« فهرست دروس
درس کفایة الاصول استاد براتعلی چگینی‌اراکی
کفایه

99/07/15

بسم الله الرحمن الرحیم

بررسی اشکال دوم/استعمال شخص و اراده شخص /الأمر الرابع

 

موضوع: الأمر الرابع /استعمال شخص و اراده شخص /بررسی اشکال دوم

«مع أن حديث تركب القضية من جزءين ـ لولا اعتبارٍ الدلالة في البين ـ إنّما يلزم إذا لم يكن الموضوع نفس شخصه ...».[1]

خلاصه درس گذشته

قبل از اینکه وارد درس امروز بشویم که البته مقداری از این پاسخ اشکال دوم را جلسه قبل بیان کردیم منتهی نیمه کاره ماند و از ابتدا ما به آن خواهیم پرداخت. اما قبل از اینکه وارد درس امروزمان بشویم با حول و قوه الهی خلاصه‌ای از درس جلسه گذشته را خدمتتان عرض می‌کنم و بعد وارد درس امروز می‌شویم.
این را یا تاویلش ببریم و اگر این کار را نکنیم یکی از دو اشکال زیر که ما به آن خواهیم پرداخت بر آن وارد خواهد شد .

اشکال اول: اتحاد دال و مدلول

یک: اتحاد دال و مدلول پیش می‌آید، زیرا وقتی که لفظ در شخصِ خودش استعمال می‌شود اینجا لازم می‌آید که دال ما منظور همان لفظ و مدلولمان معنا با هم دیگر متحد باشند یک چیز باشند.

اشکال دوم: نبودِ قضیه
اشکال دوم این بود که هر قضیه‌ای باید -منظور قضیه حملیه- باید دارای سه جزء باشد: یکی موضوع، دیگری محمول و سوم نسبت. اما اگر لفظی در شخصِ خودش استعمال بشود در این‌جا لازم می‌آیدکه قضیه ما از دو جزء تشکیل شده باشد، در حالی که قضیه باید سه جزء داشته باشد و آن دو جزء عبارت است از: محمول و نسبت، چون قضیه ما فاقد موضوع است.
پاسخ اشکالات فصول: بعد از این جناب مصنف آمدند و از اشکالات صاحب فصول جواب دادند اشکال اول که فرمود اتحاد دال و مدلول در این هنگام که لفظی استعمال بشود و شخصش اراده بشود پیش می‌آید حالا می‌خواهد به آن جواب بدهد جناب مصنف می‌فرماید که ما می‌دانیم که باید بین دال و مدلول دوئیت و اثنینیت و دوگانگی باشد اما این اثنینیت یا دوگانگی به دو صورت است گاهی اوقات است این تغایر یا دوئیت شان ذاتی است به این صورت که دال ما حقیقتا یک چیز است مدلولمان هم چیز دیگری است مثلا زید عالم الان دال ما لفظ زید است مدلولمان کدام است؟ معنایش است این‌ها الان با همدیگر دارای تغایر ذاتی هستند چون که کسی که لباس علم را پوشیده آن زیدی است که در خارج است نه لفظ زید.
ً.

 

درس امروز

«مع أن حديث تركب القضية من جزءين ـ لولا اعتبارٍ الدلالة في البين ـ إنّما يلزم إذا لم يكن الموضوع نفس شخصه، و إلاّ كان أجزاؤها الثلاثة تامة، و كان المحمول فيها منتسبا إلى شخص اللفظ و نفسه، غاية الأمر إنّه نفس الموضوع، لا الحاكي عنه، فافهم، فإنّه لا يخلو عن دقة. و على هذا، ليس من باب استعمال اللفظ بشىء».
جواب اشکال دوم: و اما جواب اشکال دوم که درس امروز ما است. عرض شد که در جلسه گذشته مقداری به این پاسخ پرداختیم نیمه کار باقی ماند و دوباره از ابتدا مجبوریم توضیح بدهیم.
مصنف می‌فرماید: در این صورت چهارم که لفظی استعمال می‌شود و شخص خودش اراده می‌شود شما گفتید قضیه مرکب از دو جز می‌شود نه می‌فرماید که قضیه اینجا هم دارای سه جز است علتش را اینگونه بیان می‌کند که ما اگر موضوع را مدنظر بگیریم این موضوع به دو صورت لحاظ می‌شود:

1- گاهی وقت‌ها عنوان مرآتیت و حاکی است، مثلا در همین مثالی که زدیم زیدٌ عالمٌ، در اینجا الان «زید» حکایت می‌کند از یک شخصی که در خارج وجود دارد و این شخص لباسِ علم را پوشیده و دارای صفت علم است. علتش هم اين است که اگر ما باشیم و لفظ زید که می شود( زاء، یا، دال) این خودش که عالم نیست، بلکه این حاکی از آن شخص عالم است.

2- گاهی اوقات ما این موضوع را که لحاظ می‌کنیم به عنوان شخصِ خودش لحاظ می‌کنیم، یعنی دیگر کاری به واسطه‌گری موضوع نداریم يعني دیگر موضوع اینجا حاکی از چیزی که در خارج است یعنی مثلا این «زید لفظٌ» الآن این زید که موضوع است حاکی از چه می‌خواهد باشد؟ و در واقع دیگر مثل قبل حکایت از یک شخصی که در خارج است با آن اوصاف نمی‌کند. خب پس منظور از این زید چه است؟ شخصِ همان لفظ زید است. خب این «زیدٌ لفظٌ» را که ما با این بیان خدمتتان عرض کردیم مثل جایی می‌ماند که شما به دوستتان مثلاً زیدی که عالم است و الآن فرض بگیرید گوشه مسجد نشسته است و این زیدِ عالم را به او نشان می‌دهید و می گویید: عالمٌ. الان اینجا در حقیقت شما آمدید موضوع را که زید است و عالم هم است نشان دادید، نه مثل قبل که مرآتیت باشد. شما در مرآتیت لفظ زید را به کار می‌بردید و می‌گفتید این زید حاکی از شخصی است که در خارج می باشد و آن شخصی که الآن نشسته گوشه مسجد و عالم است.

پس در این هنگام، در حقیقت شما وقتی که زیدِ عالم را نشان می‌دهید به رفیقتان می‌گویید: عالمٌ، الآن خود موضوع كه زید باشد و عالم است را شما به رفیقتان نشان دادید، نه این زیدی که الآن گوشه مسجد نشسته و شما به رفیقتان نشان دادید که بخواهد حکایت از آن شخص عالم کند.
اعلم: حالا در اینجایی که شما فرمودید قضیه مرکب از دو جزء است این زمانی است که شما زید را نشان ندهید و اصلا به زبان نیاورید اما حالا که شما آمدید و زید را نشان دادید البته منظور همان زیدِ عالم در مثال ما، ولی در مانحن فیه که زید، لفظ باشد وقتی که این‌جا زید را نشان می‌دهید در واقع قضیه مرکب از سه جزء خواهد شد حالا سه جزئش چطور می‌شود روی مثال «زیدٌ لفظٌ» که محل بحثمان است پیاده می‌کنیم الآن ببینیم چطور می‌شود.
«زید لفظ» هم مثل مثال قبلی که شما آمدید زیدِ عالم را به دوستتان نشان دادید، این «زیدٌ لفظٌ» هم مثل آن می‌ماند، یعنی می‌فرماید: ما هم قبول داریم اینجا زید که حاکی باشد الان سر زبان ما نيست، اما این زید خودش منتسب می‌شود به شخصِ لفظ. حالا اینجا الان قضیه ما دارای سه جز می‌شود: موضوع، محمول و نسبت. موضوع ما شخصِ لفظ است نه چیزی که بخواهد حاکی از موضوع باشد. در نتیجه الان اجزای ثلاثه این‌طور می‌شوند: در زیدٌ لفظٌ.

یک: شخص موضوع البته بدون اینکه حاکی از چیزی باشد. دوم: شخصِ محمول که در اینجا حاکی باشد. سوم: شخصِ نسبت، در اینجا الان این محمول ما و خدمتتان عرض کنم نسبتی که آن ها می‌گفتند در قضیه است این حاکی است ولی موضوع را که آن‌ها می‌گفتند ندارد.

این‌جا ما می‌گوییم موضوع هست اما حاکی نیست، یعنی وجودش بدون واسطه چیز دیگری است که البته جناب خراسانی هم در پايان می‌فرماید «فإنه یخلو عن دقة» یعنی در این مطلب باید دقت و تأمل بیشتری بشود. خب حالا این پاسخ اشکال دوم را تطبیق کنیم.

 

تطبیق متن

پاسخ اشکال دوم: ««مع أن حديث تركب القضية من جزءين» با اینکه صحبت و سخن درباره مرکب بودن قضیه حملیه از دو جزء که می‌گفت این قضیه در این هنگام دو جز دارد محمول و نسبت موضوعی در کار نيست.
«لولا اعتبارٍ الدلالة في البين» چه موقع است؟ زماني که دلالت دیگر معتبر در اینجا نباشد.
«إنّما يلزم إذا لم يكن الموضوع نفس شخصه» همانا لازم مي‌آید این ترکب چه موقع؟ زمانی که موضوع خود شخص آن زید نباشد پس مراد در این‌جا چه است؟ بلکه اینجا باید منظور و مراد معنای آن هیکل زید باشد.

«و إلاّ كان أجزاؤها الثلاثة تامة» و الا یعنی اگر خود لفظ موضوع باشد یعنی موضوع قضیه حاکیه که لفظی است و محکیه که همان عقلی باشد یکی باشد کان اجزاء الثلاثة تامة اجزای این قضیه سه تا خواهد بود.
«و كان المحمول فيها منتسبا إلى شخص اللّفظ و نفسه» محمول ما که لفظ باشد چون می‌گفت زیدٌ لفظ الان این محمول ما که لفظ است فیها در این قضیه نسبت داده شده است به چه؟ به شخص لفظ.

«غاية الأمر إنّه نفس الموضوع، لا الحاكي عنه، فافهم» نهایت چیزی که می‌توانیم بگوییم این است که انه خود این لفظ چه است؟ خود موضوع است لا الحاکیه عنه نه این‌که از موضوع باشد.
«فافهم، فإنّه لا يخلو عن دقّة» در اینجا خدمتتان عرض کنم که ما یک «زیدٌ عالمٌ» داریم یک «زیدٌ لفظٌ» فرقشان در چه است؟ فرقشان در این است که این زیدِ در «زید عالم» حاکی از یک معنایی است که در خارج است اما در این «زید لفظ» اینجا دیگر زید در یک معنا نیست.
«و على هذا، ليس من باب استعمال اللفظ بشى» مصنف می‌فرمایند که بحثمان که درباره قسم چهارم از اقسام استعمال است که یک لفظی استعمال می‌شد و اراده شخص آن لفظ، در اینجا گفته شد که موضوع ما که همان شخص لفظ باشد جنبه حکایت ندارد وقتی که جنبه حکایت ندارد دیگر ما این را جزء موارد استعمال لفظ حساب نمی‌کنیم، مثلا در همین مثالی که محل بحثمان بود «زید لفظ» اگر منظور شما از این زید، شخص همین زید باشد دیگر دلالت بر چیزی نکند مثل آن سه تای قبلش، آن سه تای قبل که یک لفظی نوع یا صنف یا مثل اراده می‌شد مثل آن سه تا نباشد بلکه منظور از زید، خود این زید، شخص زید باشد بدون اینکه بخواهد دلالت بر چیزی بکند در این جا اصلا زید در چیزی استعمال نشده است. «و علی هذا» حالا که موضوع خود لفظ و شخصش باشد نه حاكي از آن باشد «لیس» این قسم کدام؟

این قسم چهارم که اطلاق لفظ و اراده شخص می‌شد این دیگر از باب استعمال لفظ بشيء و در یک معنایی نیست حالا که معنایی وجود ندارد که لفظ در آن استعمال شده باشد دیگر استعمال اینجا صدق نمی‌کند و در حقیقت همان لفظ اراده شده است پس این را دیگر ما جزء موارد استعمال لفظ به حساب نیاوریم.
خلاصه تا این‌جا این اطلاق لفظ و اراده نوع، صنف یا مثل این‌ها از موارد استعمال لفظ به حساب می‌آمدند، چون یک لفظی اطلاق می‌شد و اراده چیز دیگری می‌شد. ولی در قسم چهارم که یک لفظی اطلاق می‌شد و شخص آن لفظ اراده می‌شد نه چیز دیگری، می‌فرماید این قسم چهارم دیگر ما این را نمی‌توانیم از موارد استعمال لفظ به حسابش بیاوریم.
«بل یمکن أن یقال» این بل، بل ترقی است یعنی تا اینجا فرمود که قسم چهارم را استعمال به حساب نیاوریم حالا ترقی می‌کند يك پله می‌رود بالاتر می‌فرماید که ما حتی دو قسم اول که اطلاق لفظ و اراده نوع یا صنف است را هم بگوییم اینجا استعمال وجود ندارد. چرا؟ علتش این است که در همین مثال زید لفظ از آنجایی که این لفظ ما کلی است دارای مصادیق و افراد زیادی است وقتی که شخص متکلم می‌گوید «زیدٌ لفظٌ» در واقع این زید یکی از افراد و مصادیق این لفظ به حساب می‌آید و در حقیقت شخص گوینده و متکلم وقتی می‌گوید: «زیدٌ لفظٌ» به دنبال این است که بگوید این زیدی که من گفتم یکی از افراد و مصادیق لفظ دیگر است وکاری ندارد به اینکه این زید می‌خواهد نشان دهنده و حاکی از نوع یا صنفِ زید باشد.

نتیجه اینکه این زید ما، دیگر اینجا جنبه حاکی و دلالی ندارد و وقتی که جنبه حکائی و دلالی ندارد اینها دیگر از باب استعمال لفظ در نوع یا صنف نخواهد بود.

خب پس ما این «زیدً لفظً» را چه باید بگوییم؟ می‌فرمايد از آنجایی که گفتیم این لفظ کلی است و زید یکی از افراد و مصادیقش است این از باب تطبیق کلی بر فرد است چطور شما درکلی انسان می‌آمدید این را منطبق می‌کردید بر یک فردی مثلا زید.

خلاصه از آن‌جایی که -موضوع در این موارد یعنی وقتی یک لفظی را استعمال می‌کنیم و اراده نوع یا صنف یا شخص می‌کنیم از آنجایی که- اینها جنبه حاکی و دالی ندارند و خودِ شخص موضوع بدون اینکه اصلا بخواهد واسطه داشته باشد یعنی لفظی بیاید از آن حاکی و حکایت کند، آمده در ابتدای قضیه وارد شده و حکم هم رفته روی آن.
«نعم فیما» این نعم برای استدراک است مصنف می‌فرمايد که استعمال لفظ و اراده نوع، صنف و شخص چون جنبه دلالی و حکائی ندارد یعنی در آن‌جا مثال به زید می‌زدیم می‌گفتیم این زید جنبه دلالی در این موارد ندارد پس از باب استعمال لفظ به حساب نمی‌آید.

حالا این‌جا استدراک می‌کند و می‌گوید: یک مورد که قسم سوم باشد این را ما از قبیل استعمال به حساب می‌آوریم. قسم سوم این بود که یک لفظی استعمال بشود و از آن مثلش اراده بشود، می‌گوید استعمال است، چرا؟ می‌فرماید به خاطر اینکه ما در اینجا لفظ و معنا شخص است و هردویشان مثل هم هستند، یکی دال (لفظ)، دیگری مدلول (معنا) به حساب می‌آمد.

 

تطبیق متن
«اللهم الا ان یقال» تا این‌جا بخوانیم.
«بل یمکن أن یقال» توضیح دادیم «بل» ترقی، بلکه ممکن است که گفته بشود «انه» این قسم اول و دوم هم مثل قسم چهارم «لیس أیضاً من هذا الباب هذا الباب» یعنی چه؟ یعنی از باب استعمال لفظ در معنی، این از این قسم نیست.

«ما إذا أطلق اللفظ» جایی که یک لفظی را ما استعمال کنیم «و أريد به» ب این لفظ چه چیزی را؟ نوع لفظ یا صنفش را که می‌شد قسم اول و دوم، قسم چهارم را هم که بالا ردش کرد. چرا؟ «فإنه» به علت اینکه این لفظ فرده، یکی از افراد آن نوع و صنف است.

«و مصداقه حقیقتاً» یکی از مصادیقش به حساب می‌آید «لا لفظه و ذاك معناه» نه این که لفظ آن نوع یا صنف باشد «و ذاک» آن نوع و صنف بخواهد که «معناه» معنای آن لفظ باشد.
«کی یکون مستعملاً فیه استعمال اللفظ فی المعنی» تا اینکه این لفظ استعمال شده باشد «فیه» در این معنا از باب این که موقع استعمال لفظ در معنی به حساب بیاید.
«فيكون اللفظ نفس الموضوع الملقى إلى المخاطب خارجاً» پس لفظ می‌باشد همان -مثلا در مثالی که زد ضرب فعل ماضٍ خود آن- موضوعی که متکلم آن را القا کرده در خارج به شخص مخاطب .
«قد أحضر فی ذهنه بلا وساطة حاک» به تحقیق که احضار شده این ضرب کلی در ذهن آن مخاطب بدون واسطه و حکایت‌گری، یعنی اگر بخواهیم مقایسه کنیم «زیدٌ لفظٌ» را با «زیدٌ قائمٌ»‌ مثلا در زید قائم، زید اول حکایت از آن می‌کند و بعد معنایش. اما در «زید لفظ» اگر حمل صورت بگیرد موضوع می‌شود خود آن لفظ.
«و قد حکم علیه ابتداءً بدون واسطة اصلاً، لا لفظه» به تحقیق که حکم شده است بر این لفظ یا همین نفس موضوع هرکدام بنویسید درست است «علیه» بر نفس موضوع یا لفظ در ابتدا بدون اینکه اصلا واسطه ای در کار باشد نه لفظش.
«کما لایخفی» همان‌طور که این واضح است.
«فلایکون فی البین لفظ قد استعمل فی معنی» پس نمی‌باشد اصلا در بین لفظی که بخواهد استعمال در یک معنایی شده باشد «قد استعمل ان لفظ فی معنا» در یک معنایی خب پس چطور است؟

بل فرد قد حکم فی القضیه علیه بما هو مصداق لکلی اللفظ بلکه این «ضربم در مثال یک فردی است که در قضیه حکم شده «علیه» بر آن ضرب کلی «بما هو» که می‌گفتیم مثلا این ضرب فعل ماضٍ از آن جهت که این ضرب یک مصداقی برای کلی لفظ است.
«لابما هو خصوص جزئية» نه از این جهت که «هو» آن لفظ آن ضرب خصوص جزء آن لفظ و نفسش باشد.
«نعم» حالا در این‌جا استدراک می‌کند یعنی یک مورد را از این موارد چهارگانه استثنا می‌کند وآن هم قسم سوم است. «نعم فیما اذا أريد به فرد آخر مثله» در آن هنگامی که اراده بشود «بِه» به این لفظ یک فرد دیگری که مثل آن فرد است.
«کان من قبیل استعمال اللفظ فی المعنی» این از قبیل استعمال لفظ در معنی خواهد بود که مثالش این قسم بود خدمتتان عرض کنم، قسم سوم «زید فی ضرب زید فاعلٌ». در این‌جا که می‌فرماید: از قبیل استعمال لفظ در معنا است یعنی ما زیدِ اولی را که گفتیم، یک معنای خاصی اراده کردیم وقتی که اینطور شد این از قبیل استعمال لفظ در معنا خواهد بود.
«اللهم الا ان یقال» تا این جا بماند.

 


logo