1401/11/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موارد اشتباه و اختلاف در آن دو/ تعریف مجمل و مبین /فصل: فی المجمل و المبین
موضوع: فصل: فی المجمل و المبین / تعریف مجمل و مبین / موارد اشتباه و اختلاف در آن دو
فَصلُ: فی المُجمَلِ وَ المُبَیَّن
«وَ الظاهِرُ اَنَّ المُرادَ مِنَ المُبَیَّن فی موارِدِ اِطلاقِه ...»[1]
خلاصه درس گذشته
قبل از این که به آخرین فصل از کتاب کفایه الاصول جلد اول بپردازیم و با حول و قوه ی الهی جلد اول را تمام کنیم مختصری از درس جلسه ی گذشته را خدمتتان عرض می کنم.
درس جلسه ی گذشته ی ما از «تَنبیهٌ» شروع شد و درآنجا گفته شد که جناب مصنف قبلاً فرمودند: در جایی که مطلق و مقید بینشان تنافی باشد اعم از اینکه هر دو ایجابی یا سلبی باشند اگر وحدت مطلوب محرز شد، قاعده این است که مطلق حمل بر مقید می شود.
بعد در این درس جدید جناب مصنف آمد و اضافه کرد که در این حمل، لافرقَ در اینکه مطلق و مقید در بیان حکم تکلیفی که اَعتِق رَقَبَهً و خطاب دیگر اَعتِق رَقَبَهً مُؤمنة باشد، یا در مقام بیان حکم وضعی کالملکیة و الزوجیة و نحوهِما باشد مثال زدیم به این البِیعُ سَبَبُ لِلمِلکیَّة این مطلق، و اَلبِیعُ الصادِرُ مِنَ العاقِلِ سَبَبُ این هم مقید، اگر احراز شد که مطلوب واحد است در اینجا هم مطلق بر مقید حمل می شود، البته به این شرط که اگر ظهور دلیل مقید ما از ظهور دلیل مطلق در اطلاق اقوی باشد.
بعد رسیدیم به «تبصرِةٌ» در اینجا گفته شد که نتیجه ی مقدمات حکمت که ما می آمدیم به وسیله ی آن از مطلق اراده ی اطلاق می کردیم به حسب اختلاف مقامات و احکام شرعیه و آثار مختلف است سه صورت بیان شد:
صورت اول: گفته شد که گاهی نتیجه ی مقدمات حکمت عموم بدلی است.
صورت دوم: گاهی نتیجه ی مقدمات حکمت، عموم استغراقی است.
صورت سوم: این شد که گاهی نتیجه ی مقدمات حکمت یک نوع خاصی از انواع است و هر کدام از این ها توضیح داده شد.
سپس، صورت سوم را ابتدائاً بیان کرد و فرمود ما در مبحث ششم از بحث اوامر این مطلب را خدمت شما بیان کردیم که هرگاه صیغه ی امر به صورت مطلق ذکر شود، اقتضای آن واجب تعیینی عینی و نفسی است، به این علت که اگر ما غیر از این سه تا را بخواهیم اراده کنیم یعنی مقابل هایشان را که واجب تعیینی مقابلش می شد تخییری، عینی، کفایی و نفسی، وجوب غیری نیازمند به مؤونه می باشد.
در توضیح این ها هم گفته شد در واجب تخییری ما کنار واجبمان حتما باید یک عدلی حداقل ذکر شود مثال زدیم به اِن اَفطرتَ فَصُم سِتّینَ یَوماً اَو اَعتِق رَقَبَهً اَو اَطعِم سِتّینَ مِسکینا، در حالی که در واجب تعیینی این عدل دیگر نیاز نیست.
در واجب کفایی هم گفته شد که به صورت کفایی همه ی مکلفین تکلیف بر آن ها است ولی اگر یک نفر انجام داد از دیگران ساقط خواهد شد، مثل کفن و دفن میّت، اگر یک نفر میتی را کفن و دفن کرد از بقیه ی مکلفین دیگر تکلیف ساقط می شود، اما اگر انجام نداد همه مؤاخذه خواهند شد.
اما در واجب عینی تکلیف متوجه هر شخصی است به طوری که همه باید انجام دهند و با انجام دادن یک نفر یا چند نفر از بقیه ساقط نخواهد شد مثل نمازهای یومیه، که بر من واجب است و بر شما و بر بقیه ی مکلفین با انجام دادن فرض بگیرید میلیون ها از دیگران ساقط نخواهد شد.
اما واجب مقدّمی یا غیری آن واجبی است که وجوبش از باب مقدمه است و به خاطر دیگری واجب شده است.
اما مقابلش که واجب نفسی است که اینطور نیست و وجوبش به خاطر خودش است. و وقتی که صیغه ی امر ظهور در وجوب دارد مقدمات حکمت مقتضایش آن واجبی است که نفسی عینی و تعیینی باشد فرضمان هم در اینجا این است مولا در مقام بیان است قرینه ای هم وجود ندارد که بخواهیم غیر را اراده کنیم، پس بنابراین اگر نظر مولا غیر این ها بود می بایست ذکر کند.
«کَما اَنَّها قد تَقتَضی» این صورت دوم بود که فرمود: گاهی نتیجه ی مقدمات حکمت حمل بر عموم استغراقیمی شود مثل آیه شریفه ﴿اَحَلَّ اللهُ البِیع﴾[2] که مقدمات حکمت مقتضایشان این است که منظور از این بیع، عموم استغراقی باشد و مولا هم در مقام بیان تمام مرادش است، بنابراین مقصود از بیع تمام افرادش است نه یک افراد خاصی.
در کنار این سه احتمال بیان شده است: «اذ اِرادَة البِیعِ»
احتماا اول: اراده العمومِ البدلی. احتمال دوم: لامجال لِاِحتمالِ می شود. احتمال سوم: در احتمال اول می گوید که ممکن است در اینجا بیع بیع مائی باشد وقتی که بیع نامعینی شد اینجا خطاب مهمل یا مجمل است و با آنچه که شما گفتید که مولا در مقام بیان است، یعنی می خواهد تمام بیان را بیان کند منافات دارد.
احتمال دوم: این است که ممکن است شخصی بشما بگوید منظور از بیع در این آیه ی شریفه، آن بیعی است که شخص مکلف اختیار کرده است یعنی این به اختیار شخص مکلف است.
مصنف در جواب فرمود اگر بخواهد این نوع بیع را یعنی آن نوع بیعی که مکلف اختیار کرده است را اراده کنیم، نیاز به قرینه داریم، مثلاً در آیه ی شریفه گفته شده باشد ﴿اَحَلَّ اللهُ البِیعَ﴾ الذی یَختارَهُ المُکلف.
احتمال سوم که البته من باید قبل از این بیان می کردم. «و ارادة العموم البدلی لاتناسِبُ المقام» این را من باید قبلش ذکر می کردم، در هر حال حالا جابه جا شد و مشکلی ندارد. احتمال سوم کدام است؟ اینکه بگوییم منظور از این عموم در این البِیع، عموم بدلی است یعنی خداوند یک بیع مائی را حلال کرده است. جواب گفته می شود: این هم قابل قبول نیست چرا؟ به خاطر اینکه این آیه ی شریفه از آیات امتنانی است و خداوند در مقام قانون گذاری است و تمام بیع ها را برای بندگانش حلال کرده است اِلّا حَرَجَ بِالدَّلیل. و این چند موردی مثل بیع ربوی و امثالُهُ که از تحت این عموم خارج می شوند منافاتی با مقام امتنان ندارد مقام امتنان، مقام ارفاق است وکمک و اقتضایش عموم است.
درس امروز
«فصل: في المجمل والمبيّن
و الظاهر أنّ المراد من المبيّن ـ في موارد إطلاقه ـ الكلام الّذي له ظاهر، و يكون بحسب متفاهم العرف قالبا لخصوص معنى؛ والمجمل بخلافه. فما ليس له ظهور مجمل و إن علم بقرينة خارجيّة ما اريد منه، كما أنّ ما له الظهور مبيّن و إن علم بالقرينة الخارجيّة أنّه ما اريد ظهوره و أنّه مؤوّل.
و لكلّ منهما في الآيات و الروايات و إن كان أفراد كثيرة لا تكاد تخفى، إلّا أنّ لهما أفرادا مشتبهة وقعت محلّ البحث و الكلام للأعلام في أنّها من أفراد أيّهما، كآية السرقة، و مثل [قوله تعالى] : ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ﴾[3] و ﴿أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعامِ﴾[4] ممّا اضيف التحليل إلى الأعيان، و مثل «لا صلاة إلّا بطهور».[5]
و لا يذهب عليك: أنّ إثبات الإجمال أو البيان لا يكاد يكون بالبرهان، لما عرفت من أنّ ملاكهما أن يكون للكلام ظهور و يكون قالبا لمعنى، و هو ممّا ي ظهر بمراجعة الوجدان، فتأمّل. ثمّ لا يخفى: أنّهما وصفان إضافيّان ربما يكون مجملا عند واحد لعدم معرفته بالوضع أو لتصادم ظهوره بما حفّ به لديه، و مبيّنا لدى الآخر لمعرفته و عدم التصادم بنظره، فلا يهمّنا التعرّض لموارد الخلاف و الكلام و النقض و الإبرام في المقام، و على الله التوكّل و به الاعتصام».
بحثی که جناب مصنف در این فصل مطرح فرموده اند پیرامون «مجمل و مبین» است در ابتدا به تعریف بیان آن ها پرداخته است فرموده است که منظور از مبین به کلامی گفته می شود که:
اولاً: ظهور عرفی دارد یعنی وقتی گفته می شود ظهور دارد عرف هم از آن یک چیزی می فهمد.
ثانیاً: لفظش غالب برای یک معنای خاصی است مثلاً ضَرَبَ زیدٌ، الآن عرف از ظاهر این جمله زدن را می فهمد، پس بنابراین این ضرب غالب شده است برای یک معنای مخصوصی، همان زدن و غیر از این معنا را اگر ما بخواهیم اراده کنیم این خلاف ظاهر است.
بعبارت اخری؛ هر گاه یک کلامی مثل همین ضرب زیدُ ظهور در مراد استعمالی داشته باشد، ظهور در چه؟ این زدن این مبیّن است حتی اگر ما به وسیله ی قرائن خارجیه برایمان معلوم شود که ظهور این کلام مراد جدی نیست.
مجمل: و اما مجمل می فرماید: مجمل برخلاف مبیّن است، یعنی کلامی را می گویند که اولاً خودش ظهور ندارد اما مبین ظهور عرفی داشت، هر چند ما بیآییم آن مراد را به وسیله ی قرائن خارجیه معلوم کنیم تا اینجا این مختصر را یک خلاصه ای هم از آن بیان کنیم.
مبین آن است که لفظ ظهور در معنایی داشته باشد، چه می خواهد به آن عمل بشود یا نه؟ و هر گاه یک لفظی در یک معنایی ظهور داشته باشد اما به خاطر وجود قرائنی نتوانیم به آن عمل کنیم باز هم این مبین است. به این مطلبی که گفته شد دقت بفرمایید.
مثال های مجمل و مبین: حالا برویم سراغ مثال های هر کدام، اگر عزیزانی که کتاب «مختصرالمعانی» تفتازانی را خوانده باشند که البته این کتاب اسمش است «الشرحُ المختصر» ولی معروف به مختصرالمعانی است که در زمینه ی علوم بلاغی تدوین شده است در آنجا این مثال را زده بود که «ما لَکُم تَکَأکَأتُم».[6]
داستان از این قرار بود که شخصی زمین خورد و از هوش رفت، وقتی که به هوش آمد و چشمانش را باز کرد دید مردم دورش جمع شده اند آن موقع گفت: ما لَکُم تَکأکَأتُم این الآن مجمل است و ظهور عرفی ندارد، چون ما الآن با قرائن خارجیه می فهمیم که منظور این فرد و شخصی که از هوش رفته است این است که می خواهد بگوید لِماذا اِجتَمعتُم برای چه دور من جمع شده اید ؟
یا این آیه شریفه ﴿الرَّحمنُ عَلی العَرشِ اِستوی﴾[7] خدا روی عرش نشسته است، در حالی که ما قرائن خارجیه و همچنین دلایل عقلیه داریم مبنی بر اینکه خدای تعالی جسم نیست تا بخواهد روی عرش بنشیند و نشستن لازمه اش جسمیت است.
یا این مثال جاءَ رَبُّک؛ پروردگار تو آمد، این مبیّن است اما به واسطه ی برهان عقلی استفاده می کنیم که مراد در اینجا جدّی نیست.
بعد جناب مصنف می فرمایند: «لِکُلِّ مِنهُما فی الآیاتِ وَ الرِوایات» می فرماید که برای هر کدام از این مجمل ومبیّن در آیات و روایات افراد و مصادیق زیادی داریم که این ها را می شود از هم جدا کرد و اشتباه هم نمی شود. اما از این ها که بگذریم موارد و مصادیق بیشتری وجود دارند که مشتبه است که برای اعلام و بزرگان این سؤال پیش می آید که آیا این ها از موارد مبیّن هستند یا مجمل؟
موارد مشتبه بین مجمل و مبیّن: جناب مصنف به چند مورد اشاره کرده است که مشتبه بین مجمل و مبیّن است و ما هم به آن ها می پردازیم.
اولین موردی که مثال زده است آیه ی سرقت است ﴿السّارِقُ وَالسارِقَهُ فَقطَعوا اَیدیَهُما﴾[8] الآن در این آیه ی شریفه اجمال از دو جهت قطع و ید است، یعنی بعضی ها این نظرشان است چطور؟ برای بعضی ها این اجمال پیش آمده است، به خاطر اینکه ید مصادیقش متعدد است و انگشتان کف دست، انگشتان تا مچ، تا آرنج و حتی تا شانه. بنابراین وقتی که اینجا می فرماید: دستان سارق را باید قطع کرد، برای ما الآن معلوم نیست منظور از ید در اینجا کدام حد است؟ آیا انگشتانش قطع شود، کَفَش قطع شود.
و همچنین اجمال کلمه ی قطع هم به خاطر این است که قطع را که معنا می کنند گاهی به بریدن در حد جدا شدن و گاهی هم به بریدگی شدیدی که به حتی جدا شدن کامل نرسد. لذا از این جهت این ها اجمال دارند.
بعضی هم معتقد هستند که این ها مجمل هستند، خب چون بقیه این ها راحت است ما تا اینجا متن را بخوانیم و بعد مصادیق را که از روی کتاب خواندیم توضیحات هم رویش می دهیم.
تطبیق متن
«فصلٌ: فی المُجمَلِ وَ المُبَیَّن» این فصل پیرامون مجمل و مبیّن است در ابتدا جناب مصنف به تعریف مجمل و مبین می پردازند فرموده است
«و الظّاهِرُ اَنَّ المُرادَ مِنَ المُبَیَّن فی موارِدِ اِطلاقِه» ظاهر آن است که منظور از مبین در مواردی که گفته شده است «الکَلامُ الَّذی لَهُ ظاهِرُ» مبین چه است به آن کلامی گفته می شود ظهور دارد این یک وَ یَکونُ این عطف تفسیری است چه را تفسیر می کند؟ ظاهر را، ظاهر یعنی چه؟
«یَکونُ بحَسَبِ المُتَفاهِمِ العُرف غالِباً لِخصوصِ مَعنی» و می باشد این ظاهر به حسب مُتفاهم عرف غالب برای خصوص یک معنای خاصی، ما وقتی مثال زدیم ضَرَبَ زیدُ را مثال زدیم و گفتیم که این ضرب غالب می شود برای چه برای یک معنای مخصوصی به نام زدن.
«وَ المُجمَلُ بخِلافِه» مجمل تعریفش چه است به خلاف مبین است. فَما لَیسَ لَهُ ظُهورُ مُجمَلٌ؛ آن کلامی که آن چیزی که ظهور ندارد مجمل است.
«وَ اِن عُلِمَ بقَرینَهة خارِجیَّه ما اُریدَ مِنهُ» و حتی و اگرچه دانسته شود آن ظهور به قرینه ی خارجیّه، کدام قرینه ی خارجیه؟ «ما اُریدَ مِنهُ» آنچه که اراده می شود از آن، آن ما در مثال ما که زدیم گفتم تَکأکَأتُم ما مای موصوله است به معنای الّذی است و اَلّذی هم به معنای شیء است که عام ترین کلمه در زبان عربی است همانطوری که عام ترین کلمه در زبان فارسی چیز است، فلان چیز را خوردی فلان چیز را بردی فلان چیز را نوشیدی ببینید بر همه چیز این کلمه ی چیز اطلاق می شود.
در عربی هم همین الّذی است که اینجا ما مای موصوله است که سیوطی هم می گفت:
«و من و ما و أل تساوي ما ذكر و هكذا ذو عند طيّ قد شهر».[9]
که شاهد مثال در شعر،آن «ما» است و هم «ما» موصوله است که این «ما» گفتیم مصادقش در مثال «ما لکم تَکأکَأتُم» بود که شخصی زمین خورده بود و از هوش رفته بود وقتی که به هوش آمد دید دورش شلوغ شده است بعد این سؤال را کرد ما لَکُم تَکأکَأتُم و ما گفتیم به وسیله ی قرائن خارجیه «وَ اِن عُلِمَ بِالقَرینَة الخارِجیّة» و ما با قرینه ی خارجیه فهمیدیم منظور از این تکأکأتُم به معنای اجتماع است یعنی لِماذا اِجتَمعتُم.
«کَما اَنَّ ما لَهُ الظّهورم همانطوری که ما آن کلامی که دارای ظهور است به آن گفته می شود چه؟ مُبَیِّنُ مثل همان کلمه ی اِستوی ﴿اَلرَّحمنُ علی العرشِ اِستوی﴾ «و اِن عُلِمَ بِالقَرینَة الخارِجیَّة» می فرماید مبین ما گفتیم آن کلامی است که ظهور داشته باشد خب وَ اِن عُلِمَ و اگر چه دانسته شود ظهور این کلام به چه وسیله ی بِالقَرینَهِ الخارجیَّه به کمک قرائن خارجیّه اَنَّ آن ما لَهُ ظُهور آن کلام.
«ما اُریدُ ظهورهُ وَ اَنَّهُ مُؤوَّلٌ» آنچه که اراده می شود ظهورش وَ اَنَّهُ آن ما آن کلمه مُوَوَلُ یعنی ﴿اَلرَّحمنُ علی العرشِ استوی﴾ الآن این اِستوی مُوَوَّل تاویل برده می شود یعنی اِستولی خوب تا اینجا درباره ی تعریف مجمل و مبیّن شد حالا می رویم سراغ مطلب دیگر که می فرماید وقتی که به آیات و روایات مراجعه می شود می بینیم مواردی هستند که باعث اشتباه اعلام و بزرگان شده است.
«وَ لِکُلِّ مِنهُما» و برای هر کدام از این مجمل و مبیّن «فی الآیاتِ والرِوایات» در آیات و روایات «و اِن کانُ اَفرادُ کَثیرَة» افراد و مصادیق زیادی دارد.
«لاتَکادُ تُخفی» بله به طوری که اصلاً قابل پوشیده شدن نیست.
«اِلّا اَنَّ لَهُما اَفراداً مُشتَبَههَ» مگر اینکه لَهُما برای این مجمل و مبیّن یک سری افراد و مصادیقی هستند که مشبه هستند «وَقَعَت مَحلِ البَحثِ وَالکَلامِ للاَعلام فی اَنَّها مِن اَفرادِ اَیِّهِما» که واقع شده است این افراد محل بحث و سخن برای که برای بزرگان «فی اَنَّها» در اینکه این افراد مُشتَبَه «مِن اَفرادِ اَیِّهِما» از افراد کدام یک از این ها است آیا مجمل است یا مبیَّن؟ خب چند مورد را مثال می زند.
مورد اول: آیه ی شریفه ی سرقت است ﴿اَلسّارِقُ وَ السارقَ فَاقطعوا اَیدیهما﴾[10] که توضیح هم دادیم گفتیم اجمالش از دو جهت است: یکی کلمه ی قطع است چون چند تا معنا برایش بیان شده است و یَد است که بر موارد متعددی صدق می کند، لذا این ها باعث به وجود آمدن اجمال برای بعض از اعلام شده است.
مورد دوم: و مثل چه ﴿حُرِّمَت عَلیکُم اُمَّهاتِکُم﴾[11] در این آیه ی شریفه حرمت روی اعیان رفته است نه روی افعال آیا نگاه به مادر حرام است یا نه نکاح مادر حرام است لذا در اینجا اختلاف شده است که آیا این مجمل است یا مبیّن بعضی ها گفته اند مجمل است چون نسبت به حرمت معلوم نیست که آیا مسائلی که مثل بوسیدن لمس کردن مادر را هم شامل می شود یا اینکه نه حرمت فقط منحصر در نکاحش است.
بعضی های دیگر آمده اند گفته اند که این آیه ی شریفه مبین است چرا چون گفته اند به خاطر تناسبی که بین حکم و موضوع است منظور از حرمت یعنی حرمت نکاحش است.
مورد سوم: آیه ی ﴿وَ اُحِلَّت لَکُم بَهیمَهُ الاَنعام﴾[12] حلیت اینجا روی انعام رفته و چهار پایان است، نه روی افعال. و لذا می بینیم که این حلیت که حکم تکلیفی است تعلق به خودِ موضوع -که انعام چهارپایان است- گرفته است و کاری به متعلق و حکم ندارد.
بعد این جا بحث می شود که آیا این مبیّن است یا مجمل؟ 1- برخی معتقد هستند که مجمل است، چون منظور از حلیت چهارپایان می گوید برای ما بیان کند ببینم چه است؟.
2- بعضی ها دیگر آمدند و فرموده اند: این مبین است و این ها آمدند به خاطرتناسبی که بین حکم و موضوع است از این استفاده کرده و گفته اند که منظور از حلیت یعنی حلال گوشت بودنشان است.
«مِما اُضیفَ التَحریمُ و التَّحلیلُ اِلی الاَعیان» از آنچه که اضافه شده است حرمت و حلیّت، به چه؟ به اعیان. و این موارد در آیات قرآن کریم بود حالا می رود سراغ روایات و یک مثالی هم از روایات برای ما بیان می کند.
«لاصلاة اِلّا بطَهورِ» بعضی در اینجا قائل به اجمال شده اند گفته اند برای ما منظور این روایت مشخص نیست یعنی معلوم نیست که منظور از نفی نفی صحت است یا نفی کمال است اگر نفی صحت باشد یعنی نمازی که بدون طهارت باشد صحیح نیست اگر منظور نفی کمال باشد یعنی نمازی که طهارت نداشته باشد آن فضیلت و کمال را ندارد. «وَ لا یَذهَب عَلیکَ» این را هم توضیح بدهیم و بعد متن را بخواهیم.
مصنف در اینجا به این مطلب اشاره می کند که خود مجمل و مبیّن بودن یعنی یک کلامی که مجمل باشد یا مبین باشد اینجا دیگر برهانی نیاز ندارد چرا چون گفتیم که اجمال و بیان، مجمل بودن مبین بود تابع چه است ظهور و عدم ظهور است و این ظهور و عدمش هم فرمود که امر عرفی است.
خلاصه فرمود: اگر یک کلامی ظهور داشته باشد. ثانیاً برای یک معنای خاصی غالب شده باشد این مبیّن است و در غیر این صورت مجمل است.
«و لایَذهَب عَلَیکَ» مخفی نماند بر شما این را فراموش نکن که چه؟ «اَنَّ اِثباتَ الاِجمال اَوِ البَیان» به درستی که اثبات اجمال یا بیان «لایَکادُ یَکونُ بِالبُرهانم نشاید که با برهان باشد یعنی ما اجمال یا بیان را با برهان که ثابت نمی کنیم بلکه این ها چه هستند وجدانی هستند.
«لِما عرَفتَ مِن اَنَّ مِلاکِهما اَن یَکونَ لِلکَلامِ ظهورُ» چرا نیاز به برهان ندارد به خاطر آنچه که دانستید که ملاک این مجمل و مبیّن چه است این است که:
اولاً: «اَن یَکونَ للکَلامِ ظهورُ» کلام ظهور داشته باشد.
دو: «وَ یَکونُ غالِباً لِمَعنی» غالب برای معنای مشخصی باشد وَ هُوَ این ملاک مِمّا یَظهَرُ به مُراجِعَهِ الوِجدان که این می شد مبیّن در غیر این صورت می شد مجمل.
«فَتَأمَّل» جناب مرحوم فیروز آبادی (رضوان الله تعالی علیه) در عنایت الاصول این «تَأمَّل» را اینطور برای ما توضیح فرموده است.
«و لعلّ وجه التأمل أنه لو كان رفع الشّبهة و التّرديد بين الإجمال و البيان أمراً سهلا يعرف بمراجعة الوجدان كما أفاد».[13] می گوید شاید این وجه تامّلی که جناب محقق خراسانی اشاره فرموده اند به خاطر این است که شبهه و تردیدی که در مسئله ی اجمال و بیان مجمل و مبیّن مطرح شده است خیلی ساده است چطور به خاطر اینکا هر کسی مراجعه کند به وجدان این مسئله برایش واضح خواهد شد.
«ثُمَّ لا یَخفی اَنَّهُما وَصفانِ اِضافیان» در پایان بحث مجمل و مبیّن جناب مصنف اشاره می کند که این مجمل و مبیّن دو تا وصف هستند صفت هستند اما نسبی و اضافی خوب وقتی که امر نسبی و اضافی باشد مختلف خواهد شد چطور یعنی به این معنا که ممکن است یک کلامی نزد بنده مجمل باشد مثلاً بنده زیاد با لغت عربی آشنا نیستم یا نه این کلام همراه با یک قرینه ای است که جلوی ظهور را می گیرد این باعث شده است که برای بنده این کلام مجمل باشد و همین کلام ممکن است نزد یک شخص دیگری یا نزد شما عزیزان چه باشد مبیّن چرا این دو مشکلی که من داشتم را شما نداشته باشید مثلاً شما در ادبیات زیاد کار کردید با لغات مانوس هستید لغت دان شده اید یا از نگاه شما این کلام که همراه با یک قرینه ای است برخلاف ظهور نیست.
«فَلا یُهِمُّنا» در آخر این نتیجه را می گیرد که ما یک معیاری برای شما بیان کردیم که به وسیله ی این مجمل و مبیّن را بشناسید کدام بود دو تا بود یک ظهور داشته باشد دو غالب باشد اگر این دو تا مبیّن وَ اِلّا مُجمَلُ.
«ثُمَّ لایَخفی اَنَّهُما وَصفانِ اِضافیان» فراموش نکن که این دو تا مجمل و مبیّن صفت هستند و نسبی یعنی از اوصاف حقیقی نیستند از اوصاف نسبی و اضافی هستند.
«رُبَّما یَکونُ مُجمَلاً عندَ واحِدِ» حالا که شد وصف نسبی اضافی ممکن است نزد یک شخصی این کلام مجمل باشد چرا «لِعَدَمِ مَعرِفَتِهِ بِالوَضع» مثلاً بنده خیلی با لغات و وضع آشنایی ندارم می گویم این کلام برای من چه است مجمل است.
«اَو لِتَصادُمِ ظهورِه بِما حَفَّ بِه لَدیهِ» تَصادُم به معنای تزاحم است یا به خاطر آن تزاحمی که ظهور دارد کلام به چیزی که حَفَّ محفوف است همراه شده است با قرینه و همین کلامی که نزد یک شخصی مثلاً بنده مجمل بود همین کلام «وَ مُبیِّناً لَدی الآخَر» اما همین کلام نزد شما یا دیگران ممکن است مبیّن باشد چرا مبیَّن باشد؟
«لِمَعرِفَتِه وَ عَدمِ التَصادُم بنَظِرِه» به خاطر شناخت آن وضع من وضع را نمدانستم شما می دانستید و عدم تصادُم بنظرِه ی بله این اگر همراه با قرینه است کاری به ظهورش ندارد.
«فَلا یَهُمُّنا التَّعرض لِموارِدِ الخِلاف» می گوید برای ما اهمیتی ندارد که بخواهیم متعرض موارد اختلافی در اینجا شویم.
«وَ الکَلامِ وَ النَقضِ وَ الاِبرام فی المَقام» چرا می گوییم ما به شما راهکار ارائه دادیم گفتیم اگر این دو تا بود ظهور عرفی داشته باشد غالب باشد برای یک معنای خاصی در اینجا شما حکم کن که این مبیّن است اگر نه این دو تا را نداشت بگو مجمل است «وَ عَلی اللهِ التَوَکُّل وَ بِه الاِعتصام».