99/07/07
بسم الله الرحمن الرحیم
بررسی اشکال دوم و سوم/ اشکالات بر جزیی ذهنی /الامر الثانی: فی الوضع
موضوع: الامر الثانی: فی الوضع / اشکالات بر جزیی ذهنی / بررسی اشکال دوم و سوم
«مع إنّه يلزم أن لا يصدق على الخارجيات، لامتناع صدق الكلّي العقلي عليها... »[1]
خلاصه درس گذشته
تا اینجا رسیدم به اشکال دوم بر جزئی ذهنی، اما قبل از اینکه درس امروز را شروع کنیم مختصری از بحث جلسه ی گذشته را کما فی السابق خدمتتان عرض می کنم.
بحث وسخن درباره ی موضوع له و مستعمل فیه حروف بود. برخی همچون صاحب معالم ص،احب فصول قائل بودند که وضع عام، موضوع له خاص است گروه دوم جناب تفتازانی و اتباعشان هستند که می گفتند وضع عام، موضوع له عام، تا اینجا مصنف قبول دارد و دعوا و نزاعی نیست یعنی واضع آمده در ابتداء طبیعت و مطلق ابتداء را لحاظ می کند -مثال برای «من» داریم می زنیم- بعد آمده این لفظ «مِن» را به ازای آن کلی و طبیعت وضع می کند. لذا وضع عام، موضوع له عام. توضیح این ها را گفتیم و دیگر تکرار نمی کنیم. نزاع بین مصنف و تفتازانی: اما نزاع بین مصنف و تفتازانی از اینجا شروع می شود که پای استعمال به میان می آید مثلا؛ بنده می گویم «سرت من اراک الی قم» الان که پای استعمال به میدان آمد نزاع بین مصنف و تفتازانی هم شروع می شود. جناب تفتازانی می گوید: مستعمل فیه اینجا خاص است. دلیلش این است می گوید وقتی که میگوییم«سرت من اراک الی قم»، این سیر از یک نقطه مشخص و معینی شروع می شود .و خبر از یک نقطه ی معینی دارد می دهد. سرت من اراک یعنی آغاز حرکت و سیر من از شهر اراک است. بعد جناب مصنف این حرف را رد می کند و می فرماید: همانگونه که وضع عام، موضوع له عام، مستعمل فیه هم عام است. استعمال چه نقشی دارد؟
جناب مصنف میگوید از ناحیه ی استعمال یک خصوصیتی می آید و این خصوصیت و ویژگی از شئون استعمال است و به موضوع له سرایت نمی کند. بعبارت اخری؛ یک امر خارج از موضوع له. در ادامه مصنف که اشکال می کند و می فرماید: که شما می گویید که «مِن» مستعمل فیه اش خاص است، بفرمایید ببینم این خاصی که شما می گویید منظور شما از این چیست؟ آیا منظور جزء خارجی است؟ مراد کدام؟ آن ابتدائی که موجود در خارج است «سرت من اراک» آن آغازی که در خارج است.
اگر مراد این است خب این «واضح البطلان» اگر نه، مراد شما جزئی ذهنی است در مثل سرت من اراک آن ابتدائی است که ملحوظ به ذهن است، آن ابتدائی است که مقید به ذهن است. خب وقتی که پای قید بیاید معنا حرفی می شود و معنای حرفی هم نیازمند به معنای اسمی است، مثل نیازی که ارض به جوهر دارد و جوهر قائم به نفسه است. عرض قائم به غیر است و باید جوهر باشد تا عرض در ضمنش محقق شود. هکذا معنای حرف اسمی هم اینطور است.
اشکال اول: اجتماع لحاظین بعد مصنف اشکال وارد می کند و می فرماید: که اگر این جزئی ذهنی یعنی همان ابتدایی که ملحوظ در ذهن است اگر این بخواهد در مستعمل فیه داخل باشد، خب این خودش هم نیازمند به لحاظ است و در اینجا اجتماع لحاظین پیش خواهد آمد.
اشکال دوم: بر جزئی ذهنی اگر لحاظ و عنوان جزئی ذهنی مدخلیت در موضوع له یا مستعمل فیه حروف داشته باشد مثل کلمه ی «مِن» لازمه اش این است که حروف دیگر بر افراد خارجیه صدق نکند، چرا؟ چون معنای حرف با قید لحاظ عالی فقط توی ذهن است و جایگاه و موطنش فی الذهن است. لذا چیزی هم که موطنش فی الذهن است قابل انطباق برافراد وعالم خارج نخواهد بود مثلا؛ اگر مولایی به عبدش گفت «سر من اراک الی قم» این عبد از هر کجای اراک و از هر نقطه ی آن شروع کند امتصال محقق خواهد شد.
اما اگر موضوع له یا مستعمل فیه من توی مثال «سرمن اراک الی قم» وجود ذهنی باشد، خب در اینجا عبد دیگر نمی تواند آن امر را امتثال کند چرا؟ بخاطر اینکه الان مامور به موجود ذهنی شده و در حالی که این عبد بیچاره می خواهد آن را با سیر خارجی امتثال کند اصلا امکان ندارد سیری که در خارج شده بخواهد امتثال مأمور به امر ذهنی باشد.
در نتیجه: قول مشهور یا همین قول دوم قابلیت برای امتثال ندارد. بعبارت اخری؛ اگر ما گفتیم معنای «من» ابتداء خاصی و مشخصی است و مراد هم از خاص، آن خاصی است که در نظر و در ذهن مولاست، در این هنگام عبد از امتثالش عاجز خواهد بود، چرا؟چون کلی عقلی جایگاه و موطن اش فقط در ذهن است و عبد هم از آوردن و امتٍال آنچه که درذهن مولا است در عالم خارج ناتوان است.
«مع إنّه يلزم أن لا يصدق على الخارجيات، لامتناع صدق الكلّي العقلي عليها، حيث لا موطن له إلّا الذهن، فامتنع امتثال مثل ( سر من البصرة ) إلّا بالتجريد وإلغاء الخصوصية ، هذا.
مع إنّه ليس لحاظ المعنى حالة لغيره في الحروف إلّا كلحاظه في نفسه في الأسماء، وكما لا يكون هذا اللحاظ معتبراً في المستعمل فيه فيها، كذلك ذاك اللحاظ في الحروف، كما لا يخفى ...».
تطبیق متن
(مع انه ) اینجا یاد داشت بفرمایید اشکال دوم بر جزئی ذهنی.
«مع انه یلزم أن لایصدق علی الخارجیات» لازم می آید صدق نکند، چی؟ جزئی ذهنی است یا همان ابتدائی که ملحوظ در ذهن است و لازم می آید که صدق نکند جزئی ذهنی بر چی؟ «علی الخارجیات» یعنی افراد خارجیه.
«لامتناع صدق الكلّي العقلي عليها» بخاطر اینکه ممتنع می باشد، لام، لام علت است و علت برای این که چرا «لایصدق علی الخارجیات» آن جزئی ذهنی، «لامتناع صدق الکلی العقلی» زیر کلی عقلی یادداشت بفرمایید: جزئی ذهنی. استاد بزرگوار ما می گفت امر عقلی هم میشود بنویسید.
این فرمایش جناب مصنف از کلی عقلی صحیح است ولی خب قالباً وقتی که اسم کلی عقلی می آید وکلی عقلی مقابل دارد کلی طبیعی و منطقی! بهر حال ایشان فرمودند اینطوری "لامتناع صدق الکلی العقلی"همان جزئی ذهنی «علیها» بر خارجیات.
«حیث» علت، «لا موطن له الا الذهن» چرا ممتنع است صدق کلی عقلی( جزئی ذهنی) بر خارجیات؟ به این علت که «لا موطن له» جایگاه و موطنی «له» برای آن کلی عقلی که گفتیم همان جزئی ذهنی است نمی باشد مگر ذهن شما. «لا و الا» را بگذارید کنار و مثبت معنا کنید. به علت اینکه جایگاه کلی عقلی ذهن می باشد
«فامتنع امتثال مثل سر من البصره الا بالتجرید و الغاء الخصوصیه هذا» می فرماید: نتیجه اینکه جزئی ذهنی بر خارجیات صدق نمی کند یا اینکه بگوییم وقتی که جایگاه حرف با لحاظ عالی در ذهن است «فامتنع» ممتنع می باشد امتثال مثل چی؟ چنین امری!
«سر من البصره الا بالتجرید» اگر بخواهیم بگوییم چنین امری در خارج میشود امتثالش کرد باید چه کار کنیم؟ باید اینجا تجرید صورت بگیرد یعنی خصوصیات ذهنیه و جزئیت را ازآن بگیریم.
و الغاء الخصوصیة» و الغاء خصوصیت کنیم بگوییم مثلا «من» در اینجا بر فرض اگر خاص هم باشد القاء خصوصیت بکنیم یعنی این قید لحاظ عالی، قید خصوصیت بنویسید قید لحاظ عالی هذا یعنی خذها حرف هایی که تا اینجا زدیم یعنی این اشکال دوم را داشته باشید.
«مع إنّه ليس لحاظ المعنى حالة لغيره في الحروف» مرقوم بفرمایید اشکال سوم بر جزئی ذهنی! این جواب سومی که جناب مصنف فرموده اند جواب نقضی است، غالباً و بعبارت اخری؛ صحیح صناعتی این است که همواره جواب نقضی را بیاییم بر جواب حلی مقدم کنیم. کسی به شما یک اشکالی می کند و شما می خواهید پاسخ بدهید، یک پاسخ حلی و یک پاسخ نقضی، ابتداء هم پاسخ نقضی باید بدهیم چرا؟چون پاسخ نقضی یک نوع ضربه فنی به طرف مقابل است. شما کسی که به شما اشکال می کند بلا فاصله به ایشان یک اشکال می کنید و یک نقضی بر کلامش وارد می کنید، خب این دیگر سست میشود. اما در ابتداء اگر بخواهید جواب حلی را مطرح کنید او در مقابل جواب حلی مقاومت می کند. اما وقتی جواب نقضی دادید ضربه ی فنی اش کردید دیگر آمادگی برای پذیرش جواب حلی هم فراهم خواهد شد. اما جواب نقضی این است که اگر لحاظی که توی معنای حرف مثل «من» باعث شده است که جزئیت پیدا بشود یعنی لحاظ در معنای حرف باعث جزئیت شده، خب شما باید همان لحاظ معنای اسمی و استقلالی را هم جزئی کنید چطور در اینجا باعث جزئیت میشود اما اینجا نشود.
توضیح ذلک: شما فرمودید که «من» معنایش می شود ابتداء، خب اگر ما این را لحاظ کنیم خاص خواهد شد و ما هم به شما جواب می دهیم که اگر لحاظ در حروف آمد و باعث جزئیت معنا شد باید همین لحاظ هم در معنای اسمی باعث جزئیت بشود. در حالی که کسی قائل به این حرف نیست.
خلاصه اینکه اگر لحاظ باعث خاص شدن معنا و جزئی شدن می شود باید فرقی بین معنای حرفی و اسمی نباشد .
مع إنّه ليس لحاظ المعنى حالة لغيره في الحروف إلّا كلحاظه في نفسه في الأسماء»: اشکال سوم بود.
می فرماید لحاظ «لحاظ المعنى حالة لغيره في الحروف» که حالت و ربط برای غیر این معنا است در حروف «الا» مگراینکه «كلحاظه في نفسه في الأسماء» مگر مثل لحاظ کردن این معنا «فی نفسه» به لحاظ استقلالی در اسماء است پس این «حالة لغیره» می شود لحاظ عالی، «کلحاظه فی نفسه» میشود لحاظ استقلالی.
«وكما لا يكون هذا اللحاظ معتبراً في المستعمل فيه فيها، كذلك ذاك اللحاظ في الحروف، كما لا يخفى» همانطوری که این لحاظ «هذا اللحاظ« زیرش بنویسید: لحاظ استقلالی «فیها» هم ضمیرش را بزنید به اسماء، حالا معنا می کنیم: حالا همانطوری که این لحاظ استقلالی در مستعمل فیه اسماء معتبر نمی باشد، مثل ابتداء.
«کذلک ذاک اللحاظ فی الحروف» هم چنین لحاظ عالی هم در حروف مثل «من» معتبر نمی باشد.
فرمود: این لحاظ استقلالی در مستعمل فیه اسماء مدخلیت ندارد، هکذا این لحاظ عالی هم در مستعمل فیه حروف مدخلیت ندارد.
«و بالجملة: ليس المعنى في كلمة ( من ) و لفظ الابتداء ـ مثلاً ـ إلّا الابتداء، فكما لا يعتبر في معناه لحاظه في نفسه و مستقلاً، كذلك لا يعتبر في معناها لحاظه في غيرها وآلة، وكما لا يكون لحاظه فيه موجباً لجزئيته، فليكن كذلك فيها. إن قلت: على هذا لم يبق فرق بين الاسم و الحرف في المعنى، و لزم كون مثل كلمة ( من ) و لفظ الابتداء مترادفين، صحّ استعمال كلّ منهما في موضع الآخر، و هكذا سائر الحروف مع الأسماء الموضوعة لمعانيها، و هو باطل.
بالضرورة، كما هو واضح. قلت: الفرق بينهما إنّما هو في اختصاص كلّ منهما بوضع ، حيث [ إنّه ] وضع الاسم ليراد منه معناه بما هو هو وفي نفسه، و الحرف ليراد منه معناه لا كذلك، بل بما هو حالة لغيره، كما مرّت الإِشارة إليه غير مرّة.
فالاختلاف بين الاسم و الحرف في الوضع، يكون موجباً لعدم جواز استعمال أحدهما في موضع الآخر، و أنّ اتفقا فيما له الوضع، و قد عرفت ـ بما لا مزيد عليه ـ أن نحو إرادة المعنى لا يكاد يمكن أن يكون من خصوصياته و مقوماته».
«و بالجملة» حالا مصنف حرف قبل را تکرا ر می کند کتاب کفایه با اینکه بنایش بر اختصار است و خیلی جاها تکراریات هم دارد. چون راحت است و تکرار قبل است فقط از روی آن میخوانیم.
«و بالجملة: ليس المعنى في كلمة (من) و لفظ الابتداء» معنای در کلمه ی «من» که حالت و آلت برای فهماندن معنای ابتداء هست و لفظ «الابتداء» لفظ ابتداء چی؟ مستقلا معنای ابتداء را می فهماند این از باب مثال می فرماید، مثلایعنی از باب مثال.
الا الابتداء» فقط ابتدا است. مصنف در اینجا به این مسئله می پردازد که لفظ «من» و لفظ «ابتداء» چه فرقی باهم دارند؟ می فرماید که لفظ «من» مفید ابتداء است و ابتداء را به ما می رساند. اما لفظ ابتداء خودش یک اسمی است که مستقیما ابتداء را می فهماند و به ما می رساند..
«فکما لا یعتبر فی معناه لحاظه فی نفسه و مستقلاً» کذلک لا یعتبر فی معناها لحاظه فی غیرها وآلة» همانطوری که معتبر نمی باشد در «معناه» معنای لفظ ابتداء «لحاظه فی نفسه مستقلا» یعنی چه؟ یعنی همانطوری که لحاظ معنای استقلالی لازم نیست «کذلک لا یعتبر فی معناها لحاظه فی غیرها و آلة» هم چنین معتبر نمی باشد و درمعنای آن کلمه من»، «لحاظه (معنا) فی غیرها» در غیرش «و آلة» محالا این را باید یکبار دیگر معنا کنیم.
از « فکما لا یعتبر» همانطوری که لحاظ معنای استقلالی لازم نیست همین طور لحاظ معنای عالی هم لازم نمی باشد، «و كما لا يكون لحاظه فيه موجباً لجزئيته، فليكن كذلك فيها» همانطوری که نمی باشد لحاظه لحاظ آن معنا فیه در لفظ ابتداء که اسم است «موجب لجزئیته» موجب جزئیت آن معنا نمی شود.
«فلیکن کذلک فیها» همینطور باید بوده باشد «فیها» در این «من» این را از خارج عرض کنم. اگر ما آمدیم معنای لفظ ابتداء را لحاظ کردیم، این لحاظش باعث جزئیت معنای اسم نمی شود. همینطور در حروف هم اینگونه است اگر ما آمدیم معنای «من» را لحاظ کردیم این موجب جزئیت نخواهد شد.
«ان قلت» از خارج عرض می کنم راحت است تا سر «ثم لا یبعد» بخوانیم خیلی راحت است .
اشکال: اشکال این است که جناب مصنف، لازمه ی فرمایش شما این است که بین «من» و «الابتداء» مترادف باشد و می دانیم که بین آن دو تا در وقع ترادفی وجود ندارد، پس کلام حضرت عالی دارای اشکال خواهد بود.
پاسخ: مصنف می فرماید: اگر ما می گوییم اسم و حرف مثل هم هستند این ها از جهت اصل وضع است. اصل وضع کلمه ی ابتداء و «مِن» این ها هردوتاشان مفید ابتداء هستند، اما اختلافشان در کیفیت وضع است یعنی «من» وضع برای ابتداء شده و ابتداء هم برای ابتداء وضع شده است. معنای ابتداء اما «من آلة لغیره» است ولی ابتداء لنفسه است .
«إن قلت: على هذا لم يبق فرق بين الاسم و الحرف في المعنى»
لم یبغ فرق بین الاسم و الحرف فی المعنی» دیگر نباید بین اسم و حرف در معنا فرقی باشد، آن گاه «لزم کون مثل کلمه مِن و لفظ الابتدا مترادفین» لازمه اش این است کلمه من و ابتداء مترادف باشند. شأن مترادفین چیست؟ این است که بتوان هر کدام را جای یکدیگر قرار داد، مثلا «سرت من اراک الی قم» خب مِن الان حرف است، الی هم حرف است مِن برای ابتداء است و الی برای انتها است یعنی اینطوری بگوییم: «سرت ابتداء اراک الانتهاء قم» و «صح استعمال کل منهما فی موضع الاخر» صحیح می باشد استعمال هر کدام از این دوتا مترادفین در جای دیگری، همینطوری که در مثال خدمتتان عرض کرد.
«و هکذا سائرالحروف مع الاسماء الموضوعة لمعانیها» می فرماید همه ی حروف اینطوری هستند «و هو باطل بالضروره کما هو واضح».
پاسخ اشکال: «قلت» حالا مصنف پاسخ اشکال را می دهد و می فرماید:
«الفرق بینهما انما هو فی اختصاص کل منهما بوضع» فرقی که بین اسم و حرف است «انما هو» آن فرق در کجاست؟ «فی اختصاص کل منهما بوضع» اینکه هر کدامشان کیفیت وضعشان باهم فرق می کند، این را فقط لطفا یاد داشت بفرمایید: بنویسید که اسم و حرف مثل هم دیگر هستند و از جهت اصل وضع، یعنی اصل وضع کلمه ی ابتداء و مِن برای افاده ابتداء است، ولی اختلاف آن دو در کیفیت وضع می باشد، یعنی وضع، اسم استقلالی است ولی حرف آالی وآلة لغیره.
«حیث انه وضع الاسم لیراد منه معناه بماهو هو وفی نفسه و حرف لیراد معناه لا کذلک» توضیح میدهد این را: شأن چنین است که وضع شده از اسم، زیرش بنویسید: ابتداء، تا اینکه اراده شود از این اسم «معناه» معنای آن اسم «بما هو فی نفسه» زیر همه اش بنویسید مستقل .
و الحرف لیراد منه معناه لاکذلک» و حرف وضع شده است برای چه؟ تا اراده شود از آن حرف ، معنای حرف «لاکذلک» یعنی لا مستقلا و فی نفسه.
«بل بما هو حالة لغيره» بلکه از آن جهت که «هو» آن من حرف است حالت و آلت است برای غیر خودش است
«كما مرّت الإِشارة إليه غير مرّة» می فرماید: ما کرار به این مطلب پرداخته ایم.
«فالاختلاف بین الاسم و الحرف فی الوضع یکون موجب لعدم جواز استعمال احدهما فی موضع الاخر» یعنی اختلاف کیفیت وضع است بین اسم و حرف «فی الوضع» پس چی شد؟ اختلاف بین حرف و اسم در کیفیت وضع است، آن موقع آن اختلاف است که به این نحو است «یکون» می باشد این اختلاف به این شکل «موجبا» موجب می شود تا استعمال هرکدام از اسم و حرف در جای همدیگر جایز نباشد یعنی «سرت من اراک الی قم» دیگر نمی توان گفت: «سرا الابتداء اراک الانتهاء قم».
«و أنّ اتفقا فيما استعملا فيه» و اگرچه متفق می باشند مِن و ابتداء درآنچه «له الوضع» این عبارت را اینجا معنا کنیم و اگر چه من و ابتداء در اصل وضع باهم دیگر متحدند.
«و قد عرفت بما لا مزید علیه ان نحو ارادة المعنی لا یکاد یمکن ان یکون من خصوصیاته و مقوماته» نحو به معنای نوع است.
نحو را معنی بود بر پنج نوع قصد و مثل و جانب و مقدار و نو
اراده هم بنویسید: لحاظ، یعنی اراده همان لحاظ است .حالا معنا می کنیم : به درستی که نوع لحاظ معنا و مستعمل فیه نشاید که ممکن باشد از خصوصیات مستعمل فیه و مقوماتش. پس در نتیجه باعث خاص شدن «مِن» نخواهد شد. «ثم لا یبعد».