [اشاره به واو اضافی که باید حذف میشد.]
سوم.در همان عبارت [فخر رازی] در سطر سوم از آخر [پارگراف فاقولُ]، عبارت چنین بوده: «لَوْ فَرَضْنَا كَوْنَ شَيْءٍ مُحَرِّكاً لِذَاتِهِ »[6] (لو فرضنا کون شیء محرکاً لذاته و متحرکاً لذاته، فالعلم بالمحرکیة هناك یلازم العلم بالمتحرکیة...)
متن اشکال اول (تکرار اشکال با لحنی انتقادی)
«وَ لَمْ يَتَفَطَّنْ [فخر رازی] بِأَنَّ صِفَاتِ اللَّهِ تَعَالَى الذَّاتِيَّةَ الْكَمَالِيَّةَ كَعِلْمِهِ وَ قُدْرَتِهِ وَ إِرَادَتِهِ وَ حَيَاتِهِ وَ سَمْعِهِ وَ بَصَرِهِ كُلَّهَا ذَاتٌ وَاحِدَةٌ وَ هُوِيَّةٌ وَاحِدَةٌ وَ وُجُودٌ وَاحِدٌ.»[7]
فخر رازی توجه نکرده است به اینکه صفات ذاتیه کمالیه حق تبارک و تعالی (مانند علم و قدرت و اراده و حیات و سمع و بصر) همهشان ذات واحد، هویت واحد و وجود واحد هستند. (ذات، هویت و وجود همه به یک معناست و عطفهای تفسیری هستند.)
«وَ كَذَا وُجُوبُهُ وَ وُجُودُهُ وَ وَحْدَتُهُ كُلُّهَا حَقِيقَةٌ وَاحِدَةٌ.»
و همچنین وجوب، وجود و وحدت او که بر ذات احدیت حمل میشوند (و مفهومش عین همان مفهوم ذات احدیت است)، همه یک حقیقت و یک مصداق دارند.
«بِالِاخْتِلَافِ الْجِهَةِ لَا فِي الْعَقْلِ وَ لَا فِي الْخَارِجِ وَ لَا بِحَسَبِ التَّحْلِيلِ بِنَحْوٍ مِنَ الْأَنْحَاءِ.»
[این وحدت] با اختلاف جهت [مفهومی] است؛ اما نه اختلافی که در عقل [ترکیب عقلی] باشد، نه در خارج [ترکیب خارجی] و نه به حسب تحلیل به نحوی از انحاء [ترکیب اعتباری با منشأ واقعی] و نه کثرت مقداری.
«وَ أَيْضاً لَا شُبْهَةَ فِي أَنَّ ذَاتِيَّاتِ الشَّيْءِ مَفْهُومَاتٌ كَثِيرَةٌ، وَ مَعَ ذَلِكَ كُلُّهَا مَوْجُودَةٌ بِوُجُودٍ وَاحِدٍ، سِيَّمَا فِي الْبَسِيطِ الْخَارِجِيِّ وَ إِنْ كَانَتْ فِي ظَرْفِ الْعَقْلِ مُتَعَدِّدَةً.»
تردیدی نیست در اینکه اجناس و فصول نوع شیء (ذاتیات شیء) مفاهیم کثیرهاند (یعنی ترکیب عقلی است). و معذلک، همهشان در خارج به وجود واحد موجودند؛ مخصوصاً در بسیط خارجی (مانند موجودات مجرده و اعراض) که هیچ ترکیب و کثرتی درش نیست (یعنی اعتبار حقیقی و واقعی هم درش نیست).
[مثلاً حیوان ناطق در مرکبات (اجسام) ممکن است بگویند حیوانش از بدن انتزاع میشود و ناطقش از نفس، چون بالاخره یک ترکیب متعلق و متعلَّق هست؛ اما دیگر این را در بسائط نمیتوانند بگویند.] هرچند ذاتیات در عقل و ذهن متغایرند.
«فَإِنَّ كَوْنَ بَعْضِ الْمَفْهُومَاتِ مُتَغَايِرَةً فِي مَوْضِعٍ، لَا يَقْتَضِي تَغَايُراً فِي الْوُجُودِ فِي مَوْضِعٍ آخَرَ.»[8]
پس معلوم میشود که اگر بعضی از مفهومات (مانند همین جنس و فصل) در یک موضع (مانند عقل و ذهن) متغایر بودند، این مستلزم تغایرشان در وجود در موضع دیگر (که خارج باشد) نیست. عاقلیت و معقولیت هم همینطور است.
«وَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اخْتِلَافَ الصِّفَاتِ الثُّبُوتِيَّةِ فِي الْوُجُودِ يُوجِبُ تَكَثُّراً فِي الذَّاتِ الْمَوْصُوفَةِ بِهَا، وَ ذَلِكَ يَقْتَضِي التَّرْكِيبَ فِي الذَّاتِ الْإِلَهِيَّةِ الْأَحَدِيَّةِ.»
[دنباله ی اشکال اول است چون این «وَ لَمْ یَعْلَمْ» عطف است بر «لَمْ یَفْهَم»:] یعنی این فاضل ندانسته که اختلاف صفات ثبوتیه [به نحوی که فخر رازی میگوید] در وجود، مستلزم تکثر و ترکیب در ذات احدیتی است که موصوف به این صفات ثبوتیه است. [این ملتزم شدن به ترکیب در ذات را به گردن فخر رازی میگذارد.]
«وَ أَيْضاً يَلْزَمُ عَلَى مَا ذَكَرَهُ أَنْ لَا يَكُونَ فَرْقٌ بَيْنَ الْعَاقِلِيَّةِ و المعقولية وَ بَيْنَ الْأُبُوَّةِ وَ الْبُنُوَّةِ.»
[این اشکال چهارم ناظر به منطق فخر رازی است که نباید هیچ فرقی بین متضایفات بگذارد.]
بنابر منطق فخر رازی که هیچ فرقی بین عاقلیت و معقولیت با ابوّت و بُنوّت نمیگذارد:
«فَکمَا جَازَ عِنْدَهُ اتِّصَافُ الشَّيْءِ الْوَاحِدِ بِكَوْنِهِ عَاقِلًا لِذَاتِهِ وَ مَعْقُولًا لِذَاتِهِ مَعَ تَغَايُرِ الْوَصْفِ فِي الْهُوِيَّةِ وَ الذَّاتِ فَلْيَجُزْ عِنْدَهُ كَوْنُ شَيْءٍ أَبَا لِنَفْسِهِ وَ ابْناً لِنَفْسِهِ.»
همانطور که نزد فخر رازی جایز است که شیء واحد (مثل مجرد) متصف به عاقل خود و معقول خود باشد، با تغایری که دو وصف در هویت و ذات (وجود و ماهیت) دارند، پس باید نزد او جایز باشد که:
الف.یک کسی هم پدر خودش باشد و هم پسر خودش.
ب.«وَ كَذَا الْحَالُ فِي كَوْنِ شَيْءٍ مُحَرِّكاً لِنَفْسِهِ وَ مُتَحَرِّكاً عن نَفْسِهِ.» (و هم محرک خودش و هم متحرک خودش باشد.)
ج.هم خودش معلّم خودش باشد و هم متعلّم از خودش.
«فَمَا الْفَرْقُ بَيْنَ الْقَبِيلَيْنِ عِنْدَهُ إِذَا كَانَ الْأَمْرُ فِي جَمِيعِ تِلْكَ الصِّفَاتِ هَكَذَا، وَ كَانَتِ الْمُغَايَرَةُ بَيْنَ الطَّرَفَيْنِ مَفْهُوماً وَ ذَاتاً وَ مَاهِيَّةً و وجوداً.»
چه فرقی بین این دو گروه (عاقل و معقول از یک طرف و ابوّت و بنوّت و محرکیت و متحرکیت از طرف دیگر) نزد فخر رازی است؟ اگر واقع امر در همه متضایفات و اضافات اینگونه است که همه شان تغایر دارند (هم در ذهن و هم در خارج) و مغایرت بین دو طرف هم از نظر مفهوم و ذات و ماهیت و وجود است:
« فلما ذا أجمعت الحكماء على أن الشيء الواحد لا يمكن أن يكون محركا لذاته و لا أبا لذاته و لا معلما لذاته و قد جوزوا كون الشيء الواحد عاقلا لذاته معقولا لذاته»
پس چرا حکما اجماع دارند که شیء واحد نمیتواند خودش محرک خودش، پدر خودش یا معلم خودش باشد، در حالی که همین حکما جایز میدانند که یک شیء (مثل مجرد) عاقل خود و معقول خود باشد؟
و بعض العرفاء المحققين الكاملين عندهم أن العقل البسيط كل المعقولات
بالاتر از این، عرفا عقل بسیط را جامع همه معقولات میدانند (با همه معقولات یکی میدانند). مثل عقل بسیط،برخی از عرفای محقق و کامل، قائل به این هستند که عقل بسیط، کل معقولات است (عقل بسیط، جامع همه معقولات است؛ یعنی خودش عاقل است و خودش همه معقولات است). عقل بسیط، همان مرتبه روح است از لطایف سبع (هفت مرتبهای که عرفا برای نفس انسان قائل هستند: طبع، نفس، قلب، روح، سِر، خفی و اخفی).
(مثال تکمیلی: ملکه اجتهاد یا فقاهت که با وحدت و بساطت جامع همه قواعد فقهیه و فتاوای جزئیه است.)
مثال محسوس آن: نقطهای از مرکب که بر سر قلم نی قرار میگیرد و تمام حروف و کلمات یک سطر از همان مرکب سر قلم نوشته شده و همه آنها در همان مرکب هست.
« فعلم من ذلك أن مجرد تغاير المفهومات لا يقتضي تغايرها في الوجود »
پس از این اشکالات [به ویژه اشکال چهارم] معلوم میشود که صرف تغایر مفهومی (که مثلاً بین عاقلیت و معقولیت هست)، مستلزم تغایر در وجود و خارج نیست.
«- فجاز أن يكون هوية واحدة بسيطة بجهة واحدة بسيطة مصداقا لحمل معاني كثيرة- و صدق مفهومات كثيرة عليها من غير أن ينثلم بذلك وحدة ذاته و وحدة جهة ذاته-.»
پس ممکن است که یک هویت واحده بسیط (یک وجود واحد بسیط)، به جهت واحده بسیط (که همان جهت وجودش و وحدتش باشد)، مصداق حمل همه معانی متعدد باشد و مصداق صدق مفاهیم کثیرهای باشد که بر او صدق میکند، بدون اینکه با این حمل معانی کثیره و صدق مفاهیم کثیره، ضربهای وارد شود به وحدت وجودش و وحدت جهت وجودش که هیچ کثرت و اعتباری در وجودش در خارج نیست.
«وَ فِي كُلِّ مَوْضِعٍ حُكِمَ بِتَغَايُرِ الْجِهَةِ وَ اخْتِلَافِهَا فِي اتِّصَافِ شَيْءٍ بِمَفْهُومَيْنِ مِنَ الْمَفْهُومَاتِ كَالتَّحْرِيكِ وَ التَّحَرُّكِ وَ الْقُوَّةِ وَ الْفِعْلِ وَ الْإِمْكَانِ وَ الْوُجُوبِ وَ الْوَحْدَةِ وَ الْكَثْرَةِ.»
در هر جایی که حکما حکم کردند که باید دو جهت واقعی (دو حیثیت واقعی) در اتصاف شیء به دو مفهوم (مانند تحریک و تحرک، قوه و فعل، امکان و وجوب، یا وحدت و کثرت) وجود داشته باشد:
«فَلَمْ يُحْكَمْ بِتَكْثِيرِ الْجِهَةِ بِمُجَرَّدِ مُغَايَرَةِ الْمَفْهُومَيْنِ فِي الْمَعْنَى وَ الْمَاهِيَّةِ، بَلْ بِأَمْرٍ خَارِجٍ عَنْ نَفْسِ الْمَفْهُومِ كَمَا أَفَادَهُ الشَّيْخُ فِيمَا نَقَلْنَا.»
حکما به صرف تغایری که آن دو مفهوم در معنا و ذهن و در ماهیت داشتند، حکم به تکثیر جهات و حیثیات در واقع نکردند، بلکه به واسطه برهانی که خارج از خود آن دو مفهوم بوده است؛ چنان که این معنا را شیخ در عبارتی که از الهیات شفا نقل کردیم، افاده نمود.