« فهرست دروس
درس کفایة الاصول استاد براتعلی چگینی‌اراکی
کفایه

1401/11/01

بسم الله الرحمن الرحیم

بررسی اقسام مفرد معرف بأل/الفاظ مطلق /المقصد الخامس فی المطلق و المقید

 

موضوع: المقصد الخامس فی المطلق و المقید /الفاظ مطلق /بررسی اقسام مفرد معرف بأل

«و منها: المفرد المعرّف باللام، و المشهور إنّه على أقسام خمسه ...».[1]

خلاصه درس گذشته

قبل از این‌که به بیان سومین مورد از الفاظ مطلق بپردازیم خلاصه‌ای از درس جلسه گذشته را خدمتتان عرض می‌کنم.

در جلسه گذشته ما به بیان دومین مورد از الفاظ مطلق پراختیم و آن «علم جنس» بود. در توضیح گفته شد که در انسان، یک اسم جنس داریم و یکی علم شخص، مثلا برای مرد، رجل که اسم جنس رجل است و علم شخص افرادش مثل علی، محمد، حسن، حسین و در مورد زنان إمرأة، می‌شود اسم جنس، علم شخص افرادش مثل فاطمه، زینب، زهرا.

اما در بین حیوانات ما یک اسم جنس داریم و دیگری علم جنس، اسم جنس اسد و علم جنس -که کتاب هم گفته- اسامه.

بعد این‌جا بین جناب مصنف و مشهور درباره موضوع له اختلاف نظر است.

مصنف: جناب مصنف فرموده: اسم جنس و علم جنس موضوع له‌شان یک چیز است و آن طبیعت بما هی هی، همان طبیعت مهمله است.

مشهور: اما مشهور گفته‌اند: بین اسم جنس و علم جنس فرق است، موضوع له اسم جنس مثل اسد طبیعت بما هی هی است، اما برای علم جنس چه گفته‌اند؟ این‌جا موضوع له‌اش طبیعت بما هی هی همراه با آن تعیّن ذهنی و تشخص ذهنی است و در واقع این تشخّص و تعیّن ذهنی جزء موضوع له است.

بعد طبق فرمایش مشهور اگر یک شخصی آمد وگفت جاء اسامه، می‌فرماید: زمانی شخص متکلم این حرف را می‌تواند بزند و اسامه را بیان کند که شخص مخاطب در ذهنش این حیوان درنده متعین باشد یعنی آَشنا به این حیوان باشد، پس علم جنس را زمانی شخص متکلم می‌تواند استعمالش کند که شخص مخاطب نسبت به آن آشنایی داشته باشد.

اما در مورد اسم جنس اسد چه؟ این تعرّف و آشنایی لازم نیست بلکه شخص متکلم می‌تواند همین‌طوری بگوید: جاء اسدٌ و مخاطب هم به آن آگاهی نداشته باشد، در مثل الرجل مثالی زدیم وگفتیم جاء رجلٌ یا جاء الرجل.

اقوال در مسئله: اقوال را در این‌جا مطرح کردیم:

مشهور می‌گفتند: جاء رجل به کسی گفته می‌شود که شخص متکلم قبل از استعمالش مخاطبش در ذهنش معهود به رجلی باشد. و همین‌طور اسامه یعنی شخص متکلم زمانی می‌تواند بگوید: جاء اسامه که چه باشد؟ آن مخاطبش تعین و حضور ذهنی نسبت به آن حیوان داشته باشد. شاهد بر این مطلب هم این بود که ما می‌بینیم الان اسامه در مثل اسامۀ جاءت، مبتدا واقع شده و چون متعین است، فرمود در این‌جا ما با این معامله معرفه می‌کنیم اگر چه نکره هست.

خلاصه مشهور بین اسم جنس و علم جنس فرق گذاشتند وگفتند: در علم جنس قبل از استعمال آن مثل اسامه شخص مخاطب باید به آن آشنا باشد اما در اسم جنس مثل اسد این تعین و آشنایی لازم نیست.

نظریه دوّم «لکن التحقیق»: نظریه جناب مصنف

ایشان فرمودند: موضوع له علم جنس و اسم جنس یک چیز بیشتر نیست وآن طبیعت بما هی هی است. بعد ایشان برای رد کردن نظر مشهور دو اشکال بر آن‌ها وارد کرد.

اشکال اول: نیازمندی به تجرد

یعنی اگر موضوع له علم جنس مثل اسامه طبیعت متعین به تعین ذهنی باشد در این‌جا اسامه یک موجود ذهنی و کلی عقلی است. همان‌طور که مستحضرید کلی عقلی جایگاهش ذهن است نه در خارج. خب وقتی این‌طور شد حالا اگر شما خواستی اسامه را حمل کنی حتما باید این اسامه را از تعین ذهنی تجرید کنی، در حالی که کلی طبیعی می‌دانیم مثل الانسان حملش بر افراد خودش می‌شود و نیازی هم به تجرید ندارد.

اشکال دوم: لزوم لغویت

به این معنا که گفتیم واضع از جعل خودش انگیزه دارد، یعنی اگر آمد یک لفظی را برای معنایی قرار داد و در آن معنا یک قیدی قرار داد و حالا بخواهد در هنگام استعمال آن را دور بیاندازد این عمل لغو و بیهوده است، و فرمود: شخص جاعل این کار را نمی‌کند تا چه رسد به یک انسان حکیم و بزرگی.

 

درس جدید

«و منها : المفرد المعرف باللام، و المشهور إنّه على أقسام: المعرف بلام الجنس، أو الاستغراق، أو العهد بأقسامه، على نحو الاشتراك بينها لفظاً أو معنى، والظاهر أن الخصوصية في كلّ واحد من الأقسام من قبل خصوص اللام، أو من قبل قرائن المقام، من باب تعدَّد الدالّ و المدلول، لا باستعمال المدخول ليلزم فيه المجاز أو الاشتراك، فكان المدخول على كلّ حال مستعملاً فيما يستعمل فيه الغير المدخول.

و المعروف أن اللام تكون موضوعة للتعريف، و مفيدة للتعيين في غير العهد الذهني، و أنت خبير بإنّه لا تعيّن في تعريف الجنس إلّا الإِشارة إلى المعنى المتميز بنفسه من بين المعاني ذهنا، ولازمه أن لا يصحّ حمل المعرف باللام بما هو معرف على الأفراد، لما عرفت من امتناع الاتحاد مع ما لا موطن له إلّا الذهن إلّا بالتجريد، و معه لا فائدة في التقييد، مع أن التأويل و التصرف في القضايا المتداولة في العرف غير خال عن التّعسف. هذا.

مضافا إلى أن الوضع لما لا حاجة إليه، بل لا بدّ من التجريد عنه و إلغائه في الاستعمالات المتعارفة المشتملة على حمل المعرف باللام أو الحمل عليه، كان لغوا، كما أشرنا إليه».

و اما درس امروز ما. و منها: المفرد معرف باللام سومین مورد از الفاظ و مصادیق مطلق مفردی است که معرف به الف و لام جنس است مثل الرجل خیر من المرأة، الحمدلله، این«‌ال ها»، ال جنسیه است. مفرد معرف به الف و لام بر چند قسم است:

یک: مفرد معرف به الف و لام

مفرد معرف به الف و لام جنس مثل الحمدلله، الرجل، الرجلُ خیر من المراء این ال، ال جنسیه است یعنی جنس مذکر بهتر از زن است البته الّا زهراء البتول سلام الله علیها.

دوم: معرف به الف و لام استغراق

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم ﴿إن الانسان لفی خسر إلا الذین آمنوا﴾[2] که شاهد مثال در این ال داخله بر الانسان است که به الش، ال استغراقیه گفته می‌شود یعنی همه انسان‌ها، کلُ انسان در خسران هستند مگر کسانی که ایمان آورده باشند.

سوم: معرف به الف و لام عهد

این خود الف و لام عهد که به آن «عهدیه» گفته می‌شود بر سه قسم است:

ال عهدی ذهنی

مثل این آیه شریفه ﴿إذ هما فی الغار إذ یقول لصاحبه لاتحزن إن الله معنا﴾[3] شاهد در این الف و لام داخله بر «الغار» است که الف و لامش عهدیه است و از قسم عهد ذهنی.

عهد ذکری

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم ﴿ارسلنا الی فرعون رسولا فعصی فرعون الرسول﴾[4] شاهد مثال روی این الف و لام داخله بر کلمه «الرسول» است رسول آن الف ولامش که الرسول است این می‌شود ال عهد ذکری چون اول می‌فرماید: و ارسلنا الی فرعون رسولا بعد فعصی فرعون الرسول خب این‌جا الان ذکر شده است.

ال عهدحضوری

مثل ﴿الیوم اکملت لکم دینکم﴾[5] شاهد در این الف و لامی است که بر روی کلمه «الیوم» داخل شده این می‌شود برای عهد حضوری.

بررسی اقوال: حالا در این‌جا برویم سراغ بررسی اقوال که نظریه مشهور و جناب مصنف است را بررسی کنیم.

مشهور می‌فرمایند: که «الرجل» ممکن است مشترک لفظی باشد و ممکن است مشترک معنوی باشد. مشترک لفظی باشد به این اعتبار که ممکن است برای هرکدام از این تعریف، جنس، استغراق و عهد به صورت مستقل و جداگانه وضع شده باشد.مثلا این کلمه و لفظ عین برایتان خیلی آشنا است عین که مشترک لفظی است و گفته شده حدود 70 تا معنا دارد مثلا برای طلا وضع شده، نقره، چشم، چشمه، جاسوس و امثالها و وضعش هم برای هرکدام از این‌ها به صورت مستقل و جداگانه است.

مشترک لفظی: تعریفش این است که یک لفظ با اوضاع متعدد برای معانی متعدده وضع شده است. اگر روی مثال تطبیق کنیم این‌طور است یک لفظ مثل عین با اوضاع متعدد برای معانی متعدد مثل طلا، چشم، چشمه، جاسوس، نقره و موارد دیگر وضع شده است.

خلاصه اینکه در مشترک لفظی لفظ برای معانی برای هرکدام از آن معانی به صورت مستقل و جداگانه وضع دارد.

تعریف مشترک معنوی: تعریفش آن است که یک لفظی برای معنای کلی وضع می‌شود اما آن معنا دارای مصادیق متعدد است مثلا هدایت، هدایت معنایش راهنمایی کردن است و این راهنمایی کردن به دو صورت می‌تواند باشد: یکی به صورت ارائة الطریق و دیگری ایصال الی المطلوب.

مثال دیگر صیغه اِفعَل، که موضوع له آن طلب است و اما این طلب دارای مصادیقی است وجوب استحباب و در مانحن فیه این که مشترک معنوی است به خاطر این‌که الف و لام برای مطلق عهد وضع شده باشد با این توجه که عهد دارای افرادی است مثلا عهد ذهنی، عهد ذکری و عهد حضوری. پس یک لفظ برای یک معنای وضع شده، آن لفظ کدام است؟ الف و لام، برای کدام معنا؟ مطلق عهد وضع شده اما این معنا دارای مصادیق متعدد است، عهد ذهنی ذکری و حضوری.

حالاببینیم نظریه جناب مصنف در این‌جا چه هست؟ جناب مصنف می‌فرمایند: اصل اولیه در ال، جنسیه بودن است، بنابراین «الرجل» که الش، ال جنسیه است معنای آن حقیقی است و چهار مورد دیگر معنایشان مجازی است.

تطبیق متن

متن را بخوانیم:

«و منها: المفرد معرّف باللام» مورد سوم از الفاظ مطلق، مفرد معرّف به الف و لام جنس است. و «المشهور أنّه علی اقسام» نظریه مشهور بر این است که این مفرد معرف به لام بر چند قسم است:

یک: المفرد معرف باللام الجنس، پس یک معرف به لام جنس مثل چه؟ الرّجل خیر من المرء الا زهراء بتول سلام الله علیها.

دوم: المعرف باللام الاستغراق مثالش گفتیم ﴿الانسان لفی خسر﴾ شاهد مثال‌ها روی این بود اولی «الرجل خیر من المرء» شاهد روی «ال» داخله بر روی رجل است، یعنی جنس مرد از زن بهتر است «او الاستغراق» این‌جا «ال» که روی انسان درآمده و «الانسان» ال استغراقی است یعنی کل انسان لفی خسر.

سوم: العهد باقسام معرف به لام عهد است که این هم بر سه قسم است:

یک: عهد ذهنی مثالش رو زدیم گفتیم مثل ﴿اذ هما فی الغار﴾ شاهد مثال روی آن ال داخله بر «غار» است.

دوم: عهد ذکری مثالش را که زدیم گفتیم﴿ارسلنا الی فرعون رسولا فعصی فرعون الرسولَ﴾[6] شاهد مثال روی این «الرسول» است که الف و لامی که داخل شده روی آن، ال عهد ذکری است. سوم: عهد حضوری مثل ﴿الیوم اکملت لکم دینکم﴾ که این ال که داخل شده بر روی «الیوم» ال عهد حضوری است.

«علی نحو الاشتراک بینها لفظا او معنا» که از خارج توضیح دادیم و گفتیم مشهور بر این باورند که الرجل ممکن است مشترک لفظی باشد یا مشترک معنوی.

«و الظاهر أن الخصوصیّۀ فی کل واحد من ألاقسام من قبل خصوص اللام او من قبل قرائن المقام من باب تعدد الدال و المدلول لا باستعمال المدخول» ظاهر آن است که آن خصوصیتی که در هر کدام از این اقسام چندگانه است کدام خصوصیت منظور است؟ جنس، استغراق در هر کدام از این اقسام است «من قِبَل خصوص اللام» این «مِن قبل» قبلش یک «تُستفاد» بنویسید خیلی معنا بهتر می‌شود یعنی این خصوصیت از کجا استفاده می‌شود؟ استفاده می‌شود از جانب آن لام.

خلاصه این‌که مصنف می‌فرماید: رجل دلالت بر طبیعت دارد. خب حالا که دلالت بر طبیعت دارد آن الف و لامی که بر آن داخل شده است چه است؟ می‌فرماید آن ال که داخل شده بر «رجل» دلالت می‌کند بر آن خصوصیت جنس استغراق و عهد .

نظریه مصنف: پس نظریه مصنف این است که رجل دلالت بر طبیعت دارد و آن «ال» که بر آن داخل شده است دلالت بر خصوصیت جنسی، استغراقی و عهدی دارد.

مشهور: می‌گویند آن‌ها می‌گویند که الرجل دلالت بر خصوصیت دارد جنسی استغراقی و عهدی پس خیلی فرق بینشان می‌شود. در الرجل ما یک دال داریم و یک مدلول دال کدام است؟ الرجل است که دلالت بر آن جنس دارد و مدلول کدام است؟ ماهیت به اضافه آن خصوصیت کدام خصوصیت؟ خصوصیت جنسی عهدی و استغراقی.

حال مشهور می‌فرمایند: ما یک دال داریم و در اینجا یک مدلول، الرجل دال است و مدلولش کدام است؟ طبیعت با خصوصیت جنس.

اما مصنف می‌فرماید: در این‌جا تعدّد دال و مدلول است به این معنا که ما دو تا دال داریم و دو تا مدلول، مدخول ال که آن رجل بشود در مثال ما، دال است مدلولش کدام است؟ آن طبیعت است پس مدخول ال که رجل دال و مدلولش طبیعت است و اما آن ال که داخل شده، آن ال داخله بر الرجل یک دال است و مدلولش هم آن خصوصیت است.

مصنف فرمود: رجل دلالت بر خصوصیت دارد این‌ها را باید دقت بفرمایید. خلاصه اینکه طبق نظر مصنف ما در این‌جا تعدد دال و مدلول داریم و اما طبق نظر مشهور وحدت دال و مدلول است، دیگر از این خلاصه‌تر نمی‌شود.

«و الظاهر ان الخصوصیّۀ فی کل واحد من الأقسام تستفاد من قبل خصوص اللام أو من قبل القرائن المقام» این خصوصیت از طریق قرینه مقامیه فهمیده می‌شود، یعنی دیگر خصوصیت این‌جا ربطی به مدخول ندارد. من باب تعدد الدال و المدلول این نظر جناب مصنف است.

مصنف می‌فرماید: ما در این‌جا تعدد دال و مدلول داریمف یعنی دوتا دال دوتا مدلول.

مشهور می‌گفتند: یک دال و یک مدلول «لاتستفاد باستعمال المدخول» نه اینکه این خصوصیت را ما با استعمال مدخول که آن کلمه مثلا رجل، انسان باشد از این بفهمیم. خب اگر این باشد چه مشکلی پیش خواهد آمد.

«لیلزم فیه المجاز او الاشتراک» تا اینکه لازم بیاید در این مدخول، مجاز یا اشتراک یعنی اگر ما گفتیم خصوصیت را از مدخول می‌فهمیم که آن رجل باشد بعد رجل، یا مجاز می‌شود یا مشترک لفظی.

خلاصه کلام در این‌جا این خواهد شد که رجل با الرجل هیچ فرقی ندارد و چون موضوع له‌شان یکی است یعنی طبیعت مهمله.

«فکان المدخول علی کلّ حال مستعملا فیما یستعمل فیه غیر المدخول» پس مدخول ما مدخول رجل با آن الش در هر حال استعمال می‌شود در آن چیزی که استعمال شده در آن غیر مدخول غیر مدخول یعنی چه یعنی رجلی که بدون لام باشد حالا یک کسی سوال می‌کند می‌فرماید که ال که دلالت بر خصوصیت دارد پس موضوع له در این‌جا چه کاره است؟

می‌فرماید: «و المعروف أن اللام تکون موضوعۀ للتعریف» معروف و مشهور آن است که آن الف و لامی که وجود دارد موضوع برای تعریف می‌باشد یعنی معنای تعریف یعنی آن الف و لام وضع برای تعریف شده است.

«مفیدتا للتعیین» فایده‌اش چه است؟ مشخص کردن آن تعیین است و «مفیدتا للتعیین فی غیر العهد الذهنی» این واو عطف تفسیری است و این تعریف را بیان می‌کند «موضوعة للتعریف» یعنی چه؟ یعنی فایده تعیین و مشخص کردن و معین کردن می‌دهد. اما در کجا؟ در غیر عهد ذهنی یعنی در موارد دیگر تعیین را می‌رساند. تعیین معنایش چه است؟ تعیّن یعنی مفیدتا للاشاره، ال اشاره می‌کند به آن معنایی که متمیز است معنای متعین در ذهن است در ذهن انسان مشخص است مثلا ﴿ارسلنا الی فرعون رسولا فعصی فرعون الرسول﴾[7] این الف و لام الان اشاره می‌کند به آن معنای متمیز کدام؟ آن معنای متعینی که در ذهنمان از آن رسول است.

«انت خبیر بانه لاتعیّن فی تعریف الجنس الاّ الاشاره الی المعنی المتمیز بنفسه من بین المعانی ذهناً» این‌جا نظریه جناب مصنف است همان‌طور که ما تا این‌جا نظریه‌ی مشهور ادبا را بیان کردیم و گفتیم که ادبا بر این اعتقادند که الف و لام برای تعریف وضع شده و الف ولام در عهد ذکری و حضوری، مفید تعریف و تعیین است. در اینجا الف و لام عهد ذهنی می‌ماند که آیا این الف و لام عهد ذهنی هم مثل الف و لام دیگر دارای افاده تعریف و تعیین است یا نه؟

مصنف می‌فرمایند: خیر الف و لام عهد ذهنی چنین افاده‌ای یعنی مفید تعریف و تعیین نیست، به این علت که الف و لام موجود در عهد ذهنی اشاره می‌کند به یک فردی که آن فرد در ذهن شخص متکلم و گوینده مشخص و معین است، در حالی که این فردی که الآن مشخص و معین است عند ذهن متکلم عند المخاطب و غیره تعین و تشخص ندارد.

جناب مصنف حالا می‌فرمایند: مشهور منظورشان از این تعین، تعین ذهنی است نه تعین در خارج، به این علت که آن معرف به الف و لام در خارج تعین ندارد مثلا الرجل در خارج مثل زید، علی، محمد و امثالها نیست یعنی در خارج مشخص و معین نمی‌باشد.

اشکالات مصنف بر مشهور: حالا جناب مصنف در این عبارت «و انت خبیرٌ» سه اشکال بر مشهور وارد می‌کنند:

اشکال اول: عدم صحت حمل

این است که اگر الف و لام مفید تعریف باشد و کلمه رجل دلالت بر ذات ماهیت بکند و آن ال دلالت بر تعریف ذهنی، آن‌گاه معنای الرجل می‌شود آن ماهیت متیمزه در ذهن. خب حالا کسی در این میان می‌گوید باشد چه مشکلی دارد؟ مشکل این‌جا است که نتیجه عدم صحت حمل است. توضیح ذلک: ما در قضایا ملاک داریم و در قضیه حملیه هم ملاک اتحاد است، در حالی که در مانحن فیه ما این قضیه حملی‌مان که زیدٌ الرجل باشد این مثل الرجل زیدٌ نمی‌باشد، چون الرجل زیدٌ صحیح است ولی زیدٌ الرجل صحیح نیست، چرا؟ به این علت که زید تعیّن خارجی و الرجل تعیّن ذهنی دارد و وجود ذهنی با وجود خارجی تباین دارد نه اتحاد! نتیجه این خواهد شد که این الرجل زیدٌ و حملش صحیح نیست.

اشکال دوم: نیازمندی به تجرید

ما می‌بینیم که قضایای حملیه خیلی زیادند و ما در استعمال باید آن‌ها از این قید ذهنی تجرید کنیم بعد که تجرید کردیم بر افرادش حمل کنیم بنابراین زیدٌ الرجل الان ما تجریدش می‌کنیم الف و لام را از رویش حذف، می‌شود زیدٌ رجلٌ .خب از طرف دیگر، تصرف و تأویل در قضایای حملیه در عرف خالی از تعسف نمی‌باشد.

اشکال سوم: لزوم لغویت

هدف واضع حکیم از جعل و وضع، افاده و رساندن یک معنایی است حالا اگر الف ولام را جعل برای تعریف کنند با آن که ما نیازی به آن نداریم بعد در قضایای حملیه بخواهند آن را تجرید کنند این عمل با مقام حکمت تناسب ندارد.

«و انت خبیر بانه لاتعیّن فی تعریف الجنس» شما آگاه هستند به این‌که لاتعین یعنی لامعنی، معنایی در تعریف جنس ندارد الاّ مگر «الاشارۀ الی معنی المتمیّز بنفسه» مگر اینکه اشاره می‌کند به معنایی که متیمز خودش من بین المعانی، در کجا؟ در ذهن. در واقع این «الاشارۀ الی معنی المتمیز بنفسه» جناب محقق خراسانی رضوان الله تعالی علیه این حرف دیگران را داخل در فرمایش خودشان کرده‌اند چرا؟ به علت این‌که مشهور گفته‌اند معنای تعریف، تعیین است و تعیین مفید اشاره است و این را آورده در فرمایش خودشان جناب مصنف قاطی کرده‌اند.

«و لازمهُ» از این‌جا جناب مصنف چند اشکال بر فرمایشات مشهور دارند.

اشکال اول: «أن لایصحّ حمل المعرف باللام بماهو معرف علی الافراد».

اشکال اول اینکه صحیح نمی‌باشد حمل معرف معرف باللام زیرش بنویسید الرجل بما هو معرّف، معرف از آن جهت که معرف است برچه؟ «علی الافراد» صحیح نمی‌باشد و این علی الافراد متعلق به حمل می‌شود، صحیح نیست حمل معرف بر چه؟ بر افرادش، افرادش می‌شود چه؟ زید، علی یعنی به این صورت ما نمی‌توانیم بگوییم: زیدُ الرجل زیرش حتما این را بنویسید زیر المعرف بنویسید الرجل زیر افراد هم بنویسید زید، علی و امثال اینها. بعد این حمل صحیح نیست، یعنی چه؟ نمی‌توانیم بگوییم زیدٌ الرجل، علیٌ الرجل، چرا؟

«لما عرفت من امتناع التحاد مع ما لاموطن له الاّ الذهن الاّ بالتجرید» به خاطر مطالبی که قبلا بیان شد و آن این بود که اتحاد افراد با آن کلی عقلی ممتنع است، کدام کلی عقلی؟ آن کلی عقلی که لاموطن له جایگاهش ذهن است.

خلاصه اینطور شد افراد وجود خارجی دارند و کلی عقلی در ذهن است اینها با هم قابل اتحاد نیستند «الا بالتجرید» مگر اینکه ما الرجل را از آن معنای متمیز ذهنی مجرد کنیم یعنی آن را از کلی عقلی بیرون بیاوریم.

و معه لافائدۀ فی التقیید و با این تجرید دیگر فایده‌ای در تقیید نیست.

اشکال دوم: «مع أنّ التأویل و التصرف فی القضایا المتداولۀ فی العرف غیر خال عن التعسف هذا» اشکال دوم این است که اگر ما بخواهیم حمل کنیم، حمل نیاز به تجرید دارد و این تجرید هم در عرف خالی از تعسّف نیست.

«مع ان التأویل و التصرف» زیرش بنویسید تجرید یعنی با تجرید در قضایایی که متداول‌اند این قضایای حملیه در عرف خالی از تعسف و بی‌راهه نمی‌باشد.

اشکال سوم: «مضاف الی أن الوضع لما لاحاجت الیه بل لابدّ من التجرید عنه و الغائه فی الاستعمالات المتعارفۀ المشتمله علی حمل المعرف باللام او الحمل علیه کان لغوا کما أشرنا الیه».

اشکال سوم که توضیح دادیم لزوم لغویت است علاوه بر این که «ان الوضع» واضع وقتی که می‌آید یک لفظی را برای یک معنایی وضع می‌کند «لما لاحاجة الیه» یعنی اگر نیازی به آن نداشته باشد «بل لابد من التجرید عنه» بلکه ما چاره‌ای نداریم که بیاییم آن را تجرید کنیم، چرا چاره‌ای نداریم؟ چون اگر تجرید نکنیم کلی عقلی می‌شود.

«و الغائه فی الستعمالات متعارفة» و الغای خصوصیتش یک کاری لغو و خدمتتان عرض کنم که با فلسفه وضع و حکمت وضع منافات دارد این در استعمالاتی که متعارف است که این استعمالات مشتمل بر حمل معرف زیدٌ الرجلُ «باللام او الحمل علیه» یا این‌که بگوییم الرجل زیدٌ این «کان لغوا» امر بیهوده‌ای خواهد بود.

«کما أشرنا الیه» ماهم قبلا به این اشاره کردیم «فالظاهر» تا این‌جا بماند.

 


logo