« فهرست دروس
درس اصول استاد حمید درایتی

1404/08/26

بسم الله الرحمن الرحیم

تساقط یا تخییر/بررسی اصل اولیه /تعادل و تراجیح

 

موضوع: تعادل و تراجیح/بررسی اصل اولیه /تساقط یا تخییر

 

پس از بیان دو مقدمه مهم پیرامون ماهیت تعارض و تفاوت آن با تزاحم، اینک نوبت به اصل بحث تعارض ادله و تعادل و تراجیح بین ‌آن‌ها می‌رسد. اساسا مطالب مرتبط به تعارض ادله‌ی شرعی در ضمن چند گفتار ارائه خواهد شد:

 

گفتار اول : تأسیس اصل

اصولیین معمولا قبل از بیان کیفیت علاج بین دو یا چند دلیل متعارض و تعادل و تراجیح بین آن به این مسأله پرداخته‌اند که اگر هیچ ترجیحی بین آن ادله وجود نداشت و تعارض آن‌ها مستقر بود، آیا اصل بر تخییر در حجیت آن‌هاست یا اصل بر تساقط آن‌ها از حجیت می‌باشد؟

همچنین به تعبیر مرحوم آیت الله خوئی این اصل تنها مربوط به جایی که علم إجمالی به کذب یکی از دو دلیل متعارض داریم (مانند علم إجمالی به عدم صدور یکی از دو خبر واحد متعارض فاقد جمیع مرجحات) نیست، بلکه شامل مواردی که در عین قطعی بدون صدور و حجیت، به لحاظ مدلول غیر قابل جمع هستند نیز می‌باشد (مانند دو روایت متواتر متعارض یا تعارض دو آیه قرآن به حسب فهم ما، مانند امتناع رعایت عدالت بین همسران متعدد[1] و جواز ازدواج مجدد در فرض رعایت عدالت[2] )، هرچند ظهور اخبار علاجیه در خصوص علاج تعارض خبر واحد متعارض است.

شایان ذکر است که منظور از این اصل در مسأله، اصل عملی نیست که رتبه‌اش متأخر از دلیل است، بلکه مقصود از آن اصل همان قاعده اولی مستفاد از ادله شرعی یا حکم عقل و یا سیره عقلاست و لذا این بحث متأخر از دلیل نمی‌باشد، کما اینکه اساس این بحث بر طریقی بودن و کاشفیت أمارات و طرق استوار است، و الا اگر قائل به موضوعیت داشتن و سببیت أمارات و طرق باشیم، به زعم عده‌ای دیگر دلیل متعارض وجود نخواهد داشت و تعارض دو دلیل مبدل به تزاحم می‌شود (چون بنابر مسلک سببیت هر دو دلیل ملاک دارد) که إن شاء الله تفصیل آن در ضمن مباحث آتی می‌آید.

خاطر نشان می‌شود که به اعتقاد بسیاری از بزرگان (مانند مرحوم آیت الله خوئی) اگر اصل اولی در دو دلیل متعارض را تساقط بدانیم، باید از این مسأله هم بحث کنیم که آیا آن دو دلیل بی‌اعتبار نسبت به نفی ثالث اعتبار دارد یا خیر (چه از باب مدلول مطابقی و چه از باب مدلول التزامی)، درحالی که اگر اصل اولی تخییر باشد، آن دو دلیل متعارض لامحاله نفی ثالث خواهند کرد و نیازی به بحث ندارد، لکن از منظر برخی از اصولیین (مانند حضرت آیت الله سیستانی[3] ) تفکیک بین این رو بحث روا نیست، چرا که نافی ثالث بودن یا نبودن دو دلیل متعارض، حقیقتی جز معتبر بودن یا نبودن هردو دلیل ندارد و لذا این دو بحث را نمی‌توان از هم جدا کرد.

اینک به اصل بحث می‌رسیم که آیا اصل اولی در ادله‌ی متعارض تساقط است یا تخییر؟ مرحوم آیت الله خوئی معتقدند که برای پاسخ دادن به این سؤال ابتدا باید دید که حجیت و معتبر بودن آن دلیل متعارض مستفاد از دلیل لفظی هستند (مانند حجیت خبر واحد بنابر نظر برخی از بزرگان) یا از دلیل لبّی و سیره عقلائی (مانند حجیت ظهورات بنابر نظر همگان و خبر واحد بنابر برخی از انظار)، چرا که دلیل لبّی برخلاف دلیل لفظی مسلما اطلاق ندارد تا اطلاق حجیت هر دلیل متعارضی شامل حال تعارضش با دلیل دیگر هم بشود و نتیجه‌ی این دو اطلاق حجیت تخییر باشد، و از همین رو اصل اولی در تعارض ادله‌ای که حجیت‌شان برآمده از دلیل لبّی است، تساقط می‌باشد.

در برابر این کلام مرحوم آیت الله خوئی، برخی (مانند حضرت آیت الله سیستانی[4] ) مدعی‌اند که طرح چنین تفصیلی در مسأله وجهی ندارد، زیرا شارع در باب حجیت اساسا حکم تأسیسی ندارد تا نوبت به وجود دلیل لفظی برسد و اطلاق آن شامل فرض تعارض هم بشود، بلکه تمام بیانات شارع در باب حجیت امضائی است و برای فهم حدود و ثغور آن لامحاله باید به عقل یا سیره عقلائیه مراجعه کرد. به ذهن می‌رسد این اعتراض به تفصیل مرحوم آیت الله خوئی وارد نباشد، چون ثبوتا هیچ بُعدی ندارد که شارع نیز همچون عقلاء در حوزه‌ی احکام و تکالیف خود به اموری اعتبار و حجیت بخشیده و کلام او جنبه‌ی تأسیسی داشته باشد نه امضائی. مضافا به اینکه حتی اگر ثابت شود که کلام شارع در حوزه حجج عملا همیشه امضائی است، اینکه باید برای فهم حدود و ثغور حجیت آن دلیل همیشه به عقل یا عقلاء مراجعه کرد ادعای نادرستی است (برخلاف حکم ارشادی که همیشه تابع مرشد الیه است)، چرا که با امضای یک سیره عقلائیه از سوی شارع، حجیت آن جنبه‌ی شرعی پیدا می‌کند و طبعا برای فهم دایره حجیت آن باید به کلام امضاء کننده و قیود و شرایط ملحوظ او مراجعه کرد (خصوصا آن جایی که لسان شارع عام باشد، مانند ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾). آری تنها در صورتی که منشأ حجیت سیره عقلائیه عدم ردع و سکوت شارع باشد، برای فهم حدود و ثغور حجیت دلیل باید به عقلاء رجوع کرد. بنابراین تفصیل مرحوم آیت الله خوئی بین دلیل لفظی تأسیسی یا امضائی و بین دلیل لبّی ناشی از عدم ردع شارع در اطلاق داشتن و نداشتن تفصیل وجیهی است.

از مطالب گذشته واضح شد که عمده اختلاف در اینکه اصل اولی در دو دلیل خبر متعارض تساقط است یا تخییر، مربوط به جایی است که منشأ اعتبار آن دو دلیل اطلاق لفظی باشد. اساسا در چنین مواردی سه دیدگاه وجود دارد:

دیدگاه اول ← اصل اولی تخییر است

بعضی مدعی‌اند چنانچه دو خبر واحد متعارض وجود داشته باشد، چنانچه منشأ حجیت خبر واحد را دلیل لفظی (مانند آیه نبأ) بدانیم، طبیعتا اطلاق حجیت هر یک از دو خبر واحد شامل فرض تعارضش با خبر واحد دیگر هم می‌شود (برخی تعارض را به لحاظ دلیل حجیت ظواهر و برخی به لحاظ دلیل حجیت خبر واحد دانسته‌اند)، لکن از آنجا که تعبد به حجیت هر دو مستلزم ترخیص در مخالفت قطعیه (مانند وجوب ضدین لاثالث) یا مستتبع امر محالی (مانند وجوب و حرمت یک فعل) است و در ضروریات باید به مقدار ضرورت عقب نشینی کرد (الضَرورات تَتَقَدرُ بقَدَرِها)، علی القاعده باید به مقدار ناچاری از این دو اطلاق رفع ید نمود و این رفع ید اقتضاء دارد که اطلاق حجیت هریک از دو دلیل مقیّد (قید لبّی) به عدم اخذ دلیل دیگر یا اراده اخذ به همان دلیل باشد، پس در نتیجه مکلف مخیر در اخذ به هریک از دو دلیل خواهد بود.

استدلال دیگر اثبات تخییر هم علم إجمالی است، یعنی چون در مثل چنین مواردی علم إجمالی به حجیت یکی از دو دلیل متعارض داریم و هیچ راهی برای کشف آن وجود ندارد، علی القاعده مجاز به اخذ هریک از آن دو خواهیم بود.

مناقشه : به این استدلال اشکال شده است که اگر اطلاق حجیت هر دلیلی مقید به عدم اخذ دلیل دیگر باشد، لازم می‌آید در صورتی که مکلف به هیچ‌کدام از دو دلیل اخذ نکند، هر دو دلیل حجت باشد، درحالی که متعلق آن دو دلیل تناقض دارد ؛ کما اینکه اگر اطلاق حجیت هر دلیلی مقید به اراده اخذ به همان دلیل باشد، لازم می‌آید در صورتی که مکلف اراده اخذ به هیچ‌کدام از آن دو دلیل را نداشته باشد، هیچ دلیلی در حق او حجت نباشد، درحالی که این هم قابل تصدیق و پذیرش نیست.

اشکالات استدلال به علم إجمالی هم در گفتار بعد خواهد آمد.

دیدگاه دوم ← اصل اولی تساقط است [5]

عده‌ای معتقدند همچنان که اصل اولی در تعارض دو دلیلی که منشأ اعتبار آن‌ها دلیل لبّی است، تساقط می‌باشد، در تعارض دو دلیلی که منشأ اعتبار آن ادله لفظی است اصل اولی تساقط خواهد بود، زیرا چنین حالتی از سه حال بیرون نیست:

    1. هر دو دلیل متعارض حجت باشد — تعبد به حجیت دو دلیل متعارض مستحیل است و مستتبع ترخیص در معصیت یا تکلیف بما لایطاق می‌باشد.

    2. یکی از آن دو دلیل متعارض حجت باشد — تعبد به حجیت یکی از دو دلیل مستلزم ترجیح بلامرجح است، زیرا نسبت هرکدام از آن دو دلیل به اطلاق لفظی و منشأ حجیت مساوی است و به مقتضای ادله اولی هیچ کدام ترجیحی بر دیگری ندارد (مدلول اخبار تخییر در خبرین متعارضین مقتضای ادله ثانویه‌ است)، کما اینکه مجرد انتخاب مکلف نیز نمی‌تواند موجب ترجیح در مقام حجیت شود.

    3. هیچ یک از دو دلیل متعارض حجت نباشد — با توجه به اینکه دو صورت قبل مستحیل است، لامحاله همین صورت صحیح خواهد بود. [6]

دیدگاه سوم ← تفصیل در مسأله

به اعتقاد عده‌ای از اصولیین (مانند مرحوم عراقی و صدر) نسبت به اینکه آیا اصل اولی در دو دلیل متعارض تساقط است یا تخییر، باید قائل به تفصیل شد، زیرا [7] :

     اگر منشأ اعتبار دو دلیل متعارض اطلاق لفظی باشد (مانند حجیت بیّنة):

         چنانچه تعارض بین دو دلیل ذاتی باشد:

             در صورتی که دو دلیل متعارض متناقض باشد (مانند وجوب و عدم وجوب نماز جمعه) — اصل اولی تساقط است.

             در صورتی که دو دلیل متعارض متضاد باشد (مانند وجوب و حرمت نماز جمعه) — اصل اولی تخییر است.

         چنانچه تعارض بین دو دلیل عرضی باشد (مانند وجوب نماز جمعه و وجوب نماز ظهر) — اصل اولی تخییر است.

     اگر منشأ اعتبار دو دلیل متعارض ارتکاز عقلائی باشد (مانند حجیت ظهورات یا خبر واحد ثقه[8] ) — اصل اولی مطلقا تساقط است (مقید بودن اطلاق احوالی در دلیل لبّی معنا ندارد).

 

مختار در مسأله

به نظر می‌رسد اظهار نظر در این مسأله متوقف بر بررسی گفتار بعد است.

 


[3] المقام الثالث : بيان الأصل في المتعارضينإذا لم يكن لأحدهما مرجّح من المرجّحات بلحاظ السند أو الدلالة أو الشهرة ففي كلام بعض المتأخرين عنون هنا بحثان:البحث الأول: إن مقتضى الأصل فى المتعارضين هل هو التساقط أو التخيير؟ البحث الثاني: إنّه بناءً على التساقط هل يمكن نفي الثالث بهما أو لا يمكن؟ فإذا دلّ أحد الدليلين على وجوب شيء و آخر على حرمته فبعد تساقطهما عن الحجية بالنسبة إلى الوجوب و الحرمة هل هما حجّة على نفي الحكم الثالث مثل الاستحباب أو الكراهة؟ فالكلام يقع في جهتين: الجهة الأولى: تحرير المسألة و نحن نعقد في المقام بحثاً واحداً فقط و هو أن المتعارضين اللذين لا يعلم بمطابقة أحدهما للواقع هل يمكن نفي الثالث بهما أم لا؟ فإنّ هذا العنوان يغني عن العنوان الأول؛ وذلك لأنا حينما نبحث عن نفي الثالث بالخبرين المتعارضين و عدمه نبحث عن الوجوه التي يعتمد عليها في نفي الثالث و منها دعوى أن الأصل في المتعارضين حجية أحدهما، ومن ذلك البحث يتضح أنّ الأصل في المتعارضين هل هو التخيير أو التساقط. و بعبارة أخرى عمدة الغرض من البحث عن التخيير في المتعارضين أنه إذا كان مقتضى الأصل التخيير يكون مقتضى الأصل أيضاً نفي الحكمالثالث؛ لأنّ أحدهما حجّة على المفروض فينفى الحكم الثالث بها، فلا يجوز الرجوع إلى الأصول التي مؤداها مخالف لهما.و ممّا ذكر يظهر عدم استقامة ما ذكر في بعض الكلمات؛ فإنّ القائل بعد ما عنون البحث في مقامين ذكر في المقام الثاني مبنيين لنفي الثالث و جعل الأول مبنى صاحب الكفاية من الالتزام بحجية أحدهما، ولا يخفى خروج عن محلّ الكلام؛ لأنّ محلّ الكلام هو التساقط بناءً على ما عقد البحث عليه فتدبر‌.مروارید، الشیخ مهدی، تقریرا لأبحاث آیة الله العظمی السید علی السیستانی، المنهج فی علم الاصول – تعارض الأدلة و اختلاف الحدیث، ط دارالکتب الحکیم (چاپ اول)، قم (۱۴۴۶ ق)، جلد ۱، صفحة ۱۲۷.
[4] ثم إنا حددنا مورد البحث في المتعارضين اللذين لا يعلم بمطابقة أحدهما للواقع. والنكتة في هذا التحديد أنه إذا علمنا بمطابقة أحـد الخـبـريـن للواقع فمعناه أنا نعلم بنفي الثالث، فالثالث منفي بالعلم القطعي ولا معنى لنفيه بالحجة التخييرية، فجعل الحجية لأحدهما يكون لغواً حينئذ، وكذا لا معنى لنفيه بالمدلول الالتزامي للدليلين على الوجهين الآتيين في سر نفي الثالث. هذه هي الجهة الأولى التي أردنا التنبيه عليها. و الجهة الأخرى التي ينبغي ذكرها لتوضيح الحال أنّ مورد البحث في المقام هو تعارض الحجّتين أي الأمرين اللذين كانا حجة لولا التعارض، و المراد بـ«الحجّة» هو المعترف بحجيتها في بحث حجية الظن و هي عبارة عن ظواهر الألفاظ و عن الخبر الموثوق الصدور وهو الذي حصل الاطمئنان بصدوره بملاحظة مجموع القرائن و منها قوة رجال السند و موافقة مضمونه لشواهد الكتاب والسنّة و هو المعبّر عنه في ألسنة القدماء بـ«الخبر الصحيح» وأما خبر الثقة فلم تثبت حجيته عندنا و لكن الالتزام بوجود دليل لفظي على حجية مثل خبر الثقة أو ظهور الألفاظ مجرّد فرض لا واقعية له، فإنّ أساس الحجية لو كان فإنّما هو بناء العقلاء، ولو ورد في الروايات ما يوافقه فإنّما هو جري على بنائهم ولا يمكن أن يعد حكماً تأسيسياً، بل كثيراً ما وردت الرواية في بيان الصغرى حيث تشتمل السؤال عنها مثل: «أفيونس بن عبد الرحمن ثقة...»، فهذه الرواية ونظائرها قد استدل بها على حجية خبر الثقة وهي تشهد بأن الكبرى كانت مرتكزة ثابتة في أذهانهم.ولكنا ذكرنا في محله عدم دلالة الرواية على حجية خبر الثقة، وقلنا: إنّ الوثاقة المسؤول عنها بالنسبة إلى يونس ليست بمعنى الصدق في الخبر حتى تدلّ على المدعى وإنّما هي مثل الوثاقة التي تثبتها لطبيب فتقول: الطبيب المذكور ثقة» أي معتمد عليه فى طبّه و يونس بن عبد الرحمن كان من الفقهاء و قد نسبه مخالفوه إلى القول بالرأي و القياس و لم تعرف نسبته إلى الكذب؛ فلذا سئل الإمام عن وثاقته في أخذ معالم الدين فمعناه السؤال عن أن فتاواه هل هي مستندة إلى مبادئ صحيحة معتمدة أو مستندة إلى آرائه الاستحسانية، وكيفما كان فالكلام يكون على المبنى المشهور في هذه الأعصار و هو حجية خبر الثقة وإن لم تكن تامة عندنا. نعم، إلا إذا كان من أهل الخبرة و هو خارج عن محل الكلام.فكيفما كان فقد يقال : إن الدليل على حجية تلك الأمور إما هو الدليل اللتي وإما الدليل اللفظي، والمراد من الدليل اللبـي هـو بنـاء العقلاء و حيث إنّه لا إطلاق في بنائهم يشمل صورة التعارض فلا دليل على حجية المتعارضين و أما إذا كان الدليل على الحجية دليلا لفظياً ففي هذه الصورة يكون إطلاق الدليل شاملاً لكل من المتعارضيـن فـي حـد نفسه، إلّا أن العلم الإجمالي بكذب أحدهما في مورد التعارض يوجب سقوط أدلة حجيتهما. و يظهر من بعض الكلمات أنّ هنا أدلّة لفظية تدلّ على حجية بعض الحجج فعقدوا البحث على هذا الأساس بعد الفراغ من أن الدليل اللتي لا يشمل صورة التعارض.و محصل الكلام أنه ليس في باب حجية الحجج تعبّد و تأسيس من الشارع لكي يؤخذ بإطلاق دليله وإنّما الأساس بناء العقلاء، فوجود دليلتأسيسي في المقام والبحث عن إطلاقه لصورة التعارض و عدمه يكون مجرد فرض لا واقعيّة له. و أما إذا كان الأساس هو بناء العقلاء فهل مقتضاه سقوط المتعارضين عن الحجية؛ لأنّ بناء العقلاء لا يشمل صورة التعارض كما نقلناه في الكلام المتقدم آنفاً أو أن مقتضاه ليس السقوط ؟ فيجيء الكلام حول هذا الموضوع و المناقشة في الوجه الأول.مروارید، الشیخ مهدی، تقریرا لأبحاث آیة الله العظمی السید علی السیستانی، المنهج فی علم الاصول - تعارض الأدلة و اختلاف الحدیث، ط دارالکتب الحکیم (چاپ اول)، قم (۱۴۴۶ ق)، جلد ۱، صفحة ۱۲۸.
[5] توضیحات این بخش مربوط به جلسه ۴۷ خارج اصول، مورخ ۲۸ آبان ۱۴۰۴ می‌باشد.
[8] به اعتقاد مرحوم صدر همین که تمام ادله‌ی لفظی که بزرگان برای اثبات حجیت خبر واحد بدان تمسک نموده‌اند صرفا در مقام اثبات صغرای خبر واحد ثقه است، دلالت دارد که کبرای حجیت خبر واحد یا خبر موثوق امر مسلم و مرکوزی نزد عقلاء بوده است.
logo