« فهرست دروس
درس کفایة الاصول استاد براتعلی چگینی‌اراکی
کفایه

99/07/21

بسم الله الرحمن الرحیم

بررسی وضع در مرکبات/وضع در مرکبات /الامر السادس

 

موضوع: الامر السادس /وضع در مرکبات /بررسی وضع در مرکبات

«السّادس: لا وجه لتوهّم وضع للمركبات ، غير وضع المفردات ...». [1]

قبل از اینکه از وارد درس امروز شویم و آن را توضیح بدهیم با حول و قوه ی الهی خلاصه ای از درس جلسه ی گذشته را ابتدائاً خدمتتان عرض می کنم.

در جلسه ی گذشته بحث ما از «و اما ما حکی عن العلمین» شروع شد و جناب مصنف فرموده بود که اراده نه جزء موضوع له است و نه شرط. بعد آمد یک فرمایشی را از علَمین بیان کرد و منظور محقق طوسی و شیخ الرئیس که فرموده اند دلالت تابع اراده است، بود.

برداشت فصول از کلام علمین: بعد صاحب فصول از فرمایش این دو بزرگوار این برداشت را کرده است که این ها معتقد هستند اراده جزء یا شرط برای موضوع له است و وقتی که جزء موضوع له باشد در این هنگام، اگر شخص متکلم معنا را اراده کند لفظ دلالت بر آن معنا خواهد داشت وَاِلّا دلالت نخواهد کرد.

ردّ توهم به وسیله مصنف: بعد مصنف با عبارت «فلیس ناظرا» ین توهم را رد کرد قبلا این مطلب را توضیح دادیم که دلالت در یک تقسیمی بر دو قسم است: تصوریه، تصدیقیه.

1- دلالت تصوری آن است که وقتی یک لفظی شنیده شد بلافاصله معنای آن در ذهن مخاطب و شنونده خطور کند، این دلالت متوقف بر قصد و اراده نیست.

2- دلالت تصدیقیه علاوه بر اینکه وقتی شخص شنونده لفظ را می شنود معنا به ذهنش خطور می کند باید لفظ نیز دالّ هم باشد، یعنی دلالت بر اینکه شخص متکلم آن معنا را هم قصد کرده است، داشته باشد.

بعد آمدیم سراغ جواب مصنف از توهم صاحب فصول مصنف می فرماید:

منظور این دو بزرگوار (خواجه نصیر و ابن سینا) از اینکه فرموده اند دلالت تابع اراده است، دلالت تصدیقیه است نه تصوریه. به این معنا که اگر ما بخواهیم بدانیم که شخص متکلم این معنا را قصد کرده است یا نه؟ باید این را به وسیله ی قرائن بفهمیم با یعنی با قرائن احراز شود که شخص متکلم در مقام بیان مرادش است.

اما اگر شخص متکلم در مقام بیان افاده ی معنای مرادش نباشد دیگر ما نمی توانیم بگوییم این دلالت تصدیقیه است، بلکه این دلالت، دلالت تصوریه است که هر شخص این لفظ را بگوید و آن معنا به ذهن شنونده بیآید این می شود دلالت تصوریه، یک شخصی مثلاً فرض بگیرید مجنون است دیوانه است در خواب است مثلاً می گوید اسد، اسد. خب ماهایی که می شنویم بلافاصله ذهن ما خطور می کند به شیر درنده است ولی آیا آن شخص مجنون یا آن شخصی که نائم است در خواب است این معنا را اراده کرده است؟ خیر، بنابراین دلالت تصوریه است و تصدیقیه نیست.

اشکال: بعد از این اشکالی بیان شد و آن اشکال این بود که، شما می گویید دلالت تصدیقیه تابع اراده است و ما در جاهایی داریم که دلالت وجود ندارد اما اراده وجود دارد دو مورد را بیان کرد:

مورد اول: جایی که شخص متکلم معنایی را اراده می کند، اما شخص مخاطب یک معنای غیر از آن را اراده می کند مثلاً زیدُ نائِمُ، منظور شخص متکلم این است که این غافل است یعنی خواب، خوابِ معنوی است غفلت است اما شخص شنونده چه برداشتی می کند خواب فیزیکی، بنابراین الآن شخص متکلم خواب فیزیکی را اراده نکرده است و باید گفت: این کلامش دلالتی ندارد.

مورد دوم: جایی بود که شخص متکلم لفظی را بیان می کند و اصلاً کاری به معنایش ندارد معنا را اراده نمی کند، مثلاً در مقام تمرین دانش آموزان، دانشجویان، طلاب و افراد دیگر وقتی می خواهند یک چیزی را حفظ کنند، هی تکرارش می کنند وکاری به معنایش ندارند اما دیگر وقتی می شنوند ذهنشان خطور به آن معنا خواهد کرد.

پاسخ مصنف: خب جناب محقف خراسانی می فرماید: در اینجاها دلالت نیست چون دلالت معنایش هدایت است و در اینجا جهالت و ضلالت حکمران است این جهالت باعث شده است شخصی که آگاهی ندارد بگوید اینجا هم دلالت درکار است.

در پایان هم «و لعمری ما افادُ العلمان» جناب محقق خراسانی می خواهد بفرماید این فرمایش علمان که می گفتند «الدلالة تَتبَع الارادة» خیلی واضح و روشن است و ما از صاحب فصول تعجب می کنیم که چطور آمده است و فرمایش این دو بزرگوار را حمل بر دلالت های تصوریه کرده است که دلالت های تصوریه تابع اراده هستند و بعد اراده هم جزء‌ موضوع له است.

 

درس جدید

«السادس: لا وجه لتوهّم وضع للمركبات، غير وضع المفردات، ضرورة عدم الحاجة إليه، بعد وضعها بموادها، في مثل زيد قائم و ضرب عمرو بكراً شخصياً، و بهيئاتها المخصوصة من خصوص إعرابها نوعيا.

و منها: خصوص هيئات المركبات الموضوعة لخصوصيات النسب و الإضافات، بمزاياها الخاصة من تأكيد و حصر و غيرهما نوعياً؛ بداهة أن وضعها كذلك وافٍ بتمام المقصود منها، كما لا يخفى، من غير حاجة إلى وضع آخر لها بجملتها، مع استلزامه الدلالة على المعنى: تارةً بملاحظة وضع نفسها، و أخرى بملاحظة وضع مفرداتها.

و لعل المراد من العبارات الموهمة لذلك، هو وضع الهيئات على حدة، غير وضع المواد، لا وضعها بجملتها، علاوة على وضع كلّ منهما».

نوعی بودن وضع مرکبات: و اما درس امروز ما، یک مطلب امر مسلم است و آن این است که هیئات مرکبات اعم از اینکه که جمله ی اسمیه باشد یا فعلیه، این ها وضعشان نوعی است که دلالت می کند بر نسبت ها، اضافه ها و رابطه ها. در این اختلافی، نزاعی و بحثی وجود ندارد.

محل بحث: اما آن بحث و مطلبی که در اینجا قابل طرح و بیان است این است که، آیا مرکبات که دارای وضع شخصی برای تک تک مفرداتشان است، همچنین وضع نوعی که برای هئیت ترکیبیه آنها وجود دارد آیا علاوه بر این وضع شخصی و وضع نوعی، یک وضع جداگانه و سومی هم که مرکب از مجموع ماده و هیئت است وجود دارد یا ندارد؟

پس ما محل بحث را باید بدانیم کجا است، محل بحث این شد که هر مرکبی که وضع شخصی دارد برای تک تک مفردات وضعی نوعی هم برای هیئات ترکیبی آنها وجود دارد آیا یک وضع سومی در اینجا است آن وضع سوم کدام است؟ اینکه مرکب باشد از مجموع ماده و هیئت.

مصنف که بحث را شروع فرموده است بلافاصله رفته است سراغ نظریه ی مبارک خودشان و فرموده است که وضع مفردات کفایت می کند.

توضیح ذلک: همانطور که بیان کردیم مرکبات نسبت به مفرداتشان، یک وضع شخصی دارند و یک وضع نوعی.

وضع شخصی عبارت است از آن الفاظ مفرد و جامد که با ماده و هیئت مشخص و معینی وضعِ برای یک معنایی شده است و دارای یک وضع بیشتر نیست، مانند زید، شجر، انسان و نحوها

وضع نوعی عبارت است از آن الفاظ مفرد و مشتقی که در ضمن هر هیئتی وجود دارد و وضع برای حدث است مانند وضع هیئت مفعول، فاعل که هر ماده ای متصور باشد مانند مضروب، ضارب.

وضع مرکبات نسبت به موادشان: وضع شخصی

بنابراین وضع مرکبات نسبت به موادشان می شود وضع شخصی، مثلاً علیٌ عالِمٌ، الآن در اینجا علی و عالم و یک نسبتی بین این دو تا وجود دارد و آن علم است. علم نسبت به علی، این ها هر کدامشان وضع جداگانه ای دارند که تمام وضعشان شخشی است. و اما در جمله ی فعلیه ضرب علیٌ زیداً، الآن در این مثال، وضعِ «ضربَ علی» و زید، و نسبت ضربِ علی به زید، شخصی است.

وضع مرکبات نسبت به هیئتشان: وضع نوعی

همینطور وضع مرکبات نسبت به هیئتشان می شود نوعی، این ها را توجه بفرمایید وضع مرکبات نسبت به موادشان شخصی است نسبت به هیئاتشان نوعی است.

اقسام وضع نوعی: بعد این وضع نوعی خودش به دو صورت است: یک: هیئت های اعرابی دو: دیگری هیئت های اضافی.

یک: هیئت های اعرابی؛ یعنی آن اعرابی که در مواد وجود دارد همراه با یک هیئت مخصوصی، این وضعش می شود نوعی، مثلاً علیُ عالمٌ، الآن در اینجا هیئت مرفوعیتی که در علی وجود دارد این وضعش می شود نوعی، یعنی بیانگر و دلالت کننده ی بر این است که هر اسمی که آمد در این مکان، در مکان این علی قرار بگیرد به آن گفته می شود مبتدأ و مرفوع و این هم اختصاصی نیست، یعنی اینطور نیست که ما بگوییم علیٌ قائمٌ، فقط علی مبتدا است و مرفوع.

نه هر اسمی آمد و جای این علی قرار گرفت مبتدا است و مرفوع، پس هر اسمی که مبتدا واقع شود، مرفوع هم خواهد بود. همچنین هیئت مرفوعیتی که در آن «عالِم» وجود دارد «علیٌ عالمٌ» این هیئت مرفوعیتی که اینجا وجود دارد این می شود وضعش نوعی و دلالت می کند بر اینکه هر اسمی که آمد و در این مکان قرار گرفت: علیٌ عالِمٌ هر اسمی که اینجا قرار بگیرد خبر و مرفوع خواهد بود و این هم اختصاص به کلمه ی «عالِمٌ» نخواهد داشت.

دو: هیئت های اضافی؛ برویم سراغ وضع در هیئت های اضافی در هیئت ها یک خصوصیات، نسبت ها و اضافات وجود دارد که وضعش می شود نوعی، مثال بزنیم علیُ عالمُ، الآن هیئت این علیٌ عالِمٌ که جمله ی اسمیه است وضعش نوعی است، یعنی بیانگر و دلالت کننده بر این است که هر محمولی برای موضوع در یک چنین قالبی -یعنی جمله ی اسمیه- قرار بگیرد این دارای ثبوت و دوام و جمله ی اسمیه است و این ثبوت و دوام اختصاص ندارد فقط به این جمله ای که ما گفتیم «علیٌ عالِمٌ».

یعنی این بیانگر آن است که ما اگر یک چنین هیئتی داشته باشیم «علی عالمٌ» مثلاً زیدٌ قائمٌ و نحوها این ها همه بیانگر ثبوت و دوام هستند یک مثال هم برای جمله ی فعلیه بزنیم یَعلم علیٌ، یَجلسُ رضا، هیئت این ها جمله ی فعلیه است و جمله ی فعلیه هم وضعش می شود نوعی.

خب در جملات اسمیه هم گفتیم آنجا وضع، نوعی است با این تفاوت که در جملات اسمیه که وضع نوعی است دلالت بر ثبوت و دوام داشت، یعنی می گفت هر محمولی برای یک موضوعی باشد عالم برای علی، که عالم محمول و علی موضوع، این چنین هیئت دلالت بر ثبوت و دوام دارد در جمله ی فعلیه چه «یَعلَمُ عَلیٌ، یَجلِسُ رِضا این جمله ی فعلیه که هیئتش به این شکل است یعنی فعل در آن قرار دارد این دلالت بر تجدد و استمرار دارد و بیانگر آن است که اختصاص به این یعلم عَلیٌ، یَجلِسُ زیدٌ نخواهد داشت.

علاوه ی بر این صحبت ها یعنی این هیئت هایی که گفتیم در جملات فعلیه، در جملات اسمیه یک ویژگی های دیگری هم اختصاصات دیگری وجود دارد، مثلاً تاکید زیدٌ عاِلمٌ و هکذا نِسَب و نحوهما، این ها همه یک چیز را می رساند که وضع در همه ی این ها نوعی است، مثلاً تأکید در جمله ی اسمیه «علی عالِمٌ» باشد حالا ما «اِنَّ» را در آن داخل می کنیم: «اِنَّ علیاً عالِمٌ»، یا حصری که گفته شد هر روز کراراً این آیه ی شریفه را می خوانیم اَعوذُ بِالله مِن الشیطان الرجیم ﴿اِیّاکَ نَعبُدُ و اِیّاکَ نَستَعین﴾ تقدیم ما حقهُ تأخیر یُفیدُ الحَصرِ وَالاِختصاص، اصل این است که اول فعل، بعد فاعل بعد مفعول بیآید اما سیوطی اگر خاطر شریفتان باشد ابن مالک می گفت:

والاصلُ فی الفاعِلِ اَن یَتِّصِلا وَ الاصل فی المفعولِ ان یَنفِصِلا

وَ قَد یجاء بخِلافِ الاصل و قدیجئ المفعول قبل الفعلِ.[2]

بنابراین اصل این است که اول فعل، بعد فاعل، بعد مفعول بیاید. اما گاهی وقت ها این قاعده به هم می خورد یعنی اول باید فعل باشد بعد فاعل بعد مفعول، مفعول از آخر می آید حتی قبل از فعل هم قرار می گیرد که این برای چه است؟ حصر و اختصاص است «اِیّاکَ نَعبُدُ» یعنی خدایا فقط و فقط تو را می پرستیم و عبادت می کنیم.

«لَعَلَّ المُرادَ» جناب مصنف(رَحمهُ الله علیه) در آخر بحث این «السادس»[3] می فرماید که شاید بعضی ها فرمایشات بر خلافِ ما دارند یعنی این توهم برایشان ایجاد شده است که مرکبات دارای یک وضع مستقل و جداگانه ای هستند شاید این باشد که هیئت ها، چه اعرابیه و چه نسبت ها همه این ها همان وضع مواد را دارند، یعنی وضع جداگانه ای غیر از این ندارند.

اما اگر منظورشان این باشد که علاوه بر وضعِ مواد و هیئت ها ما باید یک وضع سومی هم داشته باشیم، مصنف می فرماید: این حرف نادرستی است. اما اگر منظورشان همین باشد که هیئت ها غیر از وضع مواد دیگر، وضعی ندارند ما با این موافق هستیم و این را قبول می کنیم. برویم سراغ تطبیق متن کتاب.

تطبیق متن

«السادِسُ» امر ششم درباره ی وضع مرکبات است مرکبات هم‌منظور جملات اسمیه و فعلیه است من یک تقسیمی می خواستم عرض کنم خدمتتان که فراموش کردم اول آغازین صحبتم‌، حالا قبل از اینکه تطبیق بدهم این را خدمتتان بیان می کنم:

وضع 1- در مفردات 2- یا در مرکبات، مفردات که وضعیتشان مشخص است. مرکبات هم دو تا وضع دارند: الف: یا وضع مرکبات به موادشان است که می شود وضع شخصی. ب: یا وضع مرکبات به هیئاتشان است که این می شود نوعی، بعد این نوعی دو صورت است:

1- هیئت های اعرابی 2- هیئت ها ی اضافی.

هیئت های اعرابی یعنی چه؟ یعنی آن اعرابی که در مواد وجود دارد یا هیئت مخصوص این وضعش می شود نوعی مانند زیدٌ عالِمٌ یا علیٌ عالِمٌ که ما مثال زدیم، هیئت مرفوعیت علیٌ عالِمٌ این وضعش می شود نوعی و این بیانگر آن است که بدانید هر اسمی در این مکان آمد، حالا زید باشد یا علی، این مبتدا است و مرفوع و اختصاص هم به علی و زید و نحوهما ندارد.

2- و اما اضافی یعنی خصوصیات، نسبت ها و اضافات که در هیئت ها وجود دارند این هم می شود وضعش نوعی، مثلاً همان علیٌ عالِمٌ الآن این هیئت جمله ی اسمیه وضعش نوعی است، یعنی بیان می کند که هر محمولی برای موضوع ما در این جایگاه قرار بگیرد دلالت بر ثبوت و دوام دارد و هکذا در جملات فعلیه مثل یَضرِبُ علیٌ زیداً که گفتیم در جملات فعلیه دلالت بر تجدد و استمرار دارد و می خواهد بگوید اختصاص به این مثال ها ندارد.

«لا وَجهَ لِتَوهُمِّ وضعِ لِلمرکبات غیر وضعِ المُفرَدات» توهم نشود چه کسانی توهم کردند؟ مشهور یعنی مشهور خیال کردند که مرکبات علاوه بر مفردات، دارای یک وضع مستقل و جداگانه ای هستند این می شود توهم.

حالا جناب مصنف می فرماید: «لا وَجهَ لِتوهُمِ» می گوید آقایان مشهور توهم نکنید بر اینکه مرکبات علاوه بر مفردات یک وضع مستقلی نیز دارند به چه علت؟ «ضرورَة» این ضرورَهَ علت می شود برای آن «لا وَجهَ» چرا؟

«لاوجه لتوهُم» به علت اینکه «ضرورً عدم الحاجة الیه بعد وضعها بموادِّها» به علت اینکه ما نیازی نداریم به این وضع مستقل و جداگانه بعد وضع این مرکبات به موادشان در مفردات «فی مثلِ زیدٌ قائِمٌ» این جمله ی اسمیه «و ضَرَبَ عَمرُ بَکراً» این هم جمله ی فعلیه «شخصیاً» دقت بفرمایید می فرماید:

«ضرورة عدم الحاجة إليه، بعد وضعها بموادها، في مثل زيد قائم و ضرب عمرو بكراً شخصياً» این وضع شخصی است.

«و بهیئَتِها المخصوصَ مِن خصوصِ اِعرابِها نوعیّا» این به هیئتها را عطف کنید بر این مواد یعنی بعد وضع این مرکبات به موادها و بعد وضعها به هیئاتها المخصوصَ که مخصوص است.

«مِن خصوصِ اعرابِها نوعیّا» این مِن بیان آن هیئت را می کند که آن هیئتش می خواهد اختصاص داشته باشد به آن هیئت اعرابیه این می شود نوعی یعنی آمده است این هیئت رفع را به وضع نوعی وضع برای فاعل کرده است حالا فاعل هر کسی می خواهد باشد اختصاص به علی و زید ندارد. و منها: خصوص هيئات المركبات الموضوعة لخصوصيات النسب و الإضافات،

«و مِنها» و بعضی از این هیئات «خصوص هیئاتُ المرکبات الموضوعة لخصوصیات النِسَبِ وَ الاِضافات» و بعضی از این هیئت ها آن هیئت های مخصوصی هستند که در مرکباتی وضع شده است به وضع نوعی برای خصوصیات نسب مثل زیدُ قائم و اضافات مانند غلامُ زیدٍ این ها را مثال هایش را زیرش بنویسید نسب مثل زیدُ قائِمٌ، اضافات مانند غلام زیدٍ.

«بمزایا الخاصَّة» با آن مزایای آن هیئات، ضمیر بر میگردد به هیئات که خاص هستند یعنی هر کدام از این ترکیبات یک مزایای خاصی برای خودشان دارند مثل زیدٌ قائِمٌ این می خواهد بگوید قیامی که حمل می شود بر آن زید، دلالت بر ثبوت و دوام دارد و آن مزایا چه است؟ «مِن تَاکیدٍ» اِنَّ علیاً عالِمُ «و حَصرٍ» اِیّاکَ نَعبُدُ «و غَیرهِما» و غیر این دو تا، منظور تجدد و استمرار است که در جملات فعلیه است این هم می شود نوعی.

«بداهَه اَنَّ وَضعها کذلک وافِ بتمام المقصودِ منها» به این علت که وضع این مرکبات «کذلک» یعنی وضع شخصی و نوعی کفایت می کند به تمام مقصود یعنی آن منظوری که از این مرکبات می خواهیم را می رساند.

«کَما لایَخفی، مِن غیر حاجَهِ الی وضعِ آخَر لَها بِجُملَتها» که دیگر نیازی نیست به یک وضع دیگری یعنی یک وضع مستقلی برای این مرکبات «بجملتها» یعنی مجموعاً.

البته حالا دیگر این عبارت« مِن غیر حاجَة» لغو است « امع ستلزامِه» لازم است و آن وضع دیگر «الدلالَهُ عَلی المَعنی» تا دلالت کند این مرکبات بر آن معنای و مانند زیدُ عالِمُ «تارِة بملاحظه وضع نفسها» یکبار ملاحظه می کنیم خود آن وضع را این را مشهور می گویند زیرش بنویسید مشهور می گویند، و یکبار خود آن مرکبات را ملاحظه می کنیم وضعشان را.

«و اُخری ملاحظهِ وَضعِ مُفرَداتِها» یکبار هم به ملاحظه ی وضع مفرداتشان چون خواستیم بگوییم بین زید و قیام در زیدُ قائِمُ یک ارتباطی وجود دارد.

«و لعل المرادَ مِنَ العبارات الموهمة لِذلک» حالا در اینجا جناب خراسانی(ره) می خواهد بفرماید: شاید الآن نزاعی که در اینجا است لفظی است شاید و مراد از عبارات مشهور «الموهمة لذلک» که این توهم را ایجاد کردند «لذِلک» یعنی اینکه مرکبات زیرشان بنویسید وضع مستقلی دارند یعنی یک وضع سومی هم وجود دارد چون مشهور می گویند علاوه بر آن دو تا وضع، وضع سومی هم وجود دارد.

«هُوَ وضع الهیئات علی حدة» غیر وضع مواد، شاید منظور این مشهور وضع هیئت هایی باشد که مستقل هستند و نه اینکه آن وضع مواد باشد.

«لا وَضعها بجملتها علاوهً علی وضع کل منهما» نه وضع این هیئات به جملتها مجموعاً علاوه بر وضع هر کدام «منهما» از این هیئات و مواد که خدمتتان از خارج توضیح دادیم و تطبیق شد.

 


logo