« فهرست دروس
درس کفایة الاصول استاد براتعلی چگینی‌اراکی
کفایه

1401/11/11

بسم الله الرحمن الرحیم

 اصل، در مقام بیان بودن متکلم/مقدمات حکمت /الامر الخامس فی المطلق و المقید

 

موضوع: الامر الخامس فی المطلق و المقید/مقدمات حکمت / اصل، در مقام بیان بودن متکلم

«بقی شیء: و هو انه لایبعد أن یکون الأصل فی ما اذا شکّ فی کون المتکلم فی مقام بیان تمام المراد».[1]

خلاصه درس گذشته

قبل از این‌که درس امروزمان را که تأسیس یک اصل است شروع کنیم کما فی السابق مختصری از درس جلسه گذشته را عرض می‌کنیم برای عزیزانی که اگر درس گذشته را خوب متوجه نشدند یا تشریف نداشتند بدانند که بحث گذشته ما چه بوده و بحث امروزمان چه خواهد بود.

درس گذشته ما از «ثم لایخفی علیک» شروع شد. صورت بحث این بود که اگر مولا به صورت مطلق فرموده باشد اعتق رقبتا، یا فرموده باشد اکرم العلما و بعد از مدتی که گذشت یک مقیدی آمد، حالا می‌خواهیم بفهمیم تکلیف این مطلق چه است؟

قبل از اینکه این مطلب را بیان کنیم این توضیح را دادیم گفتیم که وقتی که در مقدمات حکمت گفته شده است مولا در مقام بیان باشد و ما هم قبلا خواندیم تأخیر بیان از وقت حاجت قبیح است اینها باهم دیگر فرق دارند، چطور؟

اینکه گفتیم تأخیر بیان از وقت حاجت قبیح است مربوط به آن جایی است که بیان جدی باشد و وقتی که مولا گفته اکرم العلما و این الف و لام افاده عموم می‌کند شما هر عالمی که رسیدید آن را اِکرام کردید، بعد حالا خبر آمد که علمای فاسق را اکرام نکن این تأخیر بیان قبیح است.

و منظور از این بیان، بیان جدی است یعنی چه؟ یعنی اگر واقعا و جداً مولا مرادش اکرام علمای عادل بوده، باید آن را قبلا بیان می‌کرد مثلا اگر در روز سه شنبه آمد و گفت: اکرم العلما بعد از یک روز بعد هم آمد وگفت: لاتکرم الفساق، باید آن زمانی که مطلق را بیان می‌کرد مقید را هم ذکر می‌کرد اما متاسفانه می‌بینیم با تأخیر بیان شده است.

اما این بیانی که در «ثم لایخفی علیک» که می‌گوید مولا در مقام بیان باشد مراد بیان صوری، استعمالی و ظاهری است نه بیان جدی.

سؤال: خب حالا این چه فایده‌ای دارد؟ فایده‌اش این بود که اگر ما شک کردیم که آیا این کلام مولا اعتق رقبة که به صورت مطلق است آیا مقیدی برایش آماده یا نه؟ در این‌جا می‌گوییم خیر مقیدی نیامده است. چرا این سوال را مطرح می‌کنیم؟ به خاطر اینکه مقید دلیل اقوی است و مطلق اقوائیت مقید را ندارد. همان‌طوری که در عام و خاص، خاص هم دلیل اقوی بود و با بودن او نوبت به عام نمی‌رسید و در مانحن فیه هم با بودن مقید نوبت به مطلق نخواهد رسید.

پاسخ سؤال: «اذا عرفت ما ذکرنا» حالا می‌رسیم به پاسخ سؤالی که ابتدای سخن بیان کردیم. مدتی به یک مطلقی عمل شد و حالا یک مقیدی آمده ببینیم تکلیف این مطلق چه است. در این‌جا بین جناب شیخ انصاری و جناب محقق خراسانی اختلاف است.

جناب شیخ می‌فرماید ما از این‌جا کشف می‌کنیم که متکلم یا مولا از اول در مقام بیان نبوده چون اگر در مقام بیان بود می‌بایست آن مقید را می‌آورد.

دلیل جناب شیخ این است که این‌جا فرموده منظور از بیان، بیان جدی است ولی جناب شیخ فرموده است حالا که مقیدی پیدا شده هیچ عیبی ندارد یعنی چه؟ یعنی خللی به اطلاق وارد نخواهد شد. چرا؟ چون جناب محقق خراسانی بیان را، بیان صوری و ظاهری می‌گرفت منتهی حالا که مقیدی پیدا شده و باعث می‌شود که حجیت آن اطلاق از بین برود نه این‌که اصلا اطلاق وجود ندارد‌.

درس جدید

«بقى شيء: وهو إنّه لا يبعد أن يكون الأصل فيما إذا شك في كون المتكلم في مقام بيان تمام المراد ، هو كونه بصدد بيإنّه ، وذلك لما جرت عليه سيرة أهل المحاورات من التمسك بالإطلاقات فيما إذا لم يكن هناك ما يوجب صرف وجهها إلى جهة خاصة، ولذا ترى أن المشهور لا يزالون يتمسكون بها ، مع عدم إحراز كون مطلقها بصدد البيان ، وبُعد كونه لأجل ذهابهم إلى إنّها موضوعة للشياع والسريان ، وأنّ كان ربما نسب ذلك إليهم ، ولعل وجه النسبة ملاحظة إنّه لا وجه للتمسك بها بدون الاحراز والغفلة عن وجهه ، فتأمل جيداً.

ثم إنّه قد انقدح بما عرفت ـ من توقف حمل المطلق على الإِطلاق ، فيما لم يكن هناك قرينة حالية أو مقالية على قرينة الحكمة المتوقفة على المقدّمات المذكورة ـ إنّه لا إطلاق له فيما كان له الانصراف إلى خصوص بعضٍ الأفراد أو الأصناف ، لظهوره فيه ، أو كونه متيقنا منه ، ولو لم يكن ظاهراً فيه بخصوصه ، حسب اختلاف مراتب الانصراف ، كما إنّه منها ما لا يوجب ذا ولا ذاك ، بل يكون بدوياً زائلاً بالتأمل ، كما إنّه منها ما يوجب الاشتراك أو النقل».

و اما درس امروز ما «بقی شیء». اما جناب مصنف به بیان و تأسیس یک اصل می‌پردازند. قبل از بیان اصل این مطلب را بیان کنیم که وقتی که یک خطابی از طرف مولا یا دیگری آمد این سه صورت دارد: در دو صورت آن هیچ اختلافی وجود ندارد و صورت سوم محل اختلاف است که مصنف به بیان تأسیس اصل در آن پرداخته‌اند.

صورت اول: تمسک به اطلاق

اگر ما یقین داشتیم که متکلم در مقام بیان بوده و فرموده: اعتق رقبة، شخص مکلف هم روزه‌اش را بدون عذر افطار کرده در اینجا از امام علیه السلام سؤال کردند و ایشان فرمودند: اعتق رقبة، از آنجایی که مولا در مقام بیان بوده و اگر مراد حضرت، رقبه مؤمنه بود حتما تذکر می‌دادند و حالا که در مقام بیان‌اند و تذکر نداده است، پس معلوم می‌شود که مطلق رقبه مراد است نه رقبه مؤمنه، در نتیجه در اینجا تمسک به اطلاق فرمایش حضرت و مولا می‌شود‌.

صورت دوم: عدم تمسک به اطلاق

صورت دوم عدم تمسک به اطلاق چرا؟ چون مولا در مقام بیان نیست مثلا رسول گرامی اسلام (صلوات الله و سلامه علیه) در کلامی فرمودند: «المسافرُ یقصر»[2] [3] آیا ما می‌توانیم در این‌جا به فرمایش پیامبر تمسک کنیم؟ خیر، در این‌جا تمسک به اطلاق صحیح نیست، چرا؟ چون ایشان در مقام تشریع و قانون هستند یعنی می‌خواهند بفرمایند ایها الناس بدانید که یک نماز قصری هم تشریع شده است و منتهی شرایطش بعدا و جداگانه خواهد آمد. حکم این صورت: لا اشکال در عدم جواز تمسک به اطلاق چون که مولا در مقام بیان نیست و کلامش اجمال دارد.

خلاصه: صورت اول: اشکالی در تمسک به اطلاق نیست چون مولا در مقام بیان است.

صورت دوم: شک و تردیدی در عدم جواز تمسک به اطلاق نیست چون مولا در مقام بیان نیست و کلامش اجمال دارد.

صورت سوم: محل اختلاف

صورت سوم که محل اختلاف است در ابتدا یک مثالی بزنیم؛ فرض بگیرید که یک فرمایشی از معصوم علیه السلام یا غیر معصوم به دست ما رسیده است و ما الان شک داریم که آیا این سخن از قبیل صورت اول است که مولا در مقام بیان بود که می‌توانستیم تمسک به اطلاق کنیم یا نه از قبیل دوم است که مولا در مقام بیان نبود و تمسک به اطلاق کلامش جایز نبود، در اینجا چه باید کرد؟

تأسیس اصل: جناب مصنف در اینجا یک اصل عقلایی تأسیس کردند و فرموده اند: ما باید در زندگی روزمره خودمان تابع عقلا باشیم و در اینجا شک ملحق به صورت اول می‌شود که مولا در مقام بیان بود.

حکم صورت سوم: بنابراین در این صورت (صورت سوم) که شک است می‌توانیم به اطلاق کلام چنین متکلمی تمسک کنیم.

دلیل آن: به خاطر بنای عقلا و محاوراتی که روزمره هستند، یعنی مردم در محاورات و گفتگوهای روزمره‌شان به چنین چیزی تمسکِ به اطلاق می‌کنند البته مادامی که قرینه‌ای وجود نداشته باشد. خب طبیعتا اگر قرینه‌ای باشد باید تمسک به این قرینه کرد اخذ به تمسک کرد.

«و بُعد کَونه» اگر خاطر شریفتان باشد در اوایل بحث این فصل این مطلب مطرح شد که مراد از معنای اطلاق چه است؟ در آنجا فرمود که «لایبعد» که اصولی‌ها وقتی که می‌گویند مطلق، منظورشان همان معنای لغوی است یعنی عاری شدن از هر قیدی.

برخی دیگر می‌گفتند نه، مطلق یک معنای خاصی دارد یعنی ماهیت به شرط شیء یعنی ارسال و قید شیاع و عموم جزء موضوع له مطلق است نه به خاطر بنای عقلا. خب این مطلب را که دانستید.

«و بعد کونه» پاسخ از اشکال مقدری است.

اشکال مقدّر اشکال این است که در مواردی که برای متکلم محرز نشده، متکلم آیا در مقام بیان هست یا نیست؟ و گفته شد که علت تمسک مشهور به اطلاق‌، می‌گویند بنای عقلا و سیره عقلاییه است در حالی که قبلا بیان شد.

«و نُسب الی المشهور» بعضی‌ها گفته‌اند: مطلق یک معنای خاصی دارد، یعنی موضوع له و معنای مطلق را ماهیت شایعه به طوری که قید اطلاق جزء موضوع له و معنای مطلق باشد. آنگاه در این موقع این مطلق در دلالتش بر اطلاق دیگر نیازی به مقدمات حکمت نداشت. خب شاید آقایان مشهور در جایی که شک داشتند تمسک به اطلاق کلام مولا یا متکلم می‌کردند.

در پاسخ می‌فرماید: همانطوری که ما قبلا ما نسب الی المشهور را بیان کردیم و گفتیم: صحیح نیست و مشهور اعتقادشان بر این است که موضوع له مطلق، ماهیت مبهمه مهمله است. خب در این موقع دیگر آن اطلاق جزء موضوع له نخواهد بود و اگر شما بخواهید مطلق اطلاق را به دست بیاورید اینجا باید به کمک مقدمات حکمت باشد. خلاصه کلام این شد که در مواردی که مشکوک است.

صورت سوم علت تمسک مشهور به اطلاقات همان اصل عقلایی و عرفی است که بین اهل محاوره وجود دارد.

«و لعل وجه النسبة» علت اینکه مشهور فکر کرده‌اند که شیاع و اطلاق جزء موضوع له و معنای مطلق است به این خاطر است که دیده‌اند علما به مطلقات زیادی عمل می‌کنند و در هنگام شک می‌آیند به اطلاقات عمل می‌کنند. از طرف دیگر هم وجهی برای تمسک به آن پیدا نکرده‌اند لذا گفته‌اند که شیاع و اطلاق جزء موضوع له مطلق است.

«ثمّ انه قد انقدح بما عرفت»: اقسام قرینه قرائن بر دو قسم هستند: یک: قرینه خاصه مثل حالیه مقالیه و مقامیه .

دو: دیگری قرینه عامه یا همان مقدمات حکمت. حالا سخن در اینجاست که اگر ما بخواهیم به مطلق عمل کنیم باید در کلام قرینه خاصه نباشد تا برویم سراغ مقدمات حکمت و الا اگر قرینه خاصه باشد باید طبق آن عمل کرد.

تطبیق متن تا اینجا متن را تطبیق کنیم:

«بقی شیء» گفتیم جناب مصنف در اینجا می‌خواهند تأسیس اصل کنند. «و هو انه لایبعد ان یکون الاصل فی ما اذا شک فی کون المتکلم فی مقام بیان تمام المراد»، «انه» ضمیرش، ضمیر شأن است «و هو» آن شی این است که بعید نیست بوده باشد «الاصلُ» یعنی تأسیس اصل، منظور از اصل چه است؟ بنای عقلا. «فیما» در آنجایی که شک شده که آیا متکلم در مقام بیان تمام مراد است یا نه؟ «هو» آن اصل یعنی آن بنای عقلا، به ما چه می‌گوید ؟ «کونه بصدد بیانه» متکلم در صدد بیان تمام مراد است. ضمیر «کونه» را بزنید به متکلم و «بیانه» را بزنید به تمام مراد.

«و ذلک» علت آن «لایبعد» را بیان می‌کند که چرا بنای عقلا در اینجا جاری می‌شود؟ «لما جرت علیه سیرة بما اهل المحاورات من التمسک بالاطلاقات» به خاطر آنچه که جاری می‌شود برآن سیره اهل محاورات، محاورات یعنی اهل گفتگوهای روزمره در زندگی، چه کار می‌کنند؟ تمسک می‌کنند به اطلاقات.

این «مِن» بیانیه است و بیان از آن «ما»ی در «لما» است. برای چه سیره اهل محاورات جاری می‌شود؟ به خاطر تمسک بالاطلاقات، که از خارج این‌ها را کامل توضیح دادیم و گفتیم وقتی که یک خطابی از سوی مولا یا متکلم صادر می‌شود سه صورت به وجود می‌آید:

که در این‌جا صورت سوم را بیان می‌کند که مشکوک البیان است یعنی شخص متکلم نمی‌داند که آیا مولا در مقام بیان تمام مرادش هست یا نه؟ می‌فرماید که بنای عقلا در اینجا بر این است که در محاورات و گفتگوهای روزمره در چنین جایی تمسک به اطلاق می‌کنند البته یک شرطی هم داردو «فی ما اذا لم یکن هناک ما یوجب صرف وجهها الی جهة خاصة» به شرط آن که در آنجا قرینه نبوده باشد «هناک» یعنی قرینه حالیه و مقالیه، آنچه که موجب صرف «وجهها» این ضمیر وجهها بزنید به اطلاقات الی جهت خاص.

خلاصه کلامش این است که اگر قرینه خاصه‌ای ما نداشته باشیم که باعث جلوگیری از تمسک به اطلاق نشود ما در اینگونه موارد به اطلاق تمسک می‌کنیم.

و لذا در اینجا جناب مصنف الان شاهد برای این سیره می‌آورد. شاهد این سیره که در اینگونه مواقع به اطلاقات تمسک می‌کنند چه است؟ این است که:

«تری ان المشهور لایزالون یتمسکون بها مع عدم احراز کونه مطلقها بصدد البیان» شما می‌بینید که مشهود علما «لایزالون یتمسکون» یعنی همیشه تمسک می‌کنند به آن اطلاقات، چه موقع؟ «مع عدم احراز کون مطلقها بصدد البیان» آن موقع که احراز نشده باشد که آن «مطلقها» منظور از مطلق متکلم مولا ضمیر «ها» برمی‌گردد به آن اطلاقات وقتی که احراز نشود که متکلم در صدد بیان است.

«و بعد کونه لأجل ذهابهم الی انّها موضوعة للشیاع و السریان» این «بعد» را هم به کسره بخوانید به خاطر اینکه عطف می‌شود بر آن عدمِ، «مع عدمِ احراز، و این جا «مع بعدِ کونه». با اینکه بعید است که بوده باشد «کونه آن ضمیر (ه) به کجا برمی‌گردد؟ تمسک به مطلق»، بعید است که تمسک به مطلق «لاجل ذهابهم» به خاطر رفتن علما باشد، به چه؟ «الی انها» این مطلقات «موضوعة للشیاع و السریان» وضع شده‌اند برای شیاع و سریان که این‌ها را از خارج توضیح دادیم و گفتیم که در اینجا دو قول بود و اینجا اشاره می‌کند به همان ارسال و شیوع یعنی همان مطلق‌.

«و ان کان ربما نسب ذلک الیهم» و اگر چه، چه بسا نسبت داده می‌شود این وضع «الیهم» به بعض از این بزرگواران و این مربوط می‌شود به آن‌جا که گفتیم: به مشهور نسبت داده شده بود که، موضوع له مطلق، ماهیت شایعه و ساریه است. بنابراین آنگاه اطلاق و سریان جزء موضوع له معنای مطلق می‌شد در حالی که مصنف می‌فرمایند: این نسبت به مشهور، صحیح نیست بلکه مشهور معتقدند: موضوع له و معنای مطلق ماهیت مبهمه است.

«و لعلّ وجها النسبة ملاحظة انه لا وجه للتّمسک بها بدون الإحراز» در اینجا همان‌طور که توضیح دادیم اشاره می‌کند به این‌که، شاید علت این مطلبی که به مشهور نسبت داده بودند و گفته بودند که اطلاق را مشهور جزء معنای مطلق می‌دانند به خاطر غفلت از این اصل عقلایی است.

از طرف دیگر هم وجهی برای تمسک پیدا نکرده‌اند. بنابراین این تصور را این خیال کرده‌اند که آن شیاع و اطلاق جز موضوع له مطلق است. و شاید وجه نسبت که آن مستشکل گفت: مشهور اطلاق را جز معنای مطلق می‌دانند به خاطر ملاحظه این بوده که وجهی برای تمسک به این اطلاقات بدون احراز پیدا نکرده‌اند.

«و الغفلةُ عن وجهه فتأمل، جیداً» این «غفلةُ» را به ضمه بخوانید چون عطف می‌شود بر آن «ملاحظة و الغفلة عن وجهه» و غفلتی که از وجه این تمسک کرده‌اند.

«فتأمل جیداً» در این «فتأمّل» جناب مشکینی فرموده است:

«لعلّها إشارة إلى أنّ وجهه غير منحصر فيما ذكر» ذکر گفته شاید وجه این تمسک این حرفی که الان ما زدیم نباشد. «بل أخذهم لفظ «الشياع» في تعريف المطلق و ما نقل عنهم من لزوم التجوّز من التقييد، يدلاّن عليه»[4] بلکه این‌ها لفظ شیاع و سریان را هم در تعریف مطلق گرفته‌اند یعنی در واقع جزء موضوع لهش باشد.

و ما نقل عنهم من لزوم التجوّز من التقييد، يدلاّن عليه» و از این فرمایش که می‌گفتند در این واقع مجاز لازم می‌آید و وقتی که مقید باشد بر این صحبت و حرف ما دلالت خواهد کرد.

حاشیه مشکینی: «ثمّ إنّه انقدح بما عرفت - من توقّف حمل المطلق على الإطلاق، فيما لم يكن هناك قرينة حاليّة أو مقاليّة، على قرينة الحكمة المتوقّفة على المقدّمات المذكورة -: أنه لا إطلاق له فيما كان له الانصراف إلى خصوص بعض الأفراد أو الأصناف، لظهوره فيه، أو كونه متيقّنا منه و لو لم يكن ظاهرا فيه بخصوصه، حسب اختلاف مراتب الانصراف، كما أنه منها ما لا يوجب ذا و لا ذاك، بل يكون بدويّا زائلا بالتأمّل، كما أنّه منها ما يوجب الاشتراك أو النقل». [5]

«ثمّ إنّه انقدح بما عرفت» می‌فرماید از آن صحبت‌هایی که ما تا اینجا کردیم «انقدح» واضح و روشن شد برای شما که آن «ماعرفت» چه بود؟ «من توقّف حمل المطلق على الإطلاق، فيما لم يكن هناك قرينة حاليّة أو مقاليّة، على قرينة الحكمة«»المتوقّفة على المقدّمات المذكورة» الثلاثة، آن «ماعرفت» چه بود؟ توقف داشتن حمل مطلق در مثل اعتق رقبة که رقبه مطلق می‌شود، و اطلاقش چه است؟ هم شامل کافره بشود و هم مؤمنه، «فیما» در آنجایی که «لم یکن هناک قرینه حالیه او مقالیة». خلاصه: قرینه خاصه، چه حالیه باشد و چه مقالیه نباید وجود داشته باشد.

«علی قرینة الحکمة» که این قرینه حکمت، همان قرینه عامه و مقدمات حکمت است. و این عبارت «علی قرینة» متعلق می‌شود به آن «توقف» یعنی حمل مطلق بر اطلاق، متوقف بر قرینه‌ی عامه یا مقدمات حکمت است که «المتوقفة علی المقدمات المذکورة» توقف دارند این مقدمات حکمت بر این مقدمات سه گانه‌ای که ذکر شد: یعنی مولا در مقام بیان باشد، قرینه‌ای هم نباشد و قدر متیقن هم در مقام تخاطب نباشد.

مشکل وجود قرینة: پس تا این‌جا ثابت شد که اگر قرینه‌ای بر تعیین و تقیید وجود داشته باشد ما نمی‌توانیم در این‌جا به اطلاقِ مطلق عمل کنیم یا از مطلق بخواهیم اطلاق را استفاده کنیم.

مطلب دیگر -که در اینجا اشاره می‌کند- آن است که می‌فرماید: گاهی وقت‌ها قرینه‌ای که بر تقیید داریم انصراف است و انصراف جلوی انعقادِ اطلاق را خواهد گرفت و اجازه نخواهد داد که مطلق، ظهور در اطلاق داشته باشد.

صورت‌های مختلف انصراف مطلق

بنابراین جناب مصنف الان صورت‌های مختلف انصراف مطلق را این‌گونه بیان می‌کنند: ۱-گاهی اوقات مطلق، انصراف به بعض از افرادش دارد، مثلا اگر شما لفظ عالِم را به کار ببرید این عالم -فرض کنید در یک منطقه بیست هزار نفری- انصراف به پنج، شش نفر و چند نفر به افراد سرشناس آنجا دارد.

۲- گاهی اوقات این مطلق، انصراف به برخی از اصنافش دارد، مثلا وقتی که کلمه علماء به کار برده می‌شود انصراف به علمای دین دارد.

۳- گاهی اوقات بعضی از این مراتب انصراف، موجب مشترک لفظی یا نقل خواهد شد.

مشترک لفظی مثل اینکه گاهی اوقات استعمال مطلق، ابتداء در یک فردی یا یک صنفی مجاز است اما بعداً به خاطر کثرت استعمال در آن فرد یا آن صنف این معنای منصرف الیه که اول مجاز بود، دیگر وضع تعینی پیدا می‌کند، لذا مشترک لفظی خواهد شد. بنابراین مطلق هم در معنای خودش و هم در این فرد و هم این صنف حقیقت خواهد شد. مثال نقل، گاهی اوقات مطلق آنقدر در معنای دوم معروف و مشهور می‌شود که معنای اول به فراموشی سپرده می‌شود و از معنای اول، نقل به معنای دوم پیدا خواهد کرد. البته بعضی از مراتب انصراف بدوی است، یعنی با اندکی تأمل از بین خواهد رفت. لذا این انصراف نه موجب ظهور مطلق در آن فرد می‌شود و نه موجب تیقنش، مثلا مولا می‌گوید: جئنی بماء، خب الآن این ماء را فرض بگیرید در کنار فرات و آن مناطق،الآن این ماء انصراف به ماء فرات دارد و این انصراف بدوی است و اینگونه انصراف‌ها باعث و مانع انعقاد مطلق در اطلاق نخواهد شد، بلکه آن انصرافی مانع است که منشأش کثرت استعمال باشد. «لایقال» تا اینجا بخوانیم.

تطبیق متن

انه لااطلاق له این «انه لااطلاق» می‌شود فاعل برای «انقدح» که فرمود: «ثم انه قد انقدح» که فاعل «انقدح» می‌شود. «انه لا اطلاق» شأن چنین است که اطلاقی «له» برای این مطلق وجود ندارد. در کجا؟ «فی ما کان له» در آنجایی که بوده باشد «له» برای این مطلق «الانصراف الی خصوص بعض الأفراد» مثلا یک روستای بیست هزار نفری پنج تا عالم در آن است.

«او الاصناف» یا انصراف به بعض از اصناف داشته باشد، مثلا مولا فرموده اکرم العلماء، و این انصراف به عالم دینی دارد چون «العلماء ورثة الانبیاء»[6] ، «لظهوره فیه» این لام در (لظهوره) علت است، علت چه را بیان می‌کند؟علت انصراف را، چرا؟ به خاطر ظهور آن مطلق «فیه» در آن بعض افراد.

«او کونه متیقناً منه» یا اینکه بوده باشد «کونه» آن بعض افراد «متیقنا منه» از آن مطلق «و لو لم یکن ظاهراً فیه بخصوصه» و حتی اگر نبوده باشد آن مطلق «ظاهر فیه» ظاهر در آن بعض اصناف که گفتیم عالم دینی است. «بخصوص» یعنی حتی اگر آن مطلق ظهور در بعض اصنافش -که عالم دینی باشد- نداشته باشد.

«حسب اختلاف مراتب الانصراف» این به خاطر چه است؟‌ چون انصراف می‌گوید مراتبش مختلف است، گاهی وقت‌ها قوی است و گاهی وقت‌ها مرتبه اش ضعیف است، مثلا همین اکرم العلما که انصراف به عالم دینی دارد این مطلب قوی انصراف است.

«کما انّ منها ما لایوجب ذا و لا ذاک، بل یکون بدویاً زائلاً بالتأمل» همانطوری که بعض از آن مراتب انصراف «منها» از آن مراتب انصراف «ما لایوجب» آن مطلقی است که موجب نمی‌شود «ذا» آن متیقن را «و لا ذاک» آن ظهور را «بل یکون بدویا» بلکه این انصراف بدوی است یعنی ضعیف است مثل جئنی بماء و شما در کربلا باشید.

«زائلا بالتأمل» که با اندکی تأمل از بین خواهد رفت. یا مثلا کنار فرات هستید و مولا بگوید: جئنی بماء. «کما انّ منها ما یوجب الاشتراک او النقل» که این‌ها را از خارج توضیح دادیم.

و همانطوری که «منها» بعض از این مراتب انصراف آن مطلقی است که «یوجب الاشتراک» موجب اشتراک لفظی می‌شود «او النقل» یا موجب نقل خواهد شد، مثلا صلات در معنای دوم که استعمال می‌شود همان ارکان مخصوصه و آن معنای اولی که صلات داشته یعنی دعا بوده را از دست خواهد داد. «لایقال» تا اینجا بماند.

 


logo