99/07/05
بسم الله الرحمن الرحیم
بررسی اقوال/اقوال در وضع حروف /الامر الثانی فی الوضع
موضوع: الامر الثانی فی الوضع /اقوال در وضع حروف / بررسی اقوال
«ثم إنّه لا ريب في ثبوت الوضع الخاص و الموضوع له الخاص كوضع الأعلام. وكذا الوضع العام والموضوع له العام، كوضع أسماء الاجناس وأما الوضع العام و الموضوع له الخاص ، فقد توهّم إنّه وضع الحروف، و ما ألحق بها من الأسماء ، كما توهّم أيضاً ان المستعمل فيه فيها ....».[1]
خلاصه درس گذشته
بحث ما درباره وضع بود. رسیدیم تا سر «ثم إنّه لا ريب» قبل از اینکه درس امروز را با حول و قوه الهی شروع کنیم،
مختصری از بحث جلسه گذشته خدمتتان عرض میکنم.
گفته شد که وضع به یک اعتبار یعنی به اعتبار معنا و موضوع له به چهار قسم تقسیم میشود که عبارتند از: وضع عام موضوع له عام، وضع عام موضوع له خاص، وضع خاص موضوع له خاص، وضع خاص موضوع له عام.
صورتهای وضع عام، موضوع له عام کالاعلام الاجناس و از خاص موضوع له خاص کالاعلام الشخصیه اینها محل اتفاقاند و در اینها نزاع نیست.
اما صورت وضع عام، موضوع له خاص این محل اختلاف است. و اما صورت وضع خاص موضوع له عام نیز این قسم عندالجمیع باطل است.
پس وضع عام موضوع له عام، وضع خاص موضوع له خاص عندالجمیع صحیح است. وضع عام موضوع له خاص محل اختلاف هست. و اما قسم چهارم عندالجمیع ماسوی محقق رشتی باطل است.
در وضع ما گفتیم اول واضع معنایی را لحاظ میکند بعد که معنا را لحاظ کرد لفظ را برایش جعل میکند. در این هنگام گاهی وقتها معنای ملحوظ عام است بعد موضوعله هم عام است. ولی گاهی معنای ملحوظ عام، موضوعله خاص. گاهی معنای ملحوظ خاص موضوعله نیز خاص و اخری معنای ملحوظ خاص موضوعله عام.
درصورتیکه وضع عام موضوعله عام است اینجا عام میتواند به عنوان یک مرآت و آلت برای تصور معنای عام باشد؛ لذا صحیح است. صورتیکه وضع خاص موضوعله خاص است اینجا هم خاص میتواند یک آلت و مرآتی برای تصور و لحاظ خاص باشد. در جاییکه وضع عام موضوع له خاص است، عام اینجا میتواند به عنوان مرآتی برای خاص باشد اینها صحیح است.
اما در جایی که وضع خاص موضوعله عام باشد امکان ندارد، چون یک جزئی نمیتواند یک کلی و عامی را نمایش بدهد و آلت و مرآت برای تصور معنای عام نمیتواند باشد.
تصحیح قسم چهارم: در نعم ربما یوجب آنجا این حرف را زد که درست است ما قبول داریم که قسم چهارم محال است، اما میتوانیم تصحیحش کنیم چطور؟
بگوییم در بعضی از اوقات واضع معنای جزئیِ مثل علی را لحاظ میکند بعد عقل در همین معنای جزئی که لحاظ کرده است تصرف میکند. خب چه کار میکند؟ با تصرف میآید آن خصوصیات فردیه و جزئیه را از آن میگیرد وآن را تجرید عن الخصوصیه الفردیه و الجزئیه میکند. بنابراین اینجا میرسیم به یک مفهوم کلی به نام مثلا انسان بعد این لفظ علی را در مقابل این معنای کلی که بنفسه ملحوظ است میآییم قرار میدهیم نه در برابر و در مقابل آن معنای جزئی، چرا؟ اگر بخواهیم بگوییم در مقابل معنای جزئی آن موقع مشکل پیش میآید که خاص نمیتواند مرآت عام باشد. بعد از این اشکالی مطرح شد.
اشکال: «هذا بخلاف ما فی الوضع العام»
آن اشکال این بود که شما یا باید اقسام وضع را دو تا حساب کنید یا چهار تا. چرا میگویید قسم چهارم محال است وضع خاص موضوعله عام، اما قسم دوم یعنی وضع عام موضوعله خاص جایز است. خب این دوتا قسم در ظاهر خیلی فرقی با هم دیگر ندارند.
در توضیح گفته شد قسم چهارم که وضع خاص موضوعله عام است در ابتدا ما خاص را تصور و لحاظ میکردیم مثل علی، محمد و بعد آمدیم عوارض شخصیه را از آن گرفتیم و تجریدش کردیم، بعد آمدیم لفظ کلی بر آن وضع کردیم. خب این برگشتش میشود به قسم اول، وضع عام موضوعله عام، بیایید در قسم دوم یعنی وضع عام موضوعله خاص هم همین حرف را بزنید، چونکه واضع در ابتدا میآمد کلی را تصور میکرد سپس جزئیات و افراد مثل علی و محمد را بنفسها تصور میکرد و بعد میآمد لقظ کلی را برای اینها جعل میکرد. الان در اینجا این قسم هم برگشتش میشود به وضع خاص موضوعله خاص. پس اقسام وضع دوتا شد نه سه تا.
پاسخ: حالا این اشکال را ما باید درست کنیم. گفته شد که تصور موضوعله به دو صورت است؛ بنفسه، بوجهه. در تصور موضوعله بنفسه، خود شخصِ واضع خودِ آن معنای موضوعله را تصور میکرد، در حالیکه در تصور بوجهه عنوان مرآت و آیینه را تصور میکرد.
مطلب آخر اینکه جناب مصنف فرمودند «لعل خفاء ذلک» شاید اینکه جناب محقق رشتی اقسام وضع را چهارگونه و چهار قسم حساب کرده است از این فرق و تمییز بین تصور بنفسه و تصور بوجهه غافل بوده است.
درس امروز
«ثم إنّه لا ريب في ثبوت الوضع الخاص و الموضوع له الخاص كوضع الأعلام. و كذا الوضع العام و الموضوع له العام، كوضع أسماء الاجناس و أما الوضع العام و الموضوع له الخاص، فقد توهّم[2] إنّه وضع الحروف، و ما ألحق بها من الأسماء ، كما توهّم[3] أيضاً ان المستعمل فيه فيها ...».
مصنف تا اینجا درباره امکان عقلی اقسام ثلاثه سخن گفت. که کدام یک از اینها وقوع خارجی دارد برایشان هم مثال زد. برای وضع خاص موضوعله خاص مثال به اعلام شخصیه زد. برای وضع عام موضوعله عام هم مثال به اسما اجناس را زد.
قسم سوم که محل اختلاف بود وضع عام موضوعله خاص حالا به دنبال این هستیم که چه مثالی برای این بزنیم. مثالی که آورده شده است به حروف و ملحقات به حروف مثل اسماء اشاره، موصولات و ضمائر.
نظریه ها درباره حروف و ملحقات به آنها
حالا مصنف به این مسئله میپردازد که درباره حروف و این ملحقات سه نظریه وجود دارد.
نظریه اول: نظریه مشهور و صاحب فصول، معالم و جرجانی (وضع حروف و ملحقات عام ولی موضوعله خاص) اینها معتقدند وضع حروف و ملحقات عام، ولی موضوعله خاص است. توضیح ذلک اینکه فرض بگیرید کلمه (مِن) در آغاز واضع آمده مفهوم کلی ابتدا را لحاظ کرده است. بعد آمده است لفظ (مِن) را برای جزئیات و مصادیق جعل کرده است نه برای کلیِ ابتدا.
قول دوّم: نظریه تفتازانی (وضع و موضوعله عام، اما مستعملفیه خاص)
او میگوید وضع و موضوعله عام، اما مستعملفیه خاص. توضیح ذلک اینکه واضع در هنگام وضع درمورد (مِن) مفهوم کلی ابتدا را لحاظ میکند و بعد لفظ (مِن) را برای همان مفهوم کلی وضع میکند که میشود: وضع عام، موضوعله عام. اما شخص مستعمل در هنگام استعمال میآید این را در مصادیق و افراد استعمال میکند، لذا مستعملفیه میشود خاص.
قول سوّم: نظریه جناب مصنف(رحمت الله علیه) «و التّحقیق حسبما یؤدّی الیه النظر»
ایشان میفرمایند وضع عام موضوعله عام، تا اینجا با جرجانی هماهنگ است اما از اینجا مسیرش را از جرجانی جدا میکند و میفرماید: مستعملفیه هم عام است. لذا ایشان در تحقیق حسب مؤیدی میفرماید وضعیت مستعملفیه و موضوعله در حروف مثل وضعیت اسماء اجناس است. چطور بر اسماء اجناس و از عام موضوعله عام مستعملفیه عام است در حروف هم و از عام موضوعله عام مستعملفیه عام است. اما چگونگی وضع، شما کلمه (منِ) را لحاظ و مدنظرتان داشته باشید.
واضع در ابتدا میآید معنای کلی ابتدا را در ذهن خودش لحاظ میکند وضع میشود عام، بعد لفظ (مِن) را برای همان معنای کلی ابتدا وضع کرده، موضوعله هم میشود عام، بعد در مقام استعمال میآید آن را در ابتدای کلی استعمال میکند مستعملفیه هم عام میشود. اما شخص مُستعمِل (مِن) را به کار برده است و میگوید چه؟ مثلاً سرت من اراک الی قم. آن خصوصیت خود به خود پیدا میشود که کدام باشد، ابتدای شهر خاص مثل اراک، سرت من اراک آغاز شهر اراک. بنابراین این خصوصیتِ از شئون استعمال به حساب میآید نه اینکه موضوعله باشد. و ما میدانیم که در وضع چهار مرحله باید طی بشود.
مراحل وضع: 1- مرحله وضع 2- مرحله موضوعله 3- مرحله مستعملفیه 4- مرحله استعمال.
این خصوصیت که گفتیم از شئون استعمال به حساب میآید الان استعمال بعد از این سه مرحله است وضع، موضوعله، مستعملفیه و رتبهاش هم متاخر از این سه تا است.
تطبیق متن
جناب مصنف حالا صحبتهای قبل را دارند از جهت وقوع و عدم وقوع جمع میکنند و میفرمایند که «ثم انه لا ریب فی ثبوت وضع الخاص و الموضوع له خاص» میگوید آن قسم جای بحثی نیست همه قبولش دارند که وضع خاص موضوع له خاص وجود دارد هم امکان هم واقع شده است مثل اعلام شخصیه کوضع الاعلام حتما اضافه کنید الشخصیه.
«و کذا الوضع عام و الموضوعله العام کوضع الاسماء الاجناس» این عطف میشود بر آن قبل «لا ریب فی ثبوت وضع الخاص و الموضوع له خاص (لا ریب فی ثبوت) وضع العام و الموضوع له العام» مثل چی؟ مثل وضع اسماء اجناس. و امّا الوضعُ، پس این دو مورد هم امکان داشتند هم واقع شدند محل بحث و نزاع نیست.
«و اما الوضع العام و الموضوع له الخاص فقد توهم» اما این قسم محل اختلاف و نزاع است اما وضع عام موضوعله خاص مثل اسما اشاره «فقد توهم انه وضع الحروف و ما اُلحِق بها من الاسماء» به تحقیق که توهم شده است «انه» ضمیر بر میگردد به وضع عام موضوعله خاص، توهم شده است که وضع عام و موضوع له خاص مثالی که برایش زدهاند به حروف یعنی وضع عام موضوعله خاص کوضع الحروف «و ما الحق بها من الاسماء» مثل وضع حروف و آنچه که ملحق میشود «بها» به این حروف «من الاسماء» برای خودتان اضافه کنید الاسماء المبهمه. آن موقع این ما الحق چی هست؟ یا بعبارت اخری آن اسماء مبهمه چه هستند؟ اسم اشاره، موصولات، ضمائر. موصولات نیاز به صله دارند تا رفع ابهام کنند. اسما اشاره مشارالیهاش. ضمائر مرجعش. خب پس این قسم شد محل اختلاف. و لذا حالا میفرماید که در اینکه حروف وضعشان چی است محل اختلاف و نزاع و چند قول است که ما اقوال را خدمتتان عرض کردیم. این شد قول مشهور و صاحب فصول و جناب صاحب معالم. میرویم سراغ قول دیگر.
«کما توهم ایضا ان المستعمل فیه فیها خاص مع کون الموضوع له کالوضع عاما» این هم شد قول دوم که نظریه جناب تفتازانی است. اینها را دیگر من نباید بگویم باید خودتان تفکیک میکردید یعنی میآمدید میگفتید قول اول، قول دوم و تحقیق میشود قول سوم.
همانطوری که توهم شده است همچنین، توهم شده در بالا مصنف همین عبارت را به کار برد فقط توهم اینجا میگوید «کما توهم» چون این را قبول ندارد همانطوری که توهم شده است همچنین که که مستعمل فیه در حروف. «فیها» برمیگردد به ضمیر حروف. همانطوری که مستعمل فیه در حروف خاص است.
«مع کون موضوع له کالوضع عام» جرجانی میگوید که وضع عام موضوعله عام مصنف این دوتا را قبول دارد اما در مستعمل فیه مصنف با آن نزاع دارد لذا میگوید «کما توهم ایضا ان المستعمل فیه» یعنی چی؟ یعنی میگوید همانطوری که وضع موضوع له عام است جناب آقای جرجانی باید مستعمل فیه هم عام باشد ولی جرجانی میگوید خاص است. «تحقیقُ» این میشود نظر جناب مصنف که مصنف چه میخواهد بگوید؟ میگوید وضع عام موضوع له عام مستعملفیه هم عام است.
«و التحقیق حسبما یؤدی الیه النظر الدقیق ان حال المستعمل فیه و الموضوع له فیها حالهما فی الاسماء» اینجا یادداشت بفرمایید الاسماءُ الاجناس. خب میفرماید تحقیق این است که بر آن اساسی که فکرم به آن میرسد یعنی بر اساس آنچه ذهن من با دقت به آن رسیده است این است که حال مستعملفیه و موضوعله «فیها» بنویسید در حروف «حالهما» حال موضوع له و مستعمل فیه است «فی الاسماء» منظور اسما اجناس، یعنی چطور آن وضع عام موضوع له عام و مستعمل فیه عام است، در اسما اجناس نیز، حروف هم همینطور هستند.
«و ذلک لان خصوصیته المتوهمه ان کانت هی الموجبة لکون المعنی المتخصَّص بها جزئیا خارجیا» و ذلک یعنی اینکه گفتیم حال حروف مثل حال اسما اجناس است چطور وضع عام، موضوع له عام و مستعمل فیه عام، این هم عام است «لان الخصوصیته المتوهمة» به خاطر اینکه آن خصوصیتی که توهم شده است. آنها میگفتند که مستعمل فیه خاص است اما در کجا؟ در ناحیه استعمال، توضیح دادیم از خارج اگر بخواهد استعمال خاص باشد خب استعمال مرحله چهارم است و اول مرحله وضع، بعد موضوع له، بعد مستعمل فیه و بعد استعمال، آن موقع لازم میآید استعمال اگر خاص باشد متأخر است و متأخر هم نمیتواند در مقدم اثرگذار باشد. بنابراین اینها میگویند در مقام استعمال، مستعمل فیه خاص میشود، یعنی وقتی من گفتم سرت من البصره وقتی آمدم این را استعمال کردم خود این استعمال باعث خاص شدن میشود. خاص شدن چی؟ مستعمل فیه.
مصنف میگوید نه آقا این حرفی که شما میزنید حرف درستی نیست، زیرا خصوصیتی که توهم شده در کجا؟ در مستعمل فیه حروف «ان کانت» این خصوصیت «الموجبة» موجب میشود که «لکون المعنی المتخصص بها جزئیا خارجیا» باعث میشود که آن معنایی که تخصیص خورده است معنا منظور «لکون» معنای چی؟ برای خودتان یادداشت کنید حروف یا مستعمل فیه، «المتخصص بها» زیرش بنویسید مستعمل فیه، این را حتما یادداشت کنید، «جزئیا خارجیا» زیرش حتما بنویسید خاص حالا معنا میکنیم آن خصوصیتی که در حروف، در مستعمل فیه حروف توهم شد، چه توهم شد؟ گفتند آقا وضع عام موضوع له عام مستعمل فیه هم عام است اما در هنگام استعمال سرت من البصره این استعمال باعث میشود که مستعمل فیه خاص باشد از یک ناحیه خاصی.
«ان کانت هی الخصوصیة الموجبة» موجب میشود «لکون المعنی» تا اینکه آن معنای حروف یا مستعمل فیه «جزئیا خارجیا» باعث میشود که آن مستعمل فیه خاص بشود. حالا از این «ان کانت» یک بار دیگر اصلاح شده را خدمتتان عرض میکنم و معنا میگویم. اصلاح شده یعنی گفتیم اضافات را داشته باشید برای فهم بهتر. اگر آن خصوصیت باعث میشود که معنای حروف یا همان مستعمل فیه حروف خاص باشند «فمن الواضح» این میشود جواب «ان».
«ان کانت هی الموجبه فمن الواضح» یعنی فهو واضح البطلان، بطلانش واضح و روشن است چرا؟ «ان کثیرا ما لا یکون المستعمل فیه فیها کذلک بل کلیا» به خاطر اینکه بسیاری از آن چیزهایی که «لایکون» نمیباشد «المستعمل فیه فیها» در آن حروف «کذلک»، کذلک یعنی جزئی خارجی یعنی خاص. این «ان کثیرا ما» زیر کثیرا ما بنویسید انشائیات. حالا معنا میکنیم میگوید بدیهی است این حرف که شما میزنید باطل است یعنی آن خصوصیت باعث میشود که مستعمل فیه خاص بشود چرا؟ به خاطر اینکه خیلی از انشائیات یا اصلا خود انشائیات، مستعمل فیه در حروف آن جزئی خاص نیست «بل کلیا» بلکه مستعمل فیه در آنها نیز عام است.
«و لذا التجأ بعض الفحول الی جعله جزئیا اضافیا و هو کما تری» و لذا جناب سید میر شریف از یک طرف بر این باور بودند که جزئی خارج میشود مستعمل فیه، از طرفی دیگر میفرمایند که اگر معتقد به جزئی خارجی باشند این مشکل پیش میآید و مشکل هم این است که امتثال باید از یک جای خاصی شروع بشود سرت من اراک ین امتثال باید از یک جای خاصی شروع بشود و اگر از یک جای خاصی این سیر شروع نشود بنابراین امتثالی صورت نخواهد گرفت برای اینکه این مشکل را حل کند آمده است گفته است اینجا چه است؟ جزئی اضافی است یعنی گفته مستعمل فیه در حروف جزئی اضافی است.
یک بار دیگر پس این را تکرار میکنم خدمتتان «و لذا التجأ» چه میخواهد بگوید؟ سید میر شریف گفت که مستعمل فیه حروف، جزئی خارجی است. از طرفی دیگر آمده نشسته است و فکر کرده است و دیده که اگر بخواهد معتقد به جزئی خارجی باشد آن موقع باید امتثال از یک ناحیه و مکان و جای خاصی شروع بشود مثلا سرت من اراک الی قم این سیر باید از یک جای خاصی باشد و اگر از یک جای خاصی نباشد بنابراین امتثالی صورت نخواهد گرفت. برای اینکه این مشکل پیش نیاید گفته جزئی اضافی. ما جزئی به یک اعتبار میگوییم حقیقی و یکی میگوییم اضافی. جزئی حقیقی مثل زید مالا یصدق علی الکثیرین. جزئی اضافی مثل انسان، جزئی اضافی است ولیکن در مقایسه با چیز دیگری میشود کلی. همین انسان در مقایسه با بالاتر خودش در مقایسه با پایینتر خودش در مقایسه با بالاتر خودش کلی است در مقایسه با پایینتر خودش جزئی است ولی همین جزئی اضافی یعنی کلی.
«و لذا التجأ بعض الفحول» جناب آقای سید میر شریف چی گفته؟ «الی جعله جزئیا اضافیا» آمده است گفته که این مستعمل فیه در حروف جزئی اضافی باشد.
«و هو کما تری» مصنف میفرمایند این حرف درستی نیست. «هو کما تری» در فارسی اگر بخواهیم برایش معنا کنیم این معنا شاید معنای خوبی باشد مثلا یک کسی یک حرفی میزند ما هم کنارش نشستهایم بعد من هم به علی که کنارم است میگویم اینو ببین، یعنی تقریبا یک حالت هُو کردن است. این را ببین یعنی حرفش حرف بیجا و غیر قابل قبولی است. خب این تا اینجا «و ان کانت هی الموجبة لکونه جزئیا ذهنیا».